<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Thursday, January 12, 2006


دهخدا و عقب ماندگي اقتصادي ايران 


« " سير از گرسنه خبر نداره" مگر سرمايه دارهاي ما كه براي هفت هشت هزار خانوادة غارت زده لخت وعور و گرسنه بروجرد و لرستان وهمدان و كرمانشاهان و توابع چهارتا بخاري در چهار مسجد گذاشته اند كه در هر بخاري اقل كم روزي دو تومن هيزم مي سوزد»
علي اكبر دهخدا : «چرند پرند»، روزنامة ايران كنوني، شماره يازدهم، 12 ربيع الاول 1331، به نقل از « مقالات دهخدا» به كوشش دكتر سيد محمد دبيرسياقي، تهران، تيراژه، 1362، ص 236


در نوشته اي ديگر[1] به گوشه اي از انديشه هاي اقتصادي علي اكبر دهخدا پرداختم و گفتم كه استاد به راستي درك همه جانبه و عميقي از مصائب اقتصادي ايران داشت. بخش هائي از رهنمودهاي دهخدا را براي تخفيف اين مشكلات وارسيدم و متذكر شدم كه متاسفانه مجلس مشروطه به دلايل مختلف اين هوشمندي را نداشت تا به اين رهنمودها عمل كند. بعيد نمي دانم كه اگر اين چنين مي شد، نه فقط تحول تاريخي اقتصاد و جامعه ايران در مسير ديگري مي افتاد، بلكه خود نهضت مشروطه نيز احتمالابه آن سرانجام دردآور دچار نمي شد.
در اين نوشتار، بر اساس چند نوشتة ديگر دهخدا[2] مي خواهم دنبالة همان داستان را بگيرم. با اين ديدگاه دكتر دبير سياقي موافقم كه اين مقاله ها با همة ارزشي كه دارند، تا آنجا كه من باخبرم، مورد بررسي و تدقيق قرار نگرفته اند.
اگر به ساده كردن ديدگاه دهخدا مجاز باشم، خصلت هاي عمدة آن را مي توان به اين صورت خلاصه كرد:
- اگرچه اهميت عوامل اقتصادي را در موارد مكرر مورد تائيد قرار مي دهد ولي خود را به بررسي اين عوامل محدود نمي كند. عرصة انديشه ورزي او همه جانبه است يعني از وارسيدن سياست، جامعه و تاريخ نيز غفلت نمي كند.
- ضمن شكافتن پي آمدهاي عوامل برون ساختاري، مسئوليت گريز و توطئه پندار نيست. در عين حال وارسيدنش از عوامل برون ساختاري - اگرچه تحليل دقيق و مفصلي از آنها به دست نمي دهد- بسيار هوشمندانه است. بين اين دو دسته عوامل نيز، به اعتقاد من، ارتباطي منطقي ايجاد مي كند. نه مي گويد كه ما طيبيم و طاهر و همة گناه به گردن ديگران است و نه اين كه، ديده بر واقعيت هاي تاريخي مي بندد، و به ويژه در عصر و زمانه اي كه قلم به دست گرفته است، به اين باوردارد كه هرچه بود و نبود، از خود ما بود. اگرچه عمدتا از نارسائي هاي خود ما مي گويد بلكه به «سوء استفاده روسيه» از «جهالت محتمله ما» نيز اشاره مي كند و از وارسيدن «انتريك و حيله هاي دست هاي كاري روس» هم غافل نيست.
- دهخدا اگرچه واقع گراست ولي واقع گرائي اش مبتذل نيست. اگرچه آرمان گراست ولي در عالم هپروت سير نمي كند. آرمان گرائي دهخدا سرشار و انباشته از انسان دوستي است و اگر از واژگان خود استاد استفاده كنم ناشي ازخلق «يك دنياي خيالي ووهمي درمغز» نيست. تركيبي از واقع گرائي و آرمان خواهي، عمده ترين عامل دلنشيني ديدگاه اوست.
- براساس آنچه در اين مقالات آمده است، [ ديگر مقاله هاي دهخدا به جاي خود محفوط] دهخدا سرآمد تجددطلبان و يك تجدد طلب تمام عيار است. برخلاف شماري از تجددطلبان، دهخدا سنت ستيز نيست بلكه خواستار لاروبي سنت هاست. بر خلاف شماري ديگر، با مدرنيسم مبتذل - يعني عمده ترين بليه فرهنگي ما در 150 سال گذشته - ميانه اي ندارد. اگرچه از اين واژه استفاده نمي كند ولي اين معني و ارائه مباحثي پرتوان در رد آن در اين نوشته ها هست كه به آن خواهم رسيد. تركيبي معقول از سنت و تجدد، تجددطلبي اش را بسيار دلچسب و مطلوب مي كند. اين تركيب، به اعتقاد من، نمايانگر راه برون رفت از مخمصه فرهنگي ماست و از همين رو، نه به حال سنت پرستان تجدد ستيز مفيد است و نه زير زبان شبه مدرنيست هاي سنت ستيز و سنت گريز كه هميشه عمده ترين عامل سخت جاني و حتي قدرت گرفتن سنت پرستان بوده اند، مزه مي كند.
در اين مقاله ها، به مسائل زيادي اشاره مي كند. به شكست مشروطه اشاراتي دارد كه بسيار تامل برانگيزند. ضمن اشاره به ديگر كوشش هاي اطلاح طلبانه، علل عدم توفيقشان را به اختصار بيان مي كند كه روشنگرانه است. استدلال دهخدا، اگرچه مختصر ولي پرتوان و جان دارند. در جائي مي نويسد، «فقط چاره ما درداشتن علم و آدم است»[3] و اين به واقع شاه بيت ديدگاه دهخداست.در موارد مكرر، به اهميت گردن نهادن به قانون اشاره مي كند. به ظاهر بيني ها و سهل انگاري در عرصه انديشه مي تازد. كار دهخدا اما، به بيان عيوب و كمبودها خلاصه نمي شود. چاره جوئي هم مي كند كه به آن خواهم رسيد.
در عرصة اقتصاد، مي داند كه خرانة‌مملكت تهي است و از سوي ديگر اين را نيز مي داند كه رجال طماع و بي لياقت «گريبان مملكت» را گير داده اند. راه حل دهخدا به نظر نادرست مي آيد ولي اين تنها ظاهر قضيه است و ظواهر، اغلب اگر نه هميشه، فريبنده اند. او مدافع «استقراضي كافي» است ولي اين قرض گرفتن، همانند وام ستاني هاي امين السلطان نيست كه از سوئي همة امكانات مملكت را گرو گذاشتند و وجوهات دريافتي صرف اسباب بازي خريدن هاي شاه شد و يا به جيب رجال رشوه پرست رفت. اين استقراض بايد مختصات زير را داشته باشد.
- شرايطش معتدل باشد.
- براي رهاكردن گريبان مملكت اخذ شود.
و از اين دو شرط مهمتر،
- « فقط براي تعديل ماليات مملكت و توسعه معارف ملك» اخذ شود.[4]
تعديل ماليات را براي مقابله با فقر روزافزون طالب است، چرا كه مي داند در ايران آن روز بخش عمدة ماليات را ندارها، دهقانان و زحمت كشان ديگر مي پرداختند نه اغنياء واشراف. «توسعه معارف» هم روشن است و ابهامي ندارد. يك كيسه كردن بدهي ها، اين امتياز اضافي را داشت كه گريبان مملكت را از مداخلات دست و پا گير طلبكاران متعدد رها مي كرد[5]. توسعة معارف و تعديل ماليات اگر اجرا مي شد به سهولت مي توانست سرازرشد و گسترش اقتصادي در بياورد و امكان بازپرداخت وام را فراهم نمايد. افسوس كه اين چنين نكردند.
«دشمنان ما به صورت شماتت و دوستان به شكل تنبيه» هرروزه مي گويند و مي نويسند كه «ايران علم و آدم ندارد» و بهمين خاطر است كه همة مجاهدت ها و زحمات بي نتيجه مانده است. نه فقط در اين مقاله ها كه در نوشته هاي ديگر نيز تاكيد دهخدا بر ضرورت گردن نهادن به قانون به راستي ستودني است و رهنمودهايش خواندني. دهخدا به راستي انگشت گذاشته است برروي عمده ترين عامل عقب ماندگي ما، يعني قانون گريزي و در شرايط وجود قانون مدون ( براي نمونه در سالهاي بعد از مشروطه) قانون ستيزي. دهخدا ولي درك همه جانبه تر وعميق تري دارد. آنچه براي برقراري نظم و جلوگيري از هرج ومرج و دوام استقلال مملكت واجب است، «خلوص در خدمات ملي» است. واما، اين خلوص چگونه چيزيست؟ اين جاست كه دهخدا بين «حق وحقوق فردي»، يعني آنچه كه درتاريخ دراز دامن ايران نداشتيم و «حق و حقوق اجتماع» نقب مي زندو چه دلنشين مي نويسد، كه قصد« يك مجاهد راه آزادي» نمي تواند «چيزي جز تحصيل منافع عمومي باشد». «اجر او» تحصيل آزادي براي وطن و «سهم خصوصي او» همان سهمي است كه «در ضمن منافع عمومي به او عايد مي شود»[6] . يعني به نظر دهخدا، كار بايد از اساس درست شود و اين اساس نيز، تركيبي است از حق و حقوق اجتماع و حق و حقوق فرد در درون اجتماعي كه آزاد شده است. در ايران ولي، وضعيت به گونه اي ديگر بود و تعجبي ندارد كه سرانجام كار نيز به شكل و صورت ديگري در آمده است. شوربختي تاريخي ما اين بود كه كوشيديم و احتمالا هنوز مي كوشيم بدون تحولي اساسي، از «سهم خصوصي» به «منافع عمومي» برسيم و اگرچه از «حق و حقوق اجتماع» سخن مي گوئيم ولي به غير از اندك شماري «خواص» كه گوئي از هفت دولت براي هر كاري جواز دارند، «حق وحقوق فردي» را به رسميت نمي شناسيم و اين دو را به يكديگر گره نمي زنيم. در اين صورت، بديهي است كه «حق و حقوق اجتماع» به كاريكاتوري از خويش بدل مي شود. آنچه كه اغلب «حق و حقوق اجتماع» نام مي گيرد، چيزي نيست غير از كارخانه هاي سراسري پوزه بند دوزي كه در درون خويش، انكار حق وحقوق فردي را به گسترده ترين صورت نهفته دارد.
بعلاوه، اين «سهم خصوصي» در واقعيت زندگي تاريخي ما به صورت «مزدخواستن» در مي آيد، البته نه مزد به مفهومي كه در زندگي روزمره از آن استفاده مي كنيم. «مزدخواستني » كه از سوي دهخدا نكوهش مي شود شيوة خاصي از مزد طلبيدن است و با شناختي كه از ديدگاه او داريم، طبيعي است كه به اين نوع «مزد خواستن» مي تازد و آن را «سم كشنده» اي مي خواند كه «مزاج مملكت» با آن به مخاطره مي افتد. و اما منظور دهخدا از مزدخواستن دراين جا چيست؟
به جاي ارائه يك تعريف كتابي، نمونه مي دهد و اگرچه مقاله اش خيلي هم جدي است ولي دهخدا از طنز گزنده و خواب پرانش دست بردارنيست.
«من به جرم طرفداري از آزادي به اردبيل تبعيد شده ام، پس زير بار اطاعت قانون نمي روم.»
« من در فلان جنگ يك زخم خورده ام، پس خارج از نظم حركت مي كنم.»
«من به واسطة نوك قلم محرك ملت شده يا به واسطة نطق راه صواب و خطا را به مردم حالي كرده ام پس هر مسند و هر رياست و هر مقام عالي بايد براي من مهيا و فقط بسته به انتخاب شخصي من باشد».[7]
تصادفي نيست كه هم به قانون اشاره دارد و هم به نظم و ادامه مي دهد به نمونه دادن از «مزد خواستن» هاي مهلك و كشنده:
« اين مجلسي كه خودمان از دست غاصبين رها كرديم، ديگر چه قانون.»
« اين حاكمي است كه بي معاونت تفنگهاي ما، البته حالا در جنگل هاي مازندران از گرسنگي مرده بود، ديگر چه فرمانروائي».[8]
در جائي ديگر مي دانيم كه «استبداد راي» و « احكام دلخواه وزير» را مايه و مسبب بدبختي ما مي داند[9] ، پس منظور دهخدا از فرمانروائي هر چه باشد خودكامگي حاكمان وملي و سراسري كردن ترس در پوشش فريبندة «امنيت» نيست و اشارات مكررش به قانون ترديدي باقي نمي گذارد كه منظور استاد هوشمند ما، البته «فرمانروائي قانون» است.
هيج نكته اي را به تعبير و تفسير نمي گذارد، چرا كه مصائب فراوان وامكانات رفع مشكل محدود و ناكافي اند. مخالفت دهخدا با مزدخواستن به واقع بسيارعميق و پردامنه است. براي مثال، اشاره مي كند كه در اعمال مستبد آزادي ستيز فقط احتمال برقراري استبداد وجود دارد كه البته بد است ولي «در عقيده مشروطه طلب منتظر اجر» يقين به «هرج ومرج و رفتن اسم مشروطه و استبداد درضمن حيات و استقلال مملكت» است[10] و اين سخن، بي گمان راست است و درست.
بگويم و بگذرم، اشتباه نشود دهخدا سازشكار و محافظه كار نيست. و به همين خاطر است كه مي گويد يك زماني بدون«اجتماعات انقلابي و عدم اطاعت از حكومت» كار به سامان نمي رسيد ولي در عصر و دوره اي ديگر، يعني به زماني كه كشور در اشغال بيگانگان است وجود فداكاران و جانبازان فقط براي يك چيز معين است كه «عبارت از مسلح، مطيع ايستادن در مقابل دولت متجاوز اجنبي تا خروج او از ايران باشد». تازه همين مهم خودش شرايطي دارد تا به نحو احسن انجام شود. «اطاعت اهالي از قانون»، عدم امتزاج قواي سه گانه به يكديگر و حد دخالت افراد ملت را نيز «قانون» تعيين مي كند[11] . يعني باز مي رسيم به فرمانروائي قانون.
در وضعيتي كه وجود داشت و به خصوص با توجه به تجاوز آشكار روسيه تزاري به حريم حاكميت ايران، دهخدا خواهان تحريم امتعه روسي در ايران است. چرا كه مي داند«شاهرگ حيات اقتصادي دول امروز تجارت است» و ادامه مي دهد، آن ايراني مدعي وطن دوستي كه امتعه روس را به كارمي برد و آن تاجر عاشق ملت كه از محصولات روس به ايران وارد مي كند يا از حاصل ايران به روسيه حمل مي نمايد، «آذوقه براي دشمن برادران خود وپول سرب و باروت براي قلب و جگر هم وطنان خويش تهيه مي نمايد»[12] و به تجار ايراني هشدار مي دهد كه بترسند از آن ساعت كه ملت چشمهاي خود را باز كرده و بفهمد كه «منشاء تمام بدبختي هاي ما نه سلاطين قاجار نه دولت روس و نه وزراي خائن ما، هيچ يك نبوده اند، بلكه آن اشخاص بوده اند كه در نهايت بي غيرتي بدون يك ذره فكر در توسعه و ترويج صنايع داخله و تاسيس كوچكترين كارخانه اي در ايران فقط در مقابل حق دلالي از صد سال به اين طرف شيرة‌ مملكت و خون برادران خودرا كشيده و به حلق اجنبي فروكرده مملكت را دچار فقر، مجبور از اسقراض و بي علمي و بي قشوني» نموده اند[13] . به فتح طهران اشاره مي كند ولي هم چنان نگران «مزدخواستن» هاست وبي نظمي و اغتشاشي كه از آن خواهد تراويد. از آن سوي، «جهالت محتمله ما» را هنوز وسيله اي مي داند كه مي تواند مورد سوء استفادة روسيه متجاوز قرار گيرد. به ساده انديشي ها و ساده انگاري مي تازد كه اگر دست اندركاران كاررا كه تمام نشده، تمام شده تلقي نمايند و باز همان «ميدان وسيع رقابت » باز شود «محض برداشتن مزد از زحمات خود»، و ترديد نيست كه اين «قيام عمومي بدل به يك تنبلي، كسالت و اختلاف داخلي» شده، قواي خودي را خنثي خواهد كرد.
پيشتر گفتيم دهخدا به مسائل از زواياي مختلف مي نگرد و تحليل و بررسي اش همه جانبه است. در همين راستا، از «انتريگ و حيله هاي دست هاي كاري روس» در امور داخلي ايران و از فرصت طلبي و خرابكاري «بقاياي استبداد» نيز غافل نيست و بهمين دلايل نيز هست كه «صورت مهيب آتي مملكت» را در نظرها مجسم مي كند و ازاين مي ترسد كه با كمي غفلت چه فرصت هاي نوئي به دشمنان كهنه خواهيم داد.[14]
و اما، چه كنيم كه اين گونه نشود؟
قبل از هر چيز، «جداباور كنيم » هنوز تا پيروزي راه درازي در پيش داريم و به درستي مي نويسد،‌ «ملتي كه خزانه اش تهي، قشونش در مرتبة صفر، مكاتب و معارفش در حكم عدم» و مملكتش هم اردوگاه قشون دشمن باشد « هيچ وقت، مستحق ادعاي فتح نيست» . و اما چه وقت مي توان ما را نه فاتح، بلكه تنها «مدافع وطن» خواند؟ پاسخ دهخدا روشن است. وقتي كه «ادارات ما منظم شده»، «هرج ومرج از مملكت باربسته»، و «قدرت و قوت حكومت مشروطه جاي حكم هر انجمن، امر هر مجاهد و فرمان هر جاه طلبي را گرفته» و وقتي كه چنين بشود، «قشون اجانب» نيز فقط به حكم حسن ادارة مملكت از «خاك ما بيرون رفته باشد». براي اين كار لازم است ما «مسئوليت خودرا تمام ديده»، «تكاليف خودرا مجري»بداريم. تنها راه بستن دهان دشمن، « تشكيل فوري مجلس شورا»، « تعيين حكومت هاي قادر در ايالات» و تشكيل كابينه از مردمان فعال با اختيارات كافي كه «با تهديد هيچ مجاهد» و «تخويف هيچ انجمن از جاده تكاليف مشروعه خود بيرون نرود»[15] .
مشاهده مي كنيم كه راه حل دهخدا، تنها اطاعت مردم از قانون نيست، اگر چه اين بسيار مهم است، بلكه احترام و گردن نهادن قانون پردازان به قانون نيز هست، يعني از جاده تكاليف مشروعه بيرون نرفتن، يعني آنچه از نظر دهخدا اهميتي حياتي دارد، حاكميت مطلق قانون و قانون مند شدن امورات است. وقتي ديگر اجزاي رهنمودهاي دهخدا را در نظر مي گيريم، مشاهده مي كنيم كه دهخدا در 90 سال پيش از مقوله اي سخن مي گفت كه ما تا سه سال پيش از آن سخن نمي گفتيم و حتي امروز نيز با ترس و لرز و دلهره و به حالتي نا پيگير از آن حرف مي زنيم: از «جامعة مدني».
در دونوشته آخر، دهخدا به ارائه راههاي برون رفت مي پردازد. براي اين كه پيشنهاداتش در يك چارچوب مشخص قرار بگيرد، زمينه اي بدست مي دهد.
شروع مي كند به اشاره كردن به زمينه هاي خبط و خطا در نگرش كلي ما به مسائل و مشكلات و اين نكته سنجي ظريف را دارد كه بزرگان ما در اين چند سال گذشته «يك دنياي خيالي در مغز خود خلق كرده» و «اثبات مظلوميت» خود را يكي از فعال ترين عوامل آن قرارداده اند. تصور مي كنند، «دنياطرفدار مظلوم و جذب قلب اهل عالم» است و به قول دهخدا در « اين دنياي وهمي» همه چيز در«اثبات مظلوميت» است، در حاليك واقعيت دنيا چيز ديگريست. كسي كه «در دنيا اثبات مظلوميت مي كند به اصرار به ضعف خويش اعتراف و اقويا را به بلعيدن خود دعوت مي نمايد».[16]. نمونه هاي فراواني به دست مي دهد از اين واقعيت تلخ و مي نويسد، «پلتيك سانتي مانتال» يا «پلتيك مروت را طبيعت انكار مي كند» و ايران نير راهي جز اين ندارد كه اين «قانون عالم» را بپذيرد و بهمين دليل است كه مي نويسد وقتي «قوت» خود را در «اثبات مظلوميت» قرار مي دهيم درست به اين مي ماند كه از «سم مهلك» صحت مي طلبيم. در حاليكه تنها راه برون رفتن ما از وضعيتي كه در آن هستيم، «كسب فوري قوت» است. و اما قوت و ضعف هم تعبيري دهخدائي دارند كه خواندني و دلچسبند.
و اما قوت به تعبير دهخدا در چيست؟
«مكتب، پارلمان، ارگانيزاسيون ادارات، كابينة مسئول، صحت اخلاق و مخصوصا پشت كار و رياست و اطاعت قانوني، حفظ صحت، راه آهن، كشتي بخار، نظام آلمان و اسلحه سيستم آخري».
و اما، ا سباب ضعف كدامند؟
«استبداد راي، احكام دلخواه وزير، آب نهرهاي طهران، كاروان شتر، بي لجامي مجاهد و تفنگ حسن موسي و مكنز»[17].
آخرين مقاله به تعبيري خواندني ترين مقالة اين مجموعه است. يعني اگر چه به اختصار ولي تحليلي ارائه مي شود جان دار از ناكامي هاي ما و نه فقط علل احتمالي آن را مي شكافد بلكه راه برون رفت هم عرضه مي كند. اگرچه مقاله در 90 سال پيش نوشته شده است ولي من بر آن سرم كه براي شرايط امروز ما نيز سودمند است. نكات عمدة اين مقاله را فهرست وار ذكر مي كنم.
- بيانيه ايست جان دارد بر عليه مدرنيسم مبتذل يا شبه مدرنيسم، يعني بليه اي كه در 150 سال گذشته وبال گردن ما بوده است. يعني تقليد پذيري از معيارهاي غربي بدون اين كه به راستي و به كفايت در باره شان انديشيده و يا حتي پيش شرط هايش را آماده كرده باشيم. به عنوان مثال، از مشروطه به اين سو، پارلمان و مجلس را به تقليد غربيان راه اندازي كرده بوديم ولي به روال استبداد شرقي خويش، اجازه انتخاب آزاد به مردم نداده بوديم. روزنامه و مجله نيز داشتيم ولي، «محرمعلي خان» ها را بر سر آنها گمارديم كه دست از پا خطا نكنند!
- مسئوليت گريزي ما دروارسي علل عدم موفقيت و بالمآل دوباره آزمودن آزموده ها.
- علل اساسي عدم موفقيت ما ، يعني، نداشتن علم و آدم در ايران.
- عدم برنامه ريزي براي رفع كمبودها.
- ضرورت همكاري ملت و دولت براي تصحيح وضعيت موجود.
- ضرورت خود شناسي ملت.
- گسترش معارف با همكاري دولت و ملت.
- عدم تمركز امكانات در تهران و شهرهاي بزرگ، يعني سراسري بودن برنامة آموزشي.
- تاكيد دهخدا بر اهميت آموزش ابتدائي و متوسطه.
- اعزام دانشجو به اروپا براي تحصيلات دانشگاهي، آنهم با شرايط خاص.
اگرارتباط دروني همين چند عامل را در كنار يكديگر بررسي كنيم عمق و گستردگي نگرش دهخدا عيان مي شود. پيش كشيدن ضرورت همكاري ملت و دولت، گسترش معارف، خواهان عدم تمركز امكانات بودن و دست گذاشتن بر اهميت آموزش ابتدائي و متوسطه، از جمله نكاتي است كه تازه پس از جنگ دوم جهاني از سوي متخصصان اقتصاد توسعه مطرح شدند.
در اين مقاله اشاره مي كند به كوشش هائي كه براي اصلاح طلبي در ايران شد. چه به عصر ميرزا تقي خان امير كبير و چه به دورة امين الدوله. از شوراي دولتي ناصرالدين شاه سخن مي گويدو بعد مي پردازد به «پارلمان ملي كه در عرض دوسال باري به حساب آمدني از گرده ملت» برنداشت[18]. البته پيشتر از «تقليد ما» از «تجارب ملل دنيا» كه هر يك به نوبت خود ماية آبادي و احياي يك ملك شد، حرف مي زند و اين پرسش اساسي را پيش مي كشد كه پس، چرا در ايران توفيق نداشتيم؟ البته دست آورد اين تقليد، يعني، خلع محمد علي شاه را گرامي مي دارد ولي مي افزايد كه با كمال افسوس «بعد از پيمودن تمام اين راههاي پر مشقت، مثل گم شدگان تپه و نفرين كرده هاي بلعم باز يك قدم هم از نقطة عزيمت خود دور نرفته ايم» ( ص 266). و اما در پاسخ به پرسشي كه خود پيش كشيده است، پاسخ دهخدا اين است كه مادام كه سبب بي نتيجه ماندن اين همه اعمال شاقه را ندانيم، بديهي است كه راه به جائي نخواهيم برد. علت اساسي اين بي نتيجه ماندن مرارت ها وعلت اصلي اجرانشدن موفقيت آميز همة اصلاح طلبي ها و كوشش ها، نبودن «علم و آدم» در ايران است و به ناچار سپردن «كار به طبيعت» و اگر«فارسي تر» گفته باشد، «به همان اصول هرج و مرج و خرابكاري هاي قديم» . بااين حساب، روشن نيست آيا كه «ده دفعه عزل محمد علي شاه» و «هزار دفعه بالاتر از فداكاري هاي آذربايجان» راه به جائي نخواهد برد! وقتي نه آدم باشد و نه علم، البته كه كارها به سامان نمي رسد و ديديم كه نرسيد.و از عجايب كارماي ايراني، نه اين كه ندانسته باشيم راه برون رفت در چيست و در كدام است. بلكه، «باز در صدد نيفتاديم كه علاجي به اين درد بي دوا بكنيم».[19] البته در اواسط قرن نوزدهم، دارالفنوني بنا كرديم ولي پرسش دهخدا اين است كه جز اين چه كرده بوديم؟ كمي جلوتر مي آيد و به وكلاي مجلس اول به درستي خرده مي گيرد كه «در اين مسئله اصولي» از عالم نظريات «يك قدم به عالم عمل پيش نيامدند». روايت دردناكش را در تواريخ مشروطه، اگرچه نه به اين صراحت و ظرافت، ولي خوانده ايم. ولي اين نكردن ها، به قول دهخدا بي دليل نيست. بخشي نتيجة «بي اطلاعي قسمت غالب از لزوم چنين اقدام اساسي» بود و اما بخشي ديگر، دليل مهم تري داشت. «ميل نداشتن ديگران به پيداشدن علما و دانشمندان در مملكت» و علتش نيز «براي شخص اول ماندن خود». آيا مي توان با اين نكته سنجي ها دهخدا موافق نبود؟
و ادامه مي دهد، حتي در اين چند ماه گذشته [ بعد از فتح تهران و خلع محمدعلي شاه]، «نطق هاي بليغ و غرا» زياد شده است ولي «يك كلمه صحبت اين مسئله اساسي حيات ايران به ميان نيامده است»[20]. با اين مقدمه چيني نتيجه مي گيرد، با اين حساب ملت نمي تواند و نبايد منتظر اقدامات دولت بماند. اگر اساس «علم و دانش» در مملكت پا نگيرد و اگر كار به دست كاردان سپرده نشود، «تمام ادعاهاي اصلاح، نطق هاي رائقه، تشكيلات من درآوردي» چيزي غير از «دست و پازدن در وحل و تا كله غرق شدن» نيست. و اين نتيجه گيري اساسي به دنبالش مي آيد كه شكل و شيوة حكومت تا وقتي كه «ملت خود بنفسها نفع و ضرر خويش را تميز نداده به فكر اصلاح خود نيفتاده» تاثيري در سرانجام كار نخواهد داشت. يعني با وعده و نطق و به قول دهخدا «نمايش هاي سرابي» ملت را گول زده از غفلت ملت براي «تامين منافع و پركردن كيسه خود» استفاده خواهند كرد. اگر حرف دهخدا را قبول نداريد به تاريخ معاصر خودمان بنگريد! ملت ايران به گفتة استاد دهخدا، اگر مي خواهد به اسارت نيافتد، اگر مملكت مي خواهد، دين خود را محفوظ مي طلبد، «بايد بيش از هر چيز به آدم و عالم ساختن بكوشد» . حرف دهخدا نه فقط براي آن دوران، بلكه در اكنون، ونه فقط در ايران ، بلكه در هرجا ديگر نيز درست است.
به تجربيات ديگران اشاره مي كند. از حضور ژاپني ها در مدارس و كارخانه هاي اروپا و امريكا نمونه مي دهد و همين برنامه را براي ايران مي خواهد. تامل بر انگيز اين كه «نتيجة هر تعديلي را [بايد] جزو وزارت معارف قرار بدهد». پس دو كار عمده بايد انجام بگيرد تا از فنا و اضمحلال مملكت جلوگيري شود.
- يكي تكليف دولت است، مبني بر «غني كردن جمع وزارت معارف حتي به تقليل بودجه ساير وزارتخانه ها براي اعزام شاگرد از طرف دولت به خارجه».
- و ديگري كه از اين نيز بسيار مهم تر است «اقدامات شخصي خود ملت مي باشد»، يعني چاره كار براي برون رفتن از وضعيتي كه در آن هستيم، عمدتا به دست خودماست.[21]
وظايف دولت، به نوبه دو بخش دارد. بخش داخلي و بخش خارجي.
درعرصة داخلي، اولا دولت بايد اهميت وزارت معارف را تشخيص بدهد و ثانيا، وزراي معارف قبول كنند كه « حوزة اعمال ايشان طول وعرض ايران است.» حوزة عملكرد به «خندق هاي طهران» محدود نمي شود و «طهران و بلوچستان هر دو جزء ايران» اند و بعلاوه احتياج به معارف در يك ده يا شهر دورافتاده، «همان احتياج معارف در طهران است». پرداختن به معارف در سطح حرف نبايد باقي بماند و برنامه لازم دارد ووزراي معارف بايد، «هرچه تمام تر در صدد تهيه كتابهاي ابتدائي و درجه دوم بر آيند» . جالب است كه به زمان كنوني ما، ا غلب پژوهشگران در بررسي علل موفقيت اقتصادي كشورها، همانند دهخدا در 90 سال پيش براهميت آموزش ابتدائي و متوسطه انگشت نهاده اند.
دروضعيتي كه به زمان دهخدا وجود داشت، استاد به درستي وظايف دولت را به تهيه و تدارك آموزش ابتدائي و متوسطه محدود مي كند، چون، «اونيورسيته و دارالمعلمين ها امروز براي ما ممكن نيست». بهتر است به جاي تشكيل يك «اونيورسيته ناقص» به شرط صرفه جوئي و برآمدن از راه، اين كار را به بعد واگذار كنيم.
و اما قسمت خارجي وظايف دولت، اعزام شاگرد به خارج است. براي اين منظور سوئيس را پيشنهاد مي كند و اطلاعات جالبي به دست مي دهد. معتقد است كه سرپرستي شاگردان اعزامي بايد از سفارت خانه ها و قنسول گريها مجزا باشد. استدلال دهخدا مثل هميشه جان دار است.از يك طرف، اين حضرات گرفتارند و وقت ندارند و از آن مهمتر، « تااين هرج و مرج ها به سفير و قونسول شدن همه كس اجازه مي دهد، لياقت اداي چنين تكليف مقدسي را» ندارند . بهتر است براي صرفه جوئي، شاگردان اعزامي در يك يا دو شهر متمركز شوند و برايشان سرپرست گمارده شود. نكته سنجي هاي ظريفي دارد در بارة آنچه كه به تعبيري «صرفه جوئي ناشي از مقياس» (Economies of scale) ناميده مي شود درادارة ثمربخش شاگردان اعزامي و همين موجب مي شود كه هزينة سرانه كاهش يابد و به همين خاطر، از ميان آحاد مردم، شمارة بيشتري داوطلب تحصيل خواهند شد.
نه فقط در انتخاب سرپرست بايد حداكثر دقت به عمل آيد، بلكه اين شاگردان، «ديگر نبايد از اولاد رجال و اشراف....وزراء انتخاب شوند». براي اين پيشنهاد دودليل ارائه مي كند.
- يكي به عنوان كوششي براي توزيع عادلانه تر امكانات و درآمدها، يا به تعبير دهخدا، «طرفداري فقرا».
- و ديگر، «تعميم معارف كه اهميتي كامل دارد».
و برخلاف ديدگاه نخبه گرايانه اي كه گره گاه مشترك بسياري از انديشمندان ماست، دهخدا بحث جالبي پيش مي كشد در رد اين نگرش و مي نويسد كه «رجال و اعيان» به فكر تربيت اولاد خود نيفتاده اند، چون همان رابطه ها را براي «پيشرفت» كافي مي دانند. پيشنهاد دهخدا مبني بر اجراي «تبعيض مثبت به نفع فقرا» گذشته از تقابل با اين ديدگاه نخبه گرايانه، پي آمد مطلوب ديگري نيز دارد. وقتي رجال ما، «وجود رقباي اولاد خود را از طبقه فقرا ديدند و عدم كفايت آن تجربه ها و عمليات را فهميدند» ناچارند كه «اطفال خود را به خارجه فرستاده و درتعليم و تربيت آنها» بكوشند كه نتيجه اش، امداد به معارف مملكت است. و آن چه به درستي براي دهخدا اهميتي اساسي دارد، و درست هم همين است، امداد به معارف مملكت است.
فرزندان فقرا، نه فقط «قانع تر»ند بلكه در صورت رسيدن به مراتب عاليه، به نيازهاي آن قسمتي كه عمدة ملت را تشكيل مي دهد« عارف ترند». و به اين نكته نيز اشاره مي كند كه به تحصيل معارف راقب ترند و گريز مي زند به اعزام شاگردان به عصر مظفرالدن شاه كه «به فاصلة شش ماه دل تنگي اندورن ها در تهران و تنبلي آقازادگان در فرنگ، سبب عودت ايشان به طهران و مقرري هاي چهارساله تحصيل نيز ضميمه محل هاي مواجب ايشان» شد و «دست مملكت» در پيوند با معارف تهي ماند. به گفتة دهخدا، بهتر است اين شاگردان اعزامي از « جوان هاي با هوش و زبده طلاب علوم دينيه » انتخاب شوند و براي اين پيشنهاد نيز چند دليل اقامه مي كند. اولا مغزهاي شان «چكش خورده تر و مستعدتربه كار است». بعلاوه پس از اتمام تحصيل و ضمن اشتغال به اعمال حكومتي« باز شعاعهاي منوري به مسقط الراس خود انداخته» و ثالثا، چون اوايل عمرشان را دردهات گذرانده اند پس از بازگشت«مي توانند مقاصد خود را به ملت حالي كرده» و از آن مهم تر «همه منتظر مقام هاي منيع نبوده» همان مرتبه اي را كه تقدم فضلي برايشان معين مي كند غنيمت خواهند شمرد[22].
متاسفانه، اين مقاله ناتمام ماند و ما از كسب فيض از رهنمودهاي ديگردهخدا محروم مانده ايم.
و اما، به عنوان جمع بندي از اين مباحث چه مي توان گفت؟
1- براي وارسي نقش دهخدا در فرايند تحول و تطور انديشه و انديشه ورزي در ايران، بايد اين بررسي با بررسي هاي مشابه از ديگر مقالات ونوشته هاي او تكميل شود. تا به همين جا، مي توان گفت كه در اداي دين به دهخدا قصور و كم كاري غير قابل گذشت داشته ايم.
2- حتي همين نوشته هاي محدود نشان دهنده اين واقعيت اند كه اگرچه دهخدا مي خواهد ماي ايراني از غرب بياموزيم و درست هم مي گويد، ولي خود باختگي ندارد. اگرچه يك تجددطلب كامل است، ولي سنت ستيز نيست. اگرچه واقع بين است ولي عمل گرا وعمل زده نيست. اگر چه يك معارف دوست تمام عيار است، ولي نخبه گرا نيست.
3- اگر چه اوضاع زمانه طور ديگري شده است و اين نكته به خصوص در بارة اوضاع بين المللي درست است ولي تعابير دهخدائي از «ضعف» و «قوت» هنوز هم چنان درست اند و كاربرد دارند.
اگر عمري باشد، باز هم از دهخدا سخن خواهيم گفت. هنوز بسيار نكته هاست كه بايد گفته شود تا ارزش يابي واقعي نقش استاد در فرايند تحول و تطور انديشه و انديشه ورزي در ايران امكان پذير شود.
پانوشتها
[1] بنگريد به : احمد سيف: " انديشه هاي اقتصادي دهخدا" در كتاب: در انكار خودكامگي، نشر رسانش، تهران 1382
[2] منظور من مقاله هاي دهخدا در نشرية سروش است كه در سال 1327 هجري در استانبول چاپ مي شد. اصل اين مقاله ها در كتاب:" مقالات دهخدا" به همت دكتر محمد دبير سياقي و از سوي نشر تيراژه در 1364 در تهران، بازچاپ شده است. در نوشتن اين مقاله، از اين كتاب استفاده نموده ام
[3] مقالات دهخدا، ( جلد دوم)، به همت دكتر محمد دبير سياقي، نشر تيراژه، تهران 1364ص 267
[4] همان، ص 253
[5] همين ديدگاه را مقايسه كنيد با ادارة مملكت به زمان رضاشاه و يا محمدرضا شاه. در 1308نزديك به 20 ميليون تومان از يك بودجة 35 ميليون تومان صرف قشون شد يعني، بودجة وزارت جنگ به تنهائي، بيش از ده برابر كل بودجة وزارت فوائد عامه، معارف و بهداري بود. و يا به زمان محمدرضا شاه، در بودجه اي كه دكتر آموزگاربه مجلس رستاخيزي عرضه مي كند، بودجة وزارت جنگ به تنهائي نزديك به دو برابر بودجه وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و هنر، وزارت بهداري، وزارت كشاورزي و عمران روستائي، دانشگاههاي ايران و تربيت بدني بود. اگر بودجة شهرباني وژاندارمري و ساواك را هم در نظر بگيريم، ابعاد فاجعة اقنصادي روشن مي شود [ نگاه كنيد به رستاخيز، 16 بهمن 1356 ، ويژة بودجه، ص 3]
[6] همان ص 240
[7] همان، ص 240
[8] همان، ص241
[9] همان، ص 261
[10] همان، ص 241
[11] همان، ص 242
[12] همان، ص 235
[13] همان، ص 36-235
[14] همان، ص 250
[15] همان، ص 250و 253
[16] همان، ص 255و 258
[17] همان، ص 261
[18] همان، ص 262و 265
[19] همان، ص 266و 267
[20] همان، ص 277و 268
[21] همان، ص 270-268
[22] همان، ص 275-270



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?