<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Saturday, March 29, 2008


رویاهای پریشانِ آقای مستأصل 


هنوز سرگیجه دارم و چرایش را هم نمی دانم . حس می كنم استخوانها در تنم راه می روند .چشمهایم می سوزند به حدی كه نمی توانم كاملا و برای مدتی طولانی بازشان نگاه دارم . دست چپم هم حالت آزاردهنده ای دارد . خیلی سنگین تر از دست راستم به نظر می آید و خیلی هم كرخت .... وبه مقدار زیادی هم بی حس .... بنظرم می آید كه ماهیچه های تنم آب رفته وكوتاه تر شده اند . دردو كوفتگی مزمن هم جزء طبیعت شان شده است . مفصل هایم تیر می كشند .
همیشه این طور نبوده ام . الان مدتی است كه این خستگی دائمی یقه ام را گرفته است و ول كن معامله هم نیست . واقعة خاصی هم برایم اتفاق نیافتاده . فقط كمی دلتنگ تر شده ام . غیر از این حتی می توان گفت كه سرم بیشتر از همیشه به دور وبری هایم گرم است . ولی با این وجود سرم سنگین است . گوئی كه به طور غیر طبیعی بزرگ شده است در حالیكه دیگر اعضای تنم كش رفته و چروكیده اند . می ترسم. می ترسم كه اگر سرم برروی گردنم زیادی سنگینی كند و گردنم تاب نیاورد، چه خاكی به سرم بریزم ......
صدای موزیك كر كننده ای می آید . همه دارند می رقصند . منهم با اینكه هیچوقت رقصیدن بلد نبودم اون وسط مثل كِرمی الكی خوش وول می خورم . مشروب نخورده ام ولی نمی دانم چرا بی دلیل غش و ریسه می روم . مثل دیگران می خندم . شاید همرنگ جماعت شده ام . شاید به راستی سرخوش وسرحالم . نمی دانم . با دختری آشنا شده ام كه فلسطینی است . اسمش نادیا ست و در یكی از مدارس لندن دانشجوی فوق لیسانس كامپیوتر است . دختر زیبائی ست و درست بر خلاف من، خیلی هم قشنگ و ماهرانه می رقصد . در میان این هیاهوئی كه سگ صاحبش را نمی شناسد دارم با او حرف می زنم .
صدایم را به درستی نمی شنود . قبل از هر چیز بدون مقدمه از غربت می نالم . پوزخند آزاردهنده ای می زند و می گوید :
- مثل اینك مشروب زیاد نوشیده ومست شده ای ؟
- نه اتفاقا ، یك نصف لیوان آبجو بیشتر نخورده ام . چرا فكر می كنی كه من مستم ؟
- دیگه بدتر، لابد داری شوخی می كنی .
- بدم نمی آید با تو شوخی هم بكنم . ولی نه، شوخی نمی كنم .
- پس اگر جدی گفتی كه باید یه چیزت باشه ؟
قبل از اینكه من چیزی بگویم، ادامه داد :
- پدرم در سال 1948 از فلسطین رفت مصر ..... بعد رفتیم اردن و الان هم دهسالی بود كه پدرم در كویت زندگی می كرد....
خودم را به نفهمی می زنم و می گویم :
- خوب منظور؟
- منظورم اینكه تو حداقل جائی داری كه وقتی مُردی تورو اونجا دفن كنن... من حتا اونم ندارم.... كویت هم كه دیگه نیس... بعد چی میشه ؟ نمی دونم .
دیدم حق با اوست ولی به روی خودم نیاوردم . فقط گفتم :
- من مدتهاست كه خوشبختی خودم را با بدبختی آدمهای دیگه اندازه نمی گیرم .
لبخند زد .

به خودم می گویم فایده این زندگی چیه ؟ مثل خر دارم كار می كنم ولی برای چی ؟ بعدش چی ؟ روی تختم غلت زنم . سعی می كنم بخوابم ولی مثل اینكه توی چشمهای من آب جوش ریخته اند . حس می كنم كه مردمك چشمهای من تاول زده اند . وبد جوری هم می سوزند . به سقف زل می زنم . یك نواختگی همیشگی خود را دارد . می بینم نه ، نمی توانم بخوابم . كتابی بر می دارم كه شاید با خواندن آن بتوانم بخوابم . نمی فهمم چرا ولی به نظرم می آید كه خطوط و تصاویر كتاب دارند برای من شكلك در می آورند . واژه ها ساكن نیستند و دائما جا عوض می كنند . بهمین دلیل نمی فهمم كه چی می خوانم و رشته مطلب از دستم در می رود . به جای اینكه خسته ترم كند كه شاید بخوابم، عصباتی ترم كرد و بی خواب تر....

هنوز رگه های لبخند روی لب هایش خوش تركیبش بود كه گفت :
- تو همیشه شعارهای قشنگ می دادی ؟ من نگفتم خوشبختی خودت را با بدبختی من اندازه بگیری ... اصلن كی گفته كه من بدبختم !..... فقط خواستم به تو گفته باشم كه توئی كه این جوری فكر می كنی ، بسیار بیشتر از آنچه فكر می كنی بدبختی، همین .
- من منظورت رو نمی فهمم . از یك طرف میگی، یا حداقل من این طوری از حرفات فهمیدم كه از تو خوشبخت ترم چون حداقل جائی دارم كه بروم اونجا و بمیرم و از طرف دیگر، می گی بیشتر از اونچه كه فكر می كنم بدبختم.
- منظورم اینه كه تو اصلن نمی دونی چی جوری بدبختی !
- به حق چیزهای نشنیده ! من نمی دونم ولی تو می دونی !
- نه من اینو نگفتم . فقط گفتم تو خودت نمی دونی.... از غربت می نالی بدون اینكه بدونی چرا اینقدر غریبی!

كتاب را كنار تخت گذاشتم . پیش خودم فكركردم شاید بد نباشد سری به ایران بزنم . چون واقعیت این است كه خاطرات من همه دارند بیات می شوند و كپك می زنند . حتی بار آخری كه همین چند روز پیش در عالم خیالم در فكر ایران بودم، عجیب بود ولی زنها حجاب نداشتند . هیچ پاسداری هم نبود . پای مجسمه ها دوتا پاسبان كشیك می دادند . انگار از خواب پریده باشم به خودم گفتم، ولی فایده رفتن به ایران چیه ؟ منكه آنجا هم، اگر بروم ، مثل همین جا غریبم وحتی غریب تر. از رختخواب بیرون آمدم و روبروی آئینه ای كه در اطاق خواب دارم نشستم و شروع كردم یك بند با خودم مازندرانی حرف زدن..... نفهمیدم برا ی چه مدت این كار را كردم ولی خودم را می دیدم كه در آئینه به خودم لبخند می زنم . خنده دار بود ولی با انگشت اشاره به تصویر خودم در آئینه گفتم : نه ، من نمی توانم در ایران، آنقدرها كه تو می گوئی تنها باشم.

توی چشمهایش زل زدم وگفتم :
- اتفاقا می دونم چرا اینقدر غریبم . ولی مشكل من اینه كه نمی دونم چكارباید بكنم؟ مشكل اساسی تر من اینه كه منو هُل دادن توی این زندگیه این جوری.
- همه اونهائی كه در وضعیت آدمی مثل تو هستن، اونها را هم دیگرون هُل دادن.
- گیرم كه این طوری، ولی راه حلش چیه ؟
- هر چیزی كه قرار نیس راه حل داشته باشه .
- ولی همه چیز راه حل داره . ندونستن من و تو برای قبول اینكه مشكلی راه حل نداره كافی نیس، هس ؟
- نمی دونم .
مدتی بود كه دیگر نمی رقصیدیم ولی صدای موزیك هم چنان كركننده و گوش خراش بود . در گوشه ای ایستادیم و صحبتهایمان به راستی گل انداخت . رفتم و برای نادیا و خودم مشروب گرفتم .
- خوب ، گفتی كه هر مسئله ای راه حل داره . اگر این طوریه ، راه حل مشكل خودت چی ؟
- كدوم مشكل ؟ من مشكلی ندارم .
- خوشحالم كه اینو می شنوم . ولی اگر فكر می كنی ممكنه بتو حسودیم بشه، نه نمی شه . نمی دونم چرا می گی مشكل ندارم ولی خودت هم می دونی كه دروغ می گی .

دیدم، آخر بدبختی فقط به مازندرانی صحبت كردن یا نكردن من نیست . من كه این همه سال از آنچه كه در ایران گذشت دور بودم ، چطوری می توانم یك مرتبه مثل یك مهمان ناخوانده سر برسم و انتظار داشته باشم كه هیچ كس تعجب هم نكند و خودم هم به همین نحو . توی این فكرها بودم كه یاد ماندانا دختر خاله خودم افتادم . تصویری كه من ازش در ذهنم دارم دختری 7.8 ساله است مثل یك غنچه گل سرخ ولی الان .... شنیدم كه دختر خودش 4 ساله است و دو ماه دیگر بچه دومش هم به دنیا می آید . یا مثلا، مجید ، پسرپسر عموی پدرم كه بچه ای بود لاغر و مردنی، ولی الان شنیدم كه مرد رشیدی شده است و راننده كامیون ..... هر چه می كنم نمی توانم آن مجید لاجون را پشت فرمان یك كامیون مجسم كنم......خیلی ها مُردند و من هر وقت كه خبر مرگی را می شنوم بی اختیار گریه ام می گیرد كه چرا در ایران آدمها این قدر جوان می میرند؟ دست خودم نیست، گاه فكر می كنم كه انگار زمان متوقف شده است . خیلی ها پیر شده اند . بچه های زیادی به جوانی رسیدند و صاحب خانواده شدند و بچه های زیادی به دنیا آمدند..... ومن شاهد هیچ كدام نبوده ام . حتی می دانم كه بسیاری از نزدیكان را دیگر نمی شناسم .... گیرم كه هنوز لهجة مازندرانی را مثل یك بلبل مازندرانی حرف بزنم . بدبختی های من كه سر جایش می ماند.

دیدم نادیا راست می گوید . از یكسو باید به او می گفتم كه راست می گوید و از سوی دیگر فكر كردم كه اگر در همین ملاقات اول به او بگویم كه حقیقت را نگفته ام، او در بارة من چه فكر خواهد كرد . ولی با خودم گفتم باداباد.....
- حق با تست نادیا.... ولی نمی خواستم دروغ بگویم ..... گاهی اوقات این طوری پیش می آید . من آنقدر مشكل دارم كه نمی دونم از كدام شروع كنم ....
- الان هم داری دروغ می گی . بگذار آب پاكی روی دستت بریزم . من هفته دیگه دارم از لندن برای مدتی می رم مصر. قراره كه حدودا یك ماه دیگه برگردم . وقتی برگشتم، بدم نمی آد كه اگه تو هم دوس داشته باشی بازم همدیگه رو ببینیم..... وحالا هم اینها را بتو می گم كه با من خیلی عادی حرفهایت رو بزنی . نه سعی كنی ترحم منو جلب بكنی و نه اینكه فكر كنی با چاخان كردن و حرفهای گُنده گُنده زدن راجع به خودت می تونی منو مجذوب خودت بكنی . با من .... راحت حرف بزن ... من از آدمهائی كه نمی تونن خودشون باشن، خوشم كه نمی آد، هیچی . بدم می آد....
- ولی من همیشه سعی كردم و می كنم خودم باشم . حق داری رابطه ای كه رو ترحم سوار باشه، باید شاشید توش . ولی من قصدم این نبود كه ترحم تورو جلب بكنم . من اصلن از این كه كسی به من ترحم بكنه ، بدم می آد . ولی واقعیت اینه كه موندم . نمی دونم از كجا شروع بكنم ..... و به كدوم سمت برم ؟
- از یه جائی شروع كن . مگه میشه ندونی ؟ تو نمی خواهی بدونی .
- شاید حق با توئه . باید بدونم ولی باور كن نمی دونم . حس می كنم كه همه چیزمو باختم .....
- كوتاه بیا ..... مثلن چی رو؟ نمی تونی برگردی مملكت خودت . خوب قبول . ولی مگه تو تنهائی ؟ تازه اینكه چیز جدیدی نیس . بعلاوه لابد یه دلیلی داشتی كه نخواستی برگردی . من كه حتی مملكتی ندارم كه بخوام یا نخوام بهش برگردم .
- دُرُس می گی . حق با توئه . چیز جدیدی نیس . بعدش چی ؟

بخودم می گویم : آخر مرد حسابی، بدبختی ! كدام بدبختی ؟ من نباید از اینكه نمی تونم به ایران برگردم این قدر دل گرفته باشم . مگر غیر از اینه كه خارج از كنترل من وضعیتی پیش آمده كه منو مثل صد ها هزار آدم دیگه غربت نشین كرده . اینكه نباید برای من آخر دنیا باشه . همین جائی كه هستم می تونه حداقل به صورت موقت هم كه شده برای من حكم وطنو پیدا بكنه .... از آن گذشته، اصلن وطن یعنی چی ؟ مسئله یك وجب خاك كه نیس . صحبت بر سر یك سری روابط و مناسبات آدم با دنیای دور وبرشه . اون روابط هم كه دیگه وجود نداره .... همین جا هم می تونه وطن من باشه و هر دسته گلی كه می تونم و یا فكر می كنم كه می تونم به سر خودم یا وطنم بزنم، خوب، همین جا بزنم . از دست خودم عصبانی می شوم و سر خودم داد می زنم كه : آخه مرد حسابی، هنوز از این زندگی قسطی خسته نشدی ؟ یه جوری تكلیف خودت رو با خودت روشن كن . یا زنگی زنگ و یا رومی روم . چرا این قدر دوس داری خودتو عذاب بدی؟ كار دنیا را چی دیدی، یك شب می خوابی و صبح پا نمی شی...... یادت هس، بار آخری كه پرویزو دیدی همش بوی زندگی می داد مث همیشه ، ولی دوسه روز بعدش دیگه نبود .....
خودم به خودم جواب می دهم كه خوب، بلند نشدی كه نشدی، به جهنم . فكر می كنی چه پیش خواهد آمد؟ صلح جهانی به خطر خواهد افتاد ؟ می بینم بد وضعیتی دارد پیش می آید .

توی چشمهایش زل می زنم . رنگش مرا بیاد دریای خزر در چمخاله می اندازد كه عصرها باد روی سطح دریا باله می رقصید . آب دهانم را قورت می دهم و می گویم :
- نمی دونم . من دس خودم نیس . من اصلن نمی خوام این طوری باشم ولی هستم .
- نه این طوری شدی ، چون این طوری راحت تری . تو می خوای همش یقه یكی دیگه را بگیری ... این جوری كار به محاكمه خودت نمی رسه ، چون همیشه دیگرون مسئولن، نه خودت .....
- چی راحت ترم ! جدی نمی گی !
- اتفاقا خیلی هم جدی می گم .
- به حق چیز های نشنیده .... پدر اول و آخرم داره در می آد و تو تازه می گی كه من برای راحتی خودم، خودم انتخاب كردم كه این طوری باشم .... راحتی چی ؟
- اینكه به خودت به طور جدی برخورد نكنی. اینكه مسئولیت كارهای خودت را به گردن نگیری.....
- آخه ، خانم محترم : جدی برخورد كنم كه كجا رو بگیرم؟
- بستگی داره كه تو بخوائی كجا رو بگیری ؟
- هیچ جا رو .
- حداقل كه دلت می خواد آقای خودت باشی، یا اینكه اینو هم نمی خوای ؟
- هستم .
- فكر می كنی .
راست می گوید .

به دستهایم نگاه می كنم . خودم را در آئینه ورانداز می كنم. همه چیزی از این دستها و من بر می آید جز اینكه به خودم تا به این حد ظلم كنم . تازه این دستها باید از مغز من دستور بگیرند . خودشان كه كاره ای نیستند . پس این مغز من است كه دارد این همه آزار و اذیتم می كند ..... ولی نه .... نمی تواند این طوری باشد . توی ذهن خسته ام روی تخت دراز می كشم . چشمهایم را رویهم می گذارم . اگرچه این تخت، تختی است كه من معمولا روی آن می خوابم ولی به نظرم می آید كه روی تخت جراحی بیهوش افتاده ام و كسی كه به صورتش ماسك گذاشته است، انگار از بالای ابرو، پیشانی و استخوان جمجمه مرا اره كرده است و استخوان جمجمة مرا، درست مثل درِ یك دیگ بر می دارد . مغز من، دست نخورده، مرا بیاد ژله می اندازد . زل می زنم كه شاید سر از كارش در بیاورم و بفهمم كه چرا این همه مراعذاب می دهد ولی چیز عجیبی نیست . ظاهرش مثل مغز هر آدم دیگریست . توی جمجمة سرم از خونابه لبریز است . دستپاچه می شوم ولی همان آدم ماسك دار به اشاره می گوید كه دل نگرانی من موردی ندارد . مغز همه همین جور است .

- یعنی تو می گی من باید چكار بكنم كه آقای خودم باشم؟
- باید بدونی كه در كجای این زمان و مكان ایستاده ای ؟ از كجا اومدی و به كجا داری میری ؟ اصلن از زندگی چی می خوای ؟
- من می دونم از كجا اومدم، ولی، نمی دونم به كجا دارم می رم؟
- نه، فكر می كنی می دونی از كجا اومدی . من منظورم از كجا، كجای جغرافیائی نیس .... اینه همه آدمها بدون هیچ دردسری می دونن ....
انگشت ظریفش را روی شقیقه اش گذاشت و ادامه داد :
- منظورم اینه كه این تو چی بود و حالا چی هس ؟
خنده ام می گیرد .

بیدار می شوم . از بیرون صدای شُرشُر باران می آید . روی طاقچه ای روبروی من بر دیوار، تلویزیون كماكان روشن است ولی بی تصویر. اطاق هم كمی زیادی سرد است . لرزم می گیرد و دندانهایم بهم می خورد، طوری كه تنم به رعشه می افتد .
بلند می شوم . تلویزیون را خاموش می كنم . پنجره اطاق را كه به حیاط خلوت هتل باز می شود، می بندم . روی تخت پهن می شوم . پتو را روی سرم می كشم و به لوستر بی قواره ای كه از سقف آویزان است زل می زنم .
استوك - 1991



Monday, March 17, 2008


« مورًخ» كم حافظه و بی حافظگی تاریخی ما : 


هروقت ملتی گرفتار بحران در عرصه اندیشه ورزی می شود، به عنوان یك سازوكار دفاعی، سروكارش به بازنویسی و تحریف تاریخ خویش می رسد تا بتوانداین بحران را تحمل نماید. به گمان من، نمود برجستة این بحران در ایران امروز این است كه سرخورده از آن چه كه بر ما گذشته و ناامید از آینده ای كه از همیشه نامشخص تر و نامعلوم تر است، كار بسیاری از ایرانی ها به باز نویسی و بازآفرینی تاریخ معاصرما رسیده است. هم دوره و زمانه رضا شاه به گونه ای دیگر تصویر می شود وهم دورة محمد رضا شاه. عرض و طول « تجدد و تجدد طلبی» آن چنان كش می آید كه هم رضا شاه تجدد طلب می شود وهم محمد رضا شاه و هم هویدا و هم بسیاری دیگر.... واگر نمونه و سند هم بخواهید، برایتان از كلاه لبه دار و بعد شاپو و بركشیدن اجباری حجاب نمونه خواهند داد. همه ی این اساتید مدعی درك نمی كنند انگار، كه بركشیدن اجباری حجاب واجباری كردن آن دوروی یك سكه اند: سكه ی حاكمیت و فرهنگی یك سالار و خودكامه ، یكی كراوات ساخت پاریس به گردن می بندد و دیگری عمامه ای برسر، عبای تن نما می پوشد. در هر دو شكل این نگرش واحد ولی، ایرانی های محترم علافندو بی حق و حقوق واین مصیبت - به ویژه وقتی بركشیدن اجباری حجاب را تجدد و مدرنیته می خوانیم- در قرن بیستم به واقع مصیبت كمی نیست.
اگر انقلاب مشروطه را سرآغاز « مدرنیته» در ایران بدانیم، نزدیك به صد سال گذشته است. ما از جامعة ماقبل مدرن عصر قاجار، با گذشتن از «تجدد» رضا شاهی، به عصر محمد رضا شاه از دروازه های « تمدن بزرگ» نیز گذشتیم، و بعد، با آن همه «تجدد» و آن همه « مدرنیته محمدرضا شاهی» دریك چشم بهم زدن تاریخی، بازگشتیم به این وضعیتی كه در آن هستیم!
منهم می دانم كه این مجموعه دلچسب نیست. می دانم كه باید برای این پرسش اساسی، پاسخ شایسته پیدا كنیم كه دست آورد ما در این صد سال چه بوده است و چرا این چنین شده ایم؟
پاسخ هرچه كه باشد، تردید ندارم كه تحریف تاریخ معاصر ایران دردی را دوا نخواهد كرد.
برای كشوری چون ایران كه در همة طول و عرض تاریخی اش جز حاكمیتی خودكامه و مستبد نداشته است آن چه كه اهمیت داشت و دارد، انهدام و بازسازی این ساختار به شیوه ای است كه در آن مردم ایران به حق و حقوق خویش دست بیابند. تاخت زدن یك خودكامه با خودكامه ای دیگر، مستقل از تظاهرات « مدرن و پسامدرنی» كه ممكن است داشته باشد به واقع شق القمر نیست. خودكامه و خودكامگی هم بد و خوب ندارد. از كوزه همان برون تراود كه در اوست. نتیجه حاكمیت خودكامه همیشه و همه جا كشتن استعدادها و اتلاف قابلیت هاست. به یك سخن، پی آمدش عقب ماندگی از زمان و زمانه است. ملی شدن و سراسری شدن اسكیتزوفرنی است. در خلوت خویش به یك گونه ای و در برابر دیگران و در بیرون به گونه ای دیگر. در برابر خودكامه، تظاهر به همراهی می كنی مگر این كه از جانت گذشته باشی و در هر جای دیگر، به نق زدن فضیلت می بخشی. قانون شكنی در جسم و جانت مزمن می شود. یكی از پی آمدهای زندگی بی اختیارانه در تحت چنین ساختار عهد دقیانوسی این است كه كمتر كسی مسئولیت پذیر می شود و وقتی مسئولیت پذیری نباشد، خوب و بد روزگار با منطق این دنیائی و برای درس آموزی برای بهبود زندگی این دنیا محك نمی خورد. تعقل و خرد ورزی جایش را به باور بیمارگونه به تئوری های گوناگون توطئه می دهد و ذهن فردی به صورت دادگاه بلخ در می آید كه در آن همگان،اگر چه حقی ندارند ولی مسئولیت هر آن چه كه بدمی گذرد با آنهاست. یعنی هركس، بدون ارزیابی نقش خویش همگان را مقصر می داند و نتیجه این می شود كه از سوئی، ذهن در مراحل بدوی و پیشامدرن و استبداد زده باقی می ماند و از سوی كار جمعی و اشتراك در میان همین كسانی كه هركس از دیدگاه دیگری، مسئول و مسبب همه بدبختی هاست حالت كیمیا را پیدا می كند. این ذهن بدوی و ماقبل مدرن، بار تجربه ای ندارد تا با برهم انباشتن دانش – كه از تجربه زندگی كسب می كند- راه را از چاه تشخیص بدهد و بتواند برای بهبود زندگی خویش قدم بر دارد. به عبارت دیگر، جامعه فاقد حافظه تاریخی است و به همین دلیل هم هست، كه به نظر می رسد تاریخ در این جوامع تكرار می شود. در حالی كه تاریخ كه تكرار شدنی نیست. آن چه هست این كه جامعه ای كه درآن یك ذهنیت ماقبل مدرن و استبدادی حاكم است، از تجربه هایش چیزی نمی آموزد و به همین خاطر، با تكرار اشتباهات اش، به نظر می رسد كه دارد تاریخ خود را تكرار می كند.
برای نمونه، در ایران خودمان، عمدتا بخاطر بی حافظگی تاریخی ماست كه ظهور استبداد محمدعلی شاهی در حول و حوش مشروطه مانع از آن نمی شود كه ملت های ساكن ایران ظهور استبداد رضا شاهی و محمد رضا شاهی را تجربه نكنند. تجربه این دو نیز، به نوبه در روند تحول تاریخی جامعه به پیدایش ساز و كاری دموكراتیك منجر نمی شود.
گفتن دارد كه در كلیت خویش، حاكمیت و سلطة استبداد در جامعه عمده ترین عامل تضعیف حافظه تاریخی است . چرا كه استبداد برای بقا و تداوم خویش نه فقط جامعه كه مردمی بدون حافظه می خواهد. و این پیش گزاره برای نهادینه كردن مسائل ویژه و نمونه برداری شده در آنچه كه به جای حافظه ملی می نشیند، لازم و ضروری است. ناگفته روشن است كه در جامعه استبداد زده، آزادی سخن گفتن با دیگران وجود ندارد و امكان تماس با مردم نیز بسیار كم و محدود است. و به همین خاطر است كه روشنفكران چنین جامعه ای می توانند به اندك غفلتی نه وسیله ای در خدمت پرداختن و توان بخشیدن به حافظة تاریخی - كه ضعیف است - بلكه دقیقا، ابزاری برای تدوام همین بی حافظگی تاریخی باشند. مشكل از آنجا جدی می شود كه در چنین جامعه ای امكانات محك زدن و محك خوردن نیز وجود ندارد و یا كم وجود دارد. قضاوت ها عمدتاً بر اساس و دیدگاه های تماما شخصی انجام می گیرد. در كنار این مختصات، تاریخ نیز گاه معنای ویژه ای پیدا می كند. به عنوان دو كتاب كه در ایران چاپ شده اند توجه كنید تا منظورمن كمی روشن شود : » شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری قاجاریه « و » خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله » .[1] یعنی، بی حافظگی تاریخی بدیلش را در تاریخ شدن محفوظات راست و نادرست حافظه ها می یابد. و از همین سبب هم هست كه شماری از » تاریخ نگاران صاحب نام ما« به واقع كسانی هستند كه » حافظه « بهتری دارند و حزئیات بیشتری از گذر تاریخ در انبار حافظه حفظ كرده اند. این نوع تاریخ نگاری بطور اجتناب ناپذیری یك سویه و معیوب است چون یكی از مختصات حافظه انسانی این است كه دستچین می كند. آنگاه در وضعیتی كه این محفوظات به جای تاریخ عرضه می شوند، همین دست چین شدن و دست چین كردن كار مورخ را از همان آغاز زار می كند. در این نوع تاریخ نگاریست كه به جای وارسیدن نقش شخصیت در تاریخ، و نقش تاریخ در ظهور شخصیت ها، تاریخ سازی شخصیت ها عمده می شود. و نتیجه این كه، در نهایت، بی حافظگی نه فقط مزمن كه سراسری و ملی می گردد.
در وارسیدن تاریخ معاصریكی از مواردی كه این بی حافظگی نمود بسیار چشمگیری دارد، در برخورد به موقعیت دكتر محمد مصدق نمودار می شود . از سوئی هنوز شماری از دست اندركاران زنده اند و از سوی دیگر، هنوز بخش عمده ای از اسناد در دسترس محققین نیست. مقوله مصدق پیچیدگیهای بیشتری نیز دارد. بدون پرده پوشی باید گفت كه سیاست بازان بعد از مصدق، هنوز پس از گذشت نیم قرن، ناتوان از درك نقش و عملكرد او، هم چنان به جایگاهی كه مصدق در ذهنیت ایرانی به دست آورده است، حسادت می كنند. به همین دلیل، حالا كه نمی توانند تا سطح مصدق ارتقاء پیدا بكنند، می كوشند تا اورا به سطح خویش تنزل بدهند. به عنوان مثال، در 25 سالی كه پس از كودتای 28 مرداد 1332 حكومت خودكامه پهلوی بر سركار بود كمتر موردی پیش آمده بودكه شاه حتی بی ارتباط به موضوع صحبت خویش به مصدق بی حرمتی نكند. تو گوئی كه خود بیش ازهر كسی به حقارت خویش در مقایسه با و در برابر مصدق باور داشت. من روانشناس و روانكاو نیستم ولی بعید نمی دانم كه آن اشارات مربوط و نامربوط شاه به مصدق در وهله نخست برای آرام كردن درون ناآرام خود او بوده باشد.كار به جائی رسید كه شاه برای بی حرمتی كردن به مصدق به رضا شاه نیز اهانت می كرد. برای مثال، در آخرین كتابی كه به امضای او درزمان سلطنت در آمد، از جمله نوشت كه:
» دوران واقعی تلاش كشور ما در راه سازندگی و پیشرفت به طور كلی از 28 امرداد 2512 [1332] و به طور قاطع از ششم بهمن 2521 [ 1341] آغاز شد « .[2]
حالا بماند كه در موارد دیگر مغز ایراینان را از » پیشرفت و تمدن و تجدد « در دوره رضاشاه منفجر كرده بودند، ولی وقتی كار به بی حرمتی به مصدق می رسد، دوران واقعی - یعنی دوران رضاشاه » غیر واقعی « بود - فقط از زمانی آغاز می شود كه حكومت مصدق در ایران با دلارهای امریكائی و به كمك اوباشان وخودفروشان و هرزگان سیاسی سقوط كرد. پس از 1357 وسقوط سلطنت نیز، اگرچه در بعضی از حوزه ها تغییراتی صورت گرفت ولی بازگفتن و یا بهتر است بگویم ناراست گفتن روایت مصدق، با اندكی تغییر، به همان صورت باقی ماند. یعنی، بسیاری از دولتمردان كنونی ایران نیز كمتر اتفاق افتاده است كه فرصتی را برای بی حرمتی كردن به مصدق از دست داده باشند. با این همه ای كاش فقط بی حرمتی می كردند. در بسیاری از موارد كار به تاریخ سازی و باز آفرینی رویدادها و حوادث تاریخی رسیده است. جریان ملی كردن نفت در مقاطعی كه شاه بر سركار بود، از دست آورد های حكومت محمد رضا شاه به حساب می آمد و پس از سقوط آن حكومت نیز، به نام كاشانی ثبت می شود. این روزها، خیلی كه محبت كنند، » فراماسون « بودن مصدق را پیش می كشند، و » غربزدگی اش « را و حتی برای ملتی كه حافظه تاریخی ندارد، مصدق مسبب اصلی شكست نهضتی می شود كه به شهادت آنچه كه در حافظه و ذهنیت بشریت قرن بیستم به ثبت رسیده ، با سربلندی و عزت به نام او مزین شده است.
عبرت آمیز است كه در این تاریخ پردازی، پیروان كاشانی وآقای حسین مكی پس از بیش از 40 سال به جائی می رسندكه حزب توده در زمان مصدق رسیده بود و در این خصوص، موضع گیری های مكی به ویژه بسیار ترحم برانگیز است . كسی كه این همه به مبارزه با حزب توده در زندگی سیاسی خویش می نازد، پس از 44 سال در خیانت بار ترین اشتباه حزب توده، یعنی» وابسته به امریكا دانستن مصدق « با همان حزب همراه و همصدا می شود. حزب توده مدعی بود كه در هركاری كه مصدق كرده است » ...منافع ملت ایران تحت الشعاع منافع امپریالیسم امریكا قرار گرفته است « و یا ، » این ملی شدن كذائی [نفت ] باید امپریالیست های انگلیس را از ایران بیرون كند تا جا برای امپریالیسم متوفق امریكا باز شود.... «[3] از آن طرف، به قول سالمی ( نوه كاشانی)، چون همه كارها در دست مصدق بود، » این مطلب مارا مشكوك كرده بود كه نكند امریكائی ها پشت ملی كردن صنعت نفت بوده اند تا از دست انگلیسی ها بگیرند و خود میراث خوار استعمار شوند «[4]. آقای مكی نیز مدعی است كه » مصدق را هندرسون فریب داد «[5]. ( ص 189).
در این نوشتار قصد آن ندارم كه به همه این بی حرمتی ها و وارونه نویسی ها بپردازم كه داستانش مثنوی هفتاد من كاغذخواهد شد. در نشریه » تاریخ معاصر ایران « كه در بهار 1376 از سوی » موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران « در تهران چاپ شد، متن مصاحبه مفصلی با آقای حسین مكی نیز آمده است كه آقای مكی، پیرانه سر، تو گوئی برای تبرئة خویشتن و نقش خویش در جریانات نفت، لازم دیده است تا ضمن وارونه نمایاندن تاریخ معاصر ایران، عافیت طلبانه یك بار دیگر به مصدق بی حرمتی كند. مصدق با همه بد و خوبش به دفاع همچو منی بی نیاز است ولی وارونه نمایاندن تاریخ از سوی آقای مكی نمی تواند و نباید بی جواب بماند. و من قصدم پرداختن به گوشه هائی از این مصاحبه است و عمده تكیه من نیز بر آنچه هائی است كه خود مكی در این مصاحبه گفته است. البته به آسانی می توان حتی بر اساس نوشته های دیگر مكی، دیگر اسناد و مدارك به كنار، نشان داد كه جناب مكی پیرانه سر به » راه راست « هدایت شده است ولی چنان كاری فرصت بسیار بیشتری می طلبد كه ای دریغ در دست نیست. این مصاحبه كه كلا 8 ساعت طول كشید در فروردین 1375 انجام گرفت و بخش هائی از آن در نشریه پیش گفته چاپ شده است. مكی در این جا خودرا » نویسنده ای بی طرف « معرفی می كند. به همین دلیل در جواب آقای خمینی، اندكی پس از سقوط سلطنت در ایران، توضیح می دهد كه چرا نتوانسته است در بارة شیخ فضل الله نوری چیزی بنویسد. چون، » مرحوم شیخ .... جهات مثبت داشته جهات منفی داشته « و چون ایشان ادعای بی طرفی دارند و احتمالا در ایران آن روز نمی توانستند به سادگی از نكات منفی شیخ بگویند، به همین دلیل ترجیح دادند چیزی ننویسند. نظر دیگری نیز با قاطعیت اعلام می شود كه » هیچ وقت به اسناد سیاسی وزارتخانه های خارجی اعتماد نكنند « ( ص 186) البته چرایش را نمی گویند كه مهم نیست.
به گفته مكی هم رضاشاه حافطه خوبی داشت و هم محمدرضا شاه و هم خود آقای مكی كه به یادش مانده است كه سالها پیشتر در فرودگاه اراك شاه به او چه گفته بود. پس، پیشاپیش، نمی توان نگفتن همه داستان را فراموشكاری ناشی ازكهن سالی دانست . و اما، این مصاحبه طولانی یك حلقه گمشده دارد. و این حلقه گمشده شناساندن خود و وارسیدن نقش خود اقای مكی است. و پیوسته با این شناسنامه كه در این مصاحبه نیست، آقای مكی در باره ارتباط بسیار نزدیك خویش باشاه و با خیلی های دیگر كه در این مصاحبه از آنها یاد می كند، حرفی كه حرفی باشد نمی گوید. من بر آن سرم كه آقای مكی به جای توضیح تاریخی برای خوانندگان معما طرح كرده است. چگونگی اش را خواهیم دید و به اعتقاد من اما، گشودن همین معما ها ست كه روشنگر این حلقه گمشده خواهد بود.
آقای مكی در این مصاحبه نه فقط برای خود كارنامه ضدیت با انگلستان و امریكا درست می كند، بلكه، می گوید اولین مرتبه » بنده این طرح را [ ملی كردن نفت ] را در مجلس تهیه كردم « ( ص 194). با این همه روشن نیست چراست و چگونه است كه قبل و بعد ار 28 مرداد 32 این همه به دربار و به ویژه به محمد رضا شاه نزدیك بوده است. به این خاطر این پرسش را پیش می كشم چون خود مكی می گوید، » به طور كلی كسانی كه با انگلیسیها طرف می شدند طرد می شدند « ( ص 202). پس چرا با وجود این كه در مقاله اش » شدیدا به انگلیسیها تاخته بودم « ( ص 187) و به علاوه » مسبب اصلی بسته شدن كنسولگریهای انگلیس بنده بودم « ( ص 190) ، نه فقط » طرد نشدند « بلكه شاه به او می گوید در این مورد [ مذاكره با مصدق ] » به شماكارت بلانش می دهم » ص 208). و از آن گذشته حتی برای دوره ای كه شاه پس ازكودتای 28 مرداد یكه تازی می كند، به ادعای مكی » سپهبد خسروانی به من تلفن كرد وگفت شاه دستور دادند كه دادگاه تجدید نظر [ بعد از كودتا] طبق نظر شما [مكی ] تشكیل شود «. ( ص 191).
غیر از آنچه كه در ضدیت با و در نهایت در راستای سرنگون كردن حكومت مصدق كردند، » صلاحیت « مكی برای این كه چنین دادگاهی طبق نظر ایشان تشكیل شود، در چه بود؟ داستان نمی تواند نتیجه پای بندی مكی به اصولی بوده باشد، چون، حتی به ادعای كرمیت روزولت، شاه در همان سالها از » فرصت طلبی مكی « دل پرخونی داشت.[6] باری، رئیس دادگاه هم به مكی می گوید كه بقائی » هر چه گفته باید حرفش را پس بگیرد « كه بقائی گفت » پس نمی گیرم « ولی با این وصف، » تبرئه شد و بیرون آمد « .( ص 192). دو پرسشی كه باید به آنها پاسخ گفت :
1- گذشته از مقوله صلاحیت ، آقای مكی در حكومت برآمده از كودتا چه كاره بود كه داداگاه تجدید نظر مطابق نظر ایشان تشكیل شده بود؟
2- با وجود این كه بقائی بر خلاف خواسته رئیس دادگاه عمل می كند، یعنی حرفهایش را پس نمی گیرد، با این وجود، تبرئه می شود. آیا چنین » مهربانی « و » عطوفتی « در دیگر دادگاههای آن دوران وجود داشت و یا این هم، دلیلش » ویژگی « بقائی و یا احتمالا » ارتباطات « روشن ناشدة آقای مكی با » از مابهتران « بود؟
مصاحبه گر سئوال مستقیمی می كند » علت اختلاف شما با دكتر مصدق چه بود؟ «. مكی به روشنی از پاسخ گفتن در می رود و خواننده را حواله می دهد به » متن گزارشی « كه در مجلس هفدهم ارائه فرمودند و بدیهی است كه این دست گزارشها در دسترس همگان نباشد. باااین همه، مكی نكات جالبی مطرح می كند. وقتی برای اولین مرتبه مسئله نفت در مجلس چهاردهم مطرح شد، مكی می گوید : » گفتم نفت باید ملی شود « ولی » مصدق قبول نمی كرد و می گفت ما باید قضیه قرارداددارسی را كه در 1962 مدت آن تمام می شود، دنبال كنیم «. در این جا مكی به وضوح دروغ می گوید. چون دقیقا این طرحی بود كه از سوی رحیمیان تهیه شد كه عده ای آن را امضاء كرده بودندولی، به ادعای مكی، » دكتر مصدق استدلال می كند كه انجام دادن این تقاضا در حال حاضر غیر ممكن است . رحیمیان [ نماینده ای كه برای اولین بار مسئله نفت را در مجلس مطرح كرد] به من گفت به این ترتیب بهتر است سكوت كنیم «. در این جا نیز آقای مكی، در بیان حقیقت خساست به خرج داده اند. دلیل امضاء نكردن مصدق عملی بودن یا نبودن این طرح نبود. جالب است كه گفته های مكی در 1375 آدم را به یاد سرمقالة روزنامه » اژیر « در 14 آذر 1323 ، یعنی 52 سال پیشتر، می اندازد كه پیشه وری نیز به همین روایت بر مصدق ایراد گرفت. و مصدق، به گفته پیش وری، كسی شد كه » از آزادی ملت می ترسید.... اگر واقعا ملت پرست هستید واقعا می خواهید فداكاری كنید بفرمائید این گوی و این میدان - نبرد را از این جا آغاز بكنید و امتیاز مضر دارسی را لغو نمائید « [7]. زنده یاد ملكی نیز در » رهبر « ، 19 آذر 1323 مدعی شد كه» طرح آقای مصدق مذاكرات را از محافل ایران و شوروی به محافلی منتقل می كند كه روزنامة تایمز پیشنهاد كرده «[8]. آقای مكی كه برای فرهنگی بی حافطه تاریخ نگاری می كند، نمی گوید كه در آن سالها » شركت های خارجی برای گرفتن امتیار استخراج نفت « به ایران آمده بودند و ساعد نخست وزیر وقت نیز در مجلس از مذاكره » راجع به نفت « گفته بود. مصدق در نطق قبل از دستورش در 28 آذر 1323، ضمن اشاره به این وضعیت گفت، » چون من با هر امتیازی قویا مخالف بودم تصمیم گرفتم كه هر وقت موقع رسید مخالفت كنم «. مصدق با دادن هر گونه امیتازی مخالف بود و نمی خواست » تحت رژیم تحت الحمایگی « زندگی كند و معتقد بود كه اعطای امتیاز به دیگران یعنی » به دنیا ثابت نمائیم كه ایران لیاقت استخراج معادن خود را ندارد «. و در باره قرارداد جنوب، مصدق به درستی یادآوری می كند كه آن قرارداد كه به تصویب مجلس در ایران نیز رسیده بود دو طرف دارد و از نظر حقوقی » تا طرفین رضایت به الغاء ندهند قرارداد ملغا نمی شود « و این نكته درست را می گوید كه » محلس نمی تواند قانونی را كه برای ارزش و اعتبار عهود بین المللی و قراردادها تصویب می كند بدون مطالعه و فكر و بدست آوردن راه قانونی الغاء نماید «[9]. و اما مكی پیرانه سر، هم چنان از بیماری عدم بلوغ سیاسی عذاب می كشد. نه موقعیت ایران را در آن سالها در نظر می گیرد و نه برنامه ای دارد. به گمان من ، از همین روست كه كمتر از 10 سال بعدكه مصدق با قدرت های امپریالیستی زمان به مبارزه بر می خیزد، این جناب مكی - كه می خواست آبادان را مین گذاری بكند تا به دست انگلیسیها نیافتد ولی مصدق مخالف بود - است كه میدان را خالی می كند، نه مصدق.
تصویری كه مكی از خویش می دهد، بر خلاف تصویری كه از مصدق به دست داده است، كاملا متناقض و نا همخوان است . در این مصاحبه طولانی مكی، مصدق هیچ نقطه مثبتی ندارد. هر چه بود، بی تصمیمی بود و ندانم كاری. در ضمن مصدق، كه از سایه خودش هم وحشت داشت، به » قدرت طلبی « و » بی اعتقادی « به دموكراسی « هم متهم می شود. مكی، ولی از سوئی هم چون غیب گویان تصویر می شود كه انگار همه چیز را قبل از وقوع می دانسته است :
» شما اگر مجلس را منحل كنید مسلم بدانید كه شما هم به سرنوشت رومانفها دچار خواهید شد «.( ص 197)
» گفتم زاهدی كسی نیست برود ساكت در گوشه ای بنشیند «
» كاری نكنید كه [ شاه ] برود و با خارجیها سازش كند و با یك كودتا شما را سرنگون كند «.
از آن گذشته، گاه با پهلوانی روبرو می شویم كه هیچ مانعی در سر راهش وجود ندارد:
» رحیمیان با من خیلی رفیق بود چون من اورا از مرگ نجات دادم...... من ابوالقاسم امینی [ برادر دكتر علی امینی] را هم آزاد كردم «
» چند تا از نطق های اورا [ بقائی] زیرش خط كشیدم و به وسیلة یزدان پناه به اطلاع شاه رساندم. شاه گفت هر چه مكی می گوید قبول كنید «. ( ص 191)
از مظفر فیروز نقل می كند: » نطق شما در امریكا آنها [ روسها] را شوكه كرده و استالین توسط سفیر خود در پاریس شخصا از شما دعوت كرده كه یك ماه مهمان ایشان باشید «.(ص 213)
در عین حال ولی كسی بود كه گوئی از خویش اراده ای نداشت.
» بنده و حائری زاده معتقد بودیم برویم در مسجد شاه متحصن شویم، مصدق اصرار داشت كه باید به دربار برویم، ما هم رفتیم «
» مصدق اولین بیسكویت را داخل حلق بنده كرد واعتصاب را شكستیم.. «
» دكتر مصدق به من پیغام داد كه تو دیگر در خانه ات نخواب. من هم به منزل حسیبی می رفتم « ( ص 212)
در هیچ موردی البته توضیحی نیست. به وارد بودن یا نبودن تحصن كار ندارم ولی عده ای می خواهند به مداخلات دربار در انتخابات اعتراض كنند، حالا چرا باید به مسجد شاه بروند، ( مگر این كه در زمان انجام مصاحبه » مسجد « اهمیت بیشتری یافته باشد! ) نمی دانم. حالا بماند كه كمی پائین تر، مكی می گوید » رای گرفتند و این جوری شد «، یعنی » اصرار مصدق « یك مرتبه دود می شود.
در عین حال ولی، مكی در باره بعضی مسائل دیگر سرراست تر حرف می زند. مثلا، در خصوص 30 تیر، » اگر آیت الله كاشانی و بنده وبقائی نبودیم، مصدق ول كرده بود رفته بود و در خانه اش را هم بسته بود و غیر ممكن بود قیام سی تیر صورت بگیرد «. به این ادعا خواهیم پرداخت ولی آنچه كه مكی نمی گوید، علت اختلاف او و دیگران با مصدق بود. واقعیت این است كه این حضرات از نمد » نهضت » برای خویش و اعوان وانصار خویش كلاه می خواستند و گناه نابخشودنی مصدق این بود كه به چنین كاری رضا نمی داد. برای نمونه و به گفتة برهان، » بر دست اندركاران این قضایا پوشیده نیست كه یكی از موارد اختلاف بین مصدق و كاشانی، موضوع توصیه های مختلف كتبی و شفاهی آیت الله به سازمانهای كشوری و نظامی و انتظامی كشور بوده است، بطوریكه موجب عكس العمل حاد دكتر مصدق گردید « [10]. نكته ای كه بطور مستقیم در مصاحبه مكی نیز مستتر است. با كاشانی به منزل دكتر طرفه در تجریش می روندو » آنجا آقای كاشانی گفت كی و كی باید وزیر شوند. من چون می دانستم دكتر مصدق زیر بار نخواهد رفت گفتم آقا ! هر كس وزیر شود امرشما را اطاعت خواهد كرد « ( ص 215) . در جای دیگر، مكی ضمن اشاره به چند انتصاب مصدق می گوید، » این انتصابات مورد قبول كاشانی نبود و ماهم اعتراض كردیم «.
در این جا نیز با چند پرسش روبرو هستیم:
- موقعیت قانونی آقای كاشانی در این دوره چه بود كه اعضای كابینه باید با موافقت ایشان تعیین می شدند؟ اگر مصدق می بایست به خواسته های آقای كاشانی گردن می نهاد، به همین منطق شاه و دربار نیز خواسته های خودشان را داشتند و در آن صورت، مصدق هم می شد نخست وزیری مثل دیگران، در حالیكه، مصدق نمی توانست چنین باشد و نبود.
- به همین نحو، آقای مكی به عنوان نماینده مجلس می توانست اعتراضات خویش را در محلس و بطور رسمی وقانونی مطرح نماید.لازم نبود و هیچ توجیحی نیز نداشت كه با عناصر و نیروهای بیرون از مجلس برای تضعیف حكومت ملی آنهم در حادترین دوره حیات آن به توافق برسد.
بدون ارتباط به آنچه كه می گوید، مكی گریز می زند به مسافرتش به امریكا كه معلوم نیست در چه مقطعی و به چه منظوری انجام گرفت وبعد» مورخ سرشناس تاریخ معاصر « پیش درآمد » وقایع 28 مرداد « را ملاقاتی می داند بین مصدق و هندرسون كه بر آن اساس به مصدق وعدة 100 میلیون دلار كمك می دهند به » شرطی كه تندروهائی كه در اطراف مصدق هستند كنار بروند « و بی گمان روشن است كه آقای مكی خودش رایكی از آن تندرو ها می داند. و باز بدون مقدمه از نهرو سخن می گوید كه چه مرد بزرگی بود و به مصدق تلگراف كرده بود كه » توطئه ای در شرف تكوین است « و بعد، » من شنیده ام رابطة شما با رفقای سابقتان مثل كاشانی، بقائی و مكی به هم خورده « و ظاهرا به ادعای مكی، نهرو می كوشد پادرمیانی كند ولی مصدق از نهرو می خواهد » در امور ایران مداخله نكند «. بعد كودتای اول و دوم مرداد 32 پیش می آید. كودتای اول در 25 مرداد شكست می خورد ولی كودتای دوم در 28 مرداد بر علیه مصدق به پیروزی می رسد. با آنچه كه خود امریكائی ها و انگلیسی ها در باره آن دوران نوشته اند، شماری از نویسندگان ایرانی به راستی كاسه داغ تر از آش می شوند وقتی همانند آقای مكی از » واقعة 28 مرداد « سخن می گویند. » واقعة 28 مرداد « هم به ادعای مكی، یعنی این كه ، » مصدق را هندرسون فریب داد «. با این حساب كرمیت روزولت كه در سازمان سیا به مستر ایران معروف بود، به ایران مامور نشد. اشرف دراروپا با ماموران امنیتی و جاسوسی غرب در باره كودتا ملاقات نكرد و برای كمك به سازمان دهی كودتا، بی خبر به ایران نرفت. هیچ گونه عملیاتی تحت عنوان تی پی آژاكس برنامه ریزی و اجرا نشد..... با این همه، بهتر است به دنباله سخنان آقای مكی گوش كنیم:
» زمانی كه با مصدق اختلاف پیداكرده بودم به حالت قهر به دربندسر رفتم « در همین اوقات، نماینده بانك جهانی به ایران می آید و مصدق كه در مقام دلجوئی از مكی برآمده است، كسانی را به دیدن او می فرستد. مكی دلایل عدم همكاری خود را توضیح نمی دهد ولی اضافه می كند كه » قرار بود بنده به عنوان مشاور دكتر مصدق انتخاب شوم و پس ازتشریك مساعی با دكتر مصدق به لاهه برویم. « حكمش هم صادر می شود » و بنده حكم را هم دارم كه بنده معذرت خواستم « چرایش را ولی نمی دانیم. مدتی بعد كه تاریخ دقیقش روشن نیست مكی با بانك جهانی به مذاكره می نشیند. در امریكا با مطبوعات مصاحبه می كند و » آنجا بنده سخت به امریكائی ها تاختم «. این » تاختن ها « را به یاد داشته باشید تا دو باره به آن ها برگردیم.
و اما از مخالفت شاه با مصدق، آقای مكی معتقد است كه » دكتر مصدق می خواست شاه را بر كنار كند..... مسلم بدانید اقدامات دكتر مصدق در جهت منقرض كردن سلسله پهلوی بود «. ادعا می كند كه كسی را فرستاده بود تا در اروپا با بچه های محمد حسن میرزای قاجار ملاقات كند. به اعتقاد من، آقای مكی از بیان مطلب به این صورت هدفی غیر از غسل تعمید دادن دربار پهلوی و توطئه گران ایرانی كه سهم خویش را در كودتای 28 مرداد بازی كردند، ندارد. اگر ادعای مكی درست باشد، بر شاه چه ایرادی می تواند وارد باشد؟ او هم كوشید تا به هر وسیله ای كه در اختیار داشت تاج وتخت خویش را خفظ نماید. ولی آیا، داستان به واقع این گونه بوده است؟ در این تردیدی نیست كه مصدق خودكامگی حكومت شاه را بر نمی تابید و می خواست همانگونه كه خود بارها گفت، حكومت ایران به معنای واقعی كلمه » مشروطه « باشد و این آن چیزی است كه نه شاه می خواست و نه دیگرانی كه به دور دربار جمع بودند و بر آن خوان یغما نظر داشتند. اگرپس از شكست كودتای 25 مرداد شاه از ایران فرار می كند، دلیلش آن است كه خودش نیز می داند كه توطئه او و بیگانگان بر علیه حكومت دكتر مصدق در آن مقطع ناموفق مانده است. در این تردیدی نیست كه مصدق می خواست سلطنت در ایران واقعا » مشروطه « باشد و نه خودكامه و اگر این گناه نابخشودنی مصدق باشد، كه مخالفان » دیكتاتوری « او، در واقعیت زندگی به صورت مدافعان خودكامگی سلطنت در ایران دگرسان شدندو 25 سال پس از كودتای مرداد 32 هم شاهد تاریخی این مدعا:
بنده و امثال بنده كه عمرمان قد نمی دهد، تجربه شخصی نداریم كه حال وروز ایران در ماههای اولیه پس از كودتای 28 مرداد چگونه بود ولی، كسی كه این همه بر علیه انگلیسیها كار كرده بود و به علاوه در امریكا نیز دریك مصاحبه مطبوعاتی » سخت به امریكائی ها تاختم «، ولی بلافاصله پس از كودتا » حتی می خواستند بنده را استاندار خوزستان و مدیرعامل شركت نفت كنند كه زیر بار نرفتم « و بعد، به دلایلی كه روشن نیست، » من را به هیئت دولت بردند و آنجا مرا قسم دادند « ( ص 195). خوب قسم دادند كه چی؟ نان آقای مكی آنقدر در روغن است كه نه فقط » رحیمیان « را » از مرگ نجات دادم «، بلكه، دكتر علی امینی نیز » از من خواست برادرش را نجات دهم « و » آن شب من ابوالقاسم امینی را آزاد كردم « ( ص 195). این داستان نباید چندان سئوال برانگیز باشد چون خود ایشان پیشتر گفته بودند كه » تنها كسی كه از جبهه ملی با زاهدی ارتباط داشت من بودم « و این آقای زاهدی همان نخست وزیر به قدرت رسیده كودتاست كه مدتی در مجلس در زیر عبای كاشانی و بعد در یكی از مخفی گاههای سازمان سیا در تهران مخفی بود تا به » قیام ملی « سازمان های جاسوسی امریكا و انگلستان لبیك بگوید. با این همه ارتباط مكی با زاهدی نیز روشن نمی شود . البته پس از جریانات 23 تیر كه به بركناری زاهدی از وزارت كشور منجر می شود، مكی می گوید » من هم به مصدق و هم به كاشانی گفتم زاهدی كسی نیست برود ساكت در گوشه ای تنها بنشیند « ( ص204). تا اینجایش را كه ما هم می دانیم كه ساكت ننشست. و این را هم می دانیم كه كاشانی پند مكی را به گوش گرفت و از زاهدی درمجلس محافظت شد تا » نقش تاریخی « خویش را برای برقراری اسارت یك ملت، این بار با مساعدت مكی ها و كاشانی ها و حائری زاده ها و بقائی ها، البته از شعبان بی مخ ها و ملكه اعتضادی ها ذكری نمی كنیم، ایفاء نماید.
مكی ادعا كرده است كه اگر او و بقائی و كاشانی نبودند، 30 تیر پیش نمی آمد. ولی حسین شاه حسینی كه یكی از سازمان گران جریانات 30 تیر بود تصویر متفاوتی به دست می دهد. اولا، به گفته شاه حسینی متقاعد كردن كاشانی به دفاع از 30 تیر كمی طول كشید چون كاشانی می گفت،
» مصدق كارهائی كرده، ادارة اوقاف رابه فلان كس داده، اصلا توجه ندارد فدائیان اسلام را گرفتند، خیلی از دوستان مارا زندان انداخته است ویك مشت فكلی آورده زنها در ادارات مشغول كار هستند و ما با این مسائل مخالفیم «[11]
به گفته شاه حسینی، مكی و بقائی و حائری زاده در روزهای 25 تا 30 تیر » هر كدام با شاه دیدار كردند « و بعلاوه، اگرچه با دكتر مصدق همكاری می كردند ولی درعین حال » برای تثبیت وضعیت خود و مغتنم شمردن موقعیت ها با شاه ارتباط داشتند « ( همان، ص 32). بازرگان نیز از شكاف و شیطنت » منافقین جبهه ملی » [ مكی، بقائی، كاشانی و حائری زاده] حرف می زند كه با » امیدواری های شیطانی وعده های دریافتی « و » برای اجرای ماموریت های دیكته شده از طرف سازمانهای جاسوسی بیگانه « میدان را برای مخالفت با مصدق و اختلال در جامعه مناسب دیدند و كردند آنچه كه كردند و برای 25 سال بعد، برای ایران حكومت خودكامه شاه را به ارمغان آوردند. وحالا 20 سال پس از سقوط سلطنت، آقای مكی در این مصاحبه می كوشد به مصداق معروف، كی بود، كی بود، من نبودم، برای مردم بی حافظه ما تاریخ بسازد.
برای رسیدن به تصویر روشنتر باید مشخص نمود كه معاندان مصدق و به ویژه به قول بازرگان » منافقین جبهه ملی « چه كردند و چه می خواستند بكنند؟
برای وارسیدن عملكرد معاندان مصدق، از جمله مكی، باید به اسنادی كه دردسترس داریم رجوع كرد. وضعیت بقائی را نیز بررسی كرد. و اما، حتی به گفته مكی، بقائی با امریكائی ها سر وسری داشت و حتی مدعی است كه به دلیل همین ارتباطات » من از ریاست شورای سازمان نگهبانان آزادی استعفاء دادم « . با این همه به اعتراف خود آقای مكی، خود او نیز در این ملاقاتها شركت داشت. علاوه بر مكی و بقائی، مهدی میراشرافی نیز در یكی از این ملاقاتها شركت داشت. مكی در باره مذاكرات انجام شده در این ملاقاتها چیزی نمی گوید.
مكی از انحلال مجلس سخن می گوید ولی نمی گوید كه مجلس در آن زمان نه فقط عمده ترین پناهگاه » مخالفان « مصدق، بلكه همه كسانی بود كه بر علیه حكومت ملی ایران مشغول توطئه بودند. بقائی و زاهدی فقط دو نمونه اند. رئیس مجلس نیز كسی غیر از كاشانی نیست كه به زاهدی پناه داده است تا در فرصت مقتضی زاهدی از مجلس به پناهگاه سیا درتهران منتقل شود.
معاندان مصدق از كوشش مصدق برای انحلال مجلس چه سوء استفاده ها كه نكردند. حتی مكی بدون ارائه كوچكترین دلیلی ادعا می كند كه » منظور مصدق ایجاد یك حكومت دموكراتیك نبود. اختیاراتی كه او گرفته بود چرچیل در دوران جنگ دوم نداشت « . آنچه كه مكی نمی گوید این كه این اختیارات در شرایط اضطراری حاكم بر ایران از مرداد 1331 با موافقت دو مجلس و توشیح شاه به مدت 6 ماه به تصویب رسید و بعد، برای یك سال دیگر تمدید شد و آنچه كه به واقع مورد اعتراض او استـ، ، تقاضای مصدق برای تمدید آن اختیارات است ، كه عمر این اختیارات وفا نكرد و در 6 ماه دوم كودتای 28 مرداد به پیروزی رسید. نبودن احزاب در پارلمان و فرصت طلبی نمایندگان به این معنی بودكه دولت می بایست برای كوچكترین تا عمده ترین مسائل هفته ها و گاه ماهها با فردفرد نمایندگان چانه می زد. در مورد مسئله نفت، مصدق نه اختیاراتی خواست و نه اختیاراتی گرفت. از آن گذشته، مكی در نظر نمی گیرد كه مصدق در بیش از 6 دهه در تاریخ سیاسی ایران حضوری فعال داشته است كه در تمام این دوران كمتر كسی درمبارزه اش با استبداد و برای دموكراسی كمترین تردیدی داشته باشد. از آن گذشته، تا زمان نخست وزیری كه اسناد و شواهد مبارزه اش به صورت های مختلف در دسترس همگان است . از زمان نخست وزیر شدن تا 30 تیر نیز، حتی در نوشته ها و گفته های آقای مكی نیز سخنی از » عدم اعتقاد مصدق به دموكراسی « نیست. در طول محاكمات نیز، مصدق در دفاع از آزادی و بر علیه استبداد سنگ تمام گذاشته است. با این ترتیب، آیا مكی نباید توضیح بدهد كه چه شد و چه پیش آمد كه كسی هم چون مصدق، در یك سال از زندگی 85 ساله اش به ناگهان به » دموكراسی « بی اعتقاد شده است ؟ آگر منظور مكی این است كه مصدق در تمام زندگی اش چنین بود، تاریخ ما به كنار، خود او در آن صورت بایدبعضی از نوشته های خودش را دو باره بنویسد و اگر چنین ادعائی ندارد كه باید در جهت توضیح علت و یا علل رفتار مصدق در آن یك سال كوشش نماید. بر خلاف مكی، من بر این باورم كه اگر مصدق در آن ماههای بحرانی كه با توطئه ها و خرابكاری های وابستگان به دربار پهلوی، و مكی-بقائی- كاشانی -حائری زاده و پرت و پلا بافی های حزب توده خصلت بندی می شود كمی اعمال قدرت می كرد و جلوی این سوءاستفاده از آزادی و آزادی طلبی حكومت را می گرفت، كسی چه می داند، شاید تاریخ ما در جهت دیگری متحول می شد. واما همین جا بگویم كه مصدق در جواب این انتقاد پاسخ دندان شكنی در آستین دارد كه خواهیم خواند.
مكی اگرچه به خروج خواهر و مادر شاه از ایران اشاره می كند ولی مسئله را طوری مطرح می كند كه انگار جریان صرفا یك اختلاف شخصی بین مصدق و اعضای خانواده شاه بوده است . و به تكرار نیز اشاره می كندكه » شاه به قدری از مصدق وحشت داشت كه حد نداشت «. باز درمقطعی كه تاریخش را نمی دانیم مكی به دعوت شاه به بابل می رود .شاه از او در باره محبوبیت مصدق می پرسد كه او مگر چه كرده است؟ از كورذهنی شاه تعجب نمی كنیم، در آن بحبوحه و در آن روزگاه وقتی كسی می پرسد » آخر مصدق چه كار كرده .... « یا باید، در عالم هپروت سیر كرده باشد و یا این كه از مسائل مورد علاقه اكثریت مردم بی اطلاع و به آنها بی علاقه بوده باشد. با این همه، بنگرید به نگرش مورخ صاحب نام ما [ به شاه گفتم ] » یك مقدارش موروثی است یك مقدارش هم از روی آزادیخواهی است، شما یك دكان بالاتری باز كنید «. مورخ كم حافظه ما، در این جا به واقع چوب كاری می فرمایند! » موروثی « بودن محبوبیت مصدق یعنی چه ؟ منظور ایشان از » دكان « ، آیا مبارزه بیش از 60 ساله مصدق برای آزادی نیست.
جالب و آموزنده است كه » كاسبكاران سیاسی « زبان ویژه خویش را نیز دارند! آقای مكی نیز همه چیز را» دكان داری « می بیند!
و باز كمی بعد، بدون مقدمه از بازدید خودش از دربار سخن می گوید و نا گفته روشن است كه در خصوص هیچ یك از این ملاقاتها توضیح هم نمی دهد. ولی نزدیك به 20 سال پس از سقوط سلطنت و 45 سال پس از كودتای 28 مرداد، آقای مكی چنان تصویر سوزناكی از موقعیت شاه در آن روزها به دست می دهد كه به واقع » دل سنگ « هم برای آن » شاه مظلوم « كباب می شود. شاه از فروش یكی از فرش های دربار به مكی اطلاع می دهد. به دلیل اهمیت این قسمت باید، بخش زیادی را نقل كنم:
» گفتم اعلیحضرت! برای چه می خواهید بفروشید؟ دیدم رویش را به سمت دیوار برگرداند وسرش را پائین انداخت. بعد هم برای این كه توی چشمش نگاه نكنم چای خود را هم زد و خورد. دست كرد جیبش یك بسته سیگار كامل كه عكس شتر روی آن بود برداشت و به من تعارف كرد. در حال روشن كردن سیگار بود كه چشمم به چشمش افتاد. با بغضی كه داشت یك دفعه می تركید و با حالتی بر افروخته گفت از من می پرسی چرا می خواهم بفروشم؟ اینها كه پیش شما آمدند ( منظورش خدمه دربار بود) حقوق نمی خواهند؟ وزیر دربار و رئیس دفتر علیاحضرت ثریا حقوق نمی خواهند. گفتم چرا. گفت مصدق دو میلیون بودجه دربار مرا زده. من هر سال یك پهلوی عیدی به كاركنان دربار می دادم و امسال كادوهائی كه برای عروسی به من داده اند دارم می فروشم كه نیم پهلوی بدهم...... « (ص 196)
التبه این روایت دل سوز و جگرخراش ادامه دارد ولی وقتی مكی به نزد مصدق باز می گردد، ضمن پرخاش و انتقاد از مصدق با قیافه ای حق به جانب می گوید، » حتی تاكید كردم كه او گریه كرد، كاری نكنید كه برود و با خارجیها سازش كند و با كودتا شما را سرنگون كند... «
به اعتقاد من درك انگیزه مكی در ارائه تصویری كاملا مغشوش و درهم از اوضاع حاكم بر دربار چندان دشوار نیست . آنچه به خاطر من می رسد این كه بعید نیست این كار همان انگیزه ای داشته باشد كه در سالهای اول انقلاب اسلامی شماری از پیروان كاشانی را به جعل نامه واداشت. یعنی پیروان آقای كاشانی در اوائل انقلاب اسلامی و جناب مكی در همة این سالها برای خویش » برائت « از شراكت در كودتای 28 مرداد می طلبند. همین. یعنی، پس از این همه سال می كوشند كه شراكت موثر خویش را در توطئه سرنگونی حكومت مصدق انكار كنند. و اما مكی، خود بهتر از هركسی می داند كه در این جا، به ویژه در خصوص » فقر و فلاكت « شاه راست نمی گوید ولی این سخن نا راست را می گوید تابه واقع این را گفته باشدكه من مدتها قبل از كودتا، به مصدق در خصوص كودتا هشدار داده بودم.[12] در آن صورت، من كجا و نقش موثر داشتن در سرنگونی حكومت مصدق كجا؟ و این دقیقا همان كاریست كه پیروان كاشانی نیز با جعل آن نامه ها كردند. از بداقبالی آقای مكی، همین موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران متن شماری از اسناد مربوط به خانواده سلطنت در همان دوران را در » تاریخ معاصر « چاپ كرده است. در نامه ای از مهرداد پهلبد به مادر شاه به تاریخ 28 فروردین 1332 از لوس آنجلس از فرستادن 112 تخته قالی از سوی مادر شاه به امریكاباخبر می شویم كه » مشاهده شد كه تعداد قالی ها فقط 110 عدد است. مطابق صورتی كه از تهران رسیده دو عدد كم است.... « . به علاوه این را نیز می دانیم كه » برای اسبابها « كه نمی دانیم چیست، باید » ماهیانه « پرداخت و بعلاوه، » سه عدد صندوق « دیگر هنوز در گمرك است، و مقداری وسائل نیز در » گاراژ « و به علاوه از سه صندوق حمل شده بوسیله هواپیما نیز سخن می رود كه نمی دانیم همان صندوق های قبلی است یا چیز دیگر . مدتی بعد در 21 اردبیهشت 1332 پهلبد نامه دیگری به مادر شاه می نویسد. در آن در خصوص آن سه صندوق پیش گفته اشاراتی هست كه قرار شد با تشریفات گمركی از گمرك خارج شود ، هم چنان از محتویات این صندوق ها خبر نداریم، ولی » گمرك ادعای پنجاه درصد حق گمرك می كند و می گوید باید اول محتوی صندوقها تقویم شود وبعد هم پنجاه درصد گمرك پرداخت شود. چون یقین دارم مقدار زیادی خواهد شد دستور دادم فعلا اقدام نكنند «.[13] در این سه صندوق، مگر مادر شاه چه از ایران فرستاده بود كه تعرفه گمركی اش » مقدار زیادی « می شده است ؟
به هر حال، شاه می توانست به جای فروش فرش دربار، 100 تخته و نه 112 تخته قالی به لوس آنجلس بفرستد و با پول بقیه به خدمه دربار، به جای یك نیم پهلوی، یك پهلوی عیدی بدهد!
مكی برای این كه روغن آشی را كه برای تاریخ معاصر ما پخته است ، كمی زیاد كند ادعا می كند كه مصدق به شاه گفت » شما باید سلطنت كنید و من حكومت «. این جا نیز مورخ صاحب نام ما گرفتار كم حافظگی شده است. البته از پاپوش دوزی برای شماری از نزدیكان مصدق نیز غفلت نمی كند. شایگان » با سفارت شوروی هم ارتباط داشت « و فاطمی هم » شاید مدتی كه در اصفهان بود بی ارتباط با انگلیسیها نبود «. در همه زندگی خویش، مصدق خواستار اجرای قانون اساسی بود و بر اساس آن قانون، به گفته خود او، » در مملكت مشروطه برای اینكه مقام سلطنت محفوط و مصون از تعرض باشد پادشاه مسئول نیست و بهمین جهت است كه گفته اند پادشاه سلطنت می كند نه حكومت «[14] و البته كه حكومت در دست دولت است. دولتی كه به رای مجلسی كه بطور آزاد انتخاب شده می آید و با رای همان مجلس می رود. مكی كه این همه اختیارات خواستن مصدق و یا رفراندم را به عنوان شواهد بی اعتقادی مصدق به آزادی در این مصاحبه عمده می كند، - تازه در باره هیچ كدام هم راست نمی گوید - فراموش می كند كه نمایندگان مجلس، به غیر از نمایندگان تهران، عمدتا نمایندگانی فرمایشی بودند كه با مداخله نیروهای نظامی دولتی » انتخاب « شده بودند . سیدحسن امامی، امام جمعه شیعة تهران كه در انتخابات نسبتا آزاد تهران وكیل نشد، از صندوق رای در مهاباد سنی نشین در آمد. میراشراقی اصفهانی كه هیچ آشنائی با مشكین شهر آذربایجان ندارد، وكیل آن جا می شود. وكیل ورامین شیعه نشین نیز عبدالرحمان فرامرزی سنی مذهب است. خود مكی نیز ضمن تائید این مداخلات، خرم آباد را هم اضافه می كند. از آن گذشته، 12 وكیلی كه به نام نهصت ملی انتخاب شده بودند، از جمله مكی، حائری زاده، قنات آبادی، زهری و بقائی، نه فقط رهبری مخالفان دولت را در دست داشتند بلكه بدون پرده پوشی با زاهدی و دیگر توطئه پردازان در ارتباط بودند ( سندش را حتی در همین مصاحبه مكی هم خواندیم). بقائی، حتی به توطئه ربودن و قتل رئیس شهربانی متهم شده بود. البته خود مكی در بارة ماهیت انتخابات در آن سالها نكات جالبی را مطرح می كند. این حرف مكی است كه » موسوی زاده هم گویا 200 هزار تومان از هراتی گرفته بود و جای خودش را به او داده بود « و بعلاوه، » فرامرزی سی هزارتومان از هراتی گرفته بود و از اودفاع كرد.... « ( ص 201). به گفتة تركمان، یكی از دلایل كناره گیری دكتر امیر اعلائی از وزارت كشود این بود كه نه فقط دربار و سفارت خانه های خارجی نمی خواستند در ایران انتخابات آزاد انجام گیرد بلكه در درون جبهه ملی نیز كسانی بودندكه برای شهرهای مختلف نامزد وكالت داشتند. به نقل از خاطرات دكتر فاطمی همو نوشته است
» بقائی و مكی وحائری زاده در جلسه ای با هم نزاع می كردند كه هر یك كاندید خود را در شهرهای مختلف داشته باشند «[15]
با تمام این اوصاف جالب است كه در همین مصاحبه و در جواب به همان پرسش در بارة لایحة اختیارات می گوید كه وقتی صحبت از لایحه اختیارات بود » مصدق پیشنهادی داد و ضمن آن گفت به هیچ دولت ملی هم اگر یك چنین اختیاراتی بخواهد نباید بدهند زیرا این بدعتی می شود كه دولت های غیر ملی هم آن را بخواهند «. پرسشی كه پیش می آید این كه چرا مكی همه این شواهد را نادیده می گیرد و برای ذهن های كم حافظة ایرانی ما، تاریخ معاصر ما را به این صورت بازسازی و » تعمیر « می كند تا مصدق را سیاست مداری » بی اعتقاد « به دموكراسی تصویر كند ! همین جا به اشاره بگویم كه مكی در متهم كردن مصدق به » شهوت حكومت داشتن « كمی زیادی به بی حافظگی ملی ما دل بسته است. اگر مصدق به گفته آقای مكی در پی » حكومت كردن « بود كه در تیر 1330 در پی یك توافق شفاهی با شاه كه » تا ساعت هشت بعد از ظهر اگر از من خبری نرسید، آنوقت استعفای خود را كتبا بفرستید « ، استعفاء نمی داد. یا در زمان حكومت رزم آراء كه شاه در سه نوبت به مصدق پیشنهاد نخست وزیری داد، نخست وزیر می شد.
روایت مكی از توطئه 9 اسفند بسیار خواندنی و جالب است. اگرچه در بخش های دیگر این مصاحبه شاه با مظلومیت تمام تصویر می شود و این مصدق است كه حتی » گریه شاه را هم در آورده بود « ولی به ناگهان، وقتی روایت این توطئه گفته می شود از كلام مكی روشن است كه او، اگرچه می كوشد مصدق را ترسو و بزدل تصویر كند ولی می داند شاه در این توطئه نقش داشته است به همین دلیل است كه به شاه می گوید » صبح كه بنده در دفتر مجله خواندنیها بودم شنیدم جمعیت جلوی دربار 5000 نفر بوده، حالا آمدم دیدم 300-200 نفر بیشتر نیستند. ...... این كه جمعیتی نیست و برای دربار هم خوب نیست كه بگویند شاه فقط 300 نفر طرفدار داشته «. وظیفه متفرق كردن جمعیت به گردن علیرضا برادر شاه می افتد. با كش و قوس قرار می شود دژبان هم با وسایل نقلیه » تظاهر كنندگان « را برسانند. در همان جاست كه شاه به مكی پیشنهاد نخست وزیری می دهد.
روایت مكی از این توطئه به شدت غرض آلود است. خلاصه داستان این است كه به خانة نخست وزیر حمله شده است و نخست وزیرنیز برای حفط جان خویش در مجلس متحصن گشته است . جریان ماوقع در پیام مصدق به مردم ایران در 17 فروردین 1332 منعكس شده است، كه به آن اشاره خواهیم كرد. ولی ابتدا داستان مكی را بشنویم. پس از خاتمه گزارش مصدق در باره علت تحصنش در مجلس: » من به فاطمی گفتم امشب مملكت ایران تجزیه می شود. « گفتم » این مرد [ مصدق ] نمی داند كه رضا خان با دو هزار سرباز گرسنه و پا برهنه آمد و كودتا كرد. این نمی داند كه انگلیسیها می خواهند خوزستان را مجزا كنند و روسها آذربایجان را می خواهند « .
فعلا به این كار نداریم كه گفته های مكی به آنچه درجریان بود بی ربط بود و و بعد بدون این كه به روی مباركشان بیاورند، این پرسش را پیش می كشد كه » آیا نظامیها از خود نمی پرسند كه در مملكتی كه رئیس الوزرایش اینقدر امنیت ندارد چرا كودتا نكنند؟ «. خود مكی می گوید كه در این گیرودار فاطمی از او می پرسد، » شما چرا اینقدر به مصدق بد می گوئید؟ « و پاسخ مكی این است كه » او مملكت را تجزیه كرد «. داستان طولانی را خلاصه كنم. بعد به دیدن مصدق می رود و می خواهد اورا به خانه اش برساند، » دیدم در خانة مصدق را شكسته و پشت در تیر وتخته ریخته اند « . خواستند به خانه یكی از فرزندان مصدق بروند، در لاله زار به فرماندار نظامی تهران برخورد می كنند و به روایت مكی او می گوید » كسانیكه امشب در دربار اجتماع كرده اند همه شان افسران بازنشسته و هفت تیر به كمرند و نصف شب می خواهند اینجا بریزند «. مصدق تصمیم می گیرد به مجلس برگردد و مكی نگران است كه نكند به شراكت در توطئه متهم شود. به خانه می روند و مكی با دربار تماس می گیرد. این هم از مختصات جامعه استبدادزده ایران است كه كس دیگری باید برای حفظ جان نخست وزیر قانونی مملكت نزد شاهی كه نمی خواهد به قانون اساسی گردن نهد، شفاعت كند. قرار می شود همان شبانه مكی به دربار برود. از جزئیات چشم می پوشم ولی شاه ضمن انتقاد از مصدق به مكی پیشنها د می دهدكه حاضر است فرمان نخست وزیری را به نام مكی یا اللهیار صالح صادر كند. مكی می گوید كه شاه را از این كار بازداشته است كه اگر راست بگوید دلیلش این است كه» در آن صورت واقعة 30 تیر تكرار می شود « . مصدق ولی هم چنان نگران عدم امنیت خویش است و مكی كه ژست یك میانجی را گرفته است می گوید، » گفتم.... می خواهید بجنگید یا می خواهید بین این دو اصلاح شود؟ گفته شد نه، ایشان امنیت ندارند. من هم در را كوبیدم و بیرون آمدم «. بعد به تشكیل كمیسیون 8 نفره حل اختلاف اشاره می كند اگرچه به نقش بقائی در خرابكاری و در خنثی كردن كار این كمیسیون اشاره می كند ولی نقش خود ایشان مشمول مرورزمان می شود . پرسشگر از مكی در باره این توطئه می پرسد كه قرار بود هنگام خروج مصدق از دربار به جانش سوء قصد شود. مكی در جواب می گوید، » نه، هیچ كس كاری به او نداشت « ولی از آنجائی كه آدم دروغگو كم حافظه می شود، اضافه می كند ، » البته او [ مصدق ] در سخنرانی خود این مطلب را می گوید « ولی » ثریا اورا نجات می دهد «. اگر» هیچ كس كاری به او نداشت « ، پس، ثریا مصدق را از چی نجات می دهد؟
واما در عكس العمل به جریان توطئه كشتن مصدق، آقای مكی طوری سخن می گوید كه انگار در تاریخ مصیبت زده ما هرگز دربار بر علیه جان وزرا و یا نخست وزیران ما درگیر توطئه نبوده است. و اما، به روایت احمدزاده در تیر ماه 1332 توطئه ها وسعت گرفت. قرار بود حكومت مصدق مورد استیضاح قرار بگیرد و همان وكلائی كه به قوام رای اعتماد داده بودند، حكومت مصدق را ساقط نمایند و خود مصدق » بعد درداخل مجلس كشته شود «. مصدق برای مقابله با این برنامه به رفراندم متوسل شد[16].
امیر اعلائی كه در كابینه مصدق وزیر بود از توطئه ای با شركت 32 تن سخن می گوید كه » قرآن امضاء كردند كه پس از این كه دكتر مصدق استیضاح شد و شخصا در مجلس حاضر شد اورا میر اشرافی به قتل برساند و دكتر فاطمی را هم هر جا یافتند ، بكشند « ( همانجا ص 60). در نوشته دیگری می خوانیم كه كار به جائی رسید كه فدائیان اسلام كه از مصدق خواستار » تعطیلی مشروب فروشیها، حذف موسیقی از رادیو و برقراری حجاب « بودند، فرمان قتل نخست وزیر را صادر كردند. خود مصدق در اردبیهشت 1330 به این موضوع اشاره می كند كه در ملاقاتی كه باشاه داشت:
» شاه گفت جان شما در خطر است. من سئوال كردم از سوی چه جریانی؟ پاسخ داد از سوی فدائیان اسلام. گفتم فدائیان اسلام مدعی هستندكه خائنین به كشور را می كشند، من چه خیانتی انجام داده ام؟ من كه تازه رسیده ام و عمل خلافی مرتكب نشده ام «.
شاه به مصدق در همین جلسه می گوید كه این خبر را » سرهنگ دیهیمی به دكتر بقائی گفته است «. نكته ناروشن این است كه پس از این مبادله، » شاه از دكتر مصدق می خواهدكه او متعرض فدائیان اسلام نشود و آنها را بازداشت نكند «[17] . پس از این جریانات است كه مصدق در مجلس متحصن می شود و حتی كمی بعد جلسات هیئت دولت را در منزل خود برگزار می كند.
مكی در این نوشته مدعی می شود كه او می خواسته بین شاه و مصدق صلح شود ولی دیگران نمی گذاشتند. در این جا بی حافظگی مورخ صاحب نام ما نمود برجسته ای یافته است. درست بر عكس ادعای مكی ، آنچه از اسناد بر می آید این كه او بطور فعالی كوشید تا بین مصدق و شاه صلح بر قرار نشود. به گزارش هندرسن، » علاء گفت كه برخی از مخالفان مصدق، مانند كاشانی، بقائی و مكی از روند پیشرفت های اخیر[حاصله در مذاكرات] خوشنود نیستند. صبح امروز [حسین] مكی به علاء تلفن كرده از او درخواست نموده كوشش كند شاه را متقاعد سازد كه درصدد آشتی با مصدق بر نیاید. « . بعلاوه، مكی در این محاوره تلفنی تاكید كرد كه » اگر مصدق شاه را مورد حمله قرار دهد، اكثریت مجلس و كشور خشمگین می شوند و از شاه پشتیبانی می كنند «[18].
و اما خلاصه توطئه 9 اسفند به روایت مصدق: از همان ابتدای نخست وزیری، به شكل های مختلف دربار، ونظامیان و نمایندگان فرمایشی مجلس بر علیه حكومت دكتر مصدق سرگرم توطئه بودند. فدائیان اسلام نیز همان طور كه پیشتز دیدیم، حتی قصد جان نخست وزیر را كردند. در درون ارتش، كسانی چون سرلشگر زاهدی و حجازی بر علیه حكومت مشغول توطئه بودند. مصدق برای این كه بتواند در شرایطی كه با قدرت ها خارجی درگیر است ، خیالش كمی از این بابت راحت باشد، از شاه خواست كه وزیر جنگ به انتخاب نخست وزیر باشد.خود همین درگیری چه داستان ها كه نمی گوید از مشروطه طلبی شاه و مدافعان شاه، از جمله مكی، حالا بماند كه طبق قانون اساسی » فرماندهی كل قوا « با نخست وزیر بود و نه با شاه ، یعنی حتی اگر مصدق » فرماندهی كل قوا « را هم طلب كرده بود، كاری بر خلاف قانون اساسی انجام نداده بود. دربار ولی برنامه دیگری دارد. شاه تصمیم می گیرد به خارج مسافرت نماید. مسافرتی كه از سوئی باید » مخفی « بماند، ولی در عمل مخفی نمی ماند.ازجزئیات چشم پوشی می كنیم. روز نهم اسفند مصدق به دربار می رود. قبل از رفتن به گفتة خودش » رئوسای ستاد ارتش، شهربانی، فرماندار نظامی حتی رئیس كلانتری ناحیه كاخ را خواسته و بهریك ازآنها جداگانه دستورات كافی برای حفظ انتطامات اطراف كاخ و خانه خود را دادم كه مبادا هنگام حركت اتفاق ناگواری روی دهد «. با این همه وقتی ار كاخ خارج می شود، » و هنوز بدر نرسیده بودم كه صدای جمعیتی بگوشم رسید و موجب تعجب گردید. زیرا با دستوراتی كه به مامورین انتظامی داده بودم، چنین وضعیتی را انتظار نداشتم «. به هر مصیبتی بود، از در دیگری از كاخ خارج می شود. به سوی اتوموبیل او حمله ور می شوند كه موفق نمی شوند. از سوی دیگر، پاسبانها در چهارراه حشمت الدوله مانع از عبور جمعیت به سوی خانه مصدق می شدند. » در این اثناء والاحضرت حمیدرضا از آن در خارج شده دلیل توقف قوای انتظامی را درآنجا سئوال كرد و گفت مردم آزادند بهركجا كه می خواهند بروند. این بودكه پس ازمرتفع شدن مانع جمعیت به در خانة این جانب هجوم آوردند «. پیشاپیش این جمعیت، یا به قول مصدق » اشرار « ، » چند نفر افسر حاضر به خدمت و بازنشسته و چند تن چاقو كش معروف حركت و قریب یك ساعت سعی می كردندكه در را شكسته وارد خانه شوند «. وقتی موفق نمی شوند، می كوشند در خانة همسایه را كه اتفاقا منزل پسردكتر مصدق بود شكسته و از آن طریق به خانه مصدق راه یابند. مصدق در این فاصله از طریق خانه یك همسایه دیگر خود را به ستاد ارتش می رساند. بعد روشن می شود كه رئیس ستاد ارتش، وسایلی را كه فرماندار نظامی برای مقابله با مهاجمان خواسته » در اختیار اونگذاشته «.در كنار این توطئه ، مصدق اشاره می كند به چند مورد دیگر، از جمله به آنچه در 23 آذر 1330 در مجلس اتفاق می افتد كه اغتشاش لحظه ای قبل از ورود مصدق به مجلس اتفاق افتاد و مصدق جان بدر برد. پیام مصدق به ملت ایران، با تائید احترامش به قانون اساسی خاتمه می یابد ولی در عین حال شكوه می كند كه شاه را در جریان همة این توطئه ها قرار داده است ولی» چون اطرافیان موثر دربار شنوائی نداشتند، منتج به نتیجه نمی گردید «.[19]
باری مصدق، برای مقابله با آنچه می گذشت خواست وزیر جنگ را خود انتخاب كند و برای این كه این داستان بر شاه گران نیاید، با دور اندیشی سیاسی پیشنهاد كرد كه خود مسئول آن وزارت خانه باشد. شاه در پاسخ می گوید» خوب است اول من چمدان خود را ببندم بروم بعد شما این كار را تقبل كنید «. مصدق در جواب می گوید وقتی به عنوان رئیس دولت، مورد اعتماد شاه است » چگونه اعتماد ندارند كه وزارت جنگ را كه جزئی از دولت است تصدی نمایم «. مذاركرات طول می كشدو شاه از مصدق می خواهد تا 8 بعد ازظهر صبر كرده، اگر خبری دریافت نكرد استعفاء بدهد. باقی داستان دیگر حزء تاریخ است. مصدق از شاه خبری نمی شنود و برخلاف همه تهمت های مكی، استعفاء می دهد. شاه نیز فرمان نخست وزیری را به نام قوام صادر می كند و جریان 30 تیر پیش می آید. شاه ولی هم چنان نگران است. و گفتن دارد كه علت اصلی نگرانی این نیست كه سلطنت از سوی مصدق به خطر افتاده است . این بی تعارف دروغی تاریخی است كه به دلایل كاملا معلوم به خورد مردم ما داده می شود. خارجی ها، برای نمونه، كرمیت روزولت، از این رو این دروغ را می گویند تا مداخله شان را در امور داخلی ایران توجیه كرده باشند [البته از داستان» كمونیست شدن « ایران نیز نباید غافل ماند[20] ] . همدستان توطئه گر ایرانی نیز به این دروغ نیاز مندند تا همكاری های خویش را با نیروهای جاسوسی خارجی كه به سرنگونی حكومت مصدق منجرشد، توجیه كرده باشند. علت اصلی به اعتقاد من، این بود كه خودكامگی شاه با جامعة قانومند و آزادی كه مصدق می خواست، جمع ناشدنی بود. مصدق، اما اندكی پس از 30 تیر، » برای این كه رفع نگرانی از اعلیحضرت بشود و دشمنان مملكت در این موقع كه ما گرم مبارزه با اجنبی هستیم هروز نتوانند بنوعی ذهن ایشان را مشوب نموده، اختلافی میان دربار و دولت بیندازند و از این راه باساس نهضت ملی ضربتی برسانند « شرحی مبنی بر این كه » دشمن قرآن باشم « اگر » بخواهم بر خلاف قانون اساسی عمل كنم « و آن را بر پشت قرآن نوشته و برای شاه می فرستد. برای مدتی، توطئه چینی ها متوقف می شود. مدتی نمی گذردكه وزیر دربار، علاء، به مصدق خبر می دهدكه شاه، به دلیل بی كاری و كسالت می خواهد به خارج مسافرت نماید كه روایت مختصرش را پیشتر شنیدیم.
و اما، برگردیم به عمده ترین اتهام مكی به مصدق: به قول آقای مكی، منظورش » ایجاد یك حكومت دموكراتیك نبود «. نمونه ها فراوان اند ولی همین یك نمونه كافی است . براساس تحلیل نیروی سوم، موجب اصلی شكست نهضت مصدق ، حزب توده بود و از همین رو هم به مصدق ایراد گرفتند كه چرا به سركوب حزب توده دست نزد. پاسخ پیر احمد آباد خواندنی است. با هم بخوانیم:
» وقتی كه ملت دولتی را سركار می آورد و دولت مبعوث ملت است نمی تواند صدای ملت را خفه كند و نگذارد مردم حرفشان را بزنند. خفه كردن صدای مردم، كار سیاست استعماری است. روش آنهاست كه نفس كسی درنیاید تا هركاری دلشان می خواهد بكنند. تا قرارداد نفت ببندند و كنسرسیوم بیاورند و از این قبیل كارها... « .
در جای دیگر،ضمن اشاره به همین انتقاد می نویسد:
» دولت نه می توانست این آزادی را از مردم سلب كند چون كه در سایة این آزادی بودكه مملكت به آزادی و استقلال رسید و نه می توانست یك عدة نامعلومی را از این اصول محروم نماید «[21] .
و اما همین مصدق از سوی مكی در این مصاحبه، از جمله به نام جوئی و قدرت طلبی متهم می شود. مكی اشاره می كند به داستان طلب های ایران از شوروی سابق و ادعا می كند، مثل بسیاری ادعاهای بی پایه دیگر در این مصاحبه، كه من می توانستم آن قضیه را فیصله بدهم ولی » مصدق می خواست این كار را خودش انجام بدهد « وبعد، همان روایتی را تكرار می كند كه در سالهای جنگ سرد، خمیر مایه استدلال های امپریالیسم امریكا و انگلستان برای مداخلات نظامی بود، یعنی، خطر كمونیسم و ادعا می كند كه » مصدق توا فق هائی با شوروی كرده كه افسران روسی بیایند و تعلیمات لازم را به ارتش ایران بدهند و از روسها اسلحه گرفته شود « ( ص 214) و خلاصه این كه آن قضیه بدهی شوروی ها در زمان زاهدی به صورت بده بستان حل شد. دلارها را به گفته مكی ندادند و به عوض طلاها هم بخش » فیروزه « به آنها واگذار شد.
و اما این مصدق » جاه طلب « و » نام جو « و » غیردموكرات « اگر هیچ نكرده باشد و هیچ نكته مثبتی نداشته باشد، حداقل این هوشمندی و درایت را داشت كه وقتی شنید می خواهند برای قدردانی از او مجسمه بریزند، رسما با صدور بیانیه ای و :
» بصدائی رسا كه تا پایان حیات و بلكه بعد از مرگ من اثر خود رادر ضمیر وطن پرستان بگذارد اعلام می كنم كه به لعنت خداو نفرین رسول گرفتار شود هر كس كه بخواهد در حیات ومماتم بنام من بتی بسازد و مجسمه بریزد زیرا هنوز رضایت وجدان برای من حاصل نشده و آنروز كه بخواست خداوند این مقصود حاصل شود تازه نشانه انجام وظیفه است كه هر كس بدان مكلف می باشد و حقا سزاوار خوشباش پاداش نیست « [22]
آقای مكی : در زندگی دراز خود كه بسی درازتر باد، چند تن را دیده اید كه این گونه بوده باشد؟
واما، پی آمد این درایت را می بینیم. هنوز كه هنوز است معاندان او، پس از این همه سال مذبوحانه می كوشند تا موقعیت و مقام مصدق را در ذهنیت مای ایرانی مخدوش نمایند و ما را به زغم خود از این » اشتباه تاریخی « در باره مصدق در بیاورند. ولی، آنچه كه می شود درست در نقطة مقابل خواسته ها واهداف این جماعت است. مصدق سرفرازتر از همیشه، هم چنان به عنوان نماد سیاستمداری ایران دوست و صادق برجسته تر می شود و این معاندان اویند كه در پیله خود تنیده رسوا تر و بی آبروتر می شوند. مصدق در 53 سال پیش در مجلس، از نویسندگان مطبوعات خواست » خدمت « تنقید از او و طرح اورا » بعهده تاریخ واگذارند «[23] و امروز، با همه كوششی كه مكی ها و كاشانی ها و زاهدی ها و دیگر معاندان او كرده اند و می كنند، من یكی تردید ندارم، تاریخ قضاوت خویش را كرده است. مصدق، نه مجسمه ای لازم دارد و نه ضروری است كه خیابان و میدانی به نام او نامگزاری شود. در دلها و ذهنیت شمار قابل توجهی از ایرانیان، خیابان ها و میدان های زیادی وجود دارد كه از یاد دكتر محمد مصدق، آكنده است و همین برای مصدق كافی است.
ژانویه 1998

منابع:
حسین شاه حسینی: روایتی از قیام سی تیر، ایران فردا، شمارة 27، مهر ماه 1375
عبدالله برهان: مرداد 32: رفراندوم مصدق، دو دیدگاه، ایران فردا، شماره 28، آبان 1375
گفتگو با مهندس بازرگان: خلع ید، سپیدیها و سیاهی ها، ایران فردا، شمارة 7، تیر 1372 ، و شمارةه 8، شهریور 1372.
فریبرز رئیس دانا: درسی از سیاست پولی در جنبش ملی نفت، ایران فردا، شمارة 7، تیر 1372
مسعود بهنود: كار دشوار مصدقی بودن، آدینه شمارة 95/94، شهریور 1373
مهدی بازرگان: استقلال و عدالت تنها در آزادی ممكن است، آدینه، شمارة 95/94، شهریور 1373
غلامرضا نجاتی، در حكومت استبدادی حفظ دستآوردهای ملی ممكن نیست، ، آدینه، شمارة 95/94، شهریور 1373
غلامرضا نجاتی: توطئة نهم اسفند 1331، ایران فردا، شمارة 5 ، اسفند 1371
عبدالله برهان: هشدار 27 مرداد ( و دونامه دیگر): ایران فردا، شماره 8، شهریور 1372
غلامرضا نجاتی: كودتای 28 مرداد 1332، آیا پیروزی دشمن اجتناب ناپذیر بود؟ ایران فردا، شمارة 8 ، شهریور 1372
مهدی هدایتی:سخنی پیرامون هشدار 27 مرداد و اخطار 29 تیر منسوب به آیت الله كاشانی، ایران فردا، شماره 19، مرداد 1374
گفتگوی حمید شوكت با دكتر حسین سالمی در بارة نامة آیت الله كاشانی به دكتر مصدق: روز قبل از كودتا، پیام امروز، شمارة 7، شهریور 1374
عبدالله برهان: آن نامه هنوز جعلی است، پیام امروز، شمارة 8، مهرماه 1374
[1] اولي نوشته عبدالله مستوفي است كه براي اولين بار در 1324 در تهران چاپ شد و دومي نيز نوشته حسن اعظام قدسي، كه در 1342 در تهران چاپ شد.
[2] محمدرضا پهلوي: بسوي تمدت بزرگ، تهران،،مركز پژوهش و نشر فرهنگ سياسي دوران پهلوي، به تاريخ ، ص 7.
[3] به نقل از كاتوزيان، محمد علي: استبداد، دموكراسي و نهضت ملي، انتشارات مهرگان 1372، ص 113
[4] مصاحبه با حسن سالمي: روز قبل از كودتا، در پيام امروز، شمارة 7ـ شهريور 1374، ص 66
[5] مصاحبه با آقاي حسين مكي ، تاريخ معاصر ايران، سال اول ،شمارة اول، بهار 1376 ، ص 189. منبعد به شمارة صفحات اين مصاحبه ارجاع خواهم داد.
[6] Kermit Rossevelt: Countercoup: The Struggle for the Control of Iran, 1979, p. 113
[7] بنگريد به حسين كي استوان: سياست موازنه منفي، جلد اول، انتشارات مصدق، 1355، ص 225
[8] به نقل از همان، ص 225
[9] به نقل از همان، ص 233-227
[10] ايران فردا، شماره 8، ص 62
[11] ايران فردا،، 27، ص 32
[12] پيروان كاشاني ولي مدعي شدندكه كاشاني در 27 مزداد 1332 مصدق را از وقوع كودتا با خبر نمود. در مطبوعات ايران در اين سالها بسياري از محققين به بررسي هاي جان دار نشان دادندكه اين نامه ها در سالهاي اول انقلاب اسلامي < جعل> شده اند و واقعي نيستند.
[13] به نقل از تاريخ معاصر ايران، كتاب اول، پائيز 1368، تهران، صص 179-177
[14] پيام 9 اسفند، ص 153
[15]به نقل از ، محمد تركمان: وطن خواهي و سلامت نفس: يادگاري از دكتر امير اعلائي، ايران فردا، شمارة 15، آبان 1373، ص 71
[16]به نقل از عبداله برهان : مرداد 32، رفراندوم و مصدق، دو ديدگاه، ايران فردا، شماره 28، آبان 1375، ص 60
[17]محمد تركمان: وطن خواهي و سلامت نفس: يادگاري از دكتر امير اعلائي، ايران فردا، شمارة 15، آبان 1373، ص 70
[18]تلگرام شماره 2435 - 552/ 788، سري، تهران 24 فوريه 1953 به نقل از ايران فردا، شمارة 5، اسفند 1371، ص 55)
[19] به نقل از نطق ها و مكتوبات دكتر مصدق، جلد دوم، دفتر سوم، انتشارات مصدق، اسفند 1350، صص 153-141
[20] بنگريد به : Kermit Rossevelt: Countercoup: The Struggle for the Control of Iran, 1979,
[21]هر دو به نقل از پرويز بابائي: يك تحقيق علمي و چند اشتباه جزئي : تاريخ سياسي بيست و پنچ ساله ايران، نوشته علامرضا نجاتي، آدينه، شماره 87-86، آذر 1372، ص 48
[22]به نقل ازنطق ها مكتوبات مصدق، جلد دوم، دفتر سوم، انتشارات مصدق، اسفند 1350، ص 50
[23] بنگريد به حسين كي استوان: سياست موازنه منفي، جلد اول، انتشارات مصدق، 1355، ص 231



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?