<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Tuesday, November 08, 2005


روشنفکران از زمانه طلبکار 


در شرایطی كه اندیشیدن انسان به مخاطره می افتد، بدیهی است اندیشمندان كه قرارا كاری غیر از « اندیشیدن » ندارند، بطور كلی از جامعه ای كه فرهنگ و سیاست حاكم بر آن اندیشیدن را بر نمی تابد و هزار و یك مانع بر سر راه اندیشیدن می گذارد، « طلبكار» می شوند و به همین خاطر است كه من می خواهم در این نوشتار از « روشنفكران از زمانه طلبكار» حرف بزنم. پی آمد مخرب این شیوة كار بر فرایند اندیشه ورزی در جامعه روشن تر از آن است كه توضیح بیشتری بطلبد.
به شرایط امروز ایران كار ندارم ولی در گذرگاه تاریخی، در جامعه ای با مختصات ایران، یعنی در جامعه ای كه اندیشیدن و به خصوص اندیشیدن انتقادی را بر نمی تابد، روشنفكر از زمانة‌طلبكار عمدتا بر حكومت است و بعضا با حكومت. از سوی دیگر، هم با مردم است و هم برمردم. شدیدا بر این اعتقاد است كه تا آنجا كه بر حكومت است، پس با مردم است و به همین نحو وبه همین سادگی، تا آنجا كه با مردم است، پس بر حكومت است. بدبختانه ولی، واقعیت های زندگی گاه كمی پیچیده ترند.
برحكومت بودن، با با حكومت نبودن و با انتقاد از عملكردها ومواضع حكومت خصلت بندی می شود. اگر آزادی نیم بندی هم باشد، سر راست تر حرف می زند واگر هم نباشد كه معمولا در این چنین جوامعی نیست، می كوشد با بهره گیری ازتمثیل واستعاره حرفهایش را بگوید. ولی گاه، آن چنان در استعاره غرق می شود كه نه فقط سر ممیزان و سانسور چیان حرفه ای را شیره می مالد، بلكه خوانندگان، بینندگان و شنوندگان آثار خویش را نیز پی نخود سیاه می فرستد.
بر مردم بودن، اما اگرچه گاه با انتقاد و شكوه از بی سوادی مردم همراه می شود ولی عمدتا، شكل و شمایل دهن كجی كردن به همان مردم را می گیرد. یعنی ای بسا به زبانی می نویسد كه عمدتا خودش می فهمد و بعید نیست كه نفهد ولی ادعایش حتما وهمیشه هست. ثقیل گوئی و مبهم گوئی وجه مشخصه یك روشنفكر از زمانه طلبكار است. بگذارید یادآوری كنم كه با حاكمیت استبداد از آن گریزی هم نیست، یعنی، باز بر می گردیم به همان دایرة اول. اجازه بدهید برای سادگی كار خودم را به نویسندة‌روشنفكر از زمانه طلبكار محدود كنم. اگر در لابلای نوشته ای كه می نویسد، واژه های خارجی [ مسن تر ها ، فرانسه و جوان تر ها انگلیسی] بلغور نكند كه معمولا می كند، ولی به نویسنده، شاعر ، ادیب و بالاخره كسی خارج از محدوده جغرافیائی ایران حتما اشاره ای خواهد داشت. اگر این اشاره كردنها بجا و بایسته باشد، حرفی نیست ولی در اغلب موارد بی موردند و بی ریط. برای نمونه در پاسخ به سئوال «‌ دهه شصت چگونه گذشت ؟»‌ كه چند سال پیش از سوی مجلة « گردون» مطرح شده بود، از جمله از قول شاعری می خوانیم كه « در این ملك در زمینة‌ critique نو پائیم...».[1] اگر خواننده كسی باشدكه زبان فرنگی نمی داند، از كجا باید بداند كه در چه زمینه ای نوپا هستیم؟ و یا آن دیگری كه قرار است در بارة نقد نظر بدهد می گوید، « نقل از اورلی هوتن، " باید چیزی را به اعتبار آنچه كه هست و نه به اعتبار آنچه كه منتقد دوست دارد داوری كرد» و چند سطر پائین تر، مجددا،‌ « نقل از لئون ایدل " ما هرگز نباید برای طرد پیكاسو، رامبراند را علم كنیم و یا برای كنارگذاردن جویس، تولتسوی را فرا خوانیم».[2] آنچه كه گفته می شود یا قرار است گفته شود به راحتی می تواند مستقل از ردیف كردن این نامها بیان شود. ولی چرا نمی شود؟ جواب من این است كه برای جا انداختن و به رخ كشیدن فیس و افاده روشنفكر از زمانه طلبكار این ارجاعات نامربوط كارسازند.
اگر از زبان و شیوة بیان بگذریم، یك روشنفكر نمونه وار از زمانه طلبكار معمولا از مسائل و مقولاتی سخن می گوید كه دیگران به كنار، احتمالا حتی مشغولیات ذهنی خود او هم نیستند. منتهی سخن گفتن از این مقوله های نابهنگام برای نشان دادن و اثبات « معاصر بودن» روشنفكر از زمانه طلبكار لازم است. اگر نمونه می خواهید به شماری از نشریات درون و برون مرز ی و به شماری از این سایت های انترنتی بنگرید تا ببینید چگونه شماری از این قبیل روشنفكران به ناگاه خود را از زمان پادشاهی اشكبوس و كیكاووس به دورة « مابعد مدرنیسم» پرتاب كرده اند. آنهم در وضعیتی كه یك جهان مصیبت « ما قبل مدرنیسم » روی دستها و ذهن شان مانده است.
روشنفكر از زمانه طلبكار، بحرالعلوم است و از اینكه دیگران این « واقعیت بدیهی » را نمی بینند و یا نمی پذیرند، به راستی خون دل می خورد. اگر صحبت بر سر سیاست باشد، پس، او سیاستمداریست بی همتا، اگر از اقتصاد، بیكاری، تورم حرف و سخنی باشد، آدام اسمیت، ریكاردو، كینز، ماركس سگ كی باشند! هیچ كس به مهارت و كاردانی یك روشنفكر از زمانه طلبكار نمی تواند رفع بحران و بیكاری و تورم ..... كند.
اگر شعر بگوید، یعنی شاعر باشد و یا گمان كند كه شاعر است، حتما از بزرگترین شاعران زمانة خویش است. اگر شعر نگوید، حتما شعر شناس است. اگر قصه ورمان ننویسد، بدون تردید تئوری قصه نویسی و رمان نویسی را فوت آب است. اگر قصه و رمان بنویسد كه سالهای چاپ آثارش، به راستی درخشان ترین دورة قصه نویسی و رمان نویسی است. اتفاق می افتد كه یك روشنفكر از زمانه طلبكار، مثلا نمی تواند اسم ورسم پسر خاله اش را بخاطر بیاورد، ولی می داند كه فلان نویسنده صاحب نام و حتی گمنام خارجی، در كتاب فلان، در صفحه چندم، پاراگراف وسط، سطر اول چه نوشته است ؟ و چرا نوشته است؟ و از آن جمله چه قصد و غرضی داشته است. تعجب آور این كه وقتی قرار است چیزی به روی كاغذ بیاید، از این دقت نظر و جزئیات محاوره ای اثر ونشانه ای نیست. چشم خواننده كور، برود و منابع را پیدا كند. این شلختگی روشنفكرانه می تواند نتیجة عوامل متعددی باشد كه با هم و برهم عمل می كنند. به عنوان نمونه به دو عامل اشاره می كنم:
1- خود برتر دیدن روشنفكر از زمانه طلبكار به این صورت تجلی می یابد كه او نه فقط جویندة‌راستین حقیقت كه خود حقیقت راستین می شود. این یعنی كه حقیقت گوئی خصلت ثانویه او می شود و حرفهای او، یعنی روشنفكر از زمانه طلبكار، آنقدر درست است و حقیقت است و بجاست وفارغ از هر گونه كم وكاستی و ندانم كاری كه نیازی به هیچ مكانیسم كنترل كننده ای نیست. بدیهی است كه قصدم از این مكانیسم كنترل كننده‌، ممیزی و سانسور دولتی نیست. ممیزی و سانسور در هر شرایطی و در همه شرایط هدفی غیر از حقیقت ستیزی ندارد. باری، به اعتقاد من بازتاب این باور است كه موجب می شود تا روشنفكران از زمانه طلبكار در آنچه می نویسند، خود را موظف به ارائه منابع و مأخد نمی بینند و از همین جاست و از همین روست كه اشاره به این نامها بیشتر ترجمان تظاهر به دانش است تا خود دانش. در صورتیكه، كسی كه دانشی دارد ضرری نمی بیند كه دیگران نیز از دانش او بهره مند شوند، چرا كه جامعه ای با سطح بالاتری از دانش قدر یك دانش مند را بهتر از جامعه ای خواهد دانست كه دانش چندانی ندارد. مثلا به این عبارت توجه بفرمائید تا منظورم كمی روشن شود:
« اشكلوفسكی می گوید: هدف نویسنده برهنه كردن تكنیك است. نویسنده با ابزاری كه انتخاب می كند، محتوائی را بیان نمی كند، بلكه با تكنیك، چیزی را كه می خواهد بگوید عقب می اندازد و با این عقب انداختن، محتوائی را به خواننده می رساند كه فرم بوجود آورده است».[3] به محتوای این عبارت كار ندارم، ولی خواننده چگونه باید بفهمد كه اشكلوفسكی در كجا چنین گفته است؟‌ اشكلوفسكی قبل از این و بعد از چه گفته است؟ حال كه مأخذی ارائه نمی شود، اصلا از كجا معلوم است كه اشكلوفسكی چنین گفته باشد؟ اگر این عبارت، شكل خلاصه شدة استنباطات نویسنده محترم از مجموعة‌ نوشته های اشكلوفسكی است كه پس عبارت « اشكلوفسكی می گوید» نادرست است. این نویسنده محترم است كه از زبان اشكلوفسكی سخن می گوید. من بر این باورم كه در این موارد، اشاره به نام، تا حد یك چماق فكری تنزل پیدا می كند و كاربرد دیگری ندارد. یا مثلا بنگرید به این عبارت از نویسنده ای دیگر:
« در این جا می خواهم گفتة یكی از دوستان عزیر را كه هیچ گاه كمونیست نبود ووطن دوستی صادق است نقد كنم. امیدوارم نوشتة من بی طرفانه باشد.... دوستم كه استاد دانشگاه است طی مصاحبه ای گفته است». پشت بندش، پاراگرافی از آن مصاحبه نقل می شود. آنچه كه معلوم نیست و معلوم نمی شود، از جمله اینكه این مصاحبه با چه كسی، كی انجام گرفته است؟ آیا در نشریه ای چاپ شده است یا خیر؟ در همین نقد كه قرار است « بی طرفانه » باشد، نویسنده هم چنین مدعی می شودكه «‌در زمان برژنف فاصله دستمزدها و حقوق ها در شوروی از امریكا بیشتر بود».[4] گفتن ندارد كه صدور چنین فتوائی برای درست درآمدن « نقد بی طرفانه» كاملا لازم و ضروری است. ولی این جا سند ومدركی ارائه نمی شود. روشن نیست براساس كدام داده های آماری، منتشره در كدام نشریه، در كدام ماه، از كدام سال می توان چنین نتیجه گیری كرد؟ اگر خودشان با تحقیق و مطالعه به این نتیجه رسیده اند، سند و مدركشان كجاست؟ و اگر دیگری این چنین گفته است، پس چرا نویسنده به نام خویش نظر دیگران را بازگو می كند؟ حالا بماندكه در همان سطر اول، « بی طرفانه بودن» نقد گرفتار دست انداز می شود وقتی كه « كمونیست نبودن» و صادقانه « وطن دوست بودن» دوست استاد دانشگاه خویش را به رخ خواننده می كشد!
در نوشته های روشنفكران از زمانه طلبكار تا دلتان بخواهد، اشاراتی از این دست فراوانند. خواننده هم، انگار چشمش كور و دندش نرم، یا حرف و حدیث روشنفكر از زمانه طلبكار را كوركورانه و دربست می پذیردو سند و مدرك نمی خواهد و یا اگر می خواهد از سر ودم مباحث درك جامع تری داشته باشد و چارچوب بخث را بفهمد و یا بهتر بفهمد، می رود و دود چراغ می خورد و مثلا همة نوشته ای اشكلوفسكی را می خواند تا در یابد كه ایشان در كجا چنین گفته اند و یا در پیوند با آن نویسنده دیگر، مدتی زاغ سیاه ایشان را چوب می زند تا دوستانش را بشناسد و به ویژه سراغ دوستی را می گیرد كه كمونیست نیست ولی وطن دوستی صادق است و استاد دانشگاه نیز. در پیوند با فاصله دستمزدها و حقوق ها هم چه مدركی از این بالاتر كه روشنفكری از زمانه طلبكار چنین فرموده است!
2- روشنفكر از زمانه طلبكار، در آن چنان برج عاجی چُرت می زند كه مردم را به پشیزی نمی گیرد. یك مشت خوانندگان كم سواد كه استاد دانشگاه هم نیستند و حتی بعضی هایشان ممكن است تعلقاتی به سوسیالیسم و یا كمونیسم هم داشته باشند، چه حق دارند كه از روشنفكر از زمانه طلبكار سند ومدرك بطلبند. همین مقدار كه به آنها عنایت می شود، برای سرشان نیز زیادی است.
گرچه عده ای بر آنند كه ما متفكر فئودالی و یا بورژوائی نداریم ولی به اعتقاد من، این شلختگی روشنفكرانه، از جمله بیانگر كوششی است برای حفظ انحصار روشنفكر از زمانه طلبكار بر اطلاعات و منابع اطلاعاتی و از همین رو، پس مانده ایست از یك نظام فكری فئودالی كه داستانش بماند برای فرصتی دیگر.
روشنفكر از زمانه طلبكار معمولا با تاریخ میانه ندارد و به همین دلیل آن را جدی نمی گیرد. البته اگر ضرورتی پیش بیاید، حاضر است تا سالهای كودكی خویش به گذشته رجوع كرده و علت یابی تاریخی بكند. با همة بی علاقگی وبی توجهی به تاریخ، یك روشنفكر از زمانه طلبكار تردیدی ندارد كه خودش برای رهبری فكری جامعه رسالت تاریخی دارد. بحرالعلوم دانستن خویش نیز در راستای این رسالت است كه معنی پیدا می كند. به همین نحو، در انجام این رسالت است كه در دادگاهی كه برای همگان تشكیل می دهد، خود نقش قاضی، دادستان، هیئت ژوری را به عهده می گیرد.
ناگفته روشن است كه چنین روشنفكری سمبل انكارناپذیر تعهد است و معمولا هم تعهدش، پسوند اجتماعی را یدك می كشد. كمتر اما اتفاق می افتد كه از تعهد اجتماعی تعریفی به دست بدهد. در هر دوره ای هر آنچه كه می كند، معنای تعهد اجتماعی اوست. تعجبی ندارد كه در نبود این تعریف مشخص، تعهد اجتماعی یك روشنفكر از زمانه طلبكار بی شكل می شود. یادرست تر گفته باشم، مایعی می شود كه شكل همان ظرفی را می گیرد كه در آن عرضه می شود. برای مثال تا پریروز چپ بودن مد بود،«چپ» می زد و به قول نیمای بزرگ خودش « ماتریالیسم دیالكتیك» بود.[5] و حالا چند صباحی است كه ورق از سوی دیگر بر گشته است. حالا دیگر به چشم چپ، و دست چپ و پای چپ خود هم ، حتی چپ چپ نگاه می كند!
با تمام این اوصاف،مطلب اساسی این است كه این شیوه نگرش و عملكرد، با اندیشیدن و اندیشه در این چنین جامعه ای چها كه نمی كند؟ نه فقط خود، ترجمان انكار ناپذیر تباه شدن اندیشه است كه به نوبه به تباه شدن بیشتر اندیشه مدد می رساند. و تباه شدن بیشتر اندیشه اگرچه پی آمد فرهنگ ونگرشی استبداد سالار است، خود به نوبه به تداوم آن مدد می رساند.

[1] به نقل از گردون، شمارة‌6، 15 بهمن 1369، ص 14. به عمد از كسي نام نمي برم، چون دوست تر دارم كه خواننده به محتواي حرف و سخن بيانديشد تا به اين كه كدام نويسنده يا شاعر چنين گفته است.
[2] همان جا ، ص 18
[3] به نقل از آدينه، شمارة‌52، آذر 1369، ص 71
[4] به نقل از « دنياي سخن» شمارة 46، ديماه 1370، ص 17-16
[5] نيمايوشيج: در باره ي شعر و شاعري، گردآوري طاهباز، سيروس، تهران، 1368، صص 303-302



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?