<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Saturday, July 11, 2009


چماق را عشق است! 


علم تاریخ در ایران همانند دیگر علوم چندان پیشرفتی نداشته است. توضیج این عدم پیشرفت چندان ساده نیست. با نگاهی به ظواهر امر اما، می توان گفت، كم نیستند كتاب خوان هائی كه بررسی تاریخ را با رمان تاریخی عوضی می گیرند و كم نیستند مورخینی كه تاریخ را تنها باز نویسی وقایع و رویدادها می دانند. در صورتیكه تاریخ می بایستی از ظاهر قضایا بسی فراتر برود و چگونگی رخ دادن آن قضایا را بشكافد.
به اعتقاد من، یكی از مشكلاتی كه در ایران داریم این است كه به بررسی های نظری [تئوریك] در عرصه های تاریخی اهمیت چندانی نمی دهیم و بسته به اینكه در كدام طیف سیاسی باشیم، در توضیح و در واقع توجیه چنین باور ناسزاواری هم داستا ن متفاوتی سرهم می كنیم.
اگر به جریانان راست وابسته باشیم كه این دست تحقیق و پژوهش ها را معمولا مفید فایده نمی دانیم. لابد رهبر خردمندی هست كه می تواند سكان كشتی مملكت را در مواقع بحرانی در دست بگیرد و كشتی و سرنشینانش را به سر منزل مقصود برساند. این جماعت اگر خیلی « تاریخی » برخورد كنند از كورش سخن خواهند گفت كه چه كرد، كلیمیان را از بند رهانید و بردگان را آزادی داد و اگر اهل جنگ و جدال باشند كه نادر به دلشان حسابی می چسبد. فرزند شمشیر هم كه بود، و تصویر فرحبخش تاریخی ما از خودمان، تكمیل می شود. این كه با هندی ها همان كردكه مغولها با ما كردند، به این جماعت چه ربطی دارد؟ اجداد ما كه نبودند؟ « تخت طاووس»، « كوه نور» و « دریای نور» را با چه مشقاتی به ایران آورد، همان خدا بهتر می داند. و آدم باید به راستی كله اش بوی قرمه سبزی بدهد و تنش بخارد كه به نادرشاه بگوید بالای چشمت ابروست! و اما، نقل شده است كه نادر برای لشگركشی مجدد به قندهار، «مردم كرمان را آن چنان لخت كرد و همه چیزشان را مصادره نمود كه از 1736 به مدت 8-7 سال آن ایالت با قحطی روبرو شده بود»[1] البته گفتنی است كه نادر فقط به دسترنج تولیدكنندگان توجه نداشت، گذشته از این كه شمار بسیاری از جوانان را درارتش خود به كارهای غیر مولد واداشت و در این لشگركشی ها، شماری را به كشتن داد، حتی در «فوریه 1738 به علت كمبود حیوانات باركش، زنان و مردان كرمان را مجبور كرد كه به جای حیوانات باركش، لوازم و تجهیزات و دیگر مایحتاج مورد نیاز او و لشگریانش را به قندهار حمل كنند»[2]. به همان دوره، این سخن نغز را هم از یك تاجر اسم ورسم دار داریم كه «اگرشاه با همین نرخ از ما مالیات بگیرد، سال دیگر باید از چوب سكه درست كنیم، چون طلا و نقره بجز در خزانة شاه در جای دیگر یافت نخواهد شد»[3]. حالا بماند كه در هر شرایطی و در هر زمانه ای، دزدی، دزدی است. شاه و گدا ندارد. تنها تفاوت در این است كه گدا برای سیركردن شكم خود و خانواده می دزدد، و شاه و رئوسا، برای پركردن جیب خود و دورو بری های خود. البته تفاوت دیگری هم هست : شاهان و دولتمردان با چراغ می آیند و گدایان اغلب بی گدار به آب می زنند.
اگر كمی زیادی ایران دوست باشند، یا گمان كنند كه هستند، معمولا روی یعقوب لیث و طاهر ذوالیمینین حساسیت نشان می دهند كه توانستند با نان و پیاز خوردن، با پس زدن اعراب ایران و ایرانی را زنده كنند. البته این جماعت نه از مزدك سخنی می گویند و نه از مازیار و نه حتی، از بابك خرم الدین. دلیل اصلی به گمان من این است كه از دید راست گراهای ما، این ها « چپ » بودند و یك فرد راست گرا كه نباید برای چپ ها تبلیغ كند.
باری، اگر وابسته به این جریان باشی، تاریخ برایت می شود سیر وگذری در محاسن فلان پادشاه كه در فلان تاریخ با فر شاهی به مدت بهمان سال بر ایران، [چه پررو! بر جهان ] حكومت كرد ( مگر نشنیده ای كه « هنر نزد ایرانیان است و بس »)و در این همه سال هم اگر بگوئی یك نفر كمترین شكایتی از روزگار داشت، نداشت. رهبری ی داهیانه و دور اندیشانه آن گونه بود كه علاج همه مسائل قبل از وقوع حی و حاضر بود. اگر هم مشكلی و مسئله ای پیش آمده باشد كه با ذهنیتی توطئه پندار یا رد پای فلان قدرت خارجی را در این جریانات پیدا می كنند و یا « وطن فروشی » جماعتی دیگر را به رخ می كشند. درد آور است ولی همیشه در تاریخ ما عناصر وابسته به قدرت های خارجی آغازگر تغییر بوده اند انگار كه خودمان قادر به تشخیص نبوده ایم و نیستیم. و از سوی دیگر، قرن بیست و یکم رسیده است ولی هنوز كه هنوز است ما دوست می داریم كبك سان رفتار كنیم . یعنی سرمان را بكنیم زیر برف و بكوشیم همه چیز را با توطئه حل و فصل نمائیم. باورتان می شود، گمان نمی كنم كه در تمام طول وعرض تاریخ، ملتی به اندازة ما «نوكراجنبی» و«توطئه گرو توطئه چی» به خود دیده باشد!
اگرهم مذهبی باشیم كه اصولا به چنین تئوری های طاغوتی نیازی نداریم. خودمان بهترینش را در قرآن داریم. فقط كافی است كمی پول بیشتر صرف حوزه علمیه كنیم تا برای ما كاشفین اسرار قرآنی تولید كنند. این « علما» هم برای ما این اسرار را كشف می كنند كمااینكه تا كنون كرده اند و الحمدالله در مملكت، هر چه كه نداشته باشیم، « عالِم حوزوی » كم نداریم. بگذارید، واقع بین باشیم! برای دوستان مذهبی ما ، تاریخ مثل خیلی چیز های دیگر لازم نیست. چرا راه دور برویم! به ایران امروز بنگرید. سی سال است كه حاكمیت همه وسائل ارتباط جمعی را دركنترل گرفته است. هر كس را كه بخواهند می گیرند و هر روزنامه ومجله را كه بپسندند می بندند. و در این مدت، به جان كوشیدند تا «فرهنگ» خویش را بر جامعه حاكم گردانند و حالا كه پس از این همه فشار و كنترل موفق نشدند، آئینه ای هم انگار ندارند تا جلوی آن بنشیند و خود را وارسی كنند و برای برون رفت خود و جامعه از این وضعیت بحرانی راه حل پیدا كنند و یا حداقل در آن جهت بكوشند. هنوز كه هنوز است از « تهاجم فرهنگی » سخن می گویند و هر روزه دارند « نوکر استکباری» می گیرند و می بندند و تصفیه می كنند كه فلان و بهمان «مُبلغ » این و آن فرهنگ « غربی » است ! رادیو كه در دست خودشان است. تلویزیون كه از رادیو بدتر. « وزارت فخیمة ارشاد » هم كه به « ارشاد» مشغول است. عناصرو جریانات « حزب الله» كه كماكان به كتاب سوزی و حمله های فیزیكی به هر كس و هر جائی كه اراده كنند، مشغول هستند و تازه از سوی بسیاری از جریانات با نفوذ و قدرتمندمورد حمایت قرار می گیرند. پس كدام « تهاجم »فرهنگی و از كدام طریق؟ وقتی آدم تاریخ را خوب نشناسد، نتیجه همین می شود. بگذارید با خودمان تعارف نکنیم: قابل ترحم می شود.
اگر وابسته به یكی از جریانات و گروههای « چپ » باشیم كه اولا، « امامان» ما از سیر تا پیاز همه چیز را گفته اند و توضیح داده اند . بعلاوه انواع و اقسام برنامه های حداقل و حداكثرهم هست و كافی است به یكی از زبان های خارجی آشنا باشی، ( حالا اگر فارسی ات خراب بود، چه اهمیتی دارد، ما كه نمی خواهیم معلم ادبیات بشویم! ) و آنها را به فارسی دری و غیر دری برگردانی. جمله ای از این، پارگرافی از آن دیگری را به هم وصله پینه كنی، از رفو كاری هم غفلت نمی كنی، و یكصدوبیست و چهار هزار بار هم تكرار كنی كه داری از« وضعیت مشخص، كه به واقع برایت چندان هم « مشخص» نیست، تحلیل مشخص می كنی ، دیگر همة مسائل حل خواهد شد. در بارة تاریخ هم كه همة مسائل را امام چهارم، حضرت استالین حل كرده است. در كارخانجات روسیه، یا شوروی سابق، چنان مقراضی ساخته اند كه با آن می توانی با حداقل زحمت تاریخ جوامع را به مراحل از پیش معلوم شده تقسیم كنی، و اگر هم جائی كم و زیاد آورده ای، به صدای بلند چند بار می گوئی: یا جد بزرگوار پروكروست فرزانه، به فریادم برس. دودی بلند می شود و پروكروست هم مشكل را حل می كند. و همة اسناد و شواهد غیر مفید و مسئله ساز را می توانی به بقال سر كوچه بفروشی كه از كاغذهایش برای فروش پنیر و كشك استفاده كند.
شوخی بس است. و اما از این وقایع نویسی ها ئی كه به جای تاریخ به خورد ما می دهند، انتقاد اصلی و اساسی كه می توان بر آنها وارد كرد این است كه حتی در بارة این وقایع هم راست نمی نویسند و درست نمی گویند. بی سند حرف نزنم . صدراعظم پرقدرتی را در مملكت گردن می زنند[امیر كبیر را می گویم] ولی وقایع نویس می نویسد به ورم مفاصل در گذشت و دیگران هم كماكان رد وپای توطئه در آن می یابند. مملكت را قحطی می گیرد و به روایتی چند میلیون زن و مرد و جوان و پیر می میرند، ولی وقایع نویس حتی اشاره ای هم به قحطی نمی كند و حتی می نویسد كه در همان سال، مردم از خوشی نمی دانستند چه بكنند؟ [ بنگرید به حقایق الاخبار ناصری، نوشتة خورموجی] و حتی روایت است كه این سلطان آخری وقتی صدای «انقلاب» را شنید، با چوب دستی چند ضربه ای به كسی كه سیزده سال صدراعظمش بود نواخت كه « فلان فلان شده، تو كه همیشه می گفتی این مردم به واقع مرا دوست می دارند ، پس این كابوسی كه از توی هلیكوپتر دیدم، چی بود؟» . راست و دروغ این داستان گردن راوی كه مدعی است خود به چشمهای خود شاهد بوده است. « سلطان» کنونی که هنوز « صدای انقلاب را نشنیده است! و تازگی ها هم خبر داریم که بی بی سی و سی ان ان تهران و بسیاری از شهرهای ایران را به « اغتشاش» کشانده اند و حتی درخیابان های تهران، مردم را به گلوله بسته اند! پرتی و بی ریشگی از این بیشتر!
و اما، مشكل دیگر ما به گمان من تنبلی است كه به صورت بی حوصلگی تظاهرمی كند . البته خودمان قبول نداریم كه این چنین ایم. ولی ، خوب ، كی این دوره و زمانه عیب خودش را قبول دارد كه ما داشته باشیم! مثلا انتظارداریم یك مقاله چند ده صفحه ای در بارة تاریخ، به همة سئوالاتی كه در باره تاریخ داریم پاسخ بدهد. كه صد البته نمی دهد. به قول قدیمی ها ، چنین كاری تازیانه زدن و ران شتر طپاندن است. البته در میان آن جماعتی كه چنین نگرشی جا می افتد، ما گاه با وضعیتی به شدت خنده دار روبرو می شویم. مثلا چند سال پیش كتابی خوانده بودم كه علاوه بر تاریخ ایران و تاریخ اروپا، به بررسی تاریخچة فلسفه و تحولات فكری هم در ایران و هم دراروپا پرداخته بود، آنهم نه برای مدت كوتاه .... بلكه از عهد عتیق تا عصر حاضر. از آن خنده دار تر، نویسنده ای به نام آقای حسن اعظام قدسی كه به تحقیق قبل از صد سالگی مرحوم شده است كتابی نوشته است تحت این عنوان : « خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله.....». یكی از دوستان این مرحوم به من ایراد گرفت، كه اگر ریگی به كقشت نیست چرا از مرحوم عبدالله مستوفی حرف نمی زنی؟ گفتم چه حرفی؟ گفت:‌مگر نمی دانی كه مرحوم مستوفی كه سالیانی چند وزیر مالیه فارس بوده كتابی نوشته تحت عنوان : شرح زندگانی من: تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه..». آنها كه نزدیك به صد و سی سال بر ایران حكم راندند و این كه، سی سال هم بیشتر است!
اشكال این نوع شتاب زدگی ها و تنبلی های تاریخی - فرهنگی این است كه هم نویسنده و هم خواننده تنبل وتنبل تر می شوند و مسئله ای در این میان روشن نمی شود. ولی حلوای ختمش را هم نوش جان می كنیم. بعلاوه، به دلیل این شتاب زدگی جمع بندی مفید و قابل استفاده از تجربیات صورت نمی گیرد و چون این چنین است، نتیجتا، ما هم دست مایه ای برای حركت به جلو و به كمال نداریم. به نظر می آید انگار كه دائم روی یك دایره حركت می كنیم . « انقلاب مشروطه » می كنیم ، ولی 15 سال بعدش با رضا خان قلدر طرف می شویم كه حتی ظواهر همان مشروطه نیم بند را هم بر نمی تابد. و رضا شاه [ همان رضا خان قلدر] هم با فحش و فضیحتی نا گفتنی از سرزنان چادر بر می دارد و سر همة ایرانیان «كلاه پهلوی » می گذارد [ یعنی متجدد شدن ما هم انگار بدون چماق غیرممكن است ! ]. غیر از این است آیا كه متجدد شدن چماقی مارا به جائی رسانیده است كه در سالهای پایانی همان قرن- پس از یک انقلاب عظیم ضدخود کامگی دیگر، باید پاسخ گوی مكتب « یا روسری، یا توسری» بشویم و چیزی نمانده كه همگی برای انكه آن دنیایمان از دست نرود عمامه و چادر به سر كنیم! حتی الان بنگرید که از بیت المال می خورند و روی منبر می روند، وبرای من و شما همان «معجونی» را می پیچند که رضا خان و ناصرالدین شاه قاجار دربیش از صد سال پیش پیچیده بودند! یعنی تو گوئی نه دراین مملکت بلازده مان انقلاب مشروطه ای داشتیم و نه این انقلاب عظیم ضد خود کامگی را از سر گذرانیده ایم!
اگرمی پذیریم که برابری و آزادی فردی، اگرعمده ترین مشخصه یك جامعه مدرن نباشد بی گمان یكی از عمده ترین مشخصه ها ی آن است، آن گاه، می پرسم: تفاوت با چماق از سر زنان چادر بر داشتن و یا با چماق بر سر زنان چادر كشیدن در چیست؟ جز این است آیا كه در هر دو مورد مای ایرانی عشق و اعتقاد مان را به چماق اثبات می كنیم . بدبختی ما در این است كه اگر چه به این چماق دوم به درستی و راستی می تازیم ولی نمی دانم چرا چماق اول توجهی بر نمی انگیزد؟ ای کاش استفاده از چماق فقط به این مورد محدود می شد! این روزها روزنامه ها و سایت های انترنتی را بنگرید و بخوانید ، کمتر کسی از مدافعان حاکمیت را می بینید که چماق به دست دراین صفحات خودرا نمایان نکند! خوب وقتی دركمان از تاریخ خودمان به این صورت مخدوش است و به علاوه این عشق و علاقه گسترده و عمیق به چماق وجود دارد، پس چرا از زمین و زمان شكوه می كنیم که زندگی مان این گونه است؟
اگر كشف اجباری و چماقی حجاب به زمان رضا شاه به قول زیدی بشود « سرآغاز تجدد درایران». خوب با این ادراكات مغشوش از تجدد و از تاریخ، چرا تعجب می كنیم که کارمان به سامان نرسیده است؟ آن چه كه سرآغازش باچماق باشد، متاسفانه چندین دهه بعد، هم چنان چماق به دست می خواهد حرفهایش را به پیش ببرد! به گمان من، ما دربرخورد به این مقوله این خبط اساسی را مرتکب می شویم که گمان می کنیم چماق با توجه به موقعیت کسی که چماق می زند، بدو خوب دارد. درحالی که آن چه که اهمیت تعیین کننده دارد این است که همین که « چماق» وارد می شود، آزادی از پنجره می گریزد و این البته که مهم نیست که آیا پیروان زیدند که موجب فرار آزادی می شوند یا پیروان عمرو. آزادی در جامعه ای که در آن برخوردهای چماقی پذیرفتنی باشد، نمی تواند وجود داشته باشد ووجود ندارد. و جامعه ای که در آن آزادی فردی به رسمیت شناخته نشود، با ساختن چند تا آسمان خراش و یا با ویراژ دادن در اتوموبیل های گران قیمت ( عمدتا) وارداتی متجدد نمی شود. ما را به واقع سیاستی دیگر باید.

آیا وقت آن نرسیده است كه با كنار گذاشتن تنبلی ها و ساده اندیشی ها كه به واقع آفت فرهنگی جامعة ماست برای یافتن پاسخ به این سئوال كوشش كنیم:
راستی: چه بکنیم تا درقرن بیست و یکم چماق هم چنان این همه مقدس نباشد ؟
[1] به نقل از لمبتون: مالك و زارع در ايران، اكسفورد 1969، ص 132
[2] همان، ص 132
[3] به نقل از هانوي: گزارشي تاريخي از تجارت بريتانيا در بحر خزر، لندن 1754، جلد 1، صص 58-157

Labels:




Tuesday, July 07, 2009


رفوزه ای داداش! رفوزه! 


اگرچه نتوانستم کل فیلم فرمایشات تلویزیونی رئیس جمهور منتخب شورای نگهبان را ببینم ولی متن کامل[1] آن را خوانده ام و پاره هائی از آن را در تلویزیون دیده ام.
اولین نکته ای که به نظرم رسید این بود که قرارا زعمای قوم هم به این نتیجه رسیده اند که یکی باید نخ این آقا را بکشد والی باز می رود بالای منبر و برای نظام مشکلات بیشتری ایجاد می کند. برای اولین بار دیدم که از روی کاغذ حرف می زد تا یک مرتبه باز ترمزش نبرد و حرفهای خنده دار و مشکل آفرین نزند. جالب بود که حتی یک بار هم از « خس و خاشاک» سخن نگفت و حتی همان خس و خاشاک ها هم عزیز شدند! و این خودش خوب است.
با این وصف، به نظرم، به مصداق طبیعت نیش عقرب باید بپذیریم که آقای احمدی نژاد نمی تواند ناراست نگوید. یعنی از روی نوشته یا بدون کاغذ، نتیجه درهردو حالت، یک سان است. امشب فرمودند « این انتخابات آزادترین انتخابات در نوع خود بود،‌ در هیچ جای دنیا اجازه نمی دهند مبانی استقرار یک حاکمیت در انتخابات به چالش کشیده ‌شود اما در این انتخابات برای هیچ کس هیچ محدودیتی در اظهار نظر، انتقاد و در مدنظر قرار دادن، ایجاد نشده بود و هیچ حد و مرزی نبود»
خوب این ادعاها بی پایه وبی اساس است. یعنی ایشان خبر ندارند که دراین مملکت گل وبلبل شورای نگهبانی داریم که اتفاقا اکثریت شان از پاچه خواران ایشان هستند و بعلاوه از بیش از 470 نفری که داوطلب شده بودند فقط به 4 تن اجازه دادند که درانتخابات « مرحله دوم»- منظورم از مرحله دوم پس از انتخاب شورای نگهبان است- شرکت کنند. پس این سخن ناراست است که برای هیچ کس هیج محدودیتی ایجاد نشد. از آن گذشته برای 4 نفری که از قیف شورای نگهبان گذشتند، آقای احمدی نژاد باید بداند که اتفاقا نامزدها حق ندارند « مبانی استقرار حاکمیت» را به پرسش گرفته و به چالش بکشند. پس تا همین جا، دو غلط.
بلافاصله به دنبالش گره می زند که این انتخابات « آزادترین انتخاباتی بود که در جهان برگزارشد». اگر آدم حرف دهنش را بفهمد از این ادعاها نمی کند. درشرایطی که صداو سیمای انحصاری به صورت ابزاری برای یک نامزد در می آید، و اکثریت روزنامه های موجود که دولتی و یا شبه دولتی اند به همین روال عمل می کنند، سخن گفتن از « آزادترین انتخابات جهان» اندکی زیادی وقیح است و خوب نیست که حالا که از در« آشتی» درآمده و از روی کاغذ حرف می زنند، هم چنان دروغ های به این بزرگی هم بگویند. پس تا این جا شد، سه غلط.
چهارمین گاف ایشان هم این است که می فرمایند «ویژگی دیگر این انتخابات این بود که سالم ترین انتخابات بود». من نمی دانم کسی که ظاهرا به روزجزا باور دارد و به اندازه آقای احمدی نژاد مذهبی است، چگونه می تواند در چشمهای خدا نگاه بکند و ازاین حرفها بزند و این در حالی است که همین چند روز پیش سخن گوی شورای نگهبان به جابجائی بیش از 3 میلیون رای اعتراف کرده مدعی شده بود که نتیجه نهائی را تغییر نمی دهد! حتی رهبری هم در نماز جمعه ای که بعد از انتخابات به امامت ایشان برگزار شد، به زبان بی زبانی گفتند تقلب تا یک میلیون یک چیزی، ولی ده یا یازده میلیون تقلب نشده است ( نقل به مضمون). ولی دراین جا، احمدی نژاد، ناراستی دیگری هم بکار می برد، مجری انتخابات خود « مردم» نیستند. وزارت کشور مجری انتخابات است. تا این جا شده 5 غلط. و بعد ادعا می کند که «در این انتخابات بیشترین فرصت و امکانات در اختیار رقبای رئیس جمهور منتخب بود » من نمی دانم به واقع حال ایشان خوب است که این گونه ادعا می کنند! ظاهرا در این روزگار، دروغ گفتن اگرچه « منفعت» دارد ولی دیگر «گناه» ندارد! آقای احمدی نژاد، ما هیچی، اگر روز جزا به واقع راست باشد، جواب خدا را با این ادعاها چگونه می دهی! این هم غلط ششم. نمی دانم چرا هیچ کس از مشاوران ایشان، نسخه ای از این همه سند و مدارک را به اطلاع ایشان نمی رسانند که غلط هفتم را مرتکب نشوند و ادعا نکنند که «کسانی که مدعی بودند حتی یک سند دال بر مخدوش بودن انتخابات ارائه نکردند و همه ملت این را فهمیدند» . یعنی آقای رضائی هیچ سندی ارائه نکرد! آیا آقایان موسوی و کروبی هیچ سندی ارایه ندادند! نمی دانم این سخن کیست که چشمی کورتر از چشمی نیست که نمی خواهد ببیند.
غلط هشتم ولی این ادعاست که اگرچه بخش پایانی حرفش درست است ولی به ایران در دوره ایشان و یا کنونی چه ربطی دارد؟ «الآن در کشور ما آزادی وجود دارد و ما باید در چارچوب قانون در همه بخش‌ها آزادی را توسعه بدهیم چرا که جامعه بدون آزادی خواهد مرد و کمال فردی و اجتماعی بدون آزادی، غیرممکن است». اگر در کشور ما آزادی وجود دارد پس این همه نویسنده و فعال سیاسی و روزنامه نگار وسردبیر ودانشجو به چه جرمی زندانی اند! مگر درچارچوب قانون اساسی گردهمآئی صلح آمیز آزاد نیست پس چرا اجازه نمی دهید وبعد مثل مغولها و تاتارها می ریزید و کشتار کرده و هرکس و همه کس را می زنید و بعد به مصداق « کی بود کی بود، من نبودم» از خود و حکومت تان سلب مسئولیت می کنید. از همین حکومت می فرمایند، که نیروی نظامی شلیک نکرده است ولی واقعیت این است که افرادی که مسلح بوده اند عمدتا از ساختمانهای دولتی به سوی مردمی که از سوی بسیج های ایمان به مزد مضروب می شدند، شلیک کرده اند. دیگری ادعا می کند که « لباش شخصی ها» بسیجی نبوده اند. و باز به مصداق دروغگوئی که کم حافظه می شود، یکی از فرماندهان مدعی می شود که فقط از 30 درصد ظرفیت بسیج استفاده کرده ایم. بگذریم. اگر « توسعه آزادی» یعنی همین کارهائی که در این یک ماه کرده اید، نه آقای احمدی نژاد شمارا به هرچه که به آن باوردارید، آزادی را « توسعه» ندهید. همین قدر که داریم بس مان است!
دو تا ناراستی دیگر، «من با تحجر مخالفم». بابام جان، دریک نطق جدی تلویزیونی چرا با مردم شوخی می کنید. و اما شوخی دیگر احمدی نزاد « ما باید به سلایق مردم خصوصا جوانان عزیزمان احترام بگذاریم و باید به جوانان اعتماد بیشتری داشته باشیم». آیا به خاطر همین احترام به سلایق مردم است که این همه از منابع کمیاب را صرف « گشت های ارشاد» کرده اید که اتفاقا وظیفه عمده شان چیزی به غیر از مزاحمت برای سلایق مردم نیست. اگر باید به جوانان « اعتماد بیشتری» داشت پس چرا خود شما به دانشجویان اعتماد ندارید! اگر راست می گوئید به مردم گزارش بدهید که در 4 سال ریاست جمهوری شما، چه تعداد از دانشجویان دانشگاهها ستاره دار شده و از تحصیل باز مانده و یا به زندان رفته اند! و حتی هم اکنون نیز چه تعداد ازاین جوانان در زندان هستند!
به واقع شانس آوردیم که جناب احمدی نژاد از روی کاغذ می خواند والی من یکی که نمی فهمیدم چه می خواهد بگوید وقتی می گوید « بعضی ها می‌گویند 13 - 14 میلیون نفر از مردم ایران منتقدند؛ مگر آن 25 میلیون نفر منتقد نیستند ؟ به عقیده من 40 میلیون نفر منتقدند و اصلاً من خودم خط مقدم انتقادم» اجازه بدهید قبول کنیم که خود شما خط مقدم انتقادید و برای مثال، آن چه در مناظره درباره خانواده هاشمی و آقای ناطق نوری گفتید نشانه همین موضع انتقادی شماست. ولی پرسش این است که آیا هیچ یک از کسانی که مدافع شما هستند در معرض همان اتهام ها نیستند، پس اگر می خواهید ادعای شما را جدی بگیریم شما چرا این موضع انتقادی خودتان را جدی نمی گیرید! چه شد که درهمه مواردی که شما دست به این نوع « انتقادها» زده اید از طرفداران شما کسی مورد نقد شما قرار نگرفته است! مگر همین ادعاها را براساس گزارش پالیزدار مطرح نکرده اید! آیا در همان گزارش مشخصات طرفداران خودتان را ندیده اید!
حساب و کتاب ناراستی ها از دستم دررفته است! نمی دانم غلط نهم بود یا دهم و یا بیشتر. دل و دماغ ندارم که به دیگر ناراستی ها بپردازم. ولی آقای احمدی نژاد تا به همین جا، رفوزه ای، داداش، رفوزه.....
[1] این متن را در اینجا بخوانید: http://news.gooya.com/politics/archives/2009/07/090496.php



Saturday, July 04, 2009


تاریخ دروغ نمی گوید. 


نمی دانم چه حکمتی است که خود کامگان در همه طول وعرض تاریخ مثل هم اند. آن قدر درباره « قدرقدرتی» خویش به خویش دروغ می گویند که باورشان می شود که به واقع قدرقدرت اند. هروقت که این چنین می شود یاوه تر از همیشه سخن می گویند و بی حیا تر هم قداره می بندند. ولی دیری نمی گذرد که ورق از سوی دیگر بر می گردد و چون بادکنکی متورم می ترکند.
بیش از صد سال پیش، وقتی اولین موجهای اعتراضی و مشروطه خواهی درایران شروع شد و ظل السلطان از اوضاع اصفهان به تهران گزارش فرستاد و پیشنهاد شدت عمل داد، مظفرالدین شاه به صدارعظمش نوشت:« كاغذ ظل السلطان را كه به شمانوشته است از سر تا به آخر ملاحظه كردم. صحیح عرض كرده است و ما خودمان در این خیال هستیم و بودیم. منتها این بود كه نخواستیم به بعضی ملاحظات سخت بشویم. خواستیم قدری به ملاطفت و مرحمت با مردم راه برویم. حالا كه ملاحظه می كنبم این عمل ثمر ندارد، البته ما هم به تكالیف سلطنتی خودمان انشاءالله حركت می كنیم و دماغ اشخاص بی معنی را خواهیم مالاند كه همه تكلیف خود را خوب بدانند»[i]. دیری نگذشت که به اعلیحضرت خبر دادند که بهتر است به جای « دماغ مالاندن» تاج و تخت خویش را دریابد و طولی نکشید که همان پادشاه وقتی مجبور شد فرمان مشروطیت را صادر کند به عشوه برآمد که « منت خدای را كه آن چه سالها در نظر داشتیم....» و البته می دانیم كه اعلیحضرت دروغ می فرمودند و تا همان چند هفته پیشتر، چنین چیزی در نظر نداشت. پس از مرگش زمام اموربه دست فرزند نابخردو مجنون اش محمد علی شاه واگذار شد که همانند نوادگان امروزین اش، همه را به داغ و شکنجه می ترسانید و در جواب عین الدوله نوشت که « و درباره ی اهل تبریزهم، چند ساعتی باید قتل عام شوند. حکم آن را اطلاع خواهم داد» [ii]. و خبر داریم که حکمش را هم داد وقتل عام هم کردند. ولی چند صباحی نگذشت که « محمد علی میرزا هم بعد از قطع امید از این که دیگر بتواند کاری بکند و خود را نگهداری نماید در جمعه 27 جمادی الثانیه با اتباع و اصدقای خود به سفارت روس رفته ، متحصن گردیده، چند غلام هم از سفارت انگلیس به سفارت روس رفته که واضح باشد که در حمایت هردو سفارت می باشند»[iii]. بعد می رسیم به دیگر خود کامگان، مگر رضا خان « حکم نکرده بود» « تمام اهالی شهرطهران باید ساکت و مطیح احکام نظامی باشند.... کسانی که دراطاعت از موارد فوق خودداری نمایند به محکمه نظامی جلب و به سخت ترین مجازات ها خواهند رسید»[iv] و بعد، وقتی ورق از سوی دیگر برگشت حتی به او اجازه ندادند درایران بمیرد. پا به سن گذاشته هائی چون صاحب این قلم به یاددارند که محمد رضا شاه هم وقتی که این دروغ ها را باورکرده بود به زبان آمد که هرکه که آمریت مرا قبول ندارد پاسپورت بگیرد و از ایران برود. و طولی نکشید که خودش پاسپورت نگرفته مجبور شد از ایران برود و بعد دربدری بود که گریبانگیرش را گرفت. این روایت ها را گفتم تا برسم به این نکته که خودکامگان کنونی نیز، سرانجامی به غیر از این نخواهند داشت. دراین جماعت هم می بینیم که وقتی دروغ های خویش را باور می کنند یاوه تر از همیشه سخن می گویند. آن یکی می گوید که «زیر بار بدعت های غیر قانونی نمی روم» ولی چون اندکی بیش ازاندازه به خویش متورم شده است انتظار دارد که مردم زیر بار بدعت های غیر قانونی او بروند. مگر براساس قوانین همین حاکمیت، شورای نگهبان انتخابات را تائید کرده بود که شما این گونه درباره اش سخن گفته بودید؟ گذشته از هرچه های دیگر، این مداخلات شما مصادیق آشکار مداخلات غیر قانونی شماست. و آقای احمدی نژاد هم- همان رئیس جمهور سابق را می گویم- حالا که اندکی زیادی باد کرده است اظهار فضل می کند که «در اين انتخابات ترازي از دمكراسي كه در ايران به نمايش گذاشته شد، بي‌نظير بود، به نحوي كه دمكراسي‌هاي حاكم در كشورهاي غربي به چالش كشيد شده است»[v]. انصاف داشته باشیم، بدون این که خودش آگاه باشد، در« بی نظیر» بودن این « دموکراسی» راست گفته است. در هیچ جای دیگری نمی شود از این مجموعه رای چنین نتایجی گرفت. البته به چالش کشیدن دموکراسی های حاکم برکشورهای غربی معمای این فرمایش ایشان است. نه راست نمی گویم این فرمایش ایشان هم معمائی ندارد. ببینید چگونه آدمی که خرده خرده دارد به صورت نماد دروغ گوئی درایران می آید اتفاقا گاه راست هم می گوید. این هم نقد ایشان از دموکراسی غربی : «در اين كشورها، دمكراسي صد در صد كنترل شده و نقش مردم نمايشي است». حرفش برخلاف آن چه که به نظر می رسد چندان بی ربط و نادرست نیست. فقط لازم است به جای « این کشورها» بگذارید « ایران» تا جمله ایشان معنائی را که در ضمیرناخودآگاه ایشان وجود دارد به نمایش بگذارد. البته خودشان را از تک و تا هم نمی اندازند، « ولي آنچه در ايران اسلامي اتفاق افتاد حقيقتا تجلي اراده ملت بود» و البته درکنار این « اراده ملت» که به زبان احمدی نژاد صادر می شود این اعتراف قطره چکانی سخنگوی شورای نگهبان [vi]را داریم که درجواب رضائی که از تخلف آشکار در 170 حوزه شکوه کرده بود ادعا کرد « فقط در 50 شهر این اتفاق افتاده است» و بعد بدون این که اندکی شرم هم داشته باشد ادامه داد که «اختلاف رای مربوط به این موضوع بیش از 3میلیون رای است اما باید بررسی کرد که این میزان در سرنوشت انتخابات تاثیر دارد یاخیر». نکته این که اگر ادعای رضائی راست باشد- که هیچ شاهدی برای نادرستی اش ارایه نشده است- آن وقت اختلاف رای – اگرتخلفات برهمین مبنای این 50 شهر اتفاق افتاده باشد، می شود کمی بیش از 10 میلیون و آن وقت جواب آقای خامنه ای هم روشن می شود که درهمان سخن رانی نسنجیده اش اگرچه اختلاف 10 میلیونی را رد کرده بود به زبان بی زبانی تخلف تا 1 میلیون رای را پذیرفت- یعنی اگر بگوئید تا این میزان، باز یک چیزی- ولی 10 میلیون رای جابجا نمی شود ( نقل به مضمون). خیر حضرت آیت الله خلاف به عرض رسانیده اند. اگرادعای فرمانده سابق سپاه پاسداران تان راست باشد و اگردرکنارش، اعتراف سخنگوی شورای نگهبان را درنظر داشته باشید، آن وقت، اختلاف رای می شود 10.2 میلیون رای. تازه حکومتی که می تواند تا بیش از 3 میلیون رای را جابجا بکند- این دیگر اتهام استکبار و ضدانقلاب نیست بلکه گفته صریح سخنگوی شورای نگهبان خود شماست، به همان سادگی و راحتی می تواند 10 و 15 میلیون رای را جابجا بکند. البته در کنار ادعای آقای رضائی، تازه ترین آمارهای وزارت کشور را هم داریم که دلالت دارد که در 125 حوزه درصد آرا بیش از 100% بود و حتی در حوزه تفت- رای های اخذ شده نیز 141% کسانی بود که قانونا می توانستند در آن جا رای بدهند. البته رئیس ستاد انتخابات وزارت کشور، که رسما اعلام کرده بود انتشار لیست جداگانه صندوق ها « غیر قانونی» است، پس از 9 روز تاخیر ناچار شد که لیست ناکاملی از این صندوق ها را منتشر نماید و ادعا کند که تنها در 40 حوزه شاهد آرای بیش از 100% بوده ایم[vii]. هرچه تعداد این حوزه ها باشد، یک نکته روشن است که همه این موارد مصادیق تخلفات آشکار انتخاباتی اند، و وزارت کشور که قرار است مجری امانت دار اجرای انتخابات باشد، دراین امانت داری باصداقت عمل نکرده و به اعتماد مردم خیانت کرده است و در نتیجه، این انتخابات در کلیت اش مخدوش و به همین دلیل باطل است . از سوی دیگر، همه کسانی که دانسته و نادانسته از این قانون شکنی ها حمایت کرده و خواهان ارجاع این شکایت ها به مراجع قانونی- شورای نگهبان- هستند آیا به راستی نمی دانند که این شورا به شهادت مواضعی که چند تن از اعضای آن گرفته اند، یک شورای بی طرف نیست و داوری اش مستقل از این که چه تصمیمی می گیرد- به دلیل عدم بی طرفی آشکارشان- وجاهت قانونی و به قول مدافعان این شورا « شرعی» ندارد.
و اما برگردم به نکته این که این وجیزه را با آن آغاز کرده بودم. از سوئی خوشحالم که ماسک ها برافتاده است و مردم شریف ایران دیگر می دانند که به اصطلاح باید به پیشباز تبر بروند و به هیچ مقام مسئولی دراین نظام نمی توان و نباید اعتماد کرد. چون به تجربه سی ساله و به خصوص به تجربه ای که بعد از کودتای 22 خرداد داریم اثبات کرده اند که این جماعت، تازمانی که این گونه رفتار می کنند، صلاحیت اعتماد مردم ایران را ندارند. پس دو نقطه می رویم سرسطر. به ظاهر، با گسیل هزارها آدم کش حرفه ای و غیر حرفه ای خیابانها را قرق کرده اید. هرروزه می بینیم که فرماندهانی که باید حافظ منافع مملکت در برابر بیگانگان باشند، به صورت ابزاری دردست اقلیتی خودکامه درآمده و برای مردم خط و نشان می کشند. می کشند و می برند و حتی درخرابی اموال عمومی هم شرکت می کنند- دراین انترنت استکباری آن قدر فیلم از این شاهکارهای نظامیان هست که انکارش دردی را دوا نمی کند- همه این ها، درست، ولی به خاطر خودتان، از تاریخ عبرت بگیرید. خودکامگان پیشین نیز کم « قرق» نکرده بودند و کم خط و نشان نکشیدند. بعلاوه، کم اتفاق نیفتاد که جانوران را به جان ایرانیان آزاده انداختند. ولی آقایان تا دیرنشده از تاریخ عبرت بگیرید. باور کنید تاریخ هیچ گاه دروغ نمی گوید.
23 ژوئن 2009
[i] به نقل از ابراهیم صفائی: نهضت مشروطه ایران، تهران 1370، ص 69
[ii] محمد مهدی شریف کاشانی: واقعات اتفاقیه درروزگار، جلد اول، ص 202
[iii] همان جلد دوم ص 372
[iv] ایرج افشار: قباله تاریخ، ص 56
[v] http://www.ilna.ir/newsText.aspx?ID=61150
[vi] http://www.khabaronline.ir/news-11204.aspx
[vii] http://www.mazandnume.com/?PNID=V9787



Thursday, July 02, 2009


بازخوانی یک نقد « سکسی» در باره « رساله مدنیه» 


درحول و حوش مشروطه خواهی درایران کتابی منتشر شد به نام « رساله مدنیه» که درباره نویسنده اش اطلاع بیشتری نداریم. فقط می دانیم که درآن به سه وجه زندگی درایران آنروزانتقاد شده بود. تعدد زوجات، حجاب نسوان و طلاق. آدم نه چندان شناخته شده ای به نام مشیرالاطباء بر این کتاب نقدی نوشته است که متن این نقد 9 سال پیش به همت استاد محمد گلبن در کتاب « گلزارخاموش- نشررسانش، 1379»(1) منتشر شده است. این جواب، از چند نظر خواندنی و جالب است. اول این که در این مملکت گل وبلبل، چگونه می شود همه چیز وهرچیز را به پائین تنه ربط داد. آن مورخ خوش قریحه ما که می گوید « درتاریخ از پائین تنه غافل نباشید»، شاید خیلی هم بی ربط نمی گوید! ثانیا، همین جوابیه نمونه جالبی است از ضعف استدلال آن جماعتی که دراین جامعه بلازده ما به واقع سازندگان اصلی ایدئولوژی بوده اند و هنوز هستند. ثالثا، چون نیک بنگریم، از « عجایب» روزگار این که، حتی امروز نیز، ما انگار همان مسایل صد سال پیش مان را داریم که به واقع، بد است. خیلی هم بد. من در این مختصر نقد مشیرالاطباء را در ردانتقادات « رساله مدینه» برای شما بازخوانی خواهم کرد.
در همان ابتدای رساله می خوانیم که چون نویسنده رساله مدینه، اهل اسلام نیست « پس برای خود واجب دیدم که جواب ایرادات او را به دلایل عقلی و براهین حسی وطبیعی مدلل نموده که هر منصفی اگر به عین انصاف نگرد تصدیق فرماید». آغاز خوبی است و اگر به آن عمل شود، شیوه پسندیده ای هم هست. به گفته مشیرالاطبا، نویسنده کتاب مدعی شده است که تعداد زن و مرد درجمعیت هر کشور، تقریبا با هم برابر است و در نتیجه، « عقل وحکمت الهی جایز نمی کند که ذکور بیشتر از یک زن را ختیار نماید» و اندکی بعد، می گوید که چون نویسنده مسلمان نیست « لهذا دلایل شرعیه و احکام قرآنیه ابدا اورا مسکت ومقنع نخواهد بود» و به همین دلیل لازم است « به اقتضای قانون عقلی و دلایل حسی و براهین طبیعی او را مجاب و ملزم نمائیم». با این همه، ازهمان آغاز مشیرالاطبا پرت و پلا گوئی می کند که اگر تساوی زن و مرد در جمعیت درست باشد- که می دانیم این چنین است- « بایستی برای یک مرد بیشتر از یک زن ممکن نباشدو حال آن که در اغلب بلاد برای یک مرد ده نفر زن ممکن است» که البته می دانیم برای همه ادوار، حرف پرت و بی ربطی است و تازه هیچ سندی هم درتائیدش نداریم. بلافاصله اشاره می کند که « حکمت الهی» « مقتضی توالد وتناسل» است واین هم « موقوف است به مقاربت زوجین ونزول نطفه مرد در رحم و ملاقات میکروب های نطفه مرد با تخم ها و مبیضتین زن که در طرفین رحم واقع شده اند» که البته فعلا اشکال علمی نمی گیریم که نطفه مرد با آن چه که در طرفین رحم واقع است ترکیب نمی شوند. و اما، « قابلیت و استعداد توالد در رجال از اول حلم تا آخر عمر است» یعنی، « مرد از وقت بلوغ تا آخر عمر ولو صد سال باشد هر وقت با زن مستعد مقاربت نماید آن زن را حامله خواهد نمود». و « عمر طبیعی گویا صد سال است» که البته یادآوری می کنیم که نه آن موقع چنین بود ونه اکنون در هیچ کشوری، چنین است. به ویژه در زمانه ای که مشیرالاطبا در آن بود، متوسط طول عمر درایران به زحمت به 50 سال می رسید، حالا چرا مشیرالاطباء دوبرابرش می کند، نمی دانم.
واما، زنها، « حکمت الهیه اقتضا می کند که مدت حمل و تولد آنها از سن بلوغ الی پنجاه سال از عمر شان باشد» و البته به قول بعضی ها « الی پنجاه و پنج» ووقتی زنها به این سن می رسند « خون حیض که غذای جنین است از آنها قطع شده و عمل تخم ها مهمل مانده دیگر امید حمل در آنها نخواهد بود». این جا هم اشکال نمی گیریم که خون حیض غذای جنین نیست، ولی، با این شیوه استدلال، مشیرالاطبا « مدت استعداد طایفه نسوان به حمل و تولید» را به شرط صحت مزاج و عدم موانع « سی وپنج سال» در نظر می گیرد. به این ترتیب، اگر « مرد به همین یک زن تنها اکتفا نماید یقینا این مرد مدتی از عمر خود را از توالد بیکار گذاشته و این زن هم شوهر خود را مدتی معطل خواهد کرد». و بعد برای این که در« قانون عقلی و دلایل حسی و براهین طبیعی» نویسنده کسی تردید نکند ادامه می دهد که « هرگاه این زن و مرد شصت سال عمر نمایند زن ده سال مرد را معطل نموده از توالد باز داشته» و بعلاوه « اقلا از پنج و شش نفر اولاد مرد را بی نصیب خواهد کرد». به این هم کار نداریم که براساس دلایل عقلی مشیرالاطبا، مرد، ظاهرا و به واقع یک ماشین جوجه کشی است که ظاهرا هیچ کاری به غیر از حامله کردن زنان ندارد! باری مثال اش را ادامه می دهد « هرگاه هفتاد سال عمر نمایند بیست سال مرد بیچاره را معطل نموده و تخم او راضایع و عمل او را بی نتیجه خواهد گذاشت» و البته « هرگاه صد سال زندگی نمایند پنجاه سال مرد را بیکار گذاشته وثمری از کشت زار غیرمنبت خود بهره نداده تخم سالم را فاسد و عمل مرد را ضایع خواهد کرد». با این حساب، اگر زن قرارباشد حتی هر یک سال درمیان، نوزادی زائیده باشد، براساس شیوه نگرش مشیرالاطباء، مرد از 25 اولاد بی نصیب مانده است!!!
جالب این که حتی اگر مرد مسن تر از زن بوده باشد، « بازغالبا خسارت عاید مرد بوده و زن باز مرد را معطل خواهد کرد»و عبرت آموز این که مثال می زند که اگر مردی 50 ساله با دختری 15 ساله ازدواج کرده و صدسال عمر نمایند، « باز مرد را پانزده سال معطل خواهد کرد». البته اگر زن مسن تر از مرد باشد که به واقع فاجعه است! « در این صورت ضرر مرد عظیم و غبن او فاحش بل افحش است» و به این ترتیب، به زبان علمی مشیرالاطبائی هم برای ما ثابت شد که « زمان تعطیل متفاوت است به نسبت سن طرفین» و البته اگر مرد 15 ساله باشد و « زن نزدیک به زمان یاس است و این زن یک مولود آورده و دیگرقطع شده البته در این صورت مرد را هشتاد وپنج سال معطل خواهد کرد»
به این حساب، «پس از مذکورات سبب و حکمت تعدد زوجات مبرهن ومدلل شد زیرا مکررا بیان نمودیم که مرد بیچاره زن خودرا از زمان استعداد حمل الی زمان یاس هیچ وقت معطل نمی کند» ولی زن یا زوجه، « زوج خودرا سنوات عدیده و سنین متوالیه از توالد معطل می گذارد» پس، « با دلایل عقلی وحسی مباح و مستحب شد که رجال مثنی و ثلاث و رباع را از نسوان عقد نماید».
البته « دلایل عقلیه» دیگری هم هست. در پیوند با « مردان عسگری ولشگری که غالبا سفری بوده و به قتال می روند اغلب شان تاهل نمی کنند» برای این که زنهای شان در طول مسافرت ایشان « بی نفقه» نمانند. در این جا، اگر « عقل وشرع بیشتر از یک زن را جایز نکند» و مرد اکتفا به یک زن نماید، « این زن های معطله و بی شوهر که درمقابل مردان ممنوع الزواج هستند البته بلاصاحب مانده ومعطل از توالد و بی نفقه می مانند و این هم خلاف شریعت انسانیت و مروت است» والبته وقتی تعدد زوجات جایز باشد، « ممکن است اشخاص غنی ومقتدر این زن های بی نفقه و مسکینه را گرفته و استعداد توالد این بیچاره ها ضایع نشده ونظام الهی مختل نباشد». البته شعار هم می دهد. تو گوئی که تعدد زوجات به واقع، نطفه اولیه نظامهای تامین اجتماعی هم بوده است. « هر گاه به جهت فقر اهالی بعضی از زن ها بی شوهر ماندند، اغنیاء آنها را عقد نموده، تصاحب می نمایند». از این وجه گذشته، « اگر تعدد زوجات جایز نباشد» باید« شخص مسافر ولو چهل و پنج سال مدت مسافرت او باشد از ازدواج ممنوع شده واین خلاف طبیعت و قانون آزادی مظلومیت و اسارت فوق الطاقه است». با این شیوه استدلال کاملا « سکسی» که گوشه هائی از آن را وارسیدیم، می رسیم به این نکته که « پس واضح شد که تعدد زوجات امری است موافق طبیعت بشری و عقول سلیمه به خلاف معتقد مولف مزبور».
و اما چرا، یک مرد مسلمان می تواند تا 4 زن دائمی داشته باشد! فکر نکنید که همین طوری عددی از خود در آورده اند! به قول مشیرالاطبا، « در تمام دنیا اسباب تمول و تکسب منحصر به چهار است، امارت، تجارت، صناعت، زراعت، پس خداوند عالم درمقابل هریک از این اسباب مباح فرموده که مرد یک زن اختیار نماید».
البته جناب مشیرالاطبا روشن نکرده اند که نامحدود بودن ازدواج موقت ( صیغه) را به غیر از همان دلایل پیش گفته ایشان - که مردها تا صدسالگی، اهلیل به دست به دنبال جفت می گردند- با چه عواملی می توان توضیح داد!
من خودم که خیلی ارشاد شدم! شمارا نمی دانم! حتما توصیه می کنم که خود متن مشیرالاطبا را بخوانید که هم برای این دنیای تان خوب است و هم احتمالا برای آن دنیا هم به نفع شماست.
و اما، جمله ای جدی بنویسم که اسلام، و یا هر مذهب دیگری، تازمانی که مدافعینی این چنینی دارد، گمان نمی کنم به دشمن و مخالفی هم نیازی داشته باشد.
و اما برسیم به بقیه این نقد سکسی از« رساله مدینه»
منظورم از بقیه، درواقع بازنگری دفاع مشیرالاطباء از حجاب و طلاق است.
در این بخش، دفاعیه مشیرالاطبا اگرچه همچنان سکسی است ولی چماقی هم می شود. یعنی از همان ابتدا، به جای استدلال« چماق» بکارگرفته می شود و چماق را می شود حتی دید. می نویسد، « می گوئیم حجاب طایفه نسوان امری است که عقل سلیم و انسانیت و نظام الهی و ناموس طبیعی حکم بر وجوب آن می نماید». شما را نمی دانم من همیشه در دست کسانی که ازعقل « سلیم» خود حرف می زنند، چماق می بینم، در این جاهم، وقتی این همه با هم می آید، دیگر بحثی باقی نمی ماند. یعنی وقتی « عقل سلیم» « انسانیت» « ناموس طبیعی»، حالا از نظام الهی فاکتور می گیرم، همان چیزی را بگوید که مشیرالاطبا می گوید، دیگر چه جای بحث ونقادی است! و اما روشن می شود که « رجال» به اصطلاح « نان آور» خانه اند و « نسوان» هم « مکلفند به تدبیر منزل و تربیت اولاد و خانه داری» که در آنها « طبیعت ثانوی» شده و جناب مشیرالاطبا هم خبر دارد که « ابدا انکسار و انزجاری از وظیفه خودشان نداشته و ندارند».
اشکال کار ولی درجای دیگری است. در نگرشی که مشیرالاطبا مدافع آن است، همان گونه که پیشتر هم دیده بودیم، ظاهرا بیضه حرف اول را می زند. یعنی، تمام استدلال های اخلاقی از دوراهی بیضه می گذرد. « اختلاط رجال با نساء و معاشرت آنها با مردان البته احداث مفاسد عظیمه و ارتکاب منهیات عقلیه و فحشا خواهد نمود» وادامه می دهد، که ملاقات و حتی مصاحبت طرفین« اسباب ازدیاد تعیش و ازدیاد تعیش اسباب فحشا و زنا خواهد شد» وچون به یک معنا، رجال و نسوان این گونه بی اختیار و حشری اند، « پس ناموس طبیعی حکم می کند که در میان این دوطایفه حجاب بوده مانع اختلاط و معاشرت آنها باشد». البته حجاب به تنهائی کافی نیست، « درآن صورت واجب است که نسوان در خانه خودشان بوده مشغول تکلیفات بیتیه خود باشند» و البته که براساس این « ناموس طبیعی» و این « عقل سلیم»، و بطور کلی از نظر کسانی چون مشیرالاطبا « اقامت زنان در خانه خودشان عین حکمت است». البته می پذیرد که از این خانه ماندن « ضرری به وجود آنها مرتب می شود» ولی « ضرر بیرون رفتن و معاشرت با مردان اجنبی نمودن هزاردرجه مضرتر است». و با اندکی سفسطه زیادی، نتیجه می گیرد، « پس حکم شریعت غرا به وجوب حجاب ثابت شد که موافق مصلحت نوع انسانی است».
اندکی پائین تر، البته عقل سلیم و ناموس طبیعی و حکم شریعت را کنار می گذارد و « وجوب حجاب» را ناشی از « عادت» می داند و بدون این که خود متوجه باشد استدلات تا کنونی خود را نادیده می گیرد و ادامه می دهد« ما می بینیم که نسوان مسلمین که عادت به حجاب نموده اند کمال مفاخرت به عفت و عصمت خودشان دارند و این مسئله را برای خودشان شرف عظیم شمرده و زن های خارج از این مسلک را با چشم حقارت نگریسته و آنهارا داخل انسان نمی شمارند» ونتیجه می گیرد که « حکم حجاب» در حق آنها ظلم نبوده « بلکه صلاح آنها و نوع انسانی است»
سخیف ترین بخش این دفاعیه در دفاع از طلاق ارایه می شود. باز گریز می زند به این که رجال تا صدسالگی اهلیل به دست به دنبال آبستن کردن زنان هستند و ادامه می دهد، « فرض نمائیم که مردی زنی را عقد نموده و میانه اینها توالد به عمل نیامد. احتمال دارد که باعث عدم توالد از طرف مرد به واسطه مرضی و یا از طرف زن به واسطه مرضی و مانعی و یا از هر دو طرف بوده باشد». اگر طلاق عملی نباشد باید تا صد سالگی نیز« بلا عقب مانده همیشه حسرت اولاد کشیده، اوقات عمرشان را تباه و روز خودشان را سیاه کنند». با طلاق هرکدام به سوئی می روند و از « توالد معطل نمی شوند». و بعد، « هکذا اگر مردی سبب عدم توالد را نمی داند که از طرف خود اوست یا ازطرف زن، آن وقت به حکم اباحه تعدد زوجات زن علیحده عقد نموده خودش را امتحان می نماید». اگر زن دوم حامله شد، معلوم است که علت در زن اولی است آن وقت، « طلاق بدهد یا ندهد مختاراست» و طلاق در این صورت، « برای آن زن ثمری ندارد استعداد توالد ندارد. شوهردویمی را هم معطل خواهد کرد».
و اما «چرا اختیار طلاق در دست رجال است؟»
جواب مشیرالاطبا پته عقل سلیم و ناموس طبیعی اش را به آب می دهد: چون « رجال عاقل تر از نسوان و ثابت القلب[تر] از ایشانند. با هرچیز غیر معتنابه زن خود را مطلقه نمی نمایند». به خلاف نسوان، که « ضعیف العقل هستند با مختصر سببی مرد را طلاق می دهند». اوج عدم امنیت ذهنی و به خود بی اعتمادی مزمن به این صورت در می آید که می نویسد، « اگر زن همسایه را لباسا و معاشا از خود بالاتر دید فورا مرد را طلاق خواهد داد» البته محبت کرده و می پذیرد که « بعضی از رجال که بی جهت زن خود را طلاق می دهند نباید شعورشان از زن زیاد باشد». یعنی زهرطرف که شود، کشته، « عقل سلیم» مشیرالاطبا تردید بر نمی دارد!
و باز از بقیه نکات خنده دارتر- شاید هم گریه آورتر- این ادعای پایانی اوست:
« اصول تمدن که عبارت است از تکثیر نفوس و حریت بنی نوع و استخلاص بشر از قید اسارت وحفظ صحت و صیانت بدن از امراض صعبه و مسریه تماما درتحت متابعت و انقیاد به این سه فقره قانون شرعی است لاغیر»
باشد، ما که بخیل نیستیم.
از نوشتن این سطور 100 سال گذشته است. ولی چه شباهتی دارد این استدلال به استدلالی که این روزها نیزکم نمی شنویم که همه چیز با همه چیز دیگر قاطی می شود!
من یکی که خیالم راحت شد. باقی اش را می گذارم بعهده شریف خودتان که معادل امروزین اش را پیدا کنید.

(1) محمد گلبن ( به اهتمام): گلزار خاموش: یادنامه بانو راضیه دانشیان ( گلبن)، تهران، رسانش، 1379. نوشته مشیرالاطبا در صفحات 317-306 این کتاب آمده است و همه نقل قول های مستقیم من از این متن است. همین جا ذکر خیری بکنم ازکار درخشان استاد گلبن که این کتاب به واقع خواندنی را استاد گلبن به « جای برگزاری مراسمی» برای بزرگذاشت اولین سالگرد درگذشت همسرش « بانو راضیه دانشیان» فراهم آورده است. دست استاد گلبن درد نکند.



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?