<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Friday, February 24, 2006


زمینه های استبداددرذهنیت ما (5) 


گرچه فرد، در این فضای فرهنگی موضوعیت پیدا نمی كندو مادام كه این فضا تغییر نكند، موضوعیت پیدا نخواند كرد، ولی در عین حال شخص و شخصیت در همین فرهنگ نقش برجسته ای می یابد. مسائل ومشكلات چنین مجموعه ای مسائل و مشكلات ناشی از شخص وشخصیت ارزیابی می شوند و به همین دلیل، قابلیت تولید و باز تولید می یابند. تقریبا همگان می پذیرند كه عناصر، مستقل از كل نظام بد یا خوبند. ممكن است همگان ناراضی باشند ولی كمتر اتفاق می افتدكه كسی ریشه این نارضایتی ها را در ناهنجاریهای فرهنگی ببیند و در آن سطح وسطوح خواستار تحول و دگرگونی باشد. به تازه ترین مثالی كه می توانم اشاره كنم، جریان سقوط سلطنت در ایران است. اگر تئوری های رنگارنگ توطئه را به كناری بگذاریم، عمده ترین دلایل سقوط، دیكتاتوری ملوكانه از یك سو و ناهنجاری اقتصادی از سوی دیگر بود. در حیطه فرهنگ نیز، برای اكثریت مردم كنارگذاشته شدن از زندگی فرهنگی و اجبار در پذیرش فرهنگی رسمی و اطو كشیده وكنترل شده بیش از این قابل تحمل نبود. ولی بنگریدكه پس از سقوط و حتی درفرایند سقوط همان حكومت خودكامه چه كرده بودیم و اكنون چه می كنیم؟
از همان فردای قیام بهمن و حتی در طول آنچه كه به قیام فراروئید، به وضوح روشن بود كه اختاپوس استبداد، منتها به شكل و شمایلی دیگر، در میان مخالفان استبداد ملوكانه حی وحاضراست. مستبد اندیشان چپ و راست، چه آنهائی كه به مشروطه شان رسیده بودند و چه آنانی كه سرشان بی كلاه مانده بود، همه توان تاریخی واجتماعی خویش را بكار گرفتندكه به فرهنگ استبدادی درایران خدشه ای وارد نیاید. اگر به حكومت رسیده ها محاكمات صحرائی تشكیل دادند، مستبد اندیشان به حكومت نرسیده نیز از كانال های دیگر، خدمت گزاران بی جیره و مواجب همان سرانجام شدند. گریه آور است ولی یك انقلاب ضد خودكامگی به درجه ای سقوط كردكه در آن « دموكراتیك و خلقی، هر دو فریب خلق شدند» و از سوی دیگر، برای دفاع از نگرش حاكم كه به قلم سوگند می خورد، فرمان شكستن قلم ها صادرگشت. نخست وزیر بر آمده از انقلاب، كه خود برای چندین دهه از عدم آزادی بیان عذاب كشیده بود، بر سریر قدرت ترازو به دست، به شمارش آراء پرداخت و چند درصدی ها رابه سكوت و خفقان دعوت كرد. از به قدرت نرسیده ها نیز خدمتی برای گسترش فرهنگی دموكراتیك دیده نشد. رهبران خودبرگزیده این گروهها وسازمان ها كماكان رهبر باقی ماندند. اگر نشریه ای چاپ و پراكندند، در پوشش خلوص ایدئولوژیك كه در بهترین حالت، رنگ و بوی زندان را دارد، از سوئی مبلغ فرهنگی مبنی بر اطاعت كوركورانه شدند و از سوی دیگر، خواستار هم سان اندیشی. اگر اطاعت كوركورانه قابلیت و توان اندیشیدن را می گیرد، همسان اندیشی، قابلیت و توان اندیشیدن را به فساد و تباهی می كشاند. اگر در ذهنیت به حكومت رسیده ها، مردم سربازان نگرشی خاص بودندو ماموران مسلح حاكمیت جدید نیز، مجریان بكن و نپرس فرامین رهبران، در ذهنیت مستبد اندیشان به حكومت نرسیده، مردمی كه به شكلی وابسته و پیوسته به آنان نبودند كه آدم نبودند و هوادار وسمپات ها نیز بره های بی دست و پائی كه اگر سایه تیز هوشی و دور اندیشی چوپان رهبری خود برگزیده از سرشان كنار می رفت ، هر آن ممكن بود طعمة گرگان گرسنة انحرافات گوناگون بشوند. در تمام آن سالها، حكومت بر آمده از انقلاب به جای خود محفوظ، كدام یك از گروهها و سازمان های ریز و درشت به حكومت نرسیده، برای گسترش فرهنگی دموكراتیك قدمی كه قدمی باشد، برداشتند؟ این كه در برخورد با واقعیت های تلخ زمینی، مستبد اندیشان به حكومت نرسیده تحلیل رفته و دامنة‌فعالیت هایشان محدود شده است كه لزوما تغییری در اصل ماجرا نمی دهد. به اشاره می گذرم، هنوز كه هنوز است هیچ یك از این مستبدا ندیشان به حكومت نرسیده تحمل دگر اندیشی را ندارند. صاف و ساده یا مثل من بیاندیش و یا برو و كشكت را بساب. و هنوز با این كه قرن بیستم به پایان رسیده و سقوط سلطنت نیز در ایران دارد 30 ساله می شود، ولی درك نكرده ایم كه از ذهنیتی مستبد سالار همیشه و همه جا و در هر شرایط، تنها و تنها حاكمیتی خودكامه سر بر می زند.
نگرش ویژه ای كه مسائل اجتماعی و سیاسی وحتی فرهنگی را شخصی می كند، بدیل خود را در اجتماعی كردن مسائل شخصی می یابد كه در عین حال، با اهداف كل یك نظام خودكامه و استبدادی، یعنی با در تحت كنترل در آوردن و در انقیاد داشتن همة‌حوزه های زندگی مردم هم جور در می آید. گرچه عده ای به غلط فكر می كنند كه این پدیده ، پدیده ای جدید است ولی درهمة طول تاریخ مان، این كه چگونه لباس پوشیده می شود، یا این كه ، یك فرد، به عنوان یك فرد چه می كند، مقوله ای بوده است، اجتماعی كه در وهله اول دیگر اعضای خانواده ، بعد همسایگان و در نهایت، در واقع كل جامعه در آن راستا اظهار نظر كرده و قضاوت می نمایند. كل زندگی به این صورت در می آید، كه در چنین نظامی هر كار كه می كنی، انگار لشگری از چشمهای كنجكاو وبیشتر فضول ترا می پاید و دنبال می كند. دائم حس می كنی كه باید مواظب راه رفتن، حرف زدن، لباس پوشیدن و غذا خوردن خود باشی. در پی آمد این كنجكاوی ها و این تعقیب كردن های همه جانبه، طبیعتا اطلاعات راست و دروغ فراوانی رویهم انباشته می شود و مبادله این اطلاعات راست و نادرست هم، زمینه ساز این خصلت ناهنجار می شود كه غیبت كردن و پشت سردیگران حرف و حدیث گفتن و مضمون كوك كردن به صورت وجهی از ساختار فرهنگی ما در می آید. از جدی گرفتن شایعات دیگر چیزی نمی گویم. حتی مجلات جدی و سنگین ما در داخل و خارج صفحاتی از نشریاتی را كه با خون جگر چاپ می كنند به « شایعات » تخصیص می دهند. باری، تردید دارم بتوان كسی را در میان ایرانی ها پیدا كرد كه در این دست مبادلات اطلاعاتی شركت نكرده باشد.
در این فضای فرهنگی، آنگاه در جامعه ای زندگی می كنی كه همگان خصلتی دو گانه می یابند [ یعنی بی تعارف، اسكیتزوفرنی ]. یعنی، در عین مدعی العموم و دادستان دادگاه بودن، احساس متهم بودن در همان دادگاه را هم دارند. به هر كجا كه می روی، بساط محاكمه پهن است. من متهم در این دادگاه ، لحظه ای دیگر، ساعتی بعد، روزی بعد در دادگاهی دیگر كه برای یكی دیگر بر پا شده است، نقش دادستان را بگردن می گیرم. نتیجه، آنگاه، این می شود كه از دست رفتن فردیت فرد كه در ایدئولوژی های حاكم [ چه در پیوند با سلطنت مطلقه و چه در خصوص ایمان باوران ] ریشه ای عمیق داردمزمن می شود و فرد كه باید مستقل از زمان و مكان حق و حقوقی فردی داشته باشد، نه فقط از آن حقوق به بهره می ماند، بلكه حتی به آنها دانش و آگاهی پیدا نمی كند.
و این نیز با نیازهای فرهنگ استبدادی حاكم جور در می آید، چرا كه دانائی در همة حالت نشانة توانائی است و نمی توان كسانی را كه به حق و حقوق خود دانش دارند برای مدت طولانی از آن حق و حقوق محروم داشت. همین جا، قبل از این كه مدافعان فرصت طلب فرهنگ استبدادی بحث های مضر وگمراه كننده شان را در بارة مرحله بندی تاریخی پیش بكشند، بگویم كه اگر چه مقوله آزادی های فردی بعدی تاریخی دارد و بین جامعة‌ آزاد و جامعه ای خودكامه با درجات گوناگونی از آزادی و خودكامگی روبرو هستیم، ولی منظورم از حق و حقوق فردی دراین نوشتار، حق و حقوقی است كه به زمان و مكان بستگی ندارد. برای مثال، حق حیات و این كه كسی حق ندارد حق حیات را از من بگیرد و این سخن در مفهوم انتزاعی و مجردش همانقدر در ایران درست است كه در سوئد و فرانسه و یا هر جای دیگر. ودرد این است كه وقتی جامعه مجموعه ای از دادگاه های غیر مرئی و نامنظم می شود، این حق نیز به راحتی سلب می شود و آبی هم از آبی تكان نمی خورد. اجازه بدهید مثالی تاریخی به دست بدهم. از صدراعظم پرنفوذ و دولتمدار و ایران دوستی چون امیركبیر نزد شاه مستبد قاجار بد می گویند، شاه هم فرمان قتل اورا كه در ضمن شوهر خواهر مورد علاقه اش هم هست صادرمی كند. فرمان بران بكن و نپرس هم فرمان ملوكانه را اجرا می كنند. حالا بماند كه تاریخ نگاران ما می نویسند كه امیر به مرض تورم مفاصل درگذشت. و اما از خود امیر كبیر نقل كرده اندكه روزی در یكی ازخیابان های تهران آن روز حلوا فروشی، به امیر شكایت می كند كه كسی حلوا خورده و پولش را نپرداخته است. عقل سلیم حكم می كند كه امیر از متهم نیز بپرسد كه آیا حلوا خورده است یا خیر؟ و بعد در پیوند با جوابی كه داده می شود، مسئله تعقیب شود. ولی امیر دستور می دهد كه شكم متهم را پاره كنند. یكی از همراهان دل به دریا زده می گوید، جناب امیر، اگر طرف حلوا نخورده بود، چی؟ و امیر كبیر هم جواب می دهد: چیزی نمی شود، دستور می دهم شكم حلوافروش را هم پاره كنند. امیر از صدراعظم های خوب ما بود، ولی منطق استبداد و خودكامگی بد و خوب ندارد، همیشه و همه جا به همین سستی و بی ریشگی است و مخرب . واقعیت این است كه ضرر وزیان همیشه حداقل دو برابر می شود، چون در این دیدگاه فرهنگی، كسی كه با این فرهنگ بار آمده است درك نمی كندكه حاصل جمع ‌ دو نادرست، درست نمی شود، بلكه نادرستی دو بار تكرار می شود. پی آمد این دیدگاه به صورت های مختلفی خود را نشان می دهد كه بدون تردید همة آنها مخل نظم و فراهم آمدن شرایط لازم برای یك زندگی انسانی هستند. در این دیدگاه، گذشت و به مسئولیت عمل كردن نشانه سازش است و بی جربزه گی، ولی انتقام جوئی و به قول معروف، جواب كلوخ انداز را با سنگ دادن نیز نشانة شجاعت است و دلبستگی به اصول. با همه صلابت ظاهری، ولی این دیدگاه، برای این پرسش پاسخی ندارد كه این دور تسلسل خشونت سالاری در میان ما، پس چگونه باید درهم بشكند و زمینه ساز پدیدارشدن جامعه ای باشدكه خشونت مداری را بر نمی تابد. تداوم خشونت سالاری، بی گمان یكی ازعواملی است كه موجب بی ثمر شدن كوشش برای رسیدن به جامعه ای مدنی و انسانی خواهد شد.
اگر از گذشته های دور، خودمان را به سالهای پایانی قرن بیستم پرتاب كنیم، مشاهده می كنیم كه با اندكی دگرگونی در شكل، در محتوا، هنوز همانگونه ایم كه بودیم. تنها تفاوت، اگر تفاوتی باشد، این كه مقوله استبداد وخودكامگی بسیار پیچیده تر شده است و كمی هم پوشیده تر.
از استبداد رسمی چیزی نمی گویم كه اظهر من الشمس است. به اشاره می گویم، كه صفحات روزنامه های وطنی در عین حال كه برای لغو دموكراسی در الجزایر و كمبود دموكراسی درغرب شعار می دهند، در صفحات اول خویش با افتخار از اطاعت بی چون و چرا و اندر فوائد « ذوب شدن» اظهار فضل می كنند. روزنامه هائی كه از كیسه بیت المال تامین مالی می شوند، و یا برنامه تلویزیونی كه آنهم قرار است متعلق به همگان باشد، در شرایطی كه به كسی حق دفاع نمی دهند، به ترور شخصیت های فرهنگی دست می زنند و راست و نادرست چنان ملغمه ای به خورد خوانندگان و بینندگان خویش می دهندكه به راستی حیرت آور است. دریغ انگیز این كه، درك نمی كنند انگار كه، به این ترتیب، به واقع فرهنگ ایران را نشانه رفته اند. و دردمندانه باید گفت كه اگر چه قرار است جامعه ای بر اساس عدل وانصاف داشته باشیم، ولی مقامی هم نیست كه به تظلم خواهی كسی پاسخ بگوید. در این وضعیت، البته كه تعجبی ندارد كه همه چیز به كاریكاتوری از خویش بدل می شود.
در بیرون از مرزهای جغرافیائی ایران، نشریات سلطنت طلبان هم مقداری زیادی به بی حافظگی ملی مان امید می بندند و آن چنان ننه من غریبم بازی هائی در می آورند كه به راستی تماشائی است.
دنباله دارد...



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?