<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Thursday, December 01, 2005


فرهنگ بی ادب یا بی ادبی فرهنگی 



نمی دانم هیچ دقت کرده اید که همین که با کسی اختلاف نظرپیدا می کنیم، فکر می کنیم که از هفت دولت آزادیم که هرچه دلمان می خواهد به کسی که با نظرش موافق نیستیم بگوئیم و اورا به هر صفت ناپسندی که در چنته داریم موصوف کنیم. یکی از دلایل این شیوه رفتارما، البته این است که ما به حق وحقوق فردی اعتقاد نداریم. همین جا بگویم که ادعای اعتقاد به حق و حقوق فردی تا زمانی که به این شیوه رفتار می کنیم ادعای بی پایه ای است که نمی تواند جدی گرفته شود. لازم نیست حرف وادعای مرا قبول کنید. به همین سایت هائی که سر می زنید اندکی در زبان وشیوه بیان آن چه که در نقد دیگران نوشته می شود دقت کنید.
بگویم و بگذرم که این شیوه البته بدیع و تازه نیست. ما متاسفانه همیشه این گونه بوده ایم. برای این که حرف بی سند نزده باشم متن یک شب نامه زمان مشروطه را در زیر می آورم که خودتان بخوانید و این بی اعتقادی را ببینید.

«به قول داش مشهدی ها: این را باش! قریب دو سال است که علمای اعلام عاجزانه از پادشاه اسلام استدعای یک مجلس عدالت حقه کرده اند. چون ظلم وتعدی از حد گذشته، این حرف هم مابین دوکلمه ی ظلم وعدل است و نمی توانسته که رد کنند، به طفره ووعده ی قریب قریب، به دفع الوقت گذرانیده، حالا، تازه اتابک ووزرای ریش سفید دل سیاه، اصلاح و ساکت کردن این مردم را به شعاع السلطنه مغرور نادان جوان فاسق متهورواگذارکرده اند.
تف بر عقل آنها! این جوان چه قابل است که شعور این امور را داشته باشد؟ شنیده شد، گفته است « به من رجوع کنید سر سید عبدالله و سید محمد را می برم. یا دهن توپ می گذارم، یا به زهر می کشم!» فی الواقع جای داش علی خان خالی بوده که یک شیشکی بزند. مسلما این شاهزاده به قدر یک کره الاغ شعور ندارد، والا چنین گهی نمی خورد. آن شیراز، آن یزد، آن کرمان، آن همدان، آن خراسان، آن اصفهان همه به جوش و خروش ومنتظر یک صدابلندشدن از تهران است. چنان چه این علماء پیشوایان دین ما هستند چگونه مردم راضی می شوند که این جسارتها به آنها بشود. اگر می توانید بسم الله بکنید! ببینید چه می شود.
چندنفر نزد آقای آقا سید عبدالله رفته التماس کرده که اجازه بدهند امیربهادررا به سزای خو برساننند. اذن نداده، به خدای احد واحدقسم است به مجرد اینکه اجازه و حکم شرعی بدهند بهادرو این سوسمار و حاجب الدوله و ناصر المللک منافق را مثل سگ می کشند. افسوس! که علماء حکم نمی دهند.
احمقها! شما از نوکرها و خدمتکارها و آشپزهای خودتان مطمئن هستید؟ که اگر علماء اشاره کنند، در یک روزیا در یک شب همه شماها را درساعت معین به جهنم بفرستند واجر از خدا بخواهند.
پدرسوخته ها! شما چه امتیازبه ماهادارید؟ مگر بگوئید: ماوزراء و شاهزادگان را از کون زائیده اند. لهذا ممتازیم.
خبیث ها ظلم می کنید. مال مردم را می چاپید. تفرعن تکبر به بندگان خدا می فروشید. بعد از این دیگر هرگز ما مردم تحمل این اندازه ظلم را نداریم. بی انصافها نداریم. بی دین ها نداریم. بی شرفها نداریم»

به نقل از:محمد مهدی شریف کاشانی: واقعات اتفاقیه درروزگار، جلد اول، تهران 1362، ص 60-61



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?