<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Thursday, October 20, 2005


دربارة طبقه 


با فروپاشی « سوسیالیسم واقعا موجود»، اگرچه تقسیم طبقاتی جوامع انسانی تشدید شد ولی تحلیل طبقاتی از همه سر زیر ضرب قرار گرفت. ایدلوگهای نگرش تازه که برخرابه های سوسیالیسم واقعا موجود رقص و پای کوبی می کردند بااعتماد به نفسی کاذب، اعلام کردند که عصر تازه ای آغاز شده است. سرمایه سالاری امریکا که از هر جامعه دیگری « طبقاتی تر» بود- و طوفان اخیر عیان تر از هر تحلیلی این واقعیت را با عینیت آزاردهنده ای آشکار کرد- بیرق دار این تحلیل های « غیر طبقاتی» شد. قرار شد امریکا « سرزمین فرصت ها» باشد و ادعا بر این بود که هرکس که بخواهد و بکوشد، می تواند از این «مخروط طبقاتی» بالا برود. فعلا به این کار ندارم که حتی همین ادعا- یعنی پذیرش وجود این مخروط- خود تائیدی بود براین که جامعه هم چنان طبقاتی است. آن چه که مورد پرسش قرار گرفته بود نه واقعیت طبقاتی بودن جامعه که مفید بودن تحلیل طبقاتی بود.
با این همه، این که جامعه چگونه به «طبقات» تقسیم شده است، به دیدگاه سیاسی تحلیل گر بستگی دارد.
دراقتصاد سرمایه سالاری، وقتی که واقعیت طبقات به رسمیت شناخته می شود، تقسیم بندی طبقات براساس سطح درآمد صورت می گیرد. یعنی ساکنان یک سرزمین یا « درآمد بالا» دارند یا « درآمد متوسط». اگر از این دو گروه نباشند که « درآمد پائین» دارند. این نوع شیوه تقسیم جامعه به طبقات، صرفا یک تقسیم بندی براساس تفاوت کمی در سطح درآمدهاست. و البته که این نگرش، خواه ناخواه، جهت گیری سیاست ها را نیز مشخص می کند. یعنی آن چه که باید اتفاق بیفتد، در بهترین حالت، بازتوزیع درآمد و احتمالا ثروت است. این دیدگاه در دوران طلائی رونق خویش، به صورت وضع مالیات از اغنیاء و هزینه کردن آن دربرنامه هائی برای استفاده همگانی درآمد( به اصطلاح اقتصادیات کینزی یا سوسیال دموکراسی).
و اما، اگرچه کوشش می شود که این نگرش به عنوان تنها نگرش « منطقی» پذیرفته شود، ولی نگرش دیگری هم هست که از مقوله بهره کشی در جامعه سخن می گوید. یعنی جامعه انسانی در یک تقسیم بندی خیلی کلی، به بهره کش ها وجماعتی که مورد بهره کشی قرار می گیرند تقسیم می شود. در این دیدگاه، تناقض موجود بدون دگرسان کردن اساسی جامعه امکان پذیر نیست.
البته در این نگرش به طبقات، ابهاماتی وجود دارد که باید برطرف شود. در این نگرش، آن چه که تعیین کننده است، مالکیت عوامل تولید است. این زمینه نظری، درمبارزه برای ایجاد جامعه ای مدرن اگرچه مناسبات مالکانه را در جامعه تغییر می دهد، ولی در فرایند تکاملی خویش به صورت « ملی کردن» و در نهایت به صورت نوعی « سرمایه سالاری دولتی» در می آید که اگرچه به عنوان « سوسیالیسم» مورد ارزیابی قرار می گیرد ولی سوسیالیسم نیست.
آن چه که دراین تعریف از طبقه و جامعه طبقاتی غایب است، مقوله کنترل پروسه کاردر جامعه است. یا به شیوه ای دیگر اگرگفته باشم این دیدگاه براین پیش گزاره استوار است که مالکان سرمایه، فرایند تولید را نیز در کنترل خویش دارند. بگویم و بگذرم که اگرچه در این دیدگاه، آن چه که اهمیت پیدا می کند نابودی نظم سرمایه سالارانه در فرایند تولید وتوزیع و مصرف است ولی نکته ای که مورد عنایت قرار نمی گیرد این که چه نیروهائی فرانید دوباره سازی نظام اقتصادی را در کنترل خویش خواهند داشت؟ گفتن دارد که اگر تولیدکنندگان در این فرایند دست بالا را نداشته باشند، این خطر جدی وجود دارد که حتی در شرایطی که مالکیت خصوصی وجود ندارد، کارگران هم چنان آزاد و رها نباشند.
درادبیات کلاسیک مارکسی، شیوه حقوقی مالکیت سرمایه است که طبقه بورژوازی را تعریف می کند. همان گونه که پیشتر هم گفتیم، این تعریف، به یک معنا، قدم بعدی را نیزمشخص می کند. یعنی لغومالکیت خصوصی وسیله ای می شود برای گسترش عدالت در جامعه، ولی با درس آموزی از تجربه ها و با نگاهی اندکی دقیق تر به فرایند تولید در اقتصاد، مشاهده می کنیم که علاوه بر مالکیت، مقوله مهم دیگر، کنترل فرایند کار در این نظام است. یعنی امروزه کم نیستند بنگاههائی که اگرچه تعداد کثیری کارگر را بکار می گیرندوحتی درمواقعی بر بخش قابل توجهی از اقتصاد نیز اعمال کنترل می کنند ولی ضرورتا درکنترل هر روزه مالکان سرمایه نیستند. به سخن دیگر، بین مالکیت و کنترل شکافی ایجاد شده است که با « مدیران حرفه ای» پر می شود. موقعیت « مدیران حرفه ای» در اقتصاد سرمایه داری مقوله بسیار حساس و با اهمیتی است. یعنی، این طبقه به خاطر خصلت های مشترک اش با هر کدام از این دو طبقه اساسی یک اقتصاد سرمایه داری، درپیروزی یا شکست مبارزه برای پی افکندن نظام تازه نقش تعیین کننده ای دارد. به یک معنا درست است که مدیران به خاطر این که مالک سرمایه نیستند، همانند پرولتاریا، فروشنده نیروی کار در بازار هستند. در عین حال، نکته مهم تر شاید این است که از آن جائی که بر کارگران اعمال کنترل می کند و سهم به مراتب بیشتری از تولید اجتماعی دارد، به بورژوازی بیشتر شباهت پیدا می کنند تا به طبقه کارگر. نکته این است که در مبارزه برای ایجاد جامعه ای نو، اگر شوراهای کارگری کنترل مستقیم فرایند تولید وتوزیع را در اختیار نداشته باشد، یکی ازپی آمدهای احتمالی، پیدایش نظامهائی است که ممکن است سرمایه داری نباشند- چون باحذف مالکیت خصوصی عوامل تولید به آن معنای رسمی طبقه بورژوازی نخواهد داشت- ولی سوسیالیستی هم نیستند.چون بخش اکثریت جمعیت- کارگران- هنوز نه آزادند و نه از بهره کشی رها شده اند و از آن مهم تر، نه برزندگی خویش اعمال کنترل می کنند. البته که این داستان در این جا ناتمام می می ماند تا فرصتی دیگر پیش بیاید.
یافتن کارآمد ترین و در عین حال، دموکراتیک ترین شیوه تولیدو توزیع چالشی است که دربرابر ما قرار دارد.



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?