<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Monday, September 08, 2008


عقب ماندگی ایران و آفت زدگی فرهنگی ما 


مشكلاتی كه بر سرراه رسیدن به یك درك همه جانبه از مصائب اقتصادی ما وجوددارد باعث شده است كه شماری از صاحب نظران ما، مبلغ آرا و عقایدی باشند كه اگرچه راهگشا نیستند ولی به آسانی می توانند، به صورت تنگناهائی اضافی بر سرراه رسیدن به دركی معقولانه از این مشكلات در آیند.
در این تردیدی نیست كه جامعه و اقتصاد ایران با مشكلات و مصائب بیشماری روبروست. در عرصه های فرهنگی نیزمحدودیت های دست و پا گیر كم نیستند. اولین نكته ای كه باید گفت این كه این مشكلات ومصائب یك شبه پیدا نشده اند و از آن مهم تر راه حل های ساده و سریع و بی درد و حتی كم درد ندارند. اگر نیروهای مان را برای یافتن راه های برون رفت بسیج كنیم و اگر شرایط را برای شكوفائی همة استعدادهائی كه در ایران هست و كافی هم هست، آماده نمائیم، دلیلی ندارد كه این بسیج همگانی در بر طرف كردن این مصائب ناموفق باشد. این كار از سوئی، حوصله و پشتكار می خواهد وازسوی دیگر به صداقتی چشمگیر محتاج است كه بدون پرده پوشی، ضعف ها را شناخته و ضمن ارزیابی واقع بینانه از امكانات موجود، برای برطرف كردن این ضعف هابه چاره جوئی بر خیزیم. ما در عرصة اندیشه اقتصادی، چه در سطح كلان و چه در سطح خرد، اشكالات بسیار اساسی داریم. ذهنیت اقتصادی ما با همة ادعاهائی كه داریم هنوز از عصر سوداگری- یعنی از اقتصاد ماقبل آدام اسمیت – جلوتر نیامده است. هنوز احتكار و دلالی - و به عبارتی تولید گریزی- پرآب و نان ترین مشاغل این جامعه است. به همین خاطر هم هست كه وقتی دنبال تجارت می رویم، دلال می شویم. وقتی می خواهیم ادای بورژوازی را در بیاوریم، احتكار می كنیم.
در حوزه مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی، ایراد های بسیار اساسی به ما وارد است. نمود برجسته مسئولیت گریزی تاریخی ما، مقبولیت گسترده تئوری های رنگارنگ توطئه در اندیشه ما ایرانیان است. در این كه در جهان توطئه وجود دارد، تردیدی نیست ولی در عین حال، این كه هیچ تغییر و تحولی درایران یا دردیگر نقاط جهان بدون توطئه دیگران عملی نیست، نیز حرف پرت و بی ربطی است. اسف انگیز این که در دویست سال گذشته، هیچ تحول منفی ای در ایران وجود نداشته است كه در وجه عمده گناه خود ما بوده باشد. همیشه این دیگران- واین دیگران در موارد مختلف تفاوت می كنند- هستند كه برای ما تصمیم می گیرند و ما هم- اگر چه تا دلتان بخواهد ادعا داریم- ولی مثل بز اخوش به دنبالشان راه می افتیم و نتیجه، البته كه همین وضعیت دلگیر كننده كنونی ما می شود.
در عرصه های فرهنگی نیز قضا و قدری، منفعل و غیر فعال، كار امروز به فردا بیانداز، پیرو فلسفة از این ستون به آن ستون فرج است، مخالف برنامه ریزی و نظم ستیز، و بسیار چیزهای دیگر هستیم. و اگرچه تا به همین اواخر، حتی همین حداقل را نیز نمی پذیرفتیم ولی، واقعیت های زمنیی بسی سخت سر و جان سخت تر از توهمات ناشی از خود شیفتگی ما بود كه « هنر نزد ایرانیان است وبس». باری برای مقابله با این مجمومة كوشش های ارزنده ای آغاز شده است كه گرامی است و محترم ولی، گاه هم چنان همان ساده اندیشی تاریخی ماست كه سر بر می زند.
به عنوان یك نمونه، عدم تكامل سرمایه سالاری را در ایران در نظر بگیرید.
اگر بخواهیم به طور جدی در بارة این عدم تكامل ریشه یابی بكنیم، باید وضعیت ایران را حداقل در 200 سال گذشته مرور بكنیم تا بتوانیم به این پرسش پاسخ شایسته بدهیم. از بررسی كشاورزی آغاز كرده با وراسیدن رابطه بین زمین دار و دهقان، بررسی بخش غیر كشاورزی و هم چنین مبادلات بین المللی ایران، وجود یا عدم وجود پیش شرط های لازم برای انباشت آغازین سرمایه در ایران را وارسی كنیم. البته كه بررسی ما فقط به حوزه های اقتصادی نباید محدود شود. ولی شماری از صاحب نظران چه می كنند؟ می خواهند میان بری تاریخی بزنند، یعنی، همة داستان و روایت بدبختی اقتصادی ما به همین 50 سال گذشته محدود می شود. به عنوان مثال آقای دكتر زیباكلام اگرچه به خیال خویش، به « علت یابی» هزار و یك درد بی درمان ما پرداخته است ولی با قیافه ای حق به جانب می نویسد ، « باورهای غرب گرا با ورود افكار و اندیشه های ماركسیستی در ایران تخطئه شدند. غرب و تمدن آن نه تنها دیگر پیامی نداشت و سرمشقی برای ایرانیان اصلاح گرا به شما نمی آمد بلكه مسئولیت معضلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران (و جهان سوم به طور كلی) متوجه غرب بود».
چرا این نگرش از بن خطاست؟ دلیل عمده اش به گمان من این است كه « مورخ برجستة ما » به این پرسش كار ندارد كه مناسبات ایران با غرب از اواسط قرن شانزدهم شروع شد و اندیشه ماركسیستی نیز تا اوایل قرن بیستم به ایران نیامده بود. در این فاصله نیز، اگر شیوه نگرش ایشان به تاریخ ایران درست باشد كه نیست، اقتصاد و جامعة ایران باید متحول شده باشد. ولی این گونه نشد. یعنی می خواهم بگویم كه آن معضلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی كه متاسفانه وجودشان واقعیتی تلخ است را با چوب زدن به ماركسیسم نمی توان ماست مالی كرد. به همین خاطر است كه در همان كتاب پیش گفته، از سوئی« یقه مغول ها» را می گیرد واز سوی دیگر، هم « یقه آسمان را»، به خاطر كمی باران![1]
همین جا به اشاره بگذرم که اندکی بیشتر از 60 سال پیش ژاپن درجنگ دوم جهانی و به خصوص پس از دو بمب اتمی که برهیروشیما و ناکازاکی انداخته شد به واقع با خاک یک سان شد ولی کمتر از سی سال بعد، همین اقتصاد منهدم به جائی رسید که به صورت قدرتمندترین اقتصاد جهان درآمد. ولی ما چه می کنیم؟ گرفتاری های ما در قرن بیستم و بیست و یکم، هنوز به گردن مغولهائی است که که 800 سال پیش به ایران هجوم آورده بودند! خوب در این 800 سال ما چه می کرده ایم و یا چه باید می کردیم که نکردیم!
شاید این روایت های اندکی زیادی ساده شده، برای ذهن های ساده اندیش بسی جذاب هم باشد، ولی پاسخ شایسته به این پرسش مهم و رهیافت های لازم و مفید برای برخورد به این معضلات، با این شیوه كار به دست نمی آید. نه خودمان را گول بزنیم و نه بر سردیگران كلاه بگذاریم.
به عنوان نمونه دیگر، آقای موسوی حجازی در سلسله مقالاتی در روزنامه ناكام شدة « خرداد» می كوشد «باورهای نادرست در اندیشه رشدوتوسعه» را باز بشناسد، كه كار بسیار مهم و محترمی است. ولی از همان ابتدا پروژه ایشان روشن می شود وقتی آغاز می كند با این عبارت كه: « پدیدة بزرگ و ناشناخته جامعة معاصر ایران ورود فلسفة اجتماعی اقتصادی ماركس به ایران در شرایطی بود» كه و بعد، این ورود هم زمان شد با وضعیتی كه « هیچ فلسفة اقتصادی اجتماعی نوین دیگری در جامعه مطرح نبود و مباحث دینی و فلسفه های كهن در محدودة خاص تدریس می گردید».و بعد، می رسیم به عمده ترین نكته این بررسی، « اقتصاد جامعه معیشتی است و پرولتر و سرمایه داری وجودندارد و بنابراین مانع عملی و تجربی برای شناخت این فلسفه در میان نیست و ساختار منطقی آن مناسب برای فعالیت ذهنی روشنفكران می شود وبنابراین جنگ روشنفكران به طرفداری پرولتر جنگ دون كیشوت نامدار است». و از آن هم جالب تر، این كه « فكر كردن به اصطلاحات ماركسیستی در عادت های ما جای گرفت» با دو نتیجة عمده:
« افكار ماركس و دیگر دگرگون طلبان غربی ابزار خوبی برای مبارزه با فرنگیان شدند» و اگرچه بطور طبیعی رفاه طلب بودیم ولی به دلیلی كه روشن نیست، « عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت نظام اقتصادی سرمایه داری كه لازمة تولید صنعتی است در جامعة ما رونق بگیرد. ناچار به كمك پول نفت و نظام دلالی زندگی نوین خود را سروسامان دادیم». و ناگفته روشن است كه « هنوز هم» همان « باورهای غلط مانع بزرگ پیشرفت و توسعه ما است» و بعد التماس دعائی است از پژوهندگان كه باید «به جای تبعیت از این عادت های فكری به مبارزه با آن برخیزند». باشد، حرفی نیست.
ولی با تحلیل هائی از این قبیل، این سئوال بی جواب می ماند كه اگر «عادت فكری به منطق ماركسیسم» نگذاشت نظام سرمایه داری در ایران رونق بگیرد، علت رونق نگرفتن سرمایه داری در ایران قرن نوزدهم كه ما این عادت را نداشتیم، چه بود؟ یعنی می خواهم بر این نكته دست بگذارم كه علل پا نگرفتن سرمایه داری در ایران و هم چنین بسیاری از علت های عقب ماندگی شرم آور ما از دنیای مدرن، بسی قدیمی تر و پرسابقه تر و پیچیده تر از رسیدن «عادت فكری به منطق ماركسیسم» به ایران است. از آن گذشته، دورة حكومت پهلوی را دورة اقتدار عقاید ماركسیستی در ایران دانستن، برای نسل برآمده از انقلاب بهمن 1357 كه در آن دوران هنوز به دنیا نیامده بوده و یا كم سن و سال تر از آن بود كه چیزی به خاطرش مانده باشد، شاید پذیرفتنی باشد، ولی برای میان سالان و كسانی كه در آن سالها نیز دستی از دور و نزدیك بر آتش و در آتش داشتند، این ادعا، به واقع استعاره ای ناهنجار از بازنویسی و دوباره نویسی تاریخ مدرن ماست. وقتی مدافعان سلطنت خودكامه پهلوی به بی حافظگی تاریخی ما دل می بندند و به آن زیادی تكیه می كنند، تعجب بر انگیز نیست، چون از منافع طبقاتی خویش دفاع می كنند. ولی با این دست تحریفات تاریخی از سوی هر جریانی كه بشود باید به جد به مقابله بر خاست نه فقط به خاطر دفاع از « حقانیت» تاریخی، بلکه از جمله به این دلیل اساسی که با این شیوه نمی توان برای برون رفت از وضعیتی که در آن هستیم، راه چاره ای یافت. این شیوة باز نویسی و تحریف تاریخ مدرن ما اگر به قصد و غرض های خاصی نوشته نشود، بدون تردید كوششی است برای تبرئة همة محدودیت ها و سركوب های آن دوران كه همة مختصات بی حافظگی تاریخی را در خود نهفته دارد. قانون 1310 درزمان رضا شاه و قوانین دیگری كه در دورة محمد رضا شاه به مجموعة قوانین اضافه شد، و محدودیت های روزافزون، به خصوص در سالهای پس از كودتای ننگین 28 مرداد بر علیه حكومت قانونی دكتر مصدق، زنده تر و دامن گسترتر از آن بودند كه كتمان كردنی باشند. دوستان نه فقط، به تاریخ سازی رو كرده اند بلكه به طور ناخودآگاه، برای دورة حاكمیت خودكامة شاه نیز مختصاتی می تراشند، كه سزاوار نیست. در آن دوره ای كه قراراست دوران پاگرفتن این عقاید در عرصه های فرهنگی ایران باشد، به یاد دوستان می آورم كه محرمعلی خان و پادوهایش داستان های مضحكی از سانسور و بستگی جامعه به نمایش گذاشته بودند كه به راستی حیرت انگیز بود. آن روایت، « تیر مژگان تو به قلب من كارگر افتاد»، وقتی به دست حضرات مدعی العموم عقیدتی مردم رسید، به صورت « تیر مژگان تو به قلب من عمله افتاد» در آمد ولی دوستان، چنان داستان هائی از اوضاع ایران در آن سالهابه دست می دهند، كه به راستی پیوندی با واقعیت آن سالها ندارد. روایتی این گونه معیوب و یک سویه، برای یافتن علل مصیبت ها نیز همین طور معیوب و گمراه کننده خواهد بود. نویسندگان مذهبی و غیر مذهبی فقط به خاطر بیان عقاید خویش به زندان گرفتار می آمدندو كنترلی كه بر ابزارهای مبادله افكار عمومی وجود داشت، عیان تر از آن بود كه قابل رویت نباشد.
با این همه، این ادعا كه عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت ایران سرمایه داری بشود و برای ما، نظام دلالی به ارمغان آورد، به راستی ادعای حیرت انگیزی است كه به سختی می تواند جدی گرفته شود. شما به اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم بنگرید، چیزی جز دلالی ودلال مسلكی و انگل پروری در آن نمی بینید. در همة طول تاریخ ایران، نه فقط حق و حقوق فردی محترم نبوده، بلکه، مالكیت خصوصی امن و امان نبوده است. حتی در سالهای پس از مشروطه كه كشور صاحب قوانین مدون شد، مگر به آن قوانین عمل كرده بودند؟ رضا شاه با مصادرة اموال و زمین های زمین داران به صورت بزرگترین زمین دار كشور در آمد. آن واقعیت ها ی غیر قابل انكار و غیر قابل چشم پوشی چه ربطی به ماركسیسم یا هر مكتب فكری دگرگون طلب دیگر دارد؟ هرچه كه عوامل بیرونی در بدبختی های ما نقش داشته باشند، در عرصه اندیشه، به قول معروف، هر چه كرده ایم خودمان كرده ایم كه لعنت بر خودمان باد. بیهوده كاسه و كوزه ها را بر سر دیگران نشكنیم كه مسئولیت گریزی های ما در برابر تاریخ تا به همین جا، برای هفت پشتمان نیز كافی است.مگر به عصر و زمانة فتحعلیشاه قاجار كه عكس نقاشی شدة آن پادشاه عیاش و خوش گذران، آن ریش بلند كوتاه عقل را بر سر در ها می گذاشتند و همگان بسته به تنگی و گشادی جیب می بایست، به « پیشگاه قبلة عالم» پیشكش (باج) تقدیم نمایند، هم ناشی از ماركسیسم ودیگر افكار دگرگون طلب غربی بود؟ بر آنچه شاهان و حكمرانان و دیگر قدرت مندان ریز و درشت در تمام طول تاریخ ایران می كردند، به غیر از مخرب ترین شیوة كار دلالی و انگل پروری چه نامی می توان نهاد؟ مگر در زمان ناصرالدین شاه كه هنوز افكار ماركسیستی به ایران نیامده بود، سرمایه و سرمایه داری محترم و مصون بود؟ و مگر اشكال مختلف این شیوة باج ستانی متداول نبود؟
تاریخ سازی و تاریخ پردازی نیز حد و اندازه ای دارد. تا كی و یا كجا می توانیم و یا می خواهیم بدون برخورد به كمبود های خویش، سرمان را با این داستان ها شیره بمالیم؟
پیشاپیش می دانم كه شماری از دوستان به جای بر خورد به موضوع مورد بحث، برای نگارنده شناسنامه سیاسی صادر خواهند كرد – این هم یكی از چند بلیه ایست كه در ایران سابقه ای طولانی دارد - بكنند. از دست من، در برابر این برخورد مخرب و غیر كارآمد چه بر می آید؟ غیر از این كه به یاد این دوستان بیاورم كه آزادی طلبی نمی تواند فقط در عرصة حرف باقی بماند. در عرصة حرف و ادعا، ما هرگز در ایران مستبد و دیكتاتور نداشتیم، ولی معیار قضاوت عمل افراد است نه حرف و ادعایشان. قصدم قبل از هرچیز و بیش از هر چیز درحد بضاعت ناچیزی که دارم، به سهم خودمقابله با كج اندیشی است. اگر در 50 یا صد سال پیش می توانستیم بدون توجه به شیوة اندیشیدن در عالم هپروت خودمان سیر كنیم كه چنینیم وچنان، امروز كه با شرایط تاریخی متفاوتی روبرو هستیم، دیگر نمی توان همان خاصه خرجی ها را كرد. در شرایطی به بازنگری خویش پرداخته ایم كه جمعیت كشور از 70 میلیون بیشتر شده است. 60 درصد آن هم نیروهای جوان هستند كه هم امكانات آموزشی و بهداشتی می خواهند و هم كار و مسكن و هم هزار نیاز معقول و ضروری دیگر دارند. بدون تعارف و بی پرده پوشی باید گفت كه ما اكنون به واقع روی یك بمب هیدروژنی بسیار قدرتمند نشسته ایم كه اگرچه منابع بالقوه عظیمی برای بازسازی و دوباره سازی مملكت است ولی اگر به این واقعیت ها كم توجهی كنیم، بعید نیست وضع به صورتی در آید كه تمامیت ارضی ایران به مخاطره بیفتد. هنوز با این همه ادعا و پس از این همه سال، تولیددرایران تعریف ندارد و كشور هم چنان هر ساله میزان افزایش یابنده ای كسری تراز پرداختها دارد كه با دلارهای بادآورده نفتی تامین مالی می شود و قرار است در پایان برنامه چهارم، در ازای 42.1 میلیارد دلار واردات، اندكی بیشتر از 13 میلیارد دلار صادرات غیر نفتی داشته باشیم حالا بماند که حتی قبل از پایان آن دوره، هم واردات ما از این بیشتر شده است و هم کسر ترازی پرداختهای غیر نفتی ایران. البته بگویم و بگذرم كه نه بازار نفت دست خودمان است و نه بردرآمدهای نفت می توانیم كنترل اعمال كنیم ولی هم چنان، باید حداقل سالی 50 میلیارد دلار نفتی درآمد داشته باشیم( مابه التفاوت كل واردات و صادرات غیر نفتی ایران) والی بر ما همان خواهد رفت كه بر آرژانتین و دیگران رفته استامد. البته اگر فساد مالی سیری ناپذیر موجود درایران را به این معادله اضافه كنید تصویر دلگیر كننده اقتصادی ما تكمیل می شود. به راستی درد کمی نیست که مملكت با این مخاطرات روبروست ولی اندیشمندان ارجمند ما با تحریف تاریخ خود و خوانندگان را سرگرم می كنند.
من بر آن سرم كه این وضعیت جدید، شیوة تازه ای می طلبد. و منظورم از شیوة تازه، این است كه باید با خودمان به گسترده ترین صورت ممكن صادق و صمیمی باشیم و بدیهی است كه كسی كه با خود صادق نباشد، و به خودش دورغ بگوید، بی گمان به همگان دروغ خواهد گفت وبه اندك غفلتی از سر دیگران كلاه برخواهد داشت. ولی زمانة ما، به راستی زمانة خطرناكی است. اوضاع مالی مان با همة دلارهای نفتی، تعریفی ندارد. این كه هنوز از مقدار واقعی بدهی خارجی كشور خبر نداریم- فقط می دانیم که هرساله بیشتر می شود- لابد حكمتی دارد، ولی فشارش بر روی بخش های اقتصاد كه هست. این را البته می دانیم كه تعهدات خارجی برای همین امسال (1382)، به مرز 30 میلیارد دلار رسید ( آفتاب یزد 6 آذر 1382). این كه ارقام قابل وثوق از میزان واقعی بیكاری - بیكاری عریان و پنهان - نداریم، پی آمدهای مخرب آن را تخفیف نمی دهد. تنها نتیجة حتمی بی اطلاعی، ناتوانی ما در برنامه ریزی برای رفع این مشكل است. البته می توانیم هم چنان یقه استعمار پیر انگلیس را بگیریم و یا به امپریالیسم امریكا بد و بیراه بگوئیم و همانند این دوستان ارجمند، در باره پی آمدهای سوء تفكرات ماركسیستی در ایران انشاء بنویسیم، ولی چنانچه شیوه ای دیگر در پیش نگیریم، ریشه های مشكلات و مصائب اجتماعی واقتصادی ما دست نخورده خواهند ماند و شاخ و برگ بیشتری خواهند زد.
پس در ریشه یابی علل پانگرفتن سرمایه داری در ایران، یا در وارسیدن علل گستردگی فرهنگ دلالی و دلال مسلكی، تولید گریزی و نظام اقتصادی انگل دوست، كمی جدی تر باشیم. ریشه ای برخورد كنیم. هرچه كه نقش ماركسیسم در ایران بوده باشد- كه باید بررسی شود- عمر ورودش به ایران به زحمت به صد سال می رسد ولی مشكلات ما درایران در عرصه های اقتصادی و فرهنگی وسیاسی، بسی بیشتر از صد سال سابقه دارند. از تحریف واقعیت های تاریخی مان به جد اجتناب كنیم كه هر چه تا كنون كرده ایم برای هفت پشتمان نیز كافی است.
گذشته از عوامل دیگر، من براین عقیده ام كه یكی از عوامل اصلی این رفتار و ذهنیت اقتصادی این است كه ما ملتی بی آینده ایم. این بی آیندگی ما نیزناشی از بی اختیاری ماست. یعنی نه اختیار جان مان دست خودمان است و نه اختیار مال مان و تازه فاقد حق و حقوق اولیه ایم. متاسفانه، همیشه همین طور بوده ایم نه این كه در سالهای اخیر این گونه شده ایم. وقتی كسی امروز همه كاره باشدو فردا بر سر دار، آن وقت این آدم می نشیند وبرای پس فردا برنامه می ریزد؟ معلوم است كه این كار را نمی كند. تولید گریزی ما نیز به گمان من، به مقدار زیادی ناشی از همین بی اختیاری تاریخی ماست. برنامه ریزی برای تولید، به زمان نیاز دارد و ما این اطمینان خاطر را نداریم و هیچ گاه متاسفانه نداشته ایم كه بتوانیم بدون دردسر این كار را بكنیم و به همین خاطر هم هست كه همیشه دنبال آن چه هائی بودیم وهستیم كه به سرعت قابل نقد شدن و نتیجه آن قابل دفینه كردن باشد. ( در سابق آن را در حیاط خانه چال می كردیم و الان هم اگر دردوبی آپارتمان نخریم، در بانك های خارجی چال می كنیم!).
و اما، رفتار بی آیندگان هم نباید تعجب بر انگیز باشد. بی آیندگان همیشه در حال زندگی می كنند و گاه به تقدس گذشته می نشینند كه حال شان قابل تحمل شود. وقتی امید به آینده وجود نداشه باشد كمبودهای زندگی در حال با رجعت به گذشته و با زندگی در گذشته جبران می شود. این جا هم به عقیده من، می توان زمینه اغراق گوئی هراس انگیز مار ا در باره دست آوردهای گذشته مان فهمید!
به این ترتیب، می خواهم بر این نكته تاكید كرده باشم كه استبداد زدگی ما و جامعه و فرهنگ ما چیزی نیست كه بشود كتمان كرد و بعلاوه، پی آمدهایش هم چیزی نیست كه بتوانیم بیشتر از این ادای كبك را در بیاوریم یا فكر كنیم كه انشاالله خیر است، یا درست می شود. منظورم از یك جامعة استبداد زده هم جامعه ای است كه در آن آزادی و حق و حقوق فردی، تفكر واندیشیدن آزادانه و مسئولیت پذیری حكم كیمیا را پیدا كرده است. حالا این اندیشمندان ارجمند ما به جای این كه به این مسایل بپردازند، و رابطه اش را با عقب ماندگی اقتصادی ما ( و حتی می گویم عقب ماندگی سیاسی و فرهنگی ما) وارسی كنند تاراه های برون رفت از این وضعیت شناخته شود، با تحریف تاریخ معاصر ما، آدرس غلط می دهند و به این ترتیب، اگرچه تاسف دارد ولی تعجبی ندارد كه این مسایل و مشكلات هم چنان باقی می مانند و از آن مهم تر، این اندیشمندان، دانسته و ندانسته خدمتگزاران بی جیره و با جیره تداوم این مصیبت ها می شوند.
تردیدی نیست كه هم استعمار پیر انگلستان در رساندن اوضاع ایران به این وضعیت فعلی نقش داشته است وهم امپریالیسم امریكا وهم شوروی سابق، ولی حق نداریم به بهانه وارسیدن نقش این عوامل، بررسی نقش خودمان را ماست مالی كنیم و جدی نگیریم. به همان صورتی كه محق نیستیم كه به بهانه وارسیدن نقش خویش، از بررسی نقش این عوامل شانه خالی كنیم. بی گمان درست است كه علل اولیه عقب ماندن ما از جوامع سرمایه سالاری اروپا، عوامل داخلی و درون ساختاری بوده اند، ولی، این سخن درست را نباید تابه آنجا كش داد كه در نظر نگیریم كه از زمان آن بریدگی اولیه نه اوضاع جهان ثابت ماند و نه ارتباطات ما با دنیای بیرون از خودمان. وارسیدن هرچیز به جای خویش و پرداختن به هر عامل تا سرحد ضرورت باید راهنمای ما باشد.
سال 2000

[1] صادق زيبا كلام: ما چگونه ما شديم؟ تهران 1375، ص 29



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?