<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Monday, February 13, 2006


سوء استفاده از « طبیعت بشر« 


نوشته: گاری اولسون
این هم سئوال مقاله نویسی امروز: « با توجه به طبیعت بشر، همیشه جنگ، تجاوز و تقابل خواهیم داشت. توضیح بدهید که چرا با این دیدگاه موافق یا مخالف اید؟».
الان سالهاست که من واحددرسی ام در باره « علوم سیاسی» را با این مقاله نویسی آغاز می کنم. اغلب دانشجویان با این دیدگاه موافقت می کنند و ادامه می دهند، « بشر بطور ذاتی حریص است. زندگی یعنی بقای آن که از دیگران قوی تر است. هر فرد یا ملتی می خواهد که از دیگران سبقت بگیرد». تعداد قابل توجهی هم اضافه می کنند که « به همین دلیل است که من به دانشگاه آمده ام».
من این پرسش را در اول ترم مطرح می کنم چون دانشجویان معمولا با بیان، « خوب، این طبیعت بشره دیگه!» آن را به عنوان دلیل این که نمی توانیم خود را از این منجلابی که نظام اجتماعی و اقتصادی ما ایجاد کرده رها کنیم، مطرح می کنند.
وقتی ترمم تمام می شود اغلب دانشجویان، دیدگاه اولیه خود را بازنگری می کنند. اغلب متعجب اند که به واقع، ما در باره طبیعت بشر چیز زیادی نمی دانیم و آن چه را که فکر می کنیم، می دانیم هم با شواهد و مدارک تائید نمی شود. درست است. یک سری غرایض ابتدائی وجود دارند: برای مثال، نیاز ما به غذا، سرپناه، لباس، تولید مثل. از سوی دیگر، ابنای بشر در علاقه به بده بستان زبانی هم مشترک اند که یک فعالیت به گوهر اجتماعی است. از این موارد که بگذریم، طبیعت بشر، یک ظرفیت اقتصادی برای گستره ای از رفتارها را نشان داده است. به شدت فاسد و وحشیانه، تا بطور چشمگیر خارجی ستیز، خیلی مهر ورزانه، موکد و حتی بطور پوشیده ای نوع پرستانه و نوع دوستانه.
با وجود باورهای فرهنگی غالب، دانشجویان می آموزند که در بخش عمده ای از تاریخ بشر، افراد درگیر جنگ و زورگوئی نبوده اند. چند سال پیش یک کنفرانس معتبر بین المللی یافته هایش را در اختیار روزنامه نگاران قرارداد که که خیلی ها را در باره « خشونت دوستی طبیعی» بشر به شک و تردید واداشت. روزنامه نگاران، به طعنه برآمدند که « باردیگر وقتی یک ژن جنگ پیدا کردید، مارا خبر کنید». واقعیت این است که خواندن در باره صلح، خیلی هیجان انگیز نیست و باعث فروش روزنامه نمی شود.
دانشجویان در می یابند که براساس اسنادو شواهد انسان شناسی، موکد بودن، تعاون، و مددکاری متقابل و نه خشونت دوستی، به واقع نشانه های اساسی است که برایش انسانی را ممکن ساخته است. بعضی جوامع، مثل سوئد از جوامعی جنگ دوست به صورت صلح جو ترین ملل جهان در آمدند. آیا امکان دارد که ساختار های متفاوت اجتماعی امکان می دهد که « آن بخش بهتر ما» ریشه بگیرد؟
بعلاوه شواهد روزافزون ولی نه هنوز بطورکامل قاطع وجود دارد که نشان می دهد بشر با انگیزه های اخلاقی یا « غریزه اخلاقی» به دنیا می آید، و ظرفیت ما برای قضاوت های اخلاقی احتمالا با ژن های مان مشخص می شود.روان شناسان، برای مثال جرومی کاگان، معتقدند که کودکان، حتی از سنین 2 سالگی می توانند در باره بد و خوب قضاوت کنند. او می گوید که بدون این غریزه اخلاقی که با کودک زاده می شود، برای شان غیر ممکن خواهد بود تا اجتماعی بشوند. فیلسوف استرالیائی، نیل لوی، معتقد است که نگرش اخلاقی و ظرفیت لازم برای قضاوت اخلاقی با انتخاب طبیعی، تکامل می یابد.
نوآم چامسکی معتقد است که بشر « غریزه ای برای آزادی» دارد و در بعضی سطوح آگاه است وقتی این امکان از دیگران سلب می شود. برمبنای پژوهش هائی که این سالها در علوم تجربی وفلسفه اخلاق انجام گرفته، چامسکی معتقد است که این بخش از طبیعت ما« در زیر هرآن چه ای که از طریق تمرین و شرایط می آموزیم قراردارد».
من معتقدم که پی آمدهای بطور بالقوه عظیم و رهائی بخش این باورها، آن عکس العمل اولیه منفی دانشجویان را بخوبی توضیح می دهد. فرهنگ ما- یعنی همین انعکاس نظام بازار سالارما- می کوشد مارا متقاعد کند که طبیعت بشر در نهایت اقتصاد محوراست. این موجود بی رحم، رقابت تا سرحد مرگ، بطور خستگی ناپذیری زیاده خواه، که تنها به خویش می نگرد.
چرا این نگرش این همه رایج است و محبوبیت دارد؟ به این دلیل که این تفسیر بیمارگونه یک منطق بسیار ظریف ایدئولوژیک وتنها پس از وقوع، برای استثمار و امپراطوری است. مجسم کنید برای کسانی که ممکن است ثروت، قدرت و امتیازات خودرا از دست بدهند چقدر ساده است ادعا کنند: « هی! جناب! این طبیعت بشر است!». دکتر ویل میلر، فیلسوف فقید دانشگاه ورمونت معتقد بود که این کسان، به واقع دارند از رفتار غارتگرانه خودشان دفاع می کنند، یعنی فعالیت هائی که هم مزمن اند و هم مورد نیاز بازار سرمایه داری. و یعنی، ما همه بطور روزمره نصیحت می شویم این دیدگاه را بپذیریم چون این پذیرش به نفع وضعیت موجود است.
ولی سرمایه داری فقط 500 سال سابقه دارد و این می شود 0.4% از زمانی که بشر برروی کره زمین زندگی می کرده است، یعنی 200000 سال. همان گونه که مورخ ادوارد هیام به ما هشدار می دهد، « سرمایه داری انسان را به صورت خودخوار اقتصادی درمی آورد و بعد، وقتی که این چنین کرد، به اشتباه این خودخواری اقتصادی را طبیعت بشر می نامد»
این دیدگاه غالب، نه با محک ابتدائی سند وشاهد تائید می شود و نه این که پایه تاریخی دارد. شکاکیت سالم در باره همه باورهائی که در باره طبیعت انسانی وجود دارد، ضروری است. این شک، باعث می شود که بتوانیم تصور کنیم که دنیای دیگری ممکن است. د رنتیجه، همان طور که دنیای مان و فرهنگ اش را متحول می کنیم، می توانیم طبیعت « بشر» را هم تغییر بدهیم و اجازه بدهیم که آن بخش بهتر ماظهور کرده و رشد نماید.

پروفسورگاری اولسون در دانشکده علوم سیاسی، در کالج موراویان، در ایالت پنسیلوانیا تدریس می کند.این مقاله در تاریخ 30 دسامبر 2005 در Znet منتشر شده است



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?