<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Thursday, February 08, 2007


محاكمة تاریخ : 


كنفرانس لنین گراد 1931
در دو نوشتار پیشین، با مروری مختصر در نوشته های ماركس و لنین خاطر نشان شدیم كه مدل تك خطی تكامل به عنوان تنها نحوه ی
نگرش به تاریخ و به تاریخ جوامعی چون ایران مفید فایده نیست وبعلاوه، با آمورش های اساسی ماركس در خصوص تاریخ در تناقض قرار می گیرد.
گذشته از آن كه یك كیسه كردنی از این دست، موجب نادیده گرفتن خصلت های اساسی جوامع گوناگون می شود، این نگرش،‌ بررسی تاریخی را به صورت وسیله ای شبیه به قیچی در می آورد. در این نگرش به تكامل تاریخی، فرض بر این است كه الگوی تكامل تاریخی برای جوامع حی و حاضر است و آنچه مورخ باید انجام بدهد نه استفاده از مفاهیم علمی تاریخ یه عنوان یك راهنمای پژوهش برای كشف مختصات یك جامعه در هر دورة تاریخی، بلكه بكار گیری آن مفاهیم به جای یك قیچی است تا با آن ادوار تاریخی را به دوره های از پیش معلوم شده، تقسیم نماید. یعنی اگر این نگرش به تاریخ درست باشد، در آن صورت یك جامعه در مرحله برده برداری، راهی ندارد حز این كه بر اساس این بینش به فئودالیسم دگرسان شود و به همین نحو، پس از آن به صورت سرمایه داری درآید. این نگرش تقدیرگرایانه به تاریخ، به اعتقادمن، نه با تحلیل علمی-تاریخی ربط و رابطه ای دارد و نه با ادراكات مادی از تاریخ و از آن مهمتر در پیوند با كوشش برای درك بهتر از تاریخ شمار قابل توجهی از جوامع نیز، مفید فایده ای نیست.
به اشاره می گذرم كه بیشتر بررسی های تاریخی كه در دست داریم، برای نمونه آنچه در پیوند با ایران نوشته شد، تقریباهمگان بر اساس پذیرش تكامل تك خطی تاریخی به رشته تحریر درآمده اند. در مورد مشخص ایران، آنچه در این میان قربانی شد و راه به جائی نبرد، بررسی تحولات تاریخی ایران بود. كلیشه های آزار دهنده تكرار شدند. مفاهیم پیش پا افتاده اقتصاد سیاسی برای درست نمایاندن جامه بی قواره ای كه بر پیكر تاریخ ایران پوشانده بودند به تاراج رفت و ابتدائی ترین اصول و مفاهیم اقتصاد و سیاست ماركسیستی هم[1]
در سالهای اخیر، به خصوص پس از فروپاشی سوسیالیسم روسی كم نیستند كسانی كه اگرچه نگرش بدیلی ارائه نمی دهند ولی اندر « بی فایده بودن نگرش ماركسیستی» مقاله می نویسند و پند واندرز انتشار می دهند. در این جوی كه پس از فروپاشی بر ذهنیتها حاكم است، چنین تهاجمی نه فقط قابل پیش بینی است كه اصلا و ابدا عجیب هم نیست. شماری از چپ اندیشان كه درگذشته ای نه چندان دور برای نظام تكامل تك خطی گریبان خویش و دیگران را می دریدند، به ماهیت اصلی خویش بازگشتند و نه فقط منكر اجتناب ناپذیری سوسیالیسم كه منكر سودمندی نگرش ماركسیستی به تاریخ و اقتصادند. با این گروه و جماعت، بحث وجدل فایده ای در برنخواهد داشت. این جماعت « اندیشه ورزانی» به راستی ویژه اند. همان گونه كه « ماركسیست » شدن شان به یك معنی اجباری بود، روی گردانی شان نیز اختیاری نیست. جان به جانشان كه بكنی قابلیت و توانائی تفكر مستقل ندارند و در نبود چنین قابلیتی، طبیعی است كه برای پیروان حزب باد، مهم جهت باد است.
در شرایطی كه برجهان حاكم است همه امكانات و ابزار تبلیغاتی جهان سرمایه سالاری به كار افتاده است تا به راستی ماركسیسم و هر گونه نگرش عدالت طلبانه را در زیر خرابه های نظام انسان ستیز و خودكامه بوروكراتیسم اشتراكی كه در بخش قابل توجهی از جهان بنام سوسیالیسم خون خلق الله را در شیشه كرده بود، برای همیشه مدفون نماید. ولی شب، دراز است هنوز.
در این نوشتار، هدفم این است كه زمینة‌ تاریخی تحمیل تكامل تك خطی تاریخ را به عنوان تنها نحوه ی نگرش به تاریخ به دست بدهم ودر حد امكان، كوشش خواهم كرد تا چگونگی چنین نابكاری ناهنجاری را كه نسبت به تاریخ صورت گرفته، باز بشناسیم. قبل از هرچیز، ولی باید به دو نكته توجه كنیم.
- همانند دو نوشتار قبلی، این نوشتار نیز پیش درآمدی مختصر است بر حوزه ای كه تا به حال ناشناخته مانده است. امید كه این پیش درآمد بتواند علاقمندان را به تحقیق جدی در این باره مشوق باشد.
- با وجودیكه بیش از 7 دهه از كنفرانس باكوو لنین گراد می گذرد، اسناد این مباحثات هنوز در دسترس نیست. تا قبل از فروپاشی، چاپ نكردن این اسناد دلیل دیگری داشت، و حالا، پس از فروپاشی، دلیل یا دلایل دیگر. برای مثال می دانیم كه اسناد كنفرانس باكو در 1930 وبه خصوص گزارش ت.د. برین ( Berin) كه بطور مشخص به بررسی تاریخ ایران اختصاص یافته بود، هرگز منتشر نشده اند[2].
بعلاوه به نقل از یكی از اساتید ایران شناس انگلیسی كه سه بار برای تحقیق به لنین گراد، باكو، تفلیس سفر كرده بود، آنچه كه در آرشیوها هست نیز در اختیار محققین قرار نمی گیرد.[3]
به این ترتیب، نوشته حاضر براساس اسناد و مدارك ناكافی و پراكنده ایست كه این جا و آنجا در اختیار محققین قرار گرفته و طبیعتا به همین دلیل، حق مطلب در آن ادا نشده است.
گرچه كنفرانس لنین گراد و دیگر كنفرانس هائی كه برای بررسی شیوة تولید آسیائی تشكیل شد در زمان استالین اتفاق افتاد، ولی درنوشتار قبل دیدیم كه بر خلاف باور عمومی، سنگ بنای اولیه این نگرش نه بوسیلة استالین بلكه درزمان لنین و بوسیله خود او بجا نهاده شد. استالین، همانند دیگر مستبدان در طول تاریخ، كوشید همسان اندیشی را بر چپ اندیشان تحمیل كند و برای این كار یك توجیه شبه تئوریك بتراشد. در نتیجه، باید گفت كه مسئولیت تحریفی كه در كاربرد مفهوم مادی تاریخ صورت گرفت، برگردن لنین است نه استالین كه دست بر قضا، چنین نحوة‌ نگرشی را برای توجیه سیاست هایش مناسب یافته بود. این را نیز گفتیم كه این تحریف و تحریفات دیگری كه بوسیلة‌ لنین در اندیشه های ماركس صورت گرفت، عمدتا ریشه در ناسیونالیسمی داشت كه می كوشید انقلاب روسیه را حتی به قیمت زیر پانهادن ابتدائی ترین باورهای ماركسیستی حفظ نماید. امروز دیگر بر همگان باید روشن شده باشد كه چنان درك مغشوش و اراده گرایانه ای از انقلاب و از سوسیالیسم نه فقط نتوانست انقلاب اكتبر را حفظ نماید، بلكه انقلاب جهانی را نیز به آینده ای نامعلوم و از دسترس به دور پرتاب كرده است. از هزینة بی اعتبار شدن غیر منصفانه این نگرش، دیگر چیزی نمی گویم.
از مرگ لنین چندی نگذشته بود كه بحث وجدل بالا گرفت. به نظر می رسید كه از یك سو، شماری از فعالین جنبش كمونیستی بین المللی برای رهانیدن خویش از محدودیت هائی كه پذیرش نظام تك خطی تكامل ایجاد می كرد، دست به كار شده بودند. از سوی دیگر، متفكران و اندیشه ورزان وابسته و پیوسته به نظام نوپای شوروی نیز برای حفظ وضعیت موجود، همه توان خود را به كار گرفته بودند.
گفتیم كه این مباحثات و بگومگوها در زمان لنین نیز وجودداشت. از یك سو، نظریات و دیدگاه های پلخانف و تروتسكی را داشتیم كه به دلایل گوناگون نظام تكامل تك خطی را برای بررسی تاریخ روسیه نادرست می دانستند و شیوه دیگری را پیش می كشیدند واز سوی دیگر، مكتب تاریخ نگاری پوكترافسكی یا مكتب رسمی كه می كوشید اختلافات موجود را به حداقل تخفیف داده و غیر اساسی و قابل چشم پوشی جلوه دهد. در نوشتار قبلی، به جنبه هائی از انتقاد پلخانف اشاره كردم. در پیوند با دیدگاههای تروتسكی، عمده ترین نكته ای كه بوسیله او مطرح شد، این بودكه در حالیكه بخش عمدة مازاد تولید بوسیله دولت اخذ می شود، این شیوة اخذ مازاد، پیدایش و رشد بعدی « طبقات ممتاز اجتماعی» را با اشكال مواجه می كند. لازم به یادآوری است كه اگر چه پلخانف وتروتسكی به تاریخ نگاری رسمی ایراد داشتند ولی نتیجه گیری شان از مباحثات یكسان نبود. تروتسكی در خصوص این چگونگی، یعنی، دشواری در شكل گیری و رشد بعدی طبقات اجتماعی دارای امتیازات ویژه، بجث جانداری را پیش می كشیدو به ویژه، از چگونگی رشد شهرها در روسیه سخن می گفت. به نظر تروتسكی، « اكثریت شهرهای قدیمی ما، نقش اقتصادی قابل توجهی نداشتند. این شهرها یا مراكزاداری بودند و یا مراكزنظامی، ساكنین این شهرها به صورتهای گوناگون برای دولت كار می كردند و از خزانه داری دولت حقوق می گرفتند. بطور كلی، شهرها مراكز اداری، نظامی و یا زیستگاه جمع كنندگان مالیات ها بودند.... درنتیجه، شهرهای روسیه مانند شهر درنظام استبداد آسیائی بودند و بهمان صورت عمدتا نقش مصرف كننده داشتند نه این كه همانند شهر در قرون وسطی در اروپا، مركز تجارت و صنعت بوده باشند» [4]. اهمیت این نكته تروتسكی در این بودكه به این ترتیب، شهرها فاقد اقشار گوناگون خرده بورژوازی بودند كه از دیدگاه او عامل اساسی انقلاب بورژوا دموكراتیك در اروپای غربی شدند. این عامل درونی، در واقع فقدان یا ضعف اساسی خرده بورژوازی، نشانه آن است كه انقلاب بورژوادموكراتیك نمی تواند در روسیه موفق شود.
در فاصلة سالهای 31-1925 عامل دیگری نیز به این مجادلات افزوده شد و آن این بودكه در برابر چین، دولت نوپای شوروی چه سیاستی باید اتخاذ می نمود؟ ناگفته روشن است كه مفهوم و محتوی این سیاست بستگی داشت به اینكه جامعة چین چگونه ارزیابی شود.
به اشاره می گذرم كه در آن سالها، در چین از یك سو بورژوازی چین، كومین تانك، را داشتیم و از سوی دیگر، حزب كمونیست را. اگر سیاست كمینترن این بود كه چین برای رسیدن به سوسیالیسم باید از مرحله انقلاب بورژوادموكراتیك گذر كند، در آن صورت می بایست كمونیست های چینی را به همكاری وتشكیل جبهه واحد با كومین تانك فراخواند. این سیاست، دربطن خویش دو پیش گزارة مهم داشت:
- تكامل تاریخی جوامع می بایستی تك خطی بوده باشد و وضعیت چین هم می بایستی فئودالی ارزیابی شود. این نگرش با مكتب تاریخ نگاری رسمی شوروی و با سیاست رهبر شوروی در این سالها، استالین، جور در می آمد و هم خوانی داشت.
- كومین تانك كه عمدتا سخن گویان بورژوازی تجارتی چین بودند، می باید نیروئی فئودالیسم ستیز ارزیابی می شد. و اگر تحلیل براساس تكامل تك خطی درست می بود، می بایستی نیروئی پیشرو و ترقی خواه به حساب می آمدند.
در 1925، اوژین وارگا كه استاد اقتصاد در دانشگاه بوداپست بود مقاله ای تحت عنوان « مسائل اقتصادی انقلاب در چین» انتشارداد كه در آن تزهای موجود در بارة‌ساختار ماقبل سرمایه داری در چین مورد سئوال قرار گرفت. دراین مقاله، وارگا با بررسی ساختار دولت ادعا كرد كه آنچه در چین وجودداشت نه یك دولت فئودالی بلكه دولتی بود كه به منظور تهیه و تدارك پروژه های عمومی [ آبیاری و كنترل سیل] یعنی تدارك پیش شرط های لازم برای تولید بوجود آمده بود و به همین دلیل، در چین « طبقة حاكمه ای شكل گرفته است كه بدیلش در فرهنگ اروپائی وجود نداشته است. یعنی طبقه ای از ادباء »[5]. بعلاوه به دلیل این ساختار ویژه ، [ اگرچه از عبارت شیوة تولید آسیائی استفاده نكرد، ولی به روشنی منظورش همین بود] بورژوازی تجاری چین، پائی نیز در زمین دارد و به مازاد زمین وابسته است.به این ترتیب، در یك تحلیل تاریخی، خصلت ضد فئودالی یا ترقی خواهی پورژوازی چین را به آن صورتی كه ادعا می شود، نباید جدی تلقی نمود[6]. آنچه كه مورد توجه وارگا قرار گرفته بود این كه ، علاوه بر طبقة‌ حاكمه و دولت ویژه، در سطح روستا یا جماعت هم با نهاد استبدادی قبیله و یا جماعت روبرو هستیم كه به نمایندگی از دهقانان بر زمین مالكیت دارد وبه همین دلیل، این مناسبات ویژه، مانع پا گرفتن سرمایه داری بومی می گردد. به اشاره ای بگذرم كه تغییر در نگرش وارگا بدون مقدمه و غیر مترقبه بود. چون همانند بسیار كسان دیگر، او نیز بر این اعتقاد بود كه تكامل تك خطی و مراحل پنج گانه بطرز رضایت بخشی می تواند تاریخ چین را توضیح بدهد. خود او در این پیوند، این تغییر را مدیون آشنائی خود با نوشته های ماكس وبر دانست و افزود كه به گمان او، باید بر نفاط افتراق چین با جوامع اروپائی تاكید بیشتری قائل شد و از این طریق، علت پا نگرفتن سرمایه داری بومی را در چین توضیح داد.
در همانسال ریازانف كه رئیس موسسه پژوهشی ماركس- انگلس بود، مقاله ای تحت عنوان « ماركس در بارة‌هندوستان و چین » منتشر نمود كه در آن نظریات ماركس و انگلس در بارة‌ جوامع آسیائی و شیوه تولید آسیائی جمع آوری شده بود. به گفتة ماریان سوار، ریازانف در 1925 در مقدمه ای كه بر مقاله ماركس « انقلاب در چین واروپا» نوشت، سه بار از عبارت شیوة تولید آسیائی استفاده كرد و هر سه بار نیز آن را در گیومه گذاشت، ولی سوار تردیدی ندارد كه ریازانف به وجود چنین شیوة تولیدی باور داشته است.[7] در 1926 كانتروویچل به حمایت از مواضع وارگا بر آمد و مدعی شد كه در چین با تركیبی از مالكیت جماعت - دهقان و دولتی كه به ازای ارائه خدمات مازاد می گیرد، مواجه بوده ایم. از نظر او، در نبود « یك ساختار فئودالی، شورش دهقانی قادر به تغییر نظام نخواهد بود، بلكه موجب حفظ تعادل خواهد شد» [8]. وقتی در این چارچوب از نقش شورشهای دهقانی در ایجاد تعادل سخن می گوئیم این سخن به این معنی است كه هر آنگاه طبقه حاكم در یك جامعة‌ آسیائی میرودتا به صورت زمین داران با ثبات، به صورت طبقه ای در خود و برای خود دگرسان شود، این شورشها كه در ظاهر بر علیه زورگوئی های همین طبقه حاكم اتفاق می افتند، در واقع نیروی محركه و زمینه ساز بازگشت جامعه به عقب می شوند. یعنی رهبری سر بر می زند كه حاضر است و می كوشد نقش پدرانه ای بازی كند. حكام وزمین داران ستمگر را جابجا كند. شماری را گردن می زند و ازدیدگاه تكامل تاریخی جامعة آسیائی از مرحله متكامل تر به مرحله ای بدوی تر بازگشت می كند.
در 1927، پپر در مقاله ای كه در پراودا چاپ شد، شیوة‌ تولید آسیائی را در بررسی تاریخ چین بكار برد. البته دیگرانی نیز بودند كه به تعاقب كار درخشان ریازانف در تأئید وجود چنین شیوة‌تولیدی مقاله نوشتند كه از آن جمله می توان به نوشته های والین در 1916، و ویتفوگل در 1927 اشاره كرد.
همان گونه كه در بالا اشاره شد، وارگا بیشتر از آنچه كه به نوشته ای ماركس تكیه كند از بررسی های ماكس وبر بهره جست و همین نكته، بعدها بهانه ای شد برای خرده گیری نابخردانه به نظریات وارگا از سوی مدافعان تكامل تك خطی تاریخ. ولی نكته ای كه از دیدگاه مخالفان شیوة‌تولید آسیائی پنهان مانده بود،‌ این كه ماكس وبر، خود بررسی اش را، به خصوص بخشهائی كه بر اهمیت تهیه و تدارك پروژه های عمومی تائید دارد، براساس نوشته های ماركس وانگلس تنظیم كرده بود. در همان سالها، 1928، مدایار بررسی خویش را در بارة‌ اقتصاد روستائی چین منتشر ساخت كه در آن كوشیده بود جامعه روستائی چین را به عنوان جامعه ای با شیوة‌ تولید آسیائی بررسی كند. همو، در مقدمه مفصلی كه بر كتاب دوتن دیگر در 1930 نوشت، بحث را با بررسی نوشته های ماركس دنبال كرد. از 1929 تا 1934 كه مدایار در تصفیه های خونبار استالین ناپدید شد، او كه در بخش مطالعات شرق شناسی كمینترن كار می كرد، كماكان از حقانیت شیوة تولید آسیائی دفاع می كرد. ولی از 1931 به بعد، به او اجازه ندادندكه از واژة‌ شیوة تولید آسیائی استفاده كند ومجبور شد از «‌فئودالیسم آسیائی» سخن بگوید. وقتی كتابش در 1931 تجدید چاش شد، سانسورچیان استالین فصل مربوط به شیوة تولید آسیائی را كلا حذف كردند.
جالب توجه است كه در 1927، حزب كمونیست چین در پیش نویس برنامة ارضی وجود شیوة تولید آسیائی در چین را پذیرفت. طولی نكشید اما، كه پیروان استالین،‌« اشتباه » حزب كمونیست را اصلاح كردند و كنگره ششم حزب در 1928 نتیجه گرفت كه شیوه تولید آسیائی با واقعیات جامعة‌چین در تناقض قرار می گیرد. بنظر می رسد كه نمایندة‌كمینترن، لومینادزه، در ترغیب حزب كمونیست چین به پذیرش شیوة تولید آسیائی نقش موثری داشته و همو در پانزدهمین كنگره حزب كمونیست شوروی كه در دسامبر 1928 برگزار شد، اعتقاد خود را به آسیائی بودن جامعه چین تكراركرد. به عقیده لومینادزه، نظام اجتماعی - اقتصادی چین به دلیل وابستگی داشتن به تدارك پروژه های عمومی آبیاری و كنترل سیل بوسیله یك دولت بوروكراتیك با جوامع فئودالی اروپا متفاوت بوده است. هر آنگاه كه حكومت مركزی سقوط می كرده است، از یك سو‌‌‌، این كارهای حیاتی و پیش شرط های اساسی تداوم تولید انجام نمی گرفته است ولی از سوی دیگر، مستبدین محلی كماكان باجهای كلان می ستادند ودر چنین وضعیتی نتیجه، انهدام كشاورزی بود.
بحث لومینادزه پی آمدهای بسیار مهمی داشت. برای نمونه ، فقدان فئودالیسم در عین حال به معنی فقدان شرایطی بود كه می توانست به پیدایش بورژوازی بومی، به عنوان یك طبقه سیاسی منجر شود. و اما، تا آنجاكه به بوژوازی موجود چین مربوط می شد، لومینادزه بر این باور بود كه آن طبقه « نوزاد امپریالیسم غرب بود ونمی توانست جامعة چین را اصلاح كند.[9]
همو در همین سخن رانی هم چنین گفت كه در حالیكه كومین تانك به صورت « دسته ای از ژنرال های نفع خود پرست به قهقرا رفته است» دهقانان و كارگران چینی به دلیل وضعیتی به مراتب ناهنجار تر از آنچه در اروپا وجود داشت، آماده انقلابند. در همین كنگره، استالین، بوخارین و میف به مخالفت با مواضع اعلام شده بوسیله لومینادزه بر خاستند. میف به لومینادزه اعتراض كرد كه او می كوشد شیوة تولید آسیائی را در برابر فئودالیسم قرار بدهد. و در پاسخ لومینادزه گفت، كه این كاریست كه ماركس كرد. میف سپس ادعا كرد كه در نامه هائی كه از ماركس و انگلس در دست است، منظور ماركس از شیوة تولید آسیائی « یكی از انواع فئودالیسم » بوده است و پس آنگاه جمله ای از لنین مبنی بر فئودالی بودن چین آورده و لومینادزه را متهم نمود كه بی ثمرانه می كوشد كه بین ماركس و لنین اختلاف پیدا كند[10]. از گفته های استالین و بوخارین در این كنگره خبر ندارم ولی می دانم كه كنگره به دفاع از نگرش میف رای داد ولی، بحث و جدل بین مخالفان و موافقان ادامه یافت.
در همان سال، وقتی كه برنامة‌كمینترن در ششمین كنگره اش تدوین می شد، مدایار پیشنهاد كرد كه در برنامه وجود « جوامع شرقی ویژه» پذیرفته شود. درهمان موقع، وارگا هم در ارگان كمینترن نوشت كه استفاده از فئودالیسم برای بررسی شرایط چین نه فقط به درك بهتر از مناسبات ارضی در چین منجر نمی شود، بلكه تاثیر معكوس خواهد داشت و افزود كه با فئودالی دانستن چین، گذار چین به سرماه سالاری را باید انتظار كشید و در وضعیتی كه وجودداشت،‌ « چنین سرانجامی چیزی غیر ازتسلیم چین به سرمایه خارجی » نخواهد بود.[11]
در 1929 اما، واقعة مهم دیگری نیز اتفاق افتاد. سخن رانی معروف لنین در بارة دولت كه دهسال پیشتر ایراد شده بود، برای نخستین بار چاپ شد. در این سخن رانی كه قرار بود مفهوم دولت از دیدگاه ماركسیستی توضیح داده شود، لنین همة آثار ماركس و هم چنین بسیاری از نوشته ای انگلس، از جمله آنتی دورینگ را نادیده گرفت و فقط دوبار از دانشجویان [‌این سخن رانی در یك دانشگاه ایراد شد] خواست كه از مطالعة « منشاء‌ خانواده ...» غفلت نكنند وبه وضوح در كنار پیروان و معتقدان به تكامل تك خطی تاریخ قرار گرفت. جالب است مقدمه ای كه لنین بر مكاتبات ماركس و انگلس نوشت و آن مقدمه با دیدگاه تك خطی تكامل تناقض داشت، برای نخستین بار، چند سال پس از مرگ استالین در زمان خروشچف در 1959 چاپ شد. با آنچه كه از روسیه در دوران سلطه سیاه و خونبار استالین می دانیم، كاملا محتمل است كه علت چاپ نشدن این مقدمه این باشدكه در آن لنین همانند ماركس و انگلس، پذیرفته بود كه كلید نظامهای شرقی فقدان مالكیت خصوصی برزمین بوده است چون « تمام زمین به دولت تعلق دارد». او هم چنین افزود كه روستاهای محصور و خود كفای آسیائی كه در آنها اقتصاد طبیعی خكمفرماست « اساس نظام آسیائی » را تشكیل می دهند. اركان دیگر چنین نظامی، مسئولیت دولت راجع به كارهای عام المنفعه و عمومی است[12]
از سوئی، چاپ « به موقع» سخن رانی لنین و از سوی دیگر، چاپ گزارشی بوسیله دبروفسكی در رد شیوة تولید آسیائی، كفه ترازو را به نفع مدافعان تاریخ نگاری رسمی سنگین كرد. نظریات دوبروفسكی، اگر چه بخاطر مخالفتش با شیوة‌ تولید آسیائی، مورد توجه تاریخ نگاران رسمی قرار گرفت ولی در ضمن، بخاطر تجدید نظرهای اساسی در تاریخ نگاری ماركسیستی از سوی همگان مورد انتقاد جدی قرار گرفت. از این تجدید نظرها در می گذرم ولی انتقاد همگانی بر گزارش او، زمینه ساز تدارك جلسات بحث و مجادله فراوانی شد كه نتیجه این حلسات یك تاز شدن مفهوم تكامل تك خطی بود. فهرست وار به شماری از این جلسات اشاره می كند. در ماه مه 1929 بخش جامعه شناسان انجمن تاریخ نگاران ماركسیست جلسه ای برای بحث در بارة گزارش دوبروفسكی برگزار كرد. در همانسال گودز، گزارشی در بارة نوشتة دوبروفسكی نوشت وبه انجمن تاریخ نگاران لنین گراد ارائه نمود. در ژانویه 1930، مدایار گزارشی تنظیم كرد و در بخش شرق شناسی كنفرانس سراسری متخصصین كشاورزی قرائت نمود. در 1930، جلسات بحث و گفتگو در خاركوف، باكو، تفلیس برگزار شد. استاد فقید خنجی به نقل ازویتفوگل نوشته است كه در كنفرانس لنین گراد كه به پیشنهاد وارگا برگزار شد، خود او و شماری از هم فكران اورا به آن كنفرانس راه ندادندو به قول خنجی، « كنفرانسی بود یك پارچه و در چنین محكمه ای بود كه تئوری مذكور بطور غیابی و بدون حضور وكلای مدافع محكوم به مرگ شد» [13]. برای بازنگری مختصر آنچه كه دراین جلسات بحث و گفتگوشد، علاوه بر آنچه كه مورد بهره برداری محققین دیگر قرار گرفته، متن ناكامل چهار سخن رانی در این كنفرانس نیز در دسترس من است كه بر اساس آنها خواهم كوشید، خلاصه ای از این مباحث به دست بدهم.
كوكین كه در دفاع از شیوة تولید آسیائی سخن گفت، عمدتا در پیوند با ماهیت بوروكراتیك جوامع آسیائی بحث كردو از جمله مدعی شد كه هر عضو این بوروكراسی در واقع، عضوی از هیئت حاكمه است، یعنی نه فقط « هم چون پیچ و مهره ایست در ارگان سركوب» بلكه ، » جزئی است از ماشین اقتصادی كه پروسه تولید را در كنترل دارد». از دیدگاه او، بوروكراتها ازكاست های ویژه ای بودند و قبل از هرچیز، ضروری بودكه اعضای بوروكراسی، سواد خواندن ونوشتن داشته باشند ولازمه این كار هم این بود كه برای سواد دار شدن، در آن مقاطع تاریخی ضروری بود كه به آن حد مازاد داشته باشند تا بتوانند سالهای متمادی را صرف سواد آموزی نمایند[14]. آنچه در سخن رانی كوكین جالب ودر عین حال برای بوروكراسی نو پای حكومت شوروی خطرناك بود این كه او، بوروكراتها را در كلیت شان « طبقة‌حاكم» جوامع آسیائی می دانست. ولی نظرش این حلقه گمشده را نیز داشت كه چگونگی پیدایش این كاست ویژه را توضیح نمی داد. یعنی، برای اینكه كسی عضو این بوروكراسی باشد تا بتواند از مازاد تولید بهره مند شود، سواد داشتن لازم بود. واما، سواد دارشدن، یعنی تدارك شرایط به عضویت بوروكراسی در آمدن، بر فرض وجود آن مازاد تولید - مازادی كه باید صرف سواد آموزی بشود - استوار بود بدون این كه منشاء این مازاد را روشن كرده باشد. به گوشه ای دیگر از سخنرانی كوكین باز خواهیم گشت.
یولك، از یك سو و گودز از سوی دیگر، عمده مدافعان نظام تك خطی تكامل و مخالفین شیوة تولید آسیائی بودند. یولك در بخشی از سخن رانی خویش كوشید، به نظریات كوكین پاسخ بدهد و بحث را از زاویه جالبی پیش كشید كه به گمان من اهمیت زیادی دارد. او اشاره كرد به « مبارزه همه جانبه برای سوسیالیسم» در شوروی و مبارزه طبقاتی حاد در بقیه دنیا، و نتیجه گرفت كه اگر در شرایط موجود، چنین كنفرانسی برای بررسی شیوة تولید آسیائی تشكیل می شود، هدف عمده این است و یا باید این باشد كه بررسی كنیم كه « از تئوری شیوة تولید آسیائی چه نتیجه گیری سیاسی می توان كرد؟»‌ و مشخصا در پاسخ كوكین گفت، « ما دراین جا جمع نشده ایم برای این كه آن گونه كه كوكین می گوید، به بررسی تاریخ جوامع شرقی نیازمندیم» بلكه برای این منظور گرد آمده ایم تا تاریخ واقعی جوامع شرقی را به نفع زحمت كشان این جوامع دگرسان كنیم. گرچه حرف یولك به یك معنی درست است كه بررسی تاریخ بخاطر تاریخ و بخاطر نبش قبر تاریخی دردی را دوا نخواهدكرد، ولی از این نكته درست، نمی توان و نباید نتیجه گرفت كه برای درست نمایاندن سیاست، تاریخ را می توان بازنویسی و دو باره نویسی كرد. تاریخ جوامع، همانی است كه بود كه باید شناخته شود برای درس آموزی، و نه نتیجه گیری های سیاسی به شیوه ای كه یولك می گوید. خواهیم دید كه این گونه می شود. در همین راستاست كه به عقیده یولك، « تفسیر بیانیه های جداگانه از ماركس و انگلس در بارة‌ شرق» و ارائه آنها در پوشش یك تئوری بطور سطحی تكمیل شده در بارة یك شیوة تولید خاص آسیائی» « از نظر سیاسی بطور مطلق قابل قبول نیست». از نظر او، طرفداران این شیوة‌ تولید بحث شان را بر « بیانیه های سطحی» ماركس بنا كرده اند و شماری از این بیانیه های پراكنده را در كنار هم چیدند ونام جدیدی هم، شیوة‌ تولید آسیائی، برآن نهادند و به این ترتیب، « یك ساختار جدید آماده شده است».[15] مشاهده می كنیم كه از همان ابتدا، یولك، مبنای كار را براساس « مخالفت به هر صورت» گذاشته وبه جای استدلال جان دار، اعلامیه صادر می كند. برای مثال، همان گونه كه در فصلی دیگر دیدیم، نه فقط با بیانیه های پراكنده روبرو نیستیم، بلكه ، از آن مهمتر، چرا بیانیه های مورد مشاجره سطحی اند ؟ برای نشان دادن این « سطحی بودن» چیزی نمی گوید ولی این نكته را می گوید كه كه منظور نظرش این است كه « هر رفیقی كه برای اولین بار با جوهر این تئوری برخورد می كند باید جانب احتیاط را نگاه دارد و بر هر ماركسیست و بلشویك انقلابی لازم است كه در بررسی این تئوری از دیدگاه متدشناسی، یك پیش داوری ویژه حزبی نسبت به آن داشته باشد»[16]. و در پیوند با این « پیش داوری حزبی » است كه اشاره می كند به مبارزه طبقاتی در جریان در جوامع شرقی و جوامع مستعمره و با زیركی پاپوش نیز می دوزد كه خواهیم دید ولی می گوید، بی سبب نیست كه در شرایطی كه مبارزه طبقاتی در این جوامع بسیار حاد شده « در میان ما تعریف مشخصی از ساختار طبقاتی این جوامع وجود ندارد» و از آن مهمتر، بدون این كه توضیحی بدهد، « ما شاهد گریز از مواضع ماركسیستی - لنینیستی هستیم». چگونگی این گریز نیز روشن نمی شود ولی شركت كنندگان را خاطر جمع می كند كه او نمی گوید هر آن كس كه در دفاع از شیوة تولید آسیائی سخن بگوید، تئوری بورژوائی را تكرار می كند، ولی اضافه می كند كه برای او این نكته كاملا واضح است كه « مواضع اشتباه آمیز حامیان این تئوری منعكس كننده نفوذ اندیشه های شناخته شده ی خارجی است». تفسیر این عبارت را به خواننده واگذار می كنم ولی تاریخ نشان داد كه كمی بعد در بیدادگاه های استالین، « اندیشه های خارجی» چه كاربرد وحشت انگیز و هراس انگیزی داشت. البته، یولك می خواهد به دلمان بد نیاوریم، یعنی می كوشد متقاعدمان كندكه نگرانی او بیشتر به این خاطر است كه در شرایطی كه بر شمرد، هر گونه تفسیر و تعبیر غلط از ماركسیسم مورد سوء استفاده دشمنان قرار خواهد گرفت. و در این راستاست كه می گوید، اگر اتحاد جماهیر شوروی كه « مركز ثقل تكامل تئوری ماركسیستی است» راهنمائی های نادرست عرضه نماید، حتی اگر آن راهنمائی ها به مُهر آكادمی كمونیستی نیز ممهور شده باشد، باز، « تردیدی وجود نداردكه چنان سرانجامی برای ما بسیار گران تمام خواهد شد» و ادامه می دهد و می رسدبه جائی كه به اعتقاد من گره گاه تمام مجادله ها بود. می گوید، مجسم كنید اگر به رفقای چینی مان بگوئیم كه اریستوكراسی زمین نمونه ای یا تتمه ای ازنظام فئودالی نیست، بلكه در چین مناسبات عجیب « آسیائی» وجودداشته است، چنین پیشنهادی « ایدئولوژی پرولتاریای پیشتاز را متشتت كرده و از درون می پوكاند» و به این دلایل است، یولك ادامه می دهد، كه مااز شیوة تولید آسیائی انتقاد كردیم و می افزاید كه در شرایط موجود در آن سالها، مبارره برعلیه این تئوری- به عنوان یك شیوة تولیدی مستقل- « انحراف از متد شناسی ماركسیستی است كه از اشتباهات بسیار مهم سیاسی متاثر است»‌ [17].
آنچه از سخن رانی یولك به اختصار بازگو كردیم، به وضوح نشان می می دهد كه در تحلیل نهائی آنچه كه از دیدگاه مخالفان شیوة تولید آسیائی اهمیت داشت، این بودكه پی آمد این بحث و جدل ها برای سیاست خارجی شوروی، و مشخصا در پیوند با چین، چه خواهد بود؟ البته آنچه كه مورد توجه یولك و دیگر مخالفان قرار نگرفت ولی بوسیله تاریخ واقعی چین به نحو غم انگیزی اثبات شد. این كه اگر جامعة‌چین را برای این كه این یا آن موضع گیری سیاسی مان درست بنظر آید، تحلیل كنیم، نتبجه ای بس وخیم تر در انتظارمان خواهد بود. یولك در انتخاب بین پذیرش شیوة تولید آسیائی به عنوان یك ساختار اقتصادی - اجتماعی و یا رد ماركس تردستی جالبی به خرج می دهد و براین گمان است كه اگر بتواند نشان بدهد كه شیوة تولید آسیائی از نظر سیاسی قابل قبول نیست، بقیة مسائل دیگر حل خواهند شد. به همین دلیل است كه مدعی می شود، وقتی ماركس از « شیوة تولید» سخن می گوید، منظورش یك ساختار طبقاتی مشخص با مناسبات تولیدی معین در جامعه نیست، یعنی، ماركس كلیت جامعه را در نظر ندارد. به عقیده دان، این ادعای یولك به این معنی است كه ماركس « بعنوان یك ماركسیست قلم نمی زده است» [18] و این بی گمان، ادعای مضحكی است. پی آمد دیگر، ادعای یولك البته این بود كه بدون این كه مستقیما بگوید، ماركس را به درهم اندیشی متهم می كرد. برخلاف یكی دیگر از شركت كنندگان، گودز، یولك نمی پذیرد كه ماركس تحت تاثیر شرق شناسان بورژوائی بود و یا در نتیجه كمبود اطلاعات به اشتباه به وجود ساختار اقتصادی - اجتماعی ویژه در شرق رسید. بلكه می گوید، مختصاتی كه برای چنین ساختاری مطرح می شوند، شناخته شده اند و از آن جمله اند، مالكیت دولتی، حكومت استبدادی، اهمیت آبیاری مصنوعی و عقب ماندگی اقتصادی و سپس می پرسد، كه ماركس آیا می توانست « بر اساس این عوامل سطحی به وجود ساختار ویژه ای » رهنمون شود؟ و خودپاسخ می دهد كه اگر آن گونه كه دیگران می گویند، ماركس این چنین كرده باشد، اشتباه ماركس بی اطلاعی از شرق و یا تكیه بر منابع آماری غیر قابل اعتماد نیست، بلكه « ماركس متدولوژی خودرا زیر پا گذاشته است» و اشاره می كند به یكی از مدافعان شیوة تولید آسیائی كه اجازه نیافته بود در این كنفرانس شركت كند و می افزاید، « ایرادی كه به مدایار می توان گرفت این نیست كه او ماركس را به غلط تفسیركرده است، بلكه او، عقاید نادرست ماركس را به درستی بازگو می كند»‌[19]. به اشاره ای بگذرم كه ویتفوگل نیز از همین راستا به ماركس ایراد می گیرد كه در بررسی اش از جوامع شرقی به متدشناسی خویش وفادار نمانده است[20] ولی به نتیجه گیری كاملا متفاوتی می رسد كه بررسی آن از چارچوب این نوشته فرا می گذرد.
یكی دیگر از مخالفان، گودز، اما كمی پیچیده تر و مفصل تر سخن گفت. در یك مورد اما، سخنانش بی پرده تر از دیگران بود. اگر دیگران در لفافه سخن گفتند، گودز علنا ابراز داشت كه مجادله در بارة‌« ماهیت انقلاب چین» زمینه ساز این مباحثات در بارة شیوة‌ تولید آسیائی شده است. در سخنان او، این صراحت نیز وجود داشت كه به قول معروف، گفت كه رهبر اركستر كیست" چون در سخن رانی اش مكررا به « آموزش های رفیق استالین» اشاره می نماید و از جمله می گوید كه این مجادله ها همان گونه كه « رفیق استالین» می گوید نشان می دهد كه « تئوری از پراتیك عقب مانده است». آن طور كه از قرائن پیداست یك حزبی تمام عیار نیز هست و اشاره می كند به رهنمود انترناسیونال كمونیستی كه در پیوند با ساختار اقتصادی - اجتماعی چین، « جواب قاطع و روشن » داده است. ولی در بحث هائی كه از 1925 به این سو در می گیرد، این نظریات از دو دیدگاه مورد انتقاد قرار می گیرند كه با وجود بكارگیری شیوه های متفاوت، نتیجه مشابه داشته اند و آن انكار وجود فئودالیسم در تاریخ چین بود. بطور مشخص از دو تن می توان نام برد. رادك كه از نظر گودز، درگذشته در كشف « فئودالیسم در چین» نقش عمده ای داشت ولی به قول گودز، مدتی است كه به صورت « یك تروتسكیست، وجود فئودالیسم را انكار می كند» و به عوض معتقد است كه ساختار چین با « سرمایه سالاری تجاری یا سوداگر" خصلت بندی می شود. البته رادك،‌در 1930 به « سر عقل» آمد و از خود «انتقاد» كرد كه در سالهای 27-1926، اشتباه او این بود كه در نظر نگرفته بودكه وحدت زمین داری و سرمایه تجاری و سوداگر فقط به « دلیل وجود بقایای فئودالیسم» در چین امكان پذیر شده بود. گودز سپس به دیدگاه های لومینادزه می پردازد كه در پانزدهمین كنگره حزب، وجود مبارزه طبقاتی حاد در چین را ناشی از وجود شیوة‌ تولید آسیائی می دانست. نظریه ای كه اگر چه در ظاهر امر، بنظر گودز، بی خطر ومعصوم بنظر می آمد ولی « جمع بندی لومینادزه یك جمع بندی تروتسكیستی است ازاوضاع كه از انقلاب چین، انتظار انجام وظایف یك انقلاب سوسیالیستی را دارد». تا به همین جا، پس، روشن شد كه هر آن كس كه سخنی جز سخن گودز بگوید، در واقع پیرو نظریات تروتسكی است، حتی اگر خودش چنین ادعائی نداشته باشد. البته گودز واضح تر و سرراست تر سخن می گوید كه « انكار وجود فئودالیسم در چین و یا تقلیل اهمیت آن همیشه به اشتباهات سیاسی، اشتباهاتی مشخصا با ماهیت تروتسكیستی منجر می گردد». به این ترتیب، آنچه كه برای مخالفین شیوة‌ تولید آسیائی مهم است نه اثبات وجود / عدم وجود شیوة تولید آسیائی در چین به عنوان، یك مفهوم انتزاعی و مجرد، بلكه مخالفت با نظری مبنی بر فقدان فئودالیسم در چین است. و از این روست كه می توان گفت كه انگیزه اصلی این بحث و جدل ها، كوششی برای دست یابی به درك واقع بینانه تری از چین و یا دیگر جوامع آسیائی نبود، بلكه دولت نوپای شوروی مبتكر اصل سیاستی مبنی بر وحدت كومین تانك و حزب كمونیست چین بود و چنین سیاستی فقط با پیش گزاره وجود فئودالیسم در چین قابل دفاع بود و لاغیر. پس، تعجبی نداردكه گودز براحتی از انگ « تروتسكیسم» برای خفه كردن هر آنكس كه چیزی غیر از نظریات رسمی حزب و دولت شوروی بگوید، بهره می جوید. به سخن دیگر، وجه دیگر این درگیری های عقیدتی، به واقع به اختلافات استالین و تروتسكی بر می گشت و به كوشش برای درك درست تر از تاریخ، بی ارتباط بود. قبل از آنكه بحث گودز را دبنال كنیم، بگویم كه كوكین كه ذكرش رفت، در اعتراض به این شیوة استدلال، سخنان جالبی مطرح كردكه « ارتباط دادن شیوة‌تولید آسیائی به تروتسكیسم یك روش شناخته شدة عوام فریبانه است» و ادامه داد كه « تروتسكیسم وجود فئودالیسم را در حال حاضر در چین انكار می كند» ولی طرفداران شیوة تولید آسیائی چنین نمی كنند. بعلاوه انكار فئودالیسم در چین بوسیله آنها ربطی به شیوه تولید آسیائی ندارد. چون طرفداران تروتسكیسم، و دراین راستا از رادك نام می برد، براین باورند كه در چین تا همین اواخر، فئودالیسم وجود داشت ولی با سرمایه سالاری تجاری یا سوداگر جانشین شده است. و سخن بجائی می گوید كه در دفاع از ماركسیسم - لنینیسم در پیوند با شرق، باید با دوجریان فكری به شدت مبارزه شود. اولا، جریانی كه می كوشد تكامل تاریخی جوامع شرقی و مستعمره و نیمه مستعمره را براساس تحولات تاریخی در اروپا بررسی كند. ثانثا، جریانی كه بطور مطلق از تكامل ویژه ای خاص شرق سخن می گوید، یعنی آنانی كه معتقدند كه « تمدن باید به این جوامع وارد شود»[21].
با این گریز ناگزیر به سخن رانی گودز بازگردیم.
گودز بین پی آمدهای سیاسی بررسی تاریخ چین و بررسی تاریخ بطور كلی، پاندول وار حركت می كند. دركنارو همراه آنچه كه در بالا از سخن رانی اش ذكر كرده ام، می گوید كه سخن اصلی و اساسی بر سر این است كه « آیا تاریخ تكامل چین و شرق بطور كلی از مراحلی گذشته است كه درتكامل اروپا وجود نداشت؟ یا اینكه ، ما در چین و شرق، كماكان شاهد همان اشكال هستیم». این نكته را كه جامعیت تاریخ را در بر می گیرد، نمی شكافد ولی به بررسی نوشته ای از مدایار سابق الذكر می پردازد. آن گونه كه از ظواهر بر می آید، مدایار را علنا یك تروتسكیست نمی خواند ولی می پذیرد كه او پركارترین مدافع شیوة تولید آسیائی است. خصلت عمدة این مكتب فكری، مدایار و همفكرانش، از دیدگاه گودز این است كه به نظریه های پراكنده ماركس در بارة شیوة تولید آسیائی برخوردی غیر انتقادی داشته اند. البته توضیحی نمی دهد كه چراست و چگونه است كه باید جز این باشد ولی می افزاید كه این «‌عبارات را معمولا خارج از متن» و بطور كلی خارج از چارچوب كلی آموزشی ماركس در بارة ساختار اجتماعی در نظر گرفته اند. این سخن درست را می گوید كه نقل و قول آوردن از ماركس، نشانة بكارگیری آموزش های ماركسی نیست ولی، خودش در پیوند با استالین، از نقل و قول به جای چماق فكری استفاده می كند كه داستانش بماند.
بطور كلی معتقد است كه در پیوند با انتقال از یك ساختار اجتماعی- اقتصادی به ساختاری دیگر و متكامل تر، باید نشان داده شود كه مبارزه طبقاتی در ساختار قدیمی چگونه گذار به ساختار جدید را اجتناب ناپذیر ساخته است و سپس، در حالیكه عمده مدافعین شیوة تولید آسیائی را به این جلسات راه نداده بودند، ادامه می دهد كه در بررسی های این جماعت، پاسخ این پرسش، یعنی چگونگی گذار، داده نشده است. به نظراو« مدافعین نظریه شیوة تولید آسیائی، آنچه را كه در پروسه تاریخی درك نمی كنند، بطور مكانیكی به كار می گیرند». بلافاصله، انگار كه در ذهنیت خویش بیاد « انگ تروتسكیسم» افتاده است، ادعا می كند كه از دیدگاه مدافعان شیوة تولید آسیائی، « سرمایه تجاری و سوداگر است كه قرار است همه چیز را توضیح دهد». و پس آنگاه، با قیافه ای حق به جانب وسرشار از اعتماد به خویش، هل من مبارز گویان، می گوید،‌ « شما، مدافعین شیوة‌ تولید آسیائی: پاسخ بدهید كه شیوة تولید آسیائی چگونه از میان می رود؟» و اگر در چارچوب این ساختار، نیروی محركه ای كه زمینه ساز چنین گذاری باشد، وجود نداشته باشد، پس، « مداخلة امپریالیسم در واقع عامل اصلی در تحرك جوامع شرقی باید باشد». این هم طبیعی است كه در آن چنان جو داغی آغشته به همه گونه انگیزه های ناسالم، خود گودز پاسخ پرسش خود را آماده و دست به نقد در آستین داشته باشد، « باید صادقانه به اطلاع شما برسانم كه هیچ یك از مدافعین، چنین پاسخی ندارد. ضعیف ترین بخش تئوری آنان این است كه ساختار طبقاتی جوامع شرقی را نادرست فهمیده اند و به این ترتیب، تردیدی نیست كه از پروسة تكامل تاریخی جوامع شرقی هیچ نفهمیده اند». در بررسی اوضاع چین در دهة بیست قرن حاضر، به ارائه سئوالات مشابه می پردازد ولی عبرت آمیزترین قسمت بحث گودز این است كه اگر مدافعین بگویند كه آنچه در چین وجود دارد بقایای شیوة تولید آسیائی است، « آنگاه این نظر با نظر انترناسیونال كمونیستی چگونه جور در می آید؟ رفقا به این پرسش ها باید پاسخ بدهید».
معترضه تكرار كنم كه از اعتماد به نفس دنباله روان استالین همین بس، كه مدافعان شیوة تولید آسیائی را به این كنفرانس راه نداده بودند، در نیتجه، « رفقا» ئی كه در جلسه نبودند، طبیعتا، نمی توانستندبه سئوالات گودز و هم فكران ا و پاسخ بدهند.
ولی، در این بخش از سخنان گودز، دو نكته جالب توجه اند. اولا، انترناسیونال كمونیستی در ششمین كنگره خویش، وجود چنین ساختاری را پذیرفته بود وگودز در این جا تجاهل می كند [ البته در اثر فشار استالین،كمینترن تغییر مواضع داد]. ثانیا، بروشنی آشكار می شود كه برای گودز، بر خلاف همه ادعاهائی كه داشت، همخوانی منطق درونی یك تئوری با جوهر مباحثات ماركس، آنقدر ها كه مدعی میشد، اهمیتی نداشت . گودز، به تمام معنی،یك « كادر سربراه حزبی» است. چون از آنچه كه می گوید این نكته با وضوح آزار دهنده ای اشكار است كه چگونه می توان یك كمونیست بود و برخلاف نظریات كمینترن سخن گفت! كمی بعد، البته در همین سخن رانی، گودز بیاد می آورد كه وجود چنین ساختاری را كمینترن پذیرفته بود و وعده می دهدكه به آن موضع خواهد پرداخت، ولی نمی پردازد.
ظاهرا از یادش می رود كه پیشتر چه گفته بود ولی ادعا می كند كه « من از آنانی نیستم كه همة مدافعین شیوة تولید آسیائی را تروتسكیست بدانم» [ دیدیم كه چنین كرد و خواهیم دید كه جز این نمی كند] ولی تردید ندارد كه دفاع از شیوة تولید آسیائی به آن گونه كه مدایار مطرح می كند، « موجب اغتشاش در كاربرد متدولوژی ماركس در بررسی تاریخ می شود» بعلاوه، « از نظر سیاسی هم مضر است. چون نظریه مبنی بر وجود بقایای ساختار فئودالی در چین كنونی را مخدوش می كند» [22].
مشاهده می كنیم كه گودز به دلایلی كه قبلا متذكر شده ایم از نظر سیاسی لازم دارد كه در چین بقایای فئودالیسم موجود باشد تا بقیه حرف و سخن ها در این راستا بررسی شوند. البته خوداو می گوید، « برای من، یك تئوری از این نظر مطرح نیست كه واضعش در بارة آن چه فكر می كند، بلكه از این نظر مهم است كه آن تئوری به كجا منتهی می شود و كاربردش در جوامع شرقی در حال حاضر، چه نتایجی ببار خواهد آورد؟ ».[23] با این دیدگاه در كلیت آن مسئله ای ندارم، به ویژه اگر، اجزای تئوری را آن گونه كه هست، نه آن گونه كه هر كس به فراخور موقعیت و حال در نظر می گیرد، ارزیابی كرده باشیم. ولی، به دلایلی كه بر شمردیم، گودز و دیگران، نه نگران نتایج یك تئوری در عمل، بلكه ، برای حفظ و نجات سیاست خارجی دولت، دل نگرانی داشتند واین دو، را نباید یكسان ارزیابی كرد.
در قسمت پایانی سخن رانی، گودز به بررسی نوشته های ماركس در بارة شیوة تولید آسیائی می رسد و دراین قسمت است كه نشان می دهد، كه بر خلاف همه ادعاها، به راستی تمامی دعوا بر سر لحاف مرحوم ملا بوده است. از یك سو می داند كه نمی توان منكر وجود چنین اشاراتی در نوشته های ماركس شد و از سوی دیگر، این را نیز می داند كه اگر به عنوان مثال، چون مدایار و دیگران، این نوشته هارا نشانة باور ماركس به وجود ساختاری متفاوت از فئودالیسم در شرق بداند، در آن صورت پاسخ « رفیق استالین » را چه تواند داد؟ راه ساده ای می یابد، ولی با این بداقبالی روبرو می شود كه بین پذیرش شیوة تولید آسیائی و رد ماركس، جانب مردود دانستن ماركس را می گیرد.برای خود و دیگران این وظیفه را پیش می كشد تا بررسی كنند كه چه شد كه نظریات ابراز شدة ماركس در بارة ساختار شرق « همیشه درست در نیامد». خودش بیش از این چیزی نمی گوید و نویسنده این نوشتار هم نمی داندكه آیا در موقعیتی دیگر این چنین كرده است یا خیر؟ ولی در پاسخ به پرسشی كه مناسبات اجتماعی جوامع شرقی را چگونه باید ارزیابی كرد، جواب « دندان شكنی» می دهدكه « شیوة تولید آسیائی چیزی جز فئودالیسم نیست و شرق، به شیوه ای كاملا منحصر بفرد از همان مراحل توسعه اجتماعی گذشته است كه در اروپا شاهد بوده ایم» [24]. گودز برای موجه دانستن انگاره خویش مبنی بر« نادانی ماركس» دو دلیل اقامه می كند: اولا، ماركس قبل از بررسی مورگان در بارة جوامع آسیائی قلم زد و بهمین دلیل، بررسی اش،كمبودهای اساسی دارد. ثانیا، مدعی شد كه در نوشته های سالهای پایانی زندگی خود، ماركس كه از بررسی مورگان باخبر شده بود، از جوامع آسیائی دیگر سخنی نگفته است[25]. در نوشته ای دیگر در همین مجموعه به تفصیل نشان داده شدكه گودز و دیگران، به واقع بزرگواری می كنند وقتی نادانی و كم دانی خود را به ماركس نسبت می دهند. این ادعای گودز با شواهد تاریخی جور در نمی آید و به روشنی نادرست است.
البته گودز كه قرار بود كسی باشد كه از « انگ تروتسكیسم » استفاده نمی كند - حالا بماند كه تروتسكی خود هیچ گاه از شیوة تولید آسیائی سخن نگفت - و به ارتباط درونی اجزاء تئوری كار داشته باشد، حرف اول و آخر را می زند كه هر آن كس كه وجود فئودالیسم را در جوامع شرقی نپذیرد، « از دو حالت بیرون نیست، یا دود تروتسكیسم چشمهایش را كور كرده است و یا این كه، فئودالیسم را نمی فهمد». و بالاخره، در بارة اهمیت سیاسی این مباحثات، اگرچه چرایش را نمی گوید و چگونگی اش هم روشن نمی شود، ولی پذیرش شیوة تولید آسیائی، با مواضع انترناسیونال كمونیستی در بارة انقلاب در مستعمره ها تناقض دارد. « پذیرش این تئوری همیشه در خدمت تاكتیكهای تروتسكیستی قرار می گیرد» . تئوری شیوة تولید آسیائی، ضرر دیگری نیز دارد و آن این كه می تواند درخدمت ناسیونالیست های شرق قرار بگیرد و ادعا كنند كه حالا كه تكامل تاریخی شان متفاوت بوده است، پس، «‌ آموز شهای ماركس و لنین هم كاربرد ندارند». از سوی دیگر، این تئوری بطور كامل امپریالیسم را نیز راضی می كند، چون براساس این تئوری، ایستائی جوامع شرقی، با نفوذ سرمایه سالاری در هم می شكند و به این ترتیب، سرمایه سالاری نقش منجی پیدا می كند. و درنهایت، پذیرش شیوة تولید آسیائی، نه فقط ارائه كننده « كلیدی به بهشت شرق نیست» بلكه به صورت، « یك مانع جدی برسرراه رشد بیشتر درآمده است» . این گونه بود كه به عقیده گودز، این تئوری را كه « از نظر سیاسی مضر و از دیدگاه متدولوژیك، نادرست است، باید نادیده گرفت» [26]
یكی از كسانی كه دراین جلسات در دفاع از شیوة‌ تولید آسیائی سخن گفت، س. كوالف بود كه همانند شماری دیگر، دیرزمانی نبود كه به جرگه طرفداران شیوة تولید آسیائی پیوسته بود. او در سخن رانی اش به بررسی چند قطعه از « سرمایه » كه مورد استفاده مخالفین قرار گرفته بود، پرداخت. یكی از قطعاتی كه مكررا مورد استفاده قرار گرفت این بود كه« خصلت ویژه ووسیله ای كه بر وحدت تولید كننده مستقیم وابزار تولیدی تاثیر می گذارد، تعین كننده اعصار اقتصادی گوناگون ساختار اجتماعی از یكدیگر است». در پیوند با این عبارت، افزود، وقتی كه با وجود این دیدگاه، ماركس از شیوة تولید آسیائی سخن می گوید، از دو حال خارج نیست: یا اینكه ماركس گرفتار یك اشتباه اساسی و متدولوژیك است، كه او چنین احتمالی را نمی پذیرد و گمان نمی كند كه حتی مخالفان نیز این نتیجه گیری را بپذیرند. و اما، احتمال دوم، « مسئله به این سادگی كه مطرح می كنید، نیست». وادامه داد، كه به استنباط او،كل مسئله را نباید به وحدت این دو، یعنی تولید كنندة‌مستقیم و ابزار تولید، محدود كرد. و این سخن به این معنی است كه در پیوند با این مسئله با اهمیت، از كلی گوئی باید اجتناب شود و « تاسرحد امكان، باید مشخص سخن گفت» . براین باور است كه اگر به كلی گوئی ادامه داده شود، پی آمدش این خواهد بود كه همة اعصار ماقبل سرمایه سالاری، باید فئودالی ارزیابی شوند. از سوی دیگر، اگر از روش ماركسی تبعیت شود، مسائل تاریخ گرایانه و بطور مشخص مطرح شوند، در نتیجه، در بررسی اعصار ماقبل سرمایه سالاری، « باید در نظر بگیریم كه زمین چگونه تقسیم می شود؟ رانت [ مازاد] چگونه اخذ می شود؟ و اساس اخذ مازاد چیست؟ و مازاد چگونه تقسیم می شود؟ » . در آن صورت معلوم خواهد شدكه ضرورتی به یك كیسه كردن همه اعصار ماقبل سرمایه سالاری پیش نخواهد آمد. به عقیده كوالف، اگر شیوة تولید آسیائی به كناری نهاده شود، چنین كاری، « یك تجدید نظر اساسی در تفسیر ماركسیستی از پروسه تاریخی خواهد بود». و در ادامه می افزاید، كه « نتیجه یكی دانستن شیوة تولید آسیائی و فئودالیسم، یك مدل ماركسیستی ازتاریخ نخواهد بود، بلكه مدلی می شود كه برای متفكران بورژوائی بسیار جذاب و دلپسند است». اگر بهره كشی دست جمعی و مالكیت جمعی ابزار تولیدی، باعث شود كه شیوة تولید آسیائی همان فئودالیسم باشد چون در كلیت هایشان شبیه یكدیگرند، به همین خاطر، « اعصار كلاسیك [ برده داری] هم باید فئودالی ارزیابی شوند» چون در این كلیت ها مشترك اند. به این ترتیب، فئودالیسم نظام و ساختاری می شود كه هم قبل از برده داری وجود داشت و هم بعد از آن، درنتیجه، بجای این كه پروسه تكامل تاریخی مستقیم و روبه جلو باشد، ما گرفتار« تئوری ارتجاعی تسلسل » خواهیم شد. او این ادعای مخالفین را كه موافقان شیوة تولید آسیائی به دولتی فراطبقاتی باور دارند، مردود می شمارد و می گوید همه آنانی كه از مالیات زمین زندگی شان می گذرد، استثمارگران یك جامعة نمونه وار آسیائی هستند. این عناصر، و در واقعل اعضای بوروكراسی، به صورت دولت سازمان می یابند و چون درمجموع و در كلیت خویش، مالكیت دارند، در كلیت خویش از تولید كنندگان مستقیم بهره كشی می كنند. و سرانجام می رسد به این نكته اساسی، كه اگر قرار است مخالفان شیوة تولید آسیائی در نظریات خویش تناقض نداشته باشند، لازم است كه دیگر ساختارهای پیشا سرمایه سالاری را نیز به همین گونه مورد سئوال قرار بدهند[27].
عبرت آموزی تاریخ در این است كه اگر چه این درست است كه در پی آمد این بحث و جدلها، شیوة‌ تولید آسیائی، مقوله ای ماركس ستیزانه شناخته شد، ولی این هم درست است كه از 1934 به بعد، دیگر كسی در شوروی سابق، از تز فئودالی بودن شرق در عهد باستان آزادانه و علنی دفاع نمی كرد. در نتیجه مباحثاتی كه عمدتا میان مخالفان شیوة تولید آسیائی ادامه یافت، و به ویژه در پیرامون تحقیقات و.و. استروه در 34-1933 درگرفت، پیشنهاد شد كه جوامع شرقی كه براساس نوشته های ماركس، شیوة‌تولید آسیائی داشتند، ولی پس از كنفرانس لنین گراد، قرار شد فئودالی برآورد شوند، دیگر آن گونه ارزیابی نشوند. چون شیوة تولید آسیائی را « یك نوع شرقی از نظام بردگی» برآورد نمودند و از آن تاریخ، نظرگاه رسمی تاریخ نگاران شوروی سابق براین بنیاد استوار بود. و این گونه بود كه كه برای نمونه در پیوند با تاریخ ایران، باستان شناسی را به حرف زدن واداشتند و به قول خنجی، « سه هزار و اندی لوحه گلین تخت جمشید را، زبان بریده به كنجی افكنده اند وسپس، هرچه خواسته اند از آنها اعتراف گرفته اند»[28].
از مباحثات، جمع بندی كنیم:
حال كه با بخشی از مباحثات مطروحه در پیرامون شیوة‌تولید آسیائی آشنا شدیم، جا دارد، فهرست وار، شماری از این مباحثات را باز بنگریم:
گفته شدكه پذیرش پروسه تكاملی متفاوت در شرق، موجب رضایت خاطر امپریالیسم خواهد شد و می تواند توجیه كننده نفوذ سرمایه سالاری باشد. دردمندانه باید گفت كه نه فقط تاریخ این جوامع را نشناختند، بلكه، قرارا از سرمایه و حركت سرمایه نیز دركی مغشوش عرضه نمودند. سرمایه، برای نفوذ در یك ساختار اقتصادی به توجیه تئوریك نیاز ندارد. نه منتظر دعوت نامه می نشیند و نه عذر و بهانه ای لازم دارد. گوهر و ذات سرمایه، گستر ش طلبی است و برای همین منظور، مناسبات پیشا سرمایه سالاری را با بی رحمی و خشونت از میان می برد. حتی اگرچنین ارتباطی كه مخالفان مطرح كرده بودند، وجود می داشت، واقعیات تاریخی اما تلخ این جوامع نشان می دهدكه تحلیل قلابی و من در آوردی از این جوامع - برای مثال، در خصوص ایران، ملی دانستن رضا شاه - و برشماری خصلت های قلابی تر برای بورژوازی دلال مسلك و انگل صفت این جوامع، بهترین زمینه ساز نفوذ امپریالیسم و سرمایه سالاری « پسامدرن»[29] در این جوامع بود. علاوه بروضعیت چین، بخصوص پس از شكست سیاست های شوروی، نمونة ایران را هم در آن سالها داریم. درد این است كه به زعامت حكومت نو پای شوروی، ماركسیست های جوامع شرقی نیز، با « استناد به ماركس» بررسی او را از این جوامع نادرست اعلام كردند. به جای این كه با بهره گیری از آموزش های ماركس و دیگر متفكران علوم اجتماعی و اقتصادی، مسیر تكاملی غیر اروپائی برای پیشرفت و رسیدن به سوسیالیسم دراین جوامع بیابند كه بدیل و مكمل مسیر تكاملی اروپا باشد، ماركسیست های غیر اروپائی،ماركسیست تر ازماركس، مسیر تكاملی اروپائی را بر جوامع خویش تحمیل كردند. و اگر این درست است كه مبارزه طبقاتی، عامل پویائی در تحول جامعه و حركت در راستای رسیدن به جامعه ای انسانی است، به جای این كه با بررسی مشخص از این جوامع، آن گونه كه بودند، ساختار طبقاتی و مبارزه طبقاتی جاری در این جوامع را كشف كنند، و در راه انقلاب اجتماعی در این جوامع بر اساس ارزیابی و تحلیل خویش از مختصات این جوامع بكوشند، انقلاب در این جوامع را با همة ادعاها در تئوری، در عمل به سلطه امپریالیسم گره زدند. عبرت آمیز است كه هست، كه با تمام این اوصاف این ماركس بود كه به عنوان مدافع « اروپا سالاری» سرزشن شد.
البته این درست است كه گفتند، «‌ آیا می توان متعجب بود كه تئوری بناشده بر آب، از همان آغاز نم دار باشد»‌.[30] از كسانی كه به قول معروف « نوكر خان بودند و نه نوكر بادمجان» جز این انتظاری نمی رفت. اگر ذهنیتی كمی آزاد تر می داشتند می دیدندكه نه فقط آن تئوری بنا شده بر آب نبود، ولی، این را نیز می دیدندكه به جای « تئوری بناشده بر آب»، برای بررسی تاریخ این جوامع، قالبی را بكار گرفتند كه به تمام معنی « پا در هوا» بود. نه معلوم بود، از كجا آمده است و نه پس از 70 سال روشن شد، به كجا می رود؟
روده درازی بس است. در نوشتارهای باقی مانده، بررسی را به وارسیدن گوشه هائی از تاریخ ایران محدود خواهم كرد ولی حیفم می آید ه این نوشتار را با نقل عبارتی از وارگا كه در سال 1964، یعنی 33 سال بعد از كنفرانس لنین گراد نوشت، تمام نكنم. وارگا نوشت:
« مخالفین وجه تولید آسیائی در یك مطلب با هم متفق القولند و آنهم این كه ماركس اشتباه كرده است. منتها، گودز علت را آن می دانست كه ماركس حقایق را به خوبی نمی دانست. از لحاظ، دوبروفسكی، ماركس فقط وجه تولید سرمایه داری را درك می كرد و فئودالیسم را نمی فهمید. از نظر یولك، ماركس مكتب ماركسیسم ابداعی خودرا درك نمی كرد. و همة این مطالب با استناد به آثار ماركس به اثبات می رسد» .[31]
[1] براي اطلاعات بيشتر بنگريد به کتاب های من که به نام امين، بهروزمنتشر شده اند: « در بارة‌فئوداليسم ايران قبل از مشروطه» تهران، پيام 1356 و هم چنين به : « نقدي بر تاريخ نگاران شوروي» ، نشر نويد [ آلمان غربي]،‌ اگوست 1990.
[2] سوار، ماريان: « بحث هاي شوروي ها در بارة‌شيوه ي توليد آسيائي» در، نشريه Survey شماره 3، تابستان 1979، ص 119
[3] ضرورتي به ذكر نام ونشان نيست ولي يكي از اساتيدي كه در يكي از دانشگاههاي برتيانيا تدريس وتحقيق مي كند در اواخر دهة 70 ميلادي به راقم اين سطور گفته بود كه سفر تحقيقاتي به شوروي آن روز و جمهوري هاي هزار پارة امروز، چيزي جز اتلاف وقت و منابع محدود نيست. اسناد موجود را دردسترس محققين قرار نمي دهند. فقط بايد اميدوار بود كه پي آمد فروپاشي آغاز پايان اين نگرش علم ستيز و تحقيق گريز باشد و اين اسناد، اگربراي استفاده همگان چاپ نمي شوند، حداقل دراختيار محققان قرار بگيرند.
[4] به نقل از سوار، ماريان: سياست تاريخ نگاري: سوسياليسم روسي ومسئلة‌شيوة‌توليد آسيائي 31-1906، در نشريه Critique شمارة 11-10 زمستان - بهار 79-1978، ص 17
[5] به نقل از سوار: ماركسيسم و مسئله شيوة‌توليد آسيائي، 1977، ص 81
[6] بنگريد به بيلي - لوبرا ( ويراستار): شيوة توليد آسيائي ، لندن، 1981، ص 51
[7] سوار، ماريان، سياست تاريخ نگاري.... همان، ص 22. ويتفوگل، كارل: استبداد شرقي، 1973، ص 401
[8] ماريان سوار، همان، ص 20
[9] ماريان سوار: ماركسيسم و شيوة توليد آسيائي، ص 86-82
[10] همان، ص 80
[11] ماريان سوار: بحث هاي شوروي ها در بارة‌ شيوة‌توليد آسيائي، ص 113
[12] ماريان سوار: ماركسيسم و شيوة توليد آسيائي، ص 92
[13] خنجي، محمد علي: تاريخ ماد و منشاء نظريه دياكونوف، به نقل از « پيرامون شيوة‌توليد آسيائي»، انتشارات مزدك، بي تاريخ، ص 35-34
[14] كوكين،م. د: « بوروكراسي آسيائي به عنوان يك طبقه » در ، بيلي - لوبرا: شيوة‌توليد آسيائي، همان، ص 96-95
[15] يولك، اي، اس: شيوة توليد آسيائي و مبارزه طبقاتي، در بيلي - لوبرا، همان، ص 98-97
[16] به نقل از دان، استفن:‌سقوط وصعود شيوة‌توليد آسيائي، 1982، ص 34
[17] يولك، همان، ص 98-97
[18] دان، همان، ص 11
[19] همان، ص 12
[20] ويتفوگل، همان، فصل 9
[21] همان، ص 33-32
[22] گودز، م: « تاكيدي دو باره بر تكامل تك خطي»، در ، بيلي - لوبرا همان، ص 105-99
[23] به نقل از دان، همان، ص 35
[24] گودز، همان، ص 105-99
[25] دان، همان، ص 10
[26] گودز، همان، ص 105-99
[27] به نقل از دان، همان، ص 14-10
[28] خنجي، همان، ص 36
[29] منظورم از سرمايه سالاري پسا مدرن، سرمايه سالاري غير مولد است كه اگر درجائي « نفتي» است در جائي ديگر، به صدور يك تك محصول ديگر وابسته است.اگرچه توليد را بر نمي تابد، ولي به زشت ترين حالت مشوق « مصرف » است. نتيجه اين فرايند اين است كه اين نوع سرمايه سالاري يا گرفتار چنبره « قرض و بدهي » است و يا، به ناچار بايد به ساز ديگران برفصد. در جائي ديگر، به گوشه هائي از اين مسئله پرداخته ام . نگاه كنيد به، سيف، احمد: « مهندسي تاريخ» در ، مقدمه اي بر اقتصاد سياسي، تهران، 1376
[30] وارگا، ا : وجه توليد آسيائي، به نقل از، پيرامون شيوة توليد آسيائي، انتشارات مزدك، همان، ص 86-85
[31] همان، ص 86-85



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?