<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Tuesday, December 30, 2008


اقتصاد امریکا، کسری بودجه و بحران جهانی 


تا پایان ریاست جمهوری بوش پسر مدت زمان زیادی نمانده است ولی میراث نامیمون اقتصادی اش با بازنشستگی اش به پایان نرسیده و تداوم خواهد یافت. گذشته از هرچه های دیگر، یکی از پی آمدهای سیاست اقتصادی امریکا در 8 سال گذشته این بود که کسری بودجه بطور نگران کننده ای افزایش یافت. تامین مالی « جنگ بر علیه ترور» در دو جبهه، به بازنشستگی رسیدن « نوزادان سالهای رشد زایمان»، کاستن از مالیات ها برای ثروتمندان و در ماههای اخیر، برنامه های نجات مالی باعث افزایش چشمگیر کسری بودجه دولت شد که در دوره کلینتون با مهارت کنترل شده بود. اگرچه بوش و شماری از مدافعان و مشاورانش معتقدند که هزینه کردن حتی با وام ستانی مشوق رشد دراقتصاد می شود ولی در اقتصاد امریکا و بقیه جهان با گسترده ترین و عمیق ترین رکود 70 سال گذشته روبرو هستیم. در ماههای گذشته شاهد سقوط وورشکستگی بنگاههائی بوده ایم که به یک معنا، مرکز ثقل اقتصاد امریکا و احتمالا اقتصاد جهانی بوده اند. درزمان نوشتن- 24 دسامبر 2008- اگرچه سه شرکت غول پیکر امریکائی موقتا از ورشکستگی رهیده اند ولی این احتمال جدی هنوزوجود دارد و اگربه وقوع بپیوندد، نرخ بیکاری دراقتصاد امریکا به یک باره به میزان بحرانی خواهد رسید. از سوی دیگر، نه فقط قیمت مستغلات درحال نزول است بلکه حتی سطح عمومی قیمت ها هم شواهد یک تورم منفی را در خود نهفته دارد. بازار پول و سرمایه حالت بیماری را دارد که به شدت تب کرده باشد و هنوز به واقع کسی نمی داند که چه باید کرد؟ روز وهفته ای نیست که تعهدات تازه ای برای دولت ایجاد نشود. پرسش ولی این است که کسری بودجه روزافزون چه اثری براقتصاد امریکا و اندکی کلی تر براقتصاد جهان خواهد داشت؟ آن چه تا به همین جا مشاهده می کنیم این که وضعیت بحرانی کنونی به سرعت و با گستردگی حیرت آوری جهانی شده است.
واقعیت این است که بین سرانجام اقتصاد امریکا و اقتصاد بقیه جهان رابطه و مناسبات تنگاتنگی وجود داردو به راستی بلاهت می خواهد که کسی منکر پی آمدهای جهانی بحران اقتصادی امریکا بشود.
تا قبل از این تعهدات اخیر، میزان کسری بودجه امریکا برای سال 2008 معادل 450 میلیارد دلار بود که به نسبت کسری سال 2007، سه برابر افزایش یافته بود. اداره بودجه کنگره برآورد می کند که در دوماه اول 2009، میزان کسری بودجه معادل 408 میلیارد دلار خواهد بود. تا سپتامبر 2008 کل بدهی دولت امریکا از مرز 10 تریلیون دلار گذشت. نکته قابل توجه این که میزان واقعی هرینه دولت در دوره بوش بطور متوسط سالی 4.6% افزایش یافت درحالی که میزان افزایش سالیانه دردوره کلینتون تنها 0.8 % بود [1].
بطور کلی این واقعیت دارد که وقتی بدهی دولت افزایش می یابد، میزان بیشتری از درآمدهای مالیاتی باید صرف بازپرداخت بدهی بشود و یکی از پی آمدهای آن، محدود کردن شرایط برای سرمایه گذاری بخش خصوصی در اقتصاد است. به جای این که سرمایه گذاری در کالاهای سرمایه ای تازه و در تولید انجام بگیرد، هزینه های دولتی برای بازپرداخت بدهی مصرف می شود که از جمله پی آمدهایش کند کردن میزان رشد اقتصادی است.
وقتی کسری بودجه دولت با وام ستانی از منابع خارجی تامین می شود، کارخراب تر می شود. چون دولت باید اوراق قرضه بین المللی منتشر نماید. صدور میزان زیاد این اوراق قرضه نه فقط موجب انباشت تعهدات مالی دولت می شود بلکه وابستگی ارزش واحد پول ملی به دیگران را تشدید می کند. البته توجه دارید من از وضعیتی حرف می زنم که واحد پول کشور مقبولیت جهانی دارد و بقیه جهان آماده وام دهی هستند[2].
بررسی های کاربردی نشان داده است که درسالهای اخیر حدودا یک سوم کاهش پس انداز در اقتصاد امریکا با وام ستانی از بقیه دنیا جبران شده است. به عبارت دیگر، در کنار کسری بودجه، در پیوند با اقتصاد امریکا، با افزایش چشمگیر بدهی خارجی آن هم روبرو هستیم که به نوبه خویش می تواند بسیار مسئله آفرین باشد. اگرچه احتمالش زیاد نیست ولی اگر وام دهندگان بخواهند این اوراق قرضه را در بازار به فروش برسانند، نتیجه اش احتمالا سقوط ارزش دلار خواهد بود که بعید نیست افزایش نرخ بهره را در پی داشته باشد. این احتمال هم وجود دارد که این وضعیت به صورت یک دور تسلسل درآید که موجب بی اعتمادی سرمایه گذاران و حتی مصرف کنندگان بشود. کاهش مصرف، بدبینی را دراقتصاد بیشترمی کند و بد بینی بیشتر به صورت سرمایه گذاری کمتر در می آید که باعث کند شدن و کاهش فعالیت های اقتصادی خواهد شدو به خصوص در شرایط کنونی، رکود اقتصادی را تشدید خواهد کرد. این کسری دو گانه، پی آمدهای مخربی برروی ارزش دلار خواهد داشت و کاهش ارزش دلار اگر ادامه یابد، بعید نیست به هژمونی دلار درمبادلات بین المللی لطمه بزند. یعنی شماری از عوامل اقتصادی بعید نیست به جای دلار از واحد پولی دیگر، یورو برای مثال، استفاده نمایند که بهتر از دلار می تواند توان خرید خود را حفظ نماید. اگر این چنبن بشود، توانائی امریکا در تامین مالی کسری دو گانه به شدت کاهش یافته و بحران سراسری اقتصاد امریکا و جهان تشدید خواهد شد.
یکی دیگر از پی آمدهای کسری مزمن از دست رفتن انعطاف در آینده است. مصرف غیر قابل کنترل امروز بی شک به معنای انعطاف محدود مصرف در آینده خواهد بود. در نتیجه، اگر از خارج از نظام اقتصادی شوکی به آن وارد بشود، امکانات کمتری برای مقابله وجود خواهد داشت. برای مثال در برخورد به رکود 2001 اگر دولت کسری قابل توجه داشت، دیگر نمی توانست به صورتی که سیاست های انبساطی در پیش گرفت، عمل نماید. از جمله دلایل این امر این است که درباره آینده بی اطمینانی زیادی وجود دارد و ضروری است تا سیاست پردازان برای مقابله با هر وضعیتی آماده باشند. کاستن از کسری بودجه و حتی رسیدن به یک بودجه متوازن تضمین کننده رفتار مناسب و مطلوب دولت در آینده خواهد بود.
اجازه بدهید برای روشن شدن این نکته یک نمونه تاریخی بدهم. درطول 1982-88 ریگان کوشید با سیاست های مشابه یعنی کاستن از میزان مالیات برای ثروتمندان و افزایش هزینه های نظامی اقتصاد امریکا را سامان بدهد ولی یکی از پی آمدها این شد که در پایان دوره اول، میزان کسری دولت 4 % تولید ناخالص داخلی شد. میزان کل بدهی دولت هم در 1988 به بیش از 2.6 تریلیون دلاررسید. هدف ریگان این بود که با کاستن از تورم، شرایط را برای رشد سرمایه گذاری آماده نماید، ولی درعمل، وام ستانی زیاد دولت باعث افزایش نرخ بهره و کاستن از میزان سرمایه گذاری شد. کسری روزافزون بر اعتماد سرمایه گذاران به دلار تاثیر منفی گذاشت به طوری که در اواسط دهه 1980، دلارسالی حدودا 15% از ارزشش را دربرابر دیگر واحدهای پولی از دست می داد. یکی از پی آمدهای این کاهش ارزش این بود که سرمایه گذاران خارجی درامریکا متضرر شدند و حتی در اکتبر 1987 باعث شد تا ژاپن سرمایه گذاری در بازارهای مالی امریکا را متوقف کند که نتیجه اش یک بحران کوتاه مدت بود و در روز دوشنبه 19 اکتبر 1987 اندیس داو جونز 22.6% کاهش یافت[3].
درشرایط امروز، امریکا همین شکنندگی را دربرابر چین و ژاپن دارد یعنی این دوکشور به مقدار زیادی مازاد به دلار دارند و عمده ترین تامین کنندگان مالی وام ستانی های امریکا هستند. براین نکته توافق همگانی وجود دارد که اگر این دو کشور اعتماد خود را به دلار از دست بدهند پی آمدش برای اقتصاد امریکا فاجعه آمیز خواهد بود. به همین دلیل مشاهده می کنیم که امریکا به جد می کوشد در عرصه های اقتصادی و سیاسی کاری نکند که باعث رنجش چین بشود و این تعهد حتی اگر بطور علنی بیان نشود، به روشنی در عملکرد امریکا مشاهده می شود. حتی گفته می شود یکی از دلایل اجرای سیاست های نجات مالی کنونی به واقع کوشش برای حفظ ارزش سرمایه های چینی دراین بنگاهها بوده است.
حتی اگر از نامطلوب بودن کسری مزمن برای اقتصاد امریکا بگذریم پی آمدهای آن برای بقیه دنیا هم چنان مطرح است. اگرتمایل خارجی ها برای سرمایه گذاری درامریکا کاهش یابد، کاهش ارزش دلار اجتناب ناپدیر خواهد شد که برای کشورهائی که بخش عمده ذخایر ارزی خود را به دلار حفظ کرده اند، زیان های غیر قابل پیش بینی به بارخواهد آورد. این زیان های احتمالی برای کشورهای درحال توسعه که باحفظ ذخایر خویش به دلار کوشیدند تا سرمایه گذاران را به ثبات ارزش پول خود متقاعد نمایند، بسیار چشمگیرتر خواهد بود و به صورت رشد منفی تولید ناخالص داخلی شان در خواهد آمد. از آن گذشته، کاهش ارزش دلارو درواقع افزایش ارزش پول این کشورها، توان رقابتی صادراتی شان را کاهش خواهد دادو بعید نیست به صورت کسری تراز پرداختها و یا کسری بیشتر تراز پرداخت ها در آید. از سوی دیگر، اگر وام ستانی امریکا از بازارهای بین المللی افزایش یابد، پی آمدش بالارفتن نرخ بهره در این بازارها خواهد بود که بر سرمایه گذاری دراقتصاد جهان تاثیرات منفی خواهد داشت. اثر بالارفتن نرخ بهره بر اقتصاد کشورهای در حال توسعه شدید تر و بیشتر خواهد بود. از یک سو، قحطی اعتبارات کنونی نتیجه اش کاهش تقاضا برای اقلام صادراتی این کشورها و بالارفتن ریسک سرمایه گذاری و در نهایت بیشتر شدن نرخ بهره خواهد بود. از سوی دیگر، کسری روزافزون دوگانه امریکا سرانجام سیاست پردازان را وا خواهد داشت تا برای حمایت از ارزش دلار، نرخ بهره را افزایش بدهند. اگرچه در ماههای اخیر دولت امریکا نرخ بهره را عملا به صفر رسانیده است ( برای مقابله با رکود) ولی بعید نیست که فشارهای تورمی دولت را به تغییر این سیاست مجبور نماید. اگر این چنین بشود به احتمال زیاد فرارسرمایه از کشورهای در حال توسعه به امریکا تشدید می شود. درعین حال، بالارفتن نرخ بهره، سنگینی بارقروض خارجی درکشورهای درحال توسعه را بیشتر می کند و برای این دولت ها دو راه بیشتر نمی ماند. یا باید از هزینه های عمرانی و اجتماعی دولت بکاهند و یا این که برای بیشتر کردن درآمدهای خویش، مالیاتها را افزایش بدهند. کاستن از هزینه های عمرانی و احتماعی در این کشورها باعث گسترش فقر و نابرابری بیشتر در این کشورها خواهد شد.
از سوی دیگر، با توجه به وضعیت کنونی امریکا، کاهش از مصرف درآینده اجتناب ناپذیر شده است و اگر این چنین بشود، یکی از عرصه هائی که پی آمدش خودر ا نشان خواهد داد این که واردات به امریکا نیز کاهش خواهد یافت و کاهش واردات به امریکا برای کشورهای صادرکنندکه که وابستگی شدیدی به تقاضا درامریکا دارند، آغاز دوره رکود اقتصادی جدی تری خواهد بود.
برای جلوگیری از رشد بادکنکی قرض درامریکا، سیاست پردازان باید جلوی رشد افسار گسیخته هزینه های دولتی را گرفته و امتیارات متعدد مالیاتی برای ثروتمندان را لغو نمایند. مطابق برآورد بانک فدرال رزرو دالاس، سیاست مالیاتی بوش باعث شد تا درآمد دولت سالی 240 میلیارددلار کاهش یابد. اگر توجه داشته باشیم که در طول همین سالها هزینه های دولتی هم افزایش چشمگیری داشت، زمینه و علت افزایش کسری ها هم روشن می شود. واقعیت این است که میزان کسری دو گانه اقتصاد امریکا به حدی رسیده است که نمی تواند پایدار بماند و نسلهای آینده را با مخاطرات عظیمی روبرو ساخته است.
ازاواخر ژانویه 2009، مسئولیت اداره اقتصاد به عهده اوباما می افتدو باید دید که آیا او می تواند برای نجات اقتصاد امریکا واقتصاد جهان، سیاست های لازم را در پیش بگیرد یا خیر؟ دولت و مردم امریکا باید یک بار و برای همیشه از هزینه کردن درآمدهای هنوز به دست نیامده پرهیز کرده و بیاموزند که هزینه نه همیشه بیشتر از درآمد- وام ستانی- که باید کمتر از آن باشد تا شرایط برای پس انداز آماده شود.
مشکل اقتصادی اوباما البته این است که با رکودی بسیار گسترده و عمیق روبروست و اگرچه باید برای تغییر رفتار اقتصادی در دراز مدت برنامه ریزی شود، ولی بعید نیست در کوتاه مدت، به غیر از تداوم همین سیاست های مخرب کنونی، یعنی باز هم وام ستانی بیشتر، چاره دیگری نباشد.
[1] http://www.usbudgetwatch.org
[2] اگرچه مقایسه جالبی نیست ولی اقتصادهائی مثل ایران را درنظر بگیرید که اگردرتداوم بحران کنونی مالی- یعنی سقوط قیمت نفت و خشک شدن منبع بسیاری از خاصه خرجی های دولتی- مجبور به وام ستانی باشند، با مشکلات بیشماری روبرو خواهند شد. واحد پولی ایران که دربیرون از ایران، ارزشی ندارد و اعتبار مالی دولت هم که نزدیک به صفر است. فقط می ماند تعدادی کشورهای فقیر و ندارکه ندارتر از آن هستند که به داد ایران برسند.
[3] Itskecich,Jennife, What caused the Stock Market Grash of 1987?, in http://hnn.us/articles/895.html



Monday, December 15, 2008


یک بام و دوهوا! 


الن گرینسپن در کنگره امریکا گفت که هرکس برای درک دنیای دوروبر خود ایدئولوژی دارد و ادامه داد که آن چه که براو روشن شده این که « ایدئولوژی» او درباره قابلیت و کاردهی نظام بازار آ زاد، « معیوب» بود. عکس العمل به این اعتراف گرینسپن به شکل و صورت های مختلف درآمد. شماری از نئولیبرالها خودشان را به کوچه علی چپ زده و ادعا کردند که او حرف تازه ای نزده است. درراستای مخالف، بعضی از مخالفان نئولیبرالیسم هم به گمان من، درباره اهمیت این اعتراف مبالغه کردندو با تکیه برگفته های گریسنپن در کنگره، « پایان نئولیبرالیسم» را اعلام کردند. من که معمولا هیچ چیزم به آدمیزاد نرفته است با هیچ کدام ا زاین دو نظر موافق نیستم . به گمان من، مشکل در معیوب بودن ایدئولوژی گرینسپن نیست. گرینسپن، و بطور کل نئولیبرالها به واقع مدافع یک الگوی کلاسیک اقتصاد براساس بازار هستند که در آن عوامل اقتصادی- بنگاه ها برای مثال- برای سودآوری بیشتر می کوشند و دراین راستا نیز، عملا از هیچ کاری هم ابا ندارند. دراین نگرش به اقتصاد، عوامل اقتصادی قرار نیست مبلغ و مشوق منافع عمومی باشند. منافع عمومی قرار است از حداکثر شدن منافع خصوصی به دست بیاید و تا دلتان بخواهد هم در این باره نوشته و می نویسند. مسئله ولی این است که دنیای واقعی، از این دنیای اندکی زیادی ساده شده گرینسپن و دیگران کمی پیچیده تر است.
بگذارید نمونه ای به دست بدهم.
همین بحران کنونی را در نظر بگیرید. فعلا کاری به خصوصی سازی سود و اجتماعی کردن زیان ندارم. به این هم فعلا کار ندارم که آیا با یک بحران ساختاری روبرو هستیم و یا این که، اقتصاد جهان گرفتار یک چرخه تجاری دیگر شده است که دیریا زود هم رفع خواهد شد.
آن چه که به کرات تکرار می شود، این که دراغلب کشورهای جهان، همه امکانات مالی دولتی بسیج شده اند تا شرایطی ایجاد نمایند که « قحطی اعتبار» برطرف شود. بانکها و بانکهای رهنی به بنگاهها و خانوارها و افراد وام بدهند. دلیل عمده اش هم این است که هرروزه می شنویم که مقوله تقاضا و بخصوص تقاضای مردم معمولی در این اقتصاد بسیار تعیین کننده است. گفته می شود که بین 60 تا 70درصد فعالیت های اقتصادی در اقتصادهای معتبر جهان- برای مثال اقتصاد امریکا- به تقاضای مصرف کنندگان بستگی دارد. ناگفته روشن است که اگر به واقع، « موتور» حرکت اقتصاد سرمایه داری « مصرف» باشد، کاهش مصرف، و یا عدم افزایش آن می توان مشکل آفرین بشود.
و اما، یک پرسش ساده: اگر موتور اقتصاد سرمایه داری، تقاضای شهروندان برای کالاهای مصرفی است، پس چگونه است که راه برون رفت از مشکل اقتصادی- هروقت که مشکلی پیش می آید، به صورت بیکارکردن کارگران، کاستن ازمزدآنها، کاستن از میزان واقعی درآمد از کانال سیاست های تورم آفرین، ساعات کار طولانی تر برای مزد کمتر درمی آید؟ آیا پیش نیامده است که سیاست پردازان در این شرایط از « سفت کردن کمربند» سخن گفته باشند؟ به عنوان نمونه اقتصاد امریکا و انگلیس را در نظر بگیرید. این برنامه های گسترده نجات مالی دروجه عمده نصیب شرکت های غول پیکر، بانکها، بانکهای رهنی شده است و خانوارهائی که بطور روزافزون منبع درآمد و حتی خانه های خود را از دست می دهند، نه فقط از این خوان یغما بهره چندانی نبرده اند بلکه هر روزه تعداد بیشتری از آنها از کار بیکار می شوند و منبع درآمدی خود را از دست می دهند. اگر به واقع، اقتصاد سرمایه داری ما با موتور مصرف می گردد، آیا موثرتر نمی بود که این ارقام نجومی تزریق شده در موسسات مالی را به افراد می پرداختند که با آن برمصرف خویش بیفزایند و مصرف بیشتر هم البته که بنا برادعا قراراست موتور حرکت فعالیت های اقتصادی باشد.
از این نکته هم بگذریم، حتی به برنامه های نجات بنگرید. چند ساعتی پیشتر در اخبار شنیدم که سنای امریکا برنامه کمک به سه شرکت غول پیکرصنعتی را تصویب نکرده است. مگر گفته نمی شود که اگر این سه شرکت ورشکست شوند در کل نزدیک به 3 میلیون نفر بیکار می شوند. خوب، برسراین ادعا که اقتصاد ما برسرشاخ مصرف می گردد چه می آید؟ درانگلیس هم شرکت وول ورث با 30000 نفرکارگر به خاطر 385 میلیون پوند بدهی ورشکست می شود ولی به نوردن راک که به احتمال زیاد این تعداد کارگر ندارد، چیزی بین 60 میلیارد دلار- بیش از 155 برابر- از کیسه مالیات دهندگان کمک می شود!
اگر تقاضای شهروندان موتور محرکه اقتصاد سرمایه داری است، آیا بهتر نبود که دولت فخیمه انگلیس از ورشکستگی کمپانی وول ورث جلو گیری می کرد؟
البته یک سئوال دیگر هم دارم که به آن در یادداشت دیگری خواهم پرداخت. هیچ دقت کرده اید در این 20 یا 30 سال گذشته هروقت اقتصادی گرفتار بحران شد، می خواهد روسیه بوده باشد یا آرژانتین و یا حتی اقتصادی های به اصطلاح ببرسان آسیای جنوب شرقی آسیا، سیاست اقتصادی که مورد توافق همه اقتصاددانان جریان اصلی قرار گرفته بود کاستن از هزینه های دولتی و خصوصی کردن واحدهای دولتی بود. یعنی عملا سرمایه خارجی امکان یافته بود که شماری از این واحدهای درگیر به قیمت های بسیار پائین خریداری نماید. حالا به راستی، چه پیش آمده است که این « مرگ» فقط برای « همسایه» خوب بود! درامریکا و انگلیس، نه فقط هزینه های دولتی را افزایش داده اند، بلکه حتی « جسارت» کرده و شماری از شرکت های بزرگ بخش خصوصی را « دولتی» کرده اند؟
به نظرشما آیا این نشانه یک بام و دوهوا درعرصه سیاست پردازی اقتصادی نیست؟



Friday, December 05, 2008


بازگشت 


گفت، شنيدي! بهروز و عباس چند روزيست كه گم شده اند!
- به حق چيزهاي نشنيده! آخه آدم تو اين شهر گم ميشه! توي اين خيابان هاي آشنا، كوچه هاي خودموني و مردم مهربون ....
- گم شدن ديگه....
- يعني چي كه گم شدن ديگه.... آدم ها تو اين سن و سال كه توي كوچه و خيابون شهر خودشون گم نمي شن...!
- عباس از خونه اومده بود بيرون، بره سر كوچه ماست بخره و بهروز هم رفته بود يك پاكت پُست كنه. مث اين كه آب شدن ورفتن توي زمين..... هيچ كس نمي دونه كه كجا رفتن و يا چي شدن..
-لابد با زناشون يا با خودشون مسئله داشتن! مگه مي شه كه آدمها تو اين سن وسال، وسط روز، تو اين شهري كه توش بزرگ شدن، گم بشن!!
- دُرُس مي گي، ولي هم بهروز گم شده هم عباس.
******
چند روزي خبري نبود. ترس بودو دلهره. كمتر كسي مي دانست كه چه بر سر بهروز و عباس آمده است. حتي كميته محل هم كه معمولا از همه چيز خبردارد، ابراز بي اطلاعي مي كرد.
بالاخره يك روز از پزشگي قانوني خبر آمد كه دو تا جسد پيدا شده و آورده اند به پزشگي قانوني. آنچه كه معلوم نشد اين بود كه مگر اين جسد ها گم شده بودن كه حالا پيدا بشن ! از آن گذشته، روشن نشد كه چه كسي اين جسدها را پيداكرده و يا كي آنها را تحويل پزشگي قانوني داده بود؟
هردو جسد، صورت هايشان كبود بود و ورم كرده . روي حلقوم شان هم جاي پاي طناب بود. مثل اين كه هردو را به دار كشيده بودند و يا اين كه يكي از پشت سر طناب انداخته بود و آنقدر كشيده بود تا خفه شده بودند. روي سرشان هم جاي شكستگي بود، برآمده وقوز كرده، و يك لختة درشت خون كه زير پوست مُرده بود.....معلوم بود يك كسي با يك چيز محكمي كوبيده بود توي مُخشان....
زن عباس با گريه و شيون از پزشگي قانوني آمد بيرون و خودش را انداخت توي بغل خواهر عباس...و در حاليكه هم چنان گريه مي كرد، گفت..
- مهين... تو مي دوني عباس رو براي چي كشتن.؟
خواهر بهروز كه سعي مي كرد خودش را جمع و جور بكند، در حالي كه داشت اشكهايش را مي خورد، رو كرد به زن عباس و گفت..
- خودشون هم نمي دونن كه عباس و بهروز رو واسه چي كشتن...
مهين گفت.
- اينقدر ساده نباش. اين بي شرفها خيلي هم خوب مي دونن كه چرا بهروز و عباس رو كشتن. مگر نديدي كه چه جوري كوبيده بودن توي مُخشون... تو چقدر ساده اي!
خواهر بهروز چيزي نگفت.
******

خواهر بهروز رو كرد به زن عباس و در حاليكه داشت به آن دوردست نگاه مي كرد، گفت.
- راسي، بهجت : اين عباس نيس كه داره از دور مي آد!
زن عباس كه هم چنان داشت گريه هايش را مي خورد، سرش را بلند كرد. همة دنيا خيس بود و تر:
- گفتي چي، عباس داره مي آد... عباسو آدم خوارا بردن.... عباسو كشتن... همون جوري كه بهروز رو كشتن.....
و سرش را گرفت به طرفي كه خواهر بهروز اشاره كرده بود، ولي چيزي نگفت.... مات شد به يك گوشه اي، سفيدي چشمهايش، انگار بخ زده و ماسيده بود به ديوارة حدقه .
يك مرتبه، مثل اين كه از خواب پريده باشد، جيغ كشيد....
- مهين.... ايني كه از دور داره مي آد، بهروز نيس.!
مهين، اشكهايش را پاك كرد و سرش را بلند كرد و نگاهش را چرخاند به طرفي كه زن عباس مي گفت. زبانش بند آمده بود.آب دهانش را قورت داد و رو كرد به خواهر بهروز و به زحمت گفت.
- فريده، تو هم مي بيني!
خواهر بهروز، كه توي عالم خودش بود، گفت.
- چي رو؟
سه تائي اشكهايشان را پاك كردند و نگاه كردند به دوردست.....
انبوهي از جمعيت داشت به طرف اين ها مي آمد. هر كي از آن دور مي آمد نصف صورتش شكل عباس بود و نصف ديگر شكل بهروز......
زن عباس خيره خيره نگاه كرد به خواهربهروز و خواهربهروز هم زل زده بود به زن عباس.....
همة دنيا ولي، هنوز همچنان خيس بود و تَر.
7 فروردين 1378



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?