<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Sunday, February 04, 2007


بازخوانی مختصری از نوشته های لنین: 


در باره شیوه تولید آسیائی:

در صفحات پیش به اختصار نظریات ماركس را در بارة جوامع آسیائی بررسی كردیم و دیدیم كه از دیدگاه او، تاریخ تكامل این جوامع از همان الگوئی كه درغرب و به ویژه در اروپای غربی وجودداشت، تبعیت نكرد. در همان جا هم گفتیم كه بازنگری ما نه كامل است و نه همه گیر، ولی، در عین حال و با وجود این كمبود، در تائید وجود اختلاف بین مسیر تكامل شرق وغرب صراحت دارد و روشن است. در اینجا هدف ما وارسیدن همین مقوله از دیدگاه لنین است. تكرارش لازم است كه این بررسی نیز نه كامل است و نه بی نقص و در برگیرنده همة آنچه لنین در این خصوص.نوشت هم نیست.
در بخش قبل گفتیم، كه نه فقط از دیدگاه مدعیان ماركسیسم بلكه در میان دیگران نیز، با همه ادعاهائی كه می شود، مقوله مرحله بندی بودن تكامل تاریخی مورد اختلاف و مشاجره نیست. آنچه مورد اختلاف، نه فقط در میان ماركسیستها بلكه حتی در میان دیگران نیز هست مختصات این مراحل است و تا آنجا كه صاحب این قلم می داند، هنوز تا رسیدن به وحدت نظر فاصله زیادی در پیش است. اگر به ساده كردن مباحث در میان مدعیان ماركسیسم مجاز باشیم، بایدگفت كه بخش عمدة اختلاف نظرها، پس ازمرگ لنین و حول وجود یا عدم وجود شیوة‌ تولید آسیائی به عنوان شیوه ای متفاوت از فئودالیسم شكل گرفته است.
در توضیح عمده شدن وجود یا عدم وجود شیو‌ة‌تولید آسیائی به عنوان منشاء این اختلاف نظرها به دلایلی چند میتوان اشاره كرد:
1 - ماركس اگرچه مكررا به وجود اختلاف بین جوامعی كه آنها را آسیائی می خواند و جوامع فئودالی اشاره كرد، ولی از این شیوة تولیدی بررسی سیستماتیك و همه جانبه ای به دست نداده است. به همین دلیل، این وضعیت به مباحثاتی از موضع اتوریته در قبول یا رد این شیوه منجر شد.
الف- شماری چون صاحب این قلم، نوشته ها واظهار نظرهای پراكنده ماركس را آن گونه تعبیر و تفسیر كردندكه از آن به نفی جهانشمولی مرحله بندی تك خطی تكامل تاریخی و به خصوص نفی جهانشمولی فئودالیسم رسیدند.
ب- دسته ای دیگر نیز از این اظهار نظرهای پراكنده، جهانشمولی فئودالیسم را نتیجه گرفته اند و حداكثر تا حد پذیرش « فئودالیسم آسیائی » كوتاه آمدند. در این گروه، شماری هم مدعی شده اند كه چون لنین این چنین مقوله ای را قبول نداشته، پس باید آن را مردود اعلام كرد. یعنی، استفاده از اتوریته لنین، برای جا انداختن تكامل تك خطی تكامل تاریخی.
پ- وقتی به سالهای پس از مرگ لنین بر می گردیم، و وجوه كلی مباحثات آن سالها را در نظر می گیریم، دسته ای هم به این دلیل بر علیه انگارة وجود شیوه تولید آسیائی اعلام موضع كردند، چون تروتسكی، بوخارین و كاتوتسكی كه در آن سالها « مرتد» اعلام شده بودند، به حقانیت وجود چنین شیوه ای اعتقاد داشتند و از دیدگاه این افراد نمی بایست با « مرتدین» همراه و هم عقیده شد. به سخن دیگر، اتوریته استالین برای جا انداختن این نگرش مورد استفاده قرار گرفته است.
2- با توجه به سالهای عمده شدن این اختلافات، نكته ظریف دیگری نیز روشن می شود. پذیرش شیوة تولید آسیائی به عنوان مقوله ای قابل قبول در دیدگاه ماركسیستی و از آن مهمتر، پذیرش فئودالی نبودن جوامعی چون ایران و چین برای دولت نو پای شوروی كه در پی انقلاب اكتبر 1917 به قدرت رسیده بود، پی آمدهای سیاسی ناگواری داشت. صحت سیاست خارجی دولت شوروی در قبال این دو كشور، برای نمونه، به این پیش گزاره بستگی داشت كه این جوامع نه فقط جوامعی فئودالی بوده باشند، بلكه، جوامعی باشند كه در مرحله گذار از فئودالیسم به سرمایه سالاری هستند. در غیر این صورت، سیاست شوروی در چین مبنی بر ضرورت سازش حزب كمونیست با كمین تانگ و به همین نحو، سیاست حمایت آمیز از رضا خان سردار سپه نمی توانست درست بوده باشد. بیهوده نبود كه نویسندگان شوروی ناچار شدند درتوجیه سیاستی كه برای نمونه در ایران در پیش گرفته بودند بر دست نشانده امپریالیسم بریتانیا، یعنی رضا خان، عبای « بورژوازی ملی » بپوشانند و حتی وقتی سركوب نیروهای ترقی خواه را درایران مشاهده نمودند از ضرورت « دیكتاتوری نظامی ملی » سخن گفتند.[1] این كه بعدها در برخورد به واقعیت های تلخ زمینی تغییر موضع دادند، توفیر قابل توجهی در اصل مطلب نمی دهد.
3- نپذیرفتن و كوشش در رد شیوة تولید آسیائی، برای دولت شوروی این حسن اضافی را نیز داشت كه می توانست برنهادة «‌ سوسیالیسم در یك كشور» را به شیوه ای نسبتا قابل قبول عرضه نماید. پیاده كردن چنین برنهاده ای لازم داشت كه خیال حكومت جوان شوروی از جانب همسایگان آسوده باشد. اگر چین یا ایران آسیائی برآورد می شدند و بر آن اساس روشن می گشت كه « بورژوازی» در حال رشد این كشورها، نه بورژوازی مستقل، بلكه از همان آغاز وابسته به منافع و مطامع امپریالیستی است، در آن صورت، حمایت از سخن گویان و نمایندگان چنین ارتجاعی درست نمی بود و با انتظاری كه خلق های ستم كشیده این كشورها از شوروی داشتند، جور در نمی آمد و مواضع دولت جدید باید به شكل و صورت دیگری در می آمد. از سوی دیگر، اگر پذیرفته می شدكه در نبود یك بورژوازی مستقل، رفرمهای بورژوا - دموكراتیك به دلیل سلطه همه جانبة امپریالیسم و فساد و پوسیدگی بورژوازی بومی، غیر قابل دفاع است، آنگاه سیاست شوروی در قبال جنبش های ترقی طلبانه در این كشورها برخورد متفاوتی را می طلبید كه طبیعتا با نگرش « سوسیالیسم در یك كشور» نمی خواند. به سخن دیگر، پذیرش نظام تكاملی تك خطی و رد شیوة تولید آسیائی تا آنجا كه به حكومت نوپای شوروی در آن سالها مربوط می شد، به این منظور به كار آمد كه تا سرحد امكان حكومت جوان شوروی در گیر پیچیدگی های غیر لازم در بیرون از مرزهای خود نگردد و بتواند منابع خود را صرف حفظ و قوام بخشیدن به انقلاب خویش نماید. چنین برداشتی اگر چه در پوشش « ماركسیسم عصر امپریالیسم» عرضه شد، ولی در بطن خویش رگه های پررنگی از ناسیونالیسم مخرب روسی را داشت كه به جای حمایت از جنبش های ترقی طلبانه از « رفرمهائی » پشتیبانی شد كه نه در خدمت انقلاب این جوامع بلكه دقیقا به نفع مرتجعین حاكم و حامیان امپریالیست آنها و نهایتا به ضرر انقلاب سوسیالیستی و از جمله خود شوروی بود. واقعیت تلخ تاریخی این است كه از نهضت های ترقی طلبانه در پوشش ضدیت با « چپ روی» حمایت نشد و این عدم حمایت ها البته توجیهات تئوریك خویش را نیز پیدا كردند. به گمان من، در همین راستا بودكه حیدرخان عمواوغلی هشدار می داد، « رفقا، سازش با بورژوازی و چشمداشت از آنها در حكم مار پروریدن است». [2] و یادر گنگره خلق های خاورزمین گفت، « بگذار دچار رویا نشویم... رفقای ما در روسیه نباید انتظار بكشند [ انتظار سرنگونی دولت های فاسد و قدرت های امپریالیستی كه به گمان حیدر خان، « تنها خیانت به انقلاب جهانی بود»‌] بلكه باید فورا بما كمك برسانند- اسلحه،‌ تفنگ، مهمات وتانك - و ما قادر خواهیم بود خود از عهده دولت ایران و متجاوزین انگلیسی بر آئیم... در دنیای امروز كشوری به آزادی روسیه وجود ندارد، بگذار از این آزادی و نیرو استفاده كنیم و نه بخاطر كمك و حمایت از بورژوازی، بلكه به منظور سازمان دادن گام پرولتری جسورانه...».[3] هشدارهائی كه دردمندانه بر گوشهای ناشنوا و نفع خود پرست فرود آمد و مثمرثمری نشد.
4- دلیل دیگری كه قابل ذكر است، پیچیدگی تئوریك رد تكامل تك خطی و پذیرش وجود شیوة تولید آسیائی است. یكی از « محاسن» این نگرش، یعنی، تك خطی دیدن تكامل تاریخی، این است كه كلیت بینش ماتریالیستی تاریخ را به صورت « عذر و بهانه ای برای مطالعه نكردن تاریخ » در می آورد.[4] به علاوه، پیشدواری نسبت به چگونگی تكامل تاریخی به شكلی كه درمدل تك خطی مطرح می شود، با وجود پوستة ماتریالیستی و سخن گفتن از طبقات و از تحلیل طبقاتی، در اساس بینشی ایده آلیستی و پندار گرایانه به تاریخ است كه در پوشش بی قواره ماتریالیستی خودرا پنهان كرده است. اگر گذشته و حال جوامع به همین سادگی قابل شناختن باشد، مفهوم ماتریالیستی به تاریخ باید، « تا حد یك عبارت صرف نزول كند كه با آن هر چیز و همه چیز را بدون بررسی می توان انگ زد. این به این معنی است كه می توان به این مارك چسبید و گمان كرد كه پاسخ سئوالات داده شده است»[5]. درحالیكه این نگرش به تاریخ، « قبل از هرچیز و بیش از هر چیز، راهنمای پژوهش و بررسی است.، نه این كه اهرمی باشد برای ساختمان به آن صورتی كه هگل معتقد بود. تمام تاریخ باید از نو بررسی شود و شرایط موجودیت فراماسیون های مختلف جامعه باید به دقت مورد بررسی و پژوهش قرار بگیرد. سپس می توان نظریات سیاسی، مدنی، حقوقی، زیبا شناسی، فلسفی، مذهبی مربوط به این دوران ها را استنتاج كرد»‌[6]. آنوقت، به خصوص پس از مرگ لنین و در دورة‌سلطة‌سیاه استالین كه ماركسیسم بجای این كه راهنمای عمل باشد، تا حد وسیله ای ناچیز برای توجیه جنایاتی كه بنام سوسیالیسم صورت می گرفت، تنزل داده شد و عقیم و نازا گشت، چنین راه میان بر و زیادی ساده شده ای برای ساده كردن بررسی تاریخی بیشتر از همیشه جذاب می نمود.
البته چنین كوششی برای ساده كردن وقتی از محدوده بررسی تاریخی جوامع شرقی فراتر رفت، نمی توانست مستقل از برخورد كلی به تاریخ عمل كند و در پی خود تاریخ نگاری شوروی را به قهقرا نبرد. البته این سیر قهقرائی و بحران علم تاریخ در ماركسیسم روسی با مرگ استالین به پایان نرسید. وقتی منافع سیاسی مشخص تحریف تاریخ را در دستور كار قرار می دهد، بینشی كه بتواند چنین قلب كاری هائی را تئوریزه كند، شكل می گیرد كه اگرچه بنظر می رسد مستقل از این تحریفات عمل می كند، ولی این دو، یكدیگر را تولید و باز تولید می نمایند. در چنین بلبشوئی كه واقعیت های زمینی درخدمت تئوری به مسلخ برده می شود و تاریخ جوامع برای راست نمایاندن تفسیر وتعبیری تقدیر گرایانه از تاریخ بازنویس و عمدتا كج نویسی می شود، تعجبی ندارد وقتی یوری آفاناسیف، رئیس انستیتوی مطالعات تاریخی در مسكو، علت تعطیل امتحان درس تاریخ در مدارس و دانشگاههای شوروی را این چنین توضیح می دهد:
« واقعیت این است كه كتابهای تاریخ در كشورمان، مخصوصا كتابهائی كه در بارة‌جمهوری شوراها نوشته شده اند، كاملا جعلی و نادرستند. مسئله فقط جعلی بودن در بعضی زمینه ها و یا جزئیات غیر مهم نیست بلكه كلا و تماما جعلی اند.... این كه جوانان را واداریم كه همة‌این دروغها را در طول امتحاناتشان تكرار كنند، صریح بگویم.... غیر اخلاقی است...»[7]
اگرچه تاسف دارد ولی تعجبی ندارد كه سوسیالیسمی كه بر چنان بنیادی از دروغ و تحریف استوار باشد، در جوامعی كه تا دیروز مركز «‌ سوسیالیسم واقعا موجود » بودند، همانند بادكنكی بتركد و كار به جائی برسد كه امروز رسیده است.
واما، برگردیم بر سر اصل مطلب. تا آنجا كه نویسنده آگاه است، تعیین موضع گیری لنین راجع به شیوة‌تولید آسیائی بسیار دشوار است و محققین در این مورد اتفاق آراء ندارند.
ویتفوگل با ذكر نمونه های زیادی بر این باور است كه لنین تا 1914 به چنین مقوله ای باور داشت و بعد از آن تاریخ بطور غیر مترقبه ای به معتقدان الگوی تكامل تك خطی تاریخ پیوست[8]. استفن دان، ضمن رد نظر ویتفوگل، معتقد است كه لنین هرگز به چنین دیدگاهی باور نداشت و غیر از یك مورد ( كه به آن اشاره خواهیم كرد)‌در دیگر موارد اگر به شیوه تولید آسیائی و یا استبداد شرقی اشاره كرده باشد، به دلایل زیر بوده است:
- از نوشته های ماركس نقل می كرده است بدون اینكه خودش مستقیما در باره آن اظهار نظر بكند.
-در بسیاری از موارد با قرار دادن عبارت شیوه تولید آسیائی در گیومه، از آن استفاده كرد، بدون این كه به آن باور و یا اعتقاد داشته باشد.
-استفاده لنین از واژه « آسیائی » نه نشانة قبول وجود شیوة‌تولیدی مجزا از فئودالیسم، بلكه اشاره ایست به یك منطقه جغرافیائی، یعنی به قارة‌ آسیا[9].
همو البته می پذیرد كه لنین مستقیما در رد شیوة‌ تولید آسیائی نیز نظری ابراز نكرده است و این در حالیست كه بعقیده دان، لنین معتقد به وجود اختلافاتی بین « فئودالیسم روسی » و فئودالیسم اروپائی بود ولی این اختلافات را عمدتا در حیطة‌ ساختار سیاسی دولت فئودالی می دانست تا این كه آنها را دلیل متفاوت بودن شیوه های تولیدی بداند.
از سوی دیگر، ماریان سوار ( Marian Sawer) محقق برجستة‌ استرالیائی بر این باور است كه در واقع واژة شیوة‌تولید آسیائی، برای اولین بار از سوی لنین در مشاجراتش با پلخانف بكار گرفته شدو به نظر او نه ماركس و نه انگلس ونه پلخانف از این عبارت The Asiatic Mode of Production استفاده نكرده بودند[10]. پلخانف برای نمونه از « استبداد آسیائی » و « نظام اجتماعی شرقی» سخن می گفت. ارنست مندل هم با استناد به كتاب ویتفوگل متذكر شد كه لنین اگرچه شیوة‌تولید آسیائی را صورت بندی اجتماعی- اقتصادی ویژه ای نمی دانسته، ولی بطور مشخص از آن نام برده است[11].
صاحب این قلم بر این باور است كه اگر چه این درست است كه لنین هرگز بطور مستقیم در قبول یا رد شیوة‌تولید آسیائی اظهار نظر نكرد، ولی در كل تفسیر ویتفوگل را بنظر صحیح می داند كه لنین تا حدود سالهای 16-1914 به وجود و حتی كاربرد این شیوه تولیدی به شماری از كشورها، از جمله روسیه و چین ، باور داشته و بر خلاف ادعای دان، اشاره های لنین به « آ سیائی» نه مربوط به نقل و قول های او از نوشته های ماركس است و نه اینكه یك منطقه جغرافیائی را مد نظر دارد. این هم درست است كه از آن تاریخ به بعد، و مخصوصا پس از سخن رانی معروفش در بارة دولت كه در سال 1919 در دانشگاه اسوردلف ایراد شد اشارات لنین به این مقوله كمتر و كمتر شد و می توان نتیجه گرفت كه او كاملا به جرگه طرفداران الگوی تكامل تك خطی پیوست.
قابل ذكر است كه پیوستن لنین به جرگة‌ طرفداران الگوی تكامل تك خطی با انتقادی از شیوة‌تولید آسیائی چیزی كه بعدا در زمان استالین صورت گرفت، همراه نبود. شاید امید بر این بود كه با به سكوت برگزارشدن مسئله ، غائله خاتمه پذیرد ولی این طور نشد. برای پیروان ایرانی دیدگاه های لنین كه در بیشتر موارد او را در ذهنیت خویش با امامان و ائمه اطهار عوضی گرفته بودند، همین سكوت كافی بود تا نشانة‌ اثبات نادرستی شیوة تولید آسیائی و درستی الگوی تكامل تك خطی باشد و به همین دلیل در بررسی های تاریخی خویش یا اشاره ای به این پیچیدگی نكردند و یا اگر هم اشاره ای شد، حكمی بود مبنی بر ضد ماركسیستی بودن آن و به عوض، چه زورها كه نزدند تا این الگو را به ایران تعمیم بدهند[12].
برای روشن شدن قضیه راهی غیر از مرور مختصری از نوشته های لنین نداریم.
در « توسعه سرمایه داری در روسیه» وجود جماعت های روستائی را در روسیه به رسمیت می شناسد ولی اجباری كه عضویت در این جماعت ها برای فرد ایجاد می كند كه در پرداخت مالیات وضع شده بر جماعت شركت داشته باشد، را فئودالی ارزیابی می كند[13]. در مجادلاتش با نارودنیكها متذكر می شود كه این جماعت ها نشانه وجود « تولید خلقی » نیستند و خصلت ضر سرمایه داری هم ندارند بلكه عمیق ترین و ماندگارترین اساس سرمایه داری اند. در بخش دیگری ازهمین كتاب ضمن اشاره به دو شیوة بهره برداری از زمین ادامه می دهد كه در هر دو مورد، سیستم قدیمی [ قبل از رفرم 1861] براین دلالت دارد كه « شكل تولید و درنتیجة‌ آن همه مناسبات اجتماعی ایستاست و شیوة زندگی آسیائی مسلط است» [14]. آیا منظور لنین از « شیوة زندگی آسیائی » صرفا بیان یك تفكیك جغرافیائی است ؟ من گمان نمی كنم. مرور بیشتر مان این نكته را روشن خواهد كرد. در نوشتة‌ دیگری ضمن اشاره به بوروكراسی گسترده دولت از « اتوكراسی تزاری» سخن می گوید و ادامه می دهد كه « بهمان صورتی كه دهقانان، سرف زمین داران هستند، مردم هم سرف مسئولین حكومتی اند»[15] قبلا گفتیم كه وجود جماعات روستائی را به رسمیت می شناسد و در مشاجراتش با نارودنیكها كه این جماعات یا میر Mir)) را وسیله ای برای متحد نمودن دهقانان می دانستند، بررسی جالبی از آن به دست می دهد. طبقاتی بودن میر از نظرش محفی نمی ماند به وجود دهقانان مرفه اشاره می كند و ادامه می دهدكه آنچه كه ضروریست وجود وسیله ایست برای متحد كردن دهقانان فقیر كه با ثروتمندان مبارزه كنند و لازمة رسیدن به این هدف این است كه وحدت « داوطلبانه» باشد. جز این است آیا كه لنین وحدت موجود در میر را داوطلبانه نمی داند. و دلیلش هم این است كه وحدت موجود در میر از سوی دولت تحمیل شده است. البته این نكته را می پذیرد كه میر یك زمانی شاید می توانست وسیله ای برای متحدكردن دهقانان بوده باشد، ولی آن دوره گذشته است و هرگز باز نخواهد گشت. آن وقتی میر این چنین بود كه « هیچ روستائی به صورت كارگر روستائی در نیامده بود و كارگران طول وعرض روسیه را برای پیداكردن كار زیر پا نگذاشته بودند» [16]، یعنی، در دورة ماقبل سرمایه داری در روسیه.
و اما، مختصات روسیه در آن دوره كدام بودند؟ در « جوهر مشكل كشاورزی در روسیه» نكات جالبی مطرح می شود. گفته می شود كه در همة‌كشورهای سرمایه داری مشكل كشاورزی وجوددارد ولی در روسیه علاوه برآن یك مشكل كشاورزی « به راستی روسی » هم هست. این مشكل به راستی روسی، « عقب ماندگی فوق العاده روسیه » است. ولی خصلت های عمده اش كدامند؟ « تولیدخرد»، « گستردگی بهرة كاری» [ در تقابل با بهرة جنسی و بهره به صورت پول درآمده و نقدی]، « تكنیك های فوق العاده عقب مانده و بدوی كشاورزی» و « ناكافی بودن فوق العاده بازار داخلی برای صنایع» . جماعات روستائی، میر هم كه هستند، ولی ، جالب است، با این وصف، مناسبات موجود در كشاورزی روسیه هم چنان « فئودالی » ارزیابی می شود[17]
البته در نوشته های دیگر، برای مثال، در « دوستان مردم كیانند..» وقتی از روسیه قبل از رفرم سخن می گوید، از « نیمه سرفها و نیمه كارگران آزاد» سخن می گوید و نظام حاكم را « پدرشاهی ... قرون وسطائی و نیمه فئودالی » می خواند[18] ولی در توضیح این كه آن چیست كه نظام روسیه قبل از رفرم را نیمه فئودالی می كند، چیزی نمی گویدو این پرسش، هم چنان بی پاسخ می ماند. ولی به مرورمان ادامه بدهیم.
در مقاله « جنگ در چین» لنین می نویسد كه « مردم چین از همان مصیبتی عذاب می كشند كه مردم روسیه. آنها از یك حكومت آسیائی عذاب می كشند». این « حكومت آسیائی» بر خلاف ادعای دان، بی شك یك تفكیك جغرافیائی نیست چون بلافاصله می افزاید، كه « از دهقانان گرسنه مالیات اخذ می كند» و هرگونه « آمال و آرزوی آنها را برای آزادی بزور نیروی نظامی سركوب می كند»[19]. به این ترتیب، از یك سو، توزیع تولیدات را پیش می كشد و از سوی دیگر، استبداد حكومت را. در همین مقاله، ضمن سخن گفتن از « اتوكراسی حكومت » می افزاید كه حكومت تزاری نه فقط مردم روسیه را در بندگی نگاه داشته بلكه « آنها را برای سركوب خلقهائی كه بر علیه بندگی خو مبارزه می كنند» نیز می فرستد. حكومت تزاری را حكومت بوروكراتهای غیر مسئولی می داند كه درمقابل كلان سرمایه داران و اشراف نوكر منشانه دولاراست می شوند وادامه می دهد، تنها مجلسی از برگزیدگان ملت می تواند به اتوكراسی این حكومت خاتمه بدهد. در نوشته های دیگر نیز از « آسیائی بودن » حكومت سخن می گوید و بدون تردید، غرضش تفكیك جغرافیائی نیست. برای نمونه، در مراسم به خاكسپاری پائول لافارگ، ضمن ارج گزاردن بر نقش او در جنبش بین المللی سوسیالیستی می افزاید،‌ « ما، سوسیال دموكراتهای روسی كه همة ستم های یك حكومت مطلقه را كه از بربریت آسیائی اشباع شده، تجربه كرده ایم، این نیك بختی را داشته ایم كه از طریق نوشته های لافارگ و دوستانش در جریان تجربیات و آموزش های انقلابی كارگران اروپائی قرار بگیریم»[20]. منظور لنین در این جا، از « بربریت آسیائی» نه بربریت مردم و یا قاره آسیا كه بربریت ذاتی ساختاری است كه تحت عنوان نظام آسیائی شناخته شده است. به نظر من، اشاره اش به « اتوكراسی حكومت » نیز فقط در همین چارچوب قابل درك است. از همین روست كه می نویسد، فقط « در تركیه وروسیه» است كه مردم از نظر سیاسی « بردة‌حكومت سلطان وحكومت اتوكراتیك تزارند». اتوكراسی تزار یعنی قدرت نامحدود تزار، یعنی این كه « همة‌قوانین بوسیلة او وضع می شود و همة صاحبان مشاغل مهم بوسیلة‌او منصوب می شوند»‌ [21]0
یكسال بعد در 1912 در مقالة «‌دموكراسی و نارودیسم در چین» حكومت چین را « اتوكراسی چینی» می خواندو ضمن حمایت از خواسته های بورژوا دموكراتیك سون یات سن به مقایسه جالبی دست می زند. از نظر لنین، این كاملا طبیعی است كه رئیس جمهور موقت « چین آسیائی» را با رئیس جمهور در اروپا یا امریكا مقایسه كنیم. در اروپا و امریكا، رئوسای جمهور اهل تجارتند و یا « نمایندگان و دست نشاندگان بورژوازی تا مغز استخوان پوسیده كه سرتا پای شان راخون و كثافت گرفته است» . در این كشورها، رئیس جمهور نمایندة بورژوازی است كه « از مدتها قبل، از ایده آلهای دوران جوانی خود چشم پوشیده و به فاحشگی كشیده شده است و بدن و روح خودرا به میلیونرها و فئودالهائی كه بورژوا شده اند» فروخته است. در چین، رئیس حمهور موقت، « یك دموكرات انقلابی » است كه با وقار و قهرمانی طبقة در حال صعود (‌كارگر) مسلح است. در چین، بورژوازی لیبرال، تنها می تواند به مردم خیانت كند. جامعة‌چین را به دلایلی كه توضیح نمی دهد، « نیمه فئودال» می خواند ولی بلافاصله چند سطر بعد از « بهره كشی فئودالی » سخن می گوید[22] . در مقاله دیگری از انتخابات در این « دولت دسپوتیك» استقبال می كند[23] و بالاخره، در مقالة « مقدرات تاریخی نظریه ماركس» ضمن برشمردن خصلت های انقلاب در روسیه، تركیه، ایران و چین ( كشورهائی كه نظام آسیائی ونیمه آسیائی داشته اند) می نویسد، « هیچ قدرتی در روی زمین نمی تواند، « همان تقید قدیمی رااحیاء كند و یا این كه دموكراسی قهرمانانه توده ها را در كشورهای آسیائی و نیمه آسیائی محو نماید» [24]. پیشتر گفته شد كه در این موارد با یك تفكیك جغرافیائی روبرو نیستیم و در این جا نیز، این پرسش مهم است كه چرا لنین برای حاملان تفكر بورژوائی در این جوامع، برای نمونه، سون یات سن درچین، حساب جداگانه باز كرده است؟
باید اضافه كنم كه اشارات لنین بهمین موارد محدود نمی شود. در 1913 ضمن ارج نهادن بر پیدایش اولین پارلمان درچین، به نكته جالبی اشاره می كند، « عدم تحرك و ایستائی [ جامعة‌ چین] برای مدت مدید باعث خوشحالی باندهای سیاه همه ملتها بود»[25]. و نكته این است كه اگر لنین، هرگز به مقوله نظام آسیائی باور نداشته است، پس چگونه است كه از عدم تحرك و ایستائی جامعة‌چین سخن می گوید؟ این درست است كه هنوز جارچوب تئوریك استواری برای یك نظام آسیائی نداریم، ولی در همین حدی كه می دانیم، یكی از خصلت های برجسته آن چنان نظامی، سخت جانی آن است و گوشه هائی از علت و علل این عدم تحرك را در مبحث بازنگری ماركس دیده ایم. در آنجا گفته بودیم كه دلیل این امر این است كه در این چنین جوامعی ، خط و مرزهای طبقاتی به دلیل متزلزل بودن وضعیت مالكیت خصوصی عوامل تولید، آن گونه كه باید و شاید، تعریف و مشخص نشده است.
در همان سال، در مقالة‌دیگری كه در پراودا چاپ شد، لنین مجددا به همین مسئله عدم تحرك باز می گردد و می نویسد، « مگر جز این بود كه برای مدتهای متمادی، عقیده عمومی بر این دلالت داشت كه چین سرزمینی است كه قرنها ساكن و بی حركت مانده است» و سپس به تحولاتی كه در جریان است اشاره می كند[26].
در همین راستا، در مشاجرات خویش با روزا لوكزامبورگ بر می گردد به همین خصلت و از استبداد آسیائی سخن می گوید ولی آن را داخل گیومه می گذارد. این امر می تواند نشان دهنده یكی از دو حالات زیر باشد.
- به عنوان یك مقوله قابل قبول آن را نمی پذیرد. همانگونه كه در زیر اشاره خواهیم كرد این احتمال به نظر صاحب این قلم بعید بنظر می اید.
- وجود چنین مقوله ای را می پذیرد ولی كاربردش را در این مورد مشخص در ست نمی داند.
برای این كه خواننده خود قضاوت نماید، اضافه كنم كه لنین می نویسد كه لوكزامبورگ در دفاع از حق خودمختاری لهستان « از روی علائم اقتصادی، سیاسی، جامعه شناسی و زندگی روزمره مجموعه ای كه در كلیت آن مفهوم "‌استبداد آسیائی" از آن به دست می آید سخن می گوید» . بلافاصله پس از آن اضافه می كند، « همه می دانند یك چنین نظام دولتی در مواردی كه خصوصیات كاملا پدرشاهی و تقسیم بندی طبقاتی بسی ناچیز است، ثبات زیادی دارد» [27]. در این جا، آیا اشارات لنین به این معنی است كه شیوه تولید آسیائی را فقط به صورت خاصی از صورت بندی سیاسی قبول دارد، چون دارد از نظام دولتی ( State System) سخن می گوید یا این كه همانگونه كه دان مدعی شده است، ققط از آن برای پیشبرد مشاجره بهره جسته است؟ من بر آن سرم كه هیچ كدام از این دو گزاره درست نیستند. اگر در داخل گیومه گذاشتن به معنای نپذیرفتن وجود چنین ساختاری باشد، در آن صورت « ثبات زیاد» نظامی كه از نظر لنین نمی توانسته وجودداشته باشد، معنی نخواهد داشت. اگر « استبداد آسیائی» را به واقع نپذیرد كه در بخش دوم، به جای آنچه كه در بالا آمده است ، می توانست و می بایست، از باور لوكزامبورگ به نظامی كه وجود ندارد، سخن می گفت.
البته لنین درمقدمه ای كه قرارا بر مكاتبات ماركس و انگلس نوشت [ من به این مقدمه دسترسی نداشته ام] بطرز بسیار روشنی در بارة‌ شیوة تولید آسیائی سخن گفت و برای مثال،‌همانند ماركس و انگلس پذیرفت كه كلید نظامهای شرقی فقدان مالكیت خصوصی برزمین است چون، « تمام زمین به دولت تعلق دارد» . همو افزود كه روستاهای محصور و خود كفای آسیائی كه در آنها اقتصاد طبیعی حكمفرماست « اساس نظام آسیائی» را تشكیل می دهند. اركان دیگر چنین نظامی مسئولیت دولت در پیون با كارهای عام المنفعه و عمومی است.[28] این مقدمه، سالها پس از مرگ لنین چاپ شد و تعیین تاریخ نوشته شدنش برای این نویسنده امكان پذیر نبوده است. ولی به حدس قریب به یقین، باید در قبل از 1919 نوشته شده باشد، چون در آن سال، در سخن رانی معروفش راجع به دولت، لنین به روشنی در دفاع از الگوی تك خطی تكامل تاریخی سخن گفته بود.
به باور من، عمده ترین نوشته لنین كه نشان دهنده اعتقاد او به پذیرش چنین نظامی است، كتاب او در بارة‌ « برنامة ارضی سوسیال دموكراسی در انقلاب اول روسیه» است كه اگرچه در 1907 نوشته شد، ولی برای اولین بار در 1918 منتشر شد. در سپتامبر 1917 لنین براین كتاب موخره ای نوشته است. به این ترتیب،‌می توان نتیجه گرفت كه تغییر در دیدگاه لنین در فاصله بین سپتامبر 1917 و 1919، یعنی زمان سخن رانی در بارة‌دولت صورت گرفته است. آنچه در این فاصله اتفاق افتاد، البته پیروزی انقلاب اكتبر است.
آنچه كه در ارتباط با موضوع این نوشتار اهمیت دارد مجادلات لنین و پلخانف بر سر ملی كردن زمین است. پیش از آن ولی، اجازه بدهید به ذكر نكته دیگری بپردازم.
همان گونه كه در مبحث قبل دیدیم، یكی از خصلت های برجسته نظام تولید آسیائی، ناچیز بودن و غالب نبودن مالكیت خصوصی برزمین است. یعنی، در این نظام، آماده كردن شرایط تولید به كار دستجمعی و اشتراكی وابسته است و به همین دلیل، مالكیت خصوصی بر عوامل تولید و در این عصر تاریخی، بر زمین، به صورتی كه، مثلا، در اروپا شاهد بوده ایم ظهور نخواهد كرد. همین جا بگویم، كه ناچیز بودن مالكیت خصوصی برزمین، شرط لازم ولی نه بخودی خود كافی برای وجود شیوة تولید آسیائی است. با این یادآوری، لازم است گفته شود كه آمارهای ارائه شده در كتاب لنین، « برنامه ارضی....» این برنهاده را تقویت می كند كه ساختار اقتصادی - اجتماعی روسیه هر چه بوده باشد، حداقل در حوزه مالكیت ارضی به نظام تولیدی آسیائی بسیار شبیه بوده است. این سخن از آنجا راست می شود اگر در نظر بگیریم كه نظام فئودالی با مالكیت كلان ارضی و تولید در واحدهای كوچك از یك سو و ظلم و اجبار غیر اقتصادی از سوی دیگر برای اخذ مازاد تولید خصلت بندی می شود. ناگفته روشن است كه برای اختصار كلام از بررسی دیگر خصلت های فئودالیسم چشم پوشیده ایم. با این حساب، اگر مالكیت كلان ارضی یكی از مشخصه های اساسی فئودالیسم باشد، آنگاه در روسیه با تصویری كه لنین از آن می دهد، با فئودالیسم به عنوان شیوة مسلط تولید روبرو نبوده ایم. در فصل اول كتاب پیش گفته، لنین ضمن بررسی اشكال مختلف زمین داری ارقام زیر را به دست می دهد. برای سادگی مقایسه من آنها را به درصد بیان می كنم:

مالكیت ارضی در روسیه به درصد
مالكیت خصوصی
26%
زمین های واگذاری
35%
زمین های دولتی و وقفی
39%
كل
100
زمین های واگذاری، زمین های متعلق به جماعت های روستائی بود كه پس از رفرم 1861 بین زارعین به تواتر تقسیم می شد. زارعین هیچ گونه حق دائمی و حق نسق براین زمین ها نداشتند و در ازای این واگذاری هم مالیات می پرداختند. اگرچه نویسندگان شوروی، از جمله لنین، این زمین ها را همیشه زمین های فئودالی ارزیابی كردند ولی به گمان من، این شیوه نگرش، مسئله زمین داری را در روسیه اندكی زیادی ساده می كند. در این زمین ها، كه قرار است فئودالی باشند، آنچه وجود ندارد، زمین دار فئودال است، مگر این كه پیشاپیش دولت را دولتی فئودالی ارزیابی كرده باشیم. به این ترتیب، بر اساس این آمارها، در نزدیك به سه چهارم از زمین ها، تولید كننده مستقیم نه با زمین دار فئودال به تعبیر متعارف، بلكه با یك بوروكراسی عریض وطویل طرف بوده است. فئودالی فرض كردن این بوروكراسی اگر چه كار پژوهشگر را ساده می كند، ولی مفید فایده ای نیست و نمی تواند به پرسش هائی كه هست، جواب شایسته بدهد. زمین های واگذاری كه منجر به هیچ گونه حق نسقی برای زارع وكشتگر نمی شد، در واقع ترجمان فروپاشی جماعت های روستائی بود ودرنتیجة آن، به جای این كه یك جماعت در كلیت خویش مسئول مالیات دولتی باشد، هر عضو جماعت مستقل ازدیگران همان مسئولیت را داشت. این كه در فرایند تكامل خویش، این شكل رابطه ممكن بود به صورت مناسبات خصوصی برزمین متحول شود،‌ یك نكته است و این كه در آن دورانی كه لنین از آن سخن می گوید، این رابطه چه بود، یك نكته دیگر. بررسمیت شناخته نشدن حق نسق، این دردسر اضافی راداشت كه تولید كنندگان مستقیم انگیزه ای برای سرمایه گذاری نداشتند. چون وقتی زارع نداندكه یك سال بعد نیز می تواند هم چنان یك قطعه مشخص زمین را در تصرف خویش داشته باشد، در این وضعیت، چرا با صرف وقت و با زحمت زیاد، مثلا، چاه آب حفر نماید، تا زمین را آبیاری كند؟‌یا چرا در دیگر زمینه ها برای بهبود بازدهی زمین بكوشد؟ وقتی چنین می شود، كل تولید با سرعت كندتری افزایش می یابد ودر آن حالت، مازادتولید هم ناچیز می شود وبرروند انباشت سرمایه و ثروت نیز تاثیر می گذارد. بطور كلی می باید گفت كه كل تحولات جامعه از اقتصادی بخور ونمیر لطمه می خورد.
بهرتقدیر، بنظر می رسد كه لنین خود نیز به تناقض بین داده های آماری و مختصاتی كه برای صورت بندی اجتماعی روسیه پیش كشیده، آگاهی دارد. چون بلافاصله ادامه می دهدكه حدودا 70% از زمین های دولتی و وقفی برای كشت مساعد نیستند و یا این كه در آینده نزدیك به زیر كشت نخواهند رفت. این مقدار را 107.9میلیون دیسیاتین تخمین می زند و با وجود این كه خود می پذیرد كه حدودا یك چهارم این زمین ها، یعنی، 25.7 میلیون دیسیاتین می تواند برای كشت مناسب باشدو هست، ولی همان رقم اول را از كل زمین های دولتی كسر می كند و سپس ارقام را روند كرده و جدول زیر را ارائه می نماید. همانند جدول قبلی، من ارقام را به درصد ذكر می كنم[29].
مالكیت خصوصی
36.3%
زمین های واگذاری
49.2%
زمین های دولتی و وقفی
14.2%
كل
100
باوجود ماساژ ارقام، ولی مشاهده می كنیم كه در چیزی حدود دو سوم زمین ها، مالكیت خصوصی وجود نداشته است. این كه در غالب نبودن مالكیت خصوصی برزمین، ما با چه ساختاری روبرو هستیم باید با پژوهش و اندیشة باز و روشن معلوم شود. فئودالی خواندن این ساختار به همان مقدار كه ساده است، بی ارزش نیز هست. به این نكات از آن رو اشاره كرده ام تاگفته باشم كه حتی آمارهای ارائه شده بوسیلة‌ لنین، حامی موضعی كه او در برابر پلخانف اتخاذ كرد، نیست. این البته درست است كه آن مباحثات با پیروزی لنین بر پلخانف پایان یافت، ولی در ابعاد تاریخی، نادرستی تئوری بافی لنین و حقانیت اعتراضات پلخانف اثبات شد كه داستانش بماند برای فرصتی دیگر.
جالب است كه در این كتاب، لنین در اشارات خود به كشاورزی روسیه از واژگان متفاوتی استفاده نموده است كه معنی و بار یكسانی ندارندو چنین سهل انگاری روشنی از فرد منضبطی چون لنین بعید می نماید. در جائی از مالكیت كلان فئودالی صحبت می كند ودر جای دیگر از مناسبات قرون وسطائی كه « بخشا فئودالی و بخشا آسیائی» بود. از سوی دیگر، به « ماموران استبداد آسیائی در یكصد سال پیش »‌اشاره دارد ولی از این كه بر سرشان چه آمده است، چیزی نمی گوید. در جائی به « فئودالیسم دولتی» اشاره می كند و آن را دردرون گیومه جا می دهد[30]. در نامه به كارگران پطرزبورگ كه ترجمه اش را ضمیمه این مقال كرده ام، به وضوح از شیوه تولید آسیائی سخن می گوید بدون این كه آن را درون گیومه گذاشته باشد[31]. در همین كتاب، « برنامة‌ارضی...» وجود جماعت های روستائی را در روسیه به رسمیت می شناسد. با این همه، به اعتقاد من، لنین و نویسندگان دیگر در برابر چنین وضعیتی، ساده ترین و در عین حال بی فایده ترین،‌ اگر نگویم مضرترین، راه را برگزیدند و با وجود این كه خود نیز آگاهند و این جا و آن جا نیز از تفاوت ها سخن می گویند، ولی ، در نهایت، همه را یك كیسه كرده و با فئودالی قلمداد كردن این مناسبات سرقضیه را بهم می آورند. به این ترتیب است كه مثلا، لنین می نویسد،‌ « دیدیم كه محور مبارزات ارضی در انقلاب ما مالكیت های كلان فئودالی است» [32]. لنین در وضعیتی این ادعا را پیش می كشد كه به استناد همین كتاب خود او، عمده ترین شیوه مالكیت ارضی، مالكیت كلان فئودالی نبوده است.
بهتر است برگردیم به اصل موضوع. برای من جالب است كه در مباحثات استكهلم، لنین در دفاع از ملی كردن زمین می گوید كه هیچ چیز بقدر ملی كردن نمی تواند به احیای مناطق روستائی كه در « حالت نیمه خراب آسیائی» هستند، منجر بشود.[33] درستی و یا نادرستی این ادعا مد نظر من نیست، ولی لنین به روشنی از «‌آسیائی بودن » مناسبات سخن می گوید. پلخانف در جواب بر این اعتقاد بود كه « لنین می گوید كه ما ملی كردن زمین را بی ضرر خواهیم كرد، ولی برای نیل به این هدف باید برای جلوگیری از رجعت به گذشته ما ضمانتی پیدا كنیم. چنین تضمینی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد». و ادامه می دهد، به تاریخ فرانسه و انگلستان نگاه كنید كه در آنها رجعت به گذشته صورت گرفته است. برنامه ما، باید طوری باشد، پلخانف اضافه می كند، كه در صورت اجرای آن « ضررهای ناشی از رجعت به گذشته به حداقل تخفیف یابد». برای این كار، برنامه ما باید اساس اقتصادی تزاریسم را نابود كند و چون ملی كردن زمین آن اساس را از بین نمی برد، به عقیده من، ملی كردن یك خواست انقلابی نیست. اما اساس اقتصادی تزاریسم از دیدگاه پلخانف كدام است؟
« وضعیت دركشور ما آن چنان بوده است كه زمین و آنهائی كه بر رویش كار می كنند در عبودیت دولت قرار داشته اند و براساس این عبودیت استبداد روسی تكامل یافته است. برای سرنگون كردن استبداد باید اساس اقتصادی آن را نابود كنیم و باین ترتیب، ما با ملی كردن زمین در حال حاضر مخالفت می كنیم».[34]
پس از ذكر این بخش ها از سخنرانی پلخانف، لنین به رد نظریات او می پردازد و برای نمونه مطرح می كند كه پلخانف برای جلوگیری از بازگشت گذشته، تضمینی ابداع كرده است، چون او می گوید در صورت چنین بازگشتی، مونی سیپالیزاسیون Municipalisation) ) « زمین را به نمایندگان سیاسی قبلی تسلیم نخواهد كرد». ضمن فریب كارانه خواندن این ادعا، لنین می گوید كه نظر پلخانف موجب خوشنودی مطبوعات طرفدار منشویك ها شده است.[35]
براساس بحث لنین، رجعت به گذشته یعنی بازگشت قدرت دولتی به نمایندگان سیاسی نظام قبلی و قدیمی و بلافاصله می افزاید آیا بر علیه چنین بازگشتی تضمینی می تواند وجود داشته باشد؟ و جواب می دهد، كه البته چنین تضمینی وجود ندارد و سپس می پرسد، سئوال این است كه برنامة‌ پیشنهادی پلخانف، مونی سیپالیزاسیون چه موانعی بر سر تسلیم زمین به نمایندگان نظام قبلی ایجاد می كند؟ جوابش این است كه قوانینی كه بوسیله مجلس انقلابی تصویب شده اند. ولی،‌قانون چیست ؟ قانون، بیان خواسته های طبقاتی ست كه پیروز شده و قدرت دولتی را در دست گرفته اند. با این ترتیب، تضمین پلخانف هم البته كه تضمینی نیست كه بتواند حلوی تسلیم زمین را بگیرد. آنچه كه می تواند مسئله رجعت به گذشته را منتفی كند، پیروزی انقلاب سوسیالیستی در غرب است ولی وقوع یا عدم وقوع آن انقلاب خارج از ارادة‌سوسیال دموكراتهای روسیه قرار دارد. پس، به اعتقاد لنین، آنچه كه می تواند بیشترین موانع را بر سرراه بازگشت به گذشته ایجاد كند، « جلو بردن انقلاب روسیه است تا آنجائی كه امكان دارد». هرچه انقلاب جلوتر برود، بازگشت به گذشته دشوارتر می شود.
در ادامه بحث، لنین به گفتاوردی از پلخانف اشاره می كند كه در آن از جمله آمده است كه ملی كردن زمین درواقع « میراث نظام نیمه آسیائی» روسیه است. در جواب می نویسد كه اگر پلخانف بقدر كفایت اندیشیده بود، در می یافت كه مونی سیپالیزاسیون در حالیكه یك ركن نظام آسیائی را از میان بر می دارد [زمین داری قرون وسطائی ] ركن دیگر آن را یعنی واگذاری قرون وسطائی زمین را دست نخورده می گذاردو درنتیجه، « در مفهوم اقتصادی انقلاب...... این ملی كردن زمین است كه بسیار رادیكال تر اساس اقتصادی استبداد آسیائی را حذف می كند».[36]
مشاهده می كنیم كه اختلاف نظر بر سروجود یا عدم وجود شیوة‌ تولید آسیائی در روسیه نبود، بلكه حول مسئله رجعت آن دور می زد. در طول مباحثات، پلخانف كه نگران بازگشت نظام بوروكراتیك و استبدادی بود بحث و رای كنفرانس را به لنین باخت ولی از انقلات اكتبر هنوز دوسه سالی نگذشته بود كه در گنگره هشتم این لنین بود كه از « احیای ناتمام بوروكراسی در نظام شوروی» سخن می گفت تا بتواند با آن مبارزه كند. دوسال بعد از مباحثات گنگره كه ارتباط كاملا نزدیكی با تجزیه تحلیل بوروكراتیسم داشت، نتیجه گیری شدكه « ما همین شر را بنحوی واضح تر وروشن تر ومخوف تر در برابر خود می بینیم».[37] و اما ریشه های اقتصادی بوروكراتیسم كدامند؟
لنین خود به این پرسش پاسخ می دهد كه این ریشه ها ماهیتی دو گانه دارند. از یك سو بورژوازی تكامل یافته برای مبارزه با جنبش انقلابی كارگران و بعضا دهقانان به دستگاه بوروكراتیك نیاز دارد و ادامه می دهد كه در كشور شوروی علت بوروكراتیسم این نمی توان باشد. دلیل این امر نیز روشن است. به قول لنین « دادگاههای ما..... و ارتش ما طبقاتی وضدبورژوازیست». پس جریان چیست ؟ ریشه بوروكراتیسم در حال رشد در جمهوری تازه پای شوروی:
« تفرقه و پراكندگی تولید كنندگان خرده پا، فقر آنها، بی فرهنگی و بی سوادی شان، نبودن جاده و فقدان مبادله بین كشاورزی و صنعت و نبودن ارتباط و تاثیرگذاری متقابل بین این دو » است[38]
بیچاره پلخانف! در كنگره استكهلم دقیقا بهمین دلایل و بخاطر وجود همین خصلت ها دل نگران احیای بوروكراسی و برای مقابله با آن علاقمند وخواهان یافتن تضمینی برای جلوگیری از آن بود. ولی لنین به جای این كه به آنچه خود اشاره كرده است برخوردی تاریخ گرا داشته باشد و ریشه شر بوروكراتیسم را علاوه بر مشكلات ناشی از جنگ داخلی ومداخلات تجاوزكارانه كشورهای امپریالیستی، در گذشته روسیه تزاری و سلطه نظام آسیائی بداند، فقط به ارائه نیمی از دلایل اكتفا كرد. در این تردیدی نیست كه مشكلات ناشی از جنگ داخلی، فرایند صنعتی كردن شوروی را كند كرده بود ولی آنچه اشاره می شود، دیرپا تر وسخت جان تر از آن بودندكه در همین دورة‌ كوتاه پس از انقلاب اكتبر پیش آمده باشند. برای اندیشه مندی چون لنین، درك این نكته دشوار نبود، ولی، ملاحظات سیاسی بر دیدگان بصیرت بین او پرده ساتری كشید و كل داستان به این صورت سرودم بریده مطرح شد.
در پایان به دو نكته دیگر هم اشاره كنم:
- تحولات بعدی و سرانجام سقوط اقتصاد دستوری در شوروی و دیگر كشورهای اروپای شرقی، نمی تواند به طور مستقیم و غیر مستقیم به این مباحث مربوط نبوده و به احیا و سرانجام، پیدایش شكلی پیچیده تر از استبداد آسیائی كه به شدت بوروكراتیك و دموكراسی ستیز بود، بی ارتباط باشد.
- برای اینكه خوانندگان این نوشتار در جریان مباحثات كنگره استكهلم قرار بگیرند، ترجمة فارسی نامة لنین به كارگران پطرزبورگ را در ضمیمه به دست می دهم. این نامه به وضوح روشن می كند كه لنین، در مقطعی قبل از سخن رانی معروفش در بارة‌دولت ، به مقولة شیوه تولید آسیائی باورواعتقاد داشته است.
- هرچه كه اعتقادات و باورهای لنین و یا ماركس در بارة‌ شیوة تولید آسیائی بوده باشد، این را می دانیم كه اندكی پس از مرگ لنین، مجادلات در این باره بالا گرفت و بالاخره در كنفرانسی كه بیشتر به یك دادگاه فرمایشی می مانست، و در سال 1931 در لنین گراد برگزار شد، تصمیم گرفته شد كه این باور به تاریخ، یعنی پذیرش فرایند تكامل تاریخی چند خطی، به عنوان باوری ماركس ستیز محكوم شود. اطلاعات بسیار ناچیز نویسنده در بارة‌این كنفرانس و سخن رانی های انجام شده، موضوع نوشتار بعدی ما در این مجموعه است.
ضمیمه :‌ نامه لنین به كارگران سنت پطرز بورگ[39]:
بحث پلخانف در دفاع از مونی سیپالیزاسیون[40] چه بود ؟ در دو سخنرانی بر این نكته تاكید كرد كه چگونه می توان از رجعت گذشته جلوگیری نمود. این بحث عجیب و غریب به این صورت است.
زمین های ملی شده اساس اقتصادی شیوة‌تولید آسیائی[41] قبل از حكومت پطر اول بودند. انقلاب فعلی ما مانند هر انقلاب دیگری هیچ گونه تضمینی بر علیه احیای گذشته عرضه نمی كند. به این دلیل برای حذف احتمال احیاء [ احیای نظام قدیمی و پیشا انقلابی] ما باید بحث های مربوط به ملی كردن [ زمین] را كنار بگذاریم.
برای منشویكها، این بحث ها بسیار قانع كننده بود و با اشتیاق و علاقه برای پلخانف هورا كشیدند. مخصوصا در جائی كه « زبان خشنی» بر علیه ملی كردن زمین بكار برد [‌ حرفهای سوسیالیست - رولوسیونری ..... وغیره] با این وصف اگر كسی دقت كند، در می یابدكه این بحث چیزی حز سفسطه خالص نیست.
ابتدا به ساكن بد نیست به ملی كردن زمین در قبل از سلطنت پطراول نگاهی بیاندازیم. البته از این واقعیت نباید غافل شد كه نظر پلخانف در بارة تاریخ، نوعی نظر مبالغه شده نارودنیكهای لیبرال در بارة مسكوی [ Muscovy] است . این واقعا مسخره است كه از ملی كردن زمین در روسیه در دورة ماقبل پطراول صحبت كنیم. در این باره بد نیست به بررسی های كلایچوفسكی، یفیمنكو و دیگر مورخان نگاه كنیم ولی اجازه بدهید این نكته را فعلا كنار بگذاریم.
اجازه بدهید برای یك لحظه فرض كنیم كه زمین در قرن هفدهم قبل از حكومت پطراول در مسكوی ملی شده بود. از این نكته چه نتیجه می شود؟ براساس منظق پلخانف، از آن می توان نتیجه گرفت كه ملی كردن زمین احیای شیوة‌تولید آسیائی را تسهیل می كند ولی این منطق، منطق نیست، سفسطه است. این بازی كردن با كلمات است بدون اینكه اساس اقتصادی انكشاف را بررسی كرده باشیم و یا به بار اقتصادی مفهوم توجه شده باشد. تا آنجاكه زمین ملی شده بود [ اگر شده بود] اساس اقتصادی آن ملی كردن شیوه تولید آسیائی بود ولی این شیوة‌تولید سرمایه داریست كه درنیمة‌دوم قرن نوزدهم در روسیه وجود دارد و در قرن بیستم بطور مطلق حاكم است. به این ترتیب، از بحث های پلخانف چه می ماند؟ اوملی كردن بر اساس شیوة‌تولید آسیائی را با ملی كردن بر اساس تولید سرمایه داری قاطی كرده است. چون واژه ها مشابه هستند اونتوانسته است تفاوت های اساسی موجود در اقتصاد ومناسبات تولیدی را ملاحظه كند. اگر چه او بحثش را براساس احیای مسكوی [ احیای ادعائی شیوة‌تولید آسیائی ] گذاشته است ولی او در واقع از احیای سیاسی، مثل احیای بوربن ها [‌كه ذكركرده است] یعنی احیای حكومت مخالف جمهوری براساس مناسبات سرمایه داری سخن گفته است.
آیا درطول كنگره كسی به پلخانف گفت كه او قاطی كرده است؟ بلی. رفیقی كه در كنگره خود را دیمیان می نامید گفت كه « تئوری احیای پلخانف یك شكست كامل بود». نتیجه بحث منطقی پلخانف احیای شیوة تولید آسیائی است كه چنین چیزی در عصر سرمایه داری واقعا مسخره است. آنچه كه براستی از بحث ها و مثال هایش می توان نتیجه گرفت، احیای امپراطوری بوسیلة ناپلئون و یا احیای بوربونها پس از انقلاب كبیر بورژوائی فرانسه است ولی اولا، این گونه احیاء با شیوه های پیشاسرمایه داری هیچ چیز مشترك ندارد. ثانیا، این احیاء نه نتیجة‌ملی كردن زمین بلكه نتیجة‌فروش زمین بود كه سیاستی كاملا وخالصا پورژوائی بود و سیاستی بود كه باعث تقویت بورژوازی یعنی تقویت مناسبات تولیدی سرمایه داری شد. در نتیجه هیچ كدام از این دونمونة احیا كه پلخانف مطرح ساخته است، چه احیای شیوة تولید آسیائی و چه احیائی كه در فرانسه در قرن نوزدهم صورت گرفت هیچ كدام ربطی به مقوله ملی كردن زمین ندارند.
پلخانف به بحث های رفیق دیمیان كه مطلقا غیر قابل انكارند چه جواب داده است ؟‌ او با زیركی غیر عادی به او جواب داده است او مطرح كرد كه « لنین یك سوسیالیست - رولوسیونری است و رفیق دیمیان هم دارد بما با قیمة جدید دیمیان غذا می دهد» . منشویكها خوشحال شدند و از این خوشمزگی پلخانف آنقدر خندیدندكه چانه شان درد گرفت. سالن را صدای دست زدن ها فراگرفت و این سئوال كه آن بحث های پلخانف در باره احیاء منطقی بود یانه در این كنگره منشویكها ماست مالی شد.
من البته انكار نمی كنم كه جواب پلخانف نه فقط بی نهایت خوشمزه بود بلكه عمیقا ماركسیستی هم بود. معذالك، من این آزادی را دارم كه فكر كنم پلخانف بطور ناامیدانه ای خودرا راجع به احیای شیوة تولید آسیائی و احیائی كه در فرانسه صورت گرفت درگیر و گیج كرده است. هم چنین بر این باورم كه « قیمه دیمیان» یك « واژه تاریخی » خواهد شد كه به رفیق پلخانف برازنده تر خواهد بود تا به رفیق دیمیان [‌فكر منشویكهائی را بكنید كه خوشمزگی پلخانف بد جوری مجذوبشان كرده است]. بهر تقدیر، وقتی كه رفیق پلخانف از قدرت گرفتن در انقلاب كنونی روسیه صحبت می كند منشویكهایش را با داستانی در بارة‌كموناردها در بعضی از شهرهای ایالتی فرانسه قلقلك می دهد. كموناردهائی كه پس از كوشش ناموفق شان برای « گرفتن قدرت» سوسیس نشخوار می كردند. چند نمایندة كنگره وحدت گفتند كه سخن رانی های پلخانف مثل « خورشت مسكو» بود كه « با خوشمزگی سوسیس» می درخشید.
همانطور كه قبلا گفتم اولین سخن ران مسئله ارضی من بودم و در جمع بندی بحث هم من نه آخرین بلكه اولین نفر بودم و بعد ازمن چها ر سخنران دیگر بودند. به این ترتیب، من پس از رفیق دیمیان ولی قبل از پلخانف صحبت كردم. نتیجتا من نمی توانستم دفاع درخشان پلخانف را برعلیه بحث دیمیان پیش بینی كنم. من ضمن تكرار این بحث ها به جای این كه به این مسئله به عنوان بحثی كاملا بی نتیجه در دفاع از مونی سیپالیزاسیون بپردازم، برروی مسئله احیاء‌تمركز كردم.. از رفیق پلخانف پرسیدم كه چه تضمینی بر علیه احیاء در تصور خویش دارد؟ آیا منظورش یك تضمین مطلق است ، یعنی، حذف اساس اقتصادی كه می تواند به احیای گذشته منجر شود یا منظورش یك تضمین موقتی و نسبی است. یعنی ایجاد آن چنان شرایط سیاسی كه اگر چه احتمال احیای گذشته را كاملا از بین نمی برد ولی آن احتمال را تضعیف می كند و احیاء را دشوارتر می كند. اگر منظورش تضمین مطلق است كه من جوابم این است كه پس ازیك انقلاب پبروزمند درروسیه تنها تضمین مطلق بر علیه احیای گذشته انقلاب سوسیالیستی درغرب است . هیچ تضمین مطلق دیگری وجود ندارد و نمی تواند وجود داسته باشد. در نتیجه از این دیدگاه مسئله این است كه انقلاب بورژوا دموكراتیك روسیه چگونه می تواند انقلاب سوسیالیستی در غرب را تسهیل نماید؟ قابل قبول ترین جوابی كه می توان داد این است كه اگر مانیفست فلاكت بار 7 اكتبر به جنبش كارگری اروپا قوت بخشیده باشد در آن صورت پیروزی كامل انقلاب بورژوائی در روسیه بطور اجتنا ب ناپذیری ( یا حداقل به احتمال زیاد] به چنین خیزش های سیاسی در اروپا كمك كرده و تاثیر قابل توجهی بر انقلاب سوسیالیستی خواهد داشت
حالا اجازه بدهید به تضمین نسبی بر علیه احیاء‌بپردازم.اساس اقتصادی احیاء بر اساس شیوة تولید سرمایه داری و نه این بحث های خنده دار راجع به « احیای شیوه تولید آسیائی» بلكه احیائی از آن قماشی كه درا وائل قرن نوزدهم در فرانسه اتفاق افتاد، جیست؟ شرطش تولید كنندگان خرده پا در یك حامعه سرمایه داریست، چون این تولید كنندگان بین سرمایه و كار در نوسان هستند، با طبقه كارگر بر علیه بقایای سرواژ و اتوكراسی پلیسی مبارزه می كنند ولی در هین حال می كوشند كه موقعیت خود را به عنوان یك مالك خصوصی در جامعه سرمایه داری حفظ و تقویت كنند. بنابراین، اگر شرایط انكشاف چنین جامعه ای رضایت بخش باشد [ برای نمونه پیشرفت صنعت، گسترش بازار داخلی درنیتجة‌ انقلاب ارضی و غیره ] تولید كنندگان كوچك كالائی بر علیه پرولتاریا كه برای سوسیالیسم مبارزه می كند وارد عمل خواهند شد. در نتیجه من گفتم، احیای گذشته بر اساس تولید كالائی كوچك، مالكیت دهقانی كوچك در جامعه ی سرمایه داری، نه تنها در روسیه محتمل بلكه اجتناب ناپذیر است. چون روسیه عمدتا یك كشور خرده بورژوائی است. من ادامه دادم كه بر اساس این بررسی از احیای گذشته، موقعیت انقلاب روسیه را در تزهای زیر می توان توصیف كرد:
- انقلاب روسیه آنقدر قدرت دارد كه بر اساس كوشش های خود انقلاب را به سرانجام پیروزمندش برساند، ولی آنقدر قوی نیست كه نتایج این پیروزی را حفظ كند.
- انقلاب روسیه می تواند به پیروزی برسد چون پرولتاریا و دهقانان انقلابی با هم نیروئی شكست ناپذیرند ولی نمی تواند پیروزی را حفظ كند چون در كشوری كه در آن تولید كنندگان خرده پا زیادند، این تولید كنندگان خرده پا [ از جمله دهقانان] وقتی كه قرار است از آزادی به سوسیالیسم[42] قدم بگذارند بر علیه پرولتاریا وارد عمل خواهند شد. برای حفظ پیروزی و برای جلوگیری از احیای گذشته، انقلاب روسیه به ذخایر غیر روسی، به كمك از خارج نیاز دارد. آیا چنین ذخایری وجود دارند؟ بلی. وجود دارند: پرولتاریای سوسیالیست غرب.
هركس كه در مباحثاتش راجع به امكان احیا، این مسئله را نادیده بگیرد، نشان می دهد كه نظرش راجع به انقلاب روسیه بسیار محدود است. آن شخص فراموش می كند كه فرانسه در اواخر قرن هیجدهم، در طول انقلاب بورژوادموكراتیكش با كشورهای عقب مانده تر و نیمه -فئودالی احاطه شده بود كه بعنوان ذخایر احیای گذشته عمل كردند ولی روسیه در ابتدای قرن بیستم و در طول انقلاب بورژوادموكراتیكش با كشورهای بمراتب پیشرفته تری احاطه شده است كه دارای آن چنان نیروی اجتماعی هستند كه میتواند به عنوان ذخایر انقلاب عمل كند.
خلاصه كنیم:
وقتی كه مسئله تضمین بر علیه احیا بوسیله پلخانف مطرح شد او به مسائل بسیار جالبی اشاره كرد، ولی هیچ چیز را توضیح نداد ومخاطبین منشویك خودرا به نادیده گرفتن مسئله مونی سیپالیزاسیون رهنمون شد. درواقع اگر تولید كنندگان كالائی كوچك بعنوان یك طبقه، پایة احیای سرمایه داری[ آن چیزی كه ما خواهیم داشت، احیا نه بر اساس شیوة‌تولید آسیائی بلكه بر اساس شیوة‌تولید سرمایه داریست] باشد، آنگاه مونی سیپالیزاسیون دیگر چه صیغه ایست؟ مونی سیپالیزاسیون یك شكلی از مالكیت زمین است ولی آیا روشن نیست كه اشكال مالكیت زمین مختصات اساسی یك طبقه را تغییر نمی دهد. خرده بورژوازی یقیناو بطور اجتناب ناپذیر بعنوان اساس احیا بر علیه پرولتاریا عمل خواهد كرد و توفیری نمی كندكه زمین را ملی كنید یا تقسیم كنید و یا بعهده شهرداری محل بگذارید[43]
اگر قرار باشد كه بین اشكال مختلف مالكیت زمین تفكیكی قائل شویم، در این مورد فقط باید بنفع تقسیم زمین موضع گرفت. چون در آن صورت ارتباط نزدیك تری بین مالك كوچك و زمین بر قرار می شود. ارتباطی كه چون نزدیك تر است، به همان نسبت، در هم شكستنش نیز احتمالا* دشوار تر است.
* می گویم احتمالا، چون هنوز این مسئله مطرح است كه آیا این ارتباط نزدیك بین مالك كوچك و قطع زمینش، مطمئن ترین پایگاه بناپارتیسم نیست؟ البته این جا، جائی نیست كه راجع به این مسئله مشخص بحث كنم.
[1] براي نمونه نگاه كنيد به پاولويچ - تريا- ايرانسكي : انقلاب مشروطيت ايران و ريشه ها ي اجتماعي و اقتصادي آن، ترجمة‌ هوشيار، چاپ خارج از كشور، بي تا. فصل هشتم. بعنوان مشتي ازخروار، در اين كتاب آمده است كه « ايران به دست انگليس و ارتجاع فئودال در خطرتجزيه افتاده بود براي رهائي از وضع فلاكت بار لازم بود طبقات مترقي جامعه ايراني به ديكتاتوري نظامي -ملي كه متكي بر ارتش ملي و سيستم مالي اصلاح شده اي باشد، متوسل گردد» ( ص 43-142).
[2] نطق حيدرخان در متينگ بين الملل كارگران پطروگراد به مناسبت تشكيل بين الملل كمونيستي، به نقل از اسناد تاريخي جنبش كارگري سوسيال دموكراسي و كمونيستي ايران، انتشارات مزدك، جلد اول، ص 74
[3] نظق حيدرخان در كنگره خلق هاي خاور زمين، همان منبع، ص 76
[4] نامة‌انگلس به اسميت، 5 اوت 1890، گزيدة مكاتبات، مسكو 1977، ص 393
[5] همان جا، ص 393
[6] همانجا، ص 3939
[7] آفاناسيف، يوري، مصاحبه با طريق علي، نئولفت ريويو، شمارة‌171، سپتامبر 1988، ص 82
[8] ويتفوگل، كارل: استبداد شرقي، 1973، ص 401-389
[9] دان، استفن: سقوط و سعود شيوة‌توليد آسيائي، 1982، ص 15-12
[10] سوار، ماريان، ماركسيسم و مسئله شيوة‌ توليد آسيائي، 1977، ص 83
[11] مندل،‌ارنست، صورت بندي تفكرات اقتصادي كارل ماركس، 1971، ص 139-116
[12] براي نمونه نگاه كنيد به « در پيرامون شيوة‌ توليد آسيائي» مقاله اي از نشريات توفان، به نقل از « پيرامون شيوة توليد آسيائي» انتشارات مزدك. هم چنين بنگريد به مباحثات بين سازمان چريكهاي فدائي خلق و يكي از جريانات دانشجوئي خارج از كشور در سالهاي 50. اگر حافظه ام خطا نكند، سازمان چريكهاي فدائي خلق در « پروسة تجانس» شيوة توليد آسيائي را به عنوان مقوله اي ضد ماركسيستي محكوم كرده بود.
[13] لنين : توسعة سرمايه داري در روسيه، 1977، ص 59-158
[14] همانجا، ص 76-175، 207
[15] لنين: سوسيال دموكراتها چه مي خواهند ؟ در مجموعة « به دهقانان فقير»، مسكو، 1975، ص 12-10
[16] لنين: فقر و ثروت: مالداران و كارگران در روستا، همان مجموعه، ص 32-19
[17] لنين: جوهر مشكل كشاورزي در روسيه، در مجموعة « مسئله زمين و مبارزه براي آزادي»، مسكو، 1972، ص 17-15
[18] لنين: دوستان مردم كيانند... پكن، 1978، ص 47-143
[19] لنين: جنگ در چين، در مجموعة « در بارة جنبش هاي آزادي بخش در شرق» مسكو، 1976، ص 27
[20] لنين: سخن راني در مراسم خاكسپاري پاول و لورا لافارگ، از همان مجموعه، ص 53
[21] لنين: سوسيال دموكراتها چه مي خواهند؟ ص 11-10
[22] لنين: دموكراسي و نارويسم در چين، از مجموعة در بارة‌جنبش هاي آزادي بخش...، ص 59-58
[23] لنين: چين احيا شده، در همان مجموعه، ص 67-66
[24] لنين: مقدرات تاريخي نظريه ماركس، همان مجموعه ،ص 70
[25] لنين: مبارزه براي احزاب در چين، هما ن مجموعه، ص 76
[26] لنين: بيداري آسيا، همان مجموعه، ص 79
[27] لنين: حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، همان مجموعه، ص 93
[28] لنين: مقدمه بر مكاتبات ماركس و انگلس، به نقل از ماريان سوار، همان كتاب،‌ص 92. به گفته پروفسور سوار، اين مقدمه براي اولين بار در 1959، يعني 35 سال پس از مرگ لنين چاپ شد!
[29] لنين: برنامة ارضي سوسيال دموكراسي در انقلاب اول روسيه» ، مسكو، 1977، ص 9-8
[30] لنين: همان، ص 59و 60و39.
[31] نگاه كنيد به نامه ضميمه .
[32] لنين: برنامه ارضي سوسيال دموكراسي.. همان، ص 39
[33] همان، ص 101
[34] همان، 03-102
[35] همان، ص 103
[36] همان، ص 06-105
[37] لنين: ماليات جنسي،در مجموعة‌ آثار، جلد 32، ص 52-351
[38] لنين: همان منبع:‌اين نوشته در منتخب آثار لنين به فارسي هم آمده است[ نگاه كنيد به ص 813-798]
[39] براي متن انگليسي اين نامه بنگريد به بيلي - للوبرا ( ويراستار) : شيوة توليد آسيائي، 1981، ص 75-71
[40] چون معادل فارسي مناسبي براي municipalisation به نظرنمي رسد، از همان واژة انگليسي استفاده كرده ام.
[41] لنين در اين نامه Muscovy و شيوة توليد آسيائي را مترادف هم استفاده نموده است. در ترجمه اين نامه، نيز همان نظر تعقيب شده است.
[42] منظورلنين از قدم گذاشتن از « آزادي به سوسياليسم»، گذشتن از جامعه اي بر اساس آزادي مالكيت خصوصي عوامل توليد به جامعة سوسياليستي است.
[43]« واگذاري زمين به عهده شهرداري» را معادل موني سيپاليزاسيون گذاشته ام.




Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?