<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Sunday, February 01, 2009


پی آمدهای یک فرهنگ استبدادی 



یكی از اولین پی آمدهای یک فرهنگ و ذهنیت استبدادزده تباه شدن اندیشه و اندیشه ورزی در جامعه است. در كنارش، وقتی هیچ چیز بر مدار قانون و منطق نمی گردد، نتیجه البته هرج و مرج گسترده است. ولی همین جا بگویم كه درشرایط تاریخی متفاوت هرج و مرج همیشه و همه جا به یك صورت پدیدار نمی شود. مستقل از شكلی كه این هرج و مرج به خود می گیرد، پی آمد انكار ناپذیر این هرج ومرج گسترده تباه شدن منابع انسانی و طبیعی در چنین جامعه ای است كه نه آن گونه كه باید مورد بهره داری قرار می گیرد و نه آن گونه كه لازم است در چنین جامعه ای حق به حق دار می رسد. چنین جامعه ای تا زمانی كه به خویش ننگرد و آگاهانه در راه برانداختن این نگرش عهد دقیانوسی دست به اقدام جدی نزند، تقریبا بطور دائم با خویش در جنگ و نزاع خواهد بود و توانائی با خود به صلح رسیدن را ندارد. ناگفته روشن است كه جامعه ای كه با خود در صلح نباشد، به جلو نخواهد رفت. اجازه بدهید در باره ی بعضی از این نكات مطروحه اندكی توضیح بدهم.
به قرون خیلی قبل بر نمی گردم، ولی در قرن بیستم و حتی در سالهای اولیه قرن بیست و یكم هم، آن چه در فصول پیش بر شمرده ام ویژگی و خصلت كلی جامعه ماست. یعنی در قرن بیستم و در سالهای اولیه هزاره سوم هم بدون توجه به قوانین مملكتی كه قاعدتا باید مورد قبول حكومت گران باشد هر كس را كه بخواهند می گیرند و به زندان می اندازند. ظاهرا مملكت برای خودش دولت دارد و نهادهای مختلفی هم بر سركارند تا مسائل جامعه با كارآئی و بازدهی انجام گیرد. هم درگذشته این نهادها فاقد اختیار بودند و هم امروزه دارای اختیار نیستند. كمتر حوزه ای از زندگی ما ست كه ضابطه سالار باشد، یعنی ضوابطی باشد كه برآن اساس، تصمیمات اتخاذ شود. توزیع مشاغل و مسئولیت ها، ترفیع دادن ها و بسیاری مسایل دیگر، بطور عمده به شدت از رابطه سالاری متاثر است و به همین خاطر است كه ما اصولا، نهادهای دولتی و یا حتی غیر دولتی كارآمد نداریم ( احتمالا به غیر از نهادهائی که وظیفه شان اعمال قهر بر علیه مردم است). ریخت و پاش زیاد است. منابع محدود، به نحو مطلوب مورد بهره برداری قرار نمی گیرند و بدیهی است كه نتایج به دست آمده نیز نمی تواند كارآمد ومطلوب باشد. به زمانه شاه عباس، اداره امور به این صورت شاید مشكل زیادی ایجاد نمی كرد- حالا بماند كه یكی از دلایل واپس ماندن ما از دنیای مدرن از جمله همین شیوه اداره امور در ایران بود- ولی در سالهای اولیه قرن بیست و یكم و در عصر انترنت و جهانی كردن تولید و تجارت، نمی توان و نباید به همان شیوه قدیمی زندگی كرد.
در عرصه های فرهنگی نیز، وضع كتاب و نشر كه اظهر من الشمس است. وضع مطبوعات كه برای همگان روشن است. بعید می دانم در همة جهان كشوری باشد كه به اندازه ایران روزنامه و مجله جوان مرگ و ناكام داشته باشد. به غیر از چند نشریه وابسته به صاحبان قدرت، ما روزنامه یا هفته نامه یا ماه نامه ای كه ده سال دوام آورده باشد نداریم.اگرچه در مواردی تعطیلی نشریه ممكن است در نتیجه عوامل اقتصادی بوده باشد ولی در اكثریت قریب به اتفاق موارد، نشریات مربوطه با دستور حكومتی تعطیل شدند. البته به متوسط زمان کتاب خوانی در میان ایرانیان، وبطور کلی به تیراژ کتاب و مجله درایران و حتی بیرون از ایران دیگر اشاره نمی کنم که روحیه خودم خرابتر نشود. حزب نداریم و تقریبا می شود گفت كه هیچگاه نداشتیم. ممکن است حتی امروز هم کسانی باشند که به تحزب تظاهر کنند، ولی همین حضرات برنامه ندارند. فاقد دیدگاه منسجم درباره مسایل و گرفتاری های مملکتی هستند و اگر«انتخابات» ما بدون دخالت دست انجام می گرفت و ما به واقع می توانستیم انتخاب هم بکنیم روشن نیست که با چه معیاری باید، مثلا بین آقای کروبی و یا آقای احمدی نژاد یکی را انتخاب کنیم! در گذشته ای نه چندان دور، به یك اشاره آقای هویدا همة نشریات را جمع کردند و در چند سال گذشته هم به یك اشارة صاحب قدرت دیگری، بیش از صد نشریه را بستند. در اغلب موارد دلیل محكمه پسندی هم وجود ندارد. تصمیم به این كاردلبخواهی است و خودسرانه. حتی در همین مورد نیز، به اتلاف منابع – منابع انسانی و غیر انسانی- ناشی از این تصمیم گیری ها كمتر توجه می كنیم( همین مدتی پیش امتیاز 9 نشریه لغو شد و به 13 نشریه دیگر هم اخطار داده اند).
وقتی در جامعه ای ابزار مبادله فرهنگی این گونه منقطع و بلاتكلیف باشد، بدیهی است كه اندیشه ورزی هم بلاتكیف می شود. ناگفته روشن است كه وقتی اندیشه ورزی بلاتكلیف بود، رهیافت ها در بهترین حالت وارداتی است و نسنجیده كه اگرچه مشكلی را حل نمی كند ولی موجب اتلاف بیشتر منابع محدود می شود و مشكلات را مزمن می كند. البته این بلاتكلیفی در عرصة اندیشه به شكل وشیوه های گوناگونی خودش را نشان می دهد. یعنی ما در این جامعه و در این فرهنگ، یا اندیشه ورزی نمی كنیم یا كم می كنیم. نمودهای این «امتناع از تفكر» و از اندیشه ورزی بسیار فراوان اند. از بیماری مزمن شده کتاب نخواندن که برای یک کشور بیش از 70 میلیونی، به صورت تیراژ بسیار پائین کتابهای از هفت خوان گذشته در می آید، می گذرم. برسر مقوله هائی چون عدم دقت و وقت ناشناسی و كار امروز به فردا انداختن های خودمان هم معطل نمی شوم. ولی برای مثال در حوزه های دیگر، ما هم چنان از اتوموبیل مثل اسب و قاطر استفاده می كنیم و تفاوتش هم این است كه این بی صاحب، تندتر می رود و گاه كنترلش سخت تر است. به رانندگی در ایران بنگرید، چه الان و چه در گذشته، اگر اتوموبیل سواری را با اسب و قاطر سواری اشتباه نگرفته بودیم و اگر در ذهنیت خودمان برای كس دیگری حق و حقوقی قایل بودیم - حتی می گویم اگروجودشان را به رسمیت می شناختیم- آیا به این وسعت و به این گستردگی به قوانین رانندگی بی توجهی می كردیم و این همه صدمه مالی و جانی می خوردیم؟ برای نمونه، در نظربگیرید جوان 25 ساله ای را كه در تصادف رانندگی از دست می رود، گذشته از زیان غیر قابل جبران زودمرگی این جوان، فرض كنید كه تولید ماهیانه او مبلغی باشد معادل 300 هزار تومان که درایران امروز چیزی نیست، و اگر این جوان تا 65 سالگی براساس همین تولید ماهیانه كار و زندگی می كرد، زیان اقتصادی از دست رفتن نابهنگامش معادل 144 میلیون تومان می شود. حالا خودتان در نظر بگیرید كه هر هفته و هر ماه چه تعداد از ایرانی ها در اثر تصادف رانندگی از دست می روند. تخمینی که من در جائی خوانده ام از مرگ سالی 30000 تن در جاده های ما خبر می دهد. در بسیاری ازموارد، قربانیان تصادفات رانندگی تحصیلات عالیه هم دارند كه اگر می خواهیم تخمین واقع بینانه ای از زیان واقعی داشته باشیم باید هزینه تحصیل را هم به این مبلغ اضافه كنیم. حتی با یك حساب سر انگشتی نیز می توان به تخمینی از عظمت منابع تلف شده رسید. ولی در این حوزه چه كرده ایم و یاچه می كنیم؟ یعنی وارسیدن و درک این مسایل و مشکلات، آیا به دشواری علم فرستادن موشک به سیارات است که فاقد آن علم ایم! حیرت آورترین بخش این مشكل درایران این است كه این شیوة رفتار نه به سن بستگی دارد ونه به جنسیت ونه به میزان تحصیلات و نه به شهر نشینی در برابر روستائی بودن. ما همگان، این گونه رفتار می كنیم و تداوم این رفتار هم نشان می دهد كه دردمندانه، به هزینه های چشمگیرش نیز بی توجه ایم.
مشكل نگرشی ما به زندگی فقط به رانندگی خلاصه نمی شود. به یخچال و فریزرهم به چشم صندوق نگاه می كنیم و به همین دلیل هم هست كه در هر خانه ای كه امكان مالی اش باشد شما دو، سه ، و حتی چهار عدد یخچال و فریزر می بینید كه به اندازة یك قصابی گوشت و مرغ و یك تره بار فروشی هم سبزی خشك شده و سرخ كرده در آنها یافت می شود. البته نمی دانم خنده دار است یا گریه آور كه گوشت یا مرغ منجمد درمیان این جماعت زیاد طرفدار ندارد ولی گوشت یا مرغ تازه را به قیمتی بالاتر می خرند و آن وقت همین طور الله بختكی خودشان آن را منجمد می كنند
[i]! گذشته از مسایل احتمالی بهداشتی، این شیوه خرید و مصرف، باعث اغتشاش در بازار میشود – البته اغلب كسانی كه چنین رفتار می كنند براین گمان باطل اند كه به واقع دارند به اغتشاش بازار عكس العمل نشان می دهند. من ولی حرفم این است که شما در لندن و پاریس هم اگر بخواهید به این شیوه خرید كنید، بازار مختل می شود. از سوی دیگر، مگر از جرثقیل به جای چوبه دار استفاده نمی كنیم!
دانشگاه ساخته بودیم ولی درعمل- كاری به ادعاهای مستبدان در ایران ندارم- دانشگاههای ما دردوره رژیم پیشین یا حتی اکنون محل هائی شده بود كه از سوئی بحث و جدل در آن ممنوع بود و از سوی دیگر، كتاب و كتابخانه نداشت و یا اگر داشت، برای استفاده دانشجویان نبود. به یك معنا، دانشگاه برای ما، كارخانه ای بود و هست كه ظاهرا وظیفه عمده اش دهن بند دوزی بود. ما دردانشگاههای مان تمرین سكوت و زندگی بره وار می كردیم و هنوز هم، و به همین خاطر هم بود كه دانشجوی « شیطان » یعنی كسی كه این نظام را نمی پذیرفت- اگر اعدام نمی شد، به زندان می رفت، و یا به خدمت « مقدس» سربازی اعزام می شد و الان هم که خبرداریم « ستاره دار» می شود و از حق و حقوق اجتماعی خود محروم و یا به زندان می رود و حتی وقتی که بی پایگی اتهام هم ثابت می شود، ولی متهمان هم چنان آزاد نمی شوند! ( بنگریدبه نمونه دانشجویان دانشگاه امیرکبیر) . هر استادی كه دست از پا خطا می كرد به زندان می رفت و اغلب از كار بر كنار می شد و یا ممنوع التدریس بود. این كه خیلی ها به تازگی به بازنویسی تاریخ رو كرده اند كه خود تاریخ را تغییر نمی دهد. درسالهای اخیرهم كه اوضاع در این عرصه ها در كلیت خویش، اگر بدتر نشده باشد، متاسفانه بهتر نشده است. در مقطعی شماری مستبد اندیش قشری كه اعضای « شورای انقلاب فرهنگی» بودند گذشته از تصفیه های گسترده و بسیارپرهزینه، حتی به حریم دانشگاه حمله ور شدند تا به قول خودشان آن « سنگر» را نیز پس ار تصرف، تك صدائی كنند و اكنون، هم شماری از همان مستبد اندیشان قشری برای ما اندر فواید آزادی و جامعة چند صدائی داد سخن می دهند بدون این كه- به غیر از یك تن- دیگران حتی یك بار نیز به خویش در آئینه عبرت نگریسته باشند وضمن پذیرش مسئولیت آن چه كه كرده بودند و انتقاد از خود، از مردمی كه فرزندان شان در آن یورش خشونت بار و بی نتیجه به دانشگاه به قتل رسیده بودند پوزشی هرچند با دیر كرد خواسته باشند. به ذهنیت نهفته در پشت این نگرش آیا توجه می كنید؟ دانشگاه را « سنگر» دیدن، یعنی دانشگاه محلی است برای قتل و خرابكاری و كشتار آن كه چون تو نمی اندیشد. در حالیكه دانشگاه نه سنگری برای فتح بلكه مكانیسمی برای بحث و جدل در بارة عقاید متضادو روشنگری و نقد هرآن چه هائی است كه هست تا راه برون رفت از مصائبی كه هست به دست آید. همه چیز به كنار، آیا تاكنون به هزینه های اقتصادی این شیوه اداره امورتوجه كرده ایم؟ ازآن گذشته، آیا مشکلات تحصیلات عالیه درایران با این تصفیه ها رفع شدند؟ خیلی سال است که ایران را ندیده ام ولی براساس همه شواهدی که درسایت ها وروزنامه ها می خوانم، فکر نمی کنم.
مجلس و پارلمان را هم راه اندازی كرده بودیم ولی به روال استبداد شرقی نه در گذشته به كسی حق انتخاب دادیم و نه اكنون می دهیم. ذهنیت ساده اندیش ما كه فكر می كند ما در قبل تخم دو زرده می گذاشته ایم، غافل است كه نام سازمانی شبیه به شورای نظارت- نهادی كه مانع از برگزاری انتخابات آزاد در ایران است - به زمان شاه، ساواك بود كه ماموران بكن و نپرسش كراوات آخرین مدل پاریسی هم می زدند ، و احتمالا مینی ژوپ هم می پوشیدند، ولی، اجازه نمی دادند انتخابات معنی داری در مملكت بر گزار شود. به همان صورتی که انتخابات کنونی مان هم با مداخلات بی رویه و بی جای شواری نگهبان و دیگران، معنی دار نیست. به یک معنا، انتخاب اصلی را شورای نگهبان می کند و مردم هم هرچند سال درمیان برانتخاب شورای نگهبان، مهر تائید می زنند! وقتی انتخابات معنی دار نباشد، شما با مشروعیت زدائی بیشتر از دولت و نظام روبرو می شوید و ما به پی آمدهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این مشروعیت زدائی توجه نمی كنیم یا كم توجه می كنیم. رابطه متقابل بین حكومت و مردم بیشتر از آن چه كه هست، خدشه دار می شود. و برای عدم توفیق برنامه ها و سیاست های یك دولت، هیچ عاملی مخرب تر از خدشه دارشدن رابطه اش با مردم وجود ندارد. در همین عرصه ها، برخورد به روزنامه و مجله و كتاب كه دیگر جای خود داشت و دارد. از سانسور و بستن ها و گرفتن ها كه انگار سرنوشت شوم ما ایرانیان شوربخت است دیگر چیزی نمی گویم. تساهل و مدارا كه نداریم هیچ، از انتقاد فشار خونمان بالا می رود- دولت مردان ما كه در برابر انتقاد در صورت لزوم گردن مان را هم می زنند. خوب این ها اگر مختصات یك جامعه استبداد زده كه در آن تفكر واندیشیدن و مسئولیت پذیری ممنوع و متوقف و یا حداقل مخدوش شده ، نباشد، پس چیست؟
[i] البته من دراین جا دارم از سالهای فراوانی حرف می زنم که مردم یک نیم چه انتخابی داشتند. الان با کمبودبیشتری که دربازار هست، شاید این نکته دیگر وارد نباشد. چند سالی است که ایران را ندیده ام..



Comments:
درشرایط تاریخی متفاوت هرج و مرج همیشه و همه جا به یك صورت پدیدار نمی شود.

موفق باشید
 
Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?