$BlogRSDUrl$>
نیاک - یادداشتهای احمدسیف | |||
Wednesday, July 16, 2008وقتی پائیز بعدی رسید من شراب صاف نشده را در قرابه گذاشته و سرشان را گل گرفته و درزیرزمین خشک قراردادم. سالها بعد شاهد بودم که تتمه شراب های من در ایران به بالاترین قیمتی که شراب در ایران خرید و فروش شده بود در حراج به قیمت 2 قران برای هر باطری درحراج به فروش رفت. این شراب 9 سال دربطری بود و بسیار شبیه به شری دست نخورده بود که از نظر مزه خیلی مطبوع ولی درعین حال خیلی قوی بود.
من تنها یک بار دیگر در ایران شراب سازی کردم. ولی وقتی برای اولین باراین کار را می کنی خیلی جالب است. ولی این کارحساسی است و مقدار زیادی توجه شخصی لازم دارد. شراب تازه قابل نوشیدن است ولی از نظر مزه خیلی شبیه شراب پرتغالی است، ولی اگرتا ماه مه سال بعد بماند، خیلی مست کننده می شود و حتی ممکن است آدم را مسموم کند. یک گیلاس ازاین شراب که از نظر مزه به صورت شرابی سبک می ماند سردرد بدی به آدم می دهد. هیچ کسی که اندکی خبرگی داشته باشد، شراب تازه را به خاطر سردردی که می دهد نمی نوشد. البته پس ازسال دوم دیگر این مشکل وجودنخواهد داشت چون شراب بطور کامل نوشیدنی می شود. عطر وبوی خوش فقط با گذشت زمان حاصل می شود و برای آن مزه معطر که درشراب های قدیمی شیراز وجود دارد حداقل باید شراب را برای 5 سال درقرابه گذاشت. از همه شراب های ایرانی، شراب شیراز یا شراب خللر از همه معروف تر است. شرابی که در اصفهان ساخته می شود با آن قابل مقایسه نیست و شرابی که در تهران ساخته می شود از انگورهای پرآب و با استفاده از برگ مو، فقط رنگ خیلی زیبائی دارد. شراب همدان قابل نگه داری نیست و خیلی هم مست کننده است ولی خوشمزه است. شراب کرمان خیلی زمخت است و با بی توجهی ساخته می شود ولی اگرقدیمی باشد خیلی خوشمزه است و مزه اش شبیه مزه شراب های قفقاز است. شراب ایرانی وقتی که دربطری ریخته می شود کیفیت اش بهبود می یابد. من یک کاری که کرده بودم این بود که خیلی از بطری های براندی و آبجو را با شراب پر کردم. رسوب غلیظی ته نشین می شود و به همین خاطر ، عجیب این که وقتی در بطری ریخته می شود، تا این که درخمره نگاه داری شود، خیلی سریع تر قوام پیدا می کند. به عنوان یک قاعده، ایرانی ها وقتی شراب را در قرابه می ریزند، یک چیزی شبیه به یک تکه فرش و یا پارچه ضخیمی که از پشم بافته شده است را به عنوان سرپوش استفاده می کنندو حتی کوشش نمی کنند تا هوای موجود را خارج کنند. ولی جنس شراب آن قدر خوب است که حتی این شیوه بد بستن سر قرابه هم تاب می آورد و هیچ گونه ناخالصی از هیچ نظر ندارد. از تفاله انگور، کلمیی ها عرق می گیرندو این کار بسیار سود آوری است و این مشروب خیلی قوی را بطری ای یک شیلینگ می فروشند. اتاقی که در آن شراب انداخته می شود، اززنبورپر می شود ولی بخارزیادی که دراطاق جمع می شود زنبورها را می کشد. من خوشبختانه شراب سازی را دریک ساختمان جدا از خانه انجام دادم و به همین خاطر از زنبورها آزاری ندیدم ولی اگر کسی کاری برای جلوگیری نکند، خیلی آزارخواهد دید. قرابه ها را باید از شیشه فروشان خرید. این قرابه را خیلی خوب می سازند و هر قرابه هم گنجایش بین 10 تا 24 بطری شراب دارد. یک بوریا باف هم باید استخدام شود که در گوشه حیاط می نشیند و با بوریا چیزی شبیه به طناب می بافد. این طناب ها هم به صورت یک کلاهک بالائی و یک کلاهک تحتانی بهم بافته می شوند. کلاهک بالائی در وسط یک سوراخ داردکه گلوی قرابه از آن رد می شود و بعد قرابه را درکلاهک تحتانی جا می دهندو بعد همه تکه های رها شده را محکم می کنندو این قرابه شکننده خیلی سفت و محکم حفظ می شودو حتی می توان آن را برای مسافت زیاد حمل نمود. خیلی ها برای صرفه جوئی، قرابه هائی را می خرند که در آنها گلاب نگه داری کرده بودند، چون قیمت شان ارزان است. اگرچه به ظاهر بوی خوبی می دهد ولی وقتی با شراب مخلوط می شود خیلی بد مزه می شود و کسی که برای اولین بار دارد شراب را مزه می کند، از این بوی عجیب گیج خواهد شد. وقتی شراب رابرای حمل ونقل بسته بندی می کنندآن را معمولا در بطری های محلی می ریزند که باید از شیشه فروشان تهیه شود. وقتی این بطری ها خالی اند، خیلی شکننده اندولی وقتی که شراب دارند به طور قابل توجهی مقاوم می شوند و هر بطری هم یک پاینت و نیم شراب گنجایش دارد. وقتی بطری پر می شود، یک قطعه پنبه را درگردن بطری می چپانند و بعد آن را با موم آب شده زنبور عسل آب بندی می کنند وخیلی محکم می شود. جعبه ای از تخته هائی به طول سه فوت و عرض 2 فوت درست می کنند . تخته ها را میخ نمی کنند بلکه با نخ به هم می بندند و در این جعبه ها هم بر بستری از کاه بین 4 یا 6 دوجین بطری جا می گیرد بعد رویش را با یک قطعه بوریا که دو اینچ ضخامت دارد می پوشانند و به این ترتیب کار تمام است. شرابی که به این صورت بسته بندی می شود بر پشت شتر و یا قاطر درجاده هائی که خیلی هم ناهموارند هزارها مایل حمل می شوند بدون این که آسیبی به آنها وارد بیاید. من خوشحال بودم که شرابم را خودم می ساختم، یا حداقل با نظارت خودم ساخته می شد چون در همان سال، شرابی که کلیمی ها برای حاکم ساخته بودند همه ترش شده و از بین رفته بودند. برای این شراب ها هم هیچ گونه عوارضی نپرداختم چون کارمندان انگلیسی اداره تلگراف در ایران براساس عهدنامه از پرداخت هر گونه عوارضی معاف اند. ولی به عنوان یک قاعده، ماموران گمرک اموال مارا ضبط می کنند و فقط وقتی که از تهران به آنها دستور داده می شود، آن ها را رها می کنند. این کار معمولا با دخالت سفارت انجام می گیرد و البته پیش می آید که بسته های ما برای هفته ها در آفتاب می ماند تا دستور از تهران برسد. من البته هروقت که به چیزی ازانگلیس نیاز داشتم خیلی راحت با تملق گفتن از اجازه دار گمرک آنها را از گمرک درآوردم. این کار خیلی راحت تر و کم دردسرتر از نامه نگاری به تهران بود. قرارشده بود که برای حاکم تعدادی ابزار های عکاسی بگیرم و چاروادار به من خبر داد که دوبسته از این ابزارها درگمرک خانه مانده است. من شفافا بوسیله یکی ازخدمه ها پیام فرستادم که اجازه بدهد خدمه من آن بسته ها را تحویل بگیرد چون او می داند که ما اروپائی ها از پرداخت عوارض معاف هستیم. ولی جواب بی ادبانه ای به من داده شد که مگراین که دستوری داشته باشم باید به اندازه 5 درصد ارزش این لوازم عوارض بپردازم. نکته این بود که این ابزارها را برای حاکم آورده بودم و او هم بسیار نگران شان بود. من فرصتی پیدا کرده بودم که کمی دق دلم را سرماموران گمرک که درخیلی اوقات اذیتم می کردند، خالی بکنم. به همین خاطر خودم به اداره گمرک رفته و گمرک چی را دیدم. او گفت، « صاحب، دستور شما کجاست، من که نمی توانم بدون دستور چیزی را ترخیص کنم». ولی چشمهای مرد به من می گفت، « یک پولی بده تا اجازه بدهم که اموالت راببری». من خودم را خیلی نگران نشان دادم و به ظاهر از او تملق گوئی کردم. جروبحث کردم، تملق گفتم ولی نه، فایده نداشت، اگر دستور نباشد، چیزی هم ترخیص نمی شود. « البته می توانید 5 درصد عوارض بپردازید و یا من یک بیستم این اموال را به صورت جنس بر می دارم». من تظاهر کردم که خیلی عصبانی شدم و به او گفتم اگرجرئت دارد یک بیستم را بردارد. او که به اندازه من عصبانی بود دستور داد بسته ها را باز کنند و این کار به روال معمول انجام گرفت. ظرف های روی را باز کرده و بسته پس از بسته را روی زمین چیدند. یک بسته کاغذی آلبوم عکاسی بود که گمرک چی آن را باز کرده و شروع به شمارش کرد تا سهم خود را بردارد. من فکر کردم که او دیگر دارد زیاده روی می کند .با اندکی تعجب تظاهر کردم البته که البته می دانی که این بسته ها همه متعلق به حاکم است. حالا دیگر حال او دگرگون شده بود. « اوه صاحب، دکتر صاحب، لطفا به من کمک کن. این ها را باید سر جایشان بگذارم. آه خاک برسرم. اوه من هفت نسل خرم»« صاحب، دکتر صاحب، من دیگر هیچ وقت شما را اذیت نمی کنم. من همین الان به شما نوشته ای می دهم که هروقت جنسی آوردی بتوانی بدون فوت وقت ترخیص شان بکنی. ولی دوست عزیز، الان لطفا به من کمک کن که دو باره بسته بندی شان بکنم. تو پدر مرا سوزانده ای، واقعا سوزانده ای. حالا درسایه یک قلیانی بکش، یک قلیاتی بکش و من مطمئنم که به من کمک خواهی کرد». « نه دوست من، شما دارید وظیفه تان را انجام می دهید و هر جعبه ای که می رسد را ضبط می کنید و البته که قانون باید برا ی همه یک سان باشد. من حتما به حاکم درباره خوش خدمتی شما خبر خواهم داد و بدون تردید او خیلی خوشحال خواهد شد که چنین کارمندانی دارد که حتی ابائی ندارند که بسته های حاکم را هم ضبط کنند. بعلاوه، مطمئنم که خیلی خوشحال می شود که می بیند این بسته ها را باز کرده و باز بینی هم کرده اید. البته این اجناس خیلی سریع صدمه می بینند و من حتی خوف دارم که احتمالا باید هزینه بعضی هایش را هم بپردازید». دراینجا من به دو عدسی که از بسته شان درآمده و روی کف اطاق افتاده بودند، اشاره کردم. عذاب گمرکچی دیگر کامل شده بود. او دیگر واهمه داشت که به این بسته ها دست بزند. حتی بسته هائی که جلوی رویش بودند. شروع کردبه گریه کردن. بدون توجه به التماس هایش، درحالی که لبخند می زدم، آن جا را ترک کرده به او گفتم که بدون تردید حاکم با او تماس خواهد گرفت. اتفاقا همین هم شد. حاکم به واقع عصبانی شده بود وقتی شوروذوق رئیس گمرک به منافع شخصی او برخورد کرد، او به راستی غضب کرده بود. اگرچه وقتی ازاوخواستیم که محصولات نابودشدنی را به ما واگذار کند و به او غرامت هم خواهیم داد تا روشن شود که آیا عوارضی شامل آنها می شده است یا خیر، او به ما گفت که کاری نمی تواند بکند. البته رئیس گمرک جریمه سختی پرداخت ودر بقیه مدتی که من درشیراز زندگی کردم هروقت بسته ای برای من می رسید، و من به دنبال بسته فرستاده بودم، بسته بدون فوت وقت ترخیص شده بودند وقتی که خدمه من مطابق دستورات من از او می پرسیدند که آیا نمی خواهد این بسته را بازبینی کند، او رنگش می پرید و با لکنت جواب می داد: « برو، پدرسوخته، نه. من یک بار این بسته ها رابازکردم و دیگر نمی خواهم بازشان بکنم» و همه اینها را خدمه من که آبجو یا کالای دیگر مرا می آوردند با افتخار به من گزارش می کردند. من یک بار دیگر هم با این ریئس گمرک درگیر شده بودم. او یک کره اسب سه ساله بسیار خوش اندامی داشت که من خیلی کوشیده بودم که آن را بخرم. او یا حاضر به فروش نبود و یا قیمت خیلی زیادی طلب می کرد. یک روز برای پیغام فرستاد که « درازای این کره اسب خاکستری چه مبلغ نقد به من خواهی داد؟». من جواب دادم، « 95 تومان» . که برای یک کره اسب سه ساله قیمت بسیار بالائی بود. درمنتهای تعجب و خوشحالی من، او کره اسب را برای من فرستاد. من هم برایش براتی فرستادم و معامله را تمام کردم. روزبعد من درمنتهای صلح و صفا داشتم اسب را دید می زدم و لذت می بردم. سه روز گذشت، یک روز از او نامه مودبانه ای رسید که که « کره اسب مرا به من برگردانید، چون من از فروشش پشیمان شده ام». من ابتدا فکر کردم که او شوخی می کند ولی شوخی نمی کرد، چون برات مرا نقد نکرده بود. اگر به او پول نقد د اده بودم معامله الان دیگر تمام شده بود ولی دراین وضعی که بود حق به جانب او بود و من ناچار شدم کره اسبی را که ماهها چشمم به دنبالش بود برایش پس بفرستم. قانون این گونه بود و باید رعایت می شد. یکی از ویژگی های شیرازی ها این است که کلمه را با تغییر حرف اول تکرار می کنند. یک موردی از آن که در باره مرحوم قوام الدوله روایت می شود این است که یک روز در محضر شاه، شاه از او پرسید: « این چیست قوام، که شیرازی ها همیشه می گویند کباب مباب و از این قبیل؟ تو همیشه یک کلمه بی معنی هم اضافه می کنی، آیا می خواهی قافیه اش جور باشد؟ « اوه قبله عالم، من فدای شما، هیچ آدم محترمی درشیراز این گونه سخن نمی گوید به غیر از لوطی پوطی ها! پوطی هم کلمه ای است بی معنی و لوطی هم به معنائی که در اینجا بکار برده شده است یعنی آدم بی سروپا.
|
Comments:
Post a Comment
|
احمدسیف:مدرس بازنشسته دانشگاه هستم و اقتصاد درس می دادم I.Seyf@hotmail.co.uk پیوندهاکارنامه احمدسیف کارنامه احمدسیف-2.. مصاحبه های من وبلاگ انگلیسی احمدسیف ابراهیم هرندی هفت سنگ سرزمین آفتاب آونگ خاطره های ما زیتون مرتضی اصلاحچی تقارن بلوری یادداشتهائی از سر بی حوصلگی کاریز ملاحسنی کتاب سنج نقالی ف.م.سخن جامعه مدنی خورشید خانوم لینکستان سعید حاتمی پرنیان حامدقدوسی تریبون فمینیستی علی حیدری سهامدارجزء امیر یعقوبعلی مازندنومه مرضیه بهروز عسگری محمدجوادطواف شراره انصاری کلنگ سروش رضا کربلائی سهیل آصفی تراموا علیرضا ثمانه اکوان فرهنگ امیرعلیزاده علی خردپیر انار پرده بچه پررو زن متولد ماکو فرشید انفرادی دانشجویان پیشگام زن متولد ماکو-فارسی عبدالقادربلوچ کیوان هژیر سمیرامرادی علی نعمتی شهاب رضا ناظم سایه نازلی کاموری درنگ احمدابوالفتحی علی شاکرمی قاصدروزان ابری محمد رضا نیک خواه زنگ تفریح پویانعمت الهی قبلی ها
October 2005
November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 June 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 October 2010 February 2011 April 2011 August 2011 July 2012 March 2013 May 2013 June 2013 |