<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Thursday, January 22, 2009


چالشی که اوباما با آن روبروست: 


بحران کنونی، به نظرم به مردابی می ماند که آب گل آلود دارد و به همین دلیل، کسی نمی داند که به واقع عمق اش به چه میزان است؟ البته از گوشه و کنار می دانیم که درده بیست سال گذشته، به میزان بسیار زیادی « سرمایه مجازی» دراقتصاد ایجاد شده است که اگرچه درزمان رونق و آرامش، نشانه « ثروت» مندی بود و زمینه ساز تامین مالی مصرف، ولی اکنون در این روزگار « تنگدستی» و « بی اطمینانی»، مشوق بی اعتمادی عوامل اقتصادی به یک دیگر شده است. چون تا جائی که می دانم کسی نمی داند که این عوامل و بنگاههای اقتصادی به واقع چه میزان « سرمایه مجازی» دارند که به خصوص با تشخیص « سمی بودنشان» باید حذف شود. البته خبر داریم که حجم « سرمایه مجازی» حذف شده در امریکا حدودا 15 تریلیو ن دلار است با چندین تریلیون دلار سرمایه مشابه که از بازارهای اروپائی و آسیائی حذف شده است. از سوی دیگر، این بحران، به نظرم شبیه به یک بهمن می آید که هر چه که از آن می گذرد به نظر بزرگتر می شود و پی آمدهای انهدامی اش هم بزرگتر و عمیق تر می شوند.
تازگی ها خبر داریم که سیر نزولی قیمت ها هم به عواقب دیگر اضافه شده است. ورشکستگی ها هم چنان ادامه دارد. بیکاری روزافزون که اندک اندک دارد بسیار جدی می شود. و از سوی دیگر، نشانه ای از برطرف شدن « یبوست بازارهای اعتباری» (credit crunch) دردسترس نیست. دراین شرایط، چه می توان کرد و یا چه باید کرد؟ بخصوص حالا که در امریکا با تغییر رئیس جمهور روبرو هستیم، رئیس جمهور جدید، آقای اوباما به چه چالش هائی روبروست؟
یک دیدگاه این است که کاری نکنیم و بگذاریم این بهمن به سرانجام خویش رسیده و متوقف شود. دراین دیدگاه که به واقع دیدگاه بازارگرایان بنیاد گراست، بحران، اغلب نشانه آن است که بازار دارد ناهنجاری ها را « تصحیح» می کند و به همین خاطر است که اگر مداخله ای صورت بگیرد، از این دیدگاه، وضع بدتر می شود. چون « عوامل» ایجاد کننده بحران، « مداخلات غیر بازارگرایانه» هستند که تصحیح نشده و به این ترتیب، برطرف نخواهند شد. بگویم و بگذرم که بازارگرایان بنیاد گرا، بازار را با یک تخت جراحی عوضی گرفته اند. وقتی برای یک عمل جراحی به بیمارستان می روید، جراح بخش مریض و بیمار کلیه، ریه، یا قلب، و یا هرجای دیگر را در می آورد و شرایطی فراهم می شود تا اجزای سالم بدن، توان بیمار را دوباره سازی کند. دراکثریت مطلق موارد، اجزای سالم بدن دست نخورده می ماند. ولی بحران اقتصادی این گونه نیست و به همین دلیل، این همانند سازی خبط و خطاست. به عنوان مثال، بیکاری بیشتر و پی آمدهایش یقه همه بنگاهها را می گیرد و کاهش فعالیت های اقتصادی هم بربنگاههای مریض اثر می گذارد و هم بربنگاههای غیر مریض، البته که اثراتش بر بنگاههای مریض بیشتر است. از سوی دیگر، اگرچه ناظران دانشگاهی چنین می گویند ولی شما از یک سرمایه دار دستخوش بحران نمی شنوید که در این شرایط خواستار مساعدت دولت نباشد و برای نمونه، بگوید بگذارید « بهمن بحران» به پایان خط برسد. من حاضرم خودم را برای نجات نظام سرمایه داری قربانی کنم!
بگویم و بگذرم که دولت ها هم نمی توانند با این شیوه کار موافق بوده و تن به چنین مخاطره ای بدهند. یعنی این که دست به هیچ کاری نزنند تا همه چیز بخودی خود « تصحیح» شود. درجوامع دموکراتیک که هر چند سال درمیان انتخاباتی هست، یقه چنین سیاست پردازانی را خواهند گرفت ( برای مثال بنگرید به همین انتخابات امریکا که بحران و حداقل از دیدگاه رای دهندگان نقش دولت جمهوری خواهان، نقش موثری در عدم توفیق نامزد انتخاباتی شان داشت). درجوامع دیگر، نیز اگرچه انتخابات معنی دار ندارند ولی ناهنجاری اقتصادی شان به میزانی است که این گونه « خطر پذیری» ممکن است به وضعی فراروید که نه از تاک نشانی بماند و نه از تاک نشان.
تا به همین جا مشاهده می کنیم که راه برخورد به این وضعیت بحرانی در هیچ کشوری بر مبنای « تصحیح خود بخودی» نیست بلکه دولت ها و سرمایه داران می کوشند دامنه بحران را کنترل کنند.
پرسش اصلی ولی این است که برای این کار چه ابزاری دارند؟
- ابزارهای پولی:
با نزدیک شدن نرخ بهره به صفر ولی با فقدان اعتماد در بازار روشن است که این ابزار کارگر نیست و یبوست بازار اعتباری هنوز بر طرف نشده است. حتی اگر دولت به چاپ گسترده پول و توزیع آن بین مردم اقدام کند، با عدم امنیت روزافزون شغلی بعید است این کار هم موثر باشد. تخفیف مالیاتی هم در مقایسه با سرمایه مجازی پاک شده رقم قابل توجهی نیست و نمی تواند تاثیر کارسازی داشته باشد.
- ابزارهای مالی:
یعنی تغییر درآمدها و هزینه های دولت. به سخن دیگر، دولت ها باید خود راسا برای ایجاد رونق و افزایش فعالیت های اقتصادی اقدام نمایند. ولی نکته این است برای مفید واقع شدن این اقدام باید در حجمی بسیار عظیم تر از آن چه که تاکنون انجام گرفته، انجام بگیرد تا بتواند برروی مشکلات چند گانه موجود اثر بگذارد. اوباما که دیروز سوگند خورده، چنین وعده ای داده است که به فال نیک می گیرم. به همین خاطر برآورد می شود که سال آینده کسری بودجه امریکا یک تریلیون دلار بشود که با توجه به حجم مشکلاتی که وجود دارد میزانش هنوز کافی نیست و باید بیشتر شود تا بتوان از سیر نزولی قیمت ها که در بسیاری از اقتصادهای گرفتار بحران پدیدار شده، جلوگیری کرد. افزایش بسیار چشمگیر هزینه های دولتی می تواند موثر باشد و با توجه به وضعیت رکودی که وجود دارد می توان پی آمدهایش برافزایش قیمت ها- تورم- را فعلا نادیده گرفت. البته سیر نزولی قیمت ها بعید نیست رقابت بین کشورهای صادر کننده را بیشتر کند چون برای رسیدن به میزان مشخصی درآمد ارزی باید کالاها و خدمات بیشتری صادر نمایند. این هم البته، عاملی است که می تواند برروی تورم اثر منفی بگذارد. نکته اساسی این است که اگرچه مساعدت و همکاری دیگر کشورها، مددکار خواهد بود ولی چنین کاری در حجمی که لازم است، تنها از دولت امریکا و از اقتصاد امریکا بر می آید. دلیلش هم علاوه بر بزرگی اقتصاد امریکا، این است که دلار واحد پول جهانی است. کشورهای دارای مازاد، برای نمونه، چین، ژاپن، عربستان، چاره ای غیر از خرید اوراق قرضه دولت امریکا نخواهند داشت، چون هم به بازار عظیم امریکا نیازمندند و هم از سقوط ارزش دلار- به خاطر ذخیره قابل توجهی که به دلار دارند- متضرر خواهند شد. به گمان من، ولی چالش اصلی که اوباما با آن روبروست به واقع حجم این گونه عملیات است که باید به واقع بسیار عظیم باشد و همین حجم عظیم احتمالا پاشنه آشیل آن خواهد بود. درروزهای اخیر، شماری در انگلیس سقوط ادامه دار بازار سهام و ارزش پوند را به بی اعتباری احتمالی بخش دولت نسبت داده اند. که اگر راست باشد آن وقت با پرسش دیگری روبرو می شویم. درچند ماه گذشته، دربرخورد به بحران روزافزون، دولت ها برای نجات بانکها و دیگر موسسات مالی و غیر مالی اقدام کردند، و اما اگر پی آمد این برنامه عظیم بی اعتباری بخش دولتی دراقتصاد امریکا باشد، روشن نیست چه بخشی می تواندبرای نجات آن اقدام نماید؟



Thursday, January 15, 2009


دربارة استبداد ذهن و فرهنگ استبدادی 


اجازه بدهید از همین ابتدا، پرسش هایم را مطرح بکنم و بعد بکوشم در چند نوشته به هم پیوسته دراین کتاب به شماری از این پرسش ها پاسخ بدهم. آیا هیچ گاه برای شما این سئوال پیش آمده است که چرا درمیان ما ایرانی ها، تئوری های رنگارنگ توطئه این همه طرفدار دارد؟ آیا هیچ گاه از خودتان پرسیده اید که چراست و چگونه است که ما همیشه دوست داریم، دیگران را برای کم کاری ها و کمبودهای خودمان سرزنش کنیم؟ البته که می توان پرسش های بسیار بیشتری مطرح کرد، ولی بهتر است، فعلا بکوشم تا به همین دو سئوال به اختصار بپردازم.
بی پرده باید گفت كه ایراد کارما این نیست که مثل هر ملت دیگری، دلمان خیلی چیزها می خواهد. این چنین خواستنی کاملا طبیعی و کاملا عادی است. ولی مشکل ما از آنچا پیش می آید که برای دست یافتن به آن چه كه دلمان می خواهد و برای بهبود وضعیت کلی مان و رسیدن به جائی که دیگران رسیده اند، نه از این دیگران پشتكار و وظیفه شناسی را یاد گرفته ایم و نه وقت شناسی را. نه احترام به قانون را از اكثریت این جماعت آموخته ایم و نه احترام به حق و حقوق دیگران را. به خصوص برسر پذیرش حق و حقوق دیگران بایدتاکید کنم. بسیاری از عادت ها و حتی شیوه های ناپسند اداره امور که در گذر تاریخ وبال گردن ما بوده است، ریشه اش به گمان من، به این جا می رسد که ما درذهن خودمان به شدت تنهاهستیم. یعنی درذهنیت ما، هیچ کس دیگری که کسی باشد، وجود ندارد. اگر غیر از این بود که می باید حق و حقوق برابر این دیگران را به رسمیت می شناختیم. بازتاب فقدان باور به حق و حقوق دیگران به شکل و شیوه های مختلفی بروز می کند و متاسفانه در همه سطوح هم حاضر است. من حتی فکر می کنم یکی از شیوه های بروزش این است که ما هنوز به طرز بیمار گونه ای وقت ناشناسیم. وقت ناشناسی و کار را به موقع انجام ندادن به غیر از این که بازتاب عدم احترام ما به حق دیگران است، به این صورت گسترده و فراگیر، و نه فقط در داخل ایران بلکه در میان ایرانیان مقیم خارج، نشانه چه چیز دیگری می تواند باشد؟ گرچه همیشه ادعا كرده ایم و ادعا می كنیم كه حكومت های مان طاقت از گل نازك تر شنیدن ندارند- اتفاقا درست هم می گوئیم- ولی از دیدن این نكته بدیهی غفلت می كنیم كه خودمان نیز دقیقا این چنین ایم. من به واقع نمی دانم آیا ما انعکاس چهره حکومت های مان در آبیم و یا این که حکومت های ما، انعکاس چهره ما درآئینه اند! از جمله نقاط مشترک دیگری که داریم، بی تعارف و بدون پرده پوشی باید گفت که مای ایرانی هم، درست مثل حکومت های مان، از انتقاد فشار خونمان بالا می رود. چه دوستی ها و رفاقت ها که به خاطر انتقاد از هم می پاشد. و ناچارم باز تکرار کنم، اگر در ذهنیت خودمان برای دیگری حق وحقوقی هم قائل بودیم، آیا این گونه رنجیدن ها و شمشیر کشیدن ها- حداقل به این گستردگی- اتفاق می افتاد؟ ولی به گمان من، واقعیت تلخ زندگی مان این است که هر كدام از ما، اگر با خود خلوت كنیم و با خودمان صادق باشیم، در خواهیم یافت كه به راستی جوجه دیكتاتورهای قهار و هراس انگیزی هستیم كه آب گیرمان نمی آید والی، شناگران قابلی می بودیم. مای فاقد قدرت، در بسیاری از موارد به چیزی كمتر از نابودی دیدگاه مخالف رضایت نمی دهیم . آن گاه ساده لوحی حیرت انگیزی می خواهد اگر بپذیریم كه وقتی ژ3 و یوزی و مدلهای جدیدترشان را به دوش انداختیم، دموكرات می شویم و مدافع آزادی بی حد وحصر اندیشه درجامعه! نمی دانم حتما باید از كسی اسم ببرم تا حرفم را مشخص زده باشم! نه، می دانم كه عاقل را اشاره ای كافی است. همین جا بگویم و بگذرم که تا زمانی که همه چیز ازاساس دگرگون نشود، کارما به سامان نخواهد رسید. اگرهم تغییر وتحولی اجتناب ناپذیر شود، جای آن کسانی که می خواهند آزادی ها ی مارا محدود کنند، عوض می شودولی محدودیت آزادی دردمندانه باقی می ماند.
باری برگردم برسر آن چه که داشتم می گفتم، تا وقتی از یك دیگر تعریف و ستایش می كنیم كه دوست و رفیقیم و همین كه زبان به نقد می گشائیم آن وقت، بیا و تماشا كن. حكومت های فخیمه درایران كه به سهولت نوشیدن آب مخالفان عقیدتی خود رااگر اعدام نمی كردند به زنجیر می کشیدند. دولت های مان به کنار، در سازمان های سیاسی مان در سی چهل سال گذشته، مگر غیر ازاین است که این گونه اختلاف عقیده ها، دربسیاری از موارد با قتل و تصفیه و حذف «حل و فصل» شدند.
از همة این ها گذشته، گریه آور این كه در این آباد شده فرهنگی ما، مذهبی و لامذهب، دستار برسرو كراواتی، با حجاب و مینی ژوپ پوش، همه مرید تكفیرند و هر كس را كه به هر دلیلی نپسندند با چماق تكفیر می كوبند. آن چه تفاوت دارد شكل تكفیر است نه خود تكفیر.
و اما چرا این گونه ایم؟ عیب از کیست و مشکل در کجاست؟
برای این که نکته ام اندکی روشن شود اجازه بدهید کمی دراین باره توضیح بدهم.
شمارا نمی دانم ولی به عنوان آدمی که بخش بیشتر عمرم درخارج از ایران گذشت، من هروقت كه مسافری از ایران می رسد به واقع عزا می گیرم كه چه داستان تازه ای می خواهد از وضعیت ایران برایم بگوید.
در گذر سالیان بارها دیده ام كه آشنائی، دوستی، فامیلی از ایران می رسد.قبل از آن كه مرا در جریان احوال دائی و عمو وخاله بگذارد با« اطلاعاتی» دربارة زیادی «فحشاء» و « فراوانی اعتیاد» و به خصوص « فساد جوانان» بمباران می شوم. هر راوی البته، فامیلان و بستگان خودمان را استثناء می كند یعنی وقتی از این مسافران تازه آمده می پرسم كه در میان كسانی كه من و تو می شناسیم چه كسی این چنین شده است ؟ در اغلب موارد، نمونه ای نیست یعنی، جوابی به این شكل و شمایل می شنویم كه« دروغ چرا، از فامیلان خودمان، من كسی را نمی شناسم ولی خیابانها، پراست . البته مهندس فلان و دكتربهمان دردوره های شان تریاك دود می كنند ولی معتاد نیستند ». نمی دانم حتی در نمونه های خیلی پیش پا افتاده ای از این نوع، آیا کوشش برای همیشه مسئول دانستن « دیگری» را مشاهده می کنید یا خیر؟ وجه مضحک این نوع اطلاع رسانی، به نظرم، این است که خوب اگرازفامیلان من نوعی در خیابان ها كسی نباشد ولی خیابانها پراز تن فروش باشد، روشن است كه فامیلان دیگران اند كه این گونه مستاصل شده اند. به سخن دیگر، این ناقلان اخبار به قول معروف از کیسه خلیفه می بخشندووقتی به مشکلی اشاره می کنند، بلافاصله هم، مشخص می کنند که خودشان مسئول این وضعیت نیستند، بلکه این دیگران اند که لابد، درست عمل نمی کنند. و اما اگر به این دست روایت كردن ها در كلیت آن بنگرید، واگر این فرمایشات را در كنار هم بگذارید، از این مجموعه چیزی كه سر بر می زند این است كه بی تعارف، در ایران امروز غیر از خواجه حافظ شیراز، بقیه اغلب تن فروش اند و معتاد . از زمان آدم ابوالبشرهم كه همه مان « دزد» و « كلاه بردار» یا به قول فرهنگ غالب خودمان « زرنگ» بودیم، و آن وقت، تصویر مان از خودمان كامل می شود. یک نتیجه دیگر هم می توان از این شیوه نگریستن گرفت. آگر این روایت راست باشد، که نیست، البته که به کسانی که خود تا گردن گرفتار هزار و یک گرفتاری اخلاقی اند، نمی توان امید رستگاری داشت. پس، رستگاری ما هم، به یک معنا، به دست دیگران است. اگر بخواهم به زبان معمولی همین حرفها را ترجمه کنم، می شود همین دریوزگی هائی که شماری می کنند و موافق و مدافع مداخله نظامی امریکا در ایران اند. و اما ازاین تصویری که از ایران می دهند، ندیده می دانم که این تصویر، نمی تواند باواقعیت ایران منطبق باشد و بعلاوه، این را هم می دانم که اگر بخواهیم و اگر برنامه ریزی کنیم، هیچ مشکلی نیست که راه حل شان دردستهای خودمان نباشد.
نه اینكه گمان كنید من ادعایم این است كه با این دوری درازمدت و طبیعتا بی اطلاعی و بی خبری، می گویم درایران از این خبرها نیست. اصلا و ابدا. هست. بود و خواهد بود. بعید نیست اكنون، ازگذشته بیشترشده باشد كه اگر این چنین باشد توضیحش هم چندان دشوار نیست. ولی آن چه که دراین محاوره ها منعکس می شود، متاثر از نگرش کلی ما به دیدگاه دیگران، نفی آن است. به همان صورتی که وقتی مهمان به فرنگ آمده، از یاران حکومتی می شود، او هم، بالکل منکر هرگونه کمبودی می شود که ممکن است در مملکت وجود داشته باشد و اگر هم کمبودی را بپذیرد، آن را با هزار من سریشم به نیروهای استکباری وصل می کند. یعنی به هردودسته که می نگرید، با همه اختلاف نظرها، آن چه که در میان شان مشترک است، مسئولیت گریزی شان است. یعنی هیچ کدام دربرابر واقعیتی که درایران وجوددارد، احساس مسئولیت نمی کنند.
من برآن سرم که این احساس مسئولیت نکردن هم با همین شیوه کلی نگرش ما بی ارتباط نیست. منظورم از شیوه کلی نگرش هم این که مای ایرانی که درطول و عرض تاریخ مان فاقد حق و حقوق اولیه بوده ایم، پذیرفته ایم که ما نه فاعل تاریخ بلکه مفعول تاریخ ایم. چون آن کس که حق و حقوقی ندارد، طبیعتا مسئولیتی هم نمی پذیرد و نمی تواند که بپذیرد و ما هم از این قاعده کلی، مستثنی نیستیم. به همین خاطر هم هست که یک جا یقه خارجی ها را می گیریم که به آن می رسم وجای دیگر، یعنی نمونه ای که در بالا داده ام- یعنی درواگوئی افزایش ناهنجاری های اجتماعی- دراین جا نیز تنها دیگران اند که مقصرند.
البته وقتی در باره مسایل کلان، یعنی درسطح مملکتی حرف می زنیم خوب این جا هم این دیگران روشن اند و ابهامی ندارد. چه فرقی می كند، انگلیسی یا امریكائی یا روسی یا هر جای دیگر- مهم این كه، ما خودمان با این كه همه فاحشه ایم و معتاد و دزد، ولی، طیب و طاهریم… و بی گناه!! نمونه بدهم، به زمان شاه می گفتیم كه سربازانی كه مردم را به گلوله می بندند - برای نمونه در میدان ژاله درآن جمعه خون بار شهریور ماه 57 «وارداتی» بودند و امروز می گوئیم كه گشتی هائی كه دختران و پسران جوان را در خیابان های تهران بازداشت می كنند به غیر از رانندگان ماشین های گشت، بقیه «عرب» اند و وارداتی! آیا ملت دیگری را سراغ دارید که تا به این اندازه از دیدن خویش در آینه واز رودرروئی با خویش، به آن صورتی كه واقعاهست این گونه فرار كندو تا به این درجه با خودش بیگانه باشد؟
بعد، اززمین وزمان شكوه و شكایت می كنیم كه چرا كارها درایران به سامان نمی رسد! با این نگرش ریشه دار وتاریخی به خودمان كه از همه جایش مسئولیت گریزی می ریزد، چرا باید كارها درایران به سامان برسد؟
درهمین راستا پس بگویم و بگذرم که اگر بخشی از مشکل ما قحطی آئینه درایران باشد، بدون تردید، بخش دیگری از گرفتاری ما و به همان اندازه مسئله ساز، فراوانی « دائی جان ناپلئون» است.
من فکر می کنم خدا استاد ایرج پزشگزاد را سلامت بدارد که با خلق « دائی جان ناپلئون» خیلی از مشکلات ما را حل کرد. این درست که خیلی چیزها در ایران روی حساب و کتاب معقول نیست و متاسفانه درکمترین دوره ای این چنین بود. یا باید خودمان جلوی آئینه می نشستیم و به خودمان می نگریستیم و سعی می کردیم تا خبط و خطاهای مان را رفع کنیم و یا این که باید دست به دامان « دائی جان ناپلئون» بشویم. به گمان من، یکی از علل تداوم بسیاری از بدبختی های کنونی ما این است که ما راه دوم را برگزیده ام.
تازگی ها یكی می گفت، علت این كه مدتی پیش جوانان تیزهوش یا جوانان شركت كننده در مسابقات المپیاد علمی ما در یك تصادف رانندگی كشته و یا زخمی شده بودند توطئه امریكائی ها بود تا جوانان ما در جهان رتبه های بالا را به دست نیاورند! حیفم آمد به یادش نیاورم كه اگر همان روزنامه های داخلی را خوانده باشد می داند كه ایرانیان عزیز متاسفانه در تصادف اتوموبیل و میزان مرگ و میر ناشی از آن با فاصله زیاد، در جهان به مقام«قهرمانی» رسیده بودند و فنا شدن آن جوانان و ای بسا بسیار جوانان دیگر، بهای سنگینی است كه در كنار بسیار هزینه های دیگر برای تداوم قانون شكنی و نادیدن حق وحقوق دیگران درایران می پردازیم. قانون شكنی كه شاخ و دم ندارد می خواهد قوانین رانندگی باشد یا قوانین انتخابات و عزل و نصب وزرا و سفرا ! وقتی، به مسئولیت گریزی و فرار از خویش مُعتاد باشیم كه هستیم، نتیجه همین می شود كه حتی تصادف رانندگی چند دانشجو هم نتیجه توطئه خارجی ها می شود! در این كه تصادفاتی هم هست كه نشانة توطئه است تردیدی نیست. اتوبوس نویسندگان و سفر ارمنستان را که لابد به یاد می آورید! ولی، از همان مورد درست آغاز می كنیم و بعد، می رسیم به جائی كه همه چیز ناشی از توطئه دیگران می شود و اگر ربطش بدهم به مثال بالا، اگر كشته شدن دانشجویان نتیجه توطئه دیگران باشد، « فایده اش» برای ما ایرانی های محترم این است كه قانون شكنی های ما در مسائل مربوط به رانندگی ماست مالی می شود، یعنی باز می رسیم به مسئولیت گریزی.
یكی دیگر با قیافه ای حق به جانب و با اعتماد به نفسی خنده دار می گفت، حتی سقوط سلطنت هم توطئه بود چون اقتصاد ایران با آن چنان سرعتی رشد می كرد كه موجب هراس غربیان شده بودو برای این كه گرفتار « یك ژاپن دیگر» نشوند، حكومت شاه را سرنگون كردند. این ادعا، برای جدی گرفته شدن باید با سندو مدرك اثبات شود كه چنین عملی غیر ممكن است. یعنی چنین اسنادی وجود ندارد آن چه به عوض در اختیار داریم و می تواند در این راستا مددكار ما باشد، برای مثال متن تعدادی گزارش بازرسان كمیسیون شاهنشاهی است كه در نشریات همان وقت چاپ شدند و چنان تصویردلخراشی از وضعیت اقتصادی ایران در سالهای پایانی حكومت شاه به دست می دهند كه با ژاپن شدن ایران در آینده تناقض لاینحل داشت.
ولی ما چه می کنیم؟ نگرش ما به تحولاتی که در ایران اتفاق می افتد دراغلب موارد این است که اگر «كار، كار انگلیسی ها نباشد»، حتما امریكائی ها در آن دست دارند. اگر هم این دو نباشد، كه لابد در «گوادولوپ»برای مان تصمیم گرفتند كه نه فقط در شهرها و دهات ایران كه در اغلب شهرهای عالم كه ایرانی ها در آن حضور داشتند به خیابانها بریزیم و یك صدا «مرگ بر شاه» بگوئیم و خواستار تغییر حكومت در ایران باشیم! آن حکومت سرنگون شد و حالا هم جمهوری اسلامی دارد سی ساله می شود. نگرشی که انقلاب بهمن را نشانه توطئه ای در گوادولوپ می داند، درواقع می خواهد گفته باشد که از حکومت برآمده از انقلاب ناراضی است، ولی به جای این که به خودش بنگرد و برای نمونه، ببینید چه باید می کرد که نکرد و چه ها کرد که بهتر بود نمی کرد، خودش را راحت می کند. یعنی می گوید که من نوعی که در این میان گناهی ندارم. حضرات در گوادولوپ تصمیم گرفته بودند! حالا بماند که وقتی به این جلسه می رسیم از نظر زمانی و تاریخی ازآن رژیم چیزی باقی نمانده بود تا برعلیه اش کسی توطئه ای را سازمان دهی نماید. با اشاره به این نکات می خواهم این را گفته باشم که اگردر تاریخ 200 سال گذشته خودمان دقیق شویم، همین ذهنیت ساده اندیش و دروجه عمده مسئولیت گریز ما سر بر می آورد. مشكل اساسی ما ولی این است كه زندگی مای ایرانی، به واقع بدون باور جدی به توطئه نمی گذرد و نمی تواند كه بگذرد. چرا كه باید در آن صورت به خودمان بنگریم و ما به واقع، از این كار واهمه داریم و فعلا، این كاره نیستیم نه این كه در گذشته بودیم. قحطی آینه در ایران، یک بلیه تاریخی است. من گاه فكر می كنم كه ما نه چیز تازه ای یاد می گیریم و نه چیزی را فراموش می كنیم. یعنی ما نه درتاریخ كه از كنار تاریخ می گذریم. وقتی می گویم چیز تازه یاد نمی گیریم و چیزهای بدی که می دانیم را فراموش نمی کنیم، درواقع دارم می گویم که بی تعارف، ماقابلیت و آمادگی عوض شدن نداریم. یعنی می خواهم بگویم که برای ما ایرانی هامهم نیست در همدان زندگی می کنیم و یا در شیکاگو، ولی رفتارمان خیلی شبیه یک دیگر است. یعنی، به سختی چیزهای تازه یاد می گیریم و ازآن سخت تر، آن چه های بدی را که به خاطر داریم فراموش می کنیم. پس بگذارید نکته دیگری را هم اضافه کنم. نمی دانم چراست و چگونه است که ما دو تا چیز دیگر را هم با هم قاطی کرده ایم و قاطی می کنیم. یعنی وقتی می رسیم به خطای یک دیگر، من فکر می کنم کاری که باید بکنیم این که این خطا را به هم ببخشیم ولی فراموش نکنیم. فراموش نکنیم، صرفا برای این که هر وقت این خطا خواست تکرار بشود بتوانیم جلوی تکرار را بگیریم. خطارا ببخشیم، آن هم به این خاطر که بشر می تواند یاد بگیرد و کمتر خطا بکند. قبول کنیم که آدمها می توانند درگذر زمان تغییر کنند و اغلب، تغییر می کنند. ولی ما درست به عکس عمل می کنیم، خطا را اگرچه فراموش می کنیم و طبیعتا، اجازه می دهیم تکرار شود ولی آن را نمی بخشیم. نتیجه این که، ذهن ما ایرانی ها، بی شباهت به دادگاه های بی درو پیکر بلخ نیست که اگرچه حساب وکتاب ندارد ولی در آن همه متهم اند. ما هم به همین شکل رفتار می کنیم ومعمولا هم به خاطرخطاهائی که نبخشیده ایم- ولی احتمالا به یادش هم نداریم- دیگران را چوب می زنیم و طبیعتا خودمان هم از دیگران چوب می خوریم!
این نکته مرا می رساند به وارسی یک نکته خیلی مهم دیگر و آن این که به واقع پی آمدهای باورنداشتن به حق و حقوق دیگران و درپی آمد آن کوشش برای نفی دیگران درزندگی واقعی ما به چه صورتی در می آید؟. بدون مقدمه پردازی می گویم که نفی کردن دیگران، درعمل، ولی به ابزار نیازمند است. و این ادعا مرا می رساند به پرسشی دیگر، و آن این که آیا فکر می کنید همین طور بیخودی، « چماق» این نقش برجسته تاریخی را در جامعه و فرهنگ ما ایفاء می کند؟ می دانم از من خواهید رنجید و احتمالا خواهید گفت، این بابا را باش معلوم نیست از پشت کدام کوه قافی آمده است، ولی باورتان می شود آیا، به نظر من، در این ذهنیتی که ما داریم، تفاوتی که وجود دارد و یا اختلاف نظری که اغلب با یک دیگر داریم، اغلب بر سر تراش این چماق است نه نفس خود چماق! برای این که فکر نکنید همین طور بدون سندو شاهد دارم چیزی می گویم، پس اشاره کنم که آن که در فرنگ می ریزد و جلسه دیگران را بهم می زند- دقیقا به همان صورتی که لباس شخصی ها و دیگران در داخل این کاررا می کنند- از همین فرهنگ چماق دوست ما متاثر است. یا چرا راه دور می روید، من فکر می کنم که ما حتی چماق داران زبانی هم داریم! چرا می خندید! حرفم آن قدر که فکر می کنید پرت و خنده دار نیست! نگاهی به خیلی از نوشته ها بیاندازید، این چماق زبانی را خواهید دید! متاسفانه داخل و خارج هم ندارد.
پس برسم به اساسی ترین پرسشی که هست: چرا این گونه است؟ یا، چرا این گونه ایم؟ اولین پاسخ من به این پرسش ها این است که یک فرهنگ استبدادی، ناقص الخلقه مان کرده است و به همین خاطر هم هست که هیچ چیزمان با هیچ چیز دیگرمان جور در نمی آید. یا اگر اندکی « روشنفکرانه تر» بخواهم حرف زده باشم، بگذارید سئوال را به شکل دیگری مطرح بکنم. چرا دراین سرزمین قدیمی با این سابقه طولانی تاریخی، به ویژه با آنچه که خودمان در باره خودمان می گوئیم، همیشه در ایران استبداد داشته ایم؟ قبل از مشروطه، بعداز مشروطه، قبل از بهمن 57، و بعد از بهمن 57 . البته که تغییر هم کرده ایم، ولی در یک عرصه و یک عرصه اساسی و خیلی مهم، به مصداق همان ضرب المثل مردسالارانه مان، که « حرف مرد یکی است»- گوئی که حرف زن هزارتاست!- تو گوئی که هیچ چیزی درایران قبل و بعد ندارد. حق و حقوق فردی ما به عنوان انسان، نه در ذهنیت خودمان وجود دارد و نه در ذهنیت رهبران و سیاست پردازان ما و نتیجه آنکه، جامعه ما در طول تاریخ، به شیوه ای اداره می شود که می شود آن را تنها اشکال مختلف « بردگی عمومی» خواند. پس دوباره از خودم می پرسم: چرا دراین سرزمین قدیمی با این سابقه طولانی تاریخی، به ویژه با آنچه که خودمان در باره خودمان می گوئیم، همیشه استبداد داشته ایم؟
این پرسش بر خلاف ظاهر معصوم اش، پرسش ساده ای نیست و جواب سرراستی هم ندارد. در این نوشته ها سعی می كنم به گوشه هائی از این مسئله بپردازم.
قبل از هرچیز، به اشاره بگویم كه در آن دوردست تاریخ، وضع در همه كشورها همین گونه بود. به عبارت دیگر مقولاتی چون دموكراسی و آزادی مقولاتی تاریخی اند كه با گذر زمان تنها درشماری از جوامع پیداشده اند. ما و دیگر كشورهای منطقه، این نیك بختی را نداشته ایم و به همین خاطر، در قرن بیستم و بیست و یكم هم هنوز از همان بیماری قرن اول و دومی مان عذاب می كشیم. به ظاهر تغییر هم كردیم. از بعضی از مظاهر زندگی مدرن بهره می بریم. اتوموبیل سوار می شویم، صاحب دانشگاه شدیم، یخچال و فریزر داریم ولی هنوز مثل پدران و مادران مان در قرن پنجم هجری زندگی و عمل كنیم. یعنی در عرصه های فرهنگی، یا سیاسی، با همة ادعاهائی كه داریم، به نظر می رسد كه تغییر اساسی نكرده ایم. در قرن بیستم و حتی در اولین سالهای هزاره سوم، هنوزمطبوعات ما قاچاقی نفس می كشند. هیچ نوشته ای یا اثر هنری دیگر قبل از ممیزی چاپ و منتشر نمی شود. تحزب نداریم. انتخابات ما معنی دار نیست. خودمان هم امنیت نداریم. هنوز از قانون مداری در جامعه ما خبری نیست. از 1906 به این سو دارای قانون شده ایم ولی نه دولتمردان ما به قانون عمل می كنند ونه خود ما. به یك روایت، شیوه ابراز و نمود بیرونی عملكرد ما تغییر كرده است ولی به گوهر به مقدار زیادی همانی هستیم كه در آن دوردست بوده ایم. اگر به زمانة سلطان محمود غزنوی، بازتاب استبداد رای قدرتمندان به این صورت در می آید كه شاهنامه را شسته بودیم، به زمان محمد رضا شاه یا در سالهای پس از حكومت او، كتاب چاپ شده را خمیر می كنیم و ای بسا نویسنده و حتی ناشر و روزنامه نگاری را كه در باره «كتاب ضاله ای» قلم زده است را به زندان می اندازیم.
من برآن سرم كه مشكل ما فقط این نیست كه حكومت گران ما چنین ذهنیتی دارند. این اگرچه بسیار مهم است ولی خود ما نیز اگر با خودمان صادق باشیم، هر كدام مان جوجه مستبدینی هستیم كه آب گیرمان نمی آید والی شناگران قابلی می بودیم.
همین جا یادآوری کنم كه اغلب ایرانیان مقیم خارج از ایران در برخورد به این مسئله آدرس غلط می دهند و می كوشند مشكل را به حكومت ایران و یا حداكثر به ایرانیان داخل ایران محدود كنند. به عبارت دیگر، با همة شواهدی كه هست، به واقع برای خویش، از این مصیبت فرهنگی و سیاسی ما، برائت می طلبند! در این نوشتار از رفتار و كردار ایرانیان مقیم خارج از ایران نمونه نمی دهم كه برای این جماعت – از جمله خودم- به واقع با چندین دهه زندگی در جوامع به اصطلاح مدرن و دموكراتیك ولی هم چنان به همان روال همیشگی عمل كردن ، این كردار اندكی زیادی شرمساری دارد. به نوشته ها و نقدهائی كه در همین سایت های انترنتی نوشته و منتشر می شود اندكی با دقت بیشتری نگاه كنید تا صحت عرایض نویسنده روشن شود. البته كه عاقل را اشاره ای كافی است
اهمیت وارسیدن جدی ریشه های استبداد درایران فقط به خاطر مقبولیت ظاهری آن نیست. من براین عقیده ام كه پی آمدهای این ذهنیت و این فرهنگ استبدادی دیگر به جائی رسیده است كه گذشته از همه مصائب، دیگر از نظر اقتصادی هم حتی نه فقط برای ما صرف نمی كند بلكه رفته رفته غیر ممكن است تا هم چنان به همان شیوه همیشگی رفتار وزندگی كنیم.
به عنوان مثال، در حوزه های دیگر، در هزاره سوم میلادی هنوز اقتصاد ما در حد «تعادل معیشتی» یعنی بخور ونمیر اداره می شود و در داخل و خارج از ایران برای برون رفت از این وضعیت برنامه ای در دست نیست. دراغلب موارد، به خصوص در صد سال گذشته، دعوای مان با یك دیگر عمدتا بر سر تقسیم دلارهای نفتی بوده است نه این كه چه كنیم تا از امكانات تولیدی بی شمار این مملكت به نفع مردم همین مملكت بهره برداری كنیم. ذهنیت اقتصادی ما با همة ادعاهائی كه داریم هنوز از عصر سوداگری- یعنی از اقتصاد ماقبل آدام اسمیت – جلوتر نیامده است. هنوز احتكار و دلالی پرآب و نان ترین مشاغل این جامعه است. به همین خاطر هم هست كه وقتی دنبال تجارت می رویم، دلال می شویم. وقتی می خواهیم ادای بورژوازی را در بیاوریم، احتكار می كنیم.
البته می توان هم چنان همه گناه را به گردن این یا آن قدرت خارجی انداخت. می توان دولت را مسئول دانست. ولی به این ترتیب، نمی توان واقعیت را تغییر داد كه ذهنیت اقتصادی ما، هم چنان بدوی و ماقبل مدرن است همین ذهنیت بدوی و ماقبل مدرن، از جمله، عمده ترین عامل داخلی فقر اقتصادی ماست. البته این درست است كه فلات قاره ایران، از نظر منابع طبیعی بسیار هم غنی است و اگر از امكانات موجود به نحو مطلوب بهره برداری شود، امكانات زیادی فراهم خواهد شد ولی در دنیای قرن بیست و یكم و در كشوری كه جمعیت اش از 70 میلیون نفر نیز گذشته و در عین حال از نظر تركیب سنی جمعیت بسیار هم جوان است نمی توان تنها با تكیه بر منابع طبیعی، به نیازها پاسخ مطلوب داد. این جمعیت رو به رشد هم امكانات آموزشی و بهداشتی می خواهد و هم نیازهای طبیعی دیگر- برای مثال اشتغال، مسكن و راه- دارد. فقط با استخراج نفت یا منابع طبیعی دیگر، و حراج آنها در بازارهائی كه بر آنها كوچكترین كنترلی نداریم نمی توان زندگی اقتصادی بی دغدغه ای داشت. البته هروقت كه از بدوی بودن ذهنیت اقتصادی و فقر اقتصادی ایران حرف می زنم به بسیاری از دوستان ایرانی من بر می خورد و حتی بعضی ها به من ایراد می گیرند كه اندكی زیادی در غرب مانده ام و ایران را خوب نمی شناسم. در پاسخ به این ایراد، چه می توان گفت؟ شما پول نفت را از این اقتصاد حذف كنید، تا ببینید كه نزدیك به 70 میلیون نفر جمعیت با نزدیک به 60 میلیارد دلار واردات و كمتر از 7-8 میلیارد دلار صادرات غیر نفتی سالانه، گریزان از تولید و مصرف زده چگونه باید زندگی كند؟ البته دقت می كنید كه نه فقط در 30 سال گذشته كه در 50 یا 60 سال گذشته وضع ما به همین صورت بوده است. در سال 1356 در برابر بیش از 13 یا 14 میلیارد دلار واردات، صادرات غیر نفتی ما 500 میلیون دلار بود برای سال 1382 این رقم به نزدیك 30 میلیار دلار واردات و 4 یا حداكثر 5 میلیارد دلار صادرات غیر نفتی رسیده است. البته در این فاصله جمعیت ما بیش از دو برابر شد. این ساختار اقتصادی به شدت مخدوش، گذشته از عیوبی كه در دراز مدت دارد، حتی برای كوتاه و میان مدت هم تا موقعی می تواند بر قرار بماند كه هرساله این دلارهای نفتی برسد و به همین نحو كه تا كنون كرده ایم، این دلارهای نفتی برای تامین مصرف، هزینه شود. ذهنیت اقتصادی ما بی شباهت به ذهنیت وراث بی كفایتی نیست كه تنها با فروش ارث و میرات پدری یا مادری، « خوش» می گذرانند و ظاهرا هم كمتر كسی به آن روز می اندیشد كه وقتی «ثروت» به ارث رسیده تمام شود، چه باید كرد؟ به نظر من تداوم همین ذهنیت است كه مثلا، حتی در پایان برنامه چهارم هم قرار است با 1/42 میلیارد دلار واردات، صادرات غیر نفتی ما به 13 میلیارد دلار برسد (شرق 11 آبان 82) – یعنی هم چنان سالی بیش از 29 میلیارد دلار كسری تراز تجارتی خواهیم داشت وروشن نیست كه اگر بخش نفت، نتواند هم چنان بانك دار این ذهنیت سوداگرانه و تولید گریز ما باشد، چه باید بكنیم و تكلیف ما چه می شود؟ حالا بماند که حتی این برنامه به آخر نرسیده، واردات از مرز 60 میلیارددلار گذشته است و صادرات غیر نفتی ما، رقم واقعی اش یه این میزان نرسیده است. البته دولتمردان هم یاد گرفته اند که حالا که نمی توانند واقعیت را تغییر بدهند، پس، آمارها را دستکاری می کنند تا شاید، ذهنیت بعضی ها تغییر کند؟ منظورم البته دست بردن در آمارهاست که حتی مورد اعتراض وزیر کار همین دولت نیز قرار گرفت که گفت 80% آن چه که به عنوان صادرات غیر نفتی عنوان می شود را قبول ندارد.
گذشته از ذهنیت اقتصادی سوداگرانه، نكته قابل توجه دیگر در وضعیت ما این است كه نه مای ایرانی به دولت مالیات می پردازیم و نه این كه دولت خود را موظف می بیند به مای ایرانی[1] پاسخ بدهد. به یك عبارت، ما در ذهن خودمان حداقل، خود را محق می دانیم كه قوانین این دولت ها را – كه در ذهنیت ما فاقد مشروعیت است- پشت گوش بیاندازیم و دولت هم - كه منبع درآمدهایش عمدتا «خدادادی» است و به بندگان خدا ربطی ندارد، دلیلی نمی بیند به ما پاسخگوئی داشته باشد. متاسفانه انتخابات معنی داری هم كه نداشته ایم و نداریم در نتیجه، دولت های ما هر كار كه دلشان می خواهند می كنند و ما هم. به یك معنا، از هفتاد دولت «آزادیم» كه هركاری كه دوست داریم بكنیم! این بریدگی تاریخی بین دولت و ملت در ایران، شاید به این خاطر باشد. پی آمد این بریدگی این است كه هم دولت تنها با زور و سركوب می تواند ما را به همراهی وادارد و هم این كه ما، تنها با خشونت و انهدام می توانیم از دست دولت های نامطلوب خلاص شویم. این حالت جنگ دائمی بین این دو بی گمان بدون پی آمدهای اقتصادی نیست.
و اما، بطور كلی باید گفت كه فرهنگ اقتصادی ما از همان گذشته های خیلی دور تا به همین امروز تنها دغدغه توزیع و مصرف داشته است نه دغدغة تولید. من فكر می كنم گذشته از عوامل دیگر، یكی از عوامل اصلی این رفتار و ذهنیت اقتصادی ما این است كه ما ملتی بی آینده ایم. این بی آیندگی ما هم ناشی از بی اختیاری ماست. یعنی نه اختیار جان مان دست خودمان است و نه اختیار مال مان و تازه فاقد حق و حقوق اولیه ایم. متاسفانه، همیشه همین طور بوده ایم نه این كه در سالهای اخیر این گونه شده ایم. وقتی كسی امروز همه كاره باشد و فردا بر سر دار، بدیهی است كه چنین آدمی نمی نشیند تا برای پس فردایش برنامه بریزد! این پس فردا تا فرانرسد در ذهینت مضطرب یك انسان ایرانی وجود ندارد و البته وقتی فرا می رسد، دیگر فرصتی برای برنامه ریزی كردن نیست. و از همین روست كه ما اغلب در جامعه ایرانی مان حس می كنیم كه «غافلگیر» شده ایم!
تولید گریزی ما نیز به گمان من، به مقدار زیادی ناشی از همین بی اختیاری تاریخی ماست. برنامه ریزی برای تولید و یا هر كار خیر دیگر، به زمان نیاز دارد ولی برای ما، زمان، یكی زمان گذشته است كه گذشت و دیگری نیز به غیر از زمان حال چیزی نیست. باور به آینده اطمینان خاطر از امنیت جان ومال و حق و حقوق اولیه انسانی می خواهد كه مای ایرانی هیچ گاه نداشته ایم و به همین خاطر هم هست كه برای نمونه در عرصة اقتصاد، همیشه دنبال آن چه هائی هستیم كه به سرعت قابل نقد شدن و نتیجه آن قابل دفینه كردن باشد. در سابق مازاد را- اگر مازادی بود- در حیاط خانه و گوشه باغ چال می كردیم و الان هم، آن مازاد را اگر دردوبی سرمایه گذاری نکنیم و اگر در کانادا به کارنبریم، در بانك های خارجی چال می كنیم. اگر چه به ظاهر تغییر كرده ایم ولی پی آمدش برای اقتصاد ما در همه حالت ها، به یك صورت است. مازاد، وقتی مازادی هست در درون اقتصاد به جریان نمی افتد و ارزش افزائی ندارد ( در یکی دو سال گذشته، بنگرید چه سرمایه ای از سوی ایرانی ها به دوبی رفته است!). به عبارت دیگر، این كیك ملی ما كوچك و حقیر باقی می ماند. و اگر در نظر داشته باشید كه شماره كسانی كه باید از این كیك ملی نوش جان كنند، هرروزه و هر ساله بیشتر می شود، آن گاه زمینه و شاید حتی منشاء بخشی از مصیبت اقتصادی ما آشكار می شود. به شیوه ای که اقتصاد را اداره می کنیم، نمی دانم چرا بعضی ها تعجب می کنند که شماره بیشتری از ایرانی ها گرفتار مصائب فقر می شوند وبه صورت « اقشار آسیب پذیر» در می آیند!
البته بگویم و بگذرم كه این نحوة رفتار ما كه فاقد آینده ایم، نباید تعجب بر انگیز باشد. بی آیندگان همیشه در حال زندگی می كنند و گاه به تقدس گذشته می نشینند تا كمبود ها و مصیبت های حال شان قابل تحمل شود. وقتی امید به آینده وجود نداشه باشد كمبودهای زندگی در حال با رجعت به گذشته و با زندگی در گذشته جبران می شود. نمی دانم آیا هیچ گاه برای شما این پرسش پیش آمده است كه ما چرا این همه در بارة دست آوردهای خودمان در گذشته اغراق می كنیم؟
به این ترتیب، پس در همین جا می خواهم بر این نكته تاكید كرده باشم كه استبداد زدگی ما و جامعه و فرهنگ ما چیزی نیست كه بشود كتمان كرد و بعلاوه، پی آمدهای مخرب و مضرش هم چیزی نیست كه بتوانیم بیشتر از این ادای كبك را در بیاوریم یا فكر كنیم كه انشاالله خیر است، یا درست می شود. منظورم از یك جامعة استبداد زده هم جامعه ای است كه در آن آزادی و حق و حقوق فردی، تفكر واندیشیدن آزادانه و مسئولیت پذیری حكم كیمیا را پیدا كرده است.
آیا آن چه كه فهرست وار بر شمرده ام مختصات جامعه عزیز ایرانی خود ما نیست؟ و اما پی آمدهای این چه كه فهرست وار برشمرده ام به چه شكل هائی در می آید؟
[1] خواستم بگويم «شهروند»، ديدم شهروند حق و حقوقي دارد. ما كه الحمدالله هيچ گاه در چشم دولت هاي مان حقوقي نداشتيم و به واقع شهروند نبوديم.



Friday, January 09, 2009


تصمیم گیری های اقتصادی دریک نظام خودکامه 



وقتی خودکامگی در جامعه ای همه جا گیر می شود، نه فقط اندیشه و اندیشه ورزی به تنگی نفس می افتد بلکه حتی منابع محدود، می خواهد درآمد نفت باشد، یا درآمدهای مالیاتی و یا هر چه های دیگر، به مقدار زیادی، به گونه ای مصرف می شود که منافع اش برای اجتماع بهینه نشده است. به سخن دیگر، می خواهم بگویم که گذشته از هزار و یک مشکل دیگر، هزینه اقتصادی یک نظام خودکامه بیشتر از آنی است که پذیرفتنی باشد. و این پی آمد هم تنها محدود به خودکامگی درایران نیست. درهمه طول وعرض تاریخ، و حتی جغرافیا، خودکامگی به غیر ازاتلاف منابع محدود جامعه دست آوردی نداشته است. البته دردرون نظام خودکامه، این اتلاف منابع مشکلی ایجاد نمی کند، چون تقریبا همیشه این گونه بوده است که نظامهای خود کامه، می خواهد هیتلر درآلمان بوده باشد و یا دراستالین درشوروی سابق، و یا رضا شاه درایران و اتاتورک درترکیه، چنان کنترلی براطلاعات اعمال می کنند و چنان درعرصه تبلیغات و درعرضه پنداشت آفرینی فعالیت دارند که بعید نیست حتی خودشان نیزباورشان بشود که به واقع علی آباد هم شهری است. تنها با سقوط خودکامگان است که بخش هائی از خرابکاری هایشان برای دیگران علنی می شود.

بگذریم و بپردازیم به بررسی مختصری از عمده ترین دست آورد حكومت رضا شاه، یعنی از ساختن راه آهن سراسری به عنوان نمونه ای از چگونگی تصمیم گیری اقتصادی دریک حکومت خودکامه. بدون این که بخواهم به تفصیل سخن گفته باشم، به اشاره می گذرم که درهراقتصادی، مشکل اصلی و اساسی، این است که منابع آن اقتصاد محدود و نیازهای مردمی که درآن زندگی می کنند نامحدود است. به همین خاطر، مستقل از هرچه های دیگر، باید حداکثر دقت در استفاده از این منابع محدود به عمل بیاید تا بیشترین منفعت برای جامعه به دست آید. با این مقدمات، پرسش اصلی و اساسی این است که ساختن چنین راهی درایران این دوره به خصوص با توجه به گستردگی فقر و فاقه در مملکت، آیا هیچ توجیه اقتصادی داشت؟ آیا به معنای بهینه سازی استفاده از منابع محدودی بود که دراقتصاد ایران وجود داشت؟ البته شماری از مدافعان این ساختار عهد دقیانوسی سیاست درایران مدعی اند که ساختن این راه بخشی از « پروژه مدرن سازی» ایران بود که به همت سرسلسله پهلوی انجام گرفت. درجای دیگر، کوشیدم که ناسزاواری چنین ادعائی را نشان بدهم که مدرن سازی و تجدد مفاهیم شناخته شده ای هستند که برای خودشان تعاریف مشخص دارند و نمی توان دلبخواهی و قائم به خویش به جعل تعریف دست زد. بطور کلی در جامعه ای که در آن حق وحقوق فردی به رسمیت شناخته نشود، در آن جامعه از تجدد نیز خبری نیست. با این همه، اجازه بدهید در این بخش بپردازم به وارسیدن یک تصمیم مهم اقتصادی دراین دوره، تا روشن شود که آیا به پایه ای ترین اصول اقتصادو مالیه توجه کرده بودند یا این كه بر خلاف آن چه که شماری از این مدافعان می گویند این هم نمونه ای بود از اتلاف منابع ناچیز مملكتی فقیر به دست خودكامه ای كه نه منطق می شناخت و نه به راستی، دردایران داشت. البته به نظرمن اشتباه خواهد بود اگر تنها رضاشاه را در این جریان مقصر بدانیم. چون ایراد، در نحوه اول به ساختار خودکامه است و به وضعیتی است که درآن حق وحقوق فردی رعایت نمی شود.

از هردیدگاهی که به قضیه نگاه کنید، تردیدی نیست که توسعه جامعه انسانی در گرو گسترش و پیشرفت امکانات ارتباطی با یک دیگر است. البته در اینجا ارتباط را به یک معنای خیلی کلی بکار می برم، یعنی در حوزه های فرهنگی، شیوه های مفید و موثر رابطه گیری با دیگر فرهنگ ها باعث ورزیدگی و چابکی فرهنگی می شود و به عوض، فرهنگی که درهرپوششی بر خویش پرده ساتری می کشد تا از «هجوم» اغیار درامان بماند، تنبل و تن پرور و بطور خطرناکی بیات می شود و بعید نیست حتی بازی را به دیگران ببازد. دردرون یک جامعه نیز، سهولت ارتباط گیری با یک دیگر- یعنی آزادی اطلاعات و غیر انحصاری بودن ابزارهای ارتباط جمعی، مطبوعات، نشرکتاب و مجله، رادیو، هم دراین فرایند اهمیت اساسی وتعیین کننده دارد. در حوزه اقتصاد مستقل از ایدئولوژی اقتصادی حاکم نیز، گسترش راههای ارتباطی- راه و راه آهن و بندرگاه- از پیش مقدمات توسعه اند نه پی آمدهای آن. یعنی تا به این پیش زمینه ها نپردازیم، اقتصاد پیشرفت نمی کند وازمنظری که من به دنیا می نگرم، در این جا اقتصاد چپ و راست ندارد. این که شماری مدعی اند همین که مازاد تولید فراهم شود، نیاز به ابزار و امکانات مبادله پیش می آید، از این نکته بدیهی غفلت می کند که وقتی این امکانات نباشد یا کم باشد، مازادی هم تولید نمی شود یا کم تولید می شود تا به صورت انگیزه و یا وسیله ای برای اعمال فشاربرای ایجاد این زیرساخت ها عمل کند. به عبارت دیگر، دارم ادعا می کنم که فراهم نمودن این پیش شرط ها نه در حوزه خصوصی بلکه در عرصه عمومی انجام می گیرد یا باید بگیرد. تا با فراهم شدن این پیش شرط، سرمایه داران و صاحبان صنایع وحرف هم به امکانات بهره مندی از تولید مازاد آگاه شده و درپی آمد این آگاهی، براساس منافع شخصی و فردی خویش، برای تولید مازاد دست بکار شوند. این نکته من هم نه یک « کشف» شخصی بلکه خلاصه ای است از تاریخ در جوامعی که از این مراحل گذشته اند.

دراین مختصر، به تفسیرهائی که دیگران در این باره نوشته اند کار ندارم. ترجیح می دهم که خواننده در کنار تفاسیر دیگرانی که خوانده است، به این وجیزه بنگرد و بعد، درخلوت خویش برای خود تصمیم بگیرد که درواقعیت زندگی وضع به راستی به چه صورتی بوده است.

تا آنجا که من می دانم مصدق برای اولین بار در 20 بهمن 1304 در مجلس در باره راه آهن سخن گفت
[1]. به گمان من این سخنان اولیه مصدق، مثل اغلب حرفهایش مستدل و منطقی است. یکی از چندین دلیل درستی دیدگاه مصدق، این است که آن چه در این جا پیشنهاد می کند حتی الان هم درست است. یعنی در هردوره ای که می خواهید دست به کار تازه ای بزنید باید از خودتان بپرسید که این کار تازه شما چه تاثیری بر دنیای دوروبرتان دارد؟ به سخن دیگر، باید یک بررسی منافع و هزینه ها، یا به سخن دیگر حساب سود و زبان تنظیم شود و به گمان من به همین خاطر است که مصدق می گوید درست مثل کسی که می خواهد خانه ای بسازد، باید اول « فکر کند که آن خانه را در چه محلی بسازد که از حیث آب وهوا و موجبات دیگر و مخصوصا منافع بهتر بوده باشد». یعنی اول، بهترین محل را انتخاب می کند و همین است در مورد راه آهن که باید با «ادله و مدارک صحیح معلوم کنیم کدام نقطه صرف می کندو ازهرحیث مفید تر خواهد بود». بعد دنبال مثال خانه را می گیرد که قدم بعدی مراجعه به معمار و نقشه برداراست و در خصوص راه آهن هم «باید ابتدااز روی احصائیه گمرک و براهین صحیح محل ونقاط را معین و بعد شروع به نقشه برداری نمائیم و در قدم سوم هم مقاطعه یا مناقصه است» و با عجله وشتاب در تصویب این لایحه مخالف است و به خصوص اصرار دارد که دولت از روی « احصائیه گمرکی و مدارک صحیحه و مخصوصا نقاطی که صلاح سیاسی و اقتصادی بوده باشد» را پیدا نماید و بعد مهندس و متخصص آورده و نقشه اش را بردارد.

بیش از یک سال بعد در 2 اسفند 1305 مصدق باز به مقوله راه آهن بر می گردد و مفصل در باره اش حرف می زند. درهمان ابتدای امر می گوید که امیدوار است « در تمام ایران راه آهن تاسیس و ایجاد شود» پس برخلاف تهمتی که بعضی ها به مصدق می زنند مصدق با راه آهن مخالفتی ندارد و خودش هم همین را می گوید که در «بادی امر هیچ کس نمی تواند بگوید که راه آهن بد است» ونه فقط این بلکه« راه آهن یک چیز خیلی مفیدی است برای مملکت که هر قدردر فوریتش تسریع شود برای مملکت بیشتر منفعت دارد» . و بعد اشاره می کند که برای این برنامه گویا پولی هم جمع کرده اندولی آن را بکار نزده اندو مصدق اصرار دارد که بهتر است پول را بکار بزنند و بعد به درستی اشاره می کند به وضعیت کلی مردم و می گوید « پولی که در دست ملت ایران است نامحدود نیست» و ما نمی توانیم بگوئیم« پول این ملت نامحدود است و از او هرچه بگیریم باز یک پولی جای آن می گذارد» و به درستی می گوید که هرچقدر از پول در جریان را ازدست مردم خارج کنیم « قدرت تجارت او و راه معاش او کم می شود» و به همین خاطر می گوید « یکی از چیزهائی که بنده خیلی خوب می دانم که راه آهن زودتر ایجادشود این است که پولی که از ملت می گیریم از طریق دیگری بکار بیفتد و راه معاش او مسدود نشود» یعنی « این پول در داخله مملکت بجریان بیفتد».

ایجاد راه آهن ازنظر مصدق دو راه دارد. « اگر از راه صحیح برویم به بهشت واردمی شویم و اگرازراه غلط برویم داخل در جهنم می شویم» و می گوید که تخصصی در نقشه راه ندارم ولی « باید نگاه کنیم با احصائیه های گمرکی که واردات و صادرات ما از چه محلی بیشتر است و وسائط نقلیه در چه نقاطعی بیشتر انتفاع می برد» و البته که « خرج را هم بسنجیم» و به تناسب خرج و به تناسب مال التجاره که حمل می شود « منافع راه آهن را درک کنیم». و بعد تاکید می کند که « ماباید کاری کنیم که بتوانیم راه آهن را بسازیم» چون « باز هم عرض می کنم ایجاد راه آهن در نظر بنده خیلی اهمیت دارد و در هرنقطه مملکت راه آهن ایجاد شود و احداث شود مفید است» و اشاره می کند به مذاکرات خودش با مستوفی الممالک در باره راه آهن درچند سال پیشترو این نکته مهم را می گوید که « طرز پیداکردن سرمایه برای ساختن راه آهن بیشتر از خود راه آهن اهمیت دارد» ودلیل اش هم آن قدر بدیهی است که ابتدا به نظرخنده دار می آید« اگر ما سرمایه برای راه آهن نداشته باشیم مسلما نمی توانیم راه آهن بسازیم».

و بعد اشاره می کند به این که هرچه که هزینه ایجاد راه آهن باشد بخشی درداخل هزینه می شود و بخشی هم به خارج می رودو بعد تخمین می زند که بین 8 تا ده سال طول می کشد که این پروژه تکمیل شودو راه آهن به بهره برداری برسد و آن وقت این پرسش را مطرح می کند که باید به اصطلاح امروزین یک بررسی « هزینه و منافع» بکنیم و ببینیم که آیا این کار درست است یا خیر! و اشاره می کند به راه آهن جلفا و تبریز و ادامه می دهد که می توانیم بابررسی هزینه و منفعت آن راه یک اطلاعات کلی پیدا کنیم.و انگار خودش هم می داند که دیگران در پوشش های مختلف ممکن است حرفهایش را وارونه نشان بدهند باز تاکید می کند که « بنده عرض کردم با راه آهن کاملا موافقم و نیت راه آهن را هم خیلی مقدس می دانم» ولی، واینجا دیگر حرفهای خیلی مهمی می زند« قبلا لازم می دانم که ما برای مردم یک استعدادی درست کنیم که بتواند اگر ما این راه آهن را خواستم بسازیم هرسال این کمک را بکنند». ناگفته روشن است که اگر چنین « استعدادی» ایجاد نشود کار هم در میانه راه لنگ می ماند. وبعد می پردازد به ظرفیت نهائی مملکت برای پرداخت مالیات و این حرفش هنوزهم درست است که وضع مالیات باید« متناسب استعداد و وضعیت افراد باشد» چون اگر نباشد « مسائل تجارتی را بکلی معوق می گذارد» ووقتی که مسایل تجاری معوق شد و مردم بی استعداد شدند مالیات دولت در نقاط دیگر بلامحل می ماند» و بطور کلی « اگرمردم استعدادشان کم بشود بالنتیجه عایدات دولت هم کم می شود» و بعد ادامه می دهد که به نظر او بهتر است که این پولهائی که جمع شده است را صرف کارهائی بکنیم « که مردم یک استعدادی پیدا بکنند برای تامین مخارج همین راه آهن هم بهتر باشد» و بعد اشاره می کند به تولید قند درداخل که اگر بتوان با این عایدات که جمع شده است درمصرف قند به خودکفائی رسید « سالی بیست و دو میلیون که چهل وچهار کرور باشد قند نخریم و اگرما در مملکت چهل وچهار کرورحاصل قند داشته باشیم قهرا چهل وچهار کروربخارج نمی رود و ملت یک استعدادی پیدا می کند که می تواند هرسال یک پولی بدهد برای راه آهن» و همین را مقایسه می کند با هزینه آن پول برای ساختن راه آهن بدون ایجاد این « استعداد تازه و بیشتر برای مردم».

البته آن چه که برای مصدق خیلی هم مهم است این که آیا ایران می تواند از پس این هزینه بر بیاید یاخیر! برای این که بتواند پروژه را تمام کند. در همین راستا اشاره می کند به کسری تزار پرداختهای کشور ومثال را ادامه می دهد که «ما یک پولی درجریان داریم که امروز دردست ملت ایران است اگر ما آمدیم گفتیم این را به عنوان عایدات قند و چای از تو می گیریم برای این که راه آهن بسازیم و تا ده سال دیگرکه راه آهن ساخته شود تجارت وزراعت وفلاحت ترقی می کند ورفت و آمد می شود تو فائده خواهی برد آن وقت جواب خواهد داد که درست است فایده می برم ولی من تا آن وقت زنده نیستم که از این راه آهن استفاده کنم و این فایده را ببرم شما اصول زندگی وحیات من را تامین کنید. بعد راه آهن بسازید.» و بعد به درستی می گوید برای مالیات ستانی « باید اول مایه دست ملت را زیاد کرد. استعداد مالیاتی مردم را زیاد کرد» « اگر ملت استعدادو قدرت پیدا کرد بیشتر مالیات می دهد ولی اگر استعداد نداشت از ده ویران که ستاند خراج» وچندین بار براین که باید « استعداد ملت» را زیاد کرد تاکید می کند و بحث را می کشاند به کسری ترازپرداخت ها. به بررسی تجارت خارجی می پردازد «بنده نگاه می کنم می بینم ملت ایران هیچ متاعی که بتوانیم معین کنیم که بخارج میرود ندارد فقط یک تریاکی در این مملکت است که آن هم درتحت یک اصولی دارد محدود می شود» صادرات ما فقط تریاک است وچند قلم جزئی دیگرولی « باید یک چیزهای دیگر از قبیل نفت وقند بملکت وارد کنیم» و به همین خاطر، با پروژه هائی که دردراز مدت درآمد آفرینی دارند موافق نیست وبه شکل و صورت های مختلف بحث را می کشاند به این که آیا امکانات مالی تکمیل این راه آهن را داریم یا خیر و یک بار دیگر موافقت اش را با راه آهن اعلام کرده دست می گذارد روی یک نکته اساسی که«یک لایحه که اساسا مقدمه وخرجش معلوم نیست از کجا است وسرمایه ملی رادرنظر نیاورده باشد و استعداد مردم را برای دادن مالیات در نظر نگرفته باشد و بالاخره در وسط راه بماند وما مجبور بشویم یا بکلی از راه آهن صرف نظر کنیم( چون استعداد نداریم که انجام بدهیم) یا امتیاز آن قسمتی را که خرج کرده ایم بکسی دیگر واگذار بکنیم که او تمام کند بنده این لایحه را اساسا جرات نمی کنم بگویم مخالف هستم»

مدتی بعد- حدودا دوماه بعد در 29 فروردین 1306 باز بر می گردد به مقوله راه آهن. انگار می داند که دیگران بدون توجه به نکاتی که پیش می کشد اورا به « مخالفت» باراه آهن متهم خواهند کرد، برموافقت اش تاکید می ورزد و ادامه می دهدکه « با موقعش و طرز خرجش مخالفم» و این نکته درست را می گوید که هر خرجی را که مجلس تصویب کند آن تصویب « متلازم با اخذ یک مالیاتی است» که گمان نمی کنم کسی با این نکته مصدق موافق نباشد. و بعد ادامه می دهد، که اگر خرج به موقع باشد برای مملکت مفید است و درست می گویدو اگر به موقع خرج نشود و یا درمحل خرج نشود، « برای مملکت مضر است» واگر خرج این نوعی عمدتا در خارجه باشد، « خیلی مضر است» واین بینش درست را دارد که وقتی خرج زیاد بشود مالیات هم بیشتر می شود، و مالیات بیشتر باعث بالارفتن مخارج می شود و پی آمدش این است که « صادراتش کم می شود». این مباحث هم منطق اقتصادی اش به گمان من هنوز درست است و بعد می گوید « وضع مالیات بی موقع» باعث بالارفتن قیمت شده و « بالنتیجه صادرات مملکت کم می شود» در حالی که « این همه فریاد که می کنیم که باید صادرات مملکت خودمانرا زیاد کنیم» و یکی از راههائی که « صادرات مملکت زیاد می شود وضع نکردن مالیاتهای بی مناسبت و بی موقع است». وضع مالیات بی موقع و بی مناسبت را « تورمی» می خواهد و درست هم می گوید و بعد می رسد بر سر راه آهن.
هرمملکتی که بخواهد راه آهن بسازد باید دو شرط موجود باشد:
استعداد ساختن راه آهن
احتیاجات
درپیوند با استعداد ساختن راه آهن، می رسد به کمی تجارت به طور کلی و به خصوص به کسری تراز پرداختهای ایران و سندش هم آمارهای گمرک است و ادامه می دهد وقتی « موازنه تجارتی برضررما شد استعداد ما کم است و چون عایدات زیادی هم نداریم اگر مقداری عایداتمان را یک جا خرج کنیم وازآن فورا فایده نبریم متضرر می شویم» و باز تاکید می کند بر کوچکی کیک ملی یا به عبارت دیگر تولید ناخالص داخلی. به حرف مصدق کار نداشته باشیم. به مختصات اقتصاد ایران در آن دوره بنگرید تا برای شما روشن شود که این کیک ملی ما به چه اندازه بود. به یاد داشته باشیم که بخش نفت هنوز به جریان نیافتاده است و همان گونه که به درستی پیشتر گفته بود رقم عمده صادراتی ما در این دوره تریاک است و عملا دیگر هیچ. ممکن است مقداری کتیرا وپوست و روده گوسفند و گاو هم جزو صادرات ما بوده باشد. ولی در کنارش نه به شدت کنونی، ولی از جان آدم تا شیرمرغ را باید وارد کنیم.

دوم مقوله احتیاج است. مثال خانه را می زند که اگر کسی خواست خانه بسازد باید ببیند که پول دارد یا خیر وبعد به اندازه احتیاجش خانه بسازد.

دربررسی نقش راه آهن، بلژیک را مثال می زند. از جمیعت و به خصوص از تراکم جمعیت آن سخن می گویدوبعد وصلش می کند به تراکم پائین جمعیت در ایران و ایرادش درست است که به خاطر کمبود جمیعت طبیعتا راه آهن درایران نمی تواند به اندازه بلژیک مورد استفاده قرار بگیرد. و این نکته درست را می گوید که « مخارج راه آهن که فرق نمی کند» وادامه می دهد که اگر شما 80 میلیون پول را دراقتصاد ایران در کارهای دیگر به جریان بیندازید، استفاده اش سالی 12 میلیون است ولی « راه آهن سالی هشت میلیون خرج دارد» . نظر مصدق که درست هم بود این که، اول « احتیاج» را بیشتر بکنیم تا پروژه راه آهن از نظر اقتصادی منطقی شودچون وقتی احتیاج کم باشدراه آهن هم صرف نمی کند و « از کار می افتد» خصوصا« راه آهنی که در مملکت ما کشیده می شود» چرا؟ دلیلش هم ساده است و هم درست « به نظر بنده این خطی که هست از نظر تجارت داخلی و احتیاجات داخلی است» چون برخلاف ادعائی که مدافعان این راه می کردند، « معقول نیست که مملکت اروپا مال التجاره خودش را از راه روسیه بیاورد به بندر جز و از بندرجز هم ببرد به هندوستان که بگوئیم راه آهن ما رابط اروپا و هندوستان است» به سخن دیگر، به نفع اروپاست که « از راه مدیترانه بیاورند به بغداد و ازراه بغداد ببرند به هندوستان- پس راه آهن ما اثر بین المللی ندارد» و « برای تجارت داخلی است» در حالی که ممالک دیگر وقتی راه آهن می کشند علاوه بر احتیاجات داخلی به « تجارت بین المللی» هم نظر دارند و « از روی حساب راه آهن می کشند»ولی راه آهن پیشنهادی ایران این مختصات را ندارد.

بعد بحث را می کشاند به راه آهن تبریز وجلفا و می گوید اگر نه میلیون خرج آن شده باشد و الان هم 12 سال است که راه آهن دایر شده ، این خط باید سالی 900000 تومان فایده بدهد. واین حرف درست را می زند که راه آهن وپروژه های مشابه باید بیش ازاین فایده داشته باشد چون استهلاک سرمایه در آن ها زیاد است و طبیعتا استهلاک زیاد به سرمایه گذاری بیشتر نیازمند است. به سخن دیگر، برای این که راه آهن از حیز انتفاع نیفتد، لازم است هر چند مدت برای حفظ آن سرمایه گذاری بشود. و بعد اشاره می کند به تراکم جمعیت در آذربایجان و می گوید اگر منافع این راه را با توجه به غلظت جمعیت بدانیم آن وقت می توان تخمینی از ساختن راه آهن برای مناطق کم جمیعت به دست آورد. و اگرچه به تخمین و البته در نطق دیگراز ارقام رسمی استفاده می کند و نشان می دهد که راه آهن تبریزجلفا فایده اقتصادی خیلی کمی دارد.

از فقر مملکت سخن می گوید و وظیفه خویش را به عنوان نماینده مطرح می کند و می گوید اگر می خواهیم به واقع راه آهن مطلوبی بکشیم « مجبور به یک تحقیقات ومطالعاتی هستم. باید متخصص راه آهن را بخواهم، یک صورتی از صادرات وواردات بخواهم که وجدان خودم را راضی کنم که رای به این پول- افزایش مالیات- بدهم.

باز بر می گردد به پیشنهاد قبلی اش که حاضر است برای افزایش مالیات رای بدهد به شرط این که « از عایدات انحصارقند بخواهید قند بسازید بنده موافقم. به جهت این که می گویم یک چیزی پیدا می کنیم و برای این که یک چیزی خرج می کنیم برای این که امروز همانطوری که عرض کردم محل احتیاج است» در حالی که به خاطر پائین بودن تمرکز جمیعت، فایده احتمالی راه آهن زیاد نیست.

جالب است کل مالیاتی که قرار است اخذ شود 14 میلیون تومان است ولی ایران در آن دوره سالی 22 میلیون تومان قند وارد می کند وحرف مصدق این است که اگر این پول صرف تاسیس کارخانه قند بشود « هم قند ارزان ترمی شود» و هم ایران پول به خارجه نمی فرستد. اگر مملکت از این راه 14 میلیون تومان عایدی داشته باشد می تواند 7 میلیونش را صرف ساختن راه آهن بکند. و جان کلام مصدق این است که « اگرما این مردم را چاق نکنیم نمی توانیم آنها را بدوشیم» و خوب این سخن، اگر آدم حرف دهن اش را بفهمد، هنوز هم سخن درستی است.
اولین انتخاب مصدق برای هزینه کردن پولی که جمع آوری شده یا قرار است بشود، ساختن کارخانه قند است و اما در مورد مشخص حمل ونقل، به گمان مصدق این کار ایراد دارد که « ما استعداد ایجاد کاری را نداشته باشیم و احتیاجش را هم نداشته باشیم و آن وقت برویم یک کاری بکنیم که برخلاف استعداد واحتیاج باشد» پس، به درستی می گوید « ما باید اول احتیاجات خودمان را زیاد کنیم» و در همین راستا معتقد است که « ما امروز کارهای مهمی در قسمت کامیون بکنیم» یعنی معتقد است که بهتر است به جای راه آهنی که به قول خودش « دررو ندارد» شبکه جاده های شوسه را در مملکت گسترش بدهیم. و در جواب کسانی که خواهند گفت که کامیون و گسترش راههای شوسه هم « خرج» دارد، مصدق می گوید قبول ولی خرجها را با یک دیگر مقایسه می کند. برای خط آهن 40 میلیون پولمان به خارج می رود ( که سالی چهارمیلیون حداقل منفعت آن است» و سالی چهار میلیون هم بودجه راه آهن است. نظر مصدق علاوه براستفاده از کامیون، خریدن « پنجاه اتوبوس مسافرتی» هم هست و بعد اشاره می کند به عدم تمرکز جمعیت و این نکته درست را می گوید که اولا راه آهن ده سال طول می کشد تا تمام شود تازه وقتی که تمام شد برای « مملکتی که هر کیلومتر مربعش 5 نفر جمعیت دارد گمان نمی کنم فایده داشته باشد» واما استفاده از کامیون، « امروز که کامیون را دائر کردیم شروع می کند به تزئید احتیاجات ووقتی که احتیاجات زیاد شد البته فایده می بریم ولی راه آهن در مملکت ما بلامنفعت است». این نکته های مصدق، برخلاف آن چه که معاندان به او نسبت می دهند نه نشانه ضدیت او با راه آهن، بلکه نشان دهنده درک عمیق مصدق از مسایل پایه ای اقتصاد، وبه خصوص اقتصاد ایران است.

و در همین جا به نکته دیگری اشاره می کند که استفاده از کامیون و راه شوسه، اغلب نقاط کشور را به یک دیگر وصل می کند ولی راه آهن فقط به حال کسانی که درکنار خط زندگی می کنند مفید خواهد بود و « آن نقاطیکه دور از راه آهن است آنها که احتیاجاتشان رفع نمی شود آنها باید باز مال التجاره خودشان را با همین وسایل نقلیه [کنونی] حمل کنند و برسانند به خط آهن» و باز بر می گردد به هزینه نسبی این پروژه ها و آن را با وضعیت مالی مملکت می سنجد. و در همین راستا اشاره می کند به راه آهن آذربایجان که با آن همه هزینه، منفعتی ندارد. جالت است که استفاده از کامیون و گسترش راه شوسه را باعث افزایش صادرات می داند و حرفهایش هم درست است. یعنی می گوید « بنده تحقیق کرده ام» که هزینه حمل ونقل کالا کاهش پیدا می کند، سرتان را با ارقام مصدق به درد نمی آورم- ولی وقتی هزینه حمل ونقل کاهش یافت « صادرات ما بخارج ارزان تر تمام می شود ووقتی که صادرات ارزان تر تمام شد خریدارش بیشتر است وپول بیشتر وارد مملکت می شود»- خوب همین جا پیشنهاد می کنم که بعضی از نوشته های امروزین کسانی چون پروفسور پاول کروگمن را درباره « جغرافیای اقتصادی» بخوانید تا به نقش هزینه حمل و نقل در تجارت بین المللی بهتر آشنا بشوید. ولی مصدق دربیش از 80 سال پیش درباره این مهم سخن می گفت. و اما حرف مصدق این است که استفاده از کامیون و اتوبوس و گسترش راه شوسه، بدون این که برای اقتصاد مملکت ضرری داشته باشد، باعث افزایش احتیاجات می شود ووقتی چنین شد « راه آهن هم زودتر فایده می دهد» و در باره پولی که جمع شده است هم نظرش همچنان ساختن کارخانه قند است.

از آن چه که نقل کرده ام مشاهده می شود که نه این که مصدق اهمیت حمل و نقل را نشناسد بلکه به صورت اقتصاددانی آگاه و مسئول خواهان استفاده بهینه از منابع محدود ایران است و به همین خاطر هم می گوید « تصدیق بفرمائید که ما باید یک کاری بکنیم که فایده داشته باشد» می پرسید چرا؟ جواب مصدق اگرچه تلخ ولی راست است« چون ما ملت فقیری هستیم» و حرفش این است که اگر از پولمان استفاده درست نکنیم، راه آهن را هم نمی توانیم تمام بکنیم و « بنده نمی دانم آن نیمه تمام را کی خواهد ساخت»

آقای هدایت به سخنان مصدق در مجلس پاسخ می دهد و در 9 اردبیهشت 1306 چون مصدق از این جوابها قانع نشده است، دو باره بر می گردد به مبحث شیرین حمل و نقل در ایران. من به پاسخ های هدایت دسترسی ندارم ولی از پاسخ مصدق گوشه هائی از آن روشن می شود.

قرارا به مصدق ایراد می گیرند که می خواهد مشوق کامیون بشود و مصدق می گوید « اختراعات جدید وقتی که وارد یک مملکتی می شود بواسطه تجدد خود شان قائم مقام چیزهای کهنه می شوند. خواه آن مملکت حاضر برای قبول آن باشد خواه نباشد» و بعد مثل بجائی می زند از رفتن به عتبات که سابق با اسب و قاطر می رفتند و هم هزینه زیادی داشت و هم وقت زیادی می برد ولی حالا که اتوموبیل آمده است کمتر کسی دیگر با آن وسایل قدیمی رفت و آمد می کند و دلیل اش هم ساده است « صرفه جوئی درزمان، در پول و درراحتی» سبب شد که « اتوموبیل قائم مقام تخت روان شد» و بعد می گوید « ما قبول بکنیم یا قبول نکنیم اتوموبیل در این مملکت هست» و جالب است که دست را می گذارد روی گره گاه مشکلات تاریخی ایران و می گوید « ما باید کاری بکنیم که صادرات ما زیاد شود یا از بعضی واردات مملکت خودمان کم کنیم» و بعد توضیح می دهد که چرا نظر او به این است که دولت کامیون بیاورد. دلیل مصدق هم چیزی است که این روزها به آن می گوئیم economies of scale یا صرفه های ناشی از مقیاس بزرگ، یعنی اگر دولت راسا به خرید کامیون دست بزند چون می خواهد تعداد زیادی کامیون را یک جا بخرد می تواند قیمت پائین تری بپردازد و حرفش درست است « پس این صرفه جوئی باعث می شود که واردات مملکت کم شود» و اگر هم این خدمات را دولت ارایه بدهد این کار باعث می شود که « مخارج عمومی کمترمی شود».

هدایت در جواب مصدق می گوید که اگر راه آهن بد بود چرا دیگران کشیده اند و بعد از روسیه مثال می زند. درپاسخ باید گفت که اولا مصدق هیچ گاه نگفت که راه آهن بد است بلکه با توجه به وضعیت مالی و احتیاجات مملکتی ساختن آن را در آن زمان و از آن مهم تر، درآن مسیر نامطلوب خواند و از آن مهم تر به درستی می گوید که روسیه از ساختن راه آهن « نظریات سیاسی داشت. نظریات نظامی داشت» وشواهدش را هم ارایه می دهد و بعد می گوید که ما درایران از « نقطه نظر اقتصادی می خواهیم راه آهن بکشیم و از نقطه نظر اقتصاد باید به بینیم راه آهنی که می کشیم فایده دارد یا نه؟». به بررسی راه آهن تبریز می پردازد به یک گزارش رسمی در آن باره اشاره کرده از سوئی به هزینه هائی که باید بشود می پردازد و از سوی دیگر، درآمدهارا با هزینه های ساخت راه آهن در نظر می گیرد و این البته کاری است که در همه موارد باید انجام بگیرد. براساس ان گزارش رسمی، برای ترمیم راه آهن تبریز هزینه زیادی لازم است چون تراورس ها پوسیده اند به حدی که « دوستدار با سهولت می توانست آنها را با دست متلاشی کند»و بعد اشاره می کند به احتمال تصادف واز ریل خارج شدن قطار « مخصوصا چرخهای لوکوموتیف یاس آور است بطوریکه هیچ وقت اطمینان کامل از وصول قطار به مقصد نیست».و اما از درآمدها، کل درآمد راه آهن برای سه سال 1300-1303 فقط اندکی بیشتر از 33000 تومان بود و این نکته درست را می گوید که راه آهنی که ده میلیون خرج برداشته ولی در سه سال فقط 33000 منفعت دارد، روشن است که علت ساختن اش اقتصادی نیست. یا صریح تر گفته باشم، امکانات محدود مملکت هدر رفته است و پروژه توجیه اقتصادی ندارد.

هم چنین هدایت به مصدق ایراد می گیرد که براساس برآوردهائی که در وزارت فوائد عامه وجود دارد، هزینه برنامه مصدق 45 میلیون تومان است. از بد اقبالی هدایت مصدق هم آن برآوردها را دیده است و می گوید، عدد ایشان درست است ولی در آنجا صحبت از ساختن 17021 کیلومتر راه شوسه است که هزینه اش 45 میلیون تومان می شود ولی اگر به جای راه آهن پیشنهادی از بندر جز تا محمره- این مسیر را شوسه کنیم « بیش از دوسه میلیون الی چهار میلیون خرج نخواهد داشت» یعنی مسافت بندرجز به محمره که فقط 1670 کیلومتر است سه چهار میلیون بیشتر هزینه نخواهد داشت، « بعلاوه ساختن خط آهن از بندر جز به محمره ماراازسایر خطوط شوسه بی نیازنخواهد کرد».
این سئوال اساسی را مطرح می کند که « اگر ما ازمحمره الی بندر جز راه آهن داشته باشیم آیا می توانیم بگوئیم همین برای ما کافی است و دیگر خط شوسه لازم نداریم» پاسخ به این پرسش مصدق روشن است. البته که منفی است و نکته سنجی های زیبائی دارد.

- ساختن راه آهن ده سال طول می کشد، « در این مدت هم مجبوریم همین راه از محمره الی بندر جز را با اتوموبیل و گاری حرکت کنیم» تازه وقتی که این راه آهن ساخته شد، نیاز به راههای شوسه هنوز خواهد بود « در صورتی که اگر با 45 میلیون تومان تمام راه های ایران را شوسه بکنیم و درظرف ده سال هم این کار را بکنیم هر سالی 4.5 میلیون [هزینه] می شود»
خوب فایده این کار در چیست؟
اولا « تمام راه های ما شوسه می شود»
« یک مرتبه خرج نمی شود»
« تمام خرج هم در خود ایران می شود»
ولی در باره راه آهن، هر مقدار که خرج بشود « نصف اش به خارج خواهد رفت» و تازه پس از همه این مصائب، « یک خط آهنی خواهیم داشت از بندرجز به محمره» در حالی که« اگر تمام خطوط ایران را با 45 میلیون شوسه کنیم» آن وقت « بوسیله سرویس اتوموبیل و کامیون می توانیم تمام موسسات جدید را در مملکت ایجاد کنیم». هدایت در پاسخ مصدق می گوید که صنیع الدوله نیز با همین نقشه کنونی موافق بود و باز مصدق ناچار می شود که یک بار دیگر تکرار کند که « گمان نمی کنم کسی با راه آهن مخالف باشد» ولی باز تکرار می کند که « برای وضعیت فعلی مملکت ما هم کامیون بهتر است» و بعد شکوه می کند از سوء استفاده از « افکار عمومی» و دنباله همان ارجاع به صنیع الدوله را می گیرد و باز می رسد به یک برخورد اقتصادی به ساختن راه آهن درایران. با توجه به آن چه که تا کنون در جلسات دیگر گفته بود ادامه می دهد که « ما می خواهیم راه آهن بکشیم باید طوری بکشیم که هروقت خودمان می خواهیم از آن استفاده کنیم و هروقت که خودمان نخواستیم بوسیله دیگران از آن استفاده کنیم.» و بلافاصله این پرسش اساسی را پیش می کشد که « خوب دیگران به چه ترتیبی از راه آهن ما استفاده خواهند برد؟» و برای جواب به این سئوال، می پرسد، « امروز اگر کسی بخواهد از اروپا بایران بیاید از کجا می آید؟ آیا از غرب میآید میرود به شرق یا از شمال شرقی میآید به غرب». تا آنجا که به مصدق مربوط می شود « راهی که اروپا را بآسیا متصل می کند همین است. که از غرب بیایند و بشرق بروند» و البته اگر ایران بخواهد راه آهن را بمسافرین اروپائی و مال التجاره آنها کرایه بدهد « باید طوری باشد که از غرب بشرق برود ولی راهی که دراین نقشه معین شده دررو ندارد» و حرف نهائی اش این است که « راهی که فعلا دولت درنظر گرفته برخلاف مصالح اقتصادی است». درپاسخ به ایرادات مصدق در مجلس یکی از روزنامه های آن وقت تهران مدعی شد که « اگر ما ازخارج پول قرض کنیم و راه آهن بسازیم بهتر است زیرا پولی که درجریان مملکت هست از جریان نمی افتد و برای مملکت مضر نیست». مصدق درپاسخ می گوید که « این حرف صحیح است» ولی، این صحیح بودن یک شرط خیلی مهم دارد، که « آن پولی که ما از خارجه میگیریم بدون فرع باشد» والبته می دانیم که قرض گرفتن بدون فرع نیست، یعنی باید بهره ای یا نزولی پرداخت و البته که « وقتی که ما با فرع مجبوریم پول قرض کنیم صرفه نخواهد داشت» و مثال عددی می زند که « مثلا اگر ما هشتاد میلیون پول از خارج قرض کردیم خود این مبلغ درسال شش میلیون تنزیل خواهد داشت» و « در ظرف ده سال ما سالی شش میلیون باید تنزیل بدهیم و برای ما صرفه نخواهد داشت». به گفته مصدق پولی که در مملکت هست معادل با چهارده میلیون است و نظر او هم این است که اگر بخواهند با این پول ناچیز این پروژه را آغاز کنند، یعنی « اگر ما این چهارده میلیون را بیک مصرفی رساندیم که فایده نداشت و در توی خاک کردیم و قائم مقام پول نشد و بخارج رفت و فقط آهن با آن خریداری شد در حقیقت ما خودرا بجائی نرسانده ایم. در آن وقت نه تنها این چهارده میلیون خواهد رفت بلکه ریش ما گیر خواهد افتاد و ناچار خواهیم بود یک مبالغ دیگری هم خرج کنیم» و بعد این نکته کلیدی را دارد که « برای.... مملکتی که فقیر شد و پول نداشت وقتی که می خواهد قرض بکند هرجور تحمیلی را باو خواهند کرد و همه اینها مربوط به فقر است»

پیشتر هم گفته ام، وقتی به این دیدگاهها فارغ از گرایشات سیاسی و پیش داوری های عقیدتی نگاه می کنیم، به گمان من روشن می شود که پای استدلال اقتصادی موافقان این طرح در ایران آن روز سخت چوبین بود و می لنگید. البته که ملاحظات سیاسی و غیر اقتصادی، و حتی می گویم خودکامگی حاکمیت موجب شد تا این راه آهن غیر اقتصادی کشیده شود. ناتوان از پاسخ گوئی به ایرادات جان دار اقتصادی مصدق به این طرح کذائی، شماری از ناظران با تحریف دیدگاه مصدق اورا به مخالفت با « راه آهن» متهم کرده اند، که همان گونه که در صفحات پیش دیده ایم تحریف آشکار نظر مصدق در باره راه آهن است.

ولی روشن بود كه مجلس و دولت گوششان به این پیشنهادات بدهكار نبود. ظاهرا كشیدن راه آهن از بندر جز به محمره راهی بود كه باید كشیده می شد. این كه كشیدن این راه برای اقتصاد ندار ایران صرفة اقتصادی نداشت، به رضاشاه و وكلای انتصابی مجلس چه ربطی داشت؟ شاید بتوان گفت كه به قول معروف، « آنها نوكر خان بودند، نه بادمجان» و منافع سوق الجیشی خان این چنین اقتضا می كرد. مگر آن مداخلات علنی در انتخابات به نفع مملكت بود؟ و مگر كسی به هشدارهای دردمندانة مصدق و دیگران گوش داد؟ مگر در تمدید قرار داد شركت نفت به آن صورت وواگذاری زمین به شركت از «جریب» استفاده - سوء استفاده - نكردند و بعد معلوم شد كه منظورشان به واقع «هكتار» بود. در عرف نظام حاكم بر جامعه «جریب» پانصد ششصد ذرع بود ولی هكتار هزار ذرع و بعد روشن شد كه در كل چهارده میلیون و هفتصد هزار ذرع زمین به كمپانی بخشیدند كه از كل منطقه [ آبادان] بیشتر بود و مدرس به طعنه بر آمد كه «از اهواز هم باقی می آوریم» (ص 131). و بعلاوه بعد روشن شد كه دولت «تجدد طلب» رضا شاه گشاده دست تر از متن قرار داد دارسی عمل كرده است. چون بر اساس آن قرارداد، دولت تنها می توانست اراضی بایر را برای ساختن بنا و بكارگرفتن ماشین آلات به كمپانی ببخشد ولی حضرات «زمین های دایر» را هم به كمپانی بخشیده بودند!

البته عمده ترین مباحثات مصدق در رد طرح راه آهن سراسری كه توجیه اقتصادی نداشت در مقالة «راجع به راه آهن ایران : نظریات مهندس كاساكوسكی» آمده است كه به صورت مقاله ای تنظیم شده بود كه در آن زمان به دلایل كاملا روشن اجازه انتشار نیافت و منتشر نشد. تنها به اشاره می گذرم كه مصدق در تنظیم این نوشته، به روشنی نشان داد كه ساختن راه آهن سراسری اگر توجیهی داشت، آن توجیه اقتصادی نبود. با این همه، حتی در مجلس دست چین شدة رضا شاهی، مصدق با ادله و شواهد بسیار كوشید شاید كل برنامه را در مسیر دیگری كه با منافع مملكت سازگاری داشت بیاندازد كه متاسفانه موفق نشد ولی در ضمن، این شهامت را داشت كه در همان مجلس برای ثبت در سینة تاریخ بگوید، «من بعقیده خودم این رای را كه این خط كشیده شود و باین طرف برود خیانت و بر خلاف مصالح مملكت می دانم» ( ص180).

برگردم به اقتصاد راه آهن سراسری وبطور خلاصه دلایل کوساکوفسکی را هم ارایه نمایم. جالب است که در همان موقع، وزارت فوائد عامه از فرنگ مهندس کاساکوفسکی را درخدمت داشت که او هم در دومقاله به این مقال پرداخته بود مباحث او تکنیکی تر است ولی نتایجی که می گیرد تائید کننده دیدگاه مصدق است. مصدق البته ابراز تاسف می کند که از این مقاله ها تا خرداد 1307 بی خبر بوده است و بلافاصله اضافه می کند که اطلاع از آن تنها برای منفعت شخصی بود و « الا هیچ دلیل و منطقی اکثریت را متقاعد و از رائی که داد منحرف نمی نمود»[2] خلاصه ای از نظریات کاساکوفسکی را به دست می دهم تا روشن شود که حتی وزارت فوائد عامه هم از ماوقع- یعنی از اقتصادی نبودن راهی که دولت درفکر ساختن اش بود- خبر داشته است ولی شیوه اداره خودکامه امور درایران اجازه نداد که به این مباحث توجه نمایند. به نظر کاساکوفسکی اول باید « خط اصلی» ایجاد شود و بعد « خطوط فرعیه» اضافه شود و بعد راه آهن را تشبیه می کند به ستون فقرات بدن که تنها وقتی که درست باشد، تعادل بدن حفظ می شود. درباره راه آهن پیشنهادی دولت می گوید، که خط بندر جز - محمره دو بخش دارد. بندرجز- طهران که دارای « اهمیت خصوصی و محلی» است ولی بخش جنوبی، یعنی « طهران- محمره ... شامل هیچ کیفیت و خصوصیتی نیست». دلیل اش هم این است که بر خلاف ادعای مدافعان که این راه را « بهترین» می دانند، « راه نزدیک صادرات و واردات نواحی بحر خزر- بازار اروپا و یا بالعکس خط پهلوی- موصل- اسکندرون است» . به اعتقاد او ، این راه صرفه اقتصادی ندارد و بهترین راه حمل امتعه نواحل سواحل بحرخزر به بازارهای اروپا نیست. به نظر کاساکوفسکی « چقدر مصنوعی و برخلاف طبیعت خواهد بود اگر بارهای شمالی تقریبا 1400 کیلومتر بطرف جنوب با راه آهن حمل شود و از آنجا مجددا بوسیله کشتی ها عربستان را دور زده بدریای مدیترانه برسد». و بعد همانند مصدق می رسد به فقر ایران و می گوید راه آهن در کشوری چون ایران وقتی توجیه دارد که دو خصلت داشته باشد:
- با آبادانی مملکت توافق داشته باشد.

- با ارتباطات بین المللی هم وفق دهد تا بتواند امتعه خارجی را از مملکت عبورداده جلب ترانزیت نماید.
چرا تجارت ترانزیت در ایران این همه مهم است؟ برای این که « عبور ومرور داخلی بخودی خود چندان زیاد نیست» و برای این که راه آهن بتواند بوجود خود ادامه دهد باید « بقدر کافی برای آن بار تدارک نمود». و بعد گریز می زند به تاریخ که تمام راههای کاروان رو سابق بین هندوستان و اروپا از ایران می گذشته است و بعد از بازشدن کانال سوئز، ازاهمیت بین المللی ایران کاسته شد. برای راه آهن لازم است یک سرش دریای مدیترانه و در سر دیگر اقیانوس هند باشد و به نظر او هر راهی که « محدود بحدود مملکت می باشد نه فایده مستقیم خواهد داشت و نه موجب تزئید تجارت خواهد شد و نه مسئله حمل ونقل را برای ایران حل تواند نمود». این مهندس فرنگی نیز همانند مصدق، مدافع گسترش راههای شوسه درایران است و اما اگر هم قرار است راه آهن کشیده شود، باید خط چاه بهار- قصر شیرین باشد که در موصل به راه آهن بغداد متصل و از آنجا به بندر اسکندرون منتهی خواهد شدو به این ترتیب، مدیترانه به دریای عمان وصل می شود.

نکات جالبی مطرح می کند که بهترین بندر ایران برای توسعه چاه بهار است و دلایلش را می گوید و اشاره دارد به این که خط پیشنهادی و درواقع آن چه که ساخته بودند دو ایراد داشت. از شمال به بندر جز ختم می شد که به دریا راه نداشت و در جنوب هم می رسید به محمره که در خلیج فارس واقع است درآنجا هم « عمق آن کم است و هم بواسطه صحرای عظیم عربستان از دسترس دنیا دور است» به گفته نویسنده، محمره، عیب دیگری هم دارد، یعنی « از دماغه مدخل شط العرب فقط وقتی کشتی های اقیانوس پیما می توانند عبور کنند که آب بالا ایستاده باشد». به دلیل عمق کم، کشتی های بزرگ در 4 یا 6 کیلومتری محمره مجبور به توقف اند و کشتی های کوچک هم « « در فاصله نیم کیلومتری لنگر می اندازند ولی درموقع طغیان رود کارون ( اوایل بهار) توقف کشتی ها غیر ممکن است» و ادامه می دهد، وقتی که کشتی ها نزدیک ساحل نرسند، « باید دو دفعه مال التجاره را بار گیری کرد که هم مستلزم خرج زیاد و هم تکرار بارگیری اغلب موجب فساد مال می شود». از همه این نکات گذشته، تجارت این مسیر مقدار قابل توجهی نیست. آن بخشی که مربوط به خوزستان است « با بودن رود کارون به راه آهن محتاج نیست» و بارهای « شرکت نفت جنوب هم که در گمرک محمره وارد می شود و با وسایل نقلیه شرکت مزبور حمل می گردد» و اگر « تمام بارهای بنادرجنوب هم جمع شود به 50 هزار تن بالغ نمی گردد». به نظر کاساکوفسکی راه آهنی که فقط برای مصارف داخلی ایجاد شود و تزاتزیت اروپا و هند را جلب نکند، « نمی توانند مخارجی را که برای ساختمان آنها می شود جبران نمایند».

و می نویسد « بدون ادعای غیب گوئی» می توان از پیش گفت که « هرگونه امیدی برای ملت و دولت راجع به تسهیل حمل امتعه ایران بواسطه راه محمره قطعا مبدل به یاس خواهد گردید» و پس از صرف « سرمایه گزافی اسباب بهبودی اقتصادی نخواهد شد و بربودجه مملکت نیز بار سنگین خواهد بود وعاقبت دراصل مسئله اهمیت راه آهن برای ایران در افکار عمومی سوء اثر خواهد بخشید» . کاساکوفسکی به نکته جالبی اشاره می کند که ساختن راه بندرجز- محمره که به نظر او توجیه اقتصادی ندارد، اگر « در وحله اول قرار دهیم» مملکت را از ساختن خطوط دیگری که «بتوانند مخارج خود را جبران نموده منابع عایدی تازه برای مملکت تشکیل دهند از قبیل خط ترانزینی اروپا- هندوستان یا خط پهلوی- مدیترانه بکلی محروم می سازیم. به نظر او ساختن راه آهن مناسب نه فقط تاخیر احداث سایر خطوط نمی شود بلکه « بواسطه منافع خود» ساختن « خطوط دیگر را تسریع خواهد کرد». البته کاساکوفسکی خواهان مشارکت « سرمایه چند ملتی از ملل اروپا در عملیات راه آهن» ایران است و معقتد است که منافع مشترک ترکیه و هندوستان در « ترویج عبور اجناس ترانزیت توسط راه آهن های آنها، کلیه شرایطی را که برای « حسن عمل خط آهن ایران لازم است بوجود آورده و کاملا تامین خواهد کرد». مخارج راه آهن اسکندرون- دزداب را 100 میلیون تومان تخمین می زند و اگر بخواهند چاه بهار را هم آماده کنند، تا پذیرای تجارت ترانزیت بشود، کل هزینه 128 میلیون تومان می شود. اگر قرار باشد این راه به خط آهن بغداد وصل شود، از قصر شیرین تا موصل هم هزینه دارد و در این حالت کل مخارج 143 میلیون تومان می شود که برای ایران کمی زیادی زیاد است. اگر در مشارکت با دیگران این راه را بسازند، و سهم ایران یک سوم باشد که می شود 48 میلیون تومان و اگر مدت ساختن هم 6 سال باشد، هزینه سالانه می شود سالی 8 میلیون تومان ولی اگر ایران به تنهائی بخواهد این همه را بسازد، « عایدات انحصار قند به تنهائی کفایت نمی کند» و یکی از راهها این است که مدت را طولانی تر بکنند که منطق اقتصادی اش به نظر کاساکوفسکی درست نمی آید. دلایل کاساکوفسکی برای مشارکت با دیگران جالب است.
- اگر دیگران هم شرکت کنند چون بخشی از سرمایه در داخل ایران صرف می شود نتیجه، « بهبودی اوضاع اقتصادی» خواهد بود.

- چون راه تراتزیت است، شرکت دیگران مشوق تراتزیت بیشتر و در نتیجه درآمد بیشتر است.
- چون ایران در ساختن راه آهن تجربه ندارد، « خوبست که با سرمایه خارجی تجربیات ملل دیگر هم جلب شود تا مملکت از هر دو منتفع گردد».

دریغ و افسوس که نه به نظریات مهندس وزارت فوائد عامه عمل کردند ونه مباحث جان دار مصدق را به گوش گرفتند.

[1] همه آنچه که نقل می کنم از: نطق ها و مکتوبات دکتر مصدق در دوره های پنجم و ششم مجلس شورای ملی» است که در 29 اسفند 1349، از سوی انتشارات مصدق منتشر شده است.
[2] به نقل از: نطق ها و مکتوبات دکتر مصدق در دوره های پنجم و ششم مجلس شورای ملی» 29 اسفند 1349، انتشارات مصدق، ص 188- 199. همه نقل قولهای که می آید از این صفحات است.



Sunday, January 04, 2009


بحران دربحران 


پس از کلی تبلیغ واطلاع رسانی قطره چکانی سرانجام روشن شد که آن چه که آقای رئیس جمهور، جراحی بزرگ اقتصادی می نامد، در وجه عمده هدفمند کردن یارانه ها و درتازه ترین شکل اش، به واقع حذف یارانه هاست. این که این طرح چگونه قراراست اجرا شود و از جزئیات آن خبر نداریم ولی تا به همین جا شماری به دفاع از آن برخاسته و عده ای دیگر هم درباره پی آمدهای نا مطلوب اش هشدار داده اند.
قبل از هرچیز بگویم و بگذرم که این برنامه قبل از آن که دست پخت سیاست پردازان داخلی باشد یااین که نتیجه رایزنی رئیس جمهور با اقتصاددانان بوده باشد – که البته این گونه ادعا می شود- به واقع برنامه ای است سابقه دار که به خصوص دراین چند ماه گذشته با توجه به بالارفتن قیمت نفت و بطور کلی با توجه به تورم فزاینده ای که براقتصاد جهانی نمودار گشته، باز به جریان افتاده است. خلاصه روایت این است که بنزین و گازوئیل با یارانه موجب می شود که مصرف شان بهتر از « حد تعادلی» باشد، و زیادی تقاضا برای این کالاها- که از جمله به خاطر ارزانی مصنوعی قیمت آنهاست- قیمت نفت را دراقتصاد جهانی افزایش داده است. پس برای جلوگیری از رشد بیشتر تورم باید قیمت بنزین و گازوئیل را « شفاف» و « واقعی» کنیم. و البته که راهش این است که یارانه دیگر پرداخت نشود. با تحولاتی که اخیرا در ایران پیش آمده است، به نظر می رسد که دولت به واقع با یک شمشیر دو لبه ای روبرو شده است.
از سوئی، کلی در این باره تبلیغ کرده و حتی رئیس جمهور هم وعده پرداخت ماهی 50 تا 70 هزارتومان به هرنفر را داده بود که در حال حاضر، دربهترین حالت به ماهی 20 هزار تومان کاهش یافته است. بعلاوه وعده رئیس جمهور پرداخت یارانه نقدی به حدودا 85% از جمعیت ایران بود که بعید است در حال حاضر مد نظر باشد. از سوی دیگر، به خصوص با سقوط بهای نفت و افزایش وابستگی اقتصادایران به درآمدهای نفتی در این سالها، توان مالی دولت درپرداخت این یارانه ها- مستقل از شکل پرداخت آن- به شدت کاهش یافته است. یعنی، دولت به نظر می رسد به جائی رسیده است که به واقع قادر به پرداخت یارانه- به شکل و صورتی که تا کنون انجام می گرفته است، نخواهد بود. من برآن سرم که شکل پرداخت، با تحولاتی که دربازار جهانی نفت پیش آمده ، اهمیت ثانوی یافته است و نکته اساسی، کاستن از تعهدات و بار مالی دولت است.
نشریه اکونومیست دراین راستا نوشت که نصف جمعیت جهان از مواد سوختنی با یارانه استفاده می کنند و حدودا یک چهارم بنزین دربازارجهان به کمتر از قیمت بازار به فروش می رسد. در29 ماه مه 2008 بنزین درآلمان از بقیه کشورها گرانتر بود و ارزان ترین بنزین هم در ونزوئلا به فروش می رفت. با وجود افزایش قیمت بنزین در امریکا در یک سال گذشته ولی هم چنان، بهای بنزین درامریکا از نصف قیمت بنزین در آلمان هم کمتر بود. به گفته اکونومیست، افزایش قیمت جهانی و کوشش برای تثبیت قیمت داخلی باعث شده است که منابع بیشتری برای یارانه ضروری باشد و « محدودیت های بودجه ای بعضی از دولت هارا مجبور کرده است که قیمت های داخلی را افزایش بدهند» و بعد ادامه می دهد که در24 مه، دولت اندونزی قیمت بنزین را 30درصد افزایش داده است و چند روز بعد از آن هم دولت تایوان، بهای بنزین را 13% و دولت سیریلانکا هم 24 درصد بر قیمت بنزین افزوده است. جالب است که درهمین مقاله اکونومیست می خوانیم که مالزی اگرچه یکی از حکومت هائی است که « بیشترین یارانه بنزین» را می پردازد- یعنی رقمی معادل 7% تولید ناخالص داخلی- ولی درضمن درمیان 32 کشورنوظهور « کمترین میزان تورم» را دارد.
بحث به این صورت پیش می رود که بالارفتن قیمت نفت خام، باید باعث کاهش تقاضا برای بنزین بشود ولی اگر قیمت داخلی بنزین تحت کنترل باشدو افزایش نیابد، مصرف اش در سطح بالا باقی می ماند و درنتیجه، تقاضای بالا برای بنزین باقی مانده و به صورت تقاضای بیشتر برای نفت در می آید که در نتیجه آن قیمت نفت خام، بیشتر افزایش می یابد. درهندوستان، اگرچه بهای بنزین از امریکا بیشتر است ولی قیمت گازوئیل در آنجا حدودا 40 درصد ارزان تر از امریکاست و کاری که دولت می کند به جای پرداخت یارانه مستقیم به کمپانی های نفتی، اوراق قرضه می دهد که حدودا معادل 2-3 درصد تولید ناخالص داخلی می باشد. درابتدای سال 2008 بهای بنزین در چین و امریکا برابر بود ولی در6 ماه گذشته، بهای بنزین در امریکا 33% افزایش یافت ولی درچین قیمت اش ثابت ماند.
به گفته نشریه اکونومیست دولت ها از افزایش قیمت بنزین واهمه دارند که بعید نیست به ناآرامی های اجتماعی منجر شود ولی پرداخت یارانه به گفته نویسنده شیوه کارآمدی نیست. و بعد اشاره می کند به پژوهشی که صندوق بین المللی پول انجام داده است در 5 کشور، که نمی دانیم کدام کشورها هستند ولی نتیجه گیری اش این است که بطور متوسط 20% غنی ترین بخش جمعیت، 42% یارانه مواد سوختی را می گیرند ولی سهم 20% فقیرترین هم از این یارانه ها، تنها ده درصد است. نویسنده نه این که مدافع « هدفمند کردن» یارانه ها باشد بلکه ادعایش این است که اگر این منابع در آموزش، بهداشت، و زیربناها صرف شود، این خدمات به نفع فقرا خواهد بود و از آن مهم تر، قیمت های بالاتر باعت می شود که مصرف جهانی نفت پائین آمده و درنتیجه، قیمت نفت هم دربازار ها سقوط نماید. همین جا البته معترضه بگویم و بگذرم که درهمین چند ماه گذشته که هنوز این سیاست ها به مرحله اجرائی نرسیده اند، شاهد سقوط چشمگیر بهای نفت در بازارهای جهانی بوده ایم که احتمالا به این معناست که آن افزایش خارق العاده بهای نفت درتابستان گذشته نه نتیجه تغییر در تقاضا یا عرضه نفت، بلکه عمدتا به خاطر سرریز شدن سرمایه های سفته بازانه به بازارهای نفتی بود که درکنار، خشکیدن منبع این سرمایه ها، بهای نفت هم به صورت کنونی اش درآمد ( البته از پی آمد رکود اقتصادی نباید غفلت نمود) .
انترناشنال هرالد تریبیون عمدتا بر موقعیت چین تمرکز می کند و معتقد است که وقتی موادسوختنی به قیمتی کمتر از قیمت واقعی عرضه می شود، نتیجه « تشویق مصرف و ممانعت ازاستفاده از منابع دیگر سوختی» است و از آن گذشته، به گفته این نشریه، چون مبنای محاسبه قیمت نفت در مبادلات داخلی پائین تر از قیمت واقعی اش در بازارهای جهان است، نتیجه این که تقاضا برای اتوموبیل، مواد شیمیائی هم افزایش می یابد و بعید نیست « به یک وضعیت تورمی در اقتصاد منجر شود». اگر یارانه مواد سوختنی افزایش یابد، « سرمایه گذاری در آموزش و بهداشت کاهش خواهد یافت» و از آن مهم تر، اگر وضعیت مالی دولت به واقع ناهنجار شود، فشار بیشتری برروی پول ملی- یوان- وارد خواهد شد. بطور کلی، پرداخت یارانه به مواد سوختی در کشورهای درحال توسعه، باعث ایجاد تورم در کشورهای پیشرفته و کتمان تورم در کشورهائی می شود که از این یارانه ها استفاده می کنند. اگرچین بتواند قیمت مواد سوختی را « واقعی» کند، نرخ تورمش به احتمال زیاد حداقل 15% خواهد شد و از سوی دیگر، « اگرچین نتواند یارانه ها را حذف نموده تقاضا خود را کاهش بدهد، پی آمدهایش برای جهان بسیار مهم اند».
هرچه که تعداد بیشتری از کشورها از یارانه استفاده نمایند، تاثیر بالارفتن قیمت نفت برروی تقاضا کمتر می شود و هرچه که بگذرد، منابع مالی بیشتری برای این کار لازم خواهد شد و نتیجه این که، دولت احتمالا به جائی خواهد رسید که راهی به غیر از حذف یارانه ها نخواهد داشت. بطور کلی تا اواسط ماه مه، تایوان، سریلانکا، بنگلادش، هندوستان ومالزی یا قیمت ها را افزایش دادند یا اعلام کردند که بزودی این کار را خواهند کرد. برعکس وضعیتیی که در چین وجود دارد، دراندونزی دولت مردم را متقاعد کرده است که یارانه مواد سوختی بیشتر به نفع ثروتمندان است تا فقرا، و بعلاوه 1.5 میلیارد دلار بودجه برای پرداخت یارانه نقدی کنار گذاشته است که به عقیده بعضی از ناظران، دلیل اساسی اش، این است تا « کاستن از یارانه ها از نظر سیاسی قابل قبول بشود». درپیوند با این پرسش که هزینه یارانه را کدام گروه می پردازد، جواب این است که « اکثرکشورهای آسیائی با چاپ پول این هزینه ها را می پردازند». یکی از مشکلات پرداخت یارانه این است که دولت قادر به کنترل بخش مصرفی بودجه نیست و نظر نویسنده همانند نویسنده اکونومیست این است که اگر چین و هندوستان از یارانه ها بکاهند می توانند در آموزش و زیرساخت ها بیشتر سرمایه گذاری بکنند. پیش بینی موجود در باره کشورهای آسیائی این است که با کاهش ارزش پولی ملی، کاستن از یارانه ها سراز تورم خیلی جدی درخواهد آورد.
در 7 ژوئن به گزارش رویترز با خبرمی شویم که سام بودمن، وزیر انرژی امریکا درسفری به ژاپن اعلام کرد که کنترل بیشتر بازار نفت، برای کنترل قیمت نفت کارساز نخواهد بود و از کشورها خواست که یارانه مواد سوختی را لغو کرده و حذف نمایند. شماری از حقوق دانان امریکائی البته معتقدند که سفته بازان دربازار نفت خرابکاری می کنند و بهتر است تا براین بازار نظارت بیشتری صورت بگیرد ولی بودمن می گوید « ما این مسئله را بررسی کردیم و نتیجه گرفتیم که متاسفانه این موضوعی نیست که نیازی به کنترل و نظارت بیشتر بربازار داشته باشد». البته بیشتر توضیح نداد ولی امروز دیگر می دانیم که داستان سفته بازان بازار های نفتی به احتمال زیاد راست بود.
دیلی تلگراف در 30 مه 2008 گزارش کرد که با وجود ناآرامی های اجتماعی، دولت مصر قیمت بنزین را 40 درصد افزایش داد. درسیریلانکا قیمت 25% بالا رفت. درهندوستان نیز به گفته خانم سرینیواسان، وزیر انرژی « وضعیت خیلی بحرانی شده است و باید جلوی سقوط را بگیریم». دراندونزی قیمت بنزین 33% افزایش یافت و میزان افزایش درتایوان هم 20 د رصد بود. مالزی هم وعده داده است که یارانه ها را کاهش بدهد. چین تنها کشوری است که تا کنون دربرابر این موج مقاومت می کند.
همیش مک رائو درایندیپندنت 29 مه حرف مهمی می زند که اگرچه قیمت نفت ممکن است به حداکثر رسیده باشد ولی کلید حل نفت در دست کشورهای در حال توسعه است. جالب این که نقش سفته بازان را دربازار انکار نمی کند و می نویسد « در بعضی موارد، یک عامل سفته بازی هم وجود داشته که قیمت کالاها را ورای اساس اقتصادی افزایش داده است»
دراینجا می خوانیم که پاکستان می خواهد با حذف یارانه مواد سوختی، مواد غذائی و کود شیمیائی کسری بودجه و کسری تجارتی را تحت کنترل دربیاورد. نوید کامار وزیر خصوصی سازی دریک مصاحبه تلویزیونی گفت که « دراین بودجه کوشش شده تا به جای پرداخت یارانه به همگی، یارانه ها رابرای پرداخت به فقیرترین بخش جمعیت هدفمند کنیم». نکته جالب این که اگرچه بودجه دفاعی قرار است افزایش یابد، ولی میزان یارانه ها قرار است از 407.48 میلیارد روپیه به 295.2 میلیارد روپیه کاهش یابد.
دراین گزارش می خوانیم که اتفاقا قیمت بنزین در هندوستان از امریکا بیشتر است. درمالزی هم قرار شده است که دولت به دارندگان اتوموبیل هائی که اندازه موتورشان از 2 لیتر کمتر باشد، سالی 200 دلارو به دارندگان موتورسیکلت نیز سالی 40 دلار یارانه نقدی بدهد.
جف ویل در این مقاله اگرچه می پذیرد که وضعیت کنونی نمی تواند پایدار باشد ولی کاستن از یارانه را راه حل این مشکل نمی داند. او می گوید فرض کنید که یارانه را 30% کاهش بدهیم، ولی این که تقاضا به چه میزان کاهش خواهد یافت، جواب سرراستی ندارد. وقتی با کاهش یارانه قیمت بنزین، به عنوان مثال، 30 درصد بالا می رود، شماری از مصرف کنندگان بطور کلی قادر به مصرف بنزین با قیمت های تازه نیستند وعملا از بازار حذف می شوند. ولی شماری دیگر، حالا یا به خاطر ثروتی که دارند و یا اهمیت حیاتی که بنزین در زندگی شان دارد، به مصرف بنزین ادامه خواهند داد ولی اکثریت مصرف کنندگان دریک موقعیت بینابینی هستند و نتیجه ای که ویل می گیرد این است که 30 درصد کاهش یارانه به کاهش 30% تقاضا منجر نخواهد شد. و اما سئوال بعدی این است که وقتی دولت ازمیزان یارانه می کاهد، باپولی که صرفه جوئی خواهد شد، چه خواهد کرد؟ پیوسته با این پرسش، این هم مهم است بدانیم که شیوه هزینه کردن این منابعی که با کاهش یارانه صرفه جوئی شده است، برتقاضا برای بنزین چگونه است. آن چه که تقریبا، حتمی است این که تقاضای تازه ای که پیشتر وجود نداشته برای بنزین ایجاد خواهد شد. مباحثی که وجود دارد برسر این میزان است یعنی دراین که تقاضا برای بنزین در این مثال بالا، بیشتر خواهد شد تردیدی نیست ولی برسر این که چه میزان تقاضا بالا خواهد رفت، بحث و جدل وجود دارد. البته می توان به اشاره گفت و گذشت که براساس نگرش بازارگرایان، بدی پرداخت یارانه در این است که نظام بازار را مختل می کند و به این ترتیب، وقتی که این یارانه کمتر بشود و یا بطور کلی حذف شود، نظام بازار قرار است بهتر عمل کند و از جمله به خاطر بهتر عمل کردن نظام بازار میزان رشد اقتصادی قرار است بیشتر بشود. ناگفته روشن است که رشد اقتصادی بیشتر، بیشتر شدن تقاضا برای بنزین را به دنبال خواهد داشت. البته می توان گمانه زنی کرد که مثلا دولت این منابع صرفه جوئی شده را بطور مستقیم هزینه نمی کند بلکه از آن برای کاستن از میزان مالیاتی که مردم می پردازند بهره خواهد گرفت. پائین آمدن مالیات، درآمد بعدازمالیات را افزایش خواهد داد و نتیجه اش افزایش مصرف دراقتصاد خواهد بود. به این ترتیب، حتی بعید نیست که در میان مدت و دردراز مدت، با افزایش تقاضا برای بنزین روبرو بشویم. از زاویه دیگری می توان به همین مقوله پرداخت. یعنی روایت هدفمند کردن یارانه ها را در نظربگیرید. از مشکلات عملی اش می گذرم و فرض می کنم که درایران دولت فخیمه توانسته سیستمی ابداع نماید که یارانه بنزین و یا دیگر یارانه ها در وجه عمده به اقشار و طبقات فقیر و نیازمند جامعه برسد و ثروتمندان از برخورداری از این یارانه ها حذف بشوند. خوب انشاالله مبارک باشد. ولی، ثروتمندانی که از این یارانه نقدی بهره مند نمی شوند، به احتمال زیاد، بعید است که تقاضای خود برای بنزین راکاهش بدهند. از سوی دیگر، ولی اقشار وطبقات فقیر که الان طبق ادعای مدافعان این سیاست ها از میزان بیشتری از یارانه ها بطور نقدی بهره مند می شوند، احتمال زیادی دارد که برتقاضای شان برای بنزین بیفزایند. یعنی در نهایت، به اصطلاح هدفمند کردن یارانه ها، به احتمال زیاد بعید نیست به وضعیتی فرابروید که مصرف بنزین دراقتصاد ایران، به جای کاهش افزایش یابد. البته اگر این چنین بشود، تازه روشن نیست درشرایطی که وجود دارد و میزان دلارهای نفتی بیشتر و بیشتر آب می رود، دلارهای نفتی بیشتری که باید صرف واردات مقدار بیشتری بنزین بشود از کجا خواهد آمد؟
البته دراوایل سال 2008 وقتی در موزامبیک، یارانه را حذف کردندو کرایه بلیط اتوبوس در شهر ماپوتو 50 درصد افزایش یافت، برای چند روز، زندگی در پایتخت با فعالیت تظاهرکنندگان و شورشیان متوقف شد. در23 ژانویه 2008 قیمت یک لیتر گازوئیل به 1.47 دلار افزایش یافت ووقتی که شورش درگرفت، قرارشد که صاحبان اتوبوس از یارانه نقدی برخوردارشده و برای آنها بهای گازوئیل به همان میزان قبل، یعنی حدودا 1.29 دلار برسد ولی هنوز شیوه عمل پرداخت یارانه روشن نشده است.
نخست وزیر سنگاپور هم دردفاع از حذف یارانه ها حرفهای جالب اگر نگویم خنده دار می زند که پرداخت یارانه گسترده در اروپا باعث شده که « نرخ رشد» اقتصادشان پائین باشد و آنها در این تله گرفتار بشوند وهمانند شاه مرحوم می گوید که اروپائی به این دلیل انگیزه ای برای کار و برای پیشرفت ندارند. البته وظیفه دولت می داندکه تضمین کند- حالا روشن نیست چگونه- که « همگان کاربادرآمد بالا دارند و اگرحقوق کسی از یک حداقلی که برای یک زندگی معمولی لازم است کمتر باشد، دولت از طریق workfare مساعدت خواهد کرد». من که راستش، تفاوت این پرداخت ها با پرداخت یارانه به صورت نقدی را متوجه نمی شوم.
البته درشرایط کنونی، با سقوط بهای نفت بعید نیست که از سوئی این فشارها برای حذف یارانه ها کاهش یابد ولی در عین حال، درخصوص کشورهائی چون ایران، همین عامل، یعنی کاهش بهای نفت، امکانات مالی دولت برای پرداخت نقدی یا غیر نقدی یارانه ها را به شدت کاهش داده است. به این ترتیب، به احتمال زیاد تنها راهی که می ماند، حذف یارانه ها بدون این پرداخت های نقدی به دهک های فقیر است. اگر این چنین بشود، به احتمال زیاد، کشورهای درگیر اجرای این سیاست، در کنار مشکلات اقتصادی، با پیچیدگی های سیاسی هم روبرو خواهند شد و شورش های خیابانی اجتناب ناپذیر خواهد شد. واقعیت این است که اگرادعای دولتمردان درباره میزان یارانه های پرداختی راست باشد، حذف یارانه ها، موجب افزایش چشمگیر قیمت ها شده و درشرایطی که با رکود جهانی، وضع اقتصادی اکثریت مردم تعریفی ندارد، بحران سیاسی را به بحران مالی واقتصادی این دولت ها بیفزاید.



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?