<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Sunday, March 12, 2006


گوشه هائی از زندگی در تهران در 120 سال پیش 


یکی ازکارهائی که خیلی دوست دارم خواندن گزارش های مستند در باره گذشته ایران است. خاطرات، سفرنامه ها، گزارشات رسمی... و از این قبیل، بخشی از خواندنی های شدیدا مورد علاقه من اند. قدیمی ترین سفرنامه ای که خوانده ام در 1694 در لندن چاپ شده بود . و باز، کتابی که حسابی اشک مرا درآورد کتابی است تحت عنوان: ایران در طول قحطی که آدمی به نام بریتلبنک در 1876 درلندن چاپ کرد که گزارش مستند اوست در باره اوضاع ایران در طول قحطی بزرگ 1870-72 در ایران. یک کم که برای خودم کوکاکولا بازکنم، روایت مفصل اش را در کتاب اقتصاد ایران در قرن نوزدهم، تهران 1373 به دست داده ام. باری، 7 سال پیش در تهران یک کتاب دو جلدی چاپ شد تحت عنوان: « گزارشهای نظمیه از محلات طهران»[سازمان اسناد ملی ایران، 1377] که درواقع همان گونه که از عنوان بر می آید گزارش های مستند نظمیه تهران است در سالهای 1886- 1887 از زندگی روزمره مردم درتهران. از جلد اول این کتاب، چند قطعه را برای شما انتخاب کرده ام که می خوانید:

« شخص طراری یک زوج گوشواره مطلا را به اسم طلا با یک توپ سرداری مستعمل نزد علی محمد سرباز فوج همدان قراول دربخانه آجودانباشی کل برده، گرو گذارده، سیزده هزار دینار پول می گیرد. سرباز دوساعت بعد گوشواره را برده نشان داده معلوم می شود که مطلا است و یک عباسی قیمت دارد. هر قدر جستجو نموده اورا پیدا نکرده، نایب محله مستحضر گردیده در تفحص مشارالله است که اورا دستگیرکند» (جلداول، ص 13)

« ضعیفه ای موسوم به عنبر زنجانی زن برادرزاده حیدرعلی نام را فریب داده به خانه برده، دوائی به او خورانده، بی هوش می کند که شوهرش با او مرتکب عمل شنیع شود. حیدرعلی مستحضر گردیده رفته ضعیفه را به خانه اش برده، به هوش می آورد و ضعیفه معروضه با شوهرش فرار می نماید. رئیس محله پلیس ها را موظف کرده است که آنها را دستگیرکنند» ( جلد اول ص 26)

« دیشب میرزارضا نام به رئیس محله اظهار می دارد که پسرم نافرمانی مرامی کند و با الواط و اشرار مراوده می نماید بفرستید او را بیاورند قدری گوشمالی بدهید. رئیس محله فرستاده مشارالله را آورده، تهدید زیاد کرده، التزام می گیرد که من بعد نافرمانی پدرش را نکند»( جلداول، ص 44)

« محله دولت: میرزا جواد همدانی دختر ضعیفه را که تکدی می کرد دیده گرفتار جمال او شده مبلغی خرج و او رابرای خود عقد کرده، روز گذشته خیال داشته که عروسی کند وعروسی را با درشکه و تجمل ببرد. از خارج می شنود که دختر با صغر سن که هنوز به تکلیف نرسیده است سه چهار شوهر نموده، مشارالله پشیمان گردیده و اسباب عروسی را بر هم زده، دیروز از مادر دختر مطالبه مخارج خود را می کرد. به این واسطه در کوچه بنای داد و فریاد را گذارده بودند. اجزای پلیس آنها را ساکت کرده قرار می دهند طرفین در محضر شرع انور طی گفتگو نمایند» ( جلداول ص 67)

« سید احمد لاریجانی چندی قبل به تهران آمده، دکانی از حاجی رجب نام اجاره کرده، مشغول توتون فروشی می شود. معادل شصت تومان ا زمشهدی غفور تاجر توتون گرفته، تفریط کرده در جوالها محض اعتبار کاه ریخته روی آنها قدری توتون می ریزد. بعد از چند روزی می گوید پدرم در لاریجان مرده باید بروم ارث خود را بگیرم. دکان را بسته، می رود. چون مدتی از رفتن او می گذرد. صاحب دکان و توتون فروش می روند دکان را باز نمایند. معلوم می شود که درآن جا چیزی نیست» ( جلداول، ص 139)

« پسربارون اشتوداخ چند شب است که از شمیران به شهرآمده و د رخانه قاسم نام، نوکر خودش، منزل کرده است. همه شب آن جا است. اغلب شبها هم قاسم معروض به شمیران می رود. چند نفر از اهل محله و همسایه ها به نایب محله شکایت می کردند که قاسم بی غیرت است. فرنگی را آورده در خانه اش منزل داده و خودش به شمیران می رود. اداره پلیس در صدد تحقیقات است که این شخص برای چه آن جا می رود» ( جلد اول ص 174)

« چون جناب امین السلطان هنگام عبور و مرور از خیابان مبارکه لاله زار بی مضایقه پول به فقرا می دهند همه روزه صبح در خیابان معروض اجتماعی است از گدا. دیروز وزیر مختار اتریش و زنش ومادام اندرنی با چهارپنج نفراز زن و مرد فرنگی اجزای سفارت اتریش پیاده از خیابان می رفتند. دو سه نفرا زگداها تکدی کردند. وزیر مختار قدری پول به آنها داد. عده گداها زیاد شده وزیر مختار وسایرین مبلغی پول سیاه در خیابان پاشیدند. گداها هجوم آورده مثل یک دسته وحوش که طعمه دیده باشند بر سر هم ریخته، پولها را جمع نمودند. مجددا حضرات پول ریخته آنها به همان وضع جمع می کردند. وزیر مختار وسایرین می خندیدند. آخر الامر گداها ایشان را محاصره کردند. اجزای پلیس به زحمت گداهارا متفرق و از هم پاشیده خیابان را خالی نمودند»( جلد اول، ص 249)

«همه ساله نزدیک عید سعید نوروزرسم است که بعضی از لوطی ها و اجامر محض جلب منفعت خودرا وضع های مختلفه مضحک می سازند و د ربازار درب دکانها به حرکات مضحک ا زکسبه عیدانه می گیرند. علی الرسم دیروز حضرات معروفه یکی را مثل پیرزن ساخته و صورت مقوائی به صورتش نصب کرده دربازار می گرداندند. آقا سید ابوالقاسم مسئله گو که در مسجد جامع هم منبر می رودو موعظه می کند در بالای منبر اظهار کرده بود که دربازار چیزی دیدم که در مدت عمرم ندیده بودم. اسلام از میانه رفته است. پیرزنی را دربازار می رقصاندند و می گفت: " پیرزن آمد، قوزش درآمد". یکی دو نفر مطلب را فهمیده گویا به مشارالیه حالی کرده بودند»(جلداول، ص 378)

« فرامرز که برای سرقت یک آفتابه در اداره بود بعد از تحقیقات و تنبیه به رئیس محله دولت سپرده شد که او را از شهر اخراج کنند»( جلداول، ص 387)

« ابوالقاسم بیگ سرباز فوج عرب عیالی داشته ماشاالله نام که هم روضه خوان و هم مطرب است. عیال دیگر گرفته اورا رها کرده است. روزگذشته مشارالیه در خانه غلامرضا سرباز فوج معروض میهمان بوده مطرب هم داشتند. چون ابوالقاسم شخص لوده ای است در آن مجلس بعد از صرف نمودن عرق و بعضی کیفیات رقص و حرکت زیاد کرده افتاده مدهوش شده، دهانش کف کرده می گوید ماشاالله مطرب اورا مسموم نموده است. خبر به رئیس محله رسیده فرستاده ضعیفه را حاضر نموده درتحت تحقیقات است تا حالت ابوالقاسم بیگ معلوم شود»( جلداول، ص 404)

اگرچه می خواستم خودم روی هیچ کدام از این یادداشتها کامنت نگذارم ولی در خصوص این آخری، متوجه شده اید که اسم زن یارو، « ماشاالله» است که هم « مطرب» است و هم « روضه خوان».....
فعلا باقی بقایتان تا باز حوصله کنم.



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?