<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Wednesday, May 17, 2006


اقتصاد خرد و کلان نئوکلاسیکها: علم یا بلاهت؟ 3 


در حالی که، بخش پایانی ادعای هان به مناسبات بین تئوری تعادل عمومی و « تئوری کلان» مربوط می شود- نکته ای که بعدا به آن خواهم پرداخت- ولی بخش اولش به همین قسمت ارتباط دارد. در تئوری تعادل عمومی، جائی برای بیکاری نیست. به یقین، برای جامعه ای که بخشی از کارگرانش حتی تا 30 درصد از بیکاری عذاب می کشند، این پیش نگری بسیار جالبی است.
انحصار ناقص و رقابت غیر کامل هم به همین صورت، از جامعه تجرید شده اند و تئوری امکان نمی دهد تا کسی بتواند به سئوالات بسیار جالب جواب بدهد، برای مثال سئوالاتی درباره عدم تقارن اطلاعاتی، قدرت چانه زنی در میان عوامل اقتصادی، چه در پیوند با اندازه، سازمان، برچسب های اجتماعی یا هر چه دیگر.
بعلاوه در چارچوب تعادل عمومی، بنگاه یک مقوله بسیار خاصی است. هیچ گونه هزینه شروع وجود ندارد، هیچگونه ساختار درونی بنگاه وجود ندارد که برکوشش همیشگی بنگاه برای حداکثر کردن سود، تاثیری داشته باشد، و هیچ گاه هم نرخ بازگشت صعودی به مقیاس وجود ندارد. بطور خلاصه، نظریه پردازان تعادل عمومی، نهادها را در حیطه نظری غیر مهم می دانند. درجوامع سرمایه داری، که دولت ها حتی تا 60 درصد کل اقتصاد را در کنترل دارند، چه چیزی را به حداکثر می رسانند؟ این پرسش، به این تئوری البته بی ربط است. یا بازارها خود چگونه روی ارجحیت های مردم یا معیارهای تصمیم گیری برای سرمایه داران تاثیرمی گذارند؟ در اقتصاد خرد نمی توان این پرسش را پیش کشید و یا به آن پاسخ گفت، اگرچه این پرسش، به تئوری ای که از پویائی بازار سخن می گوید معنا می بخشد. نهادها چگونه عوامل اقتصادی را به طبقات با منافع متناقض تقسیم می کنند، و به نوبه، مبارزه بین این طبقات مختلف، چه اثراتی بر تصمیم گیری و ساختار تخصیص، تولید، و مصرف خواهد داشت؟ این جا، این پرسش نیز، پرسشی نیست که تئوری تعادل عمومی حتی بتواند تصور کند تا چه رسد، به این که بتواند در این چارچوب پاسخ بگوید.
البته که آدم می تواند هم چنان ادامه بدهد. علاوه برنادیدن اثرات بازار بر ارجحیت های شخصی، اجتناب ناپذیربودن بیکاری و تورم، ساختار محل کار، و نقش طبقات و مبارزه طبقاتی، این تئوری همچنین اتحادیه های کارگری، نژادپرستی، سکیسیم و در بیشتر موارد، دولت را هم ندیده می گیرد. کالاها و کار به هرمقدار قابل خرید می باشند در حالی که به صورت « lumps» عرضه می شوند. حضور « کالاهای عمومی» و « اثرات جانبی، ( وقتی که مصرف و تولید من نه فقط بر من اثر می گذارد که بر دیگران و حتی همگان، وقتی که باعت تاریکی می شود یا نفت به معادن آب نشر می کند، برای نمونه) بطور منظم مورد بررسی قرار نمی گیرد. طبقه بندی محل کار برای رسیدن به کنترل شدیدتر درازمدت، دربرابر حداکثر کردن سود آنی هم به نظر غیر ممکن می آید اگرچه در اقتصاد ما، حضوری انکار ناپذیر دارد.
درپیوند با این نکته آخر، هاروی لیبنشتاین روایت جالبی از تصحیح خودش از تئورل تعادل عمومی به دست می دهد که به نظر او، در تناقض کامل با انتظارات واقعیت گرایانه ای است که هر نظریه پرداز تعادل باید درباره اقتصاد داشته باشد. او تجربه کارگری را با مدیرش نقل می کند. « صاحب کارخانه هرگز به کارخانه سر نزد بلکه در نیویورک زندگی می کرد و پول ها را جمع می کرد. مدیر آدم خیلی زرنگی بود. من به او گفتم که می توانم تولید را افزایش بدهم و برای این کار یک نظام انگیزه ای درست کردم که برای هر 50% افزایش در تولید کارگران بین 30 تا 40 درصد اضافه حقوق خواهند گرفت. این دخترها واقعا شروع کردند به کار خیلی سخت کردن و بسیار به کارشان علاقمند شدند حتی بعضی از کارگران تا 16دلار در هفته اضافه درآمد داشتند. در میان حیرت دختر کارگر، مدیر این افزایش را دوست نداشت. من نمی خواهم این دخترها فکر کنند که آنها خوب اند. من می خواهم همه کارگران دختر خوب را اخراج کنم. من به آنها حقوقی که فکر کنند آدمهای مهمی هستند پرداخت نخواهم کرد. او عمدا عرضه را محدود کرد و شرایط را برای دختران کارگر آن قدر سخت کرد که آنها روحیه شان خراب شد و کار را ترک کردند.»
این هم روایت، حداکثر کردن سود و تولید کارآمد! کارخانه واقعی و کارخانه های الگو وار ضرورتا یکی نیستند و این را هرکسی که در کارخانه واقعی کار کرده باشد می داند. نهایتا، تئوری نئوکلاسیکها هیچ گروه بندی برای پیش گزاره ای مبتنی بر « از خود بیگانگی»، « قدرت نداشتن»، « مدیریت بر خود»، « کرامت»، « بهداشت و امنیت» و غیره ندارد. آن خط نهائی در تئوری، درواقع شبیه خط نهائی در کارخانه است. یعنی، فقط به واحد تولید شده، مصرف شده ، مبلغ پرداختی و دریافتی، و بخصوص به میزان سود توجه می کند. ولی هیچ نشانه ای از اعضای قطع شده و شکسته شده، بیماری های ششی، روحیه های خراب، کرامت از دست رفته ومهارت های تلف شده در آن نیست.
خوب، با این تفاصیل می رسیم به ارزیابی.
در نوشته ای در باره بحران در اقتصاد، دانیال بل- که اتفاقا منتقد سرمایه داری نیست- در اننقادش از تئوری تعادل عمومی واقعا بیرحم است. بطورچشمگیری، دیدگاههای او- که درزیر نقل خواهم کرد- همان دیدگاه اقتصاددانانی است که او به طور غیر مستقیم به پرسش گرفته است. به نظر او، تئوری تعادل عمومی، « یک کار هنری است و آن قدر هم جذاب است که آدم به یاد یک نقاشی خیلی معروف آپله می افتد که یک خوشه انگور را آن قدر واقعی نقاشی کرد که یک پرنده حتی به آن نزدیک شده و به آن نوک می زد. ولی آیا « الگو» واقعی است؟ به وضوح در بازار کار عدم تعادل وجود دارد. اگر « الگوئی» که بوسیله ارو و دیگران ساخته شده است، هیچ گونه حقانیتی داشته باشد، آن یک حقانیت « افسانه ای» است- منطقی، خیلی قشنگ، خود اتکا ولی یک افسانه است».
ولی این دیدگاه نمی تواند دیدگاه نمایانگر باشد. علما کار خودشان را « افسانه» توصیف نمی کنند. مثل دیدگاه اننقادی شومپیتر و گالبریث که پیشتر به دست داده ام، این دیدگاه هم باید قابل رد کردن باشد. اقتصاددانان شاغل نمی توانند این دیدگاه را قبول داشته باشند. چون در آن صورت، چگونه می توانند درس نامه های شان را برای دانشجویان نوشته و یا دولت را درعرصه سیاست پردازی راهنمائی کنند؟ ارزش گزاری خودشان چیست؟
حالا به این عبارت از اقتصاددانان برجسته لرد کلدور توجه کنید: « جذابیت قدرتمند عادت فکر کردن به شیوه ای که « اقتصاددانان تعادل گرا» به وجود آورده اند به صورت عمده ترین مانع برسرراه توسعه اقتصاد به صورت یک علم در آمده است...فرایند کنار نهادن داربست ها- آن طور که می گویند- یا به عبارت دیگر، رها کردن پیش گزاره های اساسی ولی غیر واقعی، هنوز آغاز نشده است. درواقع، با هردوباره نویسی این فرمول بندی، این داربست هم ضخیم تر و هم غیر قابل نفوذ تر می شود و این عدم امنیت دائما در حال افزایش است که آیا هیچ گونه اساس محکمی در آن زیر هست یا خیر؟»
دنباله دارد....



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?