<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Thursday, February 28, 2008


مصدق در قرن بیست و یکم! 


برای پاسخ گوئی به سئوالات «آرش» باید مقدمه ای به دست بدهم تا این پرسش ها در چارچوب تاریخی مناسب اش مورد بررسی قرار بگیرد تا شاید بتوانیم از آن درسهای لازم را بیاموزیم. درسهائی که هر روزه از روز پیش مهم تر می شوند. درسهائی که هنوز نیاموخته ایم. اگر آموخته بودیم، که باید به شیوه دیگری با خود و دیگران رفتار می کردیم که نمی کنیم. با همه اسناد و مدارکی که این سالها دراختبار عموم قرار گرفته است، هستند کسانی که با وقاحتی مثل زدنی هم چنان از « قیام ملی» سخن می گویند! هنوز بخش هائی در میان ما ایرانی ها، حاضر به پذیرش خبط وخطاهای خود نیستیم و چون نیستیم، طبیعتا، یادگیری های مان از تجربه های تلخ و شیرین نیز محدود می شود. آن چه که « تکرار تاریخ» نامیده می شود، چیزی به غیر از تکرار خبط و خطاهای مان نیست، والی، تاریخ که تکرار نمی شود. از سوی دیگر، دو نکته دیگر هم هست که باید مورد توجه قرار بگیرد. یک اینکه، در این سالها، دموکراسی و آزادی های فردی وردزبان همگانی شده است و حتی تظاهر باور به آن به صورت عمده ترین صلاح ایدئولوژیک امپریالیسم در آمده است دوم این که، اگر چه یکی از بزرگترین انقلاب های توده ای قرن بیستم را تجربه کردیم ولی مای ایرانی، 27 سال دیگر، هزینه های بی شمار یک نظام سیاسی غیر دموکراتیک را پرداخته ایم و همچنان می پردازیم.
باری، 52 سال پیش توطئه ننگین مرتجعین بومی و اربابان غارتگر و جهان خوارشان بر علیه حكومت دكتر مصدق به پیروزی رسید و میوه تلخ اش را ببار آورد. با همه تاریخ سازی هائی که از چپ وراست می شود یک میوه تلخ این کودتای ننگین، حكومت وابسته و خودكامگی 25 ساله بعد از آن بود كه با انقلاب بهمن1357 فروریخت. علاوه برآن، ضرر اصلی دیگرش این بود که ماایرانی ها از تجربه کردن دموکراسی محروم شده بودیم. طولی نکشید که برای ما، « ساواک» هم به ارمغان آورده بودند! بی تعارف و پرده پوشی باید گفت، که حکومت های بعد از مصدق، عمدتا گرفتار جیب های خود بودند تا این که نگران سرنوشت مملکت باشند. یعنی، اگرچه پس از فروپاشی سلطنت، به آزادی نرسیده ایم ولی خیلی چیزها درایران تغییر كرده است. چه در آن 25 سال و چه در این 27 سال، معاندان مصدق از بستن هیچ گونه اتهامی بر او خودداری نكرده اند. همه امكاناتی مملكتی را بكار گرفتند تا از مصدق تصویر دیگری ارایه بدهند و موفق نشدند. اگر در گذشته از ملی گرائی و منافع ایران مایه می گذاشتند و « رهبری داهیانه» را به رخ می کشیدند، در این 27 سال گذشته، از كیسه پیغمبر و خدا و اسلام «سرمایه گذاری» كردند. ولی نشد و نمی شود. ناتوان از درک رمز و راز مصدق، معاندان او چیزی نمانده که به جادو و جنبل نیز متوسل بشوند. ولی موقعیت مصدق در ذهنیت ایرانی ها رمز و رازی پیچیده ندارد. باید دید او چه داشت که دیگران ندارند. او چه می کرد که دیگران نکرده اند ونمی کنند؟ او برای ایران چه می خواست که دیگران، نمی خواهند؟ و دریک عبارت ساده، رمز و راز دولت دو سال وخورده ای او چیست که هنوز از ذهن فراموش کار ما ایرانی ها نمی رود؟
و اما استراتژی دولت مصدق، اگر منظور شیوه اداره امور- نه اهداف دولت او- باشد، به اعتقاد من، بخش عمده اش به صداقت وپاکدامنی مصدق و یاران نزدیک اش بر می گردد و به این که به قول معروف، کاسه ای زیر نیم کاسه اش نداشت. در حجاب با مردم حرف نمی زد و برایشان معما طرح نمی کرد. از سوی دیگر، نه خود برای رانت خواری از مقامات دولتی آمده بود و نه یاران نزدیک اش- البته بودند کسانی که وقتی به « رانت»نرسیدند از نیمه راه به حکومت ملی پشت کردند وکردند آن چه که نباید می کردند.
به عنوان معترضه می گویم جالب است، در مملكتی كه وجه مشخصه اغلب سیاست پردازانش در 150 سال گذشته فساد مالی و رشوه ستانی بود، با همه زوری كه در این 52 سال زده اند ولی هنوز نتوانسته اند كوچكترین شاهدی از فساد مالی مصدق و یا نزدیكترین دوستان و یارانش پیدا كنند. با همین یک محک، مصدق را با دولتمردان بعد از او بسنجید تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
ولی آن چه كه به گمان من، به جد افسوس دارد قطع شیوه مملكت داری مصدق است. و همین است که ضروری می سازد تا نگذاریم فاجعه این کودتای ننگین از ذهن ایرانی ها حذف شود. هرکس با هر انگیزه ای که بخواهد در این خصوص « ذهن شوئی» کند، بی گمان از دوستان و خدمت گزاران مردم ایران نیست.
اگر شاه عباس «چیگین ها» را داشت كه مخالفان شاه را زنده زنده می خوردند، رضا شاه هم به قول یكی از مدافعان دو آتشه اش:
«رضاشاه آدم كشت، تیمورتاش راكشت.... رضا شاه دستور داد تیمور تاش را بگیرند. سردار اسعد بختیاری را بگیرند و نصرت الدوله را بگیرندوبعد هم گفت آنها را بكشند. شخصا دستور قتل آنان راداد.... رضا شاه در گرگان با سردار اسعد كه وزیر بود شب تخته بازی می كردو بعد فردا صبح گفت ببرید او را تهران بكشید« (1)
البته سرپاس مختاری و پزشك احمدی و دیگرمجریان بكن و نپرس هم بودند كه ترس و وحشت می پراكندند و این همان ترس و وحشتی است كه ذهنیت ساده اندیش ما، آن را «امنیت» می نامد!
بیهوده دلتان را خوش نكنید كه خوب، جامعه عقب مانده بود، مردم بی سواد بودند... و یا به ادعای مضحك و مسخرة آقای نراقی كه جامعه شناس هم هستند:
«این برای امروزی ها قابل درك نیست كه چگونه ممكن است برای مردم عقب مانده، آزادی محور اساسی امور نباشد. آزادی اصل نبود. اما راه، بانك، مدرسه، اقتصاد رفت وآمد، قوانین و امنیت اساسی بود». ( منبع 1، ص 48)
و اگر این گونه درست بوده باشد كه نیست«مدرنیسم و تجدد»ایران نه سرآغازش از رضا شاه، بلكه از شاه عباس آغاز شده بود و همین نكته، برای نشان دادن پرتی این دیدگاه كافی است.
و اما پی آمد این نوع شیوة ادارة امور این می شود كه نظام سیاسی ایران به جای ایستادن بر روی پا بروی سر می ایستد و و به همین دلیل، همیشه متزلزل است. تزلزل به ترس دامن می زند و ترس منشاء اصلی باور به توطئه از سوئی و خشونت از سوی دیگراست. صاحبان قدرت وقتی ترسو هم باشند برای حفظ امتیازات خویش، اعمال خشونت می كنند و به همین خاطر است كه اعمال خشونت در این مجموعة فرهنگی ملی و سراسری می شود. صاحبان قدرت اعمال خشونت می كنند تا نظام را حفظ كنند و نظام نیز تنها با خشونت تغییر می کند یا به قول اعلیحضرت، تنها پس از خشونت است که « صدای انقلاب» شنیده می شود! و صد البته، آنان كه قدرتی ندارند هم نظاره گر خشونت اند. چرا ؟ هر چه باشد از قدیم در این فرهنگ می دانیم كه وصف العیش نصف العیش!
از همین روست كه در ایران، نظامی كه حداقل در قرن بیستم می بایست بر مبنای مشروطه بناشده باشد كه در آن شاه مسئولیتی نداشت وتنها امضاء كننده قوانینی بود كه از مجلس به آزادی انتخاب شده می گذشت و به عوض مجلس و وزرا مسئول بودند، در عمل به صورت نظامی در آمد كه در آن وكلا و وزراء مسئولیتی نداشتند - چون عملا كاره ای نبودند- و همة مسئولیت ها به گردن شاهی افتاده بود كه براساس قانون مسئولیتی نداشت ولی در عمل، تنها تصمیم گیرنده بود.
حرف مرا قبول نکنید خاطرات بزرگان سیاسی آن دوران را بخوانید!
اکنون نیز، اگر چه انقلاب بهمن نظام سلطنت را سرنگون کرده است ولی « جمهوری» اسلامی با حذف رسمی مشروبات الکلی و اجباری کردن حجاب، همان سلطنت را در پوشش دیگری احیاء کرده است. باز مردم بی کاره اندوبی حق و حقوق، و قدرت مندان نیز مسئولیت گریز. باید به صدای بلند و به تکرار گفت که اگر همة مردها وزنان ایران پانك هم بشوند و به موسیقی نئومتال گوش كنند و شبانه روز هم چاچا برقصند با این شیوة اداره امور، جامعه ایرانی ما مدرن نمی شود. چرا كه در اساسش عهد دقیانوسی باقی مانده است. وقتی درجامعه ای افراد اختیار نداشته باشند طبیعتا مسئولیتی هم به گردن نمی گیرند. برای جامعه ای كه در آن برای اعضایش نه اختیار باشد و نه مسئولیت، با ساختن چند تا ساختمان و مقداری راه و احتمالا كوتاهی دامن و یا رنگ و روغن زدن به زلف جوانان، از مدنیت و تجدد سخن گفتن لطیفه ایست كه هم لوس است و هم بی مزه.
و اما، نه این كه فكر كنید هیچ كس در تاریخ درازدامن ایران نمی فهمید كه این كارهاغلط است و باید به شیوه دیگری براین سرزمین فرمان راند. خیر.
اگر از آن چه كه باید می شد ولی نگذاشتند تا بشود، نمونه می خواهید به دوسال واندكی حكومت دكتر مصدق بنگرید كه دركنار آن همه توطئه و جنایت و خیانت پهلوی طلبان و بهبهانی ها و کاشانی ها و بقائی ها و مکی ها وحائری ها نه روزنامه ای بسته شد و نه كسی به خاطر بیان عقیده به زندان افتاد. در مملكتی كه فرهنگ سیاسی عهد دقیانوسی اش انتقاد از یك بخشدار و یا یك طلبه را بر نمی تابد و منتقد را به غل و زنجیر می كشد- « بزرگان» كه دیگر جای خود داشتند و دارند- یكی از اولین دستورات مصدق پس از نخست وزیری بخش نامه ای است كه در آن به شهربانی كل كشور می نویسد كه:
« در جراید ایران آن چه راجع به شخص این جانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشند و هر كس كه نوشته باشد نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد.»(2) .
و ادامه می دهد كه در سایر موارد بروفق مقررات قانون عمل شود و تازه در این مورد هم اخطار می دهد، « به مامورین مربوطه دستور لازم در این باب صادر فرمائید كه مزاحمتی برای اشخاص فراهم نشود» (3). ازدموکرات منشی مصدق همین اشاره کافیست که در تمام مدت صدارت خویش، به واژه ، واژه این بخش نامه خویش وفادار مانده بود. به گفته عظیمی « دست کم هفتاد نشریه با حکومت او دشمنی داشتند» (4) ولی هیچ نشریه ای تعطیل نشد. باز هم، اگر دوست دارید مقایسه کنید با دوره شاه و یا دوره کنونی! می خواهیم از جائی « الگو» بگیریم! بفرمائید، در این حوزه از مصدق الگو بگیرید! بگذارید ایرانی ها بدون آقا بالاسر زندگی کنندو نفس بکشند.
حالا كه دارم از مرام دولتمداری مصدق حرف می زنم پس این را هم بگویم و بگذرم که اعتقاد مصدق به دموکراسی وحق و حقوق فردی اما و اگر نداشت. ببینید که در برخورد به یکی از معاندان عقیدتی خویش، مصدق چه می کند و ما- به ما بر نخورد- 52 سال بعد چه می کنیم؟
هركس كه متن مذاكرات مجلس در 16 اسفند 1322 را بخواند و به خصوص نطق مصدق را در مخالفت با اعتبارنامة سیدضیاءالدین طباطبائی از نظر بگذارند به عمق مخالفت مصدق با سید ضیاء آشنا می شود. اگرچه اعتبار نامة سید ضیاءسرانجام تصویب شد و لی اغراق نیست اگر گفته شود كه عمدتا در نتیجه مخالفت مصدق، خود او به عنوان یك رجل سیاسی كه می توانست در موقع لزوم به كار دربار و احتمالا انگلستان بیاید از حیز انتفاع افتاد. ولی بنگرید دوسه سال بعد از آن نطق، كه قوام دست به بازداشت گسترده و بستن روزنامه می زند، مصدق در اعتراضیه خویش چه می نویسد:
« واما راجع بجناب آقای سید ضیاء الدین طباطبائی كه قریب نه ماه است بامر آن جناب توقیف واكنون از قرار مذكورمی خواهند ایشان را تبعید كنند. هر چند این جانب نظریات خود را در مجلس شورای ملی نسبت بایشان در پاره ای ازمسائل اظهار نموده ام، ولی اكنون از نظر حفظ اصول و احترام به قانون مقتصی است كه بتوقیف غیر قانونی و یا تصمیم به تبعید ایشان و تمام اشخاصی كه بدون ذكر علت تبعید و یا زندانی شده اند خاتمه داده شود. الملك یبقی بالعدل. یقین دارم كه رهبر حزب دموكرات ایران كه خودشان گرفتار این روزها شده راضی نخواهند شد كه این اشخاص و غائله آنها ناله نموده و بحكومت دموكراسی لعنت كنند» (5)
حالا همین را مقایسه كنید با زمانه شاه و یا حکومت برآمده از بطن انقلاب بهمن 1357! آن روزنامه بستن ها و نویسنده و شاعر به زندان افكندن ها و كشتن ها به كنار، آن یكی می گوید یا عضو تك حزب شه ساخته می شوی یا پاسپورتت را بگیر و از ایران برو و آن دیگری نیز، بدون این که سخن اش ابهامی داشته باشد فرمان می دهد « بشكنید آن قلمها را...» و فتوای قتل عام می دهد. یادتان نیست؟
حتی پیش ترها، وقتی زمزمه سلطان شدن رضا خان درگرفت، مگر مصدق درهمان مجلس دست چین شده نگفت:
«خوب،آقای رئیس الوزراء سلطان می شوند ومقام سلطنت را اشغال می كنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچ كس می تواند بگوید یك مملكتی كه مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما این حرف را بزنیم آقایان همه تحصیل كرده و درس خوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان پادشاه مملكت می شوند آنهم پادشاه مسئول. هیچ كس چنین حرفی نمی تواند بزند و اگر سیرقهقرائی بكنیم و بگوئیم پادشاه است رئیس الوزراءحاكم همه چیز است این ارتجاع و استبداد صرف است».
و ادامه داد:
«ما می گوئیم كه سلاطین قاجاریه بد بوده اند مخالف آزادی بوده اند مرتجع بوده اند. خوب حالا آقای رئیس الوزراء پادشاه شد. اگر مسئول شد كه ما سیر قهقرائی می كنیم. امروز مملكت ما بعد از بیست سال و این همه خون ریزی ها می خواهد سیر قهقرائی بكند ومثل زنگبار بشود كه گمان نمی كنم در زنگبار هم این طور باشد كه یك شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملكت باشد«.
و دربرابر استدلال سست كسانی كه خدماتِ رضا خان رئیس الوزراء را دلیل كافی برای شاه شدن او می دانستند، می گوید:
«خوب اگر ما قائل شویم كه آقای رئیس الوزراء پادشاه بشوند، آن وقت در كارهای مملكت هم دخالت كنند و همین آثاریكه امروز از ایشان ترشح می كند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد كرد. شاه هستند، رئیس الوزراء هستند، فرمانده كل قوا هستند، بنده اگر سرم را ببرند و تكه تكه ام بكنیدو آقا سید یعقوب هزار فحش بمن بدهند زیر بار این حرفها نمی روم. بعداز بیست سال خونریزی آقای سید یعقوب شما مشروطه طلب بودید! آزادیخواه بودید! بنده خودم شما را در این مملكت دیدم كه بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت به آزادی می كردید حالا عقیدة شما این است كه یك كسی در مملكت باشد كه هم شاه باشد هم رئیس الوزراء، هم حاكم، اگر این طور باشد كه ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را بكشتن دادید. می خواستید از روز اول بیائید بگوئید كه ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی خواستیم. آزادی نمی خواستیم. یك ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود. اگر مقصود این بودبنده هم نوكر شما و مطیع شما هستم ولی چرا بیست سال زحمت كشیدیم؟«(6)
آیا می توانیم از این اظهار نظرها چیزی هم یاد بگیریم که به درد امروز ما بخورد؟ حتما. آن چه که در این جا به گمان من مهم است یکی باور انکار ناپذیر اوست به آزادی و دموکراسی و حق وحقوق فردی و دیگری هم، عمل کردن اوست به قانون. من نظرم این است که قانون « بد» را می شود به قانون خوب تبدیل کرد ولی در سرزمین و فرهنگی که قانون مداری نباشد و کسی برای قوانین مملکت در هر پوششی، تره هم خورد نکند، در آن مملکت آجر روی آجر بند نمی شود. نمونه می خواهید به ایران بعد از مصدق بنگرید!
تاسف در این است که وقتی یك ربع قرن بعد از بیان این دیدگاه ها در مجلس که به آن اشاره کردم، همین اشراف زاده مردم دوست نخست وزیر می شود و می كوشد جلوی استبدادو ارتجاع را همان گونه كه خود به درستی تصویركرده بود، بگیرد و با همه سختی هائی كه بود، ایران را رفته رفته به قرن بیستم برساند و امکاناتی فراهم کند تا ماهم آزادی و دموکراسی را در عمل تجربه کنیم، از شاه و گدا، ملا و چپ، « لیبرال« و مستبد، همه برای ناكام كردن كوشش های مصدق به وحدت می رسندو سرانجام بعد از دو سال و 8 ماه، با همراهی و همگامی سازمان های جاسوسی امریكائی و انگلیسی و مرتجعین داخلی، برعلیه حکومت او کودتا کرده و درِِ سیاست و فرهنگ ایران را برهمان پاشنه قدیمی و منحوس بكار می اندازند.
برگردیم به پرسش اول، آیا این استراتژی می تواند امروز هم مفید باشد؟ به گمان من، اگر رهبران سیاسی امروزین ما، پاکدامن و صادق نباشند، در باورهای خویش ثابت قدم نباشند، درعمل و نه فقط درحرف که هزینه ای ندارد، باور خود را به آزادی و دموکراسی نشان ندهند- آن گونه که مصدق نشان داده بود- به حق و حقوق فردی احترام نگذارند، راه به جائی نخواهیم برد.
به گمان من، اولین درسی که باید از تجربه مصدق گرفت، صداقت و پاکدامنی و خشونت گریزی اوست.
سئوال 2: آیا تاکید بر جمهوری خواهی مهم است؟ جواب من به این پرسش، اگرچه مثبت است ولی باید مختصاتی روشن شود. یعنی اگر قرار باشد که جمهوری خواهی به صورت پوششی برای کتمان خودکامگی و بی اعتقادی به حق و حقوق فردی در بیاید، نه، من مدافع این نوع « جمهوری خواهی» نیستم. اگر « جمهوری خواهی» به صورت یک ایده و اندیشه قبیله سالار در بیاید، نه، این نظام به درد من نمی خورد. و اما، اگر منظور مان از جمهوری ، همان نظام متعارفی باشد که از آن مستفاد می شود، البته که مهم است. من با هر نوع « امتیازی» که یا ناشی از تولد و ژن باشد و یا از رنگ و زبان و ملیت، شدیدا مخالفم. در نتیجه، اگر منظوراز « جمهوری» نظامی است که به این حداقل ها باور دارد، نه فقط اهمیت دارد که برای پیشرفت ما، اساسی است.
سئوال 3- درخصوص برابری زن و مرد و تبعیض جنسی، قبل از این که به سئوال جواب بدهم باید بگویم که این مشکل دو وجه دارد یکی وجه قانونی آن است و دیگری هم وجه فرهنگی آن که درذهنیت من و شما شکل می گیرد و تا حدود زیادی حتی مستقل از قانون عمل می کند. اگرچه کوشش برای رسیدن به این برابری، ورفع هرگونه تبعیض جنسی برای رسیدن به یک جامعه آزاد و مدنی لازم و ضروری است ولی این کاری است که باید با برنامه و با صبر وحوصله، بخصوص با فعالیت جدی برای پالودن فرهنگ از این نگرش های زن ستیزانه انجام بگیرد و البته که این فعالیت ها چارچوب مطلوب قانونی خودرا می طلبد. من زمان مصدق به سنی نبودم که چیز زیادی بفهمم ولی در آن چه که خوانده ام، با صف بندی نیروهائی که برعلیه دولت او به وحدت رسیده بودند، و به خصوص با توجه به هدف اصلی دولت او، به گمان من، چنین موضع گیری قاطعی احتمالا امکان پذیر نبود. می توان به حکومت او ایراد گرفت که چرا اهداف محدودی داشت، ولی اگر نخواهیم اراده گرایانه به تاریخ برخورد کنیم باید بپذیریم که فرهنگی که حتی امروزه یعنی، در هزاره سوم میلادی برابری کامل زن و مرد و رفع این تبعیض ها را به رسمیت نمی شناسد، در 52 سال پیش د رچه وضعیتی قرار داشت! البته در این جا منظورم تنها ایرانی های داخل یا فرهنگ داخل ایران نیست که بشود همه گناه را به گردن حکومت انداخت. درمیان ایرانیان مقیم خارج هم همین دیدگاه وجود دارد.
سئوال4- ارباب و رعیتی
در این جا اجازه بدهید به دو نکته اشاره بکنم.
اولا، سابقه دولت مصدق در برخورد به مسایل کشاورزی و کشاورزان به صورتی که ادعا می شود، تهی نبود. برای مثال می توان به، لایجه قانونی الغاء عوارض مالکانه در دهات، لایحه قانونی ازدیاد سهم کشاورزان و سازمان عمران کشاورزی، لایجه قانونی مبارزه با آفات و امراض نباتی، و چند مورد دیگر اشاره کرد. و از سوی دیگر، باید به یادداشته باشیم که مصدق یک اشراف زاده زمین دار بود که برخلاف دیگر اشراف و زمین داران، دردایران هم داشت. و از سوی دیگر می دانیم كه از دهسال قبل از مشروطه كه حسابداری ایالت خراسان را داشت تا مرداد 1332 كه درزمان نخست وزیری برعلیه حكومت او كودتا كردند به تناوب از بانفوذ ترین مردان سیاست ایران بود. در آبان 1304 وقتی كه مقدمات تغییر سلطنت در ایران پیش می آید، بانطق استواری كه در مجلس ایراد می كند ما با باورهای سیاسی او آشنا می شویم. باورهائی كه تا پایان عمر به آن وفادار می ماند. با این همه، این انتظار که چنین آدمی درراس یک دولتی که از همه در محاصره دشمنان است، می توانست برای پایان دادن به نظام ارباب و رعیتی گامی بر دارد به گمان، انتقادنسنجیده ای است که به تاریخ و به مسایل برخوردی اراده گرایانه دارد. این احتمالا، دنباله همان دیدگاهی است که در سالهای بعد از سقوط مصدق به صورت « راه رشد غیر سرمایه داری» تئوریزه شد که اگر« خرده بورژوازی» را «هل» بدهی وظایف یک دولت کارگری را انجام خواهد داد. که البته نمی دهد. من هم با خبرم که به ویژه نویسندگانی از موضع چپ- (به ظاهر) ولی راست در اصل- برمصدق تاخته اند که چرا به نظام ارباب و رعیتی در ایران پایان نداده است! جواب ساده من این است که آدمی با مختصات مصدق، نمی توانست این کار را بکند. اگرچه برای بهبود زندگی دهقانان قدم هائی برداشت که به چند مورد اشاره کردم. در خصوص حکومت مصدق، باید به خاطر داشت که این توده بی سواد و یا کم سواد نبود که برعلیه حکومت او دست به کودتا زد بلکه این « نخبگان» بودند که به دلایل گوناگون، با حکومت مصدق جمع شدنی نبودند. یعنی نیشتر انتقاد بیشتر از آن چه به سوی مردم عادی برود که چرا از حکومت مصدق به اندازه کافی حمایت نکردند، باید نخبگان را نشانه برود که برای منافع حقیر شخصی خویش منافع دراز مدت مملکت را فروختندو حالا پیرانه سر، دو قورت و نیم هم طلب کارند که اگر مصدق چنین وچنان بود چرا مردم به دفاع از او قیام نکرده بودند! متاسفانه در فرهنگ سیاسی مملکت، تا قبل از مصدق مردم درعمل وجود نداشتند وکاره ای نبودند
سئوال 5- در مورد کارگران
فکر می کنم بخشی ازپاسخی که به سئوال قبلی داده ام در این جا هم کاربرد داشته باشد. مصدق نماینده یک حکومت چپ گرای کارگری نبود و در این مورد ادعائی هم نداشت. به جد پیشنهاد می کنم کتاب درخشان دکتر فخرالدین عظیمی- حکومت ملی و دشمنان آن- را بخوانید تا با شرایطی که مصدق در آن بود بهتر آشنا شوید. جریان غالب چپ، حزب توده بود که در تحلیل های من درآوردی اش بیشتر نگران اجرای سیاست خارجی شوروی بود تا این که به مسایل ایران بپردازد. در دوره و زمانه ما، ولی من نظرم این است که بدون داشتن برنامه ای گسترده که حداقلی از رفاه مادی را برای همگان تضمین کند، از دموکراسی نمی توان سخن گفت. جامعه ای با گدایان و گشنگان، نمی تواند جامعه ای دموکرات هم باشد، مگر این که دموکراسی را به شیوه ای تعریف کنیم که با فقر گسترده، تنافضی نداشته باشد.
سئوال - مسایل ملی
در پیوند با نگرش مصدق در باره مسایل ملی، توجه شما را جلب می کنم به نطقی که در 24 آذر 1324 در مجلس ایراد کرد و من توجه شما را به گوشه هائی از آن جلب می کنم.
« من عرض نمی کنم که دولت خود مختار در بعضی از ممالک مثل دول متحده امریکای شمالی و سوئیس نیست ولی عرض می کنم که دولت خود مختار باید با رفراندم عمومی تشکیل شود( صحیح است) قانون اساسی ما امروز اجازه تشکیل چنین دولتی نمی دهد(صحیح است).ممکن است ما رفراندم کنیم اگر ملت رای داد مملکت ایران مثل دول متحده امریکای شمالی و سویس دولت فدرال شود...... بنده هیچ مخالف نیستم که مملکت ایران دولت فدرالی شود. شاید دولت فدرالی بهتر باشد که یک اختیارات داخلی داشته باشند، بعد هم با دولت مرکزی موافقت کنند...»(7) و اما در دوره و زمانه ما، نظرم این است که بدون ریشه کن کردن هر نوع تبعیض، می خواهد تبعیض بر اساس جنسیت باشد و یا ملیت و یا زبان اصولا سخن گفتن از دموکراسی وآزادی به گمان من، سخن گفتن از مثلثی است که چهارگوش دارد. در شرایطی که بر جهان حاکم است با پاره پاره شدن هر کشوری مخالفم، چون برای کمپانی های فراملیتی سیری ناپذیر« لقمه های» سهل الهضم تری خواهند شد ولی درعین حال، به جد اعتقاد دارم که ملت های ساکن ایران باید تا سرحد جداشدن از ایران در خواسته های خویش آزاد باشند ووحدتی که من برای آینده ایران می خواهم، وحدت در تنوع است. برای غنای این تنوع، باید حق و حقوق ملیت های ساکن فلات قاره ایران، به تمام به رسمیت شناخته شود. البته که با پذیرش این حق و حقوق می شود نشست و به توافق رسید که این فلات قاره را چگونه می توان به بهترین وجه اداره کرد که رفاه مادی و فرهنگی ساکنانش تامین شود.
پرسش 7: ادامه مبارزه
پیشتر گفتم که امروز تظاهر به باور به آزادی و دموکراسی به صورت یک سلاح جدی ایدئولوژیک در دست امپریالیسم امریکا در آمده است. نیروهای ترقی خواه و پیشرو به خصوص در کشورهای پیرامونی باید با اعتقاد و عمل به دموکراسی این امکان را از امپریالیسم و نیروهای ارتجاعی بومی که به شکل وبشیره های حتی « مدرن و پسامدرن» هم در می آیند بگیرند. این نیروها باید در همه زمینه ها، بدیل نه فقط این حاکمیت ها که بدیل برنامه های امپریالیستی باشند. در همین جاست که اهمیت میراث مصدق آشکارتر می شود. اگر حکومت های وابسته به امپریالیسم، دروغ می گویند، سرکوب می کنند، رانت خوارند، به سرنوشت مردم عادی بی توجه اند، به طبیعت جفا می کنند، مبارزه با امپریالیسم در این دوره و زمانه یعنی، با مردم صادق باشیم و به آنها دروغ نگوئیم، میزان اعتقاد به آزادی، باید آزادی مخالفان عقیدتی ما باشد، باید با رانت خواری به هر شکل وصورتی که در آید شدیدا مبارزه کنیم، دلسوز مردم باشیم و به همان اندازه مهم و سرنوشت ساز، به طبیعت جفا نکنیم.
پانوشته ها:

(1) سید ابراهیم نبوی: گفتگو با احسان نراقی: در خشت خام، تهران1379، ص 77
(2) نامه دكتر مصدق به شهربانی كل كشور، مورخ 11 اردبیهشت 1330، نامه های دكتر مصدق، گردآوری محمد تركمان، تهران،‌ جلداول، تهران 1375، ص 165
(3) همان، ص 165
(4) فخرالدین عظیمی، حاکمیت ملی و دشمنان آن، نشر نگاره آفتاب، تهران 1383، ص 224
(5) نامه سرگشاده مصدق به قوام السلطنه، 5 دی ماه 1325ف نامه های مصدق، جلداول، ص 94
(6) نطق مصدق در جلسه نهم آبان 1304 شمسی، به نقل از « نطق ها و مکتوبات دکتر مصدق» انتشارات مصدق، 1349، صص5-10
(7) حسین کی استوان: سیاست موازنه منفی، انتشارات مصدق، آذر 1356 جلددوم، ص 205-206



Thursday, February 21, 2008


درباره علل موفقیت یک بنگاه در بازار- فعلا بخش پایانی ( دوم) 


رقابت دربازار
برای درک بهتر آن چه که د راین یادداشتهای پراکنده نوشته ام بررسی رقابت در بازار اهمیت زیادی دارد. به عبارت دیگر نه فقط میزان موفقیت بلکه پایداری یا روزمرگی موفقیت به غلظت رقابت دربازار بستگی تام و تمام دارد. ولی پرسش این است که میزان رقابت در بازار به چه عواملی وابسته است؟ آن چه مایکل پورتر دراین باره می گوید به نظرم بسیار مفید و به قاعده است. در این نوشتار سعی می کنم خلاصه ای از دیدگاه پورتر - تا آنجا که فهمیده ام – را به دست بدهم.
پورتر عوامل 5 گانه زیر را برای ارزیابی میزان رقابت در بازار تعیین کننده می داند:
1- غلظت رقابت دریک صنعت خاص
2- توان چانه زنی خریداران
3- توان چانه زنی عرضه کنندگان
4- خطرورود رقبای جدید
5- مخاطره و ریسک ظهور کالاهای جانشین
1- غلظت رقابت در یک صنعت خاص
عوامل تعیین کننده این غلظت:
شماره و تنوع رقبا
مقایسه سهم بازار هر یک از بنگاهها در یک صنعت خاص- آن چه در این جا اهمیت دارد میزان تمرکز در بازار است.
سابقه آن صنعت خاص: یعنی آیا صنعتی است جوان و تازه یا جا افتاده و پیر. ناگفته روشن است که در صنایع پا به سن گذاشته، امکان بالقوه رشد کم است و همین امکان بالقوه کم رشد، باعث تشدید رقابت خواهد شد تااز « کیکی» که رشد زیادی نخواهد داشت، سهم بیشتری به دست آید.
- غلظت موثر بودن تفکیک کالائی در یک صنعت خاص: هر که چه که جاانداختن تفکیک کالائی دشوارتر باشد، رقابت سخت تر و ایجاد مارک تجارتی پذیرفته شده از سوی مصرف کنندگان مشکل تر می شود.
- چگونگی افزایش ظرفیت تولیدی دراین صنعت خاص: برای مثال اگر در این صنعت خاص افزایش ظرفیت به میزان بالا اتفاق افتادنی باشد در آن صورت امکان ظهور مازاد عرضه بیشتر است و به همین دلیل احتمال رقابت برسر قیمت هم بیشتر خواهد بود.
- درصنایعی که هزینه ثابت تولید قابل توجه باشد، رقابت برسرقیمت بازیابی هزینه ثابت بالا را دشوارتر می کند. تشدید رقابت دو پی آمد احتمالی خواهد داشت، بنگاههای کوچک تر ممکن است صنعت را ترک نمایند و دوم این که آنها که در فکر ورود به این صنعت خاص هستند بعید نیست در تصمیم خود تجدید نظر نمایند.
2- توان چانه زنی خریداران
این توان با عوامل زیر تعیین می شود:
- میزان نسبی تمرکز خریداران در مقایسه با عرضه کنندگان. برای نمونه در انگلیسف چند بنگاه زنجیره ای بزرگ در برابر هزاران تولید کننده شیر، سبزیجات... قرار می گیرند.
- وجود یا عدم وجود محصول جانشین
- ماهیت محصول یا خدمت خاص در بازار و تاثیری که این ماهیت برامکان تفکیک کالائی دارد.
- میزان مخاطره ادغام رو به پائین از سوی خریداری که می تواند برعرضه مواد اولیه وواسطه ای خود کنترل داشته باشد. یا در مواقعی که می کوشد با کنترل عرضه این محصولات دربرابر رقبا امتیاز رقابتی به دست آورد.
- هزینه نسبی تعویض عرضه کنندگان. هر چه که که تعویض عرضه کنندگان ساده تر و کم هزینه تر باشد رقابت در این بازار بیشتر خواهد بود. عرضه کنندگان معمولا می کوشند تا مشتریان را در یک شرایط عرضه منحصر به فرد پاگیر نمایند تا هزینه و ظرفیت تعویض کمتر باشد.
- درجه حساسیت خریداران به قیمت: احتمال بیشتری دارد که خریدارانی که به قیمت حساسیت بیشتری دارند در مقایسه با خریداران حساس به کیفیت و دوام، در بازار در پی فرصت های مناسب تری باشند ( به عبارت دیگر، رقابت در این جا بیشتر خواهد شد).
- میزان تمایل خریداران به برقراری مناسبات درازمدت با عرضه کنندگان برای اطمینان یافتن از کیفیت و عرضه. این تمایل حساسیت به قیمت را کاهش داده و به عرضه کننده امکان تفکیک موثرتر کالائی را می دهد.
3- توان چانه زنی عرضه کنندگان
این توان با عوامل زیر مشخص می شود:
- میزان توانائی عرضه کنندگان در تفکیک کالا یا خدمتی که عرضه می کنند که به نوبه به مختصات ویژه برای فروش، هویت پر قدرت مارک تجارتی، کیفیت و خوشنامی در خدمات مصرف کنندگان، بستگی دارد.
- میزان تمرکز عرضه کنندگان: هرچه که تعداد عرضه کنندگان کمتر باشد، یا کالای « کمیاب» تری ارایه بدهند، رقابت در میان خریداران بیشتر خواهد بود. این وضعیت موقعیت عرضه کنندگان را در بازار استوار تر می کند. اگر با ثبت اختراعات هم روبرو باشیم، که به صاحب مورد ثبت شده حالت انحصاری داده موقعیت شان را در بازار استوارتر خواهد کرد.
- دردسترس بودن داده جانشین که نیازهای خریداران را جوابگو باشد.
- میزان ریسک و مخاطره ادغام رو به بالا بوسیله عرضه کنندگان که مایل اند کنترل بیشتری برروی بازارها اعمال نمایند. به عنوان مثال در انگلیس، بازار آبجو دربارهای فروش آبجو در کنترل تولید کنندگان آبجوست.
4- خطر ورود رقبای جدید.
میزان خطرات رقابتی که از رقبای تازه در یک بازار سرچشمه می گیرد، به میزان سهولت/دشواری ورود نو آمدگان بستگی دارد که به نوبه خود به موانع موجود برسرورود تازه آمدگان پیوسته است. این موانع عبارتند از:
- میزان موثر بودن تفکیک کالائی و توان پای مندی مشتریان به محصولات موجود در بازار
- ظرفیت نوآمدگان احتمالی برای دست یابی به شبکه های توزیع- این محدودیت به ویژه برای بنگاه هائی که می خواهند دربازارهای جهانی فعالیت نمایند دارای اهمیت است.
- ظرفیت بنگاههای موجود دربازداری نوآمدگان احتمالی از طریق کاستن از قیمت یا دادن تخفیف های اضافی به مشتریان موجود.
- داشتن مزیت مطلق از سوی بنگاههای موجود دربازار
- میزان مطلق هزینه های سرمایه ای لازم برای ورود یک نوآمده در یک صنعت خاص. با مشخص شدن این میزان مطلق هزینه سرمایه ای بعید نیست ورود به یک بازار خاص مقرون به صرفه نباشد. در آن صورت، شیوه بدیل، ادغام با یک بنگاه موجود یا خرید یک بنگاه موجود در آن بازار خاص است.
- مشکلات احتمالی یک نوآمده بالقوه برای ایجاد اطمینان به یک مارک تازه- در پیوند با کیفیت و خدمات پس ازفروش ( وقتی که مورد دارد)- در ذهن مصرف کنندگان. این مشکل به خصوص دربازارهائی که بنگاههای موجود درعرصه کیفیت و خدمات پس از فروش خوشنام اند، جدی تر است.
- سیاست های دولت که ممکن است موافق ورود بنگاههای بیشتر نباشد. به خصوص برای حمایت از عرضه کنندگان بومی در مقابل خارجی ها. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، این سیاستی بود که بوسیله دولت ژاپن در پیش گرفته شد.
5- ریسک ظهور کالای جانشین
این ریسک با عوامل زیر مشخص می شود.
- تمایل خریداران به جانشین کردن کالا یا خدمات ارایه شده برای یک دیگر که به نوبه به عوامل زیر بستگی دارد:
- -قیمت نسبی کالاهای موجود و کالاهای جانشین
- خریدار درباره رابطه قیمت و عملکرد محصول بطور نسبی چه ذهنیتی دارد؟
- ذهینت خریدار در باره هزینه و ریسک تعویض محصول موجود با محصول جانشین.
نکته ای که باید برآن تاکید کنم این است که آن چه که اهمیت دارد « ذهنیت» مشتری است نه این که آیا این ذهنیت به واقع درست است یا خیر! البته که در دراز مدت، این ذهنیت، اگر با واقعیت همراه نباشد، قابل دوام نخواهد بود.
جمع بندی:
در صفحات پیش خلاصه ای از عوامل تعیین کننده میزان رقابت دربازار را وارسیدم. سئوال بعدی این است که رقابت در بازار به چه اشکالی در می آید؟
- رقابت برسرقیمت
- رقابت برسرعوامل دیگر به غیر از قیمت
- « حبس» مشتریان با استفاده از تخفیف، اعتبار، قرار و مدارهای مالی ارجحی
- ادغام با یا خرید بنگاه رقیب نوآمده برای تحکیم و حفظ موقعیت در بازار ( برای مثال توجه کنید به سیاست های مایکروسافت برای خرید شرکت های رقیب)
- وضع مستقیم مقررات بوسیله دولت و مداخله در بازار.
اجازه بدهید تا باز گفتن داستان اشکال رقابت بماند برای فرصتی دیگر.



Friday, February 08, 2008


درباره علل موفقیت یک بنگاه در بازار-فعلا بخش پایانی 


دارائی های استراتژیک
نقطه آغاز بررسی ما دراین بخش پایانی این است که همه امتیازات رقابتی یک بنگاه براساس قابلیت های مشخص بنگاه نیست بلکه شماری نیز به موقعیت شان و به ویژه موقعیت مسلط شان در بازار نیز بستگی دارد. برای بنگاهی که در این موقعیت مناسب قراردارد از این عوامل به عنوان دارائی های استراتژیک می توان سخن گفت که در کل به سه صورت در می آید. دربررسی قابلیت های مشخص گفتیم که وجود این قابلیت ها به بنگاه امکان می دهد که با هزینه کمتری به نسبت رقبا بتواند محصولی را تولید نماید و یا این که امکان ارزش افزائی بیشتری دارد که به آن بنگاه امکان می دهد تا قیمت بالاتری از مصرف کنندگان طلب کرده و سودآوری بیشتری داشته باشد. قابلیت های مشخص همان گونه که دیدیم ولی نتیجه ویژگی خود بنگاه است، چه به صورت ساختار، یا خوشنامی و یا توان بدعت و نوآوری ولی در بازار موارد دیگری را هم مشاهده می کنیم که اگرچه بنگاهی از این نظر در مقایسه با دیگران، تفاوت قابل توجهی ندارد ولی از امتیازاتی بر خورداراست که دردسترس دیگران قرار ندارد- برای نمونه برای کار خاصی، جوازی از دولت گرفته است که در اختیار دیگران وجود ندارد یا ممکن است، دربازاری جا خوش کرده باشد که مختصاتش برای ورود بنگاههای دیگر، به دلایل پیش گفته- چندان دوستانه نباشد. به عبارت دیگر، امتیازات رقابتی که در این یادداشت از آن حرف می زنیم به واقع نتیجه، ساختار صنعت و یا بازار است نه این که نتیجه قابلیت های مشخص یک بنگاه خاص باشد. وجود دارائی های استراتژیک درعرصه سیاست پردازی اقتصادی مسئله ساز است و باید مورد بررسی قرار بگیرد. منشاء این مشکل از آنجا پیش می آید که وقتی امتیاز رقابتی ناشی از قابلیت های مشخص بنگاه باشد، تناقض قابل توجهی بین منافع خصوصی و عمومی این امتیازات وجود ندارد ولی وقتی امتیاز رقابتی ناشی از نقش دولت در اقتصاد باشد، در این جا نمی توان از برابری منافع خصوصی و عمومی سخن گفت و تخفیف این ناهمخوانی بخشی از وظیفه ای است که به گردن سیاست های ضد انحصار و یا ضد تراست می افتد که بررسی شان در این جا مد نظر من نیست.
1- انحصار طبیعی
بعضی بنگاهها از موقعیت انحصار طبیعی در بازار بهره مند می شود برای وجود انحصار طبیعی می توان به دو عامل اشاره کرد:
- زمانی که صرفه جوئی های ناشی از مقیاس چشمگیر باشد و به همین خاطر از نظر اقتصادی وجود بیش از یک بنگاه مقرون به صرفه نیست.
- اساس بازارگسترده نبوده و قابلیت رشد زیادی نداشته باشد.
به این ترتیب، یک علت نمونه وار وجود انحصار طبیعی این است که اندازه حداقلی کارآمدی به نسبت بازار بزرگ باشد. به همین خاطر، داشتن چند و چندین بنگاه که همگان با کارآمدی عمل کنند امکان پذیر نخواهد بود. بهترین نمونه ای که می توان از انحصار طبیعی به دست داد در عرصه هائی چون آب، برق، تلفن، گاز قابل مشاهده است. به عنوان مثال، اگر برای توزیع گاز در میان ساکنان یک شهر، شما بخواهید که دو تا بنگاه درگیر باشند، هزینه توزیع دوبرابر خواهد شد و تازه هیچ کدام ازبنگاهها از ظرفیت کامل نظام توزیع خود بهره مند نخواهند شد. البته نمونه های دیگری از انحصار طبیعی وجود دارد که ضرورتا به هزینه شبکه توزیع بستگی ندارد. نمونه ای که دست به نقد به نظرم می رسد موقعیت انحصاری روزنامه تایمز مالی دربازار روزنامه های مالی درانگلستان است. من زیاد مطمئن نیستم که با بودن تایمز مالی دربازار این ولایت، جائی برای روزنامه ای مشابه که فقط به اخبار مالی بپردازد وجود داشته باشد. اگرچه از تئوری بازی ها چیز دندان گیری نمی دانم ولی اگربخواهیم به فرایند رقابت دراین جا نگاه کنیم، « بازی ترسوها» به نظر مناسب می آید که اگرچه تنها یک بنگاه می تواند برنده شود ولی اگر با خیره سری و یا تعهد غیر کافی بنگاه غالب روبرو شویم بعید نیست هر دو بنگاه بازنده باشند. البته نمونه هائی از بازی با بیش از دو بازیگر هم خبر داریم که بهتر است وارسیدنش را به اهلش واگذار کنم.
2- هزینه های ریخته و برگشت ناپذیر
اگر امتیازات ناشی از انحصار طبیعی با دارائی های استراتژیک به صورت هزینه های ریخته توام شود، این امتیازات سخت جان تر و پایدارتر خواهد شد. نکته این است که دربسیاری از صنایع، هزینه های ریخته یکی از عوامل جدی بازدارنده ورود بنگاههای تازه هستند. هزینه های ریخته اغلب شکل سرمایه گذاری بخود می گیرد ولی هزینه های سرمایه گذاری باری ابزارها بخشی از هزینه ثابت بنگاه نیستند. هزینه ریخته هزینه ای است که قابل بازیابی نیست، یعنی نمی توان بافروش دارائی آن چه که برایش پرداخت شد را بازیافت، چون دراغلب مواردبرای منظورهای دیگر مناسب نیستند . صنایع سرمایه طلب معمولا هزینه ریخته بالائی دارند ولی این هزینه بالا ضرورتا به صرفه جوئی های قابل توجه ناشی از مقیاس منجر نمی شود. حتی در صنایع کارطلب نیز هزینه های ریخته می تواند در سطح بالا باشد بخصوص وقتی که بنگاههای موجود هزینه های تبلیغاتی بالائی دارند. علت این که هزینه های ریخته را به عنوان یک دارائی استراتژیک مطرح می کنم این است که به خصوص وقتی میزان این هزینه در سطح بالائی باشد به صورت مانعی از ورود بنگاههای رقیب جلوگیری می کند. البته تحولات فن آورانه می تواند برا همیت هزینه ریخته تاثیر بگذارد که فعلا از آن می گذرم.
3- جواز و مقررات دولتی به عنوان دارائی استراتژیک:بازارهای زیادی وجود دارد که در آن بنگاهها به خاطر جواز یا مقررات دولتی منافع استراتژیک پیدا می کنند. اگرچه شماره این نوع بازارها رو به کاهش است ولی هم چنان وجود دارند. دراغلب کشورهای اروپائی ساختار بازار در ارتباطات، انرژی، حمل ونقل با مداخلات دولت تعیین شده است. حتی در مواردی که در این سالها با واگذاری روبرو بوده ایم، دولت هم چنان نقش موثری در تعیین سیاست ها ایفا می نماید ( برای نمونه در انگلستان، ارتباطات، آب، برق ووو نمی توانند هر طور که دلشان می خواهد قیمت گذاری نمایند). دراروپا بخش عمده ای از صنایع اگر در مالکیت دولت نباشند، به احتمال زیاد، دولت عمده ترین عرضه کننده شان است و یا اگر این ها نباشد در بخش هائی فعالیت می کنند که شرایط ورود و رقابت در آنها با تصمیمات دولت تعیین می شود. دراتحادیه اروپا، هدف عمده سیاست های رقابتی بخصوص اصل 81 ( اصل 85 سابق)- هرآن چه که باعث تخفیف رقابت در بازار بشود ممنوع است، و اصل 82 ( اصل 86 سابق)- بنگاههای مسلط حق سوء استفاده از وضعیت قدرتمند خویش را ندارند- و اصول 87-88 ( اصول 92-93 سابق) – دولت ها نمی توانند با پرداخت یارانه از بنگاههای خودی حمایت نمایند- فراهم آوردن شرایط رقابتی همگون برای همه بنگاههای درگیر در اتحادیه اروپاست.



Wednesday, February 06, 2008


درباره علل موفقیت یک بنگاه در بازار-4 


نوآوری و بدعت
دریادداشت دیگر از قابلیت های مشخص به اختصار حرف زدم. حالا اجازه بدهید نوآوری و بدعت را به اختصار بررسی کنم.
به عنوان یک قابلیت مشخص، نوآوری و بدعت درمقایسه با ساختار و خوشنامی مشکل آفرین تر است.
- نوآوری و یا کوشش برای رسیدن به توانائی های لازم برای نوآوری پرهزینه و منافع احتمالی اش نامشخص است.
- مدیریت مفید و موثر نوآوری کارسهل و ساده ای نیست.
- در اغلب اوقات، تحقق منافع ناشی از بدعت بسیار دشوار است.
نوآوری ممکن است درباره محصول و یا فرایند تولیدی باشد.
نوآوری محصول:
همین جا به اشاره بگذرم که مدیریت نوآوری پرهزینه و پرمخاطره است. محصول نو تازه ممکن است موفق نباشد، چون برایش تقاضائی نیست و یا تقاضای موجود ممکن است کافی نباشد. نکته ای که در باره نوآوری با اهمیت است این که اگرچندین بنگاه هم زمان روی یک پروژه نوآورانه سرمایه گذاری نمایند، پی آمدش پائین آمدن نرخ بازگشت سرمایه برای همه این بنگاههاست و اما اگر شرکتی برروی موضوعی کاربکند که دیگر بنگاهها آن را جدی نگرفته اند، احتمال سودآوری کلان وجود دارد. بطور کلی این احتمالا درست است که مواردی که نوآوری در باره محصول بطور کامل قابل کنترل باشد، چندان زیاد نیست. مگر آن که قوانین بسیار موثر و سخت گیرانه ای درحمایت از ثبت اختراعات وجود داشته باشد. این امکان جدی وجود دارد که نوآوری محصول در عمل به صورت یک مسابقه فن آورانه در بیاید که در آن بنگاهها بطور جمعی برنده نخواهند شد، چون هر بنگاهی با صرف منابع خویش می کوشد محصول مشخص خویش را تولید نماید. در این مسابقه فن آورانه، بنگاهی موفق خواهد شد که برای مدت طولانی تری در این مسابقه باقی بماند که البته چنین کاری، پی آمدهای مشخصی از نظر منابع دارد. حالت تعادلی در این بازار وقتی پیش می آید که وقتی یک بنگاه به سرمایه گذاری در فن آوری دست می زند، بنگاه دیگر بلافاصله عکس العمل نشان نداده و منتظر موقعیت مناسب باشد. اگربه این وضعیت در بازار به صورت یک بازی ساده با دو بازیکن بنگریم، دو وضعیت تعادلی وجود دارد که بدون تبانی بین بنگاهها، پی آمد نهائی اش تعیین شدنی نیست. البته راه حل های متعددی وجود دارد.
- یک بنگاه به شکلی که برای دیگران قابل اعتماد وقبول باشد، خود را به ادامه پژوهش متعهد کند.
- ممکن است یک بنگاه به خاطر سابقه پژوهشی گذشته اش در موقعیت بهتری باشد.
- بنگاهها درعکس العمل به پروژه های نوآورانه ممکن است از ترکیبی از استراتژی های مختلف استفاده نمایند.
-بنگاهها با ایجاد واحدهای مشارکتی درهزینه ها و منافع پروژه های پژوهشی مشارکت داشته باشند.
به عنوان یک قاعده کلی، بنگاهی که در پیوند با نوآوری محصول قابلیت مشخص داشته باشد، معمولا ساختار وخوشنامی محکم و استواری هم دارد که حامی یک فرایند ادامه دار نوآوری و بدعت برای به دست آوردن منافع افزاینده هم هست.
نوآوری درفرایند تولیدی:
آغازگربودن درنوآوری در فرایند تولیدی اگرچه مخاطره آمیز است ولی منافع اش در پیوند با نوآوری هائی که بطور مشخص اداره یک بنگاه را متحول می کند- مثلا کامپیوتریزه کردن همه کارها در یک بنگاه- می تواند به سهولت نقد شده و کنترل شود. درعین حال، لازم به یادآوری است که از آنجائی که بنگاههای دیگر هم می توانند همین نوآوری ها درفرایند تولیدی را بکار بگیرند، این نوع نوآوری ها نمی تواند منبع امتیازات پایدار رقابتی باشد.
معیارها:
دربعضی موارد، فرایند نوآوری، موافقت بنگاهها برسرمعیارهای فن آورانه را ضروری می سازد. بعید نیست که بسته به سرمایه گذاری های اولیه هر بنگاهی معیار مشخصی را مد نظر داشته باشد ولی نکته اساسی این است که برسرمعیارها در هر رشته و یا صنعت خاص، باید توافق صورت بگیرد. این توافق، به دوصروت می تواند اتفاق بیفتد.
- دولت با استفاده از قدرت خویش، تعیین معیار نماید.
- تعهد یا سرمایه گذاری برگشت ناپذیر یک بنگاه برسرمعیار، آن معیار را تعیین نماید.
اغلب اوقات، این وضعیت، به صورت جنگ بر سرمعیارها در بین بنگاهها در می آید و بنگاهی امکان بیشتری برای پیروزی دارد که:
- درابتدای امر، نفوذ بیشتری در میان مصرف کنندگان به دست آورده باشد.
- به عنوان عرضه کننده دردراز مدت، اعتبار بیشتری داشته باشد.
و اما از « دارائی های استراتژیک» چه می توان گفت؟ خوب این نکته بماند برای فرصتی دیگر.



Sunday, February 03, 2008


درباره علل موفقیت یک بنگاه در بازار-3 


خوشنامی:
حتی دردوره ماقبل سرمایه داری هم خوشنامی یکی ازعوامل موفقیت دربازارهای نه چندان پیشرفته آن دوران بود. این که نانوا نان را با گندم خالص می پزد و یا این که گندم با تلخه، جو، سیاهدانه و خاک اره مخلوط می شود، و این که وزنه ای که قرار است یک کیلوپیاز به مشتری بدهد، یک کیلومی دهد یا کمتر، برای مشتریان آن دورانها هم حائز اهمیت بود. به همین نحو، در همان دوران، بافندگان نیز به خالص بودن پشم، پنبه یا ابریشم خویش تاکید می کرده و قیمت به نسبت بالاتری طلب می کردند. البته در همان دوردست تاریخ، این نکته مطرح بود که « خوشنامی» چگونه قابل ارزیابی است. قبل از شکل گیری دولت مدرن، اصناف شکل گرفتند که از جمله وظایف شان- نه به صورت امروزین- وارسیدن همین مسائل بود. البته در همان دوران نیز، چیزی شبیه به آنچه که براند دراین سالها می کند نیز وجود داشت و آن هم اعتباری بود که فلان یا بهمان خانواده داشت. البته درشرایط امروزین خوشنامی، اهمیتی بیش ازهمیشه یافته است.
بطور کلی، منظورم از « خوشنامی» در این جا، شیوه ای است که بازار با آن به وجوهی از کیفیت محصول می پردازد که ارزیابی اش برای مصرف کننده احتمالی آسان نبوده و یا درمواردی حتی امکان پذیر نیست. همه بنگاهها ترجیح می دهند تا درمیان مصرف کنندگان و بطور کلی درجامعه خوش نام باشند. بدون تردید، خوش نامی بنگاه منافع بازرگانی در پی خواهد داشت. ولی باید توجه داشت که دررابطه با کالاهای مختلف، اهمیت خوشنامی فرق می کند. درمورد محصولاتی که مصرف کننده تنها باپرس وجوی شخصی می تواند کیفیت کالا را بشناسد، خوشنامی اثر زیادی ندارد. آنچه معمولا اتفاق می افتد، این که خوشنامی ممکن است محصول خاص شما را در لیست انتخاب شده قرار بدهد و یا به خاطر بد نامی، از آن لیست حذف نماید. اگرچه به این نکته خواهم رسید ولی اگر مصرف کننده نتواند کیفیت محصول را با تجربه مصرف و یا با پرس و جو مشخص کند، ممکن است تحت تاثیر خوشنامی قرار بگیرد.
فروشندگان محصولات با کیفیت بالا، فقط زمانی می توانند قیمت های بالا طلب کنند که مصرف کننده از بالابودن کیفیت مطمئن باشد .چون اگر چنین اطمینانی وجود نداشته باشد، هزینه بالای تولید محصول مرغوب با قیمت بالا حبران نمی شود. البته در بازارهائی که مصرف کننده می تواند خود درجه مرغوبیت کالا را مشخص نماید، دلیلی ندارد که اختلاف قیمت محصولات مرغوب و نامرغوب بیشتر از اختلاف هزینه تولید آنها باشد و اگر ارزیابی میزان مرغوبیت امکان پذیر نباشد، تولید کننده محصولات مرغوب می توان با اطمینان بخشیدن به مصرف کنندگان بابت کیفیت بهتر، قیمتی دریافت کند که تفاوت اش با قیمت محصول نامرغوب از اختلاف در هزینه تولید بیشتر باشد.
و اما دراین راستا، کیفیت محصول با چه سازوکارهائی مشخص می شود؟
- در باره خیلی از محصولات، می توان با پرس وجو در باره محصول تصویر قابل قبولی از کیفیت آن به دست آورد.
- در عین حال کم نیستند محصولاتی که دانش مصرف کننده درباره کیفیت شان تنها پس از مصرف مشخص خواهد شد. این که همبرگر کنسرو شده- که تازگی به بازارآمده- چه مزه ای دارد بدون مصرف آن غیر ممکن است.
- برای بعضی از محصولات هم کیفیت تنها در گذرزمان مشخص می شود. کاشت مو و کاشت دندان از این قماش اند. یعنی باید مدتی بگذرد تا روشن شود که آیا طاسی سر با کاشت مد برطرف شده است یا خیر؟ البته مواردی هم هست که ما کالائی را برای دیگران مصرف می کنیم. در این جا تعیین کیفیت کمی دشوارتر می شود. برای نمونه اسپری های زیر بغل از این نمونه اند. زیاد اتفاق نمی افتد که دوستی و یا آشنائی به شما به صراحت بگوید که که اسپری زیر بغلی که مصرف کرده اید برای کتمان بوی عرق، موفق نبوده است.
و اما گروه دیگری از محصولات هستند که نه پرس وجو برای ارزیابی کیفیت شان مفید است و نه تجربه و معمولا هم به دفعات و به کثرت خریداری نمی شوند. بیمه های بازنشستگی، و یا پیش خرید هزینه های کفن و دفن از این گروه اند.
این مقوله خوشنامی، دربازارهای متفاوت تاثیر متفاوتی دارد. به عنوان مثال، دربازار کالاهای مصرفی با دوام، کم اتفاق می افتد که مصرف کننده برای بار دوم و سوم همان محصول را بخرد که بار اول خریده بود. مثال وقتی ماشین رختشوئی منزل شما خراب می شود که باید عوش شود، به هرمقدار که از آن راضی بوده باشید، بعید است دوباره به خرید همان مدل با همان مختصات اقدام کنید. البته ممکن است، از همان مارک خریداری کنید که از جمله ممکن است براساس تجربیات شخصی شما و یا دیگران و به عبارتی، ناشی از خوشنامی آن مارک باشد.
حالا با این تفاصیل برگردم به ابتدای سخن ام. به ظن قاطع می توان گفت که تنها راه رسیدن به خوشنامی ارایه ادامه دار محصول با کیفیت بالا در بازاراست که با تجربه تکراری مصرف کنندگان درذهن شان جا می افتد.
یعنی می خواهم براین نکته تاکید کرده باشم که وقتی برای بار اول یک محصول با کیفیت بالا مصرف می کنیم، اگرچه مرغوبیت آن مورد توجه ما قرار می گیرد ولی درذهن مان جا نمی افتد ولی وقتی این تجربه تکرار می شود، درذهن مای مصرف کننده، بالا بودن کیفیت فلان محصول خاص به صورت بخشی از دانش ما درباره آن محصول در می آید و همین برای موفقیت آن محصول در بازار، اگر کفایت نکند، حداقل این که بسیار موثر است.



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?