<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Sunday, May 21, 2006


اقتصاد خرد و کلان نئوکلاسیکها: علم یا بلاهت؟4 


و اگر این کافی نیست، بنگرید که اقتصاد دان بزرگ پاول دیویدسون چه می گوید. « یک سری مشکلات فرضی در عرضه نظری وجود دارد که الگوهای تعادل عمومی برای شان جواب های دقیقی دارد( اگرچیزی بتواند چنین جواب های دقیقی داشته باشد). ولی این درست به این می ماند که براین نکته تاکید کنیم که اگر مشکلی داریم که هیچ معادلی در دنیای واقعی ندارد، می توانیم برای حل آن مشکل از الگوئی استفاده کنیم که هیچ استفاده عملی در این دنیا ندارد. براساس همین منطق، اگر الگوئی قرار است به دنبال یافتن راه حل برای مشکلات ما در این دنیای واقعی باشد، آن الگو دیگر نمی تواند مشکلات فرضی ما را هم حل کند. الگوهائی که می کوشند برای مشکلات فرضی ما راه حل پیدا کرده، حتی از پیش، تخصیص منابع بهینه را در گذر زمان مشخص نمایند، آن الگوها برای حل مشکلات ما دردنیای واقعی مفید فایده نیستند»
نظر دیویدسون همانند دیدگاه گالبریث کوبنده است ولی شاید او با رئوسای مکاتب مختلف فکری دارد شرط بندی می کند. شاید، نظریه او ذهنی است و در نتیجه، غیر منطقی است. ببینیم رئیس هان خودش چه می گوید؟« نمی شود انکار کرد که چیزی به شدت رسوا کننده در این دیدگاه وجود دارد که این همه آدم دارند برای پالایش تحلیل یک وضعیت اقتصادی کار می کنند ولی هیچ کدام دلیلی ارایه نمی کنند که این وضعیت آیاهیچگاه به صورت واقعیت در خواهد آمد یا درآمده است. این احتمالا خطرناک است».
دربررسی اش راجع به روش شناسی دراقتصاد- برای این که یک قدم به جلو بر دارد- یک اقتصاد دان محترم دیگر، یعنی رئیس هاچینسون می گوید، « آدم نمی تواند به آسانی این همه تجرید را توجیه کند که هیچ گونه کاربردی یا ربطی با دنیا به آن صورتی که هست ندارد. به این معنا که روزی، در این جا یا آنجا، شکلی از کاربرد و یا مربوط بودن ممکن است خودش را نشان بدهد»
خلاصه کنم. تئوری تعادل نئوکلاسیکها « افسانه» است که به خاطر« جنگلی از پیش گزاره ها» « غیر قابل نفوذ» هم هست ، و نمی تواند کمتر تجریدی باشد، احتمالا، هیچ « اساس واقعی» ندارد، تنها برای حل « مشکلات فرضی» از قبیل « مثلث چهارگوش» مفید است، « رسواکننده»، « خطرناک» و « احتمالا غیر قابل توجیه» است. آن وقت، همین تئوری آن چیزی است که دانشجویان اقتصاد برای آموختن اش زحمت می کشندو مرکز ثقل « علم» اجتماعی مسلط است که از این« واقعیت بدیهی» حمایت کند که نظام رقابت آمیز سرمایه داری، به صورت بهینه ای کارآمد است.
به عنوان آخرین نکته، به این عبارت اقتصاد دان معروف جان هیکس توجه کنید« با هرقدمی که ما برای تعریف منجسم تر این الگوی تعادلی بر می داریم، شباهت اش به همان الگوی ایستای ( حتی منجمد) قدیمی تعادل بیشتر می شود و ارتباط اش با واقعیت هرروزه کمتر می شود و از آن بیشتر فاصله می گیرد. در کلاسهای درس برای حل تمرین ها خیلی پربار بود ولی تا آن جا که می شود دید، آنها تمرین های سر کلاس درس اند نه مشکلات واقعی. این ها حتی مشکلات واقعی به صورت فرضیه درآمده هم نیستند از قبیل مشکلاتی از این قبیل که « چه اتفاق خواهد افتاد اگر»، آن هم با این پیش فرض که این « اگر» چیزی است که احتمال دارد اتفاق بیفتد. این تمرین ها، سایه مشکلات واقعی اند که به لباسی درآمده اند که با منطق صرف می توانیم آنها را حل کنیم»
به غیر از پاسخ گوئی به پرسش های جالب در باره یک نظام تعادل غیر واقعی، اقتصاددانان معتقد به تعادل عمومی انتطار دارند که دیدگاه نظری آنها چه امکاناتی برای شان فراهم کند که به واقع برای توضیح روابط واقعی در اقتصادهای سرمایه داری مفید باشد؟ به پاسخ کنث ارو بنگرید. « نکته این بحث این است: جز اساسی تئوری نئوکلاسیکها، این که است که عوامل اگر امکانش را داشته باشند دست به عملیاتی خواهند زد که به نفع شان است و این نمی تواند با یک تئوری کلی در باره قدرت و تناقض نادیده گرفته شود. به واقع، اگر این تئوری ها هیچ گاه قوام بیابند، این خصیصه در آن اهمیت مرکزی خواهد داشت. البته ممکن است تعاریف جامعه شناسانه از « نفع» وجود داشته باشدو یا بسی بیشتر از آن چه نئوکلاسیکها می گویند مجموعه ای از فعالیت ممکن باشد. ولی مشکل است ببینم چگونه می توان به جائی رسید مگر این که در مقطعی به عامل اقتصادی ومنافع اش بپردازیم. در نتیجه، این اصلا روشن نیست که از دیدگاه این تئوری شسته و رفته، چگونه می توان تحلیل تعادل عمومی را نه یک کوچه بن بست بلکه، پله ای برای صعود ندانست».
یک قرن تفکر، مجلدات بی شمار، تحلیل های نامحدود ریاضی پیچیده، و چه میزان ساعت از زندگی دانشجویان که صرف خواندن نوشته های پاول ساملسون و دیگران شده است، تازه رسیده ایم به این جا که کل سهمی که این نگرش به عقل وخرد دارد این که عوامل اقتصاد تمایل دارند کاری بکنند که به « نفع» شان است! آیا این چیزی است که همه « رئوسای» تئوری اقتصادی عرضه می کنند؟ این بنای عظیم و«رضایت بخش» روشنفکری هیچ توانی برای پیش نگری ندارد و هیچ امکاناتی در اختیار فعالان قرار نمی دهد تا » سیاست اقتصادی مفید و عملی» تدوین کنند. این سلطان اقتصادی عریان است و خودش هم این را می داند ولی با تکبر بدون هیچ فروتنی به جلو می تازد؟ ولی این پرسش به جا می ماند که چرا اقتصاددانان این همه انرژی صرف پالودن و تدریس این « افسانه» ظریف می کنند و چرا دانشجویان این وضع را تحمل می کنند؟
یکی دیگر از اقتصاددانان صاحب نام، آ.ک. سن این گونه می گوید: « مشغله اصلی نظریه پردازان تعادل عمومی ارتباط دادن مناسبات الگوی مورد نظرشان با اقتصاد در دنیای واقعی نیست بلکه نگران صحت جواب هائی هستند که به پرسش های خوب تعریف شده، براساس پیش گزاره های از پیش انتخاب شده می دهند که به شدت طبیعت این الگوها را محدود می کند که می تواند در بررسی در نظر گرفته شود».
به این حساب، اگر پرسش ها به این خاطر که توان پاسخ گوئی دارند و یا در عرصه سیاست پردازی صاحب پی آمدند، اعتباری به دست نمی آورند، پس این کیفیت خیره کننده شان از کجا می آید؟ و اگرپیش گزاره های از« قبل انتخاب شده» توانائی نظریه پردازان در پاسخ گوئی به پرسش های جالب و مربوط را محدود می کند، چرا این پیش گزاره های در نظر گرفته می شوند؟ در کوشش برای باز کردن این چیستان، راگنار فریش یک پاسخ احتمالی می دهد که احتمالا بخشی از این رفتار را توضیح می دهد. « مربوط بودن این راههای ذاتی و این تئوری های شبیه به شاهراه- از نمونه هائی که من ذکر کرده ام ( در یک پاراگراف قبلی) چیست؟ اگر بخواهم رک جواب دهم، من فکر می کنم که مربوط بودن این نوع تئوری های با کار جدی و واقعی در عرصه اقتصاد توسعه، در کشورهای صنعتی و غیر صنعتی عملا صفر است. دلیل اش هم این است که نتایج آن چه که از این تئوری ها به دست می آید، در وجه عمده بستگی دارد به ماهیت پیش گزاره هائی که در نظر گرفته می شود. و این پیش گزاره های به تکرار برای این در نظر گرفته می شوند که فرمول بندی ریاضی را ساده کند نه این که با واقعیت عینی هیچ گونه نزدیکی دارند»
آیا این مطبوع است؟ یک بنای عظیمی که ادعای علم بودن دارد، ولی به واقع حرفی برای زدن به آدمهای جدی که می خواهند ببینند اقتصاد ما چگونه کار می کند، ندارد هم چنان وجود دارد چون دست اندرکاران قبل از هرچیز، مجذوب وقار ریاضی آن شده اند. شاید حق به جانب فریش است که این احتمالا انگیزه فعالیت های روزانه بسیاری از اقتصاددانان است ولی اگر چنین باشد، این به نظر می رسد که آخرین عامل در یک زنجیره ای از عوامل است که این ساختار نظری را حفظ می کند یعنی به واقع، نه علت، که پایه و اساس آن همین جذابیت ریاضیات در آن است. یقینا اقتصاددانان اند که می توانند قابلیت های خود را در ریاضی در چارچوب تحلیل واقعی تمرین کنند، یا به گونه ای دیگر بگویم، اگر این کار دشوار باشد، آنها که به واقع به ریاضیات تمایل دارند، به صورت ریاضی دانان صرف در می آیند و بعد، با تظاهری اندکی زیادی ادعا می کنند که به واقع عالم اقتصادهای واقعی اند.
درواقع اگر آدم تاریخچه تئوری تعادل عمومی را بررسی کند، گذر از آن چه که بود- بدون تردید تمایلی برای فهمیدن مناسبات واقعی اقتصادی ( ریکاردو، اسمیت، میل، مارکس و حتی والراس که اورا پدر تئوری تعادل عمومی می خوانند)- به تمایلی که فقط به دلاوری درریاضیات تظاهر می کند و این البته نکته ای است که باید با چیزی فراتر از یک مشرب طاووسی ریاضی توضیح داده شود.
یک علت احتمالی دیگر از وارونه نشان دادن ادامه دار یک ذهنیت بزرگ به دنباله روی از هدف های بسیار نزدیک بینانه را « رئیس» اجورث مطرح می کند وقتی توصیف می کند اگر اقتصاددانان وجود انحصارات را در کارهای نظری خود جدی بگیرند، « در میان آنهائی که از این نظام تازه( بطور جدی پرداختن به مقوله انحصار. ا.س.) زیان می بینند تنها به یک طبقه می توان اشاره کرد.... یعنی، اقتصاددانان تجرید گرا بیکار می شوند، یعنی کسانی که می خواهند در باره شرایطی که ارزش را تعیین می کند بررسی کنند. تنها مکتبی که باقی می ماند مکتب تجربی است که درمیان بحرانی که هم مشرب ذهنیت شان است، رشد خواهند کرد.
شاید به این خاطر است که بسیاری از اقتصاددانان صاحب نام به حرفه شان به صورتی که هست می چسبند و می کوشند که انتقاد نشده آن را به دیگران منتقل کنند. آنها دارند از شغل خود حمایت می کنند که با مسئولیت های تازه ای که آنها از عهده اش بر نمی آیند، جایگزین نشود. ولی آن چه که روشن نمی شود منشاء این روند است و حتی از آن مهم تر، چرا کسانی که تازه به اقتصاد می پیوندند از این روند جدا نشده و کارهائی با کارآئی بیشتر نمی کنند.
بعضی از اقتصاددانان نو را درنظربگیرید که تازه کارشان را شروع کرده اند. آنها می توانند مثل ما، ارزیابی رئوسای این شیوه برخورد را به تعادل عمومی بخوانند. پرسش این است که چرا این دانشجویان سعی نمی کنند برای سیاست پردازان، اهل تجارت، رهبران اتحادیه های کارگری، و مردم در جامعه بطو رکلی تئوری ای ارایه بدهند که بتواند آن چه را که می گذرد توضیح بدهد و از آن مهم تر، بینشی بدهد که به سیاست پردازی مربوط تر باشد؟ در عرصه های دیگر علمی، محققان جوان و نو آمدگان از این آغاز می کنند که برای رد مفاهیم موجود کاربکنند نه این که فقط برای تثبیت و تائید شان بکوشند. به واقع، نشان رسمی یک دانشمند ، البته نه یک اقتصاد دان، همین است.
اقتصاددانان تازه تربیت شده، به این دلیل اقتصاد ارتدودوکس رابدون انتقاد نمی پذیرند که نمی خواهند فراتر از قدما بروند و یا نمی خواهند راحتی خود را در آموزش همان دروس هر ساله به مخاطره بیندازند. این تازه آمدگان هنوز منافعی ندارند که بکوشند از آن دفاع کنند. آیا آنها به مناصب مهم تری منصوب نمی شوند اگر کشفیاتی کرده باشند؟ وقتی براشتباهات استادان خود دست می گذارند، آیا پرستیژ شان بیشتر نمی شود؟ آیا کارهای شان اگر شامل ایده های بدیع باشد - به جای تکرار همین استفراغ قدیمی ها- چاپ نخواهد شد؟ در واقع، پاسخ همه این پرسش ها، منفی است. ولی سئوال این است که چرا؟
این عبارت را از کارهای استانیلا آندره سکی که در مجلد کلاسیک هاچسون در باره روشن شناسی نقل شده است در نظر بگیرید: « مدل های پیچیده ریاضی که آدم در کتابهای اقتصادی می یابد، احتمالا باعث گمراهی افراد ناآگاه خواهد شد که گمان کنند با چیزی شبیه تئوری های فیزیک روبرو هستند. مهم است اگردر نظر داشته باشیم که حتی در آن شاخه های علوم اجتماعی که فرصت های مناسبی برای اندازه گیری وجود دارد، بسی بیشتر از دیگر حوزه های علوم اجتماعی، شیفتگی به رقم و عدد ومعادله می تواند به صورت بی ارتباطی کاربردی و تظاهرات فریب آمیز به دانائی متجلی شود. مضرترین بازتاب این جریان آخری، (که با تمایل طبیعی به ستایش از خود مساعدت می شود) ادعای اقتصاددانان زیادی است که می خواهند به عنوان حکم در مسایل مربوط به طرح ریزی عمل کنند آن هم بر اساس این پیش گزاره ها( که کفایت شان به این بستگی دارد که فرض شوند نه این که به وضوح در واقعیت پذیرفته شوند) که عوامل قابل اندازه گیری باید مبنای تصمیم گیری باشد. فرض مورد نظر من، اغلب باعت شده است تا اقتصاددانان مشوق و مبلغ مصرف زدگی منحطی بشوند که نه فقط نابود کننده روح آدمی که ویران کننده کره زمین است. آنهم با دمیدن در شیپور آمارهای یک سویه که باعث می شود تا مدافعان زیبائی ها و ارزش های انسانی را به سکوت وادارند.
اصل موضوع این است. هرچه که تمایلات اقتصاددانان خاص باشد ولی به واقع، ریاضی کردن اقتصاد خرد نئوکلاسیکها، یک پیچیده سازی هدفمند است. اولا، به شغل اقتصاددانان با پوشاندن نسخه هایش به زبانی که زبان فیزیک است مشروعیت می بخشد. فیزیک معتبر است و یک شخص معمولی باید نتایج اش را به صورتی که عرضه می شود بپذیرد و همین هم ادعای این اقتصاد جدید است. ثانیا، و حتی مهم تر، این ساختار ریاضی ماهرانه به مصرف گرائی « منهدم کننده روح» و « ویران ساز جهان» با تقبیح اهمیت « ظرافت طبع و عوامل انسانی»درمحاسبات اقتصادی کمک می کند. تئوری تعادل عمومی امکان پذیری یک نظام غیر واقعی را نشان می دهدو آن را به دنیائی که در آن زندگی می کنیم کلیت می دهدتا زمانی که اکثر مردم می پذیرند که « اقتصاد ما کارآمد، قابل دوام، و بهترین نظام ممکن است». تئوری ها یا به دنبال حقیقت اند و یا این که منافع خاصی را نمایندگی می کنند. وقتی تئوری نماینده منافع خاص است، فقط مفاهیمی را بکار می گیرد که از آن نتایج دلخواه به دست آید. یک تئوری اقتصادی، برای نمونه، ممکن است از سود، میزان تولید، سرمایه گذاری، قیمت ها حرف بزندولی مبارزه طبقاتی، از خود بیگانگی، جهت سرمایه گذاری و چانه زنی را نادیده بگیرد. به این ترتیب، این تئوری درخدمت سرمایه داران است و از آن جائی که سرمایه داران اند که حقوق اقتصاددانان را می پردازند و به دانشگاههای شان منابع می دهند، در نتیجه اقتصاددانان و دانشجویانشان که این کار را می کنند، از آن بهره مند می شوند.
به این ترتیب، هرچه که انگیزه یک اقتصاددان خاص باشد، تردستی آن چه که اقتصاد خرد نامیده می شود نه هنر است و نه علم، بلکه تبلیغات است.توضیح تداوم این بازی سرشار از اعتماد دشوار نیست. بزرگان تجاری که به واقع تصمیم می گیرند که در جامعه چه چیزهائی ارزش دارند و یا ندارند، یا چه کسی احترام می بیند و درآمد بالا داردو کی نمی بیند، با ابزارهای گوناگون قاعده وضع می کنند که تئوری تعادل عمومی خیلی هم خوب است و منتقدان آن مشنگ هائی هستند که در حاشیه اند. دانشجویان می توانند این نظرگاه را روی در ورودی کلاس های خود حتی راحت تر ازدرس نامه ساموئلسون بخوانند. آنها می دانند که هرگز اعتباری نخواهند گرفت و ثروتی که قابل حمایت باشد به دست نخواهند آورد اگر دراین بازی به آن گونه که لازم است، شرکت نکنند.یعنی در نگاه اول، حمایت از سرمایه داری و از سرمایه داران و فقط بعد از آن، در چارچوب این هدف غائی، کوشش برای یافتن چند « حقیقت» تازه نه چندان مهم و یا حتی بازسازی همان کهنه ها که برآن اساس می توانند سرانجام حرفه ای شان را بنا کنند.
مشاهده کنید که بنجامین وارد در این خصوص چه می گوید، « اقتصاد نئوکلاسیکی به خصوص برای برآوردن نیازهای بوروکراتها خیلی مفید است.... به بوروکراسی امکان می دهد که به بهترین صورت با غیر خودی ها برخورد کند.... به خاطر طبیعت شدیدا تکنیکی اش و هزینه زیادی که باید برای تولید نتایج « علمی» صرف شود... اگر این تنها راه رسیدن به حقیقت بود.... همه ما با هم درجعبه پذیرش ضرورت همان آزادی است قرار داشتیم. ولی به واقع بخش عمده بعد تکنیکی اقتصاد، اسطوره سازی صرف است که فقط به نفع پروفسورهای اقتصاد قدرتمند و غنی تمام می شود و حامی منافع شان است. تکنیک های به نسبت بسیار ساده، که می تواند از سوی بخش عمده جمعیت فهمیده شود، برای درک این که اقتصاد ها چگونه کار می کنند کافی است.
« مشکل دوم اقتصاد نئوکلاسیکی این است که ساختار تکنیکی بطور اساسی منعکس کننده منشاء فلسفی آن است. این علم جامعه بورژوازی در حال صعود است. به همین خاطر است که درمرکز ثقلش فرد است که مهم می شود و مناسبات تولیدی باید بطور کلی خصوصی شود. برای نمونه یک پیش گزاره اساسی تئوری رفتار مصرف کننده این است که مطلوبیت یک شخص، یک خانوار و یا یک واحد مصرف کننده از مصرف یک مجموعه کالاها از مطلوبیت مصرف دیگران مستقل است. به همین سادگی، سوسیالیسم را خارج کنید!
دنباله دارد



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?