<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Tuesday, July 11, 2006


دهخدا ومسئله استبداد درایران 


نوشته های دهخدا، چه مقاله ها و سرمقاله های صور اسرافیل و چه آن چه تحت عنوان «چرندپرند» در همان نشریه و نشریات دیگر می نوشت، هر كدام بیانیه ای جان دار و پرتوان در دفاع از آزادی، قانون مندی، مدنیت، حق طلبی و در انكار خودكامگی اند. رد و نشان از اندیشه مندی می دهند كه برای ایران آن دوره، كمی زیادی و بسیاری زود بود. در این نوشته ها، با نویسنده ای همه فن حریف روبرو هسیتم. نه فقط اقتصاد دانی پردانش بود (1) بلكه شكل و شمایل جامعه شناسی زبردست هم از خلال این نوشته ها رویت شدنی است. هم به فقر گسترده در ایران می پردازد و هم وضعیت فرودست زنان را به باد انتقاد كوبنده می گیرد، آن هم درعصرو زمانه ای كه رهبران مشروطه اش، زنان را همانند دیوانگان و ورشكستگان به تقصیر از حق و حقوق اجتماعی محروم كرده بودند (2). هم درس تاریخ می دهد و هم معلم تراز اول سیاست است. هم دین و آئین جامعه را خوب می شناسد و هم دنیا پرستان دین فروش را رسوا می كند. یک قرن از آن تاریخ گذشته است ولی بسیاری از نكته سنجی های دهخدا هم چنان بدیع و نو برند. در جامعه ای كه مردم فاقد هر گونه حقوقی بودند، دهخدا از كرامت انسانی سخن می گفت . در وضعیتی كه هر جوجه مستبد كودنی خود را قانون می دانست، دهخدا از برابری همگانی حرف می زد(3) و در جامعه ای كه «روشنفكر اكسفورد درس خوانده اش» معتقد بودكه « امروز تقاضای مجلس مبعوثان و اصرار در ایجاد قانون مساوات و دم زدن از حریت و عدالت كامله ..... در ایران همان حكایت تازیانه زدن و ران شتر طپانیدن است.... این حرفها... به عقیده بنده در ایران امروز مایة هرج و مرج و خرابی و ذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر خواهد شد » (4)دهخدا می گفت، «بی تحصیل این حق [ آزادی] انسان از درجة انسانیت تنزل كرده از لوازم اساسة آقائی بزرگان و در ردیف مبل و اسب و استر رئوسای دنیاست» (5).
اگرچه خواستار آزادی بی حد وحصر بود ولی از توجه به مسئولیت اجتماعی غفلت نمی كرد. برای این كه جامعه صاحب حق باشد، دهخدا اجزای آن جامعه را آزاد و دارای حق می خواست. دلیلش هم روشن است و بی ابهام. چون نیك دریافته بود «بی تحصیل این حق [ آزادی] انسان مسلوب الاختیار و از آن رودراعمال صادرة خود مورد تقبیح و تحسین نتواند شد». از آن گذشته، بدون آزادی، «توسعة افكار و ترقی جسمانی و عقلانی انسان ممتنع است» (6). و ضرورت «توسعه افكار» هم تفسیر بردار نیست، چون، «انسان در ظلمت شب و تنهائی ضعیف تر و بیمش بیشتر و برای اعتقاد به خرافات قابل تر است» (7). تعجبی ندارد كه در چنین وضعی، «امروز بعد از هزار و سیصد سال پدربرپدر مسلمان بودن باز دویست و نود ونه هزار از سیصد هزار جمعیت تهران از معركه گیرها شكر پنیر افسون كرده از روی اعتقاد می خرند» و «شب جهارشنبه مهمان به خانه نمی پذیرند» و «سقاخانة نوروزخان را بتكده اسلامی و زیارتگاه مقدس خود می سازند» و آن چه كه «پشت مسلمین را خم كرده و آنها را از تمام پیشرفت های علمی واخلاقی و دینی بازداشته است» نیز، به گمان دهخدا، همین هاست (8).
اگر تجدد را «طرز جدیدی از تفكر و نگرشی تازه به جهان» تعریف كنیم، دهخدا، بی تردید، سرآمد تجدد طلبان است. در فرهنگی كه «زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد» ویا « خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» دهخدا نه فقط از «تهدیدو هلاك بیم و خوفی» ندارد بلكه «به زندگی بدون حریت و مساوات و شرف واقعی» وقعی نمی گذارد. در جامعه ای كه هر قداره بندكوتاه عقلی می كوشد با سراسری و ملی كردن ترس، همگان را بترساند و شمار قابل توجهی را هم می ترساند، دهخدا «بجز ذات پروردگار و احكام الهیه وقوانین ملكیه از احدی» واهمه ندارد (9). و به تجربه زندگی اش می دانیم كه دهخدا كسی نیست كه فقط شعار بدهد. تجربه زندگی و همة نوشته هایش جه درایران و چه در تبعید، شواهد این رشادت و این یگانگی گفتار و كردارند. نه از كسی می ترسد و نه به كسی رشوه می دهد. وقتی مستبدین از دهخدا آئینه ای می سازند برای دیدن چهره كریه خویش در آن و می كوشند حالا كه به تهدیدو زور نشد، به رشوتی دهان دهخدا را ببندند، دخوی نابغه هشدار می دهد كه «پلتیك حضرت والا نگرفت» بهتر است «آدم خودتان را بشناسید و بی گدار به آب نزنید» (10). و یا زمانی كه مستبدین به قانون مندی تظاهر می كنند و دهخدا را برای محاكمه به مجلس فرا می خوانند، نائب رئیس همان مجلس ناچار می شود كه پس از پایان «محاكمه» و برائت دهخدا، او را از دری دیگر به خانه بفرستد چون مجریان بكن و نپرس خودكامگان، تپانچه به كمربر درگاه دیگر در كمین او بودند (11). ولی دهخدا، همان گونه كه خودش می گفت، «بجز ذات پروردگار» از احدی واهمه نداشت. در وضعیتی كه كمتر كسی انتقاد پذیری دارد و اكثریت قریب به اتفاق مردم و روشنفکران، «انتقاد» را توهین غیر قابل بخششی می دانند- دردمندانه، حتی به زمانة كنونی نیز - دهخدا «به فریاد بلند» از همگان می خواهد «اگر خدای نخواسته از ما نسبت به وطن خلافی مشاهده فرمایند مارا متنبه نموده از راه كج باز دارند» (12).
اگرچه سلطان تاجدارش كه «سایة یزدان» هم نامیده می شد و «قبلة عالم » نیز بود ترجیح می داد نوكر روس باشد تا پاسخگوی به وكیل مجلس و نخست وزیر قبل و بعد از مشروطه اش، برسر مردم ادعای سخیف «گران فروشی» داشت (13) ولی دهخدا از «كنترات طبیعی» حرف می زد كه «اسمش را حقوق آدم گذاشته اند» (14). وقتی مستبدی به نوشته ای در صوراسرافیل این گونه اعتراض می كند كه «در هیچ روزنامة آزادی گفتگوئی از شخص بنده نباید بكنند» دهخدا به طعنه می نویسد كه «معنی این عبارت بكلی بر ما مجهول است». و بعلاوه براساس «قوانین تمدن عصر جدید» نیز هیچ وقت و درهیچ جای دنیا «وزرای مسئول از حوزه ی بشریت خارج نیستند كه نتوان دراعمالشان انتقادكرد». وقتی همان مستبد انتقاد را «اعتراض» به خویش می خواند دهخدا به صورت یك معلم كاركشته به پاسخ گوئی بر می آید كه اولا «لفظ اعتراض را كه قدری تند است بهcritique و انتقاد مبادله فرموده» در ضمن بفرمایند قدری از «روزنامة طیمس» را برایشان ترجمه كنند تا مشاهده كنند كه «ملت نه فقط بر حضرت والا بلكه بر همان وكلای محترم ووزرای دولت و همان مبادی عالیه كه نمی دانیم معنی اش چیست، قانونا حق اعتراض دارند» (15).
از همان ابتدای كار، دهخدا از حق و حقوق مردم آغاز می كند. حق و حقوق فردی را به ذات احتماعی انسان پیوند می زند. «تكلیف» را در كنار «اختیار» و «اختیار» را همراه «تكلیف» طالب است. چون می داند «تكلیف» در شرایطی كه «اختیاری» نباشد، نام دیگرش بردگی است. به همان نحوی كه «اختبار» بدون تكلیف نیز همان خودكامگی دیر آشنای خودمان است. به گفتة دهخدا «در هیئت وجود موالید ثلاثه » هم تمام «به تكالیف خود عمل می كنند و هم از اختیارات خودصرف نظر نمی نمایند». اگرچه «میمون های استرالی » كلبة خود را خود اداره می كنند ولی «یك مشت مردم بدبخت ایران برای این كه آدم باشند و استیفای حقوق آدمیت كنند منتظرند مجددا جبرئیل از آسمان نازل شود. فلان مجتهد اجازه بدهد و فلان پادشاه امضاء نماید».
چرا این چنین است؟
پاسخ دهخدا سرراست است و تفسیر بردار هم نیست. «برای این كه ملت ایران به انقیاد كوركورانة آقا، میرزا، كدخدا، آخوند و ابه باشی عادت كرده اند» (16). البته «عادت به تعبد» همزاد دیگری نیز دارد و آن «جهل» است. و چه قدر زیبا می نویسد كه «جهل» را در مقابل«علم» می گذارد و «زور» را در برابر «حق» و «اوهام» را در مقابل «حقایق» و آن وقت بدیهی است كه در میان چنین معجونی«سلطنت موهبتی» می شود «الهی» (17) و الی، آدمیزاد اگر یك ذره شعور داشته باشد، می داند«خداوند تبارك وتعالی، هر جنس مخلوق كه ساخت همه را یكطرح و یكنواخت ساخت. مثلا انسان ساخت همه را یكطرح و یكنواخت ساخت» (18). از آن گذشته، «افراد بشر در زندگی به كمك یكدیگر محتاجند». جذب ملائم و دفع منافر «قوت» می خواهد و قوت نیز«بی جمعیت» حاصل نمی شود (19). و اما، «جمعیت» بدون مساوات و برابری نیز نه فقط «قوت» نمی آورد بلكه زمینه ساز فرهنگی شبان رمگی می شود كه «جمّی عفیر» از فهم بدیهیات قاصرند و به «تحریك یك نفر مغرض و نسبت یك كلمه خلاف» برای ضدیت با هر آن كسی كه بخواهد «مسلمیات دنیای دانا و عالم را درمملكتی مثل ایران كه هنوز یك باب مدرسة عالی ندارد» بگوید و بنویسد «تا همه جا همراه و حاضر می باشند»(20). به همین ضرورت بود كه وقتی دهخدا آدمی به میدان جانبازی در آمد، در تكمیل معنی مشروطیت و حمایت مجلس شورای ملی و معاونت روستائیان وضعفا و فقرا ومظلومین «آقا و نوكر و رئیس و مرئوس پیر و مرید را» در نظر عطوفت الهی « یكسان و مساوی دید». طبیعی است كه با این نگرش، به اجبار«رعایت بزرگی بزرگان وآقائی روسا و ولینعمتی سران و سروران را نكرده» درد را هر جا دید با بیانی صریح و روشن گفت و علاج را نیز قدری كه وقت اجازه می داد و اوضاع مملكتی اقتضاء می كرد، بیان نمود. و این هم بدیهی بود كه «خیانت پیشگان ملك» چنین قلمی را آزاد نخواهند گذاشت (21). و دیدیم كه نگذاشتند. ولی، دهخدا، به تجربة زندگی اش بیدی نبود كه به این بادها بلرزد.
از سوئی به طعنه می نویسد« آدمیزاد گفته اند كه چیز بفهمد، اگرنه می گفتند حیوان» (22) ، پس برای انسان بودن و انسان ماندن خرد و حاكمیت عقل لازم است. در جای دیگر می نویسد، انسان « فقط بعد از به دست آوردن آزادی می تواند خود را آدم شمرده اعمال و افعال خود را نسبت به خود داده»، خود را به بالاترین رتبة وجود برساند (23). ضرورت عقل و خرد هم كه تفسیر بردار نیست. و آن وقت، وقتی عقل و خرد با آزادی از سوئی و مساوات از سوی دیگر در هم آمیزد، نتیجه اش، بی گمان، متكامل ترین شكل جامعه ای انسانی است. می توان، آن را جامعة مدنی نیز خواند. وهمة اینها از جمله مباحثی است كه این «دخوی نابغه» در 100 سال پیش در جامعة عهد دقیانوسی ایران مطرح می كند!
در موارد مكرر و با ذكر نمونه های بیشمار بر ضرورت عقل و خردتاكید می كندو این تاكید چیزی نیست غیر از این كه دهخدا به راستی پاشنة آشیل عقب ماندگی فرهنگی را دریافته است. «عامی اضعف از عالم و از آن رو به پذیرائی اوهام مستعد ترمی باشد» و باز در جای دیگر تاكید می كند كه در دورة جهل علل و اسباب ناتوانی انسان به حد كمال، «و هراس او به نهایت ومناسبترین مواقع برای خروج انسان از خط حقیقت است». وقتی انسان از خط حقیقت خارج شد، روشن است همه چیز قوی می شود و انسان ضعیف، همه چیز غالب می شود و انسان مغلوب. « همه مهاجمند و انسان قوة دفاع ندارد». وقتی عدم مساوات هم باشد و اختیار نباشد، همین انسان مغلوب جمع نمی شود ووقتی جمع نشد،« انسان در ظلمت شب و تنهائی ضعیفتر و بیمش بیشتر و برای اعتقاد به خرافات قابل تر است». و به همین سبب است كه این گونه آدمیان را به طفل و دیوانه تشبیه می كند كه «ضعفشان بیشتر و برای هراس و بیم و قبولی هر باطلی حاضرترند» (24). ولی انسان، به قول دهخدا «مدنی الطبع» است (25) و به همین خاطر «ترقی سیر بشری از هرمرتبة عالی و مقام منیع ممكن است و امتناع عقلی ندارد» (26) ولی «میكروبهای ابدان بشری» (27)انواع تدابیر و ترفندها را بكار می برند تا انسان با این حقیقت بیگانه بماند در حالیكه «برای ترقی بشری بهمه مدارج كمالیه او هیچ مانعی در عالم خلقت نیست» . نه فقط تمام آلات و اسباب كمال و ترقی در انسان موجود است بلكه «میل به تكمیل نفس در تمام افراد این هیئت طبیعی است» (28)
علاوه بر آن چه تاكنون گفته ایم، لازمه این كار، یعنی رسیدن به كمال«فقط واگذاردن انسان» است به خود او، و همین « برای پیروی طریق ترقی خود و یافتن راه كمال نفس كافی است». واما، مزایای واگذاردن انسان به خود ، یعنی آزادی، در چیست؟ پاسخ دهخدا به راستی خواندنی است. نه فقط«تمیز شخصیت انسان» امكان پذیر خواهد شد بلكه «بلكه بی تحصیل این حق [آزادی]» مسئولیت پذیری هم نیست. چون همانطور كه پیشتر دیدیم، در نبود آزادی «اعمال و افعال هیچ كس اعمال و افعال شخصی او نخواهد بود». علاوه بر شناسائی نفس، توسعة «افكار و ترقی جسمانی و عقلانی انسان» ممكن خواهد شد. و اما این «واگذاردن انسان به خود او» مگر به قول آن كج اندیش هم دورة دهخدا، «مایة هرج ومرج و خرابی وذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر» نخواهد شد؟(29) در پاسخ به این پرسش است كه گوهر نگرش دهخدا به شكوفه می نشیند. برخلاف دیدگاه آن مستبدانه اندیش درس خوانده، به قول دهخدا «سرحد این رفتار دلخواه تنها آزادی دیگران است» یعنی، سرحد این آزادی «تا آن جا منبسط می شود كه به آزادی دیگران صدمه ای نرساند. حدود آزادی هر فرد هیئت دیوار حق آزادی فرد دیگر است». به عبارت د یگر، هرج و مرج بی هرج و مرج، چون هر آن چه كه نشانة تصرف و غصب حقوق و آزادی دیگران نباشد «از لوازم انسانیت و فاعل مختار بودن من است» و به همان درجه از اهمیت « هیچ ملاذالاسلام و پادشاه دین پناهی حق دخالت در آن نخواهد داشت» (30). اگركسی در یك صحرای وسیعی دور از مردم زندگی كند، تكلیفی به هیج كس و حقی از هیچ كس ندارد. شب تا صبح می تواند فریاد بزند. پی هیچ كاری نرود. لباس نپوشد چون كس دیگری با او نیست. برای اوهم حقی متصور نمی شود ولی وقتی كسی در اجتماع زندگی می كند، به قول دهخدا، «ناچار شب ها سكوت می كنم برای این كه رفیقم مائل به خواب است. برهنه نمی مانم برای این كه خلاف ادب است. مال رفیقم را نمی دزدم برای این كه نمی خواهم مالم را بدزدند. كار می كنم برای این كه می دانم در هیئت انجمن بیكار و مفت خور دو كلمة مترادف است». و اما در وضعیتی كه نه علم و خرد باشد و نه آزادی و نه مساوات، «یك برزگر حاصل یك سال زحمت خودرا حق ثابت ارباب می داند» و یك رئیس الوزراء « تمام یك ملت را بندة هوی و هوس شخصی و ثروت یك مملكت را سرمایة شهوترانی خود قرار می دهد» و یك نفر متدین مسئله دان «گرفتن شپش پیراهنش را به قضا و قدر حواله می نماید» (31) .
ولی دهخدا جامعه ای می خواهد كه در آن شبان رمگی نباشد، یعنی مردم، قوای دماغیه خود را از فكر عاطل نگذاشته باشند و به پذیرائی هر چه می شنوند بدون به كار انداختن قوة عاقلة خود، اكتفاء نكنند و از آن مهمتر غور كنند كه «عقل و علم و دانائی و تدبر دیگران برای شخص، حتی در مراتب عالیه حجت نیست» و هر فردی «بنفسه باید در تمیز حق از باطل و صدق از كذب تامل و تفكر كند» (32). باا این همه می داند كه یكی از مصائب ریشه دار ایرانی، فراوانی «پیغمبران دروغی، امامان جعلی و نواب كاذبه» است كه همة دنیا را می گذارند و در ایران كه «مركز دین مبین اسلام» است نزول اجلال می فرمایند(33) و از«شاه تیر تركش استبداد» (34) یعنی حربة تكفیر استفاده می كنند كما این كه بر علیه دهخدا و صوراسرافیل كرده بودند. برای دهخدا ولی راه برون رفت برای جامعة استبداد زدة ایران معلوم است و روشن كه« هرچه هست در سعی و كوشش انسانی است. هیچ سدی برای تكمیل جسمانی و روحانی او در دستگاه خدائی نیست». فهم این مطلب نه از حیث شرع و نه از حیث عرف به قدر یك خردل ضرری برای نوع انسان ندارد. البته درست است كه «ضررش به خر سواری بزرگان می خورد» (35) و همین ضدیت، ریشه دارشان را با دهخدا و با صوراسرافیل توضیح می دهد.
بحث دهخدا در ریشه یابی باور مردم به اوهام هنوز هم درست است و تازگی دارد. و درست می گوید كه جهل باعث می شود كه انسان از خط حقیقت خارج شود و موجب می شود كه همه چیز در برابر انسان غالب به نظر آید و انسان مغلوب و در همین جاست كه انسان «از هر چه كه در ظاهر می بیند می گسلد و به بافته های خیال خود می پیوندند». پس منشاء اعتقاد و باور به اوهام و خرافات، «ضعف خیال نادان در برابر عظمت امور وبی اثر ماندن عقل جاهل در مقابل بزرگی وقایع است» (36).
نمونه های درخشانی به دست می دهد. «عظمت و ارتفاع كوههای هیمالیا، وسعت وانبوهی جنگلها، غرش رعدها و طوفان ها» هندوستان را « مخزن اوهام و اباطیل روی زمین كرد»(37). ووقتی از خدایان مصری در عهد عتیق سخن می گوید، این نكته سنجی بدیع را دارد كه «انسان های اولی آب نهر را با بیل به مجاری دلخواه می انداختند اما در مقابل طغیان نیل دخترهای خویش را به رسم قربانی ارباب انواع غرق می كردند».می توانستند تب و سردرد معمولی را معالجه كنند ولی «در ظهور وبا وطاعون تحف و هدایا به درگاه خدایان نوعی تقدیم می كردند». و البته روشن است«درمیان ملل نادان» كه در نتیجة «ضعف جهالت» بیشتر از اعمال این جهانی را از حوزة اختیارات خود استثناء كرده، سلطنت «موهبتی» می شود « الهی»، یعنی به دور از دسترس آدمیان و طبیعتا، غیر پاسخگو و همه كاره بر زندگی انسان ها. در حالیكه «هرچه علم و تجربه بر قوت او افزود» به همان قدر«دائرة اختیارات خویش را انبساط داده» و باور می كند كه «رابطة او هم با شاه» همان رابطة او با مستاجر، بایع، نوكر، عیال، بقال است و تخلف شاه از شروط مورد قبول طرفین، موجب خلع او از سلطنت خواهد شد. تا وقتی انسان«اسیر جهالت» است ضعف جهالت اورا بی اختیار می كند ولی«وقتی جهل باربست و علم به تواریخ و سیر عمر نوع بشر و فلسفة حیات ملل و هزاران شعبه از علوم دیگر بر انسان مكشوف شد» آن وقت، وضعیت به صورت دیگری در می آید (38). حتی سالها بعد كه دیگر نه از مشروطه در ایران نشانی بود و نه از صوراسرافیل رد پائی، دهخدا هم چنان بر همان عقاید اساسی خود مانده بود. هنوز هم هم چنان در این فكربودكه چگونة می توان علم و عقل را در جامعة استبداد زده ایران تزریق كرد. « وقتی ضعف و انكسار ملت خود را دیدم دانستم كه ما ناگزیریم با سلاح وقت مسلح شویم» و آن سلاح وقت نیز، «آموختن تمام علوم امروزی بود». برای تسهیل ترجمة آنچه كه باید به فارسی ترجمه شده در اختیار«مكاتب» قرار بگیرد، «بفكر تدوین لغت نامه افتادم» (39). مشاهده می کنید مرغ استاد معظم ما، یک پادارد! اگر علم و عقل نباشد، کار به سامان نمی رسد.
نه فقط در نوشته های جدی خود، بلكه در عسل پاره های «چرند پرند» نیز دهخدا لحظه ای از دفاع از آزادی، قانون گرائی و حاكمیت عقل و خرد دست بر نمی دارد. بررسی این نوشته ها، باید خود موضوع نوشتار دیگری باشد. به اشاره اما بگویم و بگذرم كه اگرچه جان خودش درامان نبودو اگرچه صوراسرافیل از توقیف مكرر به صورت گاهنامه در آمده بود ولی دراعتراض به توقیف روح القدس، قانون طلبی دهخدا به این صورت جلوه گر می شود كه«آی شما كه امروز یك طلبة بدبخت نان ودوغ خور، یعنی نویسندة روح القدس را زیر محاكمه كشیده اید! آی شما كه می خواهید قوت قانون ننوشته را به یك بیچارة از همه جا آواره نشان بدهید! شما كه می خواهید تجارب جراحی خودتان را در سركچل ما روزنامه نویسها حاصل كنید! قانون مطبوعات كه هنوز از مجلس نگذشته و درحكم قانونیت داخل نشده» و در قوانین شرعی هم كه قانون مفصلی برای مطبوعات ننوشته بودند و «مجازات بی قانون كه گویا در هیچ كوره ده مملكت مشروطه صحیح نباشد.... آیا بهتر نبود كه پس از گذشتن قانون مطبوعات مراعات آن را از مدیر روح القدس بخواهید؟» (40). در عین حال، علاوه بر قانون مند شدن امور، نگران تعمیق دموكراسی و آزادی در ایران هم بود. در همین راستا می نویسد «وزرای ما تا " ارگانیزاسیون" ادارات خودشان را تكمیل نكنند مشروطه ما با یك پف خراب می شود» و در راه رسیدن به سوی جامعه ای باز و مدنی، یعنی جامعه ای با ارگان های دموكراتیك و گسترده و غیر متمركز، ادامه می دهد هركس از تشكیل «انجمن ها و اجتماعات مشروعه» جلوگیری كند معنی اش این است كه «مجلس شوری باید تعطیل شود» (41). البته به مجلس مشروطه انتقادهای فراوانی دارد كه در نوشته ای دیگر به آنها خواهم پرداخت ولی این انتقادها بر خلاف آن چه كه مورخان ما با مسئولیت گریزی به منتقدین نسبت داده اند، نه برای تخریب مجلس و مشروطه كه دقیقا برای قوت بخشیدن به آن بود. به كم عملی مجلس مشروطه، به خرابكاری مكرر مستبد اندیشان در درون مجلس، به اغتشاشات و كشتارها و حق كشی ها بی رحمانه می تازد. به وضوح از مماشات با اخلال گران مستبد روی گردان است. وقتی چند تنی از «هواخواهان ایران » كه خود را طرفدار ملت می دانند و از «صلح» با اخلال گران مشروطه سخن می گویند، دهخدا بر می آشوبد كه «این حرف غلط است» مگر بین دولت ایران و دولتی دیگر نزاعی شده كه «مصالحه كنید و بازیك معاهدة تازه ای مثل عهد نامة تركمانچای برای بدبختی ملت ایران ببندید» و ادامه می دهد كه این حكومت تازه پا « قانون اساسی» دارد كه باكرورها ضرر و هزارها كشتة مردم سرانجام امضاء شد ولی «هنوز مركبش نخشكیده بود[كه ] به خلاف آن عمل كردند». و بعد به موارد عدیده قانون شكنی شاه اشاره می كند و به ملاقاتهای محرمانه ای كه با سفرای خارجی داشت (42).
مجلس شورای ملی نیز از دیدگاه تیز بین دهخدا در امان نماند. این سخن دهخدا بود در بارة فراخواندن امین السلطان به ایران، «هفتاد و چهار رای مجلس علنی یك گرگ چهل سالة را از برلن دو بارة كشیده و به جان ملت می اندازد» و ادامه می دهد كه مردم حالا تازه می فهمند كه «وكیل باشی ها هم مثل دخو خلوت رفته درعدم تشكیل قشون ملی قول صریح می دهند» و از همه جالب تر، به قانون شكنی خود مجلس اشاره می كند كه مردم تازه می فهمند كه «شآن مقنن از آن بالاتر است كه به قانون عمل كند» (43). در «چرند پرند» در صوراسرافیل شمارة 27، دهخدا تراژدی اوضاع ایران را به بهترین صورت نمایان می كند. به بهانة پایان سال، سالنامه می نویسد و در آن می خوانیم «و هم در این سال به موجب قانون اساسی تمام حقوق بشری و امنیت جانی و مالی و مسكن و شرف به همة سكنة مملكت داده شد» و به دنبالش سیاهه ای می آید طولانی از بی حق و حقوقی مردم و قتل وغارت مستبدین در همان سال (44).
در كمتر نوشته ایست كه دهخدا شمشیر قلم را بر علیه قانون شكنی ها از رو نبندد. نه ملاحظه می كند و نه اهل سازش است. كوشش دهخدا برای این است كه ادارة امور در ایران بر مدار قانون بیافتد و به همین خاطر است كه حتی در بارة توقیف نشریة صوراسرافیل كه هیچ دلیل منطقی نداشت، «چون حكم از مجلس مقدس شوری صادر شده بود و امر مجلس عجالتا در حكم قانون است مخالفت با آن با تقوای دورة آزادی مبانیت دارد و حب قانون ووطن راهی برای تشبثات مخالفانه نمی گذارد»(45).
مخالفان آزادی و مستبدان برای خاموش كردن صدای دهخدا به هر ترفندی متوسل شدند. به قتلش بر آمدند و چون طرفی از این کار نبستند از او آینه ای ساختند برای دیدن خویش در آن، و كوشیدند تطمیعش كنند. حداقل در دو مورد - كه من از آن با خبرم - بطور علنی و رسمی برای رشوه دهی به دهخدا كوشیدند. یك بار خود محمد علی شاه، قزاقان را با كیسه ای پول به سراغ دهخدا فرستاد كه دهخدا، از فرماندة قزاقان خواست كه پول را بین خود تقسیم كرده، زحمت كم كنند. و اما باردیگر، این روایت به صورت «چرند پرند» درشمارة 15 نشریه افشاء شد. درا ین شمارة دهخدا به كنایه می نویسد كه اگر «قصد حضرت والا كمك به معارف است» آن هم بهترش این بود كه «حضرت حكمران در همان قلمرو حكومت خودشان دو سه نفر از اطفال یتیم بی بانی را انتخاب می فرمودند و از منافع سالیانة این مبلغ ایشان را به تحصیل وا می داشتند». بحث جالبی پیش می كشد بین چندشخصیت داستانی كه نویسندة همه شان خود جناب دخو ست ولی هر یك از زوایای گوناگون به مباحثه در بارة رشوه و رشوه خواری می پردازند. و سرانجام می رسیم به بیانیه ای جدی « این حاكم بی انصاف خدانشناس كه گوشواره را از گوش دختران ده و گلیم را از زیر پای یك خانوادة بدبخت روستائی می كشد وبر مرغ خانگی پیرزن ابقاء نمی كند... چه علت دارد كه با كمال طوع و رغبت سالی مبلغی به روزنامه چی ها می دهد؟» آیا قصدش غیر از این است كه روزنامه نگار را شریك اعمال ناروای خود بكند؟«رشوه خواری» را سم مهلكی می خواند كه سرانجامش بی آبروئی روزنامه نگاران است و بعد متن نامه ای می آید به حضرت والا كه« پلتیك حضرت والا نگرفت». بهتر است «آدم خودتان را بشناسید و بی گدار به آب نزنید» دلیلش هم روشن است « نه صوراسرافیل رشوه می گیرد و نه آه دل شهدای تازه و نان ذرت و خون گوسفند خورهای كرمان زمین می ماند» (46).
حمایت بی چشمداشت از قربانیان ظلم و استبداد و گشاده دستی و قناعت طبع، دفاع از آزادی و قانون مداری تا پایان عمر، خصلت ثانویه دهخدا باقی می ماند. نه مسلك عوض می كند و نه بر خلاف شماری دیگر از طالبان آزادی به عصر مشروطه «بر سر عقل» آمده به دنبال مسندو مقام می رود. هم چنان در دفاع از آزادی و ستیز با استبدادو دفاع از حق محرومان تندو بی پروا وبراصول عقیدتی خویش استوار و مصالحه ناپذیر باقی ماند و این افتخار، به راستی، افتخار كمی نیست.
دل شورة دهخدا، تا به آخرین لحظات عمر، هم چنان دلشوره ای صادقانه و صمیمی برای فرهنگ ایران باقی می ماند.

(1) بنگرید به مقاله های: « اندیشه های اقتصادی دهخدا»، « دهخدا و عقب ماندگی اقتصادی ایران»و « بر ضد رانت جوئی: باز هم در باره دهخدای اقتصاددان»، در کتاب: در انکار خودکامگی، نشر رسانش، تهران، 1382
(2) براي نمونه بنگريه به صوراسرافيل: شمارة 31 ، صص 8-7
(3) بنگريد به سرمقالة صوراسرافيل،‌ شمارة 14 ، ص 2 وقتي دهخدا به اشكار مي گويد چون « آقا و نوكر رئيس ومرئوس پيرو و مريد» را در نظر « عطوفت الهي» يكسان و مساوي مي ديدم « ناچار رعايت بزرگي بزرگان وآقائي رئوسا وولينعمتي سران و سروران را نكرده» درد را هر جا ديدم به آشكار و عيان گفتم. و يا مدتي بعد، در « چرندپرند» باز مي گردد به همين نكته، و مي نويسد، . « من چه سگي هستم كه بتوانم حرفي بزنم، من چه داخل موجودات باشم كه بخواهم ايرادي به كارخانة‌خدا بگيرم، اما من تنها يك حرف دارم،‌ يعني استغفرالله،‌استغفرالله من مي گويم خداوند تبارك و تعالي، هر جنس مخلوق كه ساخت همه را يك طرح و يك نواخت ساخت. مثلا انسان ساخت همه را يك طرح و يك نواخت ساخت.»، صوراسرافيل، شمارة‌ 18، ص 6.
(4) به نقل از محمود محمود : تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم ، تهران ، چاپ چهارم ، جلد 8 ص 31.
(5)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 2
(6)همان جا
(7)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 2
(8)صوراسرافيل، شمارة 14، ص 4
(9)صوراسرافيل، شمارة 1، ص 1
(10)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 8
(11) بنگريد به « محاكمة دهخدا در جلسة مجلس شوراي دورة اول» در « مقالات دهخدا» به كوشش محمد دبير سياقي،تهران،تيراژه 1364، جلد دوم،‌ صص20-319
(12)صوراسرافيل، شمارة 1، ص 2
(13)درجائي كه الان متاسفانه يادم نيست كجا،‌ خواندم كه كسي به ميرزا علي اصغر خان امين السلطان ايراد گرفت كه تو ايرانيان را نفري مثلا 2 تومان به فرنگيان فروختي [ رقم اصلي را بخاطر ندارم] و امين السلطان جواب مي دهد كه اگر اين چنين است من ايرانيان را خيلي گران فروختم، چون ايرانيان نفري به اين مقدار نمي ارزند! من در بالا، به اين ديالوگ اشاره دارم و شرمنده ام كه منبع اين ديالگ الان به خاطرم نمي آيد تا آن را واژه به واژه و دقيق نقل نمايم. آن سلطان بی قابلیت هم محمد علی شاه بود که برزبان آورد که نوکری روس را به پاسخگوئی به وکیل مجلس ترجیح می دهد.
(14)صوراسرافيل، شمارة 2، ص 2
(15)صوراسرافيل، شمارة 6، صص 4-3
(16)صوراسرافيل، شمارة 2، ص1
(17)صوراسرافيل ( در تبعيد)، شمارة1 ، ص 2
(18)صوراسرافيل، شمارة18، ص 6
(19) صوراسرافيل، شمارة 2، ص 1
(20)صوراسرافيل، شمارة 9، ص 2
(21)صوراسرافيل، شمارة 14، ص 2
(22)صوراسرافيل، شمارة 32، ص 7
(23)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 2
(24)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 2
(25)صوراسرافيل، شمارة 3، ص 2
(26)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 1
(27)صوراسرافيل، شمارة 3، ص 2
(28)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 2
(29)گفته ناصرالملك است به نقل از محمودمحمود: تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم، تهران چاپ چهارم، جلد8، ص 53
(30)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 3
(31)صوراسرافيل، شمارة 2، ص 2
(32) صوراسرافيل، شمارة 14، ص 2
(33)صوراسرافيل، شمارة 4، ص 6
(34)صوراسرافيل، شمارة 14، ص 2
(35)صوراسرافيل، شمارة 14، ص 3
(36)صوراسرافيل (تبعيد)، شمارة 1، ص 3
(37)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 2
(38)صوراسرافيل (تبعيد)، شمارة 1، ص 4
(39)به نقل از « مقالات دهخدا» به كوشش دكتر دبير سياقي، تهران 1364، جلد دوم، ص 182.
(40)صوراسرافيل، شمارة 17، ص 8
(41)صوراسرافيل، شمارة 19، ص 6
(42)صوراسرافيل، شمارة 20، ص 8
(43)صوراسرافيل، شمارة 22، ص 7
(44)صوراسرافيل، شمارة 27، ص 7
(45)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 1
(46)صوراسرافيل، شمارة 15 ، ص8



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?