<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Sunday, July 02, 2006


روزنامه نگاری در عصر مشروطیت: روح القدس 


وقتی ساختار استبدادی حاكم بر جامعة تَرَك بر می دارد، آنچه كه قبل از پیدایش تَرَك ناممكن بنظر می نماید، ممكن می شود. از جمله تحولاتی كه پیش می آید، فراوانی روزنامه و نشریه و آزادی بیان است كه به شكل وصورتهای مختلف نمایان می شود. حامیان و مدافعان جوامع تك صدائی، از این دوران به عنوان دورة هرج ومرج نام می برند و بدیهی است كه برای پایان دادن به این دوره می كوشند. اگر این دورة گذار، سیر طبیعی خود را طی كند سرانجامش فراهم آمدن جامعه ایست كه آزادی را در عمل تجربه كرده است. و اگر مدافعان جامعة تك صدائی در بازسازی سریع ساختار استبدادی توفیق داشته باشند كه عمر آزادی و تجربة دموكراسی كوتاه می شود. از این وضعیت معمولا تحت عنوان «بهار آزادی» نام می برندكه به راستی استعاره ای ناهنجار از «خزان دیرپای خودكامگی» در این جوامع است.
ایران به عصر و زمان مشروطه از این قاعدة كلی مستثنی نبود. یكی از پی آمدهای تَرَك خوردن ساختار استبدادی حاكم بر ایران به روزگار مشروطه، پدیدار شدن روزنامه های مختلف است. صوراسرافیل، روح القدس دو نمونة برجستة روزنامه نویسی ایران در آن دوران اند. مطبوعات ایران در آن دوران، آن طور كه سزاوار است مورد بررسی وارزیابی قرار نگرفته اند. علت این امر هرچه باشد، از اهمیت و ارزش این اسناد تاریخی به عنوان بخشی از مهمترین زمینه های موجود برای رسیدن به ادراكی واقعی تر از تاریخ ایران در آن سالهای پرآشوب، نمی كاهد .
من در این نوشتار به بررسی مختصری از روح القدس خواهم پرداخت كه كلا 28 شماره اش در فاز اول نهضت مشروطه ( تا قبل از برآمدن استبداد صغیر) چاپ شد كه در مجموعه ای به همت استاد محمد گلبن از سوی نشر چشمه در 1363 بازچاپ شده است.
قبل از ادامة مطلب، به دو نكته باید توجه كنیم.
- برآمدن این نشریات در جامعه ای اتفاق افتاد كه به تجربة تاریخ دراز دامنش، تجربه ای عملی و ادامه دار از آزادی وآزاداندیشی نداشته است. به دلایل گوناگون كه وارسی شان از چارچوپ این نوشتار فرا می گذرد، در نبود قوانین مدون و در نبود یك سنت دموكراتیك، عمده ترین شیوة حل و فصل اختلاف نظرها، بهره گیری از چماق تكفیر و انگ زدن بود كه در ایران، سابقه ای طولانی داشت.
- اغلب كسانی كه در آن سالها به نشر وپخش نشریه دست زدند، تجربه روزنامه نگاری و به اصطلاح امروزین، كار مطبوعاتی نداشتند. به واقع مطبوعاتی نبود كه زمینه ساز چنین تجربه اندوزی هائی برای كسی باشد.
این دو نكته را پیشاپیش گفته ام تا از همان آغاز، محدودة وارسی مان مشخص و معلوم باشد. بدانیم كه در چه مقطع تاریخی و در چه شرایط اجتماعی و سیاسی این نشریات تهیه و تنظیم شده بودند. نه از آنها انتظار شق القمر داشته باشیم و نه این كه با معیارهای صد سال بعد، به قضاوت بنشینیم. می كوشم با توجه به شرایطی كه در آن بودند، دست آوردشان را بررسی كنم.
در مقایسه با دیگر نشریات زمان مشروطه، روح القدس، زبان تند و تلخی دارد. در انتقاد بی ملاحظه است و این بی ملاحظگی حتی شامل شاه هم می شود. زیاد اتفاق می افتد كه به كنایه سخن می گوید كه - به اعتقاد من- زیبانیست. حتی به زمان خودش می تواند برای خوانندگانی كه تجربه روزنامه خوانی ندارند كمی گیج كننده هم باشد. با این همه، من بر این اعتقادم كه همة این نقائص هزینه ای است كه باید برای رهائی از بی تجربگی پرداخت. شاید این سخن راست باشد كه روح القدس با انتقاد بی رحمانه و بی ملاحظه و تند روی های خود سرانجام خود را به صورتی كه اتفاق افتاد، ورق زده بود[1] . ولی، اگر بخواهیم این ادعا را بپذیریم به این ترتیب، عملكرد استبدادی مستبدین عادی و طبیعی جلوه گر می شود كه نمی تواند راست باشد. به این روایت باز خواهم گشت.
اگرچه به نظر مطلوب نمی آید ولی در عمل از آن گریزی نیست كه در جوامع استبدادزده هزار و یك عملكرد به گردن یك نشریه و روزنامه می افتد. نشریه و روزنامه در این چنین جامعه ای هم ایفاگر نقش احزاب می شود و هم به صورت مجلس نمانیدگان در می آید. هم از گذشته و حال ارزیابی به دست می دهد و هم برای آینده برنامه می ریزد. هم مدرسه ابتدائی است و هم دانشگاه. و این همه كاره شدن، بر نقش و تاثیر نشریه اثرات منفی به جا می گذارد. روج القدس نیز همانند دیگر نشریات آن دوره، برای خویش عملكردی چند گانه دارد. در اولین شماره به بررسی «علت ذلت و خرابی مملكت» می پردازد. ضمن«خطاب به مستبدین» در همین شماره از «حفظ الصحه» نیز سخن می گوید كه نشانة آینده نگری گردانندگان آن است.
دور اندیشی و دانش و مسئولیت پذیری روح القدس از همان شمارة‌اول آشكار می شود. فرارسیدن مشروطیت را به فال نیك می گیرد و علاوه بر«صاحب مجلس» شدن، می گوید «قلم و زبان هم به گمان مان آزاد است» و به استقبال آزادی قلم و زبان می رود كه بر هر فردی از افراد دانشمند ایرانی نژاد«لازم و واجب» است حداكثر مساعی خود را بكار برده و از «خدمات و وظایف نسبت به ملت و دولت مضایقه ننمایند». امیدوار است كه به همت و غیرت همگانی «این دولت ویران» كه نامش ایران است از «خضیض ذلت به اوج عزت» عروج نماید. و اما، سئوال مهمتر این است كه چرا ایران در این وضعیت گرفتار آمده است؟[2]
پیش از آن اما به اشاره از چند مشخصه روح القدس بگویم.
«جریده ایست آزاد» و همین برای خودكامگان زمان پذیرفتنی نیست. تازه «علمی و سیاسی و پولیتكی» هم بحث می نماید و «ابدا شئونات و عناوین ظاهری مانع از اظهار مطالب نخواهد بود». برنامه دارد اعلانات هم بپذیرد و از همان شمارة اول قیمت اعلانات را سطری یك قران قرار می دهد. قیمت تك نمره «صد دینار» است و اشتراك سالیانه هم در تهران 12 قران ووجه اشتراك هم بعد از سه نمره دریافت می شود. ازشمارة 2 معلوم می شود كه هفته ای یك نمره در خواهد آمد. از شمارة 4 به بعد، عنوان نشریه تغییر كرده و «شیطنت» های مدیر آن سلطان العلما نیز آغاز می شود. در این شماره قیمت یك نمره می شود «صد دینار ویك جو غیرت». روزهای طبع و توزیع اندكی جا به جا می شوند. از شمارة 17 در همان صفحه اول می نویسد «دوشنبه طبع و چهارشنبه توقیف می شود». البته در شمارة 16 آمده بود كه «پنجشنبه طبع و شنبه توزیع می شود». از شمارة 18، تك نمره فروخته نمی شود. از شمارة 21 از مشتركین التماس دعا دارد كه حق اشتراك را كارسازی كنند. در شمارة‌27 گله گزاری جدی تر می شود. معلوم می شود كه مشتركین 7 ماه روزنامه دریافت داشته ولی وجهی نپرداخته اند. تهدید به تعطیل نمی كند بلكه واقع بینانه می نویسد، كه «البته دانسته اند كه بی پول نه اجزاء اداره خدمت – و نه اجزاء مطبعه روزنامه طبع می كنند- نه كاغذ فروش هم مفت كاغذ می دهد» و اگر پول نرسد «لابد اداره تعطیل می شود». با این تفاصیل از مشتركان بدهكار می خواهد كه «محض وطن پرستی» نگذارند اداره تعطیل شود[1]. متاسفانه اما، این شمارة‌ماقبل آخر است. شمارة‌28 هم چاپ می شود و بعد یورش ارتجاع محمد شاهی را داریم و كشتار باغ شاه را كه سلطان العلما،‌مدیر روشن ضمیر روح القدس، از اولین گروه قربانیان استبداد صغیر است. تا به آخر، بهای تك شماره صددینار و یك جو غیرت باقی می ماند.
اگرچه سیاست نشریه است كه مكاتیب بی امضاء قبول نكند ولی اغلب مقاله های اساسی نشریه امضاء ندارد. از سوی ایكاش امضاء داشت و ما می توانستیم بررسی مشخص تری از تحول در عرصة‌اندیشه به دست بدهیم و در عین حال،‌به راستی بی امضاء بودن این مقاله ها مهم نیست چون مهم وارسیدن این مقاله هاست برای رسیدن به درك عمیق تری از شرایط حاكم برایران در آن سالها.
از همان شمارة‌ اول روح القدس «مزاحم» مستبدین و طرفداران جامعة‌ تك صدائی و مزاحم فرهنگ خودكامة‌ حاكم است. علت «ذلت دولت و خرابی مملكت» دو عامل به هم پیوسته است. «مردم» عالم به حقوق انسانیت خود نیستند و در صورت عالم بودن «قدرت بر مطالبه حقوق خود ندارند» و از آن طرف «شخص دولت» - مستبد اعظم و دیگر گردانندگان بوروكراسی حاكم برایران «ملاحظة حقوق رعیت را نمی نمایند» و یا «ایشان را دارای حقوق نمی دانند».
هر چه كه جلوتر می رویم نكته روشن تر می شود. مردم نه فقط «باید خود را دارای حقوق در این خاك بدانند» كه در برابر این خاك باید مسئولیت شناس باشند. در جامعه ای كه یكی از «فرشاهی» حرف می زند و دیگری «قبلة عالم» را «سایةخدا» می خواند طلبة یك لاقبائی می گوید كه مردم باید «شخص سلطان را هم مثل خودشان یكی از افراد انسان در اعضاء و جوارح علی السویه خیال كنند». و اگرچه سلطان، وقتی كه مقدمات كار درست باشد، بر مردم «حقوق» دارد ولی مردم نیز لازم است «خودشان را هم دارای حقوق بر شخص سلطان بشمارند». از مردم می خواهد كه سلطان را «مالك الرقاب وخود را عبدرق او» ندانند و به هر چه «ارادة او تعلق بگیرد تمكین صرف نباشند»[2].
به عبارت دیگر، شاهد نگرشی تازه به مناسبات بین حكومت و حكومت شوندگان هستیم كه با مناسبات حاكم بر جامعة ایران هم خوانی نداشت. و بعد اندكی احساساتی می شود. مردم را سرزنش می كند كه چرا رفع ظلم نكردند و رفع ظلم هم به صورتی كه پیشنهاد می شود، به گمان من، نمی تواند رفع ظلم باشد. اشاره دارد به عثمان و مردم را به كار مشابه فرا می خواند. در نادرستی این دیدگاه همین بس كه اگر چنان كاری حلال مشكلات ایران بود كه كمی پیشتر به دست میرزارضای كرمانی صورت گرفته بود. ولی «ریشة خبیثة استبداد» قطع نشد. ایرادش اما به مردم درست است كه باید خودشان رفع ظلم كنند. به «شمشیر مشروطیت» بسیار دل بسته است ولی ازپند و اندرز و حتی اخطار دادن به شاه مستبد قاجار نیز غفلت نمی كند. هم «ژول سزار روم» را به نظر ملوكانه می آورد و هم «كشته شدن شاه شهید» را كه احتمالا یادآوری معقولانه ای نیست. ولی این نكته سنجی درست را دارد كه « مملكتی به باد نرفت مگر بواسطة وزرای خائن، تاجداری بی تخت و تاج نشد مگر بجهت امنای خائن» و امیدوار است كه شاه به این نكات توجه كند. وبعد گریز می زند به ایران به عصر و زمانه ناصرالدین شاه . از سوئی به وام ستانی ها اشاره دارد و از سوی دیگر به انباشت مال از سوی رجال وقدرتمندان و این انتظار بیهوده را دارد كه می توانند و باید «قرض دولت را بدهند» كه البته نخواهند داد و نباید به ذلت و قرض كردن از اجانب راضی باشند كه این هم انتظار بی خودی بود.
البته این حرفش درست است كه دولتمردان به جای «كارخانجات» ثروت انباشت شده را صرف «عروسك مقوائی و سگ و خوك كاغذی» می كنند ولی به كار مولد دست نمی زنند. با آن چه كه از حاكمیت سیاسی ایران می دانیم و همه جا گستری بی قانونی، تعجبی ندارد كه ذهنیت اقتصادی مردم نیز به تباهی كشیده می شود.
و باز بدون مقدمه گریز می زند به وزیر علوم كه گمان می كنم منظورش استنطاق از میرزا جهانگیر خان، سردبیر صوراسرافیل باشد كه هنوز مركب شمارة‌ اول خشك نشده احضار شد ومورد استنطاق قرار گرفت و به طعنه می نویسد كه بهتر است وزیر محترم در نظر بگیرد كه «گر مازسر بریده می ترسیدیم، در محفل عاشقان نمی رقصیدیم»[3].
از همین شمارة اول آشكار است كه به تركیب مجلس انتقاد دارد. با این سخن درست آغاز می كند كه «ایران بیمار است» كه حرف بی ربط ونسنجیده ای نبود. از بدی امور شكوه می كند و ادعا می كند «دشمن بسیار و پرستارانش زهر كشنده به جای دارو زهر بكامش می ریزند» . به تن بیمار كرم افتاده است و «از وقت درمانش مدتی گذشته» و «مرده خواران در كمین اند». نكته سنجی های ظریفی دارد.. از مردمی كه سواد ندارند و «هر كلمه كه بشنوند و ندانند یعنی چه گمان می كنند قرآن است. برای این گول می خورند» و از «ماران و افعیان و موشان » می گوید كه از سوراخ های خودسر برآورده گویا از گرسنگی بی تاب شده اند. با این تفاصیل، معالجه این بیمار، قانونمند شدن امور است. اگرچه از این واژه استفاده نمی كند ولی تعمیق و گسترش آزادی و دموكراسی را چاره مرض می داند. از انجمن های شهر می خواهد كه بر كار مجلس نظارت كرده و در آن چه مجلس می كند «دقت كنند». «اگر وكیل خائنی هست بردارند تا مقصود دشمنان ایران در زاویه مقدسه شورای ملی حاصل نشود» و بعد، خیر و صلاح ملت را از مجلس تطهیر شده بخواهند و مجلس نیز از وزراء بخواهد. و آن كه «صلاح ملت» است «بی كاهلی اجرا شود». با تاكید دوباره «انجمن ها با چهار چشم ناظر مجلس ووزراء باشند» و چه آینده نگری تلخی می كند كه در غیر این صورت «چندان نكشد كه تن بیمار هر پاره اش در شكم مار وموش و بزمجه تحلیل رود»[4]. در همین شماره مقاله ای دارد در بارة « حفظ الصحه» و استدلالش برای چاپ آن ساده و جان داراست. در صفحات جراید غیر از « سیاسی و پلتیكی و خرابی مملكتی و تعریف یا مذمت شخصی» از حوزه دیگری مطلب نوشته نمی شود در حالی كه با توجه به جنبشی كه پیدا شده و باید مردم را « اندكی هم به علوم و صنایع» آشنا نمود و در عرصه علوم، یكی از علوم لازمه برای « ملت متمدن علم طب است». از اهمیت سلامت جسم برای رسیدگی به « امور معاد و معاش» می گوید ووعده می دهد كه در بارة « لزوم آبله كوبی» خواهد نوشت و از خوانندگان می خواهد كه « اگر تمام این روزنامه را برای اهالی خانه خود نمی خوانند همین مقاله را برای اهالی منزل و كسان بخوانند»[5]
از شمارة 2، مسائل اساسی تری مطرح می شوند. پرسش اساسی پیش می كشد: چه شد و چگونه شد كه « دول مغرب زمین گوی ترقی از سایر دول ربوده اند؟» پرسشی كه متاسفانه پس از گذشت صدسال هنوز برایش پاسخ شایسته ای نداریم. ابتدا به ساكن دست می گذارد بر « صحت كابینة وزراء» و زمینه چینی می كند و روشن است كه سرازكجا در خواهد آورد. وقتی هیئتی كار خلافی می كند، تقصیر متوجه رئیس است واشاره می كند به ایران قبل از مشروطه كه حتی وزرا نیز، شخص صدراعظم را مسئول می دانستند و نتیجه می گیرد كه « محققا تا كنون تمام خرابی های ملت و دولت از جناب اتابك یا صدراعظم ناشی می شده» و پس آن گاه با مدافعان اتابك به بحث و جدل می پردازد و به كنایه و طنز متوسل می شود كه می گویند « طبیب حاذق» این مملكت مریض و بیمار همان اتابك است ولی« متحریم چرا تا این طبیب به بالین این مریض نیامده بود» حالت مریض رو به بهبودی گذاشته نزدیك بود از مرض نجات بیابد. اما زمانی كه این طبیب به سر این مریض آمد، حال مریض دگرگون شد وروز به روز مرض در تمام بدنش سرایت كرد و نزدیك شده روح از تن مریض مفارقت كند. ولی وقتی این طبیب به بالین این مریض نیامده بود « حالت مریض رو به بهبودی گذاشته نزدیك بود از مرض نجات بیابد». نمایندگان مجلس می كوشند جلوی انتقاد از اتابك كه پس از مدتی معزولی دوباره به كابینه و این بار كابینة مشروطه پیوسته است را بگیرند. روح القدس به این فعالیت نمایندگان ایراد می گیرد و می گوید « كدام كفایت كه مفید به ملت و دولت باشد از ایشان ظاهر شده» و ادامه می دهد و می رسد به ایرادات دیگر به حكومت مشروطه. از استنطاق یحیی میرزا و سلیمان میرزا ولی عدم مجازات سالارالدوله و آصف الدوله شكوه می كند و ادامه می دهد حتی اگر این كارـ استنطاق از منتقدین دولت درست باشد - «این مطالب جزئیه كه حق ادارة عدلیه است. به چه مناسبت مجلس و پارلمان در این اوقات كه تمام نقاط ایران از سرحدات و غیر مغشوش است بلكه نزدیك است مملكت بكلی از دست برود اوقات شریف را صرف این كار می كنند»[6]. از وكلای مجلس مچ گیری هم می كند. می پرسد وقتی استعفای وزیر افخم را خواسته بودید دلیلتان این بود كه در امنیت مملكت مسامحه می كند. حالا كه اوضاع نسبت به آن زمان بسیار بدتر شده است پس چرا« هیچ كس در صدد استعفای ایشان نیست. اگر وزیر داخله فاقد مسئولیت است پس به اطلاع مردم برسانید» شیطنت مدیر نشریه گل می كند. خوب است « ملت هم بداند كه مقدس غیر از ( اعلیحضرت شاهنشاه) یكی دیگر هم هست». اگر « جهت دیگر دارد و می شود دیگران هم بدانند خوب است بیان شود»[7] اگر هم تیول صدارت ایشان مثل باقی تیولات باید برگردد، پس چرا او صدراعظم نمی شود و بعد به كنایه زنی بیشتر رو می كند. روشن است كه تبلیغات طرفداران امین السلطان را در مد نظر دارد كه « تمام دول اروپ بر حسن كفایت و امانت ایشان اتفاق دارند» ولی « ما ملت بی قابلیت ایران كه خوب را از بد امتیاز نمی دهیم می گوئیم ما قابل این شخص كافی وامین نیستیم. خوب است ما را به شخص بی كفایت و بی امانتی واگذار كنند»[8]. روح القدس به خرابكاری شیخ فضل الله اشاره می كند و هم به اغتشاش آفرینی دیگران. به قول مقاله نویس، حاجی شیخ فضل الله به « زاویة مقدسه می رود و دین می برد» وفلان آقا « درماكو خون مردم می خورد هیچ كس نیست كه بگوید چرا؟». از آن گذشته حتی وقتی تحت فشار عمومی متهم به جرمی را می گیرند حتی در آن موقع نیز « از محاكمه و مجازات رحیم خان نباید سخن راند كه به زلف یار بر می خورد»[9]. پرسش های مقاله نویس روح القدس بسیار جدی اند. به سركوب و كنترل موجود دردوران قبل از مشروطه اشاره می كند: « اگركسی نعوذ بالله در زیرزمین تنگ و تاریك كلمه طیبه قانون یا سلطنت مشروطه به زبان می آورد موشهای دیوار با گوش های تیز خود شنیده به مبادی عالیه خبر می دادند» و بعد « دیگر خر بیار و معركه بار كن» و بعد. به گمان من، این سخن درست را می گوید كه « همان شمشیر تیز استبداد را برای اجرای اوامر مجلس خوب می توان بكار زد» ولی بلافاصله به بیراهه می افتد و خواهان استفاده از راپورتچی و پلیس مخفی می شود كه به « مقتضای مشروطیت و برای حفظ امنیت» استفاده از آنها تجویز می شود كه پیشنهاد پرت و بیخودی بود.
یكی از وجوه جالب اندیشه ورزی در یك جامعه استبداد زده این است كه اغلب اندیشه ورزان ناچار می شوند به زبان استعاره وداستان حرفها را از زبان شخصیت های فرضی و خیالی بزنند. نمونه ای از این شیوة بیان، « راپورت شهری» در شماره 3 نشریه است که داستانش بماند برای فرصتی دیگر.

[1] ص 4
[2] شمارة 1، ص 1-2
[3] همان ص 2
[4] همان، ص 3
[5] همان، ص 4
[6] شمارة 2، ص 2
[7] همان، ص 2
[8] همان، ص 3
[9] شماره 3و ص 1



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?