<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Tuesday, November 28, 2006


درباره « نوسازی ایران»- بخش سوم 


آقای جامی برای این که روغن آشی را که دارد می پزد بیشتر بکند مدعی می شود که هرکس که به « نوسازی» او ایراد داشته باشد لابد ریگی به کفش و ماری درآستین دارد. به قول ایشان، این ایرادها، «هنوز از تفکر ايدئولوژيک اوايل انقلاب ناشی می شود که پول بد بود و توسعه اولويت نداشت و رفاه مال آدم های بی درد بود و زشتی شهر و گره خوردگی خيابانها با انقلابيگری يکی شمرده می شد و اصلا رسيدگی به حيات پست دنيوی ضدارزش می بود. و همه اين ايده های اولترا انقلابی با آب و رنگ ضدآمريکايی همراه می شد و وجاهت داشت. و اندکی بعد، ادامه می دهد، «بهتر نيست نوسازی را بپذيريم و بعد در باره چند و چون اش حرف بزنيم؟ بيشتر ايرادها از دو سه پايه فکری استفاده می کند: اينکه تا آخوند در مملکت است اصلا نبايد از وضع ايران تعريفی کرد و به دستاوردی اشاره داشت وگرنه همپالکی آخوندها می شوی؛ دوم اينکه اصلا کدام نوسازی؟ اينها توخالی است ايران کشور بدبختی است که هيچ ندارد و اول بايد مشکل سياسی اش را حل کند تا بقيه مسائل اش هم اگر خدا خواست حل شود؛ هم اينکه نه نوسازی هست اما يک عده ايرانی ملعون منفور فلان فلان شده که ما آنها را دوست نداريم چون پولدارند و برج می سازند اين کارها را کرده اند پس لعنت به هر چه پولداری و سرمايه داری است.»
این هم خودش شیوه ای است، حتی اگر پسندیده نباشد. به عنوان کسی که این ادعای «نوسازی» آقای جامی را از اساس غلط و بی اساس می دانم، به عرض مبارک شان می رسانم که من اصلا حرف و ادعایم آن چه هائی نیست که ایشان به منتقدان خود نسبت می دهد. درست بر عکس تهمتی که می زنند من براین عقیده ام که اتفاقا « توسعه» در ایران اولویت دارد ولی اگر آدم بداند درباره چه دارد حرف می زند، توسعه، حساب وکتاب دارد. همان طور که « نوسازی» هم مفهوم قائم به شخص نیست که « فعلا» بپذیریم که هست، و بعد، به قول ایشان « دبه» در بیاوریم! همان طور که در یادداشت پیشین ام نوشته ام اختلاف نظر من با کسانی چون آقای جامی- که البته تنها نیست و تازه مبدع این دیدگاه به «نوسازی» هم نیست- این است که « نوسازی» تعریف دارد و این دوستان به این تعریف از نوسازی پای بندی نشان نمی دهند.
گفتم که این تنها جواب آقای جامی به این مقوله نیست- اگر نوشته های آقای احسان نراقی را بخوانید ، ایشان هم همین درک را از نوسازی دارد وهمین طور است جناب مهرزاد بروجردی و حتی همین آقای قدوسی دوست جوان من. حرف من ولی با این دوستان این است که این دوستان درست می گویند که برای « نوسازی» ساختمان سازی و جاده سازی لازم است. یعنی نمی توان در قرن بیست و یکم با امکانات قرن پانزدهم میلادی درچادر زندگی کرد و شتر سوار شد و ادعای« مدرن» بودن هم داشت. ولی نمی دانم یا نمی فهمند و یا احتمالا ریگی به کفش دارند که حلقه اساسی یک جامعه مدرن، یعنی- احترام به حق و حقوق فردی- را به عنوان اساس چنین جامعه ای در نظر نمی گیرند یعنی نمی فهمند آیا که برای این که ساختمان سازی و جاده سازی بخشی از فرایند نوسازی باشد لازم است با تحولات دیگر در عرصه فرهنگ و سیاست همراه باشد- به سخن دیگر، ساختمان سازی، برپشت این تحولات فرهنگی وسیاسی می آید نه این که حالا جاده می سازیم و برج می سازیم و بعد، تصمیم می گیریم که آیا بریزیم توی این آپارتمانهای گران قیمت و ببینیم ساکنان اش چه می خوانندو یا چه می نوشند! و یا چه می کنند؟ و دراین عرصه ها، نیز نه حق وحقوقی مطرح است و نه حریم خصوصی افراد حرمتی دارد. این که این ماشین های آخرین مدل را سوار بشوی و در این آپارتمان های سوپر لوکس زندگی بکنی ولی درسرتاسر زندگی ات هیچ گونه حق وحقوقی نداشته باشی که قابل دست اندازی نباشد، نوسازی نیست بلکه فرم بزک شده همان ساختار قدیمی است. اگر به استفاده از استعاره ای مجاز باشم، یکی به عمل قلب باز نیازمند است برای این که بتواند درست نفس بکشد، و تو چین های روی صورت اش را صاف می کنی! آری به ظاهر، این صورت، اندکی « زیباتر» می شود ولی مشکل که سرجایش باقی می ماند. چه درایران و چه درهرکشور دیگر- من حرفم را دارم کلی می زنم پس نمی گویم « اينها توخالی است ايران کشور بدبختی است که هيچ ندارد»- وقتی نظام سیاسی و فرهنگی خودکامه بشود، زندگی درتحت چنان نظامی با مختصات ابتدائی جامعه مدرن جور در نمی آید. آدمی که در تحت چنین نظامی زندگی می کند به تجربه زندگی یاد می گیرد که گرفتار بد ترین نوع اسکیتزوفرنی- بیش از یک شخصیت داشتن باشد- چون جز این زندگی در تحت چنین نظام فرهنگی- سیاسی عملا امکان پذیر نیست. درمناسبات عمومی اگر « تظاهر» به همراهی نکنی که به درد سر خواهی افتاد و البته که در « مناسبات خصوصی» شخصیت دیگری می شوی! این زندگی چه درایران و چه درکره مریخ، یک زندگی مدرن نیست حتی اگر به آن تظاهر هم بکند. و این جا هم من با آقای جامی موافقم آن نظامی که من با آن مخالفم « آخوندو شاه ندارد» و حتی اضافه می کنم « چپ و راست» هم ندارد. یعنی از منظری که من به دنیا می نگرم، هردیدگاهی که به حق و حقوق فردی حرمت نگذارد، دیدگاهی است که نمی تواند « مدرن» و « نوساز» باشد، چرا که این نوسازی برای این که قلابی نباشد و به وعده ها عمل کند، باید براساس احترام به حق وحقوق فردی استوار باشد. والی می شود همان چه که مثلا در عصر پهلوی ها داشتیم. دانشجو به فرنگ فرستادیم ولی وقتی همان دانشجوها به مملکت بازگشتند، از آنها خواستیم که به « فرموده» عمل کنند! مجلس را به تقلید از فرنگیان راه انداختیم ولی اجازه انتخاب به رای دهندگان ندادیم و نمی دهیم. روزنامه و مجله هم داریم ولی هروقت که « عشق مان» بکشد، درشان را گچ می گیریم و تعطیل شان می کنیم. از نقش « کارساز» و « ارشادی» محرمعلی های قدیمی و « متجدد» دیگر چیزی نمی گویم وحتی اگر بخواهم از مثال های پیش پا افتاده تر نمونه بدهم، اتوموبیل های آخرین مدل هم البته که داریم- یا وارد می کنیم و یا خودمان می سازیم- ولی آن ها را طوری می رانیم که انگار داریم اسب و یا خر سواری می کنیم. و البته که بیهوده نیست که بالاترین نرخ مرگ و میر ناشی از تصادفات را هم در جهان داریم. نمی دانم کافی است یا باز هم نمونه بدهم! من ولی حرفم این است که حتی بدون این ساختمانها و این جاده ها- مشروط به حضور آن اصل اساسی- می توان جامعه ای مدرن داشت ولی سوی دیگر این رابطه به راستی عمل نمی کند. یعنی اگر در جامعه ای حق وحقوق فردی محترم نباشد این چنین جامعه ای با هزارها آسمان خراش و اتوموبیل های آخرین مدل، هم جامعه مدرن و متجدد نمی شود ودلیل من هم این است که چنین جامعه ای، با بی حرمتی به حق و حقوق فردی به گوهر عهد دقیانوسی باقی می ماند. من حرفم این است که می توان حتی در یک آلونک فکسنی هم ساکن شد و لی در آن آلونک آزاد و از این مداخلات اغلب بی منطق رها بود. من می گویم زندگی چنین آدمی «نو»و « مدرن» است. واما از سوی دیگر، در همین آپارتمانهای سوپر لوکس در این برج های با شکوه هم می توان زندگی کرد آن هم به شیوه ای که امشب دیش داری ولی فرداشب نداری و پس فردا شب دوباره دیش می گذاری اش و بعد صبح جمع می کنی و می گذاری گوشه مستراح که ماموران سر نرسند.... گیرم که سرتاسر مملکت را این دیش ها بگیرد، مادام که شرایط حاکم بر آنها این گونه است، این نو سازی نیست! عنوان به واقع نزدیکترش، تظاهر به نوسازی است. البته دیش را به عنوان مثال عنوان کرده ام و در مثل هم ناقشه نیست.
آقای جامی مدعی است که « ايرانی ها از دولت و ملت پولدار شده اند. خوب خرج می کنند.» بر منکرش لعنت. ای کاش راست بگوید و یا درست دیده باشد! شواهدی که درزیر به دست می دهم در همین چند روز گذشته منتشر شده اند و به راستی که « مجملی» است از این حدیت مفصل. می خواهم بگویم که جناب جامی اندکی زیادی بی دقتی می کند. خواسته است چیزی گفته باشد. تا این جا مسئله ای نیست. ولی مشکل این است که در این کشور زیبا و دوست داشتنی ما ایران، حقیقت به قدر کافی آسیب پذیر شده است.
به گفته شاهي عربلو- رئيس كميسيون اقتصادي مجلس شوراي اسلامي‌ - «در حال حاضر شش ميليون فقير و چهار ميليون بيكار تحصيل كرده در كشور زندگي مي‌كنند كه اين مساله خطرات بسياري را براي كشور به همراه دارد و اين امر در حالي اتفاق مي‌افتد كه هيچ كشوري براي سرمايه‌گذاري سودمندتر از ايران نيست.» این که چرا در این کشور، سرمایه گذاری به میزان کافی صورت نمی گیرد، بخشا بر می گردد به همان نکته ای که پیشتر مطرح کرده ام. نه دراین مملکت گل وبلبل حد وحدود مالکیت مشخص است وتعریف شده، و نه هیچ حق وحقوقی از جمله حق مالکیت، حرمتی دارد. البته قضیه به نظر می رسد از این اندکی جدی تر باشد. دراینجا هم می خوانیم که «اکنون با توجه به نرخ رشد10 تا 15 درصدى آسيبهاى اجتماعى وجمعيت 12 ميليونى افراد زيرخط فقردرحاشيه شهرها که نيازمند خدمات کلينيکهاى مددکارى هستند ، مى بايست هشدارهاى لازم دراين خصوص ازطريق رسانه هاى ديدارى وشنيدارى داده شود.»
خوب اگر این رقم راست باشد، می شود چیزی اندکی کمتر از 20 درصد جمعیت، یعنی از هر 5-6 نفر یک نفر زیر خط فقر زندگی می کند. و اما اجازه بدهید از واقعیت این خط فقر درایران براساس آن چه که در سایت ها و روزنامه ها درهمین چند روزه خوانده ام، تصویری هر چند ناکامل به دست بدهم. پس بیائید به شهرستان قلعه گنج در جنوب استان کرمان برویم که شامل 390 پارچه آبادی و روستا است. درهمان ابتدای گزارش، این عبارت خودنمائی می کند«فقر و محروميت خشكسالي و مشكلات متعدد ديگر باعث شده كه 80 در صد مردم اين شهرستان زير خط فقر زندگي كنند و 20 در صد مابقي در حد بخور و نمير گذران زندگي مي كنند.» در این منطقه از ایران، « وقتي درآمد سرانه هر خانوار در سال 18 هزار تومان باشد چگونه مي توان انتظار داشت با مشكلات كنار بيايند». البته که نباید چنین انتظاری داشت. اگر براساس ارزش دلار دربازار امروز تهران محاسبه کنیم درآمد سالانه خانوار در این جا کمتر از 20 دلار می شود و اگر بخواهید اندکی با این ارقام بازی کنید، درآمد روزانه خانوارها هم کمتر از 6 سنت می شود! و اما تاسف بار این که «متاسفانه بعضي از ساكنان روستاهاي قلعه گنج هنوز فاقد شناسنامه هستند و از طرفي بخاطر نداشتن شناسنامه نمي توانند تحت پوشش كميته امداد امام (ره ) قرار بگيرند. » و ناگفته روشن است که به همین خاطر، « سهام عدالت» هم نصیب شان نمی شود. تعداد کل خانوارها در این شهرستان به چه میزان است نمی دانم ولی می دانیم که «در اين شهرستان 12 هزار و 600 كپر شناسايي شده و اين به معني وجود 13 هزار و 600 خانوار بدون منزل مسكوني مي باشد». نه فقط « در حال حاضر آب آشاميدني بوسيله تانكر براي مردم حمل مي شود» بلکه، «70 در صد كودكان و 45 در صد بزرگسالان اين منطقه دچار سو تغذيه هستند و هفته ها وماهها مي گذرد از گوشت وميوه در اين خانواده ها خبري نيست .» مبادا فکر کنید که خوب، در کرمان چه انتظاری دارید! تمام اش تقصیر آغا محمد خان قاجار است که اگر کرمان را منهدم نمی کرد، این گونه نمی شد! ولی بهتر است جدی باشم. از سوی دیگر، به راستی چه باید بشود تا کسی بگوید «اعداممان كنند و ما را از اين زندگي نكبت‌‏بار راحت كنند». ولی گوینده کارگری است که البته « پولدار« نشده است ولی «بعد از 21 سال كاركردن با مواد شيميايي و خطرناك , شركت را تعطيل كردند و ما را فرستادن بيمه بيكاري, در" قدس پلاستيك" كار مي‌‏كردم؛ تا زماني كه شركت در اختيار بنياد بود‌‏, وضع خوب بود تا اين كه بانك صادرات شركت را خريد و از همين موقع بدبختي‌‏هاي ما هم آغاز شد». این آدم 47 ساله است ولی « به خدا خسته شدم از بس كه به اين و آ‌‏ن رو انداختم و كار خواستم». خوب بعید نیست دوستان « نو اندیش» ما بگویند، بابا جان چه خبر شده! همه جای دنیا کارگران از کار بیکار می شوند. مگر نوبرش را آورده ای! به جای این که جواب بدهم به خواندن گزارش ادامه می دهم. «چند روز پيش نماينده كارگران استان قزوين از تعطيلي 50 كارخانه در اين استان و سرگرداني 5 هزار كارگر شاغل در اين واحدها خبر داده بود». اگر این 5 هزار کارگر هرکدام بطور متوسط تکفل خرج سه نفر دیگر را داشته باشند، تا این جا می شود 20 هزار تن. البته همین کارگر 47 ساله ما، 8 سر عائله دارد. حتما درس اقتصاد نخوانده است ولی ادامه می دهد«نميدانم چرا واحد را به بانك صادرات واگذار كردند و مسوولان اين بانك تنها كاري كه كردند, به تعطيلي كشاندن واحد و خواباندن توليد بود؛ اي لعنت بر اين خصوصي‌‏سازي و واگذاري كارخانه‌‏ها كه صنعت را تعطيل و كارگران را خانه خراب كرد!!» و بعد این پرسش ساده ولی مهم را پیش می کشد«آخر بانك و كارخانه داري!! » با این همه «هرجا كه فكر كنيد رفتم و تقاضاي كار دادم اما نشد كه نشد!» و بعد، «دخترم دانشگاه آزاد قبول شد گفتم پول ندارم و مجبورش كردم كه خانه نشين شود و از خير تحصيل بگذرد , بدبخت كارش شده غصه خوردن آخر پدرش كارگر است و كارگر جماعت و خانواده‌‏اش حق ندارند مثل ديگران زندگي كنند!». البته مشاهده می کنید که چگونه فقر، فقر می زاید. یعنی وقتی دختر نتواند به دانشگاه برود، طبیعتا، کار مناسبی هم نصیب اش نخواهد شد ووقتی کار مناسبی نباشد، درآمد مناسبی هم نیست. کارخانه «چوب الموت» را هم به بخش خصوصی واگذار می کنند و «خريدار شركت در اولين فرصت واحد را تعطيل و كارگران را به بيمه بيكاري معرفي مي‌‏كند!!» دیگری می گوید «هر كجا رفتم پي كار , نگفتند نه‌‏! چند جا هم گفتند 150 هزار تومان پول پرداخت كن تا اگر كاري پيدا شد , خبرت كنيم و من گفتم خدا بيامرز , اگر 150 تومان داشتم اينجا چي كار مي‌‏كردم !» و گزارشگر ادامه می دهد او را به نهار دعوت کردم، ولی کارگر بیکار شده گفت، «امروز غذا خوردم فردا چي؟ديروز گرسنه بودم و فردا گرسنه خواهم ماند و بهتر كه امروز سنت شكني نكنم؟!»
اجازه بدهید به کارخانه « فرش پارس» سر بزنیم که در شهر صنعتی البرزواقع است که «از ابتداي سال جاري تعطيل شده و كارگران در اين مدت بلاتكليف بوده و هيچ يك از مسوولان پاسخ مناسبي به آنان نمي دهند». البته قبل از خصوصی سازی این کارخانه، 1400 نفر کارگر داشته است ولی پس از واگذاری، تعداد کارگران به 320 تن رسید که آنها نیز اکنون کارشان را از دست داده اند. از سوی دیگر خبر داریم که ورود قطعات بي كيفيت خارجي و مقررات محدود كننده موسسه استاندارد , ادامه فعاليت 60 تا 70 كارگاه توليدي و امنيت شغلي حدود 3 هزار كارگر شاغل در صنف تولید کنندگان قطعات آسانسور وپله برقی را تهديد مي كند. البته واردات باتری های چینی و سوء مدیریت کارخانه « قوه پارس» را هم به بحران کشاند. « 120 تن از كارگران اين واحد بازنشسته و در حال حاضر 72 نفر در شركت باقي مانده اند كه آنان نيز با سوابق خدمتي 18 تا 33 سال بلاتكليف هستند و هيچ مقام مسوولي پاسخگوي وضعيت نمي باشد» البته « شاغلان» نیز« در حال حاضر 4 ماه حقوق و مزايا دريافت نكرده اند». از آجر سازی « سازمایه» هم خبرداریم که تعطیل شده است و کارگرانش با 5 تا 28 سال سابقه کار در حال حاضر«با سيگار فروشي و فروش لوازم خانه به زندگي خود ادامه مي دهند البته اگر لوازمي در خانه اين كارگران مانده باشد ».
« ایران ساینا» کارخانه قفل سازی دررشت، اگر چه هنوز کارگرانش را بیکار نکرده است ولی کارگرانش « 3ماه حقوق نگرفته‌‏اند.» این شرکت در اختیار بخش خصوصی است و فروشی خوبی هم دارد. البته این را هم می دانیم که اخراج كارگران شركت"صندوق نسوز كاوه" همچنان ادامه دارد؛ طرف حداقل 10 روز گذشته بيش از 25 كارگر اين واحد اخراج شده اند و باقي كارگران نگران آينده شغلي خود هستند.
درضمن، نماينده كارگران استان قزوين از تعطيلي 50 واحد صنعتي استان به عناوين مختلف و بلاتكليفي 5 هزار كارگر خبر داد.
بس است که روحیه خودم دارد خراب می شود!
برای این که داستان را خیلی خوب بفهمید، پیشنهاد می کنم ازروی این عبارت آقای جامی، حداقل ده بار مشق بنویسید:
« ايرانی ها از دولت و ملت پولدار شده اند. خوب خرج می کنند



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?