<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Monday, June 17, 2013


سرمایه انسانی[1] و نقش آن در توسعه اقتصادی 



- سرمایه انسانی[1] و نقش آن در توسعه اقتصادی

از یک تعریف ساده آغاز می کنم. هر آن چه که باعث افزایش کارآئی نیروی انسان از طریق بالارفتن میزان مهارت او بشود را سرمایه انسانی می نامیم . بهترین نمونه ای که می توان به دست داد، آموزش و پرورش در این فرایند است.

یک ویژگی اقتصادی سرمایه گذاری در افزایش سرمایه انسانی- به ویژه وقتی دولت دست به این سرمایه گذاری می زند- این است که نرخ بازگشت بالاتر که ناشی از این سرمایه گذاری هاست در وهله اول، نصیب افراد می شود. یک نمونه دیگر برای افزایش سرمایه انسانی، سرمایه گذاری در بهداشت عمومی است.

گمان نمی کنم در باره تاثیرات مثبت سرمایه انسانی بین مکاتب مختلف اقتصادی اختلاف نظری وجود داشته باشد. ولی این که این سرمایه گذاری ها ازسوی چه کس و یا نهادی باید انجام بگیرد، و امکانات فراهم شده بر چه مبنائی باید بین افراد توزیع شود، حوزه هائی است که برسرشان توافق وجود ندارد.

در همین راستا بد نیست به چند نکته دیگر هم اشاره بکنم.

- آموزش نقش کلیدی در توان یک کشور برای جذب تکنولوژی جدید دارد.

- بهداشت عمومی، باعث بالارفتن کارائی نیروی کار می شود.

 وترکیب این دو نیز باعث می شود که ظرفیت تولیدی اقتصاد بیشتر بشود. ظرفیت تولیدی بیشترهم موجب می شود تا اقتصاد سریع تررشد نماید.

در پیوند با بهداشت عمومی، حوزه هائی که باید مورد توجه قرار بگیرد به قرار زیر است.

- میزان مرگ و میر نوزادان

- انتظار زندگی

- بیماری های واگیر وبومی شده

ولی چرا من در این یادداشت، به این دو مقوله می پردازم؟

پاسخ ساده من این است که این دو با یکدیگر مرتبط اند. نرخ بازگشت سرمایه گذاری در آموزش وقتی نوزادان از سطح بهداشت بالاتری بر خوردارند، بیشتر می شود. یا اجازه بدهید مثال دیگری به دست بدهم.

فرض کنید که شما در سن 25 سالی طبیب می شوید. اگر در سن 50 سالی به رحمت خدا بروید- چیزی که متاسفانه درایران در این سالها زیاد اتفاق می افتد، فقط توانسته اید برای 25 سال خدمات پزشکی ارایه بدهید ولی اگر تا سن 66 سالگی کار کرده و بعد بازنشسته بشوید، توانسته اید که برای 41 سال این خدمات را ارایه بدهید. به عنوان مثال، اگر هزینه دکتر شدن شما 50 میلیون تومان، و ارزش خدماتی که سالانه ارایه می دهید، سالی 12 میلیون تومان باشد، در صورت اول، کل ارزشی که تولید کرده اید 300 میلیون تومان است در حالی که اگر جوانمرگ نشوید تا 66 سالگی کاربکنید، ارزش کل خدمات تولید شده شما 492 میلیون تومان، یا 64% بیشتر است ( معترضه بگویم که می شود از این مثال ساده برای تخمین هزینه مرگ و میر در جاده ها هم استفاده کرد! کاش شیر پاک خورده ای این کار را می کرد شاید عزیزان ساکن ایران اندکی مراعات مقررات رانندگی را می کردند! )

و اما از سوی دیگر، اگر شما خوب آموزش دیده باشید، سرمایه گذاری در بهداشت عمومی، نرخ بازگشت بالاتری خواهد داشت. چون شما می دانید که با مراعات حداقل های بهداشتی می توانید کمتر مریض بشوید.

مثل بسیاری حوزه های دیگر، در این جا نیز با مشکل اندازه گیری پی آمدها روبرو هستیم. به سخن دیگر، برای این که ببینیم سرمایه گذاری در آموزش چه نتیجه ای داشته است، چه باید بکنیم؟

- درصد نام نویسی در یک گروه سنی خاص

- نسبت تعداد شاگردان به ازای هر معلم یا استاد

- سطح آموزشی

- توزیع امکانات آموزشی برمبنای جنسیت.

و اما، چگونه می توان از تاثیرآموزش در رشد اقتصادی تخمینی به دست آورد؟

به گمان من، برای پاسخ به این پرسش سه راه وجود دارد.

- فرض کنیم که کارگر آموزش ندیده و آموزش دیده، در فرایند تولید با یک دیگر قابلیت جایگزینی کامل دارند. تفاوت دراین است که کارگر آموزش دیده، کارآئی بیشتری دارد. براساس این فرض، بالارفتن سطح آموزش درست به این می ماند که تعداد بیشتری کارگر به کارگرفته باشیم.

- پیش گزاره دوم این که این دو نوع کارگران قابلیت جایگزینی کامل ندارند. یعنی عرصه های تولیدی وجود دارد که نمی توان از کارگر آموزش ندیده در آنها استفاده شود. در این جا، بالارفتن سطح آموزش به این معناست که اقتصاد کشور می تواند از تولید  محصولات ساده به تولید پیچیده و یا از تولید محصولات کم ارزش به تولید محصولات با ارزش بالا متحول شود.

- وضعیت سوم این که بپذیریم که تکنولوژی تولید دائما در حال تغییر است و باید با سرمایه گذاری بیشتر در آموزش، امکانات یک اقتصاد را برای جذب و استفاده بهینه از تکنولوژی مولد تر افزایش بدهیم.

این گزاره سوم، با مباجث « تئوری درونی رشد» هم خوان است که سرمایه انسانی بیشتراستفاده و بهره برداری از تکنولوژی پیشرفته تر را امکان پذیر ساخته و رشد اقتصادی را بیشتر خواهد کرد.

داستان این گونه است.

تکنولوژی جدید به یک اقتصاد  امکان می دهد که یا شیوه های تازه تولیدی ابداع کندو یا اگر از دیگر اقتصادها عقب مانده است، سعی کند به آنها برسد و هر دوی این خصیصه ها نیز به میزان سرمایه انسانی در یک جامعه وابسته است. شواهد موجود نشان می دهد که سطح درآمد بالا- در سطح کشور و یا حتی در سطح خانوارها- با آموزش و بهداشت بهتر همراه است. و اما نکته ای که جالب است این که، امروزه می دانیم که برای درآمد بالاداشتن، هم آموزش بیشتر لازم است و هم بهداشت بهتر. یعنی می خواهم بگویم که افراد سالم و آموزش دیده، معمولا درآمد بیشتری دارند و قادرند برای دست یابی به سرمایه انسانی بیشتر، سرمایه گذاری نمایند. به نظرمن، به عنوان بخشی از سیاست های ما برای توسعه اقتصادی باید به این رابطه دو سویه توجه کرده و برای بهره برداری بهینه، سرمایه گذاری کنیم.

سرمایه گذاری در آموزش:

وقتی آموزش را به عنوان فرایندی برای افزودن بر سرمایه انسانی در نظر می گیریم، می توانیم نرخ بازگشت این سرمایه گذاری را محاسبه کنیم. نکته ولی این است همان طور که پیشتر گفته بودم، در وهله اول، نرخ بازگشت بیشتر نصیب افراد می شود. از همین رابطه، عده ای نتیجه می گیرندکه به همین دلیل، بهتر است که بخش آموزش به بخش خصوصی واگذار شود و مثل هرتولید دیگری در یک اقتصاد نمونه وار سرمایه داری، آنها که از این خدمات بهره مند می شوند، به ازایش، قیمت اش را بپردازند. من ولی با چنین دیدگاهی موافق نیستم و چرایش را خواهم گفت.

فعلا اجازه بدهید به چند نکته دیگر اشاره کنم.

- شخصی که آموزش می بیند- به خصوص آموزش های دانشگاهی- معمولا دیرتر وارد بازار کار می شود.

درس خواندن، مثل هر کار دیگری، بی هزینه نیست.

- یکی هزینه های مستقیم آموزش است ( شهریه و کتاب، و نوشت افزار...)

- دیگری هم به واقع هزینه فرصت های از دست رفته است- یعنی وقتی که به طور تمام وقت دانشجو می شوید، درطول دانشجوئی، برای کسب درآمد نمی توانید کار هم بکنید.

- واما، بطور متوسط این درست است که یک شخص آموزش دیده در چرخه زندگی کاری خود، درآمدی بیشتر از یک شخص درس نخوانده دارد.

اگراین ادعا درست باشد- پس یکی از موثرترین شیوه های افزایش درآمدها و کاستن از نابرابری ها فراهم آوردن فرصت های برابر و قابل دسترسی برای آموزش شهروندان است.

در پیوند با آموزش باید بین دو نرخ بازگشت سرمایه گذاری تفکیک قائل بشویم.

نرخ بازگشت شخصی- یعنی آن چه که نصیب افراد می شود.

نرخ بازگشت اجتماعی- یعنی خیری که از این نوع سرمایه گذاری ها به اقتصاد می رسد.

بررسی های موجود نشان می دهد که:

- اولا نرخ بازگشت سرمایه گذاری برای سرمایه انسانی در کشورهای در حال توسعه از کشورهای صنعتی بیشتر است.

- نرخ بازگشت شخصی از نرخ بازگشت اجتماعی بیشتر است.

- با تمام این اوصاف، مشاهده می کنیم که به خصوص در کشورهای در حال توسعه، بسیاری از خانوارها فرزندان خود را برای آموزش بیشتر به مدرسه نمی فرستند( حتی در شرایطی که  نرخ بازگشت شخصی سرمایه نزدیک به 40% است).

عرضه و تقاضا برای آموزش:

عوامل موثر بر تقاضا برای آموزش:

- میزان مزد و یا تفاوت درآمدی

- احتمال بیشتر یافتن یک کار بادوام در بخش مدرن اقتصاد

- هزینه های مستقیم آموزش

- هزینه فرصت های از دست رفته.

عوامل موثر برعرضه:

دربسیاری از کشورها، عرضه آموزش در بیرون از مکانیسم بازار، بوسیله سیاست پردازان تعیین می شود. و اگر نظام حکومتی کارآمد نباشد، موجب تخصیص نابهینه منابع محدود خواهد شد. به عنوان نمونه، به جای پرداختن به آموزش ابتدائی ( برای همگان) و متوسطه ( برای بخش غالب جامعه) توجه به اقلیت نخبگان ( تحصیلات عالی) معطوف می شود. نمونه کلاسیک چنین وضعیتی  کشور هند است که اگرچه میزان بی سوادی در آن حدودا 50% است ولی به نسبت بسیاری کشورهای دیگر، هندوستان، دکترهای مازاد در رشته های گوناگون تولید می کند.

به یک تعبیرمی توان گفت که یکی از عوامل موثر در توزیع نابرابر درآمدها وثروت در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، به واقع نظام آموزشی آنهاست. مقوله ای که در این سالها با اصرار صندوق بین المللی پول برای واگذاری آموزش به بخش خصوصی، تشدید شده است. مسئله این است که هزینه های مستقیم آموزش- شهریه و کتاب و نوشت افزار- برای خانوارهای فقیر نسبت بیشتری از درآمد آنها را می طلبد و به علاوه، حتی در مورد کودکان نیز، با هزینه های فرصت از دست رفته- یعنی کارکردن کودک د رمزرعه و یا کارگاه – روبرو هستیم و نتیجه این که، خصوصی سازی آموزش و پرورش در این شرایط، پی آمدهای بسیار مخربی برای آینده این جوامع خواهد داشت. متاسفانه شواهد موجود از کشورهای افریقائی، این نکته را تائید می کند.

از سوی دیگر، کودکانی که از خانواده های فقیر می آیند، انتظار درآمد کمتری دارند. در نتیجه، هزینه بیشتر و انتظار در آمد کمتر، تصمیم غیر عقلائی آنها را برای عدم تداوم آموزشی به نظر« عقلائی» جلوه می دهد که البته چنین تصمیمی عقلائی نیست. اگر در این جوامع، دولت بخواهد عمدتا و به خصوص به ضرر آموزش ابتدائی و متوسطه، به آموزش دانشگاهی یارانه بدهد، چنین کاری نه فقط از نظر اقتصادی نادرست است که از نظر تاثیرش بر توزیع درآمد در دراز مدت، نیزمخرب می باشد و آن را بدتر می کند.

 



[1]  براساس یک تعریف مارکسی از سرمایه، « سرمایه انسانی» عبارتی است بی معنی چون دراین نگرش « سرمایه» درواقع بیان مناسبات بین کارگر و سرمایه داردریک نظام سرمایه داری است. من دراینجا ولی از تعریف غیر مارکسی از سرمایه استفاده می کنم.



Comments: Post a Comment
 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?