<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Monday, August 07, 2006


به بهانه صد سالگی انقلاب مشروطیت 


معماری تاریخ: آدمیت و مشروطه
روایت بمباران مجلس اول



روایت دکتر آدمیت از تراژدی بمباران مجلس به جای اینكه بیان موجزی از آن تراژدی باشد ، بیانیه مغلوط و بسیار « سوزناكی» از تاریخ نگاری خود اوست. منطق درونی روایتش به شدت می لنگد و حتی با گفته های خود او در این فصل ناسازگاری جدی دارد. خلاصة روایت بمباران به اعتقاد من این است كه در ماجرای كودتای اول، « انجمن ها» و« افراطیون » مجلس را به دنبال خود كشیدند و شاه مستبد قاجار چاره ای غیر از پذیرش شكست نداشت ولی در این جا بر خلاف ادعای آدمیت « رهبری » تمام و كمال به دست مجلسیان افتاد و راه مماشات و سازش با استبداد را در پیش گرفتند وبازی را به شاه و دیگر نیروهای مرتجع باختند. این، به اعتقاد من، خلاصه داستان است. ولی در نوشته آدمیت به شیوة خاص ایشان به صورتی دیگر مطرح می شود.
گفتن دارد كه این سخن نظام السلطنه پرت بود كه « شاه پس از حادثة سوءقصد سخت بر آشفته و بر سر ستیز است » ( ص 303 تاكید را افزوده ام ). خود آدمیت نیز به همین موضوع اشاره دارد ولی می گوید نه بخاطر آن سوء قصد بلكه « شاه آنگاه بر آشفت كه در امر كشف توطئه به عمد اهمال گردید، و سپس در لوث كردن محاكمه تلاش مستمر بعمل آمد» ( ص 284). هر دو روایت نادرستند و اسناد و شواهدش را در گفتار دیگر به دست داده ام. بر اساس شواهد ارائه شده شاه حتی در دوره « آشتی كنان» یعنی قبل از سوءقصد نیز لحظه ای از توطئه پردازی بر علیه مجلس دست بر نداشت و نیت خود را مبنی بر بر چیدن مجلس پنهان نكرد. منتظر فرصتی نشسته بود كه به آن نیت جامه عمل بپوشاند. مجلس نشینان ولی بر این گمان باطل بودند كه اگر در برابر شاه بیشتر عقب نشینی نمایند مشكلات حل خواهد شد و همگان در كنار هم به خوبی و خوشی زندگی خواهند كرد. ولی در نظر نگرفتند كه عقب نشینی در برابر مستبدین و طرفداران حكومت مطلقه به دنبال خویش عقب نشینی های بیشتر را دارد،كما اینكه داشت. در حول و حوش كودتا، در مذاكرات مجلس، سخن تقی زاده بیربط بود كه « ما از اعلیحضرت نهایت اطمینان داریم » و از آن پرت تر و مزخرف تر نظر وكیل الرعایا بود كه « پادشاه از اول در همراهی با ملت بوده، فقط اشخاصی مانع بودند و نمی خواستند» ( س 306) . جالب است كه آدمیت به درستی نظر تقی زاده را« مزورانه » می خواند ولی روشن نیست كه چرا نظرش را در باره سخن پرت تر آن دیگری باز نمی گوید. لابد حكمتی دارد!
به هر تقدیر، ستیز محمدعلی شاه با مجلس و مشروطگی ریشه ای بسیار عمیق تر داشت و با عملكرد آن چند تن تعیین نمی شد . با آنچه از او می دانیم، بعید نیست این روایت سیاح راست باشد كه محمد علی شاه صریحا گفته بود « من راضیم خدمتگذار روسها باشم و راضی نمی شوم مشهدی باقربقال[ یكی از وكلای مجلس اول] برای من مقرری سلطنتی معین كند »[i]. به سخن دیگر محمدعلی شاه كه پروردة فرهنگی استبدادی بود وقدر قدرتی و همه كاره بودن و برجان و مال مردم بدون هیچ بازخواست حاكمیت مطلقه داشتن پدر و پدر بزرگ تاجدارش را دیده بود، نمی توانست محدود شدن قدرت خود را بپذیرد. گذشته از آن، استبداد حاكم بر ایران اگرچه در وجود شاه « مشروعیت اجتماعی » یافته بود ولی برای ادامه حیات خویش به زنجیره ای از مستبدین ریز و درشت نیاز داشت كه اجزاء و شاخه های متعدد این مجموعة بوروكراتیك و به شدت فاسد را بچرخانند. اگرچه شاه در تارك این مجموعه ایستاده بود ولی نظام برای خویش« ایدئولوژی » هم لازم داشت و سازندگان ایدئولوژی لازم برای این نظام هم كم نبودند. گیر اصلی نظام حاكم بر ایران كه محمدعلی شاه بر فرقش نشسته بود این بود كه حاكمبت قانون و نظام قانونی را بر نمی تابید چراكه شرط اساسی و گریز ناپذیر آن نظام، خودسری و بی قانونی بود. مسئله به طینت افراد ارتباطی نداشت. هر كس كه در این نظام جای می گرفت می بایست یا مثل دیگران عمل كند و یا اینكه نظام به « خدمتش » خاتمه می داد. برای نمونه قتل امیر كبیر به باور من تنها در این مجموعه است كه معنی مشخص و شایسته اش را پیدا می كند. امیر خواهر محبوب شاه را هم به زنی گرفته بود ، ولی نیاز های آن نظام استبدادی برای تداوم، از مسائل شخصی بسی مهمتر بودند. از همین روست كه من بر آنم كه اگر در عصر مشروطگی « افراطیون » هم نبودند و نشریات هم« درشتگوئی » نمی كردند این نظام و وابستگان به آن « دلایل » لازم را برای كوشش در انهدام این تشكیلات جدید می یافتند، به همان نحو كه برای نابودی امیر كبیر یافته بودند. و بر همین منوال است كه به اعتقاد من خطا ی مهلك مجلس مشروطه مماشات با استبداد شاه و حامیان نظام كهن بود. در این نظام پوسیده منادیان تغییر به خاطر چنین «جسارتی»، پیشاپیش در دیدگاه گردانندگان این نظام محكوم به نابودی اند. آنجا كه محمد علی شاه « شمشیر نیاكان» خود را به رخ می كشید و از « نفس نفیس » خویش سخن می گفت ، به همین داستان نظر داشت. و باز در همین مجموعه است كه این سخن روح القدس، بر خلاف همة دشنام های آدمیت به نویسنده اش ، بسیار مهم می شود كه:
« مردم باید شخص سلطان را هم مثل خودشان یكی از افراد انسان در اعضاء وجوارح علی السویه خیا ل كنند و شخص سلطان را بر فرض تصدیق بر مقدمات دارای حقوقی بر خودشان بدانند و خودشان را هم دارای حقوقی بر شخص سلطان بشمارند نه اینكه سلطان را مالك الرقاب و خود را عبد رق او بدانند كه بهر چه اراده او تعلق بگیرد تمكین صرف نباشند و قادر بر مطالبه حقیقت و بطلان مطلب نباشند»[ii]
و « صوراسرافیل » یكی دیگر از همان « درشتگویان » فراتر رفت:
« میمونهای استرالی موافق یك قانون نامعلوم كلبة خود را اداره می كنند. اما یك مشت مردم بدبخت ایران برای اینكه آدم باشند و استیفای حقوق آدمیت كنند منتظرند مجددا جبرئیل از آسمان نازل شود، فلان مجتهد اجازه بدهد و فلان پادشاه امضاء نماید.چرا؟ برای اینكه كامبیز پادشاه هخامنشی دل پسر وزیرش را هدف تیر كرد. برای اینكه فلان شاهزاده خانم می گوید عمله چه داخل آدم است . برای اینكه ، چه فرمان یزدان چه فرمان شاه از اشعار فردوسی است. برای اینكه سید محمد مجاهد چندین هزار آدم ونصف یك مملكت را فدای تعصب و بی اطلاعی خودنمود. برای اینكه فلان حاكم رعیت را گاو شیرده خود حساب می كرد. برای اینكه ملت ایران به انقیاد كوركورانه آقا، میرزا، كدخدا، آخوند و اُبه باشی عادت كرده اند....»[iii]
به گمان من، برای مستبدین تحمل سخن درشت این یا آن آدم «افراطی» به واقع هزینه ای نداشت ولی وقتی « رویشان» را مثل نویسنده روح القدس یا صوراسرافیل این همه زیاد می كنند، در آن صورت است كه باید برای حفظ وضعیت موجود دست بكار شد. و این دست بكار شدن هم در شرایط مختلف به شكل های مختلفی در می آید. پس از این مقدمه، برگردیم به روایت بمباران مجلس: آدمیت می نویسد« ناتوانی مجلس در ایستادگی در برابرتعرض سلطنت ، در قیاس آنچه در كودتای اول تحقق یافت - خیره كننده است» ( ص 312-311). بعد اشاراتی دارد به رفتار« منافقانه » بعضی از نمایندگان كه مایه « رسوائی » بود. از نامة خصوصی شریف كاشانی این نكتة بدیع را می آورد كه از همراهی بعضی از وكلا با شاه سخن گفته بود . پیشتر گفتیم كه شریف كاشانی در موارد مكرر به همین داستان اشاره دارد ولی آن اشارات در نوشتة آدمیت تا به این جاانعكاسی ندارد . والبته كه جای خوشحالی است كه آدمیت بالاخره به اشاره به اسنادی ازاین دست هم رضایت داده است . به « دلخوری های» معین التجار اشاره می كند كه باعث شد او در سه ماه آخر عمر مجلس پا به مجلس نگذارد و از زبان او می نویسد كه در یكی از دفعاتی كه به « افراطیون» تاخته بود گفت همة اغتشاش و برهم خوردگی ولایات زیر سراین « محركین و مفسدین » است كه حتی شاه را « نمی گذارند با مجلس همراه باشند» ( ص 313). شواهدش را در گفتار دیگر آورده ایم كه بی پایگی این اتهامات را نشان می داد. ولی واقعا جالب و خواندنی است كه در ایران آن روز همه چیز ظاهرا روی شاخ دو تا ونصفی« افراطیون » می چرخیده است . باری ، قضیه معین التجار ولی، از « دلخوری » كَمَكی بیشتر بود و آقای آدمیت هم این را می داند. آدمیت از نامة شریف كاشانی به بهبهانی نقل می كند كه در با لا به آن اشاره كردم ولی ظاهرا نمی بیند كه شریف كاشانی در صفحه بعد نوشته است :
« خرده خرده ، شنیده می شود كه : به سربازان سیلاخوری گفته اند : اعلیحضرت اجازه ی چپاول و تاراج داده است. قراولان و سربازان مجلس هم می خواهند مسلح شوند. بعضی از وكلا مثل : حاجی محمد اسماعیل آقا و حاجی معین بوشهری و حاجی سید مرتضوی و حاجی علی شال فروش ، مانع [ می ] شوند، بلكه حاجی محمد اسماعیل آقا تفنگهای مجلس را جمع آوری و ضبط می نماید»[iv]
اگر روابت شریف كاشانی درست باشد كه به احتمال قریب به یقین هست ، پس قضیه از آنچه آدمیت مطرح می كند مقداری جدی تر است . در تأئید این نكته، باز به نوشته شریف كاشانی در اندكی پس از واقعة بمباران :
« از قرار راپرتچیان سری باغشاه، حاجی امام جمعه خوئی ، حاجی محمد اسماعیل آقا وحاجی معین بوشهری اغلب شبها خدمت شاه می روند و مورد تلطفات واقع اند » [v]
شاه قاجار كسی نبود كه بی دلیل به كسی، آنهم در میان وكلای مجلس كه با آن همیشه «نزاع» داشت « التفات» داشته باشد و این را به تجربه حكومتش می دانیم. علاوه بر این، در گزارش مارلینگ هم می خوانیم كه اندكی پس از بمباران مجلس :
« هیئتی مركب از 18 وكیل و عده ای از تجار خدمت شاه مشرف شده و اظهار رضایت از اقوال و اطمینانات شاه نمودند» [vi]
در همین گفتار آدمیت به اعلامیه ای از « انجمن اجتماعیون » اشاره می كند و می گوید كه « مفاد آن سخیف و لاف و گزاف بود» و می افزاید كه « گوئی به عقل اجتماعیون نمی رسید كه چه باید بكنند، مگر نوشتن اعلامیه های پوچ» ( ص 318). آقای آدمیت كه به اسناد وزارت امور خارجة انگلیس دسترسی داشته است ظاهرا ندیده و نخوانده است كه :
« در آن روز و در دو روز بعدظاهرا از انجمن ها قدری جدیت بروز نمود در صورتی كه مجلس خیلی مایل بود كه صلح بر قرار بماند و بهانه به دست شاه برای بعضی اقدامات سخت داده نشود و به این جهت سعی می نمود كه از طرف انجمن ها اقدامی نشود»[vii]
« انجمن ها» و « افراطیون» در تحلیل آدمیت با یك مشكل لاینحل روبرو هستند. اگر دست به اقدام بزنند، در كار مجلس خرابكاری می كنند و اگر به رأی مجلس گردن نهند، كه ایكاش چنین نمی كردند، لاف می زنند و صداقت ندارند. و این بلاتكلیفی قبل از آنكه و بیش از آنكه بلاتكلیفی آن جماعت باشد ناشی از نگرش غرض ورز دکتر آدمیت به تاریخ ایران است.
به این اظهار نظرهای یك سویه و مغرضانه آدمیت خواهم پرداخت ولی آدمیت برای اینكه اتهامش به « اجتماعیون » به واقع بچسبد این دروغ بزرگ را می گوید كه « باید دانست در این زمان نشانه ای از حركت انقلابی به چشم نمی خورد » (ص 318). و شگفت انگیز اینكه انگار به یادش نیست كه چند صفحه پیشتر در همین كتاب نوشته بود كه « مردم پایتخت خواهان مقاومت جدی و آمادة فداكاری و جنگ با محمد علی شاه بودند» و می افزاید كه « مردمی كه به مجلس و مشروطگی دلبستگی داشتند » ( ص 314) و درد به واقع همین است. یعنی در یك بزنگاه مهم تاریخی همان مردم و همان« انجمن ها » به آن مجلس بسی بیشتر از آنچه كه لیاقت وسزاواری داشت « دلبستگی » داشتند و اضافه می كنم احترام واطاعت نشان دادند و مجلس هم به خاطر محافظه كاری فطری اش هم شماری از همان مردمان را به مسلخ باغشاه فرستاد و هم خود مخروبه شد. آدمیت این « افسانه » نبودن « حركت انقلابی » را می سازد تا به « افراطیون» و « انجمن ها » چند تا ناسزای اضافی نثار كند ولی از آنجائیكه آدم دروغگو كم حافظه هم هست در صفحة بعد كتابش می نویسد :
« از روزی كه بیانیة تحكم آمیز دربار منتشر شد، صحن مجلس و میدان بهارستان و مدرسة سپهسالار صحنة جوش و خروش مردم بود. گاه همراه تظاهرات شورانگیز. مردم آمدند، خواستند بفهمند چه باید بكنند؟ ( ص319)
ولی دریغ كه به گفتة خود آدمیت « روح مجلس مدارا و تسلیم بود» ( ص 319) و نتیجة « رهبری مجلس » هم « سرگردانی مردم» از آب در آمد( ص 321). و بدیع است كه به ناگهان آدمیت بسی تند تر از تند ترین « افراطیون » زمان مشروطه می نویسد كه « زبونی و رهبری سیاسی غلط مجلس بود كه از مردم نخواست به پا خیزند – بلكه هر بار مردم به مجلس روی آوردند رانده شدند» ( ص 339) . خیر قربان: اشتباه می فرمائید. خطاكاری مجلس در این نبود كه از مردم « نخواست به پا خیزند»، بلكه خیانت مجلسیان در این بود كه هر بار كه مردم خواستند بپا خیزند، آنها را واداشتند كه بنشینند و این دو، با یكدیگر زمین تا آسمان تفاوت دارند. این فرمایشات احتشام السلطنه رئیس پیشین مجلس كه این همه مورد ستایش آقای آدمیت است سفسطه محض بود كه سالها پس از بمباران هم چنان « افراطیون » را مقصر می شمرد كه محمد علی شاه به كنار:
« با اوضاعی كه افراطیون و انجمن های ماجراجو و جراید هرزه و هتاك پیش آورده بودند - « هر پادشاه ترقیخواه و عاشق آزادی و حكومت مشروطه ای را هم كه به جای محمد علی شاه بود، متنفر وعاصی و وادار به دشمنی و جنگ با مجلس و آن نوع مشروطه خواهی می نمود» ( ص 314)
واقعا خحالت داردكه احتشام السلطنه ودر كنارش آدمیت این گونه در مقام توجیه خیانت ها و جنایت های محمد علی شاه بر علیه مشروطگی بر می آیند. چون اگر قرار باشد حتی یك « پادشاه ترقی خواه و عاشق آزادی و حكومت مشروطه » هم در عكس العمل به «كارهای افراطیون » به جنگ با مشروطه « وادار » شود، پس چه شكوه ای و گلایه ای از محمد علی شاه كه چنین كرده بود ؟ چرا می گویم سخنان احتشام السلطنه سفسطة محض بود؟ « پادشاه ترقی خواه و عاشق آزادی و حكومت مشروطه » آماج انتقادات و حمله های « افراطیون » و « انجمن ها » قرار نمی گرفت، به همین سادگی. پس باقی داستان حرف مفت است كه حتی چنان پادشاهی هم به جنگ وادار می شد. همة نشریات « افراطیون» و « انجمن ها » سرشار از تملق وحتی می گویم چاپلوسی بود از مظفرالدین شاه آنهم به این خاطر كه فرمان مشروطیت در زمان آن پادشاه امضاء شده بود. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ! تا چه رسد به پادشاهی كه ترقی خواه و عاشق آزادی هم بوده باشد. درمرگ آن پادشاه « افراطیون » در اطلاعیه ای كه در تهران منتشر كردند آن را « خبر وحشت اثر رحلت پدر تاجدار » نامیدند و حتی به دروغ نوشتند كه:
« از بدو جلوس تا انتهای عمر خود ، این همه زحمات فوق العاده را كشیدی ، ابواب سعادت و نیك نامی را به روی ما ایرانیان گشودی، و نام نیك در روزگارگذاشتی»[viii]
ولی همان جماعت به محمدعلی شاه انتقاد داشتند چون بسی عمیق تر از « رئیس با لیاقت مجلس » و آقای آدمیت در زمان ما، محمد علی شاه و ساختار سیاسی ایران را می شناختند. باری به داستان بمباران باز گردیم.
شاه مستبد قاجار با ساز و برگ نظامی به باغشاه رفت و بیان نامة « راه نجات » را نیز منتشر ساخت كه در آن « به تند ترین الفاظ بر مخالفان تاخت » و به قول آدمیت « پیش درآمد اعلان جنگ بود » بر علیه مجلس و مشروطگی ( ص 316) . ولی مجلس نشینان حتی در این موقعیت خطیر هم دست از دروغ گوئی و تملق از شاه مستبد قاجار بر نداشتند و نوشتند: « ملت می داند كه هر چند آن بیانیه به نام سلطنت انتشار یافته ولی حقیقت امر غیر از این است » ( ص317). ولی آنچه حقیقت نداشت نظر مجلس نشینان محترم بود نه نیات ملوكانه. خود آدمیت هم نوشته است كه مجلس به مردم اجازه نداد « به تلگرافخانه رفته و تلگرافچیان را مجبور به مخابرة تلگراف ها نمایند» ( ص 321). و هم چنین به این هم اشاره دارد كه مجلس به تلگرافات واصلة از ایالات جواب نداد تا « تكلیفی برای این مردم » معین شود ولی چون چوب زدن به « افراطیون » ثواب دارد می نویسد خبر « روزنامة صوراسرافیل « سه روز پیش از كودتا ) دایر بر اینكه : » برادران آذربایجانی و گیلانی و فارسی و اصفهانی ما در راه اند و عنقریب خواهند رسید« مانند وعده های آن نمایندة تبریزی پاك یاوه بود » ( ص 335). گیرم كه از ایالات كسی نیامده بود، اهالی پایتخت كه به گفته خود شما، « خواهان استقامت بودند» ( ص 325).
حتی در بازگوئی خلاصه جریان كودتا هم آدمیت نفرت خود را از « افراطیون » كتمان نمی كند . ملك المتكلمین را نكوهش می كند كه گویا اجازه نداد سید حسین رزاز « لیاخف را هدف گلوله قرار دهد» چون اگر می داد، از مارلینگ نقل می كند، بعید نبود « كودتا سرانجام دیگری در پی داشت و شاه به سفارت روس پناه می برد» ( ص 340). ما در این جا با نخبه گرائی صِرف آقای آدمیت روبرو هستیم كه بر پشت گزارشی از مارلینگ سوار می شود و « حقانیت » پیدا می كند تا یك ناسزای اضافی به « افراطیون » بدهد. در این جا به دو مطلب اشاره می كنم.
اگرچه كار مجلس نشینان در برخورد به كودتا ملغمه ای بود از تزلزل و ندانم كاری و حتی می گویم خیانت، ولی در این مورد خاص بر خلاف نظر آدمیت، احتمال مداخلة روسیه تزاری « خیال عوامانه و باطل » نبود( ص 341). نه فقط وزرای مختار روس و انگلیس بر این باور بودند كه « فعلا نگاهداری شاه در سریر سلطنت خیلی بجا و مهم شمرده می شود...... بنابراین چیزی كه اكنون اهمیت خواهد داشت نگاهداری شاه است »[ix]. بلكه وزیر مختار روس رسما خواسته بود روس و انگلیس به وزیر امور خارجه ایران اطلاع بدهند كه « در صورتیكه حفظ شاه به قوة قهریه لازم آید این كار را حاضرند بكنند» [x]. اگرچه در این مورد لازم نیامد ولی دیدیم كه هر آنگاه كه ضروری دیدند، چنین كردند. و اما ایراد دوم به نظر آدمیت این است كه انگار خودش فراموش كرده است كه قبل از كودتا در باره مجلس چه نوشته است: رئیس مجلس شكوه كرد كه « هرروز ملاحظه می شود كه عدة حاضران برای مذاكره و تصمیم گرفتن كافی نیست و در كمیسیون ها هم حاضر نمی شوند. « نمی دانم پس كی برای خدمت حاضر خواهند شد ؟» ( ص 312). می خواهم این را بگویم كه «مجلس مقدس» مدتی قبل از بمباران به « همت » مجلس نشینان تقریبا به حالت تعطیل و تعلیق در آمده بود. در نتیجه كشتن چند تا افسر روسی در آن شرایط نمی توانست كارساز باشد و تنها احتمال عملی اش این بود كه روسها را به مداخله نظامی و مستقیم در ایران وا دارد كه بدون شك پی آمدهای فاجعه بار تری برای ایران داشت. شگفت آور است كه زبان آدمیت نمی گردد تا وطن دوستی ستایش انگیز ملك المتكلمین را در این جا بستاید كه حتی در آن شرایط هم حاضر نشد بر سر منافع دراز مدت ایران معامله كند وزبان درشتگویش را به كار می گیرد كه دو تا دشنام اضافی نثار او و دیگران كرده باشد.
از این نكته بگذریم و بپردازیم به چند مسئله دیگر. آدمیت برای اینكه داستان را به شیوه ای كه با بررسی اش جور در می آید مطرح كرده باشد از دست بردن در اسناد هم ابائی ندارد. به چند نمونه در گفتار های پیشین اشاره كرده ام و به یك نمونه دیگر اشاره می كنم.
به جان شاه سوءقصد شده است و به گفته آقای آدمیت، شاه از اینكه كار بر مدار قانونی نمی گذرد سخت عصبانی است و با مجلس سر ستیز دارد. در جای دیگر شواهدی به دست داده ام كه نشان می دهد این داستان واقعی نیست، ولی آدمیت می نویسد « اینجا درنگ می كنیم و به دو نامة مهم و محرمانه محمد علی شاه »، توجه می دهیم. پس در اینكه آن نامه ها به صراحت « مهم » بودند اختلاف نظری نداریم. در خصوص نامة دوم هم مشكلی نداریم و اما در بارة نامة اول ، مقایسه روایت آدمیت با اصل نامه جالب است:
ابتدا روایت آدمیت را پی می گیریم:
« وضع شهر و انجمن ها را ملاحظه كنیدكه ابدا با آنها كسی نیست وهمه رو به طرف ما هستند. اگر در باب رضا بالا رئیس نظمیه مطلبی گفتند، شما جواب بدهید» ( ص 279).
و اما گفتة شاه به روایت اصلی:
« وضع شهر و انجمن ها را ملاحظه كنیدكه ابدا با آنها كسی نیست وهمه رو به طرف ما هستند. ولی به خدا اگر از این طرف سستی شد، تمام به آن طرف می روند. اگر در باب رضا بالا رئیس نظمیه مطلبی گفتند، شما جواب بدهید»[xi]
در این جا، دو نكته قابل ذكر است:
اولا، منظورمحمد علی شاه از « ولی به خدا اگر از این طرف سستی شد، تمام به آن طرف می روند» چه بود و به واقع یعنی چه ؟
ثانیا، آدمیت به چه دلیلی این عبارت را حذف كرده است؟ انگیزه اش آیا این نمی تواند باشد تا به خواننده القاء كند كه اگرچه محمد علی شاه به آشتی بر آمده است ولی این « افراطیون» و « انجمن ها» ول كن معامله نیستند. یعنی با حذف این عبارت كه دلالت دارد بر مبارزه شاه و دیگر حامیانش با « انجمن ها » ، آدمیت به واقع می كوشد ضدیت انجمن ها را با شاه یك سویه و بی منطق جلوه دهد. و این البته فرجامی است كه برای « منطقی جلوه كردن » « تحلیل» آدمیت لازم است.
و اما برسیم به روز كودتای محمد علی شاه بر علیه مجلس و مشروطگی:
روایت آدمیت این است كه مجلس به بررسی اولتیماتوم شاه تشكیل جلسه داد.« برخی نمایندگان و هم چنین دو مجتهد طباطبائی و بهبهانی معتقد به مقاومت و مخالف پراكنده كردن مردم بودند. برخی دیگر گفتند كه مخالفت با شاه منجر به خرابی كار خواهد شد» . و ادامه می دهد، « روح مجلس مدارا و تسلیم بود و رأی بر این قرار گرفت كه مردم فورا پراكنده شوند». مردم نه فقط سخن رئیس مجلس و چند تن از نمایندگان را به گوش نگرفتند بلكه به « رأی مجلس اعتراض كردند و به مجلسیان خیلی ناسزا گفتند» . تا بالاخره، به اصرار مجلس بهبهانی به موعظه بر آمد و در یك بزنگاه تند تاریخی از مردم خواست كه به واقع خود فعال مایشاء بشوند. بهبهانی گفت،« مردم، نه می گویم بروید و نه می گویم نروید، خودتان عقل دارید. مجلس رأی داده كه متفرق شوید تا به اصلاح كار برسد - احتراما اطاعت نمائید. ولی من در این خصوص رأیی ندارم، مختارید» ( ص 320). به فاصله كوتاهی، « بهارستان و صحن مجلس از انبوه جمعیت خالی شد».
ولی روایت دیگری هم داریم بر اساس گزارشی كه برای عضدالملك از آن وقایع تهیه شد. بر مبنای این روایت، وقتی 60 مامور قزاق به مجلس می رسند، «از مجلس مهربانی به اینها می كند [ می كنند] و چای به ایشان می دهند». وقتی سید عبدالله به در مجلس می رسد، ابتدا مانع می شوند ولی بعد به مجلس می رود. و اما از طباطبائی، « آقا سید محمد به مجلس ابدا نرفته»، ولی به مجلس پیغام می دهد كه :
« مردم متفرق شوید. دولت ما میل مباركشان براین بوده به ما مشروطیت مرحمت بفرماید و حال میل مباركشان برگشت و شما خودتان را بدون جهت تلف نكیند. این را گفته و رفتند حدمت شاه در باغشاه»[xii].
روایت شریف كاشانی با این روایت اختلاف دارد و بر آن است كه طباطبائی هم در آن روز به مجلس رفته بودكه بعددركناربسیاری دیگر به دست قزاق ها گرفتار شد[xiii]. نكته بدیع اما این است كه روایت آدمیت از سخنان بهبهانی دقیق نیست. هم افتادگی دارد و هم اضافات. اصل آن در منبعی كه منبع آقای آدمیت نیز هست به این قرار است:
« مردم! نه می گویم بروید، نه می گویم نروید! ولی می گویم كه شماهائی كه مجلس شورا را معظم و مكرم می دانید، باید تمكین از آن داشته باشید تا امور منتظم شود. حالا كه وكلا ء مجلس مقدس رأی می دهند كه متفرق شوید، احتراما اطاعت نمائید. ولی، من در این خصوص رائی ندارم. مختارید»[xiv].
و اما بر گردیم به داستان طباطبائی، چه در آن روز به مجلس رفته یا نرفته باشد، طولی نكشید كه به گزارش شریف كاشانی اورا مرخص كردند كه برود دركه ی شمیران، ساكن شود. همو اضافه می كند:
« این ترتیب، موجب بدنامی آقا شده كه در باطن، مثل بعضی اشخاص، با شاه موافقت داشته. بعضی می گویند، چون میرزا ابوالقاسم پسر آقا، مدیر انجمن آل محمد بود و كاركن شاه بود، محض احترام پسرش رعایتی از او كرده اند »[xv].
اگرچه د راغلب روایاتی كه از مشروطه در دست داریم، طباطبائی بر خلاف بهبهانی نیك نامی دارد ولی، روایت اول، یعنی موافقت باطنی با شاه، بعید نیست درست بوده باشد. شاهد ما دراین قضیه متن نامه ایست از محمد علی شاه به عضدالملك كه بعداز بمباران مجلس نوشته شده است.
عضدالملك به توسط وزیر مخصوص مسائلی را با شاه مطرح می كند كه جزئیاتش را نمی دانیم ولی پاسخ محمد علی شاه نشان می دهد كه به احتمال بسیار زیاد آن مسائل عمدتا در حول وحوش امان خواستن برای طباطبائی بوده است. شاه در پاسخ با اشاره به پیغام وزیر مخصوص نوشت:
«یقین است كه جناب حجت الاسلام آقا سید محمد سلمه الله تعالی و خانوادة ایشان هیچوقت ملك و علاقات قدیم خویش را از دست نداده در خیر خواهی و دولتخواهی این دولت و مملكت نكته [ ای ] فروگذار نخواهند كرد»
و بعد، می رسیم به این قسمت بحث انگیز در آن پاسخ:
« و كمال امتنان را از زحمات ایشان دارم و انشاءالله همه نوع محبت نسبت به ایشان خواهم نمود» [ تاكید را افزوده ام ]
شاه مستبد قاجار باشی، و در یك برخورد نظامی هم با خون و خونریزی عجالتا پیروز و سرفراز شده باشی و آن وقت به یكی از دو رهبر و قائد آن نهضتی كه برای در هم شكستنش این همه مایه گذاشته ای وعدة « همه نوع محبت » بدهی! گذشته از آن، قضیه « زحمات » طباطبائی چیست؟ بعید و غیر محتمل است كه منظور محمد علی شاه « زحمات طباطبائی» برای پیشبرد مشروطیت باشد. شاه ولی بی ابهام سخن می گوید:
« [ از] طرف من از ایشان احوال پرسی نمائید و بگوئید قدر زحمات شما را كاملامی دانم و فراموش نخواهم كرد»[xvi]
اگر این سند قبل از بمباران مجلس تنظیم می شد، تعبیر و تفسیر دیگری داشت. شاید شاه می خواست سید را بدنام كند. شاید می كوشید در میان « رهبران » اختلاف بیاندازد! ولی پس از بمباران و برچیده شده مجلس و پراكنده شدن انجمن ها و كشت و كشتاری كه در باغشاه صورت گرفت، محتمل است كه ادعای شریف كاشانی به واقعیت نزدیك باشد كه سید مثل بسیاری از وكلای مجلس « در باطن » با شاه موافقت داشته و اشاره شاه، به واقع قدرشناسی او از آن« زحمات» بوده است برای كمك به بر چیدن بساط مشروطه و مشروطگی.
و اما برگردیم به جریانات مجلس. مشیرالسلطنه و برخی وزیران هم در آن روز به مجلس رفتندو همانگونه كه آدمیت نوشت وعده ها دادند ولی پاسخ مردم كه در روایت آدمیت انعكاسی ندارد بسیار آموزنده است. مردم به صدراعظم و وزیران« مشروطه » گفتند، « تمام فرمایشات جناب عالی صحیح است در صورت مملكت استبداد» باشد ولی اگر مشروطیت داریم كه ، « اعلیحضرت حق ندارد خیالات فاسده نماید كه شماها جلوگیری نمائید». وپس « ایران مشروطه نیست » و پس، « این مجلس دروغ است » و پس،« این وكلاء و این قانون و این ترتیبات همه دروغ» است. و اشاره می كنند به چند بازداشت و تبعید غیر قانونی و به وكلاء، مشیرالملك و « این دو مقام» خرده می گیرند كه از این همه بی قانونی ها چه آسان گذشتند:
« سبحان الله ! ما وكلا انتخاب كردیم كه در مجلس دارالشورا حقوق مغضوبه ی دیرینه ی ما را از دست ظالمین بی رحم باز ستانند. هیچوقت احتمال نمی دادیم كه وكیل ما بتواند حقوق حقه ی مارا به ظالمان ببخشد»
و بعد می رسند به یك پرسش اساسی: « حال چه باید كرد؟» و درد مندانه می گویند « این خاكی است كه خود بر سر خود ریخته ایم» و سپس چه سنجیده و درست سخن می گویند:
« اگر پیشتر می توانستیم داد بزنیم، فریادی كنیم، تظلمی نمائیم، حال دیگر نمی توانیم نفس بكشیم»
دلیلش هم ساده است:
« اگر پیشتر بدون سند حقوق ما را می بردند، حال، با سند می برند كه : وكلای مجلس چنین رأی دادند»
به وكلا هم كه نمی توان نازك تر از گل گفت چون خواهند گفت، « رأی ما همین است» و لُب مطلب را می گویند كه پیشتر نیز در چند شب نامه گفته بودند:
« اگر بگوئیم وكیل خائن معزول است، می گویند مخالف مجلس شده اید. حالا چه خاكی به سر كنیم؟»
پس از این همه مذاكرات، « حضرات گفتند: تمام این مطالب صحیح است ولی خواهش داریم كه جمعیت متفرق شوند». و مردم نیز درمانده و مستأصل به پاسخ گوئی بر آمدند كه:
« اگر به متفرق شدن این جمعیت و برداشتن تابلوها، كارها اصلاح خواهد شد، بسم الله »[xvii].
و می دانیم كه چه شد.
[i] خاطرات حاج سياح يا دورة خوف و حشت، به كوشش حميد سياح، تهران 1346، ص 593
[ii] روح القدس، شمارة 1، جمادي الثاني 1325، ص 2-1
[iii] صوراسرافيل، شمارة 2، 24 ربيع الاول 1325، ص 1
[iv] شريف كاشاني، مهدي: واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول 1362، ص 186
[v] همان، ص 192
[vi] كتاب آبي، جلد اول، ص 201
[vii] كتاب آبي، جلد اول، ص 237
[viii] شريف كاشاني، مهدي: واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول 1362، ص 124
[ix] كتاب آبي ، جلد اول ، ص 145
[x] همان ، ص 191
[xi] موسسه پژوهش ومطالعات فرهنگي: تاريخ معاصر ايران، جلد اول، تهران 1368، ص 169. رويه اي از نامة محمدعلي شاه در ص 198 آمده است.
[xii] موسسه پژوهش ومطالعات فرهنگي: تاريخ معاصر ايران، جلد ششم، تهران 1373، ص 255
[xiii] شريف كاشاني، مهدي: واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول 1362، ص 189
[xiv] همان، ص 179
[xv] همان، ص 196
[xvi] موسسه پژوهش ومطالعات فرهنگي: تاريخ معاصر ايران، جلد هشتم، تهران 1374، ص 281
[xvii] شريف كاشاني، مهدي: واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول 1362، ص 181-180



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?