<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Sunday, January 29, 2006


دیالكتیك توسعه نایافتگی : 


توسعه نایافتگی اقتصادی ما سابقه بسیار طولانی دارد و بهمین دلیل، وارسیدن مطلوب این مقوله، بررسی بسیار مفصلی می طلبد.‌ در محدوده یك نوشتار كوتاه، تنها می توان به اختصار به وارسی جنبه های كلی آن پرداخت.
در این نوشته، هدف اساسی و اصلی من، پرداختن به جنبه های كلی سیر تحول تاریخی و فرایند تكامل افتصادی ایران طی دو قرن گذشته است . البته همین جا بگویم وقتی از توسعه نایافتگی سخن می گویم، منظورم، برای نمونه، تك پایه بودن اقتصاد ماست كه به اقتصاد ما خصلت بسیار شكننده ای می دهد. بعلاوه، به عدم كاربرد تكنیك های پیشرفته و دانش در عرصه های تولید، به جدی نگرفتن تحقیق و توسعه، به بدوی بودن امكانات ارتباطی، به عدم حاكمیت عقل و خرد، به خرافه پرستی و غلبه دیدگاه های قضا و قدری، به یكه سالاری در عرصه اندیشه، فقدان تامل و تسامح نیز نظر دارم.. منظورم، هم چنین، گستردگی نابرابری درتوزیع درآمدها و ثروت هم هست. گستردگی فرهنگ دلالی و باج خواری و تولید گریزی، و به یك سخن، در حوزه های دیگر، تن پروری تاریخی و ساده اندیشی در عرصه اندیشه و اندیشه ورزی اقتصادی نیز برایم مطرح اند. پس،‌ از همین ابتدا،‌ باید روشن باشد كه غرض من از توسعه نیافتگی، مقوله ایست چند بُعدی، كه به همین خاطر، وارسیدنش بسیار دشوار و سخت می شود. هرچه هست، پیدایش این مجموعه، تك علتی نیست، حتی اگر آن علت اصلی بسیار مهم نیز بوده باشد.
و اما، بگویم و بگذرم، همین كه آغاز می كنیم به وارسیدن این مقوله، و می خواهیم به این مسائل بپردازیم برای این كه ببینیم چرا این چنین شده ایم، با دیدگاههای گوناگون و گاه متناقض روبرو می شویم. در مباحثاتی كه درایران بر سر این موضوع در جریان است، برای نمونه از سوئی همكارانی چون آقای دكتر رواسانی هستند كه مسئله وابستگی را پیش می كشند و از سوی دیگر هم كسانی مثل آقای دكتر زیبا كلام كه مسئله را كاملا جور دیگری می بینند. دیدگاه اول می گوید كه « دیگران» مارا، ما كرده اند و دیدگاه دوم نیز، بر این باور است كه «ما»، خودمان، ما شده ایم. بدون این كه بخواهم به تفصیل به وارسی این دیدگاه ها بپردازم، باید بگویم كه راقم این سطور ولی، با هیچكدام از این دیدگاه ها به صورتی كه از سوی این همكاران ارائه می شود،‌ موافق نیست. یا بهتر بگویم با گوشه هائی از آنچه كه هر كدام می گویند موافقم . با بحث های آقای دكتر رواسانی تا آنجا موافقم كه توسعه و توسعه نایافتگی را نباید و نمی توان از ابعاد اجتماعی تهی كرد و به علاوه اگر به تركیب طبقاتی جامعه كار نداشته باشیم نمیتوان اصولا درك درستی از این مقولات داشت. از سوی دیگر با بحث آقای دكتر زیبا كلام هم تا آنجا موافقم كه نباید نقش خودمان را دراین مسائل ماست مالی كنیم. یعنی همه چیز را زیر سر استعمار وفراماسون و امثالهم دیدن كار را از طرف دیگر خراب می كند. به گمان من این مسئولیت گریزی تاریخی یكی از مشكلات فرهنگی ماست . و اما، از طرف دیگر نا دیده گرفتن نقش عامل و عوامل خارجی باعث می شود كه راههای مقابله با آن را هم یاد نگیریم. آقای دكتر زیبا كلام درست می گویند كه سلطه نیروهای استعماری وقتی كه شروع شد آنها از ما جلوتر بودند ولی، واقعیت تاریخی این است كه در زمانة ما، آنها از ما بسی بیشتر فاصله گرفته اند. یعنی می خواهم بگویم كه تاریخ از زمان پیدایش این بریدگی متوقف نشده است. خواه ناخواه، ما و جوامعی چون ما در ارتباط با « جهان پیشرفته تر» قرار گرفتیم و در این رهگذار نیز، تاثیرات مثبت و منفی زیادی از این ارتباطات گرفته ایم. نه عمده كردن نكات مثبت، به قیمت ندیدن تاثیرات منفی، حلال مشكلات ماست و نه تكیه بر روی تاثیرات منفی به قیمت ندیدن دست آوردهای مثبت. برای نمونه، تردیدی نیست كه بازگشائی دارالفنون دراواسط قرن گذشته، قدم بسیار مفید و موثری بود كه از جمله در پیوند با ارتباطات بیشترمان با دنیای پیشرفته تر برداشتیم. ولی، همین نكته درست را نباید آنقدر كش بدهیم كه مثلا در نظر نگیریم كه در قرن نوزدهم، برای نمونه، همین نیروها نگذاشتند درایران راه آهن كشیده شود. اسناد و مداركش هم در آرشیو وزارت امور خارجه انگلیس هست . یا بعضی اقداماتی كه برای راه اندازی كارخانه در ایران شد، برای نمونه كارخانه تولید قند و شكر در كهریزك ، در نتیجه رقابت ناسالم روسها به ورشكستگی كشیده شد. آنچه به دیدگاه من درست می آید میان بُری است میان این دو دیدگاه، یعنی از سوئی خودمان مقصر بوده ایم و هنوز هم هستیم، و از سوی دیگر این نیروهای خارجی و تركیب این دوتاست كه دیالكتیك عقب ماندگی ما را می سازدو این است كه وضع مارا به این صورت در آورده است.
اجازه بدهید بعضی از این نكات را كمی بشكافم.
اول از عوامل داخلی شروع می كنم. این البته درست است كه در شرایطی كه دیگران بسیار كارها كردند، ما در ایران عمدتا با خودمان درگیر بودیم . ساختار اقتصادی، اجتماعی وحتی فرهنگی ما به ما این اجازه را نداد كه از امكانات بالقوه ای كه همیشه درا ین مملكت بود به نحو مطلوب بهره برداری كنیم . ساختار سیاسی مان كه همیشه مزاحم بود یعنی وقتی شما نظامی دارید كه در آن یك نفر قدرت مطلقه دارد و به كسی و نهادی هم پاسخ گو نیست، این یك نفر هر چقدر هم كه خوش طینت باشدكه در اغلب موارد نبودند ، باز نتیجه چنین ساختاری ناامنی است و فساد و تباهی. یعنی بادمجان دور قاب چین ها دورش می كنند و می شود آنچه كه نباید بشود. یعنی معیار كار ، رابطه می شود نه ضابطه و وقتی ضابطه نبود، همه چیز ممكن می شود. كار به كاردان سپرده نمشود. دخل و خرجها معلوم نیست . درواقع حساب هیچ چیز روشن نمی شود. امروز همه كاره ای و فردا بر سر دار! در این وضع امنیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هم نیست و نمی تواند باشدووقتی امنیت نبود، ترس وواهمه ملی وسراسری می شود. هم مردم از مستبد و ماموران بكن ونپرس او می ترسند و هم مستبد ازمردم. به همین خاطر نیز هست كه با همة هارت وپورتی كه می كنند، در این وضعیت،‌ هر كی به هر كی می شود. شاه یقه وزیر را می گیردووزیر هم یقه حاكم را و همین طور بگیر و بیا پائین تا برسی به كدخدای ده و پاكار و میراب و دیگران. وضعیتی پیدا می شود كه من آن را «نهادی شدن بی قانونی» می خوانم، یعنی درابتدای امر،‌ [در ایران تا زمان مشروطه] صحبت بر سر قانون شكنی نیست، چون قانونی نیست تا شكسته شود. واما، پی آمد این نهادی شدن بی قانونی، این است كه « قانون نداشتن» در ذهنیت و فرهنگ جامعه، به صورت « قانون» در می آید و نتیجه این می شود كه حتی در دوره و زمانه ای كه قانون هست [درایران بعداز مشروطه]، شكستن قانون، به صورت یك عادت ثانویه در می آید. لازم نیست برای یافتن موارد قانون شكنی، به موارد بسیار حساس وتوجه بر انگیز در سطح مملكتی بنگرید، كه آن جای خود دارد. هر كس به خودش بنگرد. و اگر این خویشتن نگریستن ها، مطلوب نیست، درایران امروز - و یا حتی دیروز - به شیوه رانندگی بنگرید[1]، به ادارات سر بزنید، كمتر كسی را می بینید كه به قواعد و مقررات احترام بگذارد و یا در ادارات نوبت را رعایت بكند ویا بتواند با پارتی بازی، به اصطلاح كارش را جلو بیاندازد و لی این كار را نكند. به مقوله مالیات بنگرید. هر كسی، چند نفر را می شناسد كه با هزار ترفند، خودش را به آب و آتش نمی زند تا اگر بشود اصلا مالیات نپردازد یا یك حداقل ممكن را بپردازد. از آن طرف، حداقل از مشروطه به این سو، كدام دولت و حكومت را در ایران می شناسید كه خود به قوانین خود احترام گذاشته باشد؟ می خواهد در مقولاتی چون عزل و نصب ها باشد تا رعایت حق و حقوق مردم. در عرصه اقتصاد باشد ویا در حوزه سیاست و فرهنگ. در این وضعیتی كه قانون شكنی به صورت قانون در می آید، نه تكلیف مالكیت معلوم است و نه وضعیت كار. نه تولید حساب و كتاب دارد و نه مصرف. و نه سرمایه گزاری. سیاست و فرهنگ نیز بلاتكلیف و سردرگم می شود. این عدم امنیت، واین به صورت عادت ثانوی درآمدن قانون ستیزی كه متاسفانه همیشه با ما بوده است بر همه جنبه های زندگی اقتصادی و اجتماعی و حتی فرهنگی ما تاثیر می گذارد. اساس و مبنای سیاست ها معلوم نمی شود . كسی جرئت نمی كند سرمایه گزاری كند. پنهان كاری و اسكیتزوفرنی همگانی و ملی می شود. به سخن دیگر، همگان به تعبیری همه چیز را می دانند ولی در عین حال، همگان به ندانستن نیز تظاهر می كنند. تو گوئی كه با این دست تظاهرات، این مسائل و مشكلات، بخودی خود از میان می روند و لازم نیست تا از روبرو و با قاطعیت با آنها برخورد شود.
در حوزة اقتصاد، اگر در گذشته طلا و نقره را برای اینكه به دست قلدر های حاكم نیافتد چال می كردند در دوره ای كه « امكان دفن كردنشان در بانك های خارجی باشد»، خوب این كار را می كنند. فرار سرمایه و همة پی آمدهای مخربش بر ارز و بر سلامت متغیرهای پولی به جای خود محفوظ، این واقعیت تلخ باقی می ماند كه این مازاد از سیر تولید به بیرون پرتاب می شود و بلا استفاده می ماند. در نتبجه نیروهای مولده و قابلیت تولیدی در اقتصاد پیشرفت نمی كندو وقتی پیشرفت نكرد و حاكمیت این نوع تفكری كه در بالا به آن اشاره كردم ادامه یافت ، نتیجه این می شود كه اقتصاد ما با یك دسته ضعف ها ساختاری روبرو می شود. در تمام طول قرن نوزدهم ، برای مثال ما افتصادی داریم كه تك پایه است . یعنی در مقطعی این صادرات ابریشم خام است و در مقطع دیگر صادرات تریاك و پس آنگاه قالی. ووقتی به اوایل قرن حاضر می رسیم كه اقتصاد ما بالكل نفتی می شود. من قبول نمی كنم كه كار دیگری نمی شدكرد. اقتصاد تك پایه در هر مقطع تاریخی افتصادیست متزلزل و نا پایدار. آنچه كه ما داشتیم این بود كه هر وقت اوضاع خیلی بد می شد آن بالائی ها با هم در گیر می شدند تا بالاخره یكی بر دیگران حاكم می شد. ممكن است در اوایل كار برای اینكه خود وحاكمیتش را جا بباندازد وعده ووعید هائی هم بدهد ولی طولی نمی كشید كه باز همان آش می شدو هما ن كاسه. تاریخ دویست سال گذشته كه هیچ، به 500 سال گذشته نگاه كنید. با بیش و كم تغییری وضع همین گونه بوده است . وقتی امنیت نبود و كارها با حساب و كتاب نمی گذشت، طبیعتا و به همین دلیل واحد های تولیدی ما كوچك و شكننده باقی می مانند. صرفه جوئی ناشی از مقیاس تولید وجود ندارد. كارگرش دل به كار نمی دهد. زارعش باید به همگان باج بدهد و تعجبی ندارد كه نمی تواند برای بهبود زندگی اش قدمی بر دارد. خیلی كه به او فشار بیاید، روستا را رها می كند و می آید حاشیه نشینی كه خودش قوزی می شود بالای دیگر قوزها یعنی از سوئی گسترش فقر و فاقه است و از سوی دیگر گسترش همین حاشیه نشینی خودش هزار ویك مسئله ایجاد می كند. البته در گذشته ، مثلا در حول و حوش نهضت مشروطه خواهی آنهائی كه تولید كشاورزی را رها می كردند ضرورتا به حاشیه شهر ها نمی رفتند چون در آنجا ها هم خبری نبود. این را دیگر همگان می دانند كه تعداد قابل توجهی به بخش های جنوبی روسیه تزاری، تركیه فعلی، هندوستان و حتی مصر مهاجرت می كردند. برای نمونه، بر اساس آمار های رسمی روسیه تزاری در فاصله 1913-1900 حدودا یك میلیون و هشتصد هزارجواز برای ایرانی هائی كه می خواستند به طور قانونی به روسیه بروند صادر شده است . به آن تعدادی كه به طور غیر قانونی می رفتند دیگر كار نداریم. از این تعداد حدود000/250/1 نفر به ایران بر گشتند و بقیه یا در روسیه ماندند یا از آنجا به كشورهای دیگر رفتند. مگر كل جمعیت ایران در آن سالها چقدر بود كه این همه كارگر زیادی داشته باشد؟ آیا به كارگیری این همه كارگر در اقتصاد ایران باعث نمی شد كه مازاد كارشان در اقتصاد ایران به جریان بیافتند؟ ولی به دلایلی كه گفته شد، این طور نشد.
به همین نحو وقتی امنیت نبود، یعنی وقتی آدم امروز همه كاره بود و فردا هیچ كاره، نتیجة آن رشد و گسترش فرهنگ مسئولیت گریزی و باج خواهی و باج طلبی است كه برای اقتصاد به شدت مضر و مخرب است. یعنی تمركز فعالیت های اقتصادی در عرصة توزیع، و هر گاه كه این چنین می شود، پی آمد اجتناب ناپذیرش تورم آفرینی است كه گذشته از فقر افزائی در سطح جامعه، توان رقابتی اقتصاد را در بازارهای بین المللی كاهش می دهد. گسترش فرهنگ باج طلبی، یعنی « پول در آوردن» بی دردسر، ولی، این پول درآوردن، بطور عمده به راستی « توهم پول درآوردن» است چون، مقدار كلی ارزش كه در اقتصاد تولید می شود، افزایش نمی یابد و یا با سرعت بسیار كم افزایش می یابد. در این فضای فرهنگی، به قول معروف پول دارها هم دل به تولید نمی دهند چون برای پول بیشتر در آوردن راه های سهل و ساده تری هست. منظورم از باج خواهی و باج طلبی نیز آن كارهائی است كه ارزش افزوده ایجاد نمی كند، ولی در آمد پولی چرا. یك جا این باج خواهی شكل احتكار می گیرد و جای دیگر شكل خرید و فروش پُست و مقام. یك جا به صورت دلال ارز در می آید و جای دیگر به صورت دلال خرید و فروش كه « پورسانت» ( در واقع رشوه ) می گیرد. مسئله ای كه دراین میان فراموش می شود مسئله تولید است. وقتی تولید كم بود و ناچیز ولی برای مثال جمعیت روز به روز اضافه تر می شد، روز به روز مازاد كمتری باقی می ماند تا با آن بتوان راه ساخت و یا صرف بهبود آموزش و بهداشت نمود و یا برای تخفیف بحران مسكن، با آن مازاد، خانه ساخت[2]. به سخن دیگر اقتصاد و جامعه در دور تسلسل فقر می افتد. باید بگویم اما كه در دور تسلسل فقر افتادن با فقیر بودن فرق می كند. وقتی اقتصادی چیزی نداشت، بی گمان آن اقتصاد، فقیر است. ولی وقتی منابع وجود داشت ، امكانات هم بود ولی آن منابع و امكانات با خیره سری و كج اندیشی تلف شدند و از آنها بصورت مطلوب بهره برداری نشد، در آن صورت، اقتصاد و جامعه در دور تسلسل فقر گرفتار آمده است . بدبختی بزرگتر این است كه خیلی ها این تفكیك را قائل نمی شوندو فكر می كنند كه راه برون رفت از این وضعیت این است كه امكانات كشور را باید حراج كرد و آنها را در اختیار خارجی ها گذاشت تا معجزه كنند! نمونه می خواهید به روسیه نگاه كنید. به مكزیك یا برزیل بنگرید. مادام كه مشكل از درون حل نشود این«راه حل» فقط می تواند مشكلات را بیشتربكند. چون در این شرایط جدید هم هركس می كوشد كه فقط بار خودش را ببندد و بدبختی عمده این است كه در كنار داخلی ها، خارجی ها هم آمده اند و هستند كه البته فقط برای پول سازی است كه در كشور دیگر سرمایه گزاری می كنند.
بی گفتگو قصدم توجیه این خلافكاریها و ستمكاریها نیست ، بلكه می خواهم به اختصار فرایند توسعه نایافتگی ایران را تا حدودی که به عقل ناقص من می رسد، مشخص بكنم. نتیجه چه می شود ؟ روشن است. از یك طرف فقر همگانی می شود و از طرف دیگر تقابل طلبی و فقط خود را خواستن به صورت یخشی از فرهنگ وارة ما در می آید كما اینكه در آمده است. آنهائی كه دارای قدرت هستند برای اینكه سهم بیشتری از این تولید ناچیز داشته باشند با یك دیگر جنگ و جدال می كنند.
اگر چه این وضعیت همیشه بد بود و منهدم كننده امكانات مملكتی ، ولی به خصوص در دو قرن گذشته تاثیر این ساختار به ویژه خیلی مهم و تعیین كننده شد چون بقیه دنیا در همین مدت داشت متحول می شد و شد. پس از این تحولات است كه مشكل دیگری بر مشكلات متعدد ما اضافه می شود. یعنی كشورهای تازه سرمایه داری شده ، مثل انگلستان و فرانسه كه در پی بازارهای جدید بودند مثل بختك بر سر جوامعی چون ما خراب شدندو كار مارا زار تر كردند.
اجازه بدهید به اختصار در بارة عامل خارجی هم توضیح بدهم. برای این منظور، فهرست وار به چند موضوع اشاره می كنم. تا آنجا كه من می دانم اولین قرارداد تجارتی با شركت های خارجی در زمان شاه طهماسب امضا شد و این روند البته كه ادامه پیدا كرد. متن این قرارداد را كه می خوانید می بینید درآن منافع اقتصادی ایران رعایت نشده است . یعنی به تجار خارجی در برابر تجار ایرانی امتیازاتی داده شددر حالیكه انگلیسی ها كه در واقع طرف ایران بودند حاضر نشدند همان امتیازات را به تجار ایرانی بدهند. كمی بعد وقتی به زمان شاه عباس می رسیم از بعضی نظرها وضع حتی بدتر می شود. در این دوره كمپانی معروف هند شرقی نیز درست شده است كه از شاه مستبد صفوی امتیازات باز هم بیشتری برای تجار انگلیسی می گیرد. به عصر افشاریه و زندیه نیز همین فرایند ادامه می یابد. در قرن نوزدهم به موارد مكرری بر می خوریم كه تجار خارجی با انواع حیل سعی كردند كه بازارهای ایران را در كنترل بگیرند[3] و یا حتی از پا گیری صنایع ما جلوگیری كنند. نه انكار وجودی این موارد مشكل ما را حل می كند و نه بیش از حد عمده كردنشان. این وضع تا قرن بیستم هم ادامه می یابد. اگر قدرتمندان ما مسئول می بودند می توانستند جلوی این كارها را بگیرندولی این طور نشدو حتی در مواردی هم كه رهبران سیاسی ما كوشیدند با دلسوزی عمل كنند، برای نمونه امیر كبیر و دكتر مصدق، تركیبی از مرتجعین داخلی و سلطه جویان خارجی برای ما «قیام ملی» سازمان دادند و جلوی تغییر را گرفتند. باری، وقتی سرمایه پولی كم باشدو آنچه كه هست از ترس شاه و وزیر و حاكم دفن شود و به علاوه حاكمیت سیاسی هم آنگونه باشد كه بود یعنی یه هیچ كس فرصت نفس كشیدن ندهد و بساط بگیر و ببند راه بیاندازد و تازه در همین سالها شما پا گرفتن اقتصادهای پرتوان و سیری ناپذیر سرمایه داری را هم در اروپا و جاهای دیگر داشته باشید، در آن صورت، پاسخ سئوال ما تا حدودی روشن می شود.
پس خلاصه كنم. مسبب اصلی بدبختی های مان خودمان هستیم در وهله اول، ولی در دو قرن گذشته كه عملا در تحت سلطه این حاكمیت های استعماری در آمده بودیم، مشكلات و بدبختی های مان بسی بیشتر شد. ساختار ا قتصادی مان وابسته شد و به همین دلیل ناتوان و لاجون باقی ماند. بعلاوه به جای اینكه پاسخ گوی نیازهای خودمان باشد به صورت دنبالچه ویا حتی زائده اقتصاد سرمایه داری اروپا و در 50 سال گذشته امریكا در آمد. در همین جا پس این را هم اضافه كنم كه از نظر من "توسعه وابسته" مساوی تغییر نكردن نیست. در همة این سالها اقتصاد ما هم تغییر كرده است یعنی از اقتصادی متكی به صدور مواد كشاورزی به صورت اقتصادی نفتی در آمد. ساختار صنعتی ما هم دگرگون شد. و كشاورزی ماهم . تاسف در این است كه ما اكنون نه آنی هستیم كه بودیم و نه آنی كه دلمان می خواهد باشیم. ما نه صنعتی هستیم و نه كشاورزی . برای من«وابستگی» و « توسعه نایافتگی» یعنی این بلا تكلیفی هراس انگیز ، یعنی داشتن یك ساختار مغشوش. به همین دلیل از نظر من راه برون رفت از این وضعیت این نیست كه دور خودمان یك دیوار بكشیم كه دیگر «وابسته» نباشیم. می توانیم با دنیای خارج هم رابطه مستقیم نداشته باشیم ولی همچنان تا موقعی كه این ساختار مخدوش ادامه یابد، وابسته و توسعه نایافته باقی بمانیم. از سوی دیگر، رابطه داشتن با دنیای خارج، بدون یك جراحی تام وتمام در ذهنیت ایرانی ما، نیز كارساز نیست. اگرچه این تمایل وجود دارد كه عوامل اقتصادی را عمده كنیم - كه به مقدار زیادی درست هم هست - ولی من بر آن سرم كه راه پرپیچ و خم یافتن راه حل برای مصائب اقتصادی ما، به ناچار باید از یك خانه تكانی جدی فرهنگی و سیاسی آغاز نماید. و این، مقوله ایست كه به جای خویش باید باز گفته شود.
[1] اين نيز گفتن دارد كه ما ايراني ها، كه به حد آزار دهنده اي اهل تعارف هستيم، در رانندگي ولي، تعارف بي تعارف. به جاده و خيابان باريكي مي رسيد كه دو اتوموبيل از دو جهت مخالف در حركت هستند. هيچكدام نمي ايستد تا آن ديگري بگذرد. معمولا مي آيند و شاخ به شاخ يكديگر مي ايستند و راه را بند مي آورند. هر كس منتظر است كه آن ديگري از راه آمده برگردد تا راه باز شود. كل اين كار ممكن يك يا دو دقيقه طول بكشد. ولي مي شود كه نيم ساعت به جر وبحث مي پردازند. گاه حتي دست به يقه مي شوند و سرانجام هم يكي به ناچار راه باز مي كند. حالا، چرا از همان اول چنين نمي كنيم، نمي دانم؟ گمان نمي كنيد اگر يك كم از آن تعارفات آزاردهنده را در اين جا اعمال كنيم، هم در وقت صرفه جوئي مي شود و هم هر كدام زودتر به سركار و زندگي خود مي رسد. حتي از آن مهمتر، كمي كمتر تنش و استرس خواهيم داشت! ولي، سئوال اين است كه چرا اين چنين نمي كنيم؟ كاش جوانمرد يا جوانزني اين نكته را براي صاحب اين قلم توضيح بدهد!
[2] توجه داريد فرض كرده ام كه فساد مالي نداريم يعني از بخور بخوري كه بودو هست ديگر چيزي نمي گويم كه البته فرض خنده داري است .ولي با وجود اين فرض خنده دار، كار ما به سامان نمي رسد چون به قول معروف، « كيك»‌مان كوچك است و اين كيك كوچك هم بد تقسيم مي شود.
[3] بنگريد به مقاله اي به همين قلم: « شركت هاي خارجي و بورژوازي تجاري در ايران در قرن نوزدهم» ( به انگليسي)، اين مقاله در نشرية مطالعات خاورميانه، شماره 4 جلد 36 دراکتیر 2000 چاپ شده است. در 1864 در تبريز، شركت رالي،‌ اگرچه به تجار ايراني منسوجات منچستر را به نسيه فروخته بود ولي بعد، خودش شروع كرد به فروش همان منسوجات به قيمتي بسيار پائين تر در بازار. تجار تبريزي در اعتراض به اين اقدام شركت، بازار ها را بستند وبه حاكم شكايت بردند ولي، به گزارش كنسول بريتانيا، حاكم تبريز از شركت رالي رشوه گرفت و اين جريان دنبال نشد.



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?