$BlogRSDUrl$>
نیاک - یادداشتهای احمدسیف | |||
Monday, October 31, 2005اگر پدرومادرید که لابد تا به حال چندین بار پیش آمده است که به فرزند خود گفته اید که « بچه عزیز است ولی ادب عزیزتر..». یا اگر هم بچه ندارید و یا خودتان بچه اید و یا کارهای بچه گانه می کنید لابد به شما گفته اند که « ادب داشته باش». به هررو، این مبحث شیرین ادب، مبحثی نیست که با بالا رفتن سن اهمیت خود را از دست بدهد. خلاصه، برای یک لحظه خودتان را به جای مرحوم اعتمادالسلطنه بگذارید و به سال 1302 هجری برگردید که دارید شانه به شانه مرحوم امین السلطان، نخست وزیر قبل وبعداز مشروطه قدم می زنید. در همین موقع، جهانشاه خان سرتیپ افشار خمسه از راه می رسد و سلام می کند. امین السلطان بدون مقدمه می گوید:
« زن قحبه، پدرسوخته، اسبت خوب.... نقره ساخته ای بسیار خوب. خراسان خدمت کرده ای، آفرین. اما بی خود در تهران معطلی چرا؟ و با نائب السلطنه ی مادرقحبه که فلان تو بفلان زن او، فلان زن او بفلان زن تو، فضله ی تو بکله پدر او وفضله ی او بکله ی پدر تومراوده می کنی؟ زن هر دورا.... ای خدا! ای داد! ای فریاد! نائب السلطنه مادرقحبه از من چه می خواهد؟ حالا به تو می گویم راهت را بکش، برو. و الا زنت را به خر می کشم...» ( روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 362) حال اعتمادالسلطنه را مجسم کنید! یک جفت پا داشت، یک جفت دیگر قرض می گیرد و نفس نفس زنان خودش را می رساند خدمت ظل السلطان که از بی ادبی امین السلطن شکایت کند چون هر چه باشد وزیر عزیز است ولی ادب عزیزتر. با هم کلی صحبت کردند. بعد وضو گرفتند و نماز خواندند. بعد از نماز اعتمادالسلطنه مشاهده می کند که ظل السلطان به خودش می پیچد ولی از جایش تکان نمی خورد. کمی نگران می شود. در هیمن حین، « پیشخدمتی گلدان دردست» وارد شد. « دگمه شلوار را در حضور من باز کردند، پیش خدمت باشی که ابراهیم خان موسوم است، احلیل شاهزاده را گرفته در گلدان نهادند. شاهزاده ادرار کردند». برای این که خواندن نماز بعدی با مسایل شرعی مواجه نشود، « همان پیشخدمت باشی آب ریخت، طهارت گرفته»( همان، ص 562) اعتمادالسلطنه که با کنجکاوی تمام ناظر جریان بود اذن خروج می گیرد که برود خدمت شاه و از دست امین السلطان و ظل السلطان هر دو شکایت کند. می بیند سفره ای پهن است و می خواهند نهار نوش جان کنند. در این بین ملیجک ادرارش گرفت، « گلدان مخصوص همایونی که در آن ادرار می فرمایند را آوردند. با دست مبارک، آلت [ نامبارک] ملیجک را بیرون آوردند، میان گلدان گذاشت که بشاشد» ( همان ص 406). اعتمادالسلطنه سرخورده و ناامید می خواهد از قصر فرار کرده به حسن آباد برگردد که « سه نفر نوکر و یک کنیز را » چوب بزند، « مدتی بود می خواستم این ها را بزنم، امروز مجال کردم» ( همان، ص 303 ) ولی شاه می گوید بمان با تو فرمایش داریم. و ادامه داد که دیشب خواب غریبی دیدم، « دیدم که تو در حضور من نشسته ای وروزنامه می خوانی و من میل کردم با تو جماع بکنم». اعتماد السلطنه می خواهد زبان باز کرده بگوید آن دفعه که درحضور وزرا بلکه سفرا.... که شاه حرفش را قطع می کند، « دیدم مثل زنها فرج داری و از آن طرف هم خیالی برای من آمد که باید فردا صبح نماز بخوانم» با خودم گفتم که نماز را پس فردا هم می شود خواند، این بود که « بالاخره با توجماع کردم» و بیچاره اعتمادالسلطنه، « عرض کردم که تعبیر این خواب خیلی بزرگ است... می خواهید به من التفاتی بکنید باز هم موانع پیدا می شود» ( همان ص 910). اعتمادالسلطنه اجازه مرخصی می گیرد و سلانه سلانه به طرف حسن آباد راه می افتد و دائما در این فکر است که اگر شاه به راستی بخواهد با او « جماع» کند، چه باید کرد؟ در همین افکار غوطه ور است که در بین راه به عبدالله خان امین الدوله می رسد. سلام و علیکی می کنند و اعتماد السلطنه می گوید عبدالله خان خیلی گرفته وپکرم بیا برویم جائی و جرعه ای شراب بنوشیم... عبدالله خان می گوید استغفرالله! من وشراب -اذیت نکن. تو که شراب زیاد می نوشیدی! حالا به ما که رسید، ترک کرده ای! - حق با شماست... انکار نمی کنم. پدرم هر چه سعی کرد جلوی شراب خواری مرا بگیرد نشد. تا این که « شبی که شراب زیاد خورده بودم و مست بودم، مستی مراواداشت که شاگرد آشپز خود را که کاکا سیاه بود، آوردم ماست به تمام بدن او مالیده، با زبان لیسیدم. صبح که ملتفت شدم فی الفور ترک شراب نمودم» ( همان ص 83) همان طور دلخور، اعتماد السلطنه به خانه می رود. چون اوقاتش به راستی تلخ بود، « گبر ومسلمان را کتک زدم»( همان ص 230)
|
|
احمدسیف:مدرس بازنشسته دانشگاه هستم و اقتصاد درس می دادم I.Seyf@hotmail.co.uk پیوندهاکارنامه احمدسیف کارنامه احمدسیف-2.. مصاحبه های من وبلاگ انگلیسی احمدسیف ابراهیم هرندی هفت سنگ سرزمین آفتاب آونگ خاطره های ما زیتون مرتضی اصلاحچی تقارن بلوری یادداشتهائی از سر بی حوصلگی کاریز ملاحسنی کتاب سنج نقالی ف.م.سخن جامعه مدنی خورشید خانوم لینکستان سعید حاتمی پرنیان حامدقدوسی تریبون فمینیستی علی حیدری سهامدارجزء امیر یعقوبعلی مازندنومه مرضیه بهروز عسگری محمدجوادطواف شراره انصاری کلنگ سروش رضا کربلائی سهیل آصفی تراموا علیرضا ثمانه اکوان فرهنگ امیرعلیزاده علی خردپیر انار پرده بچه پررو زن متولد ماکو فرشید انفرادی دانشجویان پیشگام زن متولد ماکو-فارسی عبدالقادربلوچ کیوان هژیر سمیرامرادی علی نعمتی شهاب رضا ناظم سایه نازلی کاموری درنگ احمدابوالفتحی علی شاکرمی قاصدروزان ابری محمد رضا نیک خواه زنگ تفریح پویانعمت الهی قبلی ها
October 2005
November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 June 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 October 2010 February 2011 April 2011 August 2011 July 2012 March 2013 May 2013 June 2013 |