<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Saturday, September 20, 2008







Saturday, September 13, 2008


واردات آبجو، ویسکی به ایران درزمان ناصرالدین شاه 


داشتم گزارش های خفیه نویسان انگلیس درولایات جنوبی ایران که به همت زنده یاد سعیدی سیرجانی ( تهران 1362) منتشر شده است را یک بار دیگر می خواندم که رسیدم به این قسمت که در اگوست 1899 گزارش شده است:
« دیگر آن که چهاروقر برندی که معادل بیست و چهارصندوق بوده به جهت خواجه اوانس تاجرمسیحی از بوشهر وارد شیراز می کردند، حاجی سید علی اکبر پیشنماز می فرستد درکاروانسرائی که حجره خواجه اوانس است درمیان کاروانسرا تماما را می شکنند. تقریبا قیمت آنها قریب ششصد تومان می شود. به حکومت عارض شده اند تا بحال که اقدامی نشده است و نخواهد هم شد. از قرار مذکور برندی ها مال همشیره زاده حاجی سید محمود تاجرکازرونی می باشد و محض این که میانه حاجی سید علی اکبر با او بد است اینکار را کرده است» ( 576-575)
دوهفته بعد درگزارش دیگری درباره برندی ها می خوانیم که:
« دیگر آنکه برندی هائی که در کاروانسرا حاجی سید علی اکبر شکست معین شده مال میورکمپانی بوده و از حکومت سخت مطالبه غرامت آنها را دارند. به حاجی سید علی اکبر خبر داده اند که مطالبه غرامت برندی ها را می کنند. هنگام ظهر بعد ازنماز از مسجدمی آید دربازار وکیل به اهل کسبه و مردم فریاد می کند که « مردمان خون فرنگی مباح است. بزنید. بکشید» قفل بزرگی برداشته که برود درب افیس پرشکلف کمپانی را قفل کند. بعضی از مردم مانع می شوند. اورا مراجعت به خانه خود می دهند» (578)
خفیه نویس ادامه می دهد که « اگر این سید راتنبیهی ننمایند اسباب فساد کلی برپاخواهد کرد» و می افزاید که « دوداماد و پسراو با محمدرضا خان صندوق دار جناب نظام الملک و زین العابدین خان نوری همدست شده اند مردم را می چاپند و قسمتی هم به جناب نظام الملک می دهند» ( همان صفحه)
البته این جناب نظام الملک هم حاکم ایالت فارس است در این زمان. درمطلبی که مدتی پیش تر درهمین وبلاگ منتشر کرده ام با شراب سازی ایرانیان در شیراز آشنا شدیم و خبر داریم که در دیگر مناطق نیز مردم هم شراب می انداختند و هم عرق ولی ورود این مشروبات الکی از فرنگ برای من تازگی داشت. با خواندن این خبرها کنجکاو شدم که درباره واردات مشروبات سرگوشی آب بدهم و اندکی فضولی بکنم.
تا آنجا که توانستم اطلاعاتی به دست بیاورم حداقل در دوره 1895-1870 که برایش آمارهای رسمی دولتی – دولت هندوستان- را دردست داریم می دانیم که از انگلیس، انواع مختلف مشروبات الکلی به ایران وارد می شده است وواردات هم برای این مدت، بطور متوسط، سالی 7288 لیتر بود که از این میزان بازهم بطور متوسط، 2646 لیتر آبجو، و3722 لیتر هم اگرچه تحت عنوان « عرق» ثبت شده، ولی حدس می زنم، باید ویسکی و براندی بوده باشد. چون درسند دیگری می خوانیم که از”British & Irish spirits سخن گفته می شود که به گمان من احتمال بیشتری دارد که ویسکی و احتمالا براندی باشد تا عرق وبطورمتوسط سالی 920 لیتر هم شراب و لیکور وارد ایران می شده است. به سخن دیگر، برای کل این دوره، 66161 لیتر آبجو، 93047 لیتر ویسکی، براندی و شاید هم عرق و بالاخره 23000 لیتر شراب و لیکور وارد ایران شده است. به دلایلی که خبر نداریم، درطول 1876-1880 واردات شراب و لیکور به نظرمی آید که متوقف شده باشد. یعنی در آمارهائی که من دیده ام، برای این دوره واردات شراب و لیکوری ثبت نشده است. اگربخواهم از بهای مشروبات وارداتی هم اطلاعاتی به دست بدهم باید بگویم براساس اطلاعاتی که به دست آورده ام ارزان ترین بهای آبجو برای یک گالن در1874 بود که تنها 17 پنس (4.25 قران) بود و گران ترین هم در1886 بود که بهای آبجو به گالنی 45 پنس (16.65 قران) رسید. البته توجه دارید که هرگالن هم 4.55 لیتر است. و به همین نحو، ارزان ترین بهای ویسکی و یا به اصطلاح مشروب سنگین هم درسال 1880 بود که برای یک گالن ویسکی یا عرق 90 پنس (24.75قران) پرداخت شد و به همین نحو گران ترین هم در سال 1876 اتفاق افتاد که بهای 2لیره و 4 پنس ( 51قران) شد.درپیوند با شراب و لیکور هم، ارزان ترین سال 1890 بود که برای یک گالن شراب و لیکور فقط 63 پنس (20.79قران) پرداختند و به همین نحو گران ترین هم درسال 1885 بود که بهای یک گالن شراب و لیکور به 1.25 لیره (34.4قران) رسید.(1)
اگراین 25 سال را به 5 دوره 5 ساله تقسیم کنم، مشاهده می کنیم که:
آبجو: 8447 لیتر- 2078 لیتر-1895 لیتر-1742 لیتر- 379 لیتر
ویسکی و عرق: 3357لیتر- 1285 لیتر- 4732 لیتر- 5175 لیتر- 5901لیتر
شراب و لیکور: 1694 لیتر-0- 975 لیتر- 1027لیتر- 1359 لیتر
وارد ایران شد. این که متقاضیان چه کسانی بودند و به چه شکل و شیوه ای هم به این مایعات وارداتی دسترسی پیدا می کردند، خبر ندارم. این نکته می ماند تا در فرصت دیگری درباره اش کمی فضولی بکنم.
(1) این اطلاعات آماری را از « اسناد و مدارک پارلمانی»، 1876 جلد 57، 1881 جلد88 و 1886 جلد99 و 91/1890 جلد 58
و 1896 جلد 62 و بالاخره 1897 جلد 87 گرفته ام.



Thursday, September 11, 2008


قحطی بشر ساخته 


نوشته: جورج مونبیه
موج تازه ای از استعمار غذائی غذا را از دهان فقرامی قاپد.
درکتاب، هولوکاست بازپسین دوره ویکتوریا، مایک دیویس قحطی سالهای 1870 که پدر هندوستان را درآورد را روایت می کند. گرسنگی وقتی آغاز شد که محصول دردشت دی کان در نتیجه ال نینو از بین رفت. همین که گرسنگی تشدید شد، فرماندار هندوستان لرد لی تون شاهد صدور 4.6 میلیون cwt (حدودا 51 کیلو) گندم به انگلیس بود که تا آن موقع سابقه نداشت. درحالی که لی تون با تشریفات امپراطوری زندگی می کرد و در کنار بسیار زیاده خرجی های دیگر، « گران ترین و عظیم ترین غذای تاریخ» را تدارک می دید، بین 12 تا 29 میلیون نفر از گرسنگی مردند. (1)
تنها استالین توانست گرسنگی به این مقیاس را بازسازی کند.
اکنون یک لی تون تازه می کوشد با برنامه دیگر قاپیدن غذا را مهندسی کند. به عنوان ملازم محبوب تونی بلر، پیتر مندلسون اغلب این پیام را منتقل می کند که او حاضر است برای رضایت خاطر ارباب هر کاری بکند. امروزه او کمیسار تجارتی اتحادیه اروپاست. ازاداره با شکوهش در بروکسل و استرازبورگ، او امیدوار است این عهدنامه را تحمیل بکند که به اروپائی ها امکان می دهد تا غذا را از دهان بعضی از فقرا بقاپند .
70درصد پروتئین مصرفی مردم سنگال از ماهی تامین می شود (2). بطور سنتی هم از دیگر مواد غذائی حیوانی ارزان تر است و همین ماهی ارزان جمعیتی را حفظ می کند که درنازل ترین سطح اندیس توسعه انسانی قراردارند. یک تن از شش تنی که کار می کنند در ماهی گیری شاغل اند و دوسوم این کارگران هم زنان هستند(3). درطول سه دهه گذشته، با غارتی که دیگر ملت ها از منابع سنگال کردند، این وسیله بقا در حال فروریزی است.
اتحادیه اروپا در رابطه با ماهی، دو مشکل اساسی دارد. یکی به خاطر مدیریت ناموفق منابع ، منابع ماهی دراتحادیه اروپا قادر به برآوردن تقاضای موجود نیست. و مشکل دوم هم این است که دولت های اروپائی حاضر نیستند با لابی های مدافع منافع ماهی گیران اروپائی برای کنار گذاشتن قایق های ماهی گیری مازاددرگیر شوند. اتحادیه اروپا کوشید با اعزام قایق های ماهی گیری به غرب افریقا هر دوی این مشکلات را حل کند. از 1979 به این سو، با دولت سنگال قراردادی امضا شده است که به این قایق ها اجازه ماهی گیری در آبهای سنگال داده است. درنتیجه، منابع دریائی سنگال به همان مسیری افتاد که دراروپا شاهد آن هستیم. بین 1994 و 2005 وزن ماهی های صید شده از آبهای سنگال از 95000 تن به 45000 تن کاهش یافته است. درنتیجه فشار قایق های ماهی گیری اروپائی، شماره قایق های ساکنان محلی از1997 به این سو 48 درصد کاهش یافته است.
دریک گزارش اخیر از این غارت، اکشن اید نشان می دهد که خانوارهای ماهی گیر که عادت داشتند روزی سه وعده غذابخورند، اکنون روزی یک و حداکثر دو وعده غذا می خورند. با افزایش قیمت ماهی، متقاضیان آن در سنگال گرسنگی می کشند. دردیگر کشورهای غرب افریقا که با اتحادیه اروپا قرارداد مشابه امضا کرده اند، شاهد همین تغییرات هستیم (5-6). به ازای مبلغ ناچیزی ارز، منبع اصلی پروتئین مردم منطقه غارت می شود.
دولت سنگال از این واقعیت با خبر است و به همین خاطر در2006 از تمدید قرارداد امتنا کرد. ولی اغلب ماهی گیران اروپائی- عمدتا از فرانسه و اسپانیا- برای گریز ازعدم تمدید قرارداد راه گریز یافته اند. آنها قایق های خود را به عنوان قایق های سنگالی ثبت کرده اند. و این به این معناست که آنها می توانند هم چنان به صید ماهی ها ادامه بدهند و هیچ اجباری به فروش ماهی ها در سنگال ندارند. سود حاصل از این فعالیت ها موقعی مشخص می شود که ماهی ها به اروپا می رسند.
اداره تحت نظارت مندلسون می کوشد تا با کشورهای افریقائی قرارداد مشارکت اقتصادی امضا کند. قراربود که تا پایان پارسال این مذاکرات به نتیجه رسیده باشد ولی بسیاری از کشورها از جمله سنگال، از امضای قرارداد امتنا کرده اند. قرارداد براین نکته پافشاری می کند که قایق های اروپائی می توانند خود را در خاک افریقا تثبیت کرده و همانند محلی ها با آنها رفتار شود. این به این معنی است که کشورهای میزبان نمی توانند بین ماهی گیران خودی و شرکت های اروپائی تبعیض قائل بشوند . به سخن دیگر، سنگال اجازه ندارد سیاستی در پیش بگیرد تا برای حفظ صنعت ماهی گیری خود و تغذیه مردم خویش کاری بکند. به این ترتیب، طفره رفتن قایق های اروپائی از این محدودیت های احتمالی مشروعیت می یابد.
کمیسیون اقتصادی سازمان ملل متحد برای افریقا، درباره مذاکرات با اتحادیه اروپا می گوید که این مذاکرات « به اندازه کافی همه گیر» نیست. و مشکل دیگر هم « عدم شفافیت» آن است بعلاوه کشورهای افریقائی فاقد ظرفیت کافی برای اداره ثمربخش مباحث پیچیده حقوقی آن هستند (7). اکشون اید نشان داده است که اداره مندلسون این مشکلات را نادیده گرفته و برکشورهائی که تمایل به تمدید این قرارداد ندارند فشار می آورد و « مذاکرات را با سرعتی پیش می برد که کشورهای افزیقائی قادر به همراهی نیستند». اگر این قرارداد برکشورهای افریقائی تحمیل شود، لرد مندلسون مسئول یک قحطی امپراطوری دیگر خواهد بود.
این نیز نمونه دیگری از استعمار غذائی است که یک بار دیگر مناسبات بین کشورهای غنی و فقیر را تعیین می کند. همین که مازاد مواد غذائی درجهانی اندکی تنگ تر می شود، مصرف کنندگان ثروتمند به رقابت با گرسنگان برخاسته اند. هفته گذشته، گروه دوستداران محیط زیست، WWF درباره استفاده غیر مستقیم آب که به صورت یک ماده خوراکی خریداری می شود، در بریتانیا گزارشی منتشر کرده است(8). برای مثال، ما مقدار زیادی برنج و پنبه از دره های Indus که شامل بهترین زمین های کشاورزی پاکستان است خریداری می کنیم. برای برآوردن تقاضا برای صادرات، منابع آبی این دره با سرعتی مورد استفاده قرار می گیرند که قابل جایگزینی نیست. درعین حال، باران و برف هم در کوه های هیمالیا احتمالا به خاطر تغییرات اقلیمی کاهش یافته است. دربعضی از مناطق، نمک و دیگر سموم نباتی به خاطر کمبود آب بیشتر شده که باعث می شود زمین های کشاورزی برای همیشه از دست بروند. محصولاتی که ما خریداری می کنیم، به آزادی خرید و فروش می شوند ولی هزینه های حساب نشده اش به حساب پاکستان واریز می شود.
این روزها فهمیده ایم که کشورهای خاورمیانه، به رهبری عربستان سعودی برای تضمین عرضه مواد غذائی به خرید زمین در کشورهای فقیر مشغولند. تایمز مالی گزارش کرده است که عربستان می خواهد زنجیره ای از زمین های کشاورزی درخارج از کشور ایجاد کند که هرکدام بیش از 10000 هکتار مساحت دارند. محصولات این زمین ها وارد بازار نمی شوند بلکه مستقیما به کشورمالک آنها ارسال می شوند. تایمز مالی که معمولا موافق فروش همه چیز است به واقع از این بابت ناراحت است که « این سناریو کابوس مانندی است که محصولات را از این مزارع حصارشده درحالی که گرسنگان محلی نگاه می کنند، به در می برند». با « قرارهای مخفیانه دو جانبه»، تایمز مالی ادامه می دهد، « سرمایه گذاران امیدوارند که بتوانند از هر گونه محدودیت تجارتی که کشور میزبان در زمان بحرانی ایجاد می کند، به سلامت بگذرند»(9).
سودان و حبشه صدها هزار هکتار زمین را برای فروش به این دولت نفتی عرضه کرده اند (11-10) . برای حکومت های فاسد این کشورها این کار ساده ای است. درحبشه، دولت مدعی است که مالک اغلب این زمین هاست. درسودان هم اگر پاکتی زیرزمین رد شود، به آسانی زمین های دیگران را به ارز تبدیل می کنند(13-12). و این در حالتی است که 5.6 میلیون سودانی و 10 میلیون حبشه ای نیازمند کمک های غذائی دیگران اند. معاملاتی که دولت های شان درآن درگیرند تنها می تواند این قحطی را تشدید نماید.
هیچ کدام از این نکته هابه این معنا نیست که ملت های فقیر حق ندارند به ثروتمندان مواد غذائی بفروشند. برای گریز از قحطی، کشورها باید قدرت خرید خود را افزایش بدهند. و این کار اغلب به معنای فروش محصولات کشاورزی است که اگرپردازش شود باعث بالا رفتن ارزش آنها خواهد شد. ولی قرارهائی که دربالا توصیف کرده ام اصلا منصفانه نیستند. یک زمانی از کشتی های جنگی استفاده می کردند و الان همان کار را با دفترچه های چک خود می کنند و به کمک حقوق دانان، غذا را از دهان گرسنگان می قاپند. تقلا کردن برای منابع آغاز شده است ولی در کوتاه مدت، بهرحال، ما به دشواری متوجه این تقلاکردن خواهیم شد. دولت های کشورهای غنی از خود دربرابر هزینه های سیاسی کمبود- حتی اگر به قیمت گرسنگی دیگران باشد، حفاظت می کنند.

(1) Mike Davis, 2001. Late Victorian Holocausts: El Nino Famines and the Making of the Third World. Verso, London
(2) ActionAid, 11th August 2008. SelFISH Europe. http://www.illegal-fishing.info/uploads/ActionAidSelFISHEurope.pdf
(3) ibid
(4) ibid
(5) Vlad M. Kaczynski and David L. Fluharty, March 2002. European policies in West Africa: who benefits from fisheries agreements? Marine Policy, Volume 26, Issue 2, pp75-93.
doi:10.1016/S0308-597X(01)00039-2
(6) Tim Judah, 1st August 2001. The battle for West Africa's fish. http://news.bbc.co.uk/1/hi/world/africa/1464966.stm
(7) UNECA, EPA Negotiations: African Countries Continental Review, African Trade Policy Centre, February 2007. Quoted by ActionAid, ibid
(8) Ashok Chapagain and Stuart Orr, August 2008. UK Water Footprint: the impact of the UK's food
and fibre consumption on global water resources. Volume one. http://assets.panda.org/downloads/wwf_uk_footprint.pdf
(9) Javier Blas and Andrew England, 19th August 2008. Foreign fields: Rich states look beyond their borders for fertile soil. Financial Times
(10) ibid
(11) Barney Jopson and Andrew England, 11th August 2008. Sudan woos investors to put $1bn in farming. Financial Times
(12) Lorenzo Cotula, September 2007. Legal empowerment for local resource control. International Institute for Environment and Development. http://www.iied.org/pubs/pdfs/12542IIED.pdf
(13) Camilla Toulmin, 2006. Securing Land and Property Rights in Africa: Improving the
Investment Climate. Chapter 2.3 of the Global Competitiveness Report, World Economic Forum, Switzerland. Published in the Guardian 26th August 2008
متن انگلیسی را در اینجا بخوانید: http://www.zmag.org/zspace/commentaries/3614



Monday, September 08, 2008


عقب ماندگی ایران و آفت زدگی فرهنگی ما 


مشكلاتی كه بر سرراه رسیدن به یك درك همه جانبه از مصائب اقتصادی ما وجوددارد باعث شده است كه شماری از صاحب نظران ما، مبلغ آرا و عقایدی باشند كه اگرچه راهگشا نیستند ولی به آسانی می توانند، به صورت تنگناهائی اضافی بر سرراه رسیدن به دركی معقولانه از این مشكلات در آیند.
در این تردیدی نیست كه جامعه و اقتصاد ایران با مشكلات و مصائب بیشماری روبروست. در عرصه های فرهنگی نیزمحدودیت های دست و پا گیر كم نیستند. اولین نكته ای كه باید گفت این كه این مشكلات ومصائب یك شبه پیدا نشده اند و از آن مهم تر راه حل های ساده و سریع و بی درد و حتی كم درد ندارند. اگر نیروهای مان را برای یافتن راه های برون رفت بسیج كنیم و اگر شرایط را برای شكوفائی همة استعدادهائی كه در ایران هست و كافی هم هست، آماده نمائیم، دلیلی ندارد كه این بسیج همگانی در بر طرف كردن این مصائب ناموفق باشد. این كار از سوئی، حوصله و پشتكار می خواهد وازسوی دیگر به صداقتی چشمگیر محتاج است كه بدون پرده پوشی، ضعف ها را شناخته و ضمن ارزیابی واقع بینانه از امكانات موجود، برای برطرف كردن این ضعف هابه چاره جوئی بر خیزیم. ما در عرصة اندیشه اقتصادی، چه در سطح كلان و چه در سطح خرد، اشكالات بسیار اساسی داریم. ذهنیت اقتصادی ما با همة ادعاهائی كه داریم هنوز از عصر سوداگری- یعنی از اقتصاد ماقبل آدام اسمیت – جلوتر نیامده است. هنوز احتكار و دلالی - و به عبارتی تولید گریزی- پرآب و نان ترین مشاغل این جامعه است. به همین خاطر هم هست كه وقتی دنبال تجارت می رویم، دلال می شویم. وقتی می خواهیم ادای بورژوازی را در بیاوریم، احتكار می كنیم.
در حوزه مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی، ایراد های بسیار اساسی به ما وارد است. نمود برجسته مسئولیت گریزی تاریخی ما، مقبولیت گسترده تئوری های رنگارنگ توطئه در اندیشه ما ایرانیان است. در این كه در جهان توطئه وجود دارد، تردیدی نیست ولی در عین حال، این كه هیچ تغییر و تحولی درایران یا دردیگر نقاط جهان بدون توطئه دیگران عملی نیست، نیز حرف پرت و بی ربطی است. اسف انگیز این که در دویست سال گذشته، هیچ تحول منفی ای در ایران وجود نداشته است كه در وجه عمده گناه خود ما بوده باشد. همیشه این دیگران- واین دیگران در موارد مختلف تفاوت می كنند- هستند كه برای ما تصمیم می گیرند و ما هم- اگر چه تا دلتان بخواهد ادعا داریم- ولی مثل بز اخوش به دنبالشان راه می افتیم و نتیجه، البته كه همین وضعیت دلگیر كننده كنونی ما می شود.
در عرصه های فرهنگی نیز قضا و قدری، منفعل و غیر فعال، كار امروز به فردا بیانداز، پیرو فلسفة از این ستون به آن ستون فرج است، مخالف برنامه ریزی و نظم ستیز، و بسیار چیزهای دیگر هستیم. و اگرچه تا به همین اواخر، حتی همین حداقل را نیز نمی پذیرفتیم ولی، واقعیت های زمنیی بسی سخت سر و جان سخت تر از توهمات ناشی از خود شیفتگی ما بود كه « هنر نزد ایرانیان است وبس». باری برای مقابله با این مجمومة كوشش های ارزنده ای آغاز شده است كه گرامی است و محترم ولی، گاه هم چنان همان ساده اندیشی تاریخی ماست كه سر بر می زند.
به عنوان یك نمونه، عدم تكامل سرمایه سالاری را در ایران در نظر بگیرید.
اگر بخواهیم به طور جدی در بارة این عدم تكامل ریشه یابی بكنیم، باید وضعیت ایران را حداقل در 200 سال گذشته مرور بكنیم تا بتوانیم به این پرسش پاسخ شایسته بدهیم. از بررسی كشاورزی آغاز كرده با وراسیدن رابطه بین زمین دار و دهقان، بررسی بخش غیر كشاورزی و هم چنین مبادلات بین المللی ایران، وجود یا عدم وجود پیش شرط های لازم برای انباشت آغازین سرمایه در ایران را وارسی كنیم. البته كه بررسی ما فقط به حوزه های اقتصادی نباید محدود شود. ولی شماری از صاحب نظران چه می كنند؟ می خواهند میان بری تاریخی بزنند، یعنی، همة داستان و روایت بدبختی اقتصادی ما به همین 50 سال گذشته محدود می شود. به عنوان مثال آقای دكتر زیباكلام اگرچه به خیال خویش، به « علت یابی» هزار و یك درد بی درمان ما پرداخته است ولی با قیافه ای حق به جانب می نویسد ، « باورهای غرب گرا با ورود افكار و اندیشه های ماركسیستی در ایران تخطئه شدند. غرب و تمدن آن نه تنها دیگر پیامی نداشت و سرمشقی برای ایرانیان اصلاح گرا به شما نمی آمد بلكه مسئولیت معضلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران (و جهان سوم به طور كلی) متوجه غرب بود».
چرا این نگرش از بن خطاست؟ دلیل عمده اش به گمان من این است كه « مورخ برجستة ما » به این پرسش كار ندارد كه مناسبات ایران با غرب از اواسط قرن شانزدهم شروع شد و اندیشه ماركسیستی نیز تا اوایل قرن بیستم به ایران نیامده بود. در این فاصله نیز، اگر شیوه نگرش ایشان به تاریخ ایران درست باشد كه نیست، اقتصاد و جامعة ایران باید متحول شده باشد. ولی این گونه نشد. یعنی می خواهم بگویم كه آن معضلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی كه متاسفانه وجودشان واقعیتی تلخ است را با چوب زدن به ماركسیسم نمی توان ماست مالی كرد. به همین خاطر است كه در همان كتاب پیش گفته، از سوئی« یقه مغول ها» را می گیرد واز سوی دیگر، هم « یقه آسمان را»، به خاطر كمی باران![1]
همین جا به اشاره بگذرم که اندکی بیشتر از 60 سال پیش ژاپن درجنگ دوم جهانی و به خصوص پس از دو بمب اتمی که برهیروشیما و ناکازاکی انداخته شد به واقع با خاک یک سان شد ولی کمتر از سی سال بعد، همین اقتصاد منهدم به جائی رسید که به صورت قدرتمندترین اقتصاد جهان درآمد. ولی ما چه می کنیم؟ گرفتاری های ما در قرن بیستم و بیست و یکم، هنوز به گردن مغولهائی است که که 800 سال پیش به ایران هجوم آورده بودند! خوب در این 800 سال ما چه می کرده ایم و یا چه باید می کردیم که نکردیم!
شاید این روایت های اندکی زیادی ساده شده، برای ذهن های ساده اندیش بسی جذاب هم باشد، ولی پاسخ شایسته به این پرسش مهم و رهیافت های لازم و مفید برای برخورد به این معضلات، با این شیوه كار به دست نمی آید. نه خودمان را گول بزنیم و نه بر سردیگران كلاه بگذاریم.
به عنوان نمونه دیگر، آقای موسوی حجازی در سلسله مقالاتی در روزنامه ناكام شدة « خرداد» می كوشد «باورهای نادرست در اندیشه رشدوتوسعه» را باز بشناسد، كه كار بسیار مهم و محترمی است. ولی از همان ابتدا پروژه ایشان روشن می شود وقتی آغاز می كند با این عبارت كه: « پدیدة بزرگ و ناشناخته جامعة معاصر ایران ورود فلسفة اجتماعی اقتصادی ماركس به ایران در شرایطی بود» كه و بعد، این ورود هم زمان شد با وضعیتی كه « هیچ فلسفة اقتصادی اجتماعی نوین دیگری در جامعه مطرح نبود و مباحث دینی و فلسفه های كهن در محدودة خاص تدریس می گردید».و بعد، می رسیم به عمده ترین نكته این بررسی، « اقتصاد جامعه معیشتی است و پرولتر و سرمایه داری وجودندارد و بنابراین مانع عملی و تجربی برای شناخت این فلسفه در میان نیست و ساختار منطقی آن مناسب برای فعالیت ذهنی روشنفكران می شود وبنابراین جنگ روشنفكران به طرفداری پرولتر جنگ دون كیشوت نامدار است». و از آن هم جالب تر، این كه « فكر كردن به اصطلاحات ماركسیستی در عادت های ما جای گرفت» با دو نتیجة عمده:
« افكار ماركس و دیگر دگرگون طلبان غربی ابزار خوبی برای مبارزه با فرنگیان شدند» و اگرچه بطور طبیعی رفاه طلب بودیم ولی به دلیلی كه روشن نیست، « عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت نظام اقتصادی سرمایه داری كه لازمة تولید صنعتی است در جامعة ما رونق بگیرد. ناچار به كمك پول نفت و نظام دلالی زندگی نوین خود را سروسامان دادیم». و ناگفته روشن است كه « هنوز هم» همان « باورهای غلط مانع بزرگ پیشرفت و توسعه ما است» و بعد التماس دعائی است از پژوهندگان كه باید «به جای تبعیت از این عادت های فكری به مبارزه با آن برخیزند». باشد، حرفی نیست.
ولی با تحلیل هائی از این قبیل، این سئوال بی جواب می ماند كه اگر «عادت فكری به منطق ماركسیسم» نگذاشت نظام سرمایه داری در ایران رونق بگیرد، علت رونق نگرفتن سرمایه داری در ایران قرن نوزدهم كه ما این عادت را نداشتیم، چه بود؟ یعنی می خواهم بر این نكته دست بگذارم كه علل پا نگرفتن سرمایه داری در ایران و هم چنین بسیاری از علت های عقب ماندگی شرم آور ما از دنیای مدرن، بسی قدیمی تر و پرسابقه تر و پیچیده تر از رسیدن «عادت فكری به منطق ماركسیسم» به ایران است. از آن گذشته، دورة حكومت پهلوی را دورة اقتدار عقاید ماركسیستی در ایران دانستن، برای نسل برآمده از انقلاب بهمن 1357 كه در آن دوران هنوز به دنیا نیامده بوده و یا كم سن و سال تر از آن بود كه چیزی به خاطرش مانده باشد، شاید پذیرفتنی باشد، ولی برای میان سالان و كسانی كه در آن سالها نیز دستی از دور و نزدیك بر آتش و در آتش داشتند، این ادعا، به واقع استعاره ای ناهنجار از بازنویسی و دوباره نویسی تاریخ مدرن ماست. وقتی مدافعان سلطنت خودكامه پهلوی به بی حافظگی تاریخی ما دل می بندند و به آن زیادی تكیه می كنند، تعجب بر انگیز نیست، چون از منافع طبقاتی خویش دفاع می كنند. ولی با این دست تحریفات تاریخی از سوی هر جریانی كه بشود باید به جد به مقابله بر خاست نه فقط به خاطر دفاع از « حقانیت» تاریخی، بلکه از جمله به این دلیل اساسی که با این شیوه نمی توان برای برون رفت از وضعیتی که در آن هستیم، راه چاره ای یافت. این شیوة باز نویسی و تحریف تاریخ مدرن ما اگر به قصد و غرض های خاصی نوشته نشود، بدون تردید كوششی است برای تبرئة همة محدودیت ها و سركوب های آن دوران كه همة مختصات بی حافظگی تاریخی را در خود نهفته دارد. قانون 1310 درزمان رضا شاه و قوانین دیگری كه در دورة محمد رضا شاه به مجموعة قوانین اضافه شد، و محدودیت های روزافزون، به خصوص در سالهای پس از كودتای ننگین 28 مرداد بر علیه حكومت قانونی دكتر مصدق، زنده تر و دامن گسترتر از آن بودند كه كتمان كردنی باشند. دوستان نه فقط، به تاریخ سازی رو كرده اند بلكه به طور ناخودآگاه، برای دورة حاكمیت خودكامة شاه نیز مختصاتی می تراشند، كه سزاوار نیست. در آن دوره ای كه قراراست دوران پاگرفتن این عقاید در عرصه های فرهنگی ایران باشد، به یاد دوستان می آورم كه محرمعلی خان و پادوهایش داستان های مضحكی از سانسور و بستگی جامعه به نمایش گذاشته بودند كه به راستی حیرت انگیز بود. آن روایت، « تیر مژگان تو به قلب من كارگر افتاد»، وقتی به دست حضرات مدعی العموم عقیدتی مردم رسید، به صورت « تیر مژگان تو به قلب من عمله افتاد» در آمد ولی دوستان، چنان داستان هائی از اوضاع ایران در آن سالهابه دست می دهند، كه به راستی پیوندی با واقعیت آن سالها ندارد. روایتی این گونه معیوب و یک سویه، برای یافتن علل مصیبت ها نیز همین طور معیوب و گمراه کننده خواهد بود. نویسندگان مذهبی و غیر مذهبی فقط به خاطر بیان عقاید خویش به زندان گرفتار می آمدندو كنترلی كه بر ابزارهای مبادله افكار عمومی وجود داشت، عیان تر از آن بود كه قابل رویت نباشد.
با این همه، این ادعا كه عادت فكری به منطق ماركسیسم نگذاشت ایران سرمایه داری بشود و برای ما، نظام دلالی به ارمغان آورد، به راستی ادعای حیرت انگیزی است كه به سختی می تواند جدی گرفته شود. شما به اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم بنگرید، چیزی جز دلالی ودلال مسلكی و انگل پروری در آن نمی بینید. در همة طول تاریخ ایران، نه فقط حق و حقوق فردی محترم نبوده، بلکه، مالكیت خصوصی امن و امان نبوده است. حتی در سالهای پس از مشروطه كه كشور صاحب قوانین مدون شد، مگر به آن قوانین عمل كرده بودند؟ رضا شاه با مصادرة اموال و زمین های زمین داران به صورت بزرگترین زمین دار كشور در آمد. آن واقعیت ها ی غیر قابل انكار و غیر قابل چشم پوشی چه ربطی به ماركسیسم یا هر مكتب فكری دگرگون طلب دیگر دارد؟ هرچه كه عوامل بیرونی در بدبختی های ما نقش داشته باشند، در عرصه اندیشه، به قول معروف، هر چه كرده ایم خودمان كرده ایم كه لعنت بر خودمان باد. بیهوده كاسه و كوزه ها را بر سر دیگران نشكنیم كه مسئولیت گریزی های ما در برابر تاریخ تا به همین جا، برای هفت پشتمان نیز كافی است.مگر به عصر و زمانة فتحعلیشاه قاجار كه عكس نقاشی شدة آن پادشاه عیاش و خوش گذران، آن ریش بلند كوتاه عقل را بر سر در ها می گذاشتند و همگان بسته به تنگی و گشادی جیب می بایست، به « پیشگاه قبلة عالم» پیشكش (باج) تقدیم نمایند، هم ناشی از ماركسیسم ودیگر افكار دگرگون طلب غربی بود؟ بر آنچه شاهان و حكمرانان و دیگر قدرت مندان ریز و درشت در تمام طول تاریخ ایران می كردند، به غیر از مخرب ترین شیوة كار دلالی و انگل پروری چه نامی می توان نهاد؟ مگر در زمان ناصرالدین شاه كه هنوز افكار ماركسیستی به ایران نیامده بود، سرمایه و سرمایه داری محترم و مصون بود؟ و مگر اشكال مختلف این شیوة باج ستانی متداول نبود؟
تاریخ سازی و تاریخ پردازی نیز حد و اندازه ای دارد. تا كی و یا كجا می توانیم و یا می خواهیم بدون برخورد به كمبود های خویش، سرمان را با این داستان ها شیره بمالیم؟
پیشاپیش می دانم كه شماری از دوستان به جای بر خورد به موضوع مورد بحث، برای نگارنده شناسنامه سیاسی صادر خواهند كرد – این هم یكی از چند بلیه ایست كه در ایران سابقه ای طولانی دارد - بكنند. از دست من، در برابر این برخورد مخرب و غیر كارآمد چه بر می آید؟ غیر از این كه به یاد این دوستان بیاورم كه آزادی طلبی نمی تواند فقط در عرصة حرف باقی بماند. در عرصة حرف و ادعا، ما هرگز در ایران مستبد و دیكتاتور نداشتیم، ولی معیار قضاوت عمل افراد است نه حرف و ادعایشان. قصدم قبل از هرچیز و بیش از هر چیز درحد بضاعت ناچیزی که دارم، به سهم خودمقابله با كج اندیشی است. اگر در 50 یا صد سال پیش می توانستیم بدون توجه به شیوة اندیشیدن در عالم هپروت خودمان سیر كنیم كه چنینیم وچنان، امروز كه با شرایط تاریخی متفاوتی روبرو هستیم، دیگر نمی توان همان خاصه خرجی ها را كرد. در شرایطی به بازنگری خویش پرداخته ایم كه جمعیت كشور از 70 میلیون بیشتر شده است. 60 درصد آن هم نیروهای جوان هستند كه هم امكانات آموزشی و بهداشتی می خواهند و هم كار و مسكن و هم هزار نیاز معقول و ضروری دیگر دارند. بدون تعارف و بی پرده پوشی باید گفت كه ما اكنون به واقع روی یك بمب هیدروژنی بسیار قدرتمند نشسته ایم كه اگرچه منابع بالقوه عظیمی برای بازسازی و دوباره سازی مملكت است ولی اگر به این واقعیت ها كم توجهی كنیم، بعید نیست وضع به صورتی در آید كه تمامیت ارضی ایران به مخاطره بیفتد. هنوز با این همه ادعا و پس از این همه سال، تولیددرایران تعریف ندارد و كشور هم چنان هر ساله میزان افزایش یابنده ای كسری تراز پرداختها دارد كه با دلارهای بادآورده نفتی تامین مالی می شود و قرار است در پایان برنامه چهارم، در ازای 42.1 میلیارد دلار واردات، اندكی بیشتر از 13 میلیارد دلار صادرات غیر نفتی داشته باشیم حالا بماند که حتی قبل از پایان آن دوره، هم واردات ما از این بیشتر شده است و هم کسر ترازی پرداختهای غیر نفتی ایران. البته بگویم و بگذرم كه نه بازار نفت دست خودمان است و نه بردرآمدهای نفت می توانیم كنترل اعمال كنیم ولی هم چنان، باید حداقل سالی 50 میلیارد دلار نفتی درآمد داشته باشیم( مابه التفاوت كل واردات و صادرات غیر نفتی ایران) والی بر ما همان خواهد رفت كه بر آرژانتین و دیگران رفته استامد. البته اگر فساد مالی سیری ناپذیر موجود درایران را به این معادله اضافه كنید تصویر دلگیر كننده اقتصادی ما تكمیل می شود. به راستی درد کمی نیست که مملكت با این مخاطرات روبروست ولی اندیشمندان ارجمند ما با تحریف تاریخ خود و خوانندگان را سرگرم می كنند.
من بر آن سرم كه این وضعیت جدید، شیوة تازه ای می طلبد. و منظورم از شیوة تازه، این است كه باید با خودمان به گسترده ترین صورت ممكن صادق و صمیمی باشیم و بدیهی است كه كسی كه با خود صادق نباشد، و به خودش دورغ بگوید، بی گمان به همگان دروغ خواهد گفت وبه اندك غفلتی از سر دیگران كلاه برخواهد داشت. ولی زمانة ما، به راستی زمانة خطرناكی است. اوضاع مالی مان با همة دلارهای نفتی، تعریفی ندارد. این كه هنوز از مقدار واقعی بدهی خارجی كشور خبر نداریم- فقط می دانیم که هرساله بیشتر می شود- لابد حكمتی دارد، ولی فشارش بر روی بخش های اقتصاد كه هست. این را البته می دانیم كه تعهدات خارجی برای همین امسال (1382)، به مرز 30 میلیارد دلار رسید ( آفتاب یزد 6 آذر 1382). این كه ارقام قابل وثوق از میزان واقعی بیكاری - بیكاری عریان و پنهان - نداریم، پی آمدهای مخرب آن را تخفیف نمی دهد. تنها نتیجة حتمی بی اطلاعی، ناتوانی ما در برنامه ریزی برای رفع این مشكل است. البته می توانیم هم چنان یقه استعمار پیر انگلیس را بگیریم و یا به امپریالیسم امریكا بد و بیراه بگوئیم و همانند این دوستان ارجمند، در باره پی آمدهای سوء تفكرات ماركسیستی در ایران انشاء بنویسیم، ولی چنانچه شیوه ای دیگر در پیش نگیریم، ریشه های مشكلات و مصائب اجتماعی واقتصادی ما دست نخورده خواهند ماند و شاخ و برگ بیشتری خواهند زد.
پس در ریشه یابی علل پانگرفتن سرمایه داری در ایران، یا در وارسیدن علل گستردگی فرهنگ دلالی و دلال مسلكی، تولید گریزی و نظام اقتصادی انگل دوست، كمی جدی تر باشیم. ریشه ای برخورد كنیم. هرچه كه نقش ماركسیسم در ایران بوده باشد- كه باید بررسی شود- عمر ورودش به ایران به زحمت به صد سال می رسد ولی مشكلات ما درایران در عرصه های اقتصادی و فرهنگی وسیاسی، بسی بیشتر از صد سال سابقه دارند. از تحریف واقعیت های تاریخی مان به جد اجتناب كنیم كه هر چه تا كنون كرده ایم برای هفت پشتمان نیز كافی است.
گذشته از عوامل دیگر، من براین عقیده ام كه یكی از عوامل اصلی این رفتار و ذهنیت اقتصادی این است كه ما ملتی بی آینده ایم. این بی آیندگی ما نیزناشی از بی اختیاری ماست. یعنی نه اختیار جان مان دست خودمان است و نه اختیار مال مان و تازه فاقد حق و حقوق اولیه ایم. متاسفانه، همیشه همین طور بوده ایم نه این كه در سالهای اخیر این گونه شده ایم. وقتی كسی امروز همه كاره باشدو فردا بر سر دار، آن وقت این آدم می نشیند وبرای پس فردا برنامه می ریزد؟ معلوم است كه این كار را نمی كند. تولید گریزی ما نیز به گمان من، به مقدار زیادی ناشی از همین بی اختیاری تاریخی ماست. برنامه ریزی برای تولید، به زمان نیاز دارد و ما این اطمینان خاطر را نداریم و هیچ گاه متاسفانه نداشته ایم كه بتوانیم بدون دردسر این كار را بكنیم و به همین خاطر هم هست كه همیشه دنبال آن چه هائی بودیم وهستیم كه به سرعت قابل نقد شدن و نتیجه آن قابل دفینه كردن باشد. ( در سابق آن را در حیاط خانه چال می كردیم و الان هم اگر دردوبی آپارتمان نخریم، در بانك های خارجی چال می كنیم!).
و اما، رفتار بی آیندگان هم نباید تعجب بر انگیز باشد. بی آیندگان همیشه در حال زندگی می كنند و گاه به تقدس گذشته می نشینند كه حال شان قابل تحمل شود. وقتی امید به آینده وجود نداشه باشد كمبودهای زندگی در حال با رجعت به گذشته و با زندگی در گذشته جبران می شود. این جا هم به عقیده من، می توان زمینه اغراق گوئی هراس انگیز مار ا در باره دست آوردهای گذشته مان فهمید!
به این ترتیب، می خواهم بر این نكته تاكید كرده باشم كه استبداد زدگی ما و جامعه و فرهنگ ما چیزی نیست كه بشود كتمان كرد و بعلاوه، پی آمدهایش هم چیزی نیست كه بتوانیم بیشتر از این ادای كبك را در بیاوریم یا فكر كنیم كه انشاالله خیر است، یا درست می شود. منظورم از یك جامعة استبداد زده هم جامعه ای است كه در آن آزادی و حق و حقوق فردی، تفكر واندیشیدن آزادانه و مسئولیت پذیری حكم كیمیا را پیدا كرده است. حالا این اندیشمندان ارجمند ما به جای این كه به این مسایل بپردازند، و رابطه اش را با عقب ماندگی اقتصادی ما ( و حتی می گویم عقب ماندگی سیاسی و فرهنگی ما) وارسی كنند تاراه های برون رفت از این وضعیت شناخته شود، با تحریف تاریخ معاصر ما، آدرس غلط می دهند و به این ترتیب، اگرچه تاسف دارد ولی تعجبی ندارد كه این مسایل و مشكلات هم چنان باقی می مانند و از آن مهم تر، این اندیشمندان، دانسته و ندانسته خدمتگزاران بی جیره و با جیره تداوم این مصیبت ها می شوند.
تردیدی نیست كه هم استعمار پیر انگلستان در رساندن اوضاع ایران به این وضعیت فعلی نقش داشته است وهم امپریالیسم امریكا وهم شوروی سابق، ولی حق نداریم به بهانه وارسیدن نقش این عوامل، بررسی نقش خودمان را ماست مالی كنیم و جدی نگیریم. به همان صورتی كه محق نیستیم كه به بهانه وارسیدن نقش خویش، از بررسی نقش این عوامل شانه خالی كنیم. بی گمان درست است كه علل اولیه عقب ماندن ما از جوامع سرمایه سالاری اروپا، عوامل داخلی و درون ساختاری بوده اند، ولی، این سخن درست را نباید تابه آنجا كش داد كه در نظر نگیریم كه از زمان آن بریدگی اولیه نه اوضاع جهان ثابت ماند و نه ارتباطات ما با دنیای بیرون از خودمان. وارسیدن هرچیز به جای خویش و پرداختن به هر عامل تا سرحد ضرورت باید راهنمای ما باشد.
سال 2000

[1] صادق زيبا كلام: ما چگونه ما شديم؟ تهران 1375، ص 29



Thursday, September 04, 2008


بیچاره ایران خانوم و نابغه هاش 


براساس خبرها و اطلاعاتی که از گوشه و کنار مملکت می رسد، الان به غیر از خواجه حافظ شیرازی که حدودا 600 سال پیش درگذشت و اعلیحضرت نادرشاه افشار که 261 سال پیش به دست کسی که عقاید «چپی» داشت، ترورشد، بقیه سرانجام قبول کرده اند که تورم تقریبا از کنترل خارج شده و گسترش اختلاف طبقاتی در کنار هزار و یک مشکل دیگر، از مسایلی است که به راستی توجه خاص و ویژه می طلبد. خوب، حالا این شما و این هم چندتا از نظرات نابغه های دولتی:
معاون رئیس جمهور، آقای رحیمی(1) که قرارا با آقای کردان هم دانشگاهی بوده مژده داده است که «دولت جدید دل شیر دارد و می‌خواهد با گرفتن پول از ثروتمندان به مردم كمك كند. وی افزود: دولت امسال تصمیم دارد به 50 میلیون نفر از طبقات پایین جامعه با یارانه كمك كند». خوب انشاالله مبارک است. بنده که بخیل نیستم. تا به همین جا، اگر جمعیت کشور 70 میلیون نفر باشد، این می شود بیش از 70% جمعیت که به قول معاون رئیس جمهور، « طبقات پائین» اند. از این نکته که بگذرم، معاون رئیس جمهور «درباره مشكلا‌ت مربوط به گرانی نیز گفت: هیچ مسوولی در هیچ رده‌ای گرانی را دوست ندارد زیرا گرانی آفت خود آن مسوول خواهد بود اما گرانی عوامل مختلفی دارد كه مهم‌ترین آن شایعه است». البته آقای رحیمی توضیح نداد که چرا این اواخر این « شایعه ها» آن قدر زیاد شده که قیمت ها، اگر نه روزانه، هفتگی بالا می روند و برخلاف همه توپ و تشرهای حکومتی، مثلا قیمت مرغ، که قرار است،حدودا 25% از آن چه که واقعا هست، کمتر باشد، ولی از جایش تکان نمی خورد. دائم بالا می رود که پائین نمی آید. و اما، درباره اختلاف روزافزون طبقاتی چه می توان گفت. با اخباری که اینجا و آن جا می خوانم داشتم کمی نگران می شدم که این افزایش فقر و نداری درایران هزینه های انسانی و درازمدت زیادی خواهد داشت و بعلاوه به راستی شرم آور هم است. ولی با خواندن بخش هائی از فرمایشات حضرت آیت الله سبحانی(2) خیالم راحت شد که برخلاف تبلیغ استکبار جهانی همه چیز تحت کنترل مقامات است . به قول ایشان، «كسی كه مساوات را عدالت بداند در اشتباه است» و نظرشان بطور خلاصه این است که اگربین مخلوق، «اختلاف» نباشد، چرخ گردون هم نمی گردد. البته درتبیین همین فرمایشات،می فرمایند، «تقسیم ثروت به صورت ناعادلانه به وسیله دولت‌های استكباری‌ و تنبلی برخی ملت‌ها سبب شده شكاف طبقاتی ایجاد شود و 85 درصد ثروت دنیا در اختیار 15 درصد از مردم جهان قرار بگیرد». ظاهرا آن قدر به دیدگاه خودش اعتقاد دارد که یک بار دیگر هم براین نظرپافشاری می کند. به گزارش رسالت روزنامه صبح تهران، «وی كم‌كاری و تنبلی بعضی از ملت‌ها را باعث ایجاد شكاف طبقاتی در میان افراد جامعه دانست و گفت: بعضی از ملت‌ها اهل كار و تلاش نیستند و این باعث می‌شود كه آنها فقیر و عقب‌مانده باشند». خوب با این حساب، لابد این 70% درصدی که قراراست از سوی دولت مورد حمایت قرار بگیرند، حتما « تنبل اند» و « تلاش» نمی کنند! والی دلیلی نداشت دراین وضعیتی باشند که دولت مهرورز مجبورباشد به آنها « صدقه» بدهد! آقای فلاحیان (3)، مثل همیشه که دست به عمل شان خوب بوده است، درمجلس خبرگان رهبری راه حل عملی ارایه می دهند. اگرقرار است هرکس نظربدیعی داشته باشد، خوب آقای فلاحیان مگرچی کم دارند. ازجزئیات خبر ندارم ولی ایشان « یارانه بنزین» را سالی 100 میلیارد دلار می دانند که من یکی نمی فهمم این میزان ثروت از کجا می آید که در این راه و به این صورت هزینه شود؟ اگر دیگر یارانه ها را هم اضافه کنید- نان، برق، گاز، آب، دارو- سئوال این است که درمملکتی که ثروتمندانش اغلب مالیاتی نمی پردازند- یا حداقل مالیات قابل توجهی نمی پردازند- و منبع اساسی و عمده درآمد دولت، هم دلارهای بی زبان نفتی است، در آن صورت سر ودم این ارقام چگونه جمع می شود؟ به این کار ندارم که درجامعه ای با مختصات ایران یارانه خوب است یا بد، ولی پرسشم این است اگرچه در یک سال گذشته درآمد نفتی افزایش چشمگیری یافته است ولی با تمام این اوصاف، این اقتصاد فخیمه، سالی 60 یا 70 میلیارد دلار واردات از جان آدم تا شیرمرغ را هم دارد که آن هم باید با همین دلارهای بی زبان نفتی تامین مالی شود. حالا درآمد نفتی ایران به هر میزان که بالارفته باشد- فرض کنید 5 برابرشده باشد- اگر صرف یارانه بنزین می شود به گفته آقای فلاحیان، پس دلارهائی که برای واردات جان آدم تا شیرمرغ به ایران هزینه می شود از کجا می آید؟ از فساد مالی گسترده و بخوربخور دیگر چیزی نمی گویم که روحیه خودم و دیگران خراب تر می شود. آقای فلاحیان هم به افزایش درآمدهای نفتی توجه دارند. خودتان بخوانید. ایشان می فرمایند، «اعتقاد من این است كه الان كه درآمد دولت افزایش پیدا كرده است، حدود 70 هزار میلیارد تومان آن را به صورت نقدی پرداخت كند» همین جا بگویم که به قیمت دلار در بازار تهران ( 14 شهریور87)، این می شود بیش از 72 میلیارددلار. باز مجبورم تکرار کنم که نمی دانم کل درآمد ایران از نفت چه میزان است و این را هم نمی دانم که چه میزان از آن می ماند تا برای تامین مالی واردات روزافزون هزینه شود، ولی ادامه می دهد،« مكانیزمی در این باره در ذهن من است كه البته یقینا تا حدودی تورم‌زا خواهد بود ولی با عدالت تطبیق می‌كند. آن طرح این است كه برای هر ایرانی حدود 70 یا 80 هزار تومان در ماه اختصاص دهند و به حساب مردم واریز كنند و سپس بنزین به قیمت جهانی فروخته شود؛ بدین ترتیب فكر می‌كنم اگر آمار و ارقام درست باشد، این پول برمی‌گردد».
اجازه بدهید دنباله بحث فلاحیان را بگیریم. فرض کنیم که این طرح ایشان اجرا شد، این تا حدودی تورم زا بودن یعنی تا چه حدودی و بعلاوه منظورایشان از « قیمت جهانی» به واقع کدام قیمت است؟ درانگلیس که بنده خبر دارم، در13 شهریور برای هرلیتربنزین بیش از 1900 تومان پرداخت کرده ام البته بگویم و بگذرم که به تقریب بین 1150-1350 تومان آن هم البته مالیات دولتی و مالیات برارزش افزوده اتحادیه اروپاست، خوب، درایران براساس چه قیمتی قرار است بنزین به فروش رود؟ خود فلاحیان از لیتری 1000 تومان سخن می گوید که نمی دانم این رقم به واقع از کجا آمده است، یعنی در انگلیس که یکی از گران ترین بنزین های اروپا را دارد، اگر این مالیات ها را در نظر بگیرید که قیمت از هزارتومان بیشتر است و اگرهم نگیرید که ازآن بسیار کم تر است. بهرجهت، اجازه بدهید صحبت مان را ادامه بدهیم. فرض کنیم به قول آقای فلاحیان بنزین شد، لیتری هزار تومان:
- برسرکرایه تاکسی چه می آید؟
- کرایه بین شهری- چه اتوبوس و چه کرایه ای های دیگر چه می شود؟
- برهزینه حمل و نقل در اقتصاد ایران چه میزان اضافه خواهد شد و پی آمدش برسرقیمت محصولات جابجا شده چه خواهد بود؟ مثال می زنم، اگر هندوانه گرگان را بخواهند به اصفهان ببرند یا خربزه اصفهان را به گرگان ببرند، برسرقیمت هندوانه در اصفهان یا خربزه در گرگان چه میزان افزوده می شود وتا چه میزان « قابل قبول و قابل تحمل» است؟
- بلیط اتوبوس تهران و شهرهای بزرگ هم افزایش می یابند یا خیر؟
- اگر قرار بشود که دراقتصاد تورم زده ایران، فشارهای تورمی بیشتری وارد بشود، بر سرمزد و حقوق اقشار مختلف چه می آید. به عنوان مثال، آیا پزشکان و یا پاسداران باید با همین حقوق و مزایای کنونی زندگی کنند، و یا این که، این حقوق ها هم باید بازبینی بشود؟ به همین شیوه وضع معلمان، و دیگر کارمندان دولت و کارمندان بخش خصوصی، چون آنها اگرچه حقوق بگیر دولت نیستند ولی اگر طرح آقای فلاحیان اجرا بشود، از پی آمدهایش در امان نخواهند بود.
جالب این که برخلاف همه ادعاهائی که تاکنون از سوی مخالفان یارانه صورت می گرفت، که خیال دارند، یارانه ها را « هدفمند» کنند و طبیعتا به سه یا چهار دهک بالائی جامعه ندهند، ولی فلاحیان معتقد است که «بهتر است که به صورت طبقه بندی نباشد، یعنی به همگان پرداخت شود». این کار هم به هراسم و عنوانی که صورت بگیرد و باهرمقدار معادله ریاضی هم که « درستی اش» نشان داده شود، یعنی تبلیغ گداپروری و یک اقتصاد تن پرورانه و این در حالی است که مشکل اساسی و حتی تاریخی اقتصاد ما، پائین بودن توان تولیدی و بطور کلی کمی بازده عوامل تولیدی در آن است. البته فلاحیان معقتد است که این هم کاری ندارد، «البته اگر این را از پول دیگری پرداخت كنند و مثلا استقراض كنند، تورم‌زاست؛ ولی اگر به این شكل باشد كه مثلا حسابی برای همه باز كنند و شركت نفت این پول را به حساب مردم واریز كند و بعدا به نوعی در پمپ بنزین‌ها از آنها بگیرد و برای آن خانوارهایی كه خودرو ندارند هم این پول یك كمك محسوب شود، این چندان تورم‌زا نخواهد بود». همین جا بگویم و بگذرم که مدتی پیش وقتی برنامه جیره بندی بنزین را پیاده کرده بودند، به گفته خودشان، 8 میلیون کارت برای اتوموبیل های موجود درایران صادر شد، که حدودا یک میلیون از این کارت ها هم توزیع نشد. به عبارت دیگر، با همه ادعاهائی که می شود تعداد اتوموبیل در ایران بین 7 تا 8 میلیون عدد است ولی اگربرنامه فلاحیان اجرا شود، باید به 70 میلیون نفر، ماهی 70 یا 80 هزارتومان پرداخت شود. البته خوداو هم می داندکه این طرح سوپر انقلابی اش بی اشکال نیست. خودش می گوید«یكی از انتقادات این است كه اگر كسی ماهیانه چنین پولی بگیرد و مثلا در ماه سیصد و پنجاه هزار تومان وارد یك خانواده پنج نفری شود، دیگر كسی دنبال كار نمی‌رود. دوم این‌كه می‌گویند افزایش تقاضا در خرده فروشی زیاد می‌شود و این تورم‌زا است و انتقاد سوم هم این‌كه سرعت گردش پول زیاد می‌شود. در دنیا می‌گویند این مساله 30 درصد تورم می‌آورد ولی من معتقدم كه اگر این پول را از جای دیگری نیاوریم و موجب افزایش نقدینگی نشود چیزی در حدود 10 درصد تورم خواهد داشت. 10 درصد افزایش تورم می‌ارزد در برابر این‌كه هر كدام از مردم ایران ماهیانه 70 تا 100 هزار تومان دریافت كنند»
آدم حیران می ماند که دربرابر این فرمایشات چگونه عکس العمل نشان بدهد. قرار است ماهی 70 یا 80 هزارتومان، یعنی سالی بین 840000 تا960000 به حساب هر فردایرانی- فعلا به اشکالات عملی و کمبودهای نظام بانکی زمان ساسانیان ایران کار ندارم- واریز بشود ولی این کار باید طوری انجام بگیرد که « موجب افزایش نقدینگی نشود». خوب، شما که همه مسایل را « حل» کرده اید این یکی را هم حل می کردید که چگونه می توان چنین شاهکاری زد! به تقریب، براساس طرح آقای فلاحیان، سالی 63000 میلیارد تومان پول در این حسابها به جریان می افتد. درپایان کار، فلاحیان به مردم « اضافه حقوق» هم می دهد و پرداخت ماهانه را تا ماهی 100 هزارتومان هم بالا می برد. درمثل مناقشه نیست، فرض کنید، شما یک معلم اید که زنی/شوهری دارید و سه فرزند و اگرچه روزی دو شیفت سر کلاس می روید، ولی حقوق ماهیانه تان به زحمت ماهی 300 هزارتومان است. نه پیکان دارید و نه پراید.حالا اگر طرح آقای فلاحیان اجرائی شود، به قول معروف، نه چک زدم نه چونه یک عروس/داماد ماهی 500 هزارتومانی اومد خوونه. آیا شما به کارتان ادامه می دهید؟
لابد می پرسید، چه باید کرد؟ ایراد گرفتن که کاری ندارد. پیشترها هم دراین باره نوشته ام، یک بار دیگر بگویم که با عدم توجه ای که به نظام حمل و نقل عمومی می شود، این طرحها به جائی نخواهد رسید. منظورم از حمل و نقل عمومی هم فقط تعویض اتوبوس های ناصرالدین شاهی تهران نیست، بلکه منظورم سرمایه گذاری در جاده سازی، گسترش راه آهن، و افزودن برواگن های قطار، و همین طور فرودگاههاست. برای وصل کردن تهران به شمال، نزدیک به 50 سال پیش که احتمالا حتی یک دهم تعداد فعلی اتوموبیل درایران نبود، جاده هراز کشیده شد و حالا، 50 سال گذشته است، و هنوز همان جاده مرگ بار است که هم چنان قربانی می گیرد و اخیرا، عزیزی برای من تعریف می کرد که به صورت یک پارکینگ دراز درآمده است! سفری که در حالت عادی باید 2 تا 3 ساعت طول بکشد، 15 ساعت طول می کشد. و همین مصیبت است در خیلی راههای دیگر. این برنامه ها البته میان مدت و درازمدت اند و لابد به قول کینز دردراز مدت، کی مرده و کی زنده! و اما درکوتاه مدت، من نظرم این است اطلاعاتی که قرار است جمع آوری شود دقیقا از صاحبان اتوموبیل درایران جمع آوری شود و براساس آن اطلاعات، تقسیم و طبقه بندی ها صورت بگیرد. یعنی وابستگان به سه یا 4 دهک بالائی هرم درآمدی، یا مالیات بیشتری بپردازند و یا بنزین را به قیمت فوب خلیج فارس خریداری نمایند.- اگر دولت هم زمان با این سیاست، برنامه ای هم برای گسترش امکانات حمل و نقل عمومی داشته باشد، می تواند بربنزین مالیات وضع کرده و از طریق نهادهای قانونی دولت وقت را از هزینه کردن این مالیات ها به منطورهای دیگر باز دارد. و این اندوخته باید برای بهبود و گسترش حمل ونقل عمومی هزینه شود. وقتی دولت برنامه کار را مشخص کرد، فرض کنید فروش بنزین به قیمت فوب خلیج فارس، در آن صورت، می تواند به کسانی که از دهک های پائینی صاحب اتوموبیل هستند، و به احتمال زیاد هم دراغلب موارد به عنوان یک کالای سرمایه ای با آن مسافر و یا بار کشی می کنند، میزان مشخصی بنزین به قیمت مخصوص ارایه نماید و یا به آنها یارانه نقدی بپردازد. البته بگویم و بگذرم که هربرنامه ای که در پیش گرفته شود، پیش شرط به نحو مطوب اجرا شدن اش، کارآمد شدن نهاد دولت و نهادهای قانون گزاری درایران است. یعنی ما درایران به نهادهای نظارتی موثر و کارآمد نیازمندیم که بتوانند براجرای سیاست ها نظارت کرده و درصورت لزوم با متخلفین مقابله نمایند. دراین جا نیز درایران کمبودهای خیلی اساسی داریم همیشه گفته ام که از ترکیب دولتی بی حساب و کتاب و کاریکاتوری از اقتصاد بازار، نه رونق و رفاه، که اقتصاد مافیای سر بر می زند که داستانش را درجای دیگر وارسیده ام و بازگفتن اش را می گذارم برای زمانی دیگر.
برای این که روحیه تان خیلی خراب نشود، این « ارشاد وزین» را از وزیر اطلاعات بخوانید: محسنی اژه ای (4) می گوید: «شما باید مراقب فرزندان خود باشید چرا که همه آنان جاهل و از عوامل دشمن هستند و اکنون برخی ادعاهای واهی دارند که ما وظیفه داریم با آنان برخورد کنیم».

1-http://www.noandish.com/com.php?id=18180
2-http://www.resalat-news.com/?pap=202311
3-http://shahabnews.com/vdcg.n93rak9tzpr4a.html
4-http://shahabnews.com/vdcd.5092yt0oka26y.html



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?