<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Sunday, August 03, 2008


مشروطه به روایت استاد علی اکبر دهخدا 


«تامین حیات ایران تنها به كسب فوری قوت صورت خواهد گرفت. قوت امروزی عبارت از آن چیزی است كه اقویای دنیا آن را قوت می خوانند. مكتب، پارلمان، "ارگانیزاسیون" ادارات، كابینة‌ مسئول، صحت اخلاق و مخصوصا پشتكار و ریاست و اطاعت قانونی، حفظ صحت، راه آهن، كشتی بخار، نظام آلمان، و اسلحة سیستم آخری، همه جزو این قوت محسوب می شود. جهل، استبداد رای، احكام دلخواه وزیر، آب نهرهای تهران، كاروان شتر، بی لجامی مجاهد و تفنگ حسن موسی و مكنز همه ضد قوت و اسباب ضعف است....»[i]

اگرچه این درست است كه مشروطیت در عرصه های نظری، به گمان من، مدافعی پرشورتر از علامه دهخدا نداشت، ولی دفاع دهخدا از مشروطه، تنها به بحث و جدل های او با خودكامگان و مدافعان جامعة تك صدائی محدود نمی شد. برای تقویت بنیادهای مشروطه، دهخدا از بیان كمبودهای آن ابائی نداشت. به اعتقاد من، برخورد دهخدا به مشروطه ترجمان درایت و دوراندیشی و نوزائی اندیشة او بودكه دولت مشروطه را هرچه كم نقص تر و همانند خودش پای بند به اصول می خواست. و به همین خاطر، همان گونه كه خودش در جای دیگر نوشت در بیان آن چه كه می بایست گفته شود ملاحطة ارباب و غلام و مهتر ووزیر را نمی كرد. اگر چه برای این « ملاحظه نكردن ها»، بهای گزافی پرداخت، ولی تا به آخر عمر - حتی به دورة « غیر سیاسی بودن» نیز- برسر عهد خویش پابرجا واستوار باقی ماند.[ii]
در همان اولین شمارة صوراسرافیل می خوانیم كه دلیل « قلم برداشتن» گذشته از « ابراز ارادت» با ابنای این آب و خاك موروثی، خدمت به دین ودولت ووطن وملت است با این امیدواری كه می كوشند در«‌ تكمیل معنی مشروطیت» و « حمایت از مجلس شورای ملی ومعاونت روستائیان و ضعفا و فقرا و مظلومین» تا آخرین نفس ثابت قدم باشند و از این نیت مقدس تا زنده اند، دست نكشند. همة نوشته های دهخدا، و همه دیگر نوشته های صوراسرافیل، شاهد این مدعا ست. میرزا جهانگیر خان سردبیرآزاده و ایران دوست نشریه كه حتی جان بر سر عقیده گذاشت. توقیف مكرر نشریه در مدت كوتاهی كه درایران منتشر می شد، نیزعلتی غیر از همین پای بندی دهخدا و هم پیمانانش در صوراسرافیل به همین موارد نداشت. اگرچه از سوی دیگر، آن توقیف ها، در عین عال نمودی بود از حقیقت ستیزی عاملان سركوب در جامعه كه، همیشه در سایه سنگر گرفته و به اصطلاح به «كمین» می نشینند و در « فرصت مناسب» یورش می برند.
اگر در اهدافی كه دهخدا در برابر خود می گذارد اندكی دقیق شویم، نكته های زیادی روشن می شود. به عنوان مثال،‌می بینیم كه از سوئی، از « تكمیل معنی مشروطیت» سخن می گوید، و از سوی دیگر، «معاونت روستائیان و ضعفا و فقرا و مظلومین» را مد نظر دارد. در ضمن، روشن است كه بین معاونت فقرا و مظلومین و حمایت از مجلس هم نه فقط تضاد و تناقضی نمی بیند كه رسیدن به آنها از جمله از اهداف پیش گفتة اوست. گذشته از كوشش برای رسیدن به این اهداف چند گانه، این ناشی از صداقت و دوراندیشی اوست كه از كمبودهای حكومت و دولت مشروطه نیز نمی گذرد. یعنی برای دهخدا، آنچه كه اهمیت بیشتری دارد نه شكل حكومت، كه محتوای آن است.
بطور كلی، انتقادات دهخدا را به دودستة‌كلی می توان تقسیم كرد:
- انتقاد به مماشات حكومت و مجلس مشروطه در برخورد به اجحافات قدرتمندان مانده از دورة پیش از مشروطه.
- انتقاداتی كه دهخدا به عملكرد دولت و مجلس مشروطه دارد. به سخن دیگر، تناقض بین حرف و عمل، و در این عرصه ها روشنگری می كند.
ماخذ من در آن چه كه خواهد آمد، نوشته های گوناگونی كه است دهخدا تحت عنوان «چرندپرند» به طور عمده در صوراسرافیل و بعدها در دیگر نشریات آن دورة نوشت. همان گونه كه شاعر و محقق ارجمند درودیان نوشته ا ست، «"‌ُچرندپرند" آئینة تمام نمای اجتماع آن روز ایران است»[iii] و این نكته نیز راست است كه در این نوشتجات، كمتر مقوله ای است كه توجه تیز بین دهخدا به آن جلب نشده باشد. به قول استاد فقید یوسفی، « چرندپرند» را « كسی به قلم آورده كه نه تنها از آنچه درمملكت می گذشته است اطلاع نسبتا دقیق داشته و در مسیر وقایع بوده، بلكه با هوشیاری و بیداری خاص نتیجة‌كارها را از لحاظ سود و زیان جامعه بررسی می كرده، به علاوه خود را در قبال حوادث عصر، نویسنده ای مسئول می شناخته و قلمش را در ادای این وظیفة خطیر بر كاغذ می رانده است».[iv]
انتقادهای دهخدا به حكومت مشروطه بسیار جدی واساسی ا ست و در هیچ موردی نیز شخصی وخصوصی نیست. دردورة تبعید از استانبول در نامه ای می نویسد«‌دوسال مشروطة ایران بدون ظهور یك علامت اصلاح و یك نشانة ترمیم تا آن حد زبان لیبرال های دنیا را كند و دست درندگان مملكت خوار هم جوار را دراز كرد كه دیگر جز به نشان دادن یك ترقی فوری شبیه به اعجاز محال است بتوان یك وزاراتخانة ادنی دولت اروپا یا یك ادارة كوچكترین روزنامه های دنیا را به احتمال لیاقت ایرانیان درادارة امور خود اقناع كرد».[v]
این جان ایراد و انتقاد دهخدا به مشروطه است كه برای مردم عادی كوچه و بازار كار مفیدی انجام نگرفت و آن چه در شمارة های مختلف صوراسرافیل می آید، به واقع افزودن جزئیاتی بر این دیدگاه كلی است. در عین حال، لازم به یادآوری است كه مسئله این نبود كه «‌معمای مشروطه» پس از«‌حل شدن» برای دهخدا «‌آسان» شده بود. در دوره ای كه نشریه در ایران چاپ می شد، یعنی قبل از تبعید دهخدا به اروپا ، و پیش از انهدام مجلس به دست محمد علی شاه نیز دهخدا به حكومت مشروطه انتقاد زیادی داشت و كمبودهایش را می شكافت. برای نمونه، در صوراسرافیل شمارة 20 می خوانیم كه «‌یك رئیس الوزرا به اسم "ارگانیزاسیون» وزرات مالیه هزار نوع استخفاف و استهزاء كرده دراز نویسی های عهد خواجه نظام الملك را در قرن بیستم مسیحی به قول خودش به همة این جقلك بازی ها ترجیح می دهد‌»[vi].كمی پیشتر ولی در صوراسرافیل شمارة 5 به طنز و طعنه می نویسد كه درایران بیان «‌معایب بزرگان» عاقبت ندارد ولی با این وصف به شیوة خاص خود ادامه می دهد، « تو بلكه فردا دلت خواست بنویسی پارتیهای بزرگان ما از روی هواخواهی روس و انگلیس تعیین می شوند‌» و یا در قزاق خانه«صاحب منصبانی كه برای خیانت به وطن حاضر نشوند‌» از میان برده می شوند. در همین نوشته از «كاغذ سازی‌» [ جعل سند] در ایران می نالد و بعد اشاره می كند به اغتشاشات پسر قوام كه به ادعای دهخدا در محضر بزرگان به قتل و غارت خویش می نازید و ادامه می دهد« به من چه كه بعد از گفتن این حرفها بزرگان طهران هورا می كشند و زنده باد قوام می گویند‌»[vii]. در شمارة بعدی، به رفتار اهانت آمیز شاه با مجلس ووزراء انتقاد می كند كه «محض كمال عطوفت و مهربانی‌» به هفت وزیر مسئول دیگر در حضور خودشان اجازه جلوس روی صندلی مرحمت فرمودند« واقعا این مكرمت شاهانه در خور هزار گونه تمجید است‌»[viii]. مدتی بعد انتقاد از مجلس و از مشروطه علنی و عریان تر می شود. به صحنه پردازی و داستان سازی های درخشان دهخدا نمی پردازم ولی به سوء استفاده نمایندگان از موقعیت خویش به این صورت اشاره می كند كه همان هائی كه «تا دیروز خر هم نمی توانستند كرایه كنند حالا چون آخر الزمان نزدیك شده به قیمت صلوات اسب می خرند‌». اشاره دخو- نام مستعار دهخدا- به نزدیك شدن آخر الزمان، بی گمان استعاره ای است از زیاد شدن ظلم و بیداد در ایران، و در دنبالة آن به مناسبات وزراء با علاف و بنكدار و عطار و بقال اشاره می كند كه چراست و چگونه است كه «حوالة آنها را سر تجار زردشتی می آرند‌» و به «رفیق های دزد و شریك های قافله‌» هم اشاره دارد. در همین شماره، به عدم تكمیل تعداد وكلا در مجلس خرده می گیرد و همان طور كه در جای دیگر می خوانیم علتش را ناشی از برنامه ای می داند برای در كنترل داشتن مجلس.[ix] نوشتة دخو در شمارة 17 در انتقاد به خودسری های حكومت مشروطه است و به خصوص به برخورد مجلس به روح القدس خرده می گیرد كه «قانون مطبوعات كه هنوز از مجلس نگذشته و در حكم قانونیت داخل نشده‌» كه روزنامه نویس ها محكوم به آن باشندو «مجازات بی قانون هم كه گویا در هیچ كوره ده مملكت مشروطه صحیح نباشد‌».[x] در شمارة 19 دخو بر می گردد به مقولة سازمان دهی ادارات و این نكته سنجی درست را دارد كه تا «ارگانیزاسیون‌» ادارات تكمیل نشود، مشروطه «با یك پف خراب می شود‌» و متاسفانه دیدیم كه شد. و اضافه می كند كه هر كس كه با «انجمن ها و اجتماعات مشروعه‌» مخالف باشد، معنی اش این است كه «مجلس شورا باید تعطیل شود‌» و گریز می زند به تكمیل نكردن شمارة وكلای مجلس كه پیشتر نیز از آن سخن گفته بود. علت تكمیل نكردن به ادعای دخو این بود كه «مبادا خدای ناكرده چهار تا آدم بی غرض داخل بشود و پارتی بی غرضها قوت بگیرد‌». از اهمال و كم كاری دولت در مجازات حاكم كرمان، پسر فرمان فرمای معروف، شكوه می كند و آن را هم تراز جرم وجنایت «‌پسر رحیم خان و اقبال السلطنه» می خواند.[xi]در شمارة بعدی، قلم گزنده دخو به نقد خرابكاری ها می پردازد. به تهدید به قتل شدن خودش اشاره می كند ولی همانگونه كه پیشتر نوشته بود، «بجز ذات پروردگار و احكام الهیه و قوانین ملكیه‌» از احدی نمی ترسد[xii]. پس آن گاه به قتل تاجر زردشتی اشاره می كند و به زندانی كردن ناصرالملك و به طعنه ادامه می دهدكه «اگر محض حفظ شرف نشان گردن بند انگلیس، چرچیل به دادش نرسیده بود تا به حال هفت تا كفن پوسانده بود‌». از حملة مسلحانه به منزل وزیر امور خارجه حرف می زند واز توطئه بر علیه مشروطه و حمله به مجلس و از اغتشاش توپخانه كه«اسكناس های روسی و پلوهای چرب پر ادویه و قرابه های عرق محله همه را گرم كار كرد و در آن چند روز به قول خودشان می خواستند خاك مجلس را توبره كنند‌» گزارش مفصلی به دست می دهد و می رسد به جانمایة انتقادخویش كه «این روزها از چند نفر كه سنگ هواخواهی ایران را به سینة می زنند و خود را طرفدار ملت می دانند می شنوم می گویند می خواهیم صلح كنیم‌» و بدون پرده پوشی ادامه می دهد «می گویم آقایان این حرف غلط است‌» مگر بین ایران و دولتی دیگر نزاعی شده كه «مصالحه كنید و باز یك معاهدة تازه مثل عهدنامة تركمن چای برای بدبختی ملت ببندید‌». و بعد می خوانیم كه «نزاعی در بین نبوده و قشون كشی نشده، دو سال تمام مردم كرورها ضرركردند و هزارها خودشان را به كشتن دادند تا این قانون اساسی را كه معاهده بین سی كرور ملت و پادشاهان وقت است امضاء شد‌». ولی مشكل در جای دیگری بود. «هنوز مركبش نخشكیده بود [ كه ] به خلاف آن عمل كردند‌». و اشاره می كند به امضاهائی كه پشت قرآن شد و می گوید«تازه باز می خواهند صلح كنند‌». و این سئوال اساسی را پیش می كشد كه «آیا در كدام یك از دول مشروطه وزرای مختار و سفرای دول متحابه كه نمایندگان دولت و ملتند حق دارند در خلوت پادشاه مملكتی را ملاقات نمایند‌» كه حالا چند روز است بیشتر سفرا «با اعلیحضرت همایونی خلوت می كنند‌». و آن را به درستی حركتی می خواند «‌مخالف مشروطه» وادامه می دهد«‌بر حسب ندرت یك سفیر یا یك وزیر مختار از طرف شخص امپراطور خویش فقط برای گفتگوهائی كه دولتی نباشد می تواند پادشاهی را ببیند»[xiii]. در یكی دو شمارة بعد، ا بتدا انتظارات خود را از حكومت مشروطه بیان می كند و بعد می رسد به انتقاد از وكلا. می نویسد، «من از روز اول فهیمده بودم كه مشروطه یعنی عدالت، مشروطه یعنی رفع ظلم، مشروطه یعنی آسایش رعیت، مشروطه یعنی آبادی مملكت‌» و البته روشن است كه با چنین انتظاراتی، دخو نمی تواند مدافع چشم و گوش بسته حكومتی باشد كه در ایران بود. نكته سنجی های دخو بسیار قابل توجه اند. می رسد به «انتخاب وكیل‌» می گوید وقتی كار به این انتخاب رسید،«یك دفعه انگار می كنی كه یك كاسه آب داغ ریختند به سر من‌» و با یك محاوره خیالی، ولی بر اساس واقعیات آن روز ایران ادامه می دهد كه هر جا كه مشروطه باشد، طبیعتا در آنجا وكیل هم هست و سرانجام می پذیرد كه درایران هم وكیل باشد ولی با این التماس دعا كه «محض رضای خدا چشمانتان را وا كنید كه به چاله نیفتید. وكیل خوب انتخاب كنید‌». اگرچه در انتخاب «‌دقت» كرده و چشمهاشان را هم واكردند، اما در چه زمینه هائی؟ به قول دخو، «‌در عظم بطن، كلفتی گردن، بزرگی عمامه، بلندی ریش، زیادی اسب و كالسكه». بیچاره ها خیال می كردند كه گویا این وكلا را «‌می خواهند بی مهر ووعده به پلاخوری بفرستند» و حالا بعد از دو سال«تازه سر حرف من افتاده اند‌». نمونه هم می دهد. حالا تازه می فهمند كه «هفتاد و چهار رای مجلس علنی یك گرگ چهل سالة را از برلن دوباره كشیده و به جان ملت می اندازد‌». حالا تازه می فهمندكه «‌مهر مجلس زینت زنجیر ساعت می شود». صندلی های هیئت رئیسه را «پهنای شكم مفاخر الدوله، رحیم خان چلپیانلو.... پر می كند‌» و چهار تا وكیل حسابی هم كه داریم« بیچاره ها از ناچاری روی قالی رماتیسم می گیرند ‌». گذشته از قول صریح دادن وكلا«در عدم تشكیل قشون ملی‌» عمده ترین انتقاد دخو این است كه مردم تازه می فهمند كه «شان مقنن از آن بالاتر است كه به قانون عمل كند و ازاین جهت نظام نامة داخلی مجلس از درجة اعتبار ساقط خواهد بود‌». وقتی قانون گزار به قانون عمل نكند، تكلیف دیگران نیز روشن می شود. به قول سعدی، اگر ز باغ رعیت، ملك خورد سیبی، بر آورند، غلامان او درخت از بیخ. در بخشی دیگر در همین شماره، خود از سوی اداره به این انتقادات پاسخ می نویسد كه خواندنی است. به انتقاد گریزی مجلسیان به این صورت اشاره می كند كه «امروز بقال های ایران هم می دانند كه وكیل مقدس است. یعنی وقتی آدمیزاد وكیل شد مثل دوازده امام و چهارده معصوم پاك و بی گناه است‌». با این همه، به كوشش همان وكلا برای«تاراندن‌» آن «‌دو نفرعلمدار آزادی و پنج شش نفر وكیل بی غرض از مجلس» می تازد[xiv].بخشی هم باز می كند تحت عنوان مكتوب از نقاط مختلف كشور كه موضوعشان هم چنان مقولة مشروطه است. در مكتوب از سمنان می خوانیم كه خبر از«‌مشروطه» شدن همگانی می دهد با این شكوه و گلایه از وكیل سمنان كه در مجلس نطقی و ابراز وجودی نمی كند. طرفداران وكیل، عمید الحكما، با دیگران در سمنان شرط بندی می كنند بر سر چلوكباب كه وكیل، به زودی در مجلس ابراز وجود خواهد كرد ولی«الان ششماه تمام است كه هی اینها شرط می بندند و هی باز می بازند. بیچاره ها چه كنند؟ دیگر از مال پسند و از جان عاصی‌» و از دخو می خواهند كه اگر با وكیل سمنان آشنائی دارد«محض رضای خدا برای خاطر این بیچاره ها هم باشد دوكلمه مهمل هم كه شده مثل بعضی ها به قالب زد[بزند]‌». وجواب دخو به مكتوب از سمنان، مثل دیگر نوشته هایش تند و تیز و روشنگرانه است. «‌عزیز من، از چانه زدن مفت چه در می آید؟» تازه، اگر آدم پرگفت از چشم ورو می افتدوسرشناس می شود و بعد، مگر نمی دانی كه «زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد‌» و اشاره می كند به چند وكیل دیگر و می گوید«مگر اینها تا حالا یك كلمه حرف زده اند؟‌» از آن گذشته، «‌از حرف زدن دیگران چه فایده ای برده اید كه این یكی مانده» و سپس می رسد به مسلك لقی وكلا، فرضا او هم حرف زد، «‌یك دفعه خدای نخواسته طرفدار قوام درآمد، یك دفعه هواخواه جهانشاه خان شد. یك دفعه ولایت رشت راایالت كرد». مكتوب از تبریز نیز به همین روایت نقادانه است از وضعیت مشورطه طلبان در تبریز كه با طنز دخو همراه می شود. به گفته دخو، دعوای مجاهدین تبریز با یك دیگر بر سر این است كه «كلة شتر قربانی‌» را روز عید«مجاهدین شیخ سلیم بردند برای شیخ سلیم، میر هاشم با مجاهدینش از این مسئله متغیر شدند كه چرا برای میر هاشم نبرده اند‌». و اگر چه مدتی به زد وخورد گذشت و ده بیست نفر هم از طرفین كشته شد ولی«از هر جهت امنیت است، یك نفر مستبد هم در تبریز پیدا نمی شود. الحمدالله همه مجاهدند‌». در همین شمارة مكتوبی هیم هست از رشت كه به همین شیوة «دخوئی‌» خرده گیرانه است از مشروطه طلبان و اشاره می كند به وكیلی كه «آمد طهران مشروطه را درست كرد، از آن جا دو باره آمد به رشت، مشروطه را خراب كرد، قول داده كه همین دو سه روزه به طهران رفته باز مشروطه را درست می كنم‌»[xv]در نوشتة بعدی، دخو بی پرنسیبی شماری از دولتمردان مدعی مشروطه خواهی را افشاء می كند. مشروطه ستیزی امیر بهادركه اگرچه به قرآن قسم می خورد در پشتیبانی مشروطه ولی اندكی بعد با اوباشان میدان توپخانه برای«انهدام اساس شوری» دست به یكی می شود، عجیب نیست. بهمان صورتی كه فرصت طلبی حاكم گیلان تعجب بر انگیز نباید باشد. از فرصت طلبی سعدالدوله سخن می گوید كه گفته بود «از این كه سعدالدوله را بكشند چه ترسی دارم در صورتی كه از هر قطرة خون من هزار سعدالدوله تولید می شود». ولی روشن است كه دخو به مشروطه طلبی سعدالدوله اعتماد ندارد چون ادعایش را تشبیه می كند به این كه «شیطان هر وقت پاهاش را به هم می مالد هزار تا تخم شیطان ازش پس می افتد»، ولی چهارپنج ماه از این ادعا نگذشته بود كه «همین سعدالدوله را می بینید كه به تغییر سلطنت مشروطه بنفسه رای می دهد». به همین روایت از فرمانفرما نقل می كند كه «ای مردم! من می خواهم بروم به ساوجبلاغ و جانم را فدای شماها بكنم» ولی بیست روز دیگر در«قلمرو حكمرانی حضرت والا» پسر خلف ایشان دوازده نفر را به قتل می رساند و تا آنجا كه می دانیم غیر از احضار فرزند فرمانفرما، نصرت الدوله به تهران آبی از آبی تكان نمی خورد.. بعد می رسد به سید جلال شهرآشوب كه در گیلان بر علیه امین الدوله «سنگ رعایای گرسنه را بر سینه می زند» و در مجلس امیر اعظم، حاكم سفاك گیلان، «چهل و پنج روزتمام به جرم مشروطه طلبی شپش قلیه می كند» و حتی پس از خلاصی از زندان، با نشان دادن جای غل و زنجیز بر پا و گردن خویش همة مسلمانهای دنیا را برای دادخواهی به كمك می طلبد ولی« چند روز از این مقدمه نمی گذرد كه یك شب با همان امیر اعظم، مثل دخو، خلوت می رود».[xvi] در «دروس الاشیاء» دخو شمشیر قلم را به تعبیری از رو می بند. اولیای دولت و رئوسای ملت را به عسل و خربزه تشبیه می كند كه با هم ساخته اند تا «پدرملت » را در بیاورند. این دو جماعت را «زالو» می خواند. و این پرسش را پیش می كشد، حال كه برای این ملت كاری نمی كنید پس چرا «به تن ما چسبیده و خون مارا به این سمجی می مكید؟». سئوال های بسیار اساسی پیش می كشد. سئوال هائی كه پاسخ ساده وسرراست ندارند و در عین حال، بسیار روشنگرند. می نویسد، «گیرم و سلّم شما پول ندارید سد اهواز را ببندید». شما قوه ندارید«قشون برای حفظ سرحدات بفرستید. شما نمی توانید راه در مملكت بكشید» اما، «والله بالله به سی جزو كلام الله شما آن قدرقدرت دارید شیخ محمود امامزاده جعفری را از ورامین به طهران بخواهید. شما آن قدر قدرت دارید صد نفر سربازبرای حفظ نظم یزد و خونخواهی قاتل سید رضای داروغه و پس گرفتن هفتصد تومان تاوان قمار اجزاء عمادالدوله از حجت الا سلام و ملاذالانام میرزا علی رضای صدرالعلمای یزدی...... به یزد بفرستید. شما می توانید كه با پانصد نفر سوار میرهاشم را از سلطنت مملكت آذربایجان خلع كنید».[xvii]و اما، نكته اسا سی این است كه چرا این كار ها را نمی كردند؟ د ر ضمن، جالب است اگر به ارجحیت های دخوی نابغه توجه كنیم. بستن سد دراهواز، كشیدن راه و حفظ و برقراری امنیت مملكت نه تنها حفظ سرحدات كه حفظ و برقراری امنیت داخلی. در نوشتار دیگری در همین مجموعه دیدیم كه دلیل ارجح بودن این كارها هم روشن است و ابهامی ندارد. برای دهخدا راه برون رفت ایران از وضعیتی كه در آن بود، افزودن بر تولید و تولید ارزش افزوده بود كه بدون انجام آنچه كه در بالا به آنها اشاره شد و البته بسیار كارهای دیگر، چنان هدفی قابل حصول نبود. معترضه بگویم و بگذرم كه در نوشته های تاریخی دیگر از خرابكاری های میر هاشم در آذربایجان با خبر شده ایم و در صفحات صوراسرافیل نیز از فساد و شرارت شیخ محمود و اطرافیانش در ورامین با خبر می شویم.[xviii] در شمارة بعد، دخو به «سالنامه نویسی» رو می كندو در آنجا نیز همین دیدگاه نقادانه ادامه می یابد. میر هاشم را «پادشاه كل مملكت آذربایجان و اعلیحضرت» می خواند. انتقادش به پرتی مجلس نشینان به این صورت جلوه گر می شود كه اگر چه از امضای قرارداد معروف 1907 بین روس و انگلیس خبر می دهد ولی در «پارلمان دولت علیه نیز مذاكرات طولانی برای مالیات چرخ بستنی فروشی به عمل آمد»[xix]. هر چه جلوتر می رویم انتقادات كوبنده تر می شود. اگرچه در این سال، «به موجب قانون اساسی تمام حقوق بشری و امنیت جانی و مالی و مسكن و شرف به همه سكنه مملكت داده شد» ولی در عین حال، «دویست و بیست نفر در آذربایجان» به دست پسر رحیم خان و «دو آن قدر در گرگانه رود به دست ارفع السلطنه طالش و دوازده نفر در كرمان... وچند نفری ... دریزد به تحریك مشیرالملك و صدرالعلماء، و ده پانزده نفر در كرمانشاه به دست اعظم الدوله.... و دویست سیصد نفر از ایل قشقائی و سید و مجتهد و غیره به دست پسرهای خلد آشیان قوام شیرازی و پانزده نفر در تبریز به اعجاز آقا میر هاشم با لگد شتر قربانی، و عنایت با چند نفر دیگر در غزوه توپخانه به دست مجاهدین فی سبیل الچپق... و دوازده نفز در روز تركیدن شراپنل قورخانه به دست غلامهای (... امیر بهادر) به اجل خدائی مردند». و كمی بعد، به وجه دیگری می پردازد كه « دراین سال آزادی اجتماعات از مجلس شوری گذشته و به صحة همایونی رسیده» با این وصف،«انجمن اعضاء گمرك» از كیسه پاره بلژیكی ها «سالی یك صد هزار تومان از محل جرایم درآورده بر عایدات دولت و ملت افزودند».[xx]در این كه برای هر دورة گذار، گذشتن از مرحله ای از اغتشاش و ناامنی اجتناب ناپذیر می نماید، حرفی نیست. ولی آن چه برای همین دوره، اهمیتی حیاتی پیدا می كند عملكرد نیروها و جریانات مدافع تحول است. اگراین نیروها در همین دوره، با حداكثر توان برای جلب حداكثر مردم به هم سوئی با تحول كوشش نكنند، دلیلی ندارد كه این دورة گذار، به مرحلة پیش از آغاز تحول بازگشت نكند. می خواهم بر این نكته انگشت گذاشته باشم كه بر خلاف دیدگاهی كه گاه مطرح می شود، تنها راه تداوم نهضت مشروطه، نه مماشات و نان قرض دادن به میراث خواران خودكامگی بلكه، دقیقا در رادیكالیزه تر كردن نهضت بود و به باور من، منسجم ترین دیدگاه رادیكال را در آن دوره از علی اكبر دهخدا می خوانیم.
در یكی از نوشته هائی كه دخو به بررسی وضعیت فرودست زنان در روزگار مشروطه می پردازد این گفتار دلنشین را دارد كه زنان چندین دفعه جمع شده عریضه ها به مجلس شوری و هیئت وزرا عرض كرده و «با كمال عجز و الحاح اجازه تشکیل مدرسه به طرز جدید و تربیت انجمن نسوان خواستند» و هردفعه « وکلا ووزرای ما گذشته از این كه همراهی نكردند ضدیت هم نمودند». ناگفته روشن است كه دهخدا، ضدیت مجلس ووزرا را بی اساس می داند واگر چه همانند دیگر نوشته هایش، با طنز درخشانی روبرو هستیم ولی علت اصلی، این كار مجلس و وزرا از ورای همة آن «شوخی و باردی» ها به قول دهخدا، این است كه اگر مدرسه و انجمن باز شود، كار دنیا را چه دیدید شاید همین زنها مثل جناب تقی زاده بگویند،« تا كی بایدوزراء رجال و اولیای امور ما از میان یك عده معین محدود انتخاب شده» واگر هزار دفعه كابینه تغییر كند« باز یا شكم مشیرالسلطنه، یا آواز حزین نظام السلطنه و یا جبه آصف الدوله زینت افزای هیئت باشد». و از آن بدتر، وقتی«این خیال عمومی شد» در موقع انتخابات دورة دویم، «نوبت وكلا هم خواهد رسید»[xxi]. پس چه بهتر كه سری را كه درد نمی كند، دستمال نبندند.
از آن چه گفته ایم، جمع بندی كنیم.
- چه در نوشته های «چرندپرند» وچه در دیگر نوشته هائی كه ازعلی اكبر دهخدا در دست داریم، در همة موارد، هدف اصلی و اساسی او هم چنان «تكمیل معنای مشروطیت» است. در همین جا، به دو نكته به هم پیوسته باید اشاره شود. یكی این كه ، بیان كمبودها را برای تكمیل كردن معنای مشروطیت ضروری می شناسد و درست هم می گوید. دیدن كمبود و نگفتن آن، به این می ماند كه كسی از پرداختن به یك كانون چركی كه در بدن دارد غفلت نماید. دوم این كه، معنای مشروطیت، برای دهخدا، روشن و مشخص است و در همین نوشته ها آن معنی را به دست می دهد، «من از روز اول فهیمده بودم كه مشروطه یعنی عدالت، مشروطه یعنی رفع ظلم، مشروطه یعنی آسایش رعیت، مشروطه یعنی آبادی مملكت‌» و می دانیم كه برای شماری از رهبران مشروطه، معنای مشروطیت، به وضوح چیز دیگری بود.[xxii] بی گمان این درست است كه عدم توجه و غفلت از انتقادات فرزانگانی چون دهخدا، نهضت مشروطه را ضربه پذیر ساخت و همان گونه كه با درایت و دوراندیشی پیش بینی كرده بود، مشروطه «با یك پف خراب»شد.
مباحثی كه در بی پرنسیبی شماری از دولتمردان می گوید و به خصوص اشارات فراوانش به اهمال مجلس در رسیدن به مسائل اساسی، به ویژه اغتشاشات و ناامنی هائی كه از سوی حكام خودكامه در ایالات مختلف در جریان بود، بی گمان از عوامل ضربه پذیر تر شدن مشروطه بود. گاه این نكته بدیهی فراموش می شود كه تنها برای مدتی می توان، عوام الناس را با وعده و وعید به حمایت و طرفداری از یك دیدگاه خاص متقاعد كرد. اگر در گذران زندگی روزمره خویش، شاهد بهبودی، هر چند ناچیز نباشند، دیر یا زود، عطای تحول و انقلاب را به لقایش می بخشند و درگیر مسائل زندگی خویش می شوند. در این خصوص، اگرچه نوپائی مجلس راست است و اگر چه این هم صحت دارد كه شاه و شمارة قابل توجهی از دولتمردان پیشین كه در دولت مشروطه نیز هم چنان بر سریر قدرت بودند، لحظه ای از توطئه بر علیه مشروطه كوتاهی نكردند ولی این هم راست است كه مجلس، با همة ناتوانی، هر جا كه دهقانان و مردم عادی كوشیدند خود راسا دست به كار شوند، با تمام توان هم چون بختك بر سرشان فرود آمد و«اصول مشروطیت» را به رخ شان كشید. تردیدی نیست كه این «اصول» با آن چه كه دهخدا معنای مشروطیت می نامید، نمی توانست همسان و همسنگ باشد. نمونه هایش را در جای دیگر به دست داده ام و دیگر تكرار نمی كنم. جریانات همدان، حوادث گیلان به عنوان شاهد این مدعا قابل ذكرند. به قول دهخدا«عقاید رئیس آدم پرستهای دنیا ژان ژرس را هركس در باب آتیه ایران دیده باشد و انقلابات قراء و قصبات رشت را در این اواخر به آن ضمیمه نماید می داند كه پایة این حرفها بر هوانیست و به زودی همة این خیالات آدم آزاد كن در ایران از اولین مسلمیات قانونی خواهد شد».[xxiii] به دلایل گوناگون كه بررسی شان از چارچوب این نوشتار فراتر می رود، «این خیالات آدم آزاد كن» در ایران به صورت اولین«مسلمیات قانونی» در نیامد.

[i] علي اكبر دهخدا: ‌سرمقالة « سروش» شمارة هشتم، 12 رمضان 1327، استانبول، به نقل از « مقالات دهخدا»: بكوشش دكتر محمد دبير سياقي، تهران، تيراژه، 1362، ص261
[ii] براي نمونه بنگريد به نوشتة دهخدا در باختر امروز، 9 تير ماه 1332، يعني، 50 روز قبل از كودتاي 28 مرداد و يا به پاسخش به رئيس ادارة‌اطلاعات سفارت كبراي امريكا، در دي وبهمن 1332، يعني چند ماهي پس از كودتا - هر دو به نقل از « مقالات دهخدا» دهخدا»: بكوشش دكتر محمد دبير سياقي، تهران، تيراژه، 1362، صص82-278و 94-293
[iii] ولي الله دروديان: دهخداي شاعر، تهران، امير كبير، 1362، ص 16
[iv]غلامحسين يوسفي: « دخو»، در «‌ دخوي نابغه» به كوشش ولي الله دروديان، تهران، نشر گل آقا، 1378، ص 83
[v] نامه ها، صص 67-66
[vi] صوراسرافيل، شمارة 21، ص 1
[vii] صوراسرافيل، شمارة 5، ص 8
[viii] صوراسرافيل، شمارة 6، ص 8
[ix] صوراسرافيل، شمارة 11، ص 7
[x] صوراسرافيل، شمارة 17، ص 8
[xi] صوراسرافيل، شمارة 19، ص 6
[xii] صوراسرافيل، شمارة 1، ص 1
[xiii] صوراسرافيل، شمارة 20، ص 8
[xiv] صوراسرافيل، شمارة 22، صص 8-7
[xv]صوراسرافيل، شمارة 23، صص 8-7
[xvi] صوراسرافيل، شمارة 24، ص 7
[xvii]صوراسرافيل، شمارة 25، ص 8
[xviii] صوراسرافيل، شمارة 26، ص 6
[xix] صوراسرافيل، شمارة 26، ص 7
[xx] صوراسرافيل، شمارة 27، ص 7
[xxi] صوراسرافيل، شمارة 31، صص 8-7
[xxii] براي اطلاع بيشتر بنگريد به بحران دراستبداد سالاري.... در آسيب شناسي تاريخ: چرا اين چنين شده ايم؟ به همين قلم، دست نوشته.
[xxiii] صوراسرافيل، شمارة 19، ص 2



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?