<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Thursday, March 23, 2006


چرااین چنین است؟ 


این پرسش بی گمان پرسش بسیار دشواری است كه پاسخ ساده و سرراستی هم ندارد. از سوئی ما همیشه در ایران با استبداد طرف بوده ایم و از سوی دیگر، تا آنجا كه من می دانم، كمتر پیش آمده است كه ریشه مصائب و مشكلات خودمان را در خودمان جسته باشیم.(1)
در مواردی كه كم هم نیست، كم نیستند كسانی كه علل اصلی مشكلات ما را گستردگی بی سوادی در جامعه می دانند. در ظاهر دلیل قابل قبولی به نظر می رسد. اگر این پیش گزاره درست باشد، می توان از آن به خیلی چیزها رسید. ولی، كم نبودند حكومت گرانی كه كوشیدند با استفاده از این ترفند، مارا به پذیرش حاكمیت دیكتاتوری خویش متقاعدكنند آنهم در این پوشش كه بی سوادان به راحتی می توانند « بازیچه » شوند و بهتراست كه ما به شیوة خودمان مسائلمان را حل و فصل كنیم. پس، درك فقدان حاكمیت عقل و خرد در جامعه هم دشوار نیست و به همین نحو، گستردگی باور به خرافات و فال گیری ورمالی نیز روشن می شود.
قصد آن ندارم كه به تفصیل سخن بگویم ولی بر آن سرم كه مشكل تاریخی و به راستی تاریخی ما، نه بی سوادی اكثریت مردم كه بی دانشی توام با مسئولیت گریزی و ساده انگاری اقلیت سواد داران ماست. همین جا بگویم كه این مختصر، قبل از هرچیز انتقادی است كه از خود برخود می نویسم. یعنی، من، به هیچ روی و از هیچ نظر خودم را تافته ای جدابافته نمی دانم.
بسیاری از ما ایرانیان ممكن است هزار ویك مدرك علمی هم داشته باشیم و ای بسا كه مقاله ها و كتاب ها هم نوشته باشیم. مدرس و استاد دانشگاه هم در میان ما كم نیست. ولی آنچه كه من « دانش » می نامم و دانش به مسئولت پذیری، چیز دیگریست. با عرض وطول مدارك رسمی دانشگاهی هم قابل اندازه گیری نیست. به دانستن و یا ندانستن زبان فرنگی هم ربط ندارد. در نهایت امر، این وجوه، وجوه ثانویه اند. ناگفته روشن است كه من فقط در پیوند با دو حوزة‌عمل كرد ایرانیان سخن می گویم كه اگر چه با هم مرتبط هستند، بر هم تاثیر می گذارند و از هم تاثیر می گیرند،‌ولی در عین حال، دو حوزة مجزائی هم می توانند باشند. حوزة سیاست از یك سو، و حوزة جامعه از سوی دیگر. وقتی از دانش ومسئولیت پذیری در این دو حوزه سخن می گویم، منظورم نه آگاهی به تئوری ها و مدلهای كتابی، بلكه ، ارزیابی آگاهانه ما از چگونگی عملكرد این تئوری ها در گستره تاریخی مان است و در همین جاست كه فقدان این ارزیابی از عملكرد این تئوری ها در عمل هیزم به تنور بی دانشی ما می ریزد و همینی می شویم كه هستیم.
البته اگر فقط مشكل كم دانشی را داشتیم، شاید مسئله تا به این حد یاس آور نمی بود. كم دانشی وقتی با مسئولیت گریزی توام می شود و در كنار آنچه كه به واقع موضوع اصلی این رساله مختصر ماست، یعنی، استبداد سالاری. به راستی بسیار مسئله آفرین می شود و مشكل زا. برای این كه بحث ما در چارچوب منطقی خویش قرار بگیرد،‌ كمی حوزه كار را محدود تر می كنم و در این نوشتار می پردازم به بررسی مختصر از ساده انگاری و مسئویت گریزی روشنفكران كه در عمل به صورت آزادی ستیزی روشنفكران در می آید. این درست كه همة با سوادان ما روشنفكر نیستند ولی این نیز درست است كه همة روشنفكران ما با سوادند. و اما از مقوله بی دانشی و مستبد اندیشی،‌ این دو برادر یا دو خواهر دوقلو با هم ارتباط به راستی پیچیده ای دارند. از هم زاده می شوند. برهم تاثیر می گذارند. همدیگر را می پایند و به قول معروف، هوای همدیگر را دارند و درعین حال، رابطه شان با یكدیگر همانند رابطة جوجه است با تخم مرغ كه برای عقل ناقص من، هنوز هم این معمائی است كه كدام یك اول آمده است؟ یعنی، نمی دانم كه آیا ما بی دانشیم، چون استبداد پرستیم و یا استبداد پرستیم، برای این كه بی دانشیم؟ ولی این را می دانم و تاریخ مان هم گواه من است كه استبداد سالاری مانند زمینی است كه نهال بی دانشی مان بر آن می روید، ساقه می بندد، شاخه می زند وبه میوه می نشیند. در عین حال، ولی آن چنان زمینی است كه اگر برگها و گلبرگهای همین نهال ، برروی همین زمین فرو نریزند و مثل كود آن را بارور نكنند، از حیز انتفاع خواهد افتاد. یعنی،می خواهم بگویم كه رابطه بین این دو رابطه دوسویه و دیالكتیكی است و باید به همان حال ارزیابی شود تا به جائی برسیم.
ممكن است در بادی امر، ارتباط این دو، دور تسلسلی به نظر بیاید سخت جان و دیر پا كه احتمالا هم هست و به ویژه در وضعیتی كه اغلب ما ایراینان خود را در آن می یابیم، این را هم می تواند تداعی كند كه قضیه به راستی قضیه آش كشك خاله جانمان است كه « بخوری، پاته، نخوری، پاته »، یعنی، ما را بی تعارف، راه گریزی نیست. ولی این فقط ظاهر قضایاست و ظواهر اگر نه همیشه ولی اغلب، فریبنده اند.
من بر آنم كه برای جامعه و فرهنگ استبداد زده فقط باور به آزادی كافی نیست و همه چیز در پیوند با اعتقاد و عمل به آزادی دست یافتنی است. این سخن به این معنی است كه در راه پر پیچ وخم و دشواری كه در پیش داریم، رهانیدن مغز های خلاق از بندهای رنگارنگ و آزاد كردن انرژی های تمام ناشدنی مردم برای نیل به اهدافمان كه جملگی قابل حصول اند، اهمیتی تعیین كننده دارند. و باز این سخن به این معنی است كه اگر موفق شدیم كه این مغزها و این انرژی ها را از این بندها رها كنیم كه چه بهتر و اگر نه كه دردمندانه باید گفت، دروازة تاریخی جامعه تا موقعی كه چنین كنیم بر همین پاشنه خواهد چرخید. معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد.
تردیدی نیست كه مشكلات ما به راستی چند بعدی اند و عمیق و به علاوه سابقه ای به قدر تاریخ خودمان دارند و به همین دلیل، دیرپا وسخت جان شده اند. همین جا، بی مقدمه بگویم كه به دام ساده اندیشان حرفه ای نباید افتاد كه قتد توی دلشان برای ایران زرتشتی آب می شود و بر این گمان باطلند كه انگار در آن دوره تخم دو زرده می گذاشته ایم و « عرب بی فرهنگ و لات» آمد و مثل ترمزی تاریخی جلوی تكامل تاریخی مای را گرفت. این سخن، هجویه ایست ناهنجار كه به تباه ترین باورهای شووینستی آلوده است. حتی همین شیوه نگرش، خود بخشی از مشكل ماست نه اینكه نشانه راه برون رفت از وضعیت ما باشد. و در همین راستا اشاره كنم به گروهی دیگر كه بر این گمان باطل ترند كه گویا همة‌ مشكلات و مصائب ما از 1357 و در نتیجة روی كار آمدن « جمهوری اسلامی » آغاز شده است. در این كه در بسیاری از حوزه ها می توان و بایدبه حكومت تازه انتقاد داشت، بحثی نیست، ولی این نگرش از هر گونه بار تاریخی یك سره بی بهره است، یعنی، همراه با این عادت زشت و ناپسند ملی ما، برای مصائب ما، به جای علت یابی، علت تراشی می كند. مگربین وضعیت ما در این حوزه، نادیده گرفته شدن فردیت مای ایرانی،‌ در قبل از 1357 با آنچه كه در بعد آن شده است، به راستی تفاوت قابل محسوسی وجود دارد ؟
حتی اگر چنین ادعائی « درست » باشدكه نیست، این جماعت باید به این سئوال ساده جواب بدهند كه اگر این گونه كه می گویند همه چیز از 1357 آغاز شد، چه شد و چگونه شدكه چنین حاكمیتی در این چنان جامعه ای به قدرت رسید؟ همین جا، معترضه بگویم كه در پاسخ به این پرسش ساده است كه بازار توطئه پنداری رونق می گیرد. در حای دیگر به شماری اشاره كرده ام.
از آن طرف، باید از بدبینان مادرزاد كه حتی آفتاب را هم سیاه می بینند نیز مثل جن از بسم الله ترسید. برای این حضرات، آینده مان مثل گذشته مان است، حال مان نیز كه چنگی به دل نمی زند. پس بهترین كار، رها كردن خویش است و پوچ گرائی را به مقام فضیلت ارتقاء دادن. در بهترین حالت این جماعت، فقط قابل ترحم اند.
این، البته حقیقت دارد كه هزار و یك مشكل داریم. این درست است كه استبداد حاكم بر ایران كه در یكی دو قرن گذشته با استبداد سرمایه جهانی هم عجین شده است به راستی ناقص الخلقه مان كرده است. ولی این هم درست است كه اگر بخواهیم و اگر در این راه بكوشیم، اگر بیاموزیم و بیاموزانیم و ذهنیت خویش و همانندان خویش را از پیله های درهم پیچیدة مقدس تراشی های رنگارنگ آزاد كنیم، هیچ قله ای نیست كه فتح ناشدنی باشد. منتهی باید، ابتدا به ساكن از « فرهنگ مك دونالدی» خودرا خلاص كنیم. حصول به آنچه كه زندگی ما ایرانیان را در داخل و خارج از ایران انسانی تر كند، زمان می خواهد، حوصله می طلبد، پشتكار می خواهد، به زمین افتادن و دو باره و هزار باره افتادن و بر خاستن دارد. « مك دونالد» سر گذر نیست كه در فاصله چند دقیقه بدون این كه بدانی واقعا چه خورده ای، با رضای خاطر سیگار بعد از غذایت را هم روشن می كنی. این نكته آخر را از آن جهت با اهمیت می دانم كه ما در حوزة فرهنگ شاهد یك نوع بی حوصلگی و شتاب بی منطقی هستیم كه اگر چه معصومیت دارد ولی مضر و مخرب است . ذهن ها را تنبل می كند و ساده اندیش و ساده بین و ناتوان بار می آورد و این مختصات، از جمله ، بخشی از مسائل عدیده ماست.
اگر پذیرفته ایم كه مسائل بی شمارمان در پیوند با اعتقاد و عمل به آزادی قابل حل اند، پس مهمترین مشكل كنونی ما و فرهنگ ما و جامعة ما استبداد سالاری حاكم بر ذهنیت ماست. البته بر این امر واقفم كه حداقل دو گروه از ایرانیان بدشان نخواهد آمد كه زبانم را از پس گردن من بیرون بكشند. یكی، ایرانیان فراناسیونالیست، یعنی ایرانیان پیرو مكتب «هنر نزد ایرانیان است و بس» كه برای شان ایران قدیم مركز ثقل تمدن بشری بود و هست و از دیدگاه این جماعت، با این عرایض به شرف و قومیت ایرانی اهانت می شود. دوم چپ های رنگارنگ كه از « چپ » بودن فقط بی اعتقادی به مذهب را آموخته اند و بر این گمان هستند كه در آن صورت گفتن هر چه و انجام هر كاری مجاز است و به این ترتیب، به وجود مبارك آنها نیز بی احترامی غیر قابل بخششی صورت گرفته است. ولی گفتن دارد وقتی به بررسی مقوله آزادی ستیزی در ایران می پردازیم، حد ومرزهای ظاهرا موجود بین افراد و گروههائی كه حتی ممكن است، چشمهای یكدیگر را از حدقه هم در بیاورند، كمرنگ می شود و با كنكاش بیشتر، رفته رفته محو می شود.
همین نكته مرا می رساند به پیش كشیدن یك پرسش اساسی : چراست و چگونه است كه در ایران، چپ و راست، مذهبی و غیر مذهبی ، سلطنت طلب و ضد سلطنت در برخورد به مقولة آزادی اندیشه موضعی یك سان دارند؟ گره گاه مشترك این دیدگاه های مختلف در چیست؟ به این نكته خواهیم رسید.
اجازه بدهید از آنچه كه مسئولیت گریزی اقلیت سواددار نام نهاده ام چند نمونه بدهم.
دنباله دارد....



Comments:
سلام....سال نو مبارک باشه. مطلب قشنگی است خیلی مشتاقم بدانم چگونه میخواهید جمع بندی کنید چون حود شما هم بهتر از من میدانید که مسئله یا بهتر بگویم معضل!!! فراتر از چند صفحه نوشته است.یک بخش گفته های شما برایم جالب بود شما از یک بی حوصلگی فرهنگی در ایران نام بردید و اشاره به داشتن معصومیت برای آن کردید که من متوجه منظور شما نشدم ولی فکر میکنم ما ایرانیها (ما یعنی خودم هم همینطورم) یکجور طبع دمدمی داریم که باعث میشود در هر لحظه تصمیم قبلیمان را زیر پا بزاریم و سراغ یک چیز جدید برویم بدون اینکه حتی یک گام در موضوع قبلی پیش رفته باشیم....مثالهای تاریخی هم فراوان داریم که امروز رفتیم بر مبنای شرایط چیزی گفته ایم و فردا تمام آنرا خودمان گاه حتی بدون دلیل مشخص زیر پا گذاشته ایم که مطمئناً بیشتر به دلیل همان بی فرهنگی(نمیگویم بی سوادی که بسیار داریم باسوادهایی که ...)میباشد.البته این نظر من است شاید تمام آن غلط باشد ولی من فکر میکنم ریشه بیشتر مشکلات ما در همین نکته است......شاد و سربلند باشید
 
مسعود گرامی: با سلام از لطفت ممنونم. توجه داری که این فصلی از یک کتاب است.و آن کتاب هم از جنبه های مختلف به این مسایل می پردازد.
 
مسعود گرامی: می بخشی یادم رفت جواب بدهم. وقتی از بی حوصلگی فرهنگی حرف می زنم و بعد به معصومیت اشاره می کنم.منظورم این است که خیلی دلمان می خواهد که مشکلات فرهنگی ما یک شبه حل بشوند که البته نمی شوند. ولی در این که چنین آرزوئی داریم دوز وکلکی در کارمان نیست. معصومیت رابه این معنا بکار گرفته ام. نمی دانم چیزی روشن شد یا نه
 
سلام....منون از پاسختان...ببخشید من عجله کردم متوجه نشدم این بخشی از یک کتاب است....ضمناً درباره معصومیت متوجه منظورتان شدم....از توجه و پاسخگویی شما متشکرم....شاد و سربلند باشید
 
Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?