<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Monday, February 19, 2007


« خود کفائی در تولید بنزین بی معناست»!! 


دراین که اتوموبیل ها درایران با فناوری عهد بوقی تولید می شوند و مصرف بنزین شان زیاد است وهوارا هم تا سرحد خفه کننده ای آلوده می کنند، تردیدی نیست. و البته که باید برای بهبود فناوری تولید اتوموبیل، و به خصوص برای از رده خارج کردن این ماشین های مش ممدلی ناصرالدین شاهی که نه بوق دارند و نه صندلی با یک عزم ملی دست به کار شد. همه این حرفها درست- .ولی چرا دراین عرصه ها این کار را نمی کنند، نمی دانم. تا اندرون خانه مردم را می توانند « کنترل» کنند و کنترل می کنند، ولی از تردد این همه ابزارهای دودزای « خودکشی عمومی» نمی توانند جلوگیری کنند! مارا دست انداخته اید یا خودتان را!
با این همه، فرمایش وزیرسابق نفت را من یکی خوب نمی فهمم که « خودکفایی در تولید بنزین بی‌معناست». می خواهم چرایش را بپرسم می بینم که خودشان ادامه می دهند که « تولید [بنزین در داخل] برای ما صرفه اقتصادی ندارد پس همان بهتر که بنزین به کشور وارد شود. اما با قیمت واقعی به فروش برسانیم تا کشور دچار بحران نشود». از جمله دلایلی که برای صرفه اقتصادی نداشتن تولید بنزین درداخل ارایه می دهد این است که ما درایران« فاقد زنجیره توزیع هستیم». سئوال اول، اگر این طوری است، بنزین وارداتی چگونه توزیع می شود؟ سئوال دوم، چراست و چگونه است که مصرف بنزین، ظاهرا هرسال روزی 6 تا 7 میلیون افزایش می یابد! و سئوال سوم، وزیر سابق نفت هشدار می دهد که « مدعیان تولید داخل بنزین باید متوجه باشند که برای تولید بنزین باید از صادرات نفت بکاهند و برای پوشش واردات بنزین باید از 4/1 میلیون بشکه صادرات نفت چشم پوشی کنند که سود پالایشگاهی اصلا به این میزان نیست». نمی دانم که آیامن حالم خوب نیست یا این که آقای زنگنه خدای ناکرده حالشان نامساعد است. چگونه است که صدور نفت خام- بدون انجام هیچ کار ارزش افزائی برروی آن « صرفه اقتصادی» دارد ولی تولید بنزین درداخل- که احتمالا می تواند جایگزین بنزین وارداتی بشود که باید از نفت خام گران تر باشد- یا من اشتباه می کنم!- برای اقتصاد ایران مناسب نیست!
البته وقتی از فروش بنزین وارداتی به « قیمت واقعی» حرف می زنند، من یکی که نمی دانم منظورشان کدام قیمت است! و اما، پرسشی که پیش می آید، این است آقای زنگنه، در بعضی از ممالک استکباری، علاوه بر بستن مالیات بر بنزین و خیلی کارهای دیگر، به نظام حمل و نقل عمومی- راه آهن و قطار زیرزمینی و اتوبوس... هم توجه می کنند که تقاضا برای اتوموبیل شخصی- حتی از انواع خیلی مدرن و کم مصرف را هم کاهش بدهند. وقتی در سیستم راه آهن ماشین دودی شاعبدالعظیمی ایران- از هر 5 نفری که متقاضی بلیط مسافرت با راه آهن است فقط یک نفر می تواند با راه آهن مسافرت کند ( 100 میلیون متقاضی بلیط و 20 میلیون ظرفیت حمل مسافر)، شما انتظار دارید مردم مثل زمان ناصرالدین شاه با اسب و قاطر به مسافرت بروند! من با به قول شما « واقعی کردن» قیمت ها صددرصد موافقم. به شرط این که کسانی مانند شما خواهان « واقعی کردن درآمدها» هم باشند، یک، و درضمن، برای بهبود حمل ونقل عمومی هم هرکاری از دستتان بر می آید را انجام بدهید. در نبود یک نظام حمل ونقل عمومی مناسب و قابل دسترس، واقعی کردن قیمت بنزین، نوع دیگری از « اختصاصی سازی» امکانات است. یعنی دروجه عمده، فقط آنهائی می توانند سوار اتوموبیل بشوند که بیشتر از دیگران پول دارند.... اگر خواسته نهائی این است که خوب، آدم بهتر است با مردم صادق باشد.
واقعی کردن قیمت – بدون انجام آن چه های دیگری که باید انجام بگیرد- باعث می شود که نه از تاک نشانی بماند و نه از تاک نشان....
یادتان باشد، ما گفتیم.



Friday, February 16, 2007


جهانی کردن ووضعيت کارگران- چين 


آيا به واقع می توان با ساعتی 25 سنت , يا هفته ای 15 دلار- ماهی 65 دلار- که شرکت های امريکائی به کارگران چينی می پردازند, زندگی کرد؟
هزينه زندگی در چين البته در مقايسه با هزينه زندگی در امريکا بسيار پائين است و کمپانی های امريکائی مثل وال مارت و نايکه, به مردم امريکا اطمينان می دهند که مزدی که آنها می پردازند- چون شرايط بسيار رقابت آميز است- کافی وعادلانه است چون هزينه زندگی در چين بسيار پائين است.
ولی نايکه و وال مارت, و ديگر کمپانی های امريکائی راست نمی گويند و به عمد مردم امريکا را گول می زنند. در چين, هزينه شير يک ماهه يک کودک 6 ماهه 12.05$ است. به اين ترتيب, چگونه می توان با ماهی 65 دلار زندگی کرد؟ هزينه شيريک کودک, معادل 19 درصد مزد ماهانه يک کارگر است.
ما برای يک خانوار متوسط متمايل به پائين که در شهر شنژن در بخش جنوبی چين زندگی می کند- منطقه ای که بسياری از اين کارخانه های امريکائی را در بر می گيرد- اطلاعات آماری جمع آوری کرده ايم.
اجاره يک آپارتمان سه اتاقه 32.53$
برق و آب ماهانه48.19$
تلفن ماهانه12.05$ ( تلفن همراه ماهی 36.14-48.19$ هزينه دارد)
غذا برای سه نفردرماه72.29$
هزينه يک کودک 6 ماهه در ماه 60.21-84.34$
روغن خوراکی6.02$
هزينه مواد سوختی7.23$
جمع هزينه ماهانه350.59$
( نظر به اين که غذا در رستوران های سرپائی بسيار ارزان تر از تهيه آن د رمنزل است خيلی ها ترجيج می دهند که به اين رستوران ها بروند. برای نمونه يک وعده غذا برای سه نفر 3.01$ تا 4.22$ يا حدودا 1.20$ برای هر نفر هزينه بر می دارد. در حالی که در اين رستوران ها يک ظرف غذای نودل فقط 60 سنت است)
وقتی اين ارقام را جمع می کنيم، مبلغ 350.59$ به دست می آيد که 5 برابر مزدی است که اين کمپانی ها به کارگرانی که برای صدور به بازارهای امريکائی توليد می کنند, می پردازند.
- البته کرايه اتوبوس هم هست که حداقل 36 سنت است وبهای يک بليط هفتگی, برای استفاده در 5 روز- 14.46$ می شود. - حق ويزيت دکتر, اگر کسی بيمار شود7.23 تا 9.64$ است. - ساده ترين تی شرت مردانه, هم2.41 تا 3.61$ قيمت دارد. - يک لباس دو تکه ارزان زنانه هم12.05 تا 18.07$ است. - اگر خانواری بخواهد شبی به يک رستوران سنتی چينی برود, هزينه غذا برای هر نفر هم 3.61 تا 4.82$ است.
- در بازار محلی ولی, موادغذائی ارزان است.
- برنج 10 سنت هر پوند وزن
- سبزيجات 4 سنت هر پوند
- گوشت 33-55 سنت هر پوند
- ماهی 22-44 سنت هر پوند
- مرغ 2.41$
کارگرانی که در چين برای شرکت های فرامليتی بسيار سودآور امريکائی توليد می کنند به زحمت می توانند شکم شان را سير کنند. عمده ترين دليل بقای شان اين است که هر دوازده نفرشان در يک اطاق کوچک زندگی می کنند و روزی سه وعده غذای بد کمپانی را می خورند.هزينه غذا و اطاق از مزد کارگران کسر می شود. استفاده از يک تخت دو طبقه دريکی از اين خوابگاهها, 36.75$ هزينه بر می دارد و هزينه غذای روزانه نيز 36 سنت تا 1.98$ است. برای يک ماه, هزينه غذا, نيز 22$ می شود.
مزد يک کارگر کارخانه به زحمت برای بقای شان کفايت می کند. و اين کار, بدون حق وحقوق و فاقد هر گونه امکان برای بهبود وضعيت آنان است.منبع:http://web.archive.org/web/20050205104632/http://www.nlcnet.org/campaigns/archive/chinareport



Thursday, February 08, 2007


محاكمة تاریخ : 


كنفرانس لنین گراد 1931
در دو نوشتار پیشین، با مروری مختصر در نوشته های ماركس و لنین خاطر نشان شدیم كه مدل تك خطی تكامل به عنوان تنها نحوه ی
نگرش به تاریخ و به تاریخ جوامعی چون ایران مفید فایده نیست وبعلاوه، با آمورش های اساسی ماركس در خصوص تاریخ در تناقض قرار می گیرد.
گذشته از آن كه یك كیسه كردنی از این دست، موجب نادیده گرفتن خصلت های اساسی جوامع گوناگون می شود، این نگرش،‌ بررسی تاریخی را به صورت وسیله ای شبیه به قیچی در می آورد. در این نگرش به تكامل تاریخی، فرض بر این است كه الگوی تكامل تاریخی برای جوامع حی و حاضر است و آنچه مورخ باید انجام بدهد نه استفاده از مفاهیم علمی تاریخ یه عنوان یك راهنمای پژوهش برای كشف مختصات یك جامعه در هر دورة تاریخی، بلكه بكار گیری آن مفاهیم به جای یك قیچی است تا با آن ادوار تاریخی را به دوره های از پیش معلوم شده، تقسیم نماید. یعنی اگر این نگرش به تاریخ درست باشد، در آن صورت یك جامعه در مرحله برده برداری، راهی ندارد حز این كه بر اساس این بینش به فئودالیسم دگرسان شود و به همین نحو، پس از آن به صورت سرمایه داری درآید. این نگرش تقدیرگرایانه به تاریخ، به اعتقادمن، نه با تحلیل علمی-تاریخی ربط و رابطه ای دارد و نه با ادراكات مادی از تاریخ و از آن مهمتر در پیوند با كوشش برای درك بهتر از تاریخ شمار قابل توجهی از جوامع نیز، مفید فایده ای نیست.
به اشاره می گذرم كه بیشتر بررسی های تاریخی كه در دست داریم، برای نمونه آنچه در پیوند با ایران نوشته شد، تقریباهمگان بر اساس پذیرش تكامل تك خطی تاریخی به رشته تحریر درآمده اند. در مورد مشخص ایران، آنچه در این میان قربانی شد و راه به جائی نبرد، بررسی تحولات تاریخی ایران بود. كلیشه های آزار دهنده تكرار شدند. مفاهیم پیش پا افتاده اقتصاد سیاسی برای درست نمایاندن جامه بی قواره ای كه بر پیكر تاریخ ایران پوشانده بودند به تاراج رفت و ابتدائی ترین اصول و مفاهیم اقتصاد و سیاست ماركسیستی هم[1]
در سالهای اخیر، به خصوص پس از فروپاشی سوسیالیسم روسی كم نیستند كسانی كه اگرچه نگرش بدیلی ارائه نمی دهند ولی اندر « بی فایده بودن نگرش ماركسیستی» مقاله می نویسند و پند واندرز انتشار می دهند. در این جوی كه پس از فروپاشی بر ذهنیتها حاكم است، چنین تهاجمی نه فقط قابل پیش بینی است كه اصلا و ابدا عجیب هم نیست. شماری از چپ اندیشان كه درگذشته ای نه چندان دور برای نظام تكامل تك خطی گریبان خویش و دیگران را می دریدند، به ماهیت اصلی خویش بازگشتند و نه فقط منكر اجتناب ناپذیری سوسیالیسم كه منكر سودمندی نگرش ماركسیستی به تاریخ و اقتصادند. با این گروه و جماعت، بحث وجدل فایده ای در برنخواهد داشت. این جماعت « اندیشه ورزانی» به راستی ویژه اند. همان گونه كه « ماركسیست » شدن شان به یك معنی اجباری بود، روی گردانی شان نیز اختیاری نیست. جان به جانشان كه بكنی قابلیت و توانائی تفكر مستقل ندارند و در نبود چنین قابلیتی، طبیعی است كه برای پیروان حزب باد، مهم جهت باد است.
در شرایطی كه برجهان حاكم است همه امكانات و ابزار تبلیغاتی جهان سرمایه سالاری به كار افتاده است تا به راستی ماركسیسم و هر گونه نگرش عدالت طلبانه را در زیر خرابه های نظام انسان ستیز و خودكامه بوروكراتیسم اشتراكی كه در بخش قابل توجهی از جهان بنام سوسیالیسم خون خلق الله را در شیشه كرده بود، برای همیشه مدفون نماید. ولی شب، دراز است هنوز.
در این نوشتار، هدفم این است كه زمینة‌ تاریخی تحمیل تكامل تك خطی تاریخ را به عنوان تنها نحوه ی نگرش به تاریخ به دست بدهم ودر حد امكان، كوشش خواهم كرد تا چگونگی چنین نابكاری ناهنجاری را كه نسبت به تاریخ صورت گرفته، باز بشناسیم. قبل از هرچیز، ولی باید به دو نكته توجه كنیم.
- همانند دو نوشتار قبلی، این نوشتار نیز پیش درآمدی مختصر است بر حوزه ای كه تا به حال ناشناخته مانده است. امید كه این پیش درآمد بتواند علاقمندان را به تحقیق جدی در این باره مشوق باشد.
- با وجودیكه بیش از 7 دهه از كنفرانس باكوو لنین گراد می گذرد، اسناد این مباحثات هنوز در دسترس نیست. تا قبل از فروپاشی، چاپ نكردن این اسناد دلیل دیگری داشت، و حالا، پس از فروپاشی، دلیل یا دلایل دیگر. برای مثال می دانیم كه اسناد كنفرانس باكو در 1930 وبه خصوص گزارش ت.د. برین ( Berin) كه بطور مشخص به بررسی تاریخ ایران اختصاص یافته بود، هرگز منتشر نشده اند[2].
بعلاوه به نقل از یكی از اساتید ایران شناس انگلیسی كه سه بار برای تحقیق به لنین گراد، باكو، تفلیس سفر كرده بود، آنچه كه در آرشیوها هست نیز در اختیار محققین قرار نمی گیرد.[3]
به این ترتیب، نوشته حاضر براساس اسناد و مدارك ناكافی و پراكنده ایست كه این جا و آنجا در اختیار محققین قرار گرفته و طبیعتا به همین دلیل، حق مطلب در آن ادا نشده است.
گرچه كنفرانس لنین گراد و دیگر كنفرانس هائی كه برای بررسی شیوة تولید آسیائی تشكیل شد در زمان استالین اتفاق افتاد، ولی درنوشتار قبل دیدیم كه بر خلاف باور عمومی، سنگ بنای اولیه این نگرش نه بوسیلة استالین بلكه درزمان لنین و بوسیله خود او بجا نهاده شد. استالین، همانند دیگر مستبدان در طول تاریخ، كوشید همسان اندیشی را بر چپ اندیشان تحمیل كند و برای این كار یك توجیه شبه تئوریك بتراشد. در نتیجه، باید گفت كه مسئولیت تحریفی كه در كاربرد مفهوم مادی تاریخ صورت گرفت، برگردن لنین است نه استالین كه دست بر قضا، چنین نحوة‌ نگرشی را برای توجیه سیاست هایش مناسب یافته بود. این را نیز گفتیم كه این تحریف و تحریفات دیگری كه بوسیلة‌ لنین در اندیشه های ماركس صورت گرفت، عمدتا ریشه در ناسیونالیسمی داشت كه می كوشید انقلاب روسیه را حتی به قیمت زیر پانهادن ابتدائی ترین باورهای ماركسیستی حفظ نماید. امروز دیگر بر همگان باید روشن شده باشد كه چنان درك مغشوش و اراده گرایانه ای از انقلاب و از سوسیالیسم نه فقط نتوانست انقلاب اكتبر را حفظ نماید، بلكه انقلاب جهانی را نیز به آینده ای نامعلوم و از دسترس به دور پرتاب كرده است. از هزینة بی اعتبار شدن غیر منصفانه این نگرش، دیگر چیزی نمی گویم.
از مرگ لنین چندی نگذشته بود كه بحث وجدل بالا گرفت. به نظر می رسید كه از یك سو، شماری از فعالین جنبش كمونیستی بین المللی برای رهانیدن خویش از محدودیت هائی كه پذیرش نظام تك خطی تكامل ایجاد می كرد، دست به كار شده بودند. از سوی دیگر، متفكران و اندیشه ورزان وابسته و پیوسته به نظام نوپای شوروی نیز برای حفظ وضعیت موجود، همه توان خود را به كار گرفته بودند.
گفتیم كه این مباحثات و بگومگوها در زمان لنین نیز وجودداشت. از یك سو، نظریات و دیدگاه های پلخانف و تروتسكی را داشتیم كه به دلایل گوناگون نظام تكامل تك خطی را برای بررسی تاریخ روسیه نادرست می دانستند و شیوه دیگری را پیش می كشیدند واز سوی دیگر، مكتب تاریخ نگاری پوكترافسكی یا مكتب رسمی كه می كوشید اختلافات موجود را به حداقل تخفیف داده و غیر اساسی و قابل چشم پوشی جلوه دهد. در نوشتار قبلی، به جنبه هائی از انتقاد پلخانف اشاره كردم. در پیوند با دیدگاههای تروتسكی، عمده ترین نكته ای كه بوسیله او مطرح شد، این بودكه در حالیكه بخش عمدة مازاد تولید بوسیله دولت اخذ می شود، این شیوة اخذ مازاد، پیدایش و رشد بعدی « طبقات ممتاز اجتماعی» را با اشكال مواجه می كند. لازم به یادآوری است كه اگر چه پلخانف وتروتسكی به تاریخ نگاری رسمی ایراد داشتند ولی نتیجه گیری شان از مباحثات یكسان نبود. تروتسكی در خصوص این چگونگی، یعنی، دشواری در شكل گیری و رشد بعدی طبقات اجتماعی دارای امتیازات ویژه، بجث جانداری را پیش می كشیدو به ویژه، از چگونگی رشد شهرها در روسیه سخن می گفت. به نظر تروتسكی، « اكثریت شهرهای قدیمی ما، نقش اقتصادی قابل توجهی نداشتند. این شهرها یا مراكزاداری بودند و یا مراكزنظامی، ساكنین این شهرها به صورتهای گوناگون برای دولت كار می كردند و از خزانه داری دولت حقوق می گرفتند. بطور كلی، شهرها مراكز اداری، نظامی و یا زیستگاه جمع كنندگان مالیات ها بودند.... درنتیجه، شهرهای روسیه مانند شهر درنظام استبداد آسیائی بودند و بهمان صورت عمدتا نقش مصرف كننده داشتند نه این كه همانند شهر در قرون وسطی در اروپا، مركز تجارت و صنعت بوده باشند» [4]. اهمیت این نكته تروتسكی در این بودكه به این ترتیب، شهرها فاقد اقشار گوناگون خرده بورژوازی بودند كه از دیدگاه او عامل اساسی انقلاب بورژوا دموكراتیك در اروپای غربی شدند. این عامل درونی، در واقع فقدان یا ضعف اساسی خرده بورژوازی، نشانه آن است كه انقلاب بورژوادموكراتیك نمی تواند در روسیه موفق شود.
در فاصلة سالهای 31-1925 عامل دیگری نیز به این مجادلات افزوده شد و آن این بودكه در برابر چین، دولت نوپای شوروی چه سیاستی باید اتخاذ می نمود؟ ناگفته روشن است كه مفهوم و محتوی این سیاست بستگی داشت به اینكه جامعة چین چگونه ارزیابی شود.
به اشاره می گذرم كه در آن سالها، در چین از یك سو بورژوازی چین، كومین تانك، را داشتیم و از سوی دیگر، حزب كمونیست را. اگر سیاست كمینترن این بود كه چین برای رسیدن به سوسیالیسم باید از مرحله انقلاب بورژوادموكراتیك گذر كند، در آن صورت می بایست كمونیست های چینی را به همكاری وتشكیل جبهه واحد با كومین تانك فراخواند. این سیاست، دربطن خویش دو پیش گزارة مهم داشت:
- تكامل تاریخی جوامع می بایستی تك خطی بوده باشد و وضعیت چین هم می بایستی فئودالی ارزیابی شود. این نگرش با مكتب تاریخ نگاری رسمی شوروی و با سیاست رهبر شوروی در این سالها، استالین، جور در می آمد و هم خوانی داشت.
- كومین تانك كه عمدتا سخن گویان بورژوازی تجارتی چین بودند، می باید نیروئی فئودالیسم ستیز ارزیابی می شد. و اگر تحلیل براساس تكامل تك خطی درست می بود، می بایستی نیروئی پیشرو و ترقی خواه به حساب می آمدند.
در 1925، اوژین وارگا كه استاد اقتصاد در دانشگاه بوداپست بود مقاله ای تحت عنوان « مسائل اقتصادی انقلاب در چین» انتشارداد كه در آن تزهای موجود در بارة‌ساختار ماقبل سرمایه داری در چین مورد سئوال قرار گرفت. دراین مقاله، وارگا با بررسی ساختار دولت ادعا كرد كه آنچه در چین وجودداشت نه یك دولت فئودالی بلكه دولتی بود كه به منظور تهیه و تدارك پروژه های عمومی [ آبیاری و كنترل سیل] یعنی تدارك پیش شرط های لازم برای تولید بوجود آمده بود و به همین دلیل، در چین « طبقة حاكمه ای شكل گرفته است كه بدیلش در فرهنگ اروپائی وجود نداشته است. یعنی طبقه ای از ادباء »[5]. بعلاوه به دلیل این ساختار ویژه ، [ اگرچه از عبارت شیوة تولید آسیائی استفاده نكرد، ولی به روشنی منظورش همین بود] بورژوازی تجاری چین، پائی نیز در زمین دارد و به مازاد زمین وابسته است.به این ترتیب، در یك تحلیل تاریخی، خصلت ضد فئودالی یا ترقی خواهی پورژوازی چین را به آن صورتی كه ادعا می شود، نباید جدی تلقی نمود[6]. آنچه كه مورد توجه وارگا قرار گرفته بود این كه ، علاوه بر طبقة‌ حاكمه و دولت ویژه، در سطح روستا یا جماعت هم با نهاد استبدادی قبیله و یا جماعت روبرو هستیم كه به نمایندگی از دهقانان بر زمین مالكیت دارد وبه همین دلیل، این مناسبات ویژه، مانع پا گرفتن سرمایه داری بومی می گردد. به اشاره ای بگذرم كه تغییر در نگرش وارگا بدون مقدمه و غیر مترقبه بود. چون همانند بسیار كسان دیگر، او نیز بر این اعتقاد بود كه تكامل تك خطی و مراحل پنج گانه بطرز رضایت بخشی می تواند تاریخ چین را توضیح بدهد. خود او در این پیوند، این تغییر را مدیون آشنائی خود با نوشته های ماكس وبر دانست و افزود كه به گمان او، باید بر نفاط افتراق چین با جوامع اروپائی تاكید بیشتری قائل شد و از این طریق، علت پا نگرفتن سرمایه داری بومی را در چین توضیح داد.
در همانسال ریازانف كه رئیس موسسه پژوهشی ماركس- انگلس بود، مقاله ای تحت عنوان « ماركس در بارة‌هندوستان و چین » منتشر نمود كه در آن نظریات ماركس و انگلس در بارة‌ جوامع آسیائی و شیوه تولید آسیائی جمع آوری شده بود. به گفتة ماریان سوار، ریازانف در 1925 در مقدمه ای كه بر مقاله ماركس « انقلاب در چین واروپا» نوشت، سه بار از عبارت شیوة تولید آسیائی استفاده كرد و هر سه بار نیز آن را در گیومه گذاشت، ولی سوار تردیدی ندارد كه ریازانف به وجود چنین شیوة تولیدی باور داشته است.[7] در 1926 كانتروویچل به حمایت از مواضع وارگا بر آمد و مدعی شد كه در چین با تركیبی از مالكیت جماعت - دهقان و دولتی كه به ازای ارائه خدمات مازاد می گیرد، مواجه بوده ایم. از نظر او، در نبود « یك ساختار فئودالی، شورش دهقانی قادر به تغییر نظام نخواهد بود، بلكه موجب حفظ تعادل خواهد شد» [8]. وقتی در این چارچوب از نقش شورشهای دهقانی در ایجاد تعادل سخن می گوئیم این سخن به این معنی است كه هر آنگاه طبقه حاكم در یك جامعة‌ آسیائی میرودتا به صورت زمین داران با ثبات، به صورت طبقه ای در خود و برای خود دگرسان شود، این شورشها كه در ظاهر بر علیه زورگوئی های همین طبقه حاكم اتفاق می افتند، در واقع نیروی محركه و زمینه ساز بازگشت جامعه به عقب می شوند. یعنی رهبری سر بر می زند كه حاضر است و می كوشد نقش پدرانه ای بازی كند. حكام وزمین داران ستمگر را جابجا كند. شماری را گردن می زند و ازدیدگاه تكامل تاریخی جامعة آسیائی از مرحله متكامل تر به مرحله ای بدوی تر بازگشت می كند.
در 1927، پپر در مقاله ای كه در پراودا چاپ شد، شیوة‌ تولید آسیائی را در بررسی تاریخ چین بكار برد. البته دیگرانی نیز بودند كه به تعاقب كار درخشان ریازانف در تأئید وجود چنین شیوة‌تولیدی مقاله نوشتند كه از آن جمله می توان به نوشته های والین در 1916، و ویتفوگل در 1927 اشاره كرد.
همان گونه كه در بالا اشاره شد، وارگا بیشتر از آنچه كه به نوشته ای ماركس تكیه كند از بررسی های ماكس وبر بهره جست و همین نكته، بعدها بهانه ای شد برای خرده گیری نابخردانه به نظریات وارگا از سوی مدافعان تكامل تك خطی تاریخ. ولی نكته ای كه از دیدگاه مخالفان شیوة‌تولید آسیائی پنهان مانده بود،‌ این كه ماكس وبر، خود بررسی اش را، به خصوص بخشهائی كه بر اهمیت تهیه و تدارك پروژه های عمومی تائید دارد، براساس نوشته های ماركس وانگلس تنظیم كرده بود. در همان سالها، 1928، مدایار بررسی خویش را در بارة‌ اقتصاد روستائی چین منتشر ساخت كه در آن كوشیده بود جامعه روستائی چین را به عنوان جامعه ای با شیوة‌ تولید آسیائی بررسی كند. همو، در مقدمه مفصلی كه بر كتاب دوتن دیگر در 1930 نوشت، بحث را با بررسی نوشته های ماركس دنبال كرد. از 1929 تا 1934 كه مدایار در تصفیه های خونبار استالین ناپدید شد، او كه در بخش مطالعات شرق شناسی كمینترن كار می كرد، كماكان از حقانیت شیوة تولید آسیائی دفاع می كرد. ولی از 1931 به بعد، به او اجازه ندادندكه از واژة‌ شیوة تولید آسیائی استفاده كند ومجبور شد از «‌فئودالیسم آسیائی» سخن بگوید. وقتی كتابش در 1931 تجدید چاش شد، سانسورچیان استالین فصل مربوط به شیوة تولید آسیائی را كلا حذف كردند.
جالب توجه است كه در 1927، حزب كمونیست چین در پیش نویس برنامة ارضی وجود شیوة تولید آسیائی در چین را پذیرفت. طولی نكشید اما، كه پیروان استالین،‌« اشتباه » حزب كمونیست را اصلاح كردند و كنگره ششم حزب در 1928 نتیجه گرفت كه شیوه تولید آسیائی با واقعیات جامعة‌چین در تناقض قرار می گیرد. بنظر می رسد كه نمایندة‌كمینترن، لومینادزه، در ترغیب حزب كمونیست چین به پذیرش شیوة تولید آسیائی نقش موثری داشته و همو در پانزدهمین كنگره حزب كمونیست شوروی كه در دسامبر 1928 برگزار شد، اعتقاد خود را به آسیائی بودن جامعه چین تكراركرد. به عقیده لومینادزه، نظام اجتماعی - اقتصادی چین به دلیل وابستگی داشتن به تدارك پروژه های عمومی آبیاری و كنترل سیل بوسیله یك دولت بوروكراتیك با جوامع فئودالی اروپا متفاوت بوده است. هر آنگاه كه حكومت مركزی سقوط می كرده است، از یك سو‌‌‌، این كارهای حیاتی و پیش شرط های اساسی تداوم تولید انجام نمی گرفته است ولی از سوی دیگر، مستبدین محلی كماكان باجهای كلان می ستادند ودر چنین وضعیتی نتیجه، انهدام كشاورزی بود.
بحث لومینادزه پی آمدهای بسیار مهمی داشت. برای نمونه ، فقدان فئودالیسم در عین حال به معنی فقدان شرایطی بود كه می توانست به پیدایش بورژوازی بومی، به عنوان یك طبقه سیاسی منجر شود. و اما، تا آنجاكه به بوژوازی موجود چین مربوط می شد، لومینادزه بر این باور بود كه آن طبقه « نوزاد امپریالیسم غرب بود ونمی توانست جامعة چین را اصلاح كند.[9]
همو در همین سخن رانی هم چنین گفت كه در حالیكه كومین تانك به صورت « دسته ای از ژنرال های نفع خود پرست به قهقرا رفته است» دهقانان و كارگران چینی به دلیل وضعیتی به مراتب ناهنجار تر از آنچه در اروپا وجود داشت، آماده انقلابند. در همین كنگره، استالین، بوخارین و میف به مخالفت با مواضع اعلام شده بوسیله لومینادزه بر خاستند. میف به لومینادزه اعتراض كرد كه او می كوشد شیوة تولید آسیائی را در برابر فئودالیسم قرار بدهد. و در پاسخ لومینادزه گفت، كه این كاریست كه ماركس كرد. میف سپس ادعا كرد كه در نامه هائی كه از ماركس و انگلس در دست است، منظور ماركس از شیوة تولید آسیائی « یكی از انواع فئودالیسم » بوده است و پس آنگاه جمله ای از لنین مبنی بر فئودالی بودن چین آورده و لومینادزه را متهم نمود كه بی ثمرانه می كوشد كه بین ماركس و لنین اختلاف پیدا كند[10]. از گفته های استالین و بوخارین در این كنگره خبر ندارم ولی می دانم كه كنگره به دفاع از نگرش میف رای داد ولی، بحث و جدل بین مخالفان و موافقان ادامه یافت.
در همان سال، وقتی كه برنامة‌كمینترن در ششمین كنگره اش تدوین می شد، مدایار پیشنهاد كرد كه در برنامه وجود « جوامع شرقی ویژه» پذیرفته شود. درهمان موقع، وارگا هم در ارگان كمینترن نوشت كه استفاده از فئودالیسم برای بررسی شرایط چین نه فقط به درك بهتر از مناسبات ارضی در چین منجر نمی شود، بلكه تاثیر معكوس خواهد داشت و افزود كه با فئودالی دانستن چین، گذار چین به سرماه سالاری را باید انتظار كشید و در وضعیتی كه وجودداشت،‌ « چنین سرانجامی چیزی غیر ازتسلیم چین به سرمایه خارجی » نخواهد بود.[11]
در 1929 اما، واقعة مهم دیگری نیز اتفاق افتاد. سخن رانی معروف لنین در بارة دولت كه دهسال پیشتر ایراد شده بود، برای نخستین بار چاپ شد. در این سخن رانی كه قرار بود مفهوم دولت از دیدگاه ماركسیستی توضیح داده شود، لنین همة آثار ماركس و هم چنین بسیاری از نوشته ای انگلس، از جمله آنتی دورینگ را نادیده گرفت و فقط دوبار از دانشجویان [‌این سخن رانی در یك دانشگاه ایراد شد] خواست كه از مطالعة « منشاء‌ خانواده ...» غفلت نكنند وبه وضوح در كنار پیروان و معتقدان به تكامل تك خطی تاریخ قرار گرفت. جالب است مقدمه ای كه لنین بر مكاتبات ماركس و انگلس نوشت و آن مقدمه با دیدگاه تك خطی تكامل تناقض داشت، برای نخستین بار، چند سال پس از مرگ استالین در زمان خروشچف در 1959 چاپ شد. با آنچه كه از روسیه در دوران سلطه سیاه و خونبار استالین می دانیم، كاملا محتمل است كه علت چاپ نشدن این مقدمه این باشدكه در آن لنین همانند ماركس و انگلس، پذیرفته بود كه كلید نظامهای شرقی فقدان مالكیت خصوصی برزمین بوده است چون « تمام زمین به دولت تعلق دارد». او هم چنین افزود كه روستاهای محصور و خود كفای آسیائی كه در آنها اقتصاد طبیعی خكمفرماست « اساس نظام آسیائی » را تشكیل می دهند. اركان دیگر چنین نظامی، مسئولیت دولت راجع به كارهای عام المنفعه و عمومی است[12]
از سوئی، چاپ « به موقع» سخن رانی لنین و از سوی دیگر، چاپ گزارشی بوسیله دبروفسكی در رد شیوة تولید آسیائی، كفه ترازو را به نفع مدافعان تاریخ نگاری رسمی سنگین كرد. نظریات دوبروفسكی، اگر چه بخاطر مخالفتش با شیوة‌ تولید آسیائی، مورد توجه تاریخ نگاران رسمی قرار گرفت ولی در ضمن، بخاطر تجدید نظرهای اساسی در تاریخ نگاری ماركسیستی از سوی همگان مورد انتقاد جدی قرار گرفت. از این تجدید نظرها در می گذرم ولی انتقاد همگانی بر گزارش او، زمینه ساز تدارك جلسات بحث و مجادله فراوانی شد كه نتیجه این حلسات یك تاز شدن مفهوم تكامل تك خطی بود. فهرست وار به شماری از این جلسات اشاره می كند. در ماه مه 1929 بخش جامعه شناسان انجمن تاریخ نگاران ماركسیست جلسه ای برای بحث در بارة گزارش دوبروفسكی برگزار كرد. در همانسال گودز، گزارشی در بارة نوشتة دوبروفسكی نوشت وبه انجمن تاریخ نگاران لنین گراد ارائه نمود. در ژانویه 1930، مدایار گزارشی تنظیم كرد و در بخش شرق شناسی كنفرانس سراسری متخصصین كشاورزی قرائت نمود. در 1930، جلسات بحث و گفتگو در خاركوف، باكو، تفلیس برگزار شد. استاد فقید خنجی به نقل ازویتفوگل نوشته است كه در كنفرانس لنین گراد كه به پیشنهاد وارگا برگزار شد، خود او و شماری از هم فكران اورا به آن كنفرانس راه ندادندو به قول خنجی، « كنفرانسی بود یك پارچه و در چنین محكمه ای بود كه تئوری مذكور بطور غیابی و بدون حضور وكلای مدافع محكوم به مرگ شد» [13]. برای بازنگری مختصر آنچه كه دراین جلسات بحث و گفتگوشد، علاوه بر آنچه كه مورد بهره برداری محققین دیگر قرار گرفته، متن ناكامل چهار سخن رانی در این كنفرانس نیز در دسترس من است كه بر اساس آنها خواهم كوشید، خلاصه ای از این مباحث به دست بدهم.
كوكین كه در دفاع از شیوة تولید آسیائی سخن گفت، عمدتا در پیوند با ماهیت بوروكراتیك جوامع آسیائی بحث كردو از جمله مدعی شد كه هر عضو این بوروكراسی در واقع، عضوی از هیئت حاكمه است، یعنی نه فقط « هم چون پیچ و مهره ایست در ارگان سركوب» بلكه ، » جزئی است از ماشین اقتصادی كه پروسه تولید را در كنترل دارد». از دیدگاه او، بوروكراتها ازكاست های ویژه ای بودند و قبل از هرچیز، ضروری بودكه اعضای بوروكراسی، سواد خواندن ونوشتن داشته باشند ولازمه این كار هم این بود كه برای سواد دار شدن، در آن مقاطع تاریخی ضروری بود كه به آن حد مازاد داشته باشند تا بتوانند سالهای متمادی را صرف سواد آموزی نمایند[14]. آنچه در سخن رانی كوكین جالب ودر عین حال برای بوروكراسی نو پای حكومت شوروی خطرناك بود این كه او، بوروكراتها را در كلیت شان « طبقة‌حاكم» جوامع آسیائی می دانست. ولی نظرش این حلقه گمشده را نیز داشت كه چگونگی پیدایش این كاست ویژه را توضیح نمی داد. یعنی، برای اینكه كسی عضو این بوروكراسی باشد تا بتواند از مازاد تولید بهره مند شود، سواد داشتن لازم بود. واما، سواد دارشدن، یعنی تدارك شرایط به عضویت بوروكراسی در آمدن، بر فرض وجود آن مازاد تولید - مازادی كه باید صرف سواد آموزی بشود - استوار بود بدون این كه منشاء این مازاد را روشن كرده باشد. به گوشه ای دیگر از سخنرانی كوكین باز خواهیم گشت.
یولك، از یك سو و گودز از سوی دیگر، عمده مدافعان نظام تك خطی تكامل و مخالفین شیوة تولید آسیائی بودند. یولك در بخشی از سخن رانی خویش كوشید، به نظریات كوكین پاسخ بدهد و بحث را از زاویه جالبی پیش كشید كه به گمان من اهمیت زیادی دارد. او اشاره كرد به « مبارزه همه جانبه برای سوسیالیسم» در شوروی و مبارزه طبقاتی حاد در بقیه دنیا، و نتیجه گرفت كه اگر در شرایط موجود، چنین كنفرانسی برای بررسی شیوة تولید آسیائی تشكیل می شود، هدف عمده این است و یا باید این باشد كه بررسی كنیم كه « از تئوری شیوة تولید آسیائی چه نتیجه گیری سیاسی می توان كرد؟»‌ و مشخصا در پاسخ كوكین گفت، « ما دراین جا جمع نشده ایم برای این كه آن گونه كه كوكین می گوید، به بررسی تاریخ جوامع شرقی نیازمندیم» بلكه برای این منظور گرد آمده ایم تا تاریخ واقعی جوامع شرقی را به نفع زحمت كشان این جوامع دگرسان كنیم. گرچه حرف یولك به یك معنی درست است كه بررسی تاریخ بخاطر تاریخ و بخاطر نبش قبر تاریخی دردی را دوا نخواهدكرد، ولی از این نكته درست، نمی توان و نباید نتیجه گرفت كه برای درست نمایاندن سیاست، تاریخ را می توان بازنویسی و دو باره نویسی كرد. تاریخ جوامع، همانی است كه بود كه باید شناخته شود برای درس آموزی، و نه نتیجه گیری های سیاسی به شیوه ای كه یولك می گوید. خواهیم دید كه این گونه می شود. در همین راستاست كه به عقیده یولك، « تفسیر بیانیه های جداگانه از ماركس و انگلس در بارة‌ شرق» و ارائه آنها در پوشش یك تئوری بطور سطحی تكمیل شده در بارة یك شیوة تولید خاص آسیائی» « از نظر سیاسی بطور مطلق قابل قبول نیست». از نظر او، طرفداران این شیوة‌ تولید بحث شان را بر « بیانیه های سطحی» ماركس بنا كرده اند و شماری از این بیانیه های پراكنده را در كنار هم چیدند ونام جدیدی هم، شیوة‌ تولید آسیائی، برآن نهادند و به این ترتیب، « یك ساختار جدید آماده شده است».[15] مشاهده می كنیم كه از همان ابتدا، یولك، مبنای كار را براساس « مخالفت به هر صورت» گذاشته وبه جای استدلال جان دار، اعلامیه صادر می كند. برای مثال، همان گونه كه در فصلی دیگر دیدیم، نه فقط با بیانیه های پراكنده روبرو نیستیم، بلكه ، از آن مهمتر، چرا بیانیه های مورد مشاجره سطحی اند ؟ برای نشان دادن این « سطحی بودن» چیزی نمی گوید ولی این نكته را می گوید كه كه منظور نظرش این است كه « هر رفیقی كه برای اولین بار با جوهر این تئوری برخورد می كند باید جانب احتیاط را نگاه دارد و بر هر ماركسیست و بلشویك انقلابی لازم است كه در بررسی این تئوری از دیدگاه متدشناسی، یك پیش داوری ویژه حزبی نسبت به آن داشته باشد»[16]. و در پیوند با این « پیش داوری حزبی » است كه اشاره می كند به مبارزه طبقاتی در جریان در جوامع شرقی و جوامع مستعمره و با زیركی پاپوش نیز می دوزد كه خواهیم دید ولی می گوید، بی سبب نیست كه در شرایطی كه مبارزه طبقاتی در این جوامع بسیار حاد شده « در میان ما تعریف مشخصی از ساختار طبقاتی این جوامع وجود ندارد» و از آن مهمتر، بدون این كه توضیحی بدهد، « ما شاهد گریز از مواضع ماركسیستی - لنینیستی هستیم». چگونگی این گریز نیز روشن نمی شود ولی شركت كنندگان را خاطر جمع می كند كه او نمی گوید هر آن كس كه در دفاع از شیوة تولید آسیائی سخن بگوید، تئوری بورژوائی را تكرار می كند، ولی اضافه می كند كه برای او این نكته كاملا واضح است كه « مواضع اشتباه آمیز حامیان این تئوری منعكس كننده نفوذ اندیشه های شناخته شده ی خارجی است». تفسیر این عبارت را به خواننده واگذار می كنم ولی تاریخ نشان داد كه كمی بعد در بیدادگاه های استالین، « اندیشه های خارجی» چه كاربرد وحشت انگیز و هراس انگیزی داشت. البته، یولك می خواهد به دلمان بد نیاوریم، یعنی می كوشد متقاعدمان كندكه نگرانی او بیشتر به این خاطر است كه در شرایطی كه بر شمرد، هر گونه تفسیر و تعبیر غلط از ماركسیسم مورد سوء استفاده دشمنان قرار خواهد گرفت. و در این راستاست كه می گوید، اگر اتحاد جماهیر شوروی كه « مركز ثقل تكامل تئوری ماركسیستی است» راهنمائی های نادرست عرضه نماید، حتی اگر آن راهنمائی ها به مُهر آكادمی كمونیستی نیز ممهور شده باشد، باز، « تردیدی وجود نداردكه چنان سرانجامی برای ما بسیار گران تمام خواهد شد» و ادامه می دهد و می رسدبه جائی كه به اعتقاد من گره گاه تمام مجادله ها بود. می گوید، مجسم كنید اگر به رفقای چینی مان بگوئیم كه اریستوكراسی زمین نمونه ای یا تتمه ای ازنظام فئودالی نیست، بلكه در چین مناسبات عجیب « آسیائی» وجودداشته است، چنین پیشنهادی « ایدئولوژی پرولتاریای پیشتاز را متشتت كرده و از درون می پوكاند» و به این دلایل است، یولك ادامه می دهد، كه مااز شیوة تولید آسیائی انتقاد كردیم و می افزاید كه در شرایط موجود در آن سالها، مبارره برعلیه این تئوری- به عنوان یك شیوة تولیدی مستقل- « انحراف از متد شناسی ماركسیستی است كه از اشتباهات بسیار مهم سیاسی متاثر است»‌ [17].
آنچه از سخن رانی یولك به اختصار بازگو كردیم، به وضوح نشان می می دهد كه در تحلیل نهائی آنچه كه از دیدگاه مخالفان شیوة تولید آسیائی اهمیت داشت، این بودكه پی آمد این بحث و جدل ها برای سیاست خارجی شوروی، و مشخصا در پیوند با چین، چه خواهد بود؟ البته آنچه كه مورد توجه یولك و دیگر مخالفان قرار نگرفت ولی بوسیله تاریخ واقعی چین به نحو غم انگیزی اثبات شد. این كه اگر جامعة‌چین را برای این كه این یا آن موضع گیری سیاسی مان درست بنظر آید، تحلیل كنیم، نتبجه ای بس وخیم تر در انتظارمان خواهد بود. یولك در انتخاب بین پذیرش شیوة تولید آسیائی به عنوان یك ساختار اقتصادی - اجتماعی و یا رد ماركس تردستی جالبی به خرج می دهد و براین گمان است كه اگر بتواند نشان بدهد كه شیوة تولید آسیائی از نظر سیاسی قابل قبول نیست، بقیة مسائل دیگر حل خواهند شد. به همین دلیل است كه مدعی می شود، وقتی ماركس از « شیوة تولید» سخن می گوید، منظورش یك ساختار طبقاتی مشخص با مناسبات تولیدی معین در جامعه نیست، یعنی، ماركس كلیت جامعه را در نظر ندارد. به عقیده دان، این ادعای یولك به این معنی است كه ماركس « بعنوان یك ماركسیست قلم نمی زده است» [18] و این بی گمان، ادعای مضحكی است. پی آمد دیگر، ادعای یولك البته این بود كه بدون این كه مستقیما بگوید، ماركس را به درهم اندیشی متهم می كرد. برخلاف یكی دیگر از شركت كنندگان، گودز، یولك نمی پذیرد كه ماركس تحت تاثیر شرق شناسان بورژوائی بود و یا در نتیجه كمبود اطلاعات به اشتباه به وجود ساختار اقتصادی - اجتماعی ویژه در شرق رسید. بلكه می گوید، مختصاتی كه برای چنین ساختاری مطرح می شوند، شناخته شده اند و از آن جمله اند، مالكیت دولتی، حكومت استبدادی، اهمیت آبیاری مصنوعی و عقب ماندگی اقتصادی و سپس می پرسد، كه ماركس آیا می توانست « بر اساس این عوامل سطحی به وجود ساختار ویژه ای » رهنمون شود؟ و خودپاسخ می دهد كه اگر آن گونه كه دیگران می گویند، ماركس این چنین كرده باشد، اشتباه ماركس بی اطلاعی از شرق و یا تكیه بر منابع آماری غیر قابل اعتماد نیست، بلكه « ماركس متدولوژی خودرا زیر پا گذاشته است» و اشاره می كند به یكی از مدافعان شیوة تولید آسیائی كه اجازه نیافته بود در این كنفرانس شركت كند و می افزاید، « ایرادی كه به مدایار می توان گرفت این نیست كه او ماركس را به غلط تفسیركرده است، بلكه او، عقاید نادرست ماركس را به درستی بازگو می كند»‌[19]. به اشاره ای بگذرم كه ویتفوگل نیز از همین راستا به ماركس ایراد می گیرد كه در بررسی اش از جوامع شرقی به متدشناسی خویش وفادار نمانده است[20] ولی به نتیجه گیری كاملا متفاوتی می رسد كه بررسی آن از چارچوب این نوشته فرا می گذرد.
یكی دیگر از مخالفان، گودز، اما كمی پیچیده تر و مفصل تر سخن گفت. در یك مورد اما، سخنانش بی پرده تر از دیگران بود. اگر دیگران در لفافه سخن گفتند، گودز علنا ابراز داشت كه مجادله در بارة‌« ماهیت انقلاب چین» زمینه ساز این مباحثات در بارة شیوة‌ تولید آسیائی شده است. در سخنان او، این صراحت نیز وجود داشت كه به قول معروف، گفت كه رهبر اركستر كیست" چون در سخن رانی اش مكررا به « آموزش های رفیق استالین» اشاره می نماید و از جمله می گوید كه این مجادله ها همان گونه كه « رفیق استالین» می گوید نشان می دهد كه « تئوری از پراتیك عقب مانده است». آن طور كه از قرائن پیداست یك حزبی تمام عیار نیز هست و اشاره می كند به رهنمود انترناسیونال كمونیستی كه در پیوند با ساختار اقتصادی - اجتماعی چین، « جواب قاطع و روشن » داده است. ولی در بحث هائی كه از 1925 به این سو در می گیرد، این نظریات از دو دیدگاه مورد انتقاد قرار می گیرند كه با وجود بكارگیری شیوه های متفاوت، نتیجه مشابه داشته اند و آن انكار وجود فئودالیسم در تاریخ چین بود. بطور مشخص از دو تن می توان نام برد. رادك كه از نظر گودز، درگذشته در كشف « فئودالیسم در چین» نقش عمده ای داشت ولی به قول گودز، مدتی است كه به صورت « یك تروتسكیست، وجود فئودالیسم را انكار می كند» و به عوض معتقد است كه ساختار چین با « سرمایه سالاری تجاری یا سوداگر" خصلت بندی می شود. البته رادك،‌در 1930 به « سر عقل» آمد و از خود «انتقاد» كرد كه در سالهای 27-1926، اشتباه او این بود كه در نظر نگرفته بودكه وحدت زمین داری و سرمایه تجاری و سوداگر فقط به « دلیل وجود بقایای فئودالیسم» در چین امكان پذیر شده بود. گودز سپس به دیدگاه های لومینادزه می پردازد كه در پانزدهمین كنگره حزب، وجود مبارزه طبقاتی حاد در چین را ناشی از وجود شیوة‌ تولید آسیائی می دانست. نظریه ای كه اگر چه در ظاهر امر، بنظر گودز، بی خطر ومعصوم بنظر می آمد ولی « جمع بندی لومینادزه یك جمع بندی تروتسكیستی است ازاوضاع كه از انقلاب چین، انتظار انجام وظایف یك انقلاب سوسیالیستی را دارد». تا به همین جا، پس، روشن شد كه هر آن كس كه سخنی جز سخن گودز بگوید، در واقع پیرو نظریات تروتسكی است، حتی اگر خودش چنین ادعائی نداشته باشد. البته گودز واضح تر و سرراست تر سخن می گوید كه « انكار وجود فئودالیسم در چین و یا تقلیل اهمیت آن همیشه به اشتباهات سیاسی، اشتباهاتی مشخصا با ماهیت تروتسكیستی منجر می گردد». به این ترتیب، آنچه كه برای مخالفین شیوة‌ تولید آسیائی مهم است نه اثبات وجود / عدم وجود شیوة تولید آسیائی در چین به عنوان، یك مفهوم انتزاعی و مجرد، بلكه مخالفت با نظری مبنی بر فقدان فئودالیسم در چین است. و از این روست كه می توان گفت كه انگیزه اصلی این بحث و جدل ها، كوششی برای دست یابی به درك واقع بینانه تری از چین و یا دیگر جوامع آسیائی نبود، بلكه دولت نوپای شوروی مبتكر اصل سیاستی مبنی بر وحدت كومین تانك و حزب كمونیست چین بود و چنین سیاستی فقط با پیش گزاره وجود فئودالیسم در چین قابل دفاع بود و لاغیر. پس، تعجبی نداردكه گودز براحتی از انگ « تروتسكیسم» برای خفه كردن هر آنكس كه چیزی غیر از نظریات رسمی حزب و دولت شوروی بگوید، بهره می جوید. به سخن دیگر، وجه دیگر این درگیری های عقیدتی، به واقع به اختلافات استالین و تروتسكی بر می گشت و به كوشش برای درك درست تر از تاریخ، بی ارتباط بود. قبل از آنكه بحث گودز را دبنال كنیم، بگویم كه كوكین كه ذكرش رفت، در اعتراض به این شیوة استدلال، سخنان جالبی مطرح كردكه « ارتباط دادن شیوة‌تولید آسیائی به تروتسكیسم یك روش شناخته شدة عوام فریبانه است» و ادامه داد كه « تروتسكیسم وجود فئودالیسم را در حال حاضر در چین انكار می كند» ولی طرفداران شیوة تولید آسیائی چنین نمی كنند. بعلاوه انكار فئودالیسم در چین بوسیله آنها ربطی به شیوه تولید آسیائی ندارد. چون طرفداران تروتسكیسم، و دراین راستا از رادك نام می برد، براین باورند كه در چین تا همین اواخر، فئودالیسم وجود داشت ولی با سرمایه سالاری تجاری یا سوداگر جانشین شده است. و سخن بجائی می گوید كه در دفاع از ماركسیسم - لنینیسم در پیوند با شرق، باید با دوجریان فكری به شدت مبارزه شود. اولا، جریانی كه می كوشد تكامل تاریخی جوامع شرقی و مستعمره و نیمه مستعمره را براساس تحولات تاریخی در اروپا بررسی كند. ثانثا، جریانی كه بطور مطلق از تكامل ویژه ای خاص شرق سخن می گوید، یعنی آنانی كه معتقدند كه « تمدن باید به این جوامع وارد شود»[21].
با این گریز ناگزیر به سخن رانی گودز بازگردیم.
گودز بین پی آمدهای سیاسی بررسی تاریخ چین و بررسی تاریخ بطور كلی، پاندول وار حركت می كند. دركنارو همراه آنچه كه در بالا از سخن رانی اش ذكر كرده ام، می گوید كه سخن اصلی و اساسی بر سر این است كه « آیا تاریخ تكامل چین و شرق بطور كلی از مراحلی گذشته است كه درتكامل اروپا وجود نداشت؟ یا اینكه ، ما در چین و شرق، كماكان شاهد همان اشكال هستیم». این نكته را كه جامعیت تاریخ را در بر می گیرد، نمی شكافد ولی به بررسی نوشته ای از مدایار سابق الذكر می پردازد. آن گونه كه از ظواهر بر می آید، مدایار را علنا یك تروتسكیست نمی خواند ولی می پذیرد كه او پركارترین مدافع شیوة تولید آسیائی است. خصلت عمدة این مكتب فكری، مدایار و همفكرانش، از دیدگاه گودز این است كه به نظریه های پراكنده ماركس در بارة شیوة تولید آسیائی برخوردی غیر انتقادی داشته اند. البته توضیحی نمی دهد كه چراست و چگونه است كه باید جز این باشد ولی می افزاید كه این «‌عبارات را معمولا خارج از متن» و بطور كلی خارج از چارچوب كلی آموزشی ماركس در بارة ساختار اجتماعی در نظر گرفته اند. این سخن درست را می گوید كه نقل و قول آوردن از ماركس، نشانة بكارگیری آموزش های ماركسی نیست ولی، خودش در پیوند با استالین، از نقل و قول به جای چماق فكری استفاده می كند كه داستانش بماند.
بطور كلی معتقد است كه در پیوند با انتقال از یك ساختار اجتماعی- اقتصادی به ساختاری دیگر و متكامل تر، باید نشان داده شود كه مبارزه طبقاتی در ساختار قدیمی چگونه گذار به ساختار جدید را اجتناب ناپذیر ساخته است و سپس، در حالیكه عمده مدافعین شیوة تولید آسیائی را به این جلسات راه نداده بودند، ادامه می دهد كه در بررسی های این جماعت، پاسخ این پرسش، یعنی چگونگی گذار، داده نشده است. به نظراو« مدافعین نظریه شیوة تولید آسیائی، آنچه را كه در پروسه تاریخی درك نمی كنند، بطور مكانیكی به كار می گیرند». بلافاصله، انگار كه در ذهنیت خویش بیاد « انگ تروتسكیسم» افتاده است، ادعا می كند كه از دیدگاه مدافعان شیوة تولید آسیائی، « سرمایه تجاری و سوداگر است كه قرار است همه چیز را توضیح دهد». و پس آنگاه، با قیافه ای حق به جانب وسرشار از اعتماد به خویش، هل من مبارز گویان، می گوید،‌ « شما، مدافعین شیوة‌ تولید آسیائی: پاسخ بدهید كه شیوة تولید آسیائی چگونه از میان می رود؟» و اگر در چارچوب این ساختار، نیروی محركه ای كه زمینه ساز چنین گذاری باشد، وجود نداشته باشد، پس، « مداخلة امپریالیسم در واقع عامل اصلی در تحرك جوامع شرقی باید باشد». این هم طبیعی است كه در آن چنان جو داغی آغشته به همه گونه انگیزه های ناسالم، خود گودز پاسخ پرسش خود را آماده و دست به نقد در آستین داشته باشد، « باید صادقانه به اطلاع شما برسانم كه هیچ یك از مدافعین، چنین پاسخی ندارد. ضعیف ترین بخش تئوری آنان این است كه ساختار طبقاتی جوامع شرقی را نادرست فهمیده اند و به این ترتیب، تردیدی نیست كه از پروسة تكامل تاریخی جوامع شرقی هیچ نفهمیده اند». در بررسی اوضاع چین در دهة بیست قرن حاضر، به ارائه سئوالات مشابه می پردازد ولی عبرت آمیزترین قسمت بحث گودز این است كه اگر مدافعین بگویند كه آنچه در چین وجود دارد بقایای شیوة تولید آسیائی است، « آنگاه این نظر با نظر انترناسیونال كمونیستی چگونه جور در می آید؟ رفقا به این پرسش ها باید پاسخ بدهید».
معترضه تكرار كنم كه از اعتماد به نفس دنباله روان استالین همین بس، كه مدافعان شیوة تولید آسیائی را به این كنفرانس راه نداده بودند، در نیتجه، « رفقا» ئی كه در جلسه نبودند، طبیعتا، نمی توانستندبه سئوالات گودز و هم فكران ا و پاسخ بدهند.
ولی، در این بخش از سخنان گودز، دو نكته جالب توجه اند. اولا، انترناسیونال كمونیستی در ششمین كنگره خویش، وجود چنین ساختاری را پذیرفته بود وگودز در این جا تجاهل می كند [ البته در اثر فشار استالین،كمینترن تغییر مواضع داد]. ثانیا، بروشنی آشكار می شود كه برای گودز، بر خلاف همه ادعاهائی كه داشت، همخوانی منطق درونی یك تئوری با جوهر مباحثات ماركس، آنقدر ها كه مدعی میشد، اهمیتی نداشت . گودز، به تمام معنی،یك « كادر سربراه حزبی» است. چون از آنچه كه می گوید این نكته با وضوح آزار دهنده ای اشكار است كه چگونه می توان یك كمونیست بود و برخلاف نظریات كمینترن سخن گفت! كمی بعد، البته در همین سخن رانی، گودز بیاد می آورد كه وجود چنین ساختاری را كمینترن پذیرفته بود و وعده می دهدكه به آن موضع خواهد پرداخت، ولی نمی پردازد.
ظاهرا از یادش می رود كه پیشتر چه گفته بود ولی ادعا می كند كه « من از آنانی نیستم كه همة مدافعین شیوة تولید آسیائی را تروتسكیست بدانم» [ دیدیم كه چنین كرد و خواهیم دید كه جز این نمی كند] ولی تردید ندارد كه دفاع از شیوة تولید آسیائی به آن گونه كه مدایار مطرح می كند، « موجب اغتشاش در كاربرد متدولوژی ماركس در بررسی تاریخ می شود» بعلاوه، « از نظر سیاسی هم مضر است. چون نظریه مبنی بر وجود بقایای ساختار فئودالی در چین كنونی را مخدوش می كند» [22].
مشاهده می كنیم كه گودز به دلایلی كه قبلا متذكر شده ایم از نظر سیاسی لازم دارد كه در چین بقایای فئودالیسم موجود باشد تا بقیه حرف و سخن ها در این راستا بررسی شوند. البته خوداو می گوید، « برای من، یك تئوری از این نظر مطرح نیست كه واضعش در بارة آن چه فكر می كند، بلكه از این نظر مهم است كه آن تئوری به كجا منتهی می شود و كاربردش در جوامع شرقی در حال حاضر، چه نتایجی ببار خواهد آورد؟ ».[23] با این دیدگاه در كلیت آن مسئله ای ندارم، به ویژه اگر، اجزای تئوری را آن گونه كه هست، نه آن گونه كه هر كس به فراخور موقعیت و حال در نظر می گیرد، ارزیابی كرده باشیم. ولی، به دلایلی كه بر شمردیم، گودز و دیگران، نه نگران نتایج یك تئوری در عمل، بلكه ، برای حفظ و نجات سیاست خارجی دولت، دل نگرانی داشتند واین دو، را نباید یكسان ارزیابی كرد.
در قسمت پایانی سخن رانی، گودز به بررسی نوشته های ماركس در بارة شیوة تولید آسیائی می رسد و دراین قسمت است كه نشان می دهد، كه بر خلاف همه ادعاها، به راستی تمامی دعوا بر سر لحاف مرحوم ملا بوده است. از یك سو می داند كه نمی توان منكر وجود چنین اشاراتی در نوشته های ماركس شد و از سوی دیگر، این را نیز می داند كه اگر به عنوان مثال، چون مدایار و دیگران، این نوشته هارا نشانة باور ماركس به وجود ساختاری متفاوت از فئودالیسم در شرق بداند، در آن صورت پاسخ « رفیق استالین » را چه تواند داد؟ راه ساده ای می یابد، ولی با این بداقبالی روبرو می شود كه بین پذیرش شیوة تولید آسیائی و رد ماركس، جانب مردود دانستن ماركس را می گیرد.برای خود و دیگران این وظیفه را پیش می كشد تا بررسی كنند كه چه شد كه نظریات ابراز شدة ماركس در بارة ساختار شرق « همیشه درست در نیامد». خودش بیش از این چیزی نمی گوید و نویسنده این نوشتار هم نمی داندكه آیا در موقعیتی دیگر این چنین كرده است یا خیر؟ ولی در پاسخ به پرسشی كه مناسبات اجتماعی جوامع شرقی را چگونه باید ارزیابی كرد، جواب « دندان شكنی» می دهدكه « شیوة تولید آسیائی چیزی جز فئودالیسم نیست و شرق، به شیوه ای كاملا منحصر بفرد از همان مراحل توسعه اجتماعی گذشته است كه در اروپا شاهد بوده ایم» [24]. گودز برای موجه دانستن انگاره خویش مبنی بر« نادانی ماركس» دو دلیل اقامه می كند: اولا، ماركس قبل از بررسی مورگان در بارة جوامع آسیائی قلم زد و بهمین دلیل، بررسی اش،كمبودهای اساسی دارد. ثانیا، مدعی شد كه در نوشته های سالهای پایانی زندگی خود، ماركس كه از بررسی مورگان باخبر شده بود، از جوامع آسیائی دیگر سخنی نگفته است[25]. در نوشته ای دیگر در همین مجموعه به تفصیل نشان داده شدكه گودز و دیگران، به واقع بزرگواری می كنند وقتی نادانی و كم دانی خود را به ماركس نسبت می دهند. این ادعای گودز با شواهد تاریخی جور در نمی آید و به روشنی نادرست است.
البته گودز كه قرار بود كسی باشد كه از « انگ تروتسكیسم » استفاده نمی كند - حالا بماند كه تروتسكی خود هیچ گاه از شیوة تولید آسیائی سخن نگفت - و به ارتباط درونی اجزاء تئوری كار داشته باشد، حرف اول و آخر را می زند كه هر آن كس كه وجود فئودالیسم را در جوامع شرقی نپذیرد، « از دو حالت بیرون نیست، یا دود تروتسكیسم چشمهایش را كور كرده است و یا این كه، فئودالیسم را نمی فهمد». و بالاخره، در بارة اهمیت سیاسی این مباحثات، اگرچه چرایش را نمی گوید و چگونگی اش هم روشن نمی شود، ولی پذیرش شیوة تولید آسیائی، با مواضع انترناسیونال كمونیستی در بارة انقلاب در مستعمره ها تناقض دارد. « پذیرش این تئوری همیشه در خدمت تاكتیكهای تروتسكیستی قرار می گیرد» . تئوری شیوة تولید آسیائی، ضرر دیگری نیز دارد و آن این كه می تواند درخدمت ناسیونالیست های شرق قرار بگیرد و ادعا كنند كه حالا كه تكامل تاریخی شان متفاوت بوده است، پس، «‌ آموز شهای ماركس و لنین هم كاربرد ندارند». از سوی دیگر، این تئوری بطور كامل امپریالیسم را نیز راضی می كند، چون براساس این تئوری، ایستائی جوامع شرقی، با نفوذ سرمایه سالاری در هم می شكند و به این ترتیب، سرمایه سالاری نقش منجی پیدا می كند. و درنهایت، پذیرش شیوة تولید آسیائی، نه فقط ارائه كننده « كلیدی به بهشت شرق نیست» بلكه به صورت، « یك مانع جدی برسرراه رشد بیشتر درآمده است» . این گونه بود كه به عقیده گودز، این تئوری را كه « از نظر سیاسی مضر و از دیدگاه متدولوژیك، نادرست است، باید نادیده گرفت» [26]
یكی از كسانی كه دراین جلسات در دفاع از شیوة‌ تولید آسیائی سخن گفت، س. كوالف بود كه همانند شماری دیگر، دیرزمانی نبود كه به جرگه طرفداران شیوة تولید آسیائی پیوسته بود. او در سخن رانی اش به بررسی چند قطعه از « سرمایه » كه مورد استفاده مخالفین قرار گرفته بود، پرداخت. یكی از قطعاتی كه مكررا مورد استفاده قرار گرفت این بود كه« خصلت ویژه ووسیله ای كه بر وحدت تولید كننده مستقیم وابزار تولیدی تاثیر می گذارد، تعین كننده اعصار اقتصادی گوناگون ساختار اجتماعی از یكدیگر است». در پیوند با این عبارت، افزود، وقتی كه با وجود این دیدگاه، ماركس از شیوة تولید آسیائی سخن می گوید، از دو حال خارج نیست: یا اینكه ماركس گرفتار یك اشتباه اساسی و متدولوژیك است، كه او چنین احتمالی را نمی پذیرد و گمان نمی كند كه حتی مخالفان نیز این نتیجه گیری را بپذیرند. و اما، احتمال دوم، « مسئله به این سادگی كه مطرح می كنید، نیست». وادامه داد، كه به استنباط او،كل مسئله را نباید به وحدت این دو، یعنی تولید كنندة‌مستقیم و ابزار تولید، محدود كرد. و این سخن به این معنی است كه در پیوند با این مسئله با اهمیت، از كلی گوئی باید اجتناب شود و « تاسرحد امكان، باید مشخص سخن گفت» . براین باور است كه اگر به كلی گوئی ادامه داده شود، پی آمدش این خواهد بود كه همة اعصار ماقبل سرمایه سالاری، باید فئودالی ارزیابی شوند. از سوی دیگر، اگر از روش ماركسی تبعیت شود، مسائل تاریخ گرایانه و بطور مشخص مطرح شوند، در نتیجه، در بررسی اعصار ماقبل سرمایه سالاری، « باید در نظر بگیریم كه زمین چگونه تقسیم می شود؟ رانت [ مازاد] چگونه اخذ می شود؟ و اساس اخذ مازاد چیست؟ و مازاد چگونه تقسیم می شود؟ » . در آن صورت معلوم خواهد شدكه ضرورتی به یك كیسه كردن همه اعصار ماقبل سرمایه سالاری پیش نخواهد آمد. به عقیده كوالف، اگر شیوة تولید آسیائی به كناری نهاده شود، چنین كاری، « یك تجدید نظر اساسی در تفسیر ماركسیستی از پروسه تاریخی خواهد بود». و در ادامه می افزاید، كه « نتیجه یكی دانستن شیوة تولید آسیائی و فئودالیسم، یك مدل ماركسیستی ازتاریخ نخواهد بود، بلكه مدلی می شود كه برای متفكران بورژوائی بسیار جذاب و دلپسند است». اگر بهره كشی دست جمعی و مالكیت جمعی ابزار تولیدی، باعث شود كه شیوة تولید آسیائی همان فئودالیسم باشد چون در كلیت هایشان شبیه یكدیگرند، به همین خاطر، « اعصار كلاسیك [ برده داری] هم باید فئودالی ارزیابی شوند» چون در این كلیت ها مشترك اند. به این ترتیب، فئودالیسم نظام و ساختاری می شود كه هم قبل از برده داری وجود داشت و هم بعد از آن، درنتیجه، بجای این كه پروسه تكامل تاریخی مستقیم و روبه جلو باشد، ما گرفتار« تئوری ارتجاعی تسلسل » خواهیم شد. او این ادعای مخالفین را كه موافقان شیوة تولید آسیائی به دولتی فراطبقاتی باور دارند، مردود می شمارد و می گوید همه آنانی كه از مالیات زمین زندگی شان می گذرد، استثمارگران یك جامعة نمونه وار آسیائی هستند. این عناصر، و در واقعل اعضای بوروكراسی، به صورت دولت سازمان می یابند و چون درمجموع و در كلیت خویش، مالكیت دارند، در كلیت خویش از تولید كنندگان مستقیم بهره كشی می كنند. و سرانجام می رسد به این نكته اساسی، كه اگر قرار است مخالفان شیوة تولید آسیائی در نظریات خویش تناقض نداشته باشند، لازم است كه دیگر ساختارهای پیشا سرمایه سالاری را نیز به همین گونه مورد سئوال قرار بدهند[27].
عبرت آموزی تاریخ در این است كه اگر چه این درست است كه در پی آمد این بحث و جدلها، شیوة‌ تولید آسیائی، مقوله ای ماركس ستیزانه شناخته شد، ولی این هم درست است كه از 1934 به بعد، دیگر كسی در شوروی سابق، از تز فئودالی بودن شرق در عهد باستان آزادانه و علنی دفاع نمی كرد. در نتیجه مباحثاتی كه عمدتا میان مخالفان شیوة تولید آسیائی ادامه یافت، و به ویژه در پیرامون تحقیقات و.و. استروه در 34-1933 درگرفت، پیشنهاد شد كه جوامع شرقی كه براساس نوشته های ماركس، شیوة‌تولید آسیائی داشتند، ولی پس از كنفرانس لنین گراد، قرار شد فئودالی برآورد شوند، دیگر آن گونه ارزیابی نشوند. چون شیوة تولید آسیائی را « یك نوع شرقی از نظام بردگی» برآورد نمودند و از آن تاریخ، نظرگاه رسمی تاریخ نگاران شوروی سابق براین بنیاد استوار بود. و این گونه بود كه كه برای نمونه در پیوند با تاریخ ایران، باستان شناسی را به حرف زدن واداشتند و به قول خنجی، « سه هزار و اندی لوحه گلین تخت جمشید را، زبان بریده به كنجی افكنده اند وسپس، هرچه خواسته اند از آنها اعتراف گرفته اند»[28].
از مباحثات، جمع بندی كنیم:
حال كه با بخشی از مباحثات مطروحه در پیرامون شیوة‌تولید آسیائی آشنا شدیم، جا دارد، فهرست وار، شماری از این مباحثات را باز بنگریم:
گفته شدكه پذیرش پروسه تكاملی متفاوت در شرق، موجب رضایت خاطر امپریالیسم خواهد شد و می تواند توجیه كننده نفوذ سرمایه سالاری باشد. دردمندانه باید گفت كه نه فقط تاریخ این جوامع را نشناختند، بلكه، قرارا از سرمایه و حركت سرمایه نیز دركی مغشوش عرضه نمودند. سرمایه، برای نفوذ در یك ساختار اقتصادی به توجیه تئوریك نیاز ندارد. نه منتظر دعوت نامه می نشیند و نه عذر و بهانه ای لازم دارد. گوهر و ذات سرمایه، گستر ش طلبی است و برای همین منظور، مناسبات پیشا سرمایه سالاری را با بی رحمی و خشونت از میان می برد. حتی اگرچنین ارتباطی كه مخالفان مطرح كرده بودند، وجود می داشت، واقعیات تاریخی اما تلخ این جوامع نشان می دهدكه تحلیل قلابی و من در آوردی از این جوامع - برای مثال، در خصوص ایران، ملی دانستن رضا شاه - و برشماری خصلت های قلابی تر برای بورژوازی دلال مسلك و انگل صفت این جوامع، بهترین زمینه ساز نفوذ امپریالیسم و سرمایه سالاری « پسامدرن»[29] در این جوامع بود. علاوه بروضعیت چین، بخصوص پس از شكست سیاست های شوروی، نمونة ایران را هم در آن سالها داریم. درد این است كه به زعامت حكومت نو پای شوروی، ماركسیست های جوامع شرقی نیز، با « استناد به ماركس» بررسی او را از این جوامع نادرست اعلام كردند. به جای این كه با بهره گیری از آموزش های ماركس و دیگر متفكران علوم اجتماعی و اقتصادی، مسیر تكاملی غیر اروپائی برای پیشرفت و رسیدن به سوسیالیسم دراین جوامع بیابند كه بدیل و مكمل مسیر تكاملی اروپا باشد، ماركسیست های غیر اروپائی،ماركسیست تر ازماركس، مسیر تكاملی اروپائی را بر جوامع خویش تحمیل كردند. و اگر این درست است كه مبارزه طبقاتی، عامل پویائی در تحول جامعه و حركت در راستای رسیدن به جامعه ای انسانی است، به جای این كه با بررسی مشخص از این جوامع، آن گونه كه بودند، ساختار طبقاتی و مبارزه طبقاتی جاری در این جوامع را كشف كنند، و در راه انقلاب اجتماعی در این جوامع بر اساس ارزیابی و تحلیل خویش از مختصات این جوامع بكوشند، انقلاب در این جوامع را با همة ادعاها در تئوری، در عمل به سلطه امپریالیسم گره زدند. عبرت آمیز است كه هست، كه با تمام این اوصاف این ماركس بود كه به عنوان مدافع « اروپا سالاری» سرزشن شد.
البته این درست است كه گفتند، «‌ آیا می توان متعجب بود كه تئوری بناشده بر آب، از همان آغاز نم دار باشد»‌.[30] از كسانی كه به قول معروف « نوكر خان بودند و نه نوكر بادمجان» جز این انتظاری نمی رفت. اگر ذهنیتی كمی آزاد تر می داشتند می دیدندكه نه فقط آن تئوری بنا شده بر آب نبود، ولی، این را نیز می دیدندكه به جای « تئوری بناشده بر آب»، برای بررسی تاریخ این جوامع، قالبی را بكار گرفتند كه به تمام معنی « پا در هوا» بود. نه معلوم بود، از كجا آمده است و نه پس از 70 سال روشن شد، به كجا می رود؟
روده درازی بس است. در نوشتارهای باقی مانده، بررسی را به وارسیدن گوشه هائی از تاریخ ایران محدود خواهم كرد ولی حیفم می آید ه این نوشتار را با نقل عبارتی از وارگا كه در سال 1964، یعنی 33 سال بعد از كنفرانس لنین گراد نوشت، تمام نكنم. وارگا نوشت:
« مخالفین وجه تولید آسیائی در یك مطلب با هم متفق القولند و آنهم این كه ماركس اشتباه كرده است. منتها، گودز علت را آن می دانست كه ماركس حقایق را به خوبی نمی دانست. از لحاظ، دوبروفسكی، ماركس فقط وجه تولید سرمایه داری را درك می كرد و فئودالیسم را نمی فهمید. از نظر یولك، ماركس مكتب ماركسیسم ابداعی خودرا درك نمی كرد. و همة این مطالب با استناد به آثار ماركس به اثبات می رسد» .[31]
[1] براي اطلاعات بيشتر بنگريد به کتاب های من که به نام امين، بهروزمنتشر شده اند: « در بارة‌فئوداليسم ايران قبل از مشروطه» تهران، پيام 1356 و هم چنين به : « نقدي بر تاريخ نگاران شوروي» ، نشر نويد [ آلمان غربي]،‌ اگوست 1990.
[2] سوار، ماريان: « بحث هاي شوروي ها در بارة‌شيوه ي توليد آسيائي» در، نشريه Survey شماره 3، تابستان 1979، ص 119
[3] ضرورتي به ذكر نام ونشان نيست ولي يكي از اساتيدي كه در يكي از دانشگاههاي برتيانيا تدريس وتحقيق مي كند در اواخر دهة 70 ميلادي به راقم اين سطور گفته بود كه سفر تحقيقاتي به شوروي آن روز و جمهوري هاي هزار پارة امروز، چيزي جز اتلاف وقت و منابع محدود نيست. اسناد موجود را دردسترس محققين قرار نمي دهند. فقط بايد اميدوار بود كه پي آمد فروپاشي آغاز پايان اين نگرش علم ستيز و تحقيق گريز باشد و اين اسناد، اگربراي استفاده همگان چاپ نمي شوند، حداقل دراختيار محققان قرار بگيرند.
[4] به نقل از سوار، ماريان: سياست تاريخ نگاري: سوسياليسم روسي ومسئلة‌شيوة‌توليد آسيائي 31-1906، در نشريه Critique شمارة 11-10 زمستان - بهار 79-1978، ص 17
[5] به نقل از سوار: ماركسيسم و مسئله شيوة‌توليد آسيائي، 1977، ص 81
[6] بنگريد به بيلي - لوبرا ( ويراستار): شيوة توليد آسيائي ، لندن، 1981، ص 51
[7] سوار، ماريان، سياست تاريخ نگاري.... همان، ص 22. ويتفوگل، كارل: استبداد شرقي، 1973، ص 401
[8] ماريان سوار، همان، ص 20
[9] ماريان سوار: ماركسيسم و شيوة توليد آسيائي، ص 86-82
[10] همان، ص 80
[11] ماريان سوار: بحث هاي شوروي ها در بارة‌ شيوة‌توليد آسيائي، ص 113
[12] ماريان سوار: ماركسيسم و شيوة توليد آسيائي، ص 92
[13] خنجي، محمد علي: تاريخ ماد و منشاء نظريه دياكونوف، به نقل از « پيرامون شيوة‌توليد آسيائي»، انتشارات مزدك، بي تاريخ، ص 35-34
[14] كوكين،م. د: « بوروكراسي آسيائي به عنوان يك طبقه » در ، بيلي - لوبرا: شيوة‌توليد آسيائي، همان، ص 96-95
[15] يولك، اي، اس: شيوة توليد آسيائي و مبارزه طبقاتي، در بيلي - لوبرا، همان، ص 98-97
[16] به نقل از دان، استفن:‌سقوط وصعود شيوة‌توليد آسيائي، 1982، ص 34
[17] يولك، همان، ص 98-97
[18] دان، همان، ص 11
[19] همان، ص 12
[20] ويتفوگل، همان، فصل 9
[21] همان، ص 33-32
[22] گودز، م: « تاكيدي دو باره بر تكامل تك خطي»، در ، بيلي - لوبرا همان، ص 105-99
[23] به نقل از دان، همان، ص 35
[24] گودز، همان، ص 105-99
[25] دان، همان، ص 10
[26] گودز، همان، ص 105-99
[27] به نقل از دان، همان، ص 14-10
[28] خنجي، همان، ص 36
[29] منظورم از سرمايه سالاري پسا مدرن، سرمايه سالاري غير مولد است كه اگر درجائي « نفتي» است در جائي ديگر، به صدور يك تك محصول ديگر وابسته است.اگرچه توليد را بر نمي تابد، ولي به زشت ترين حالت مشوق « مصرف » است. نتيجه اين فرايند اين است كه اين نوع سرمايه سالاري يا گرفتار چنبره « قرض و بدهي » است و يا، به ناچار بايد به ساز ديگران برفصد. در جائي ديگر، به گوشه هائي از اين مسئله پرداخته ام . نگاه كنيد به، سيف، احمد: « مهندسي تاريخ» در ، مقدمه اي بر اقتصاد سياسي، تهران، 1376
[30] وارگا، ا : وجه توليد آسيائي، به نقل از، پيرامون شيوة توليد آسيائي، انتشارات مزدك، همان، ص 86-85
[31] همان، ص 86-85



Sunday, February 04, 2007


بازخوانی مختصری از نوشته های لنین: 


در باره شیوه تولید آسیائی:

در صفحات پیش به اختصار نظریات ماركس را در بارة جوامع آسیائی بررسی كردیم و دیدیم كه از دیدگاه او، تاریخ تكامل این جوامع از همان الگوئی كه درغرب و به ویژه در اروپای غربی وجودداشت، تبعیت نكرد. در همان جا هم گفتیم كه بازنگری ما نه كامل است و نه همه گیر، ولی، در عین حال و با وجود این كمبود، در تائید وجود اختلاف بین مسیر تكامل شرق وغرب صراحت دارد و روشن است. در اینجا هدف ما وارسیدن همین مقوله از دیدگاه لنین است. تكرارش لازم است كه این بررسی نیز نه كامل است و نه بی نقص و در برگیرنده همة آنچه لنین در این خصوص.نوشت هم نیست.
در بخش قبل گفتیم، كه نه فقط از دیدگاه مدعیان ماركسیسم بلكه در میان دیگران نیز، با همه ادعاهائی كه می شود، مقوله مرحله بندی بودن تكامل تاریخی مورد اختلاف و مشاجره نیست. آنچه مورد اختلاف، نه فقط در میان ماركسیستها بلكه حتی در میان دیگران نیز هست مختصات این مراحل است و تا آنجا كه صاحب این قلم می داند، هنوز تا رسیدن به وحدت نظر فاصله زیادی در پیش است. اگر به ساده كردن مباحث در میان مدعیان ماركسیسم مجاز باشیم، بایدگفت كه بخش عمدة اختلاف نظرها، پس ازمرگ لنین و حول وجود یا عدم وجود شیوة‌ تولید آسیائی به عنوان شیوه ای متفاوت از فئودالیسم شكل گرفته است.
در توضیح عمده شدن وجود یا عدم وجود شیو‌ة‌تولید آسیائی به عنوان منشاء این اختلاف نظرها به دلایلی چند میتوان اشاره كرد:
1 - ماركس اگرچه مكررا به وجود اختلاف بین جوامعی كه آنها را آسیائی می خواند و جوامع فئودالی اشاره كرد، ولی از این شیوة تولیدی بررسی سیستماتیك و همه جانبه ای به دست نداده است. به همین دلیل، این وضعیت به مباحثاتی از موضع اتوریته در قبول یا رد این شیوه منجر شد.
الف- شماری چون صاحب این قلم، نوشته ها واظهار نظرهای پراكنده ماركس را آن گونه تعبیر و تفسیر كردندكه از آن به نفی جهانشمولی مرحله بندی تك خطی تكامل تاریخی و به خصوص نفی جهانشمولی فئودالیسم رسیدند.
ب- دسته ای دیگر نیز از این اظهار نظرهای پراكنده، جهانشمولی فئودالیسم را نتیجه گرفته اند و حداكثر تا حد پذیرش « فئودالیسم آسیائی » كوتاه آمدند. در این گروه، شماری هم مدعی شده اند كه چون لنین این چنین مقوله ای را قبول نداشته، پس باید آن را مردود اعلام كرد. یعنی، استفاده از اتوریته لنین، برای جا انداختن تكامل تك خطی تكامل تاریخی.
پ- وقتی به سالهای پس از مرگ لنین بر می گردیم، و وجوه كلی مباحثات آن سالها را در نظر می گیریم، دسته ای هم به این دلیل بر علیه انگارة وجود شیوه تولید آسیائی اعلام موضع كردند، چون تروتسكی، بوخارین و كاتوتسكی كه در آن سالها « مرتد» اعلام شده بودند، به حقانیت وجود چنین شیوه ای اعتقاد داشتند و از دیدگاه این افراد نمی بایست با « مرتدین» همراه و هم عقیده شد. به سخن دیگر، اتوریته استالین برای جا انداختن این نگرش مورد استفاده قرار گرفته است.
2- با توجه به سالهای عمده شدن این اختلافات، نكته ظریف دیگری نیز روشن می شود. پذیرش شیوة تولید آسیائی به عنوان مقوله ای قابل قبول در دیدگاه ماركسیستی و از آن مهمتر، پذیرش فئودالی نبودن جوامعی چون ایران و چین برای دولت نو پای شوروی كه در پی انقلاب اكتبر 1917 به قدرت رسیده بود، پی آمدهای سیاسی ناگواری داشت. صحت سیاست خارجی دولت شوروی در قبال این دو كشور، برای نمونه، به این پیش گزاره بستگی داشت كه این جوامع نه فقط جوامعی فئودالی بوده باشند، بلكه، جوامعی باشند كه در مرحله گذار از فئودالیسم به سرمایه سالاری هستند. در غیر این صورت، سیاست شوروی در چین مبنی بر ضرورت سازش حزب كمونیست با كمین تانگ و به همین نحو، سیاست حمایت آمیز از رضا خان سردار سپه نمی توانست درست بوده باشد. بیهوده نبود كه نویسندگان شوروی ناچار شدند درتوجیه سیاستی كه برای نمونه در ایران در پیش گرفته بودند بر دست نشانده امپریالیسم بریتانیا، یعنی رضا خان، عبای « بورژوازی ملی » بپوشانند و حتی وقتی سركوب نیروهای ترقی خواه را درایران مشاهده نمودند از ضرورت « دیكتاتوری نظامی ملی » سخن گفتند.[1] این كه بعدها در برخورد به واقعیت های تلخ زمینی تغییر موضع دادند، توفیر قابل توجهی در اصل مطلب نمی دهد.
3- نپذیرفتن و كوشش در رد شیوة تولید آسیائی، برای دولت شوروی این حسن اضافی را نیز داشت كه می توانست برنهادة «‌ سوسیالیسم در یك كشور» را به شیوه ای نسبتا قابل قبول عرضه نماید. پیاده كردن چنین برنهاده ای لازم داشت كه خیال حكومت جوان شوروی از جانب همسایگان آسوده باشد. اگر چین یا ایران آسیائی برآورد می شدند و بر آن اساس روشن می گشت كه « بورژوازی» در حال رشد این كشورها، نه بورژوازی مستقل، بلكه از همان آغاز وابسته به منافع و مطامع امپریالیستی است، در آن صورت، حمایت از سخن گویان و نمایندگان چنین ارتجاعی درست نمی بود و با انتظاری كه خلق های ستم كشیده این كشورها از شوروی داشتند، جور در نمی آمد و مواضع دولت جدید باید به شكل و صورت دیگری در می آمد. از سوی دیگر، اگر پذیرفته می شدكه در نبود یك بورژوازی مستقل، رفرمهای بورژوا - دموكراتیك به دلیل سلطه همه جانبة امپریالیسم و فساد و پوسیدگی بورژوازی بومی، غیر قابل دفاع است، آنگاه سیاست شوروی در قبال جنبش های ترقی طلبانه در این كشورها برخورد متفاوتی را می طلبید كه طبیعتا با نگرش « سوسیالیسم در یك كشور» نمی خواند. به سخن دیگر، پذیرش نظام تكاملی تك خطی و رد شیوة تولید آسیائی تا آنجا كه به حكومت نوپای شوروی در آن سالها مربوط می شد، به این منظور به كار آمد كه تا سرحد امكان حكومت جوان شوروی در گیر پیچیدگی های غیر لازم در بیرون از مرزهای خود نگردد و بتواند منابع خود را صرف حفظ و قوام بخشیدن به انقلاب خویش نماید. چنین برداشتی اگر چه در پوشش « ماركسیسم عصر امپریالیسم» عرضه شد، ولی در بطن خویش رگه های پررنگی از ناسیونالیسم مخرب روسی را داشت كه به جای حمایت از جنبش های ترقی طلبانه از « رفرمهائی » پشتیبانی شد كه نه در خدمت انقلاب این جوامع بلكه دقیقا به نفع مرتجعین حاكم و حامیان امپریالیست آنها و نهایتا به ضرر انقلاب سوسیالیستی و از جمله خود شوروی بود. واقعیت تلخ تاریخی این است كه از نهضت های ترقی طلبانه در پوشش ضدیت با « چپ روی» حمایت نشد و این عدم حمایت ها البته توجیهات تئوریك خویش را نیز پیدا كردند. به گمان من، در همین راستا بودكه حیدرخان عمواوغلی هشدار می داد، « رفقا، سازش با بورژوازی و چشمداشت از آنها در حكم مار پروریدن است». [2] و یادر گنگره خلق های خاورزمین گفت، « بگذار دچار رویا نشویم... رفقای ما در روسیه نباید انتظار بكشند [ انتظار سرنگونی دولت های فاسد و قدرت های امپریالیستی كه به گمان حیدر خان، « تنها خیانت به انقلاب جهانی بود»‌] بلكه باید فورا بما كمك برسانند- اسلحه،‌ تفنگ، مهمات وتانك - و ما قادر خواهیم بود خود از عهده دولت ایران و متجاوزین انگلیسی بر آئیم... در دنیای امروز كشوری به آزادی روسیه وجود ندارد، بگذار از این آزادی و نیرو استفاده كنیم و نه بخاطر كمك و حمایت از بورژوازی، بلكه به منظور سازمان دادن گام پرولتری جسورانه...».[3] هشدارهائی كه دردمندانه بر گوشهای ناشنوا و نفع خود پرست فرود آمد و مثمرثمری نشد.
4- دلیل دیگری كه قابل ذكر است، پیچیدگی تئوریك رد تكامل تك خطی و پذیرش وجود شیوة تولید آسیائی است. یكی از « محاسن» این نگرش، یعنی، تك خطی دیدن تكامل تاریخی، این است كه كلیت بینش ماتریالیستی تاریخ را به صورت « عذر و بهانه ای برای مطالعه نكردن تاریخ » در می آورد.[4] به علاوه، پیشدواری نسبت به چگونگی تكامل تاریخی به شكلی كه درمدل تك خطی مطرح می شود، با وجود پوستة ماتریالیستی و سخن گفتن از طبقات و از تحلیل طبقاتی، در اساس بینشی ایده آلیستی و پندار گرایانه به تاریخ است كه در پوشش بی قواره ماتریالیستی خودرا پنهان كرده است. اگر گذشته و حال جوامع به همین سادگی قابل شناختن باشد، مفهوم ماتریالیستی به تاریخ باید، « تا حد یك عبارت صرف نزول كند كه با آن هر چیز و همه چیز را بدون بررسی می توان انگ زد. این به این معنی است كه می توان به این مارك چسبید و گمان كرد كه پاسخ سئوالات داده شده است»[5]. درحالیكه این نگرش به تاریخ، « قبل از هرچیز و بیش از هر چیز، راهنمای پژوهش و بررسی است.، نه این كه اهرمی باشد برای ساختمان به آن صورتی كه هگل معتقد بود. تمام تاریخ باید از نو بررسی شود و شرایط موجودیت فراماسیون های مختلف جامعه باید به دقت مورد بررسی و پژوهش قرار بگیرد. سپس می توان نظریات سیاسی، مدنی، حقوقی، زیبا شناسی، فلسفی، مذهبی مربوط به این دوران ها را استنتاج كرد»‌[6]. آنوقت، به خصوص پس از مرگ لنین و در دورة‌سلطة‌سیاه استالین كه ماركسیسم بجای این كه راهنمای عمل باشد، تا حد وسیله ای ناچیز برای توجیه جنایاتی كه بنام سوسیالیسم صورت می گرفت، تنزل داده شد و عقیم و نازا گشت، چنین راه میان بر و زیادی ساده شده ای برای ساده كردن بررسی تاریخی بیشتر از همیشه جذاب می نمود.
البته چنین كوششی برای ساده كردن وقتی از محدوده بررسی تاریخی جوامع شرقی فراتر رفت، نمی توانست مستقل از برخورد كلی به تاریخ عمل كند و در پی خود تاریخ نگاری شوروی را به قهقرا نبرد. البته این سیر قهقرائی و بحران علم تاریخ در ماركسیسم روسی با مرگ استالین به پایان نرسید. وقتی منافع سیاسی مشخص تحریف تاریخ را در دستور كار قرار می دهد، بینشی كه بتواند چنین قلب كاری هائی را تئوریزه كند، شكل می گیرد كه اگرچه بنظر می رسد مستقل از این تحریفات عمل می كند، ولی این دو، یكدیگر را تولید و باز تولید می نمایند. در چنین بلبشوئی كه واقعیت های زمینی درخدمت تئوری به مسلخ برده می شود و تاریخ جوامع برای راست نمایاندن تفسیر وتعبیری تقدیر گرایانه از تاریخ بازنویس و عمدتا كج نویسی می شود، تعجبی ندارد وقتی یوری آفاناسیف، رئیس انستیتوی مطالعات تاریخی در مسكو، علت تعطیل امتحان درس تاریخ در مدارس و دانشگاههای شوروی را این چنین توضیح می دهد:
« واقعیت این است كه كتابهای تاریخ در كشورمان، مخصوصا كتابهائی كه در بارة‌جمهوری شوراها نوشته شده اند، كاملا جعلی و نادرستند. مسئله فقط جعلی بودن در بعضی زمینه ها و یا جزئیات غیر مهم نیست بلكه كلا و تماما جعلی اند.... این كه جوانان را واداریم كه همة‌این دروغها را در طول امتحاناتشان تكرار كنند، صریح بگویم.... غیر اخلاقی است...»[7]
اگرچه تاسف دارد ولی تعجبی ندارد كه سوسیالیسمی كه بر چنان بنیادی از دروغ و تحریف استوار باشد، در جوامعی كه تا دیروز مركز «‌ سوسیالیسم واقعا موجود » بودند، همانند بادكنكی بتركد و كار به جائی برسد كه امروز رسیده است.
واما، برگردیم بر سر اصل مطلب. تا آنجا كه نویسنده آگاه است، تعیین موضع گیری لنین راجع به شیوة‌تولید آسیائی بسیار دشوار است و محققین در این مورد اتفاق آراء ندارند.
ویتفوگل با ذكر نمونه های زیادی بر این باور است كه لنین تا 1914 به چنین مقوله ای باور داشت و بعد از آن تاریخ بطور غیر مترقبه ای به معتقدان الگوی تكامل تك خطی تاریخ پیوست[8]. استفن دان، ضمن رد نظر ویتفوگل، معتقد است كه لنین هرگز به چنین دیدگاهی باور نداشت و غیر از یك مورد ( كه به آن اشاره خواهیم كرد)‌در دیگر موارد اگر به شیوه تولید آسیائی و یا استبداد شرقی اشاره كرده باشد، به دلایل زیر بوده است:
- از نوشته های ماركس نقل می كرده است بدون اینكه خودش مستقیما در باره آن اظهار نظر بكند.
-در بسیاری از موارد با قرار دادن عبارت شیوه تولید آسیائی در گیومه، از آن استفاده كرد، بدون این كه به آن باور و یا اعتقاد داشته باشد.
-استفاده لنین از واژه « آسیائی » نه نشانة قبول وجود شیوة‌تولیدی مجزا از فئودالیسم، بلكه اشاره ایست به یك منطقه جغرافیائی، یعنی به قارة‌ آسیا[9].
همو البته می پذیرد كه لنین مستقیما در رد شیوة‌ تولید آسیائی نیز نظری ابراز نكرده است و این در حالیست كه بعقیده دان، لنین معتقد به وجود اختلافاتی بین « فئودالیسم روسی » و فئودالیسم اروپائی بود ولی این اختلافات را عمدتا در حیطة‌ ساختار سیاسی دولت فئودالی می دانست تا این كه آنها را دلیل متفاوت بودن شیوه های تولیدی بداند.
از سوی دیگر، ماریان سوار ( Marian Sawer) محقق برجستة‌ استرالیائی بر این باور است كه در واقع واژة شیوة‌تولید آسیائی، برای اولین بار از سوی لنین در مشاجراتش با پلخانف بكار گرفته شدو به نظر او نه ماركس و نه انگلس ونه پلخانف از این عبارت The Asiatic Mode of Production استفاده نكرده بودند[10]. پلخانف برای نمونه از « استبداد آسیائی » و « نظام اجتماعی شرقی» سخن می گفت. ارنست مندل هم با استناد به كتاب ویتفوگل متذكر شد كه لنین اگرچه شیوة‌تولید آسیائی را صورت بندی اجتماعی- اقتصادی ویژه ای نمی دانسته، ولی بطور مشخص از آن نام برده است[11].
صاحب این قلم بر این باور است كه اگر چه این درست است كه لنین هرگز بطور مستقیم در قبول یا رد شیوة‌تولید آسیائی اظهار نظر نكرد، ولی در كل تفسیر ویتفوگل را بنظر صحیح می داند كه لنین تا حدود سالهای 16-1914 به وجود و حتی كاربرد این شیوه تولیدی به شماری از كشورها، از جمله روسیه و چین ، باور داشته و بر خلاف ادعای دان، اشاره های لنین به « آ سیائی» نه مربوط به نقل و قول های او از نوشته های ماركس است و نه اینكه یك منطقه جغرافیائی را مد نظر دارد. این هم درست است كه از آن تاریخ به بعد، و مخصوصا پس از سخن رانی معروفش در بارة دولت كه در سال 1919 در دانشگاه اسوردلف ایراد شد اشارات لنین به این مقوله كمتر و كمتر شد و می توان نتیجه گرفت كه او كاملا به جرگه طرفداران الگوی تكامل تك خطی پیوست.
قابل ذكر است كه پیوستن لنین به جرگة‌ طرفداران الگوی تكامل تك خطی با انتقادی از شیوة‌تولید آسیائی چیزی كه بعدا در زمان استالین صورت گرفت، همراه نبود. شاید امید بر این بود كه با به سكوت برگزارشدن مسئله ، غائله خاتمه پذیرد ولی این طور نشد. برای پیروان ایرانی دیدگاه های لنین كه در بیشتر موارد او را در ذهنیت خویش با امامان و ائمه اطهار عوضی گرفته بودند، همین سكوت كافی بود تا نشانة‌ اثبات نادرستی شیوة تولید آسیائی و درستی الگوی تكامل تك خطی باشد و به همین دلیل در بررسی های تاریخی خویش یا اشاره ای به این پیچیدگی نكردند و یا اگر هم اشاره ای شد، حكمی بود مبنی بر ضد ماركسیستی بودن آن و به عوض، چه زورها كه نزدند تا این الگو را به ایران تعمیم بدهند[12].
برای روشن شدن قضیه راهی غیر از مرور مختصری از نوشته های لنین نداریم.
در « توسعه سرمایه داری در روسیه» وجود جماعت های روستائی را در روسیه به رسمیت می شناسد ولی اجباری كه عضویت در این جماعت ها برای فرد ایجاد می كند كه در پرداخت مالیات وضع شده بر جماعت شركت داشته باشد، را فئودالی ارزیابی می كند[13]. در مجادلاتش با نارودنیكها متذكر می شود كه این جماعت ها نشانه وجود « تولید خلقی » نیستند و خصلت ضر سرمایه داری هم ندارند بلكه عمیق ترین و ماندگارترین اساس سرمایه داری اند. در بخش دیگری ازهمین كتاب ضمن اشاره به دو شیوة بهره برداری از زمین ادامه می دهد كه در هر دو مورد، سیستم قدیمی [ قبل از رفرم 1861] براین دلالت دارد كه « شكل تولید و درنتیجة‌ آن همه مناسبات اجتماعی ایستاست و شیوة زندگی آسیائی مسلط است» [14]. آیا منظور لنین از « شیوة زندگی آسیائی » صرفا بیان یك تفكیك جغرافیائی است ؟ من گمان نمی كنم. مرور بیشتر مان این نكته را روشن خواهد كرد. در نوشتة‌ دیگری ضمن اشاره به بوروكراسی گسترده دولت از « اتوكراسی تزاری» سخن می گوید و ادامه می دهد كه « بهمان صورتی كه دهقانان، سرف زمین داران هستند، مردم هم سرف مسئولین حكومتی اند»[15] قبلا گفتیم كه وجود جماعات روستائی را به رسمیت می شناسد و در مشاجراتش با نارودنیكها كه این جماعات یا میر Mir)) را وسیله ای برای متحد نمودن دهقانان می دانستند، بررسی جالبی از آن به دست می دهد. طبقاتی بودن میر از نظرش محفی نمی ماند به وجود دهقانان مرفه اشاره می كند و ادامه می دهدكه آنچه كه ضروریست وجود وسیله ایست برای متحد كردن دهقانان فقیر كه با ثروتمندان مبارزه كنند و لازمة رسیدن به این هدف این است كه وحدت « داوطلبانه» باشد. جز این است آیا كه لنین وحدت موجود در میر را داوطلبانه نمی داند. و دلیلش هم این است كه وحدت موجود در میر از سوی دولت تحمیل شده است. البته این نكته را می پذیرد كه میر یك زمانی شاید می توانست وسیله ای برای متحدكردن دهقانان بوده باشد، ولی آن دوره گذشته است و هرگز باز نخواهد گشت. آن وقتی میر این چنین بود كه « هیچ روستائی به صورت كارگر روستائی در نیامده بود و كارگران طول وعرض روسیه را برای پیداكردن كار زیر پا نگذاشته بودند» [16]، یعنی، در دورة ماقبل سرمایه داری در روسیه.
و اما، مختصات روسیه در آن دوره كدام بودند؟ در « جوهر مشكل كشاورزی در روسیه» نكات جالبی مطرح می شود. گفته می شود كه در همة‌كشورهای سرمایه داری مشكل كشاورزی وجوددارد ولی در روسیه علاوه برآن یك مشكل كشاورزی « به راستی روسی » هم هست. این مشكل به راستی روسی، « عقب ماندگی فوق العاده روسیه » است. ولی خصلت های عمده اش كدامند؟ « تولیدخرد»، « گستردگی بهرة كاری» [ در تقابل با بهرة جنسی و بهره به صورت پول درآمده و نقدی]، « تكنیك های فوق العاده عقب مانده و بدوی كشاورزی» و « ناكافی بودن فوق العاده بازار داخلی برای صنایع» . جماعات روستائی، میر هم كه هستند، ولی ، جالب است، با این وصف، مناسبات موجود در كشاورزی روسیه هم چنان « فئودالی » ارزیابی می شود[17]
البته در نوشته های دیگر، برای مثال، در « دوستان مردم كیانند..» وقتی از روسیه قبل از رفرم سخن می گوید، از « نیمه سرفها و نیمه كارگران آزاد» سخن می گوید و نظام حاكم را « پدرشاهی ... قرون وسطائی و نیمه فئودالی » می خواند[18] ولی در توضیح این كه آن چیست كه نظام روسیه قبل از رفرم را نیمه فئودالی می كند، چیزی نمی گویدو این پرسش، هم چنان بی پاسخ می ماند. ولی به مرورمان ادامه بدهیم.
در مقاله « جنگ در چین» لنین می نویسد كه « مردم چین از همان مصیبتی عذاب می كشند كه مردم روسیه. آنها از یك حكومت آسیائی عذاب می كشند». این « حكومت آسیائی» بر خلاف ادعای دان، بی شك یك تفكیك جغرافیائی نیست چون بلافاصله می افزاید، كه « از دهقانان گرسنه مالیات اخذ می كند» و هرگونه « آمال و آرزوی آنها را برای آزادی بزور نیروی نظامی سركوب می كند»[19]. به این ترتیب، از یك سو، توزیع تولیدات را پیش می كشد و از سوی دیگر، استبداد حكومت را. در همین مقاله، ضمن سخن گفتن از « اتوكراسی حكومت » می افزاید كه حكومت تزاری نه فقط مردم روسیه را در بندگی نگاه داشته بلكه « آنها را برای سركوب خلقهائی كه بر علیه بندگی خو مبارزه می كنند» نیز می فرستد. حكومت تزاری را حكومت بوروكراتهای غیر مسئولی می داند كه درمقابل كلان سرمایه داران و اشراف نوكر منشانه دولاراست می شوند وادامه می دهد، تنها مجلسی از برگزیدگان ملت می تواند به اتوكراسی این حكومت خاتمه بدهد. در نوشته های دیگر نیز از « آسیائی بودن » حكومت سخن می گوید و بدون تردید، غرضش تفكیك جغرافیائی نیست. برای نمونه، در مراسم به خاكسپاری پائول لافارگ، ضمن ارج گزاردن بر نقش او در جنبش بین المللی سوسیالیستی می افزاید،‌ « ما، سوسیال دموكراتهای روسی كه همة ستم های یك حكومت مطلقه را كه از بربریت آسیائی اشباع شده، تجربه كرده ایم، این نیك بختی را داشته ایم كه از طریق نوشته های لافارگ و دوستانش در جریان تجربیات و آموزش های انقلابی كارگران اروپائی قرار بگیریم»[20]. منظور لنین در این جا، از « بربریت آسیائی» نه بربریت مردم و یا قاره آسیا كه بربریت ذاتی ساختاری است كه تحت عنوان نظام آسیائی شناخته شده است. به نظر من، اشاره اش به « اتوكراسی حكومت » نیز فقط در همین چارچوب قابل درك است. از همین روست كه می نویسد، فقط « در تركیه وروسیه» است كه مردم از نظر سیاسی « بردة‌حكومت سلطان وحكومت اتوكراتیك تزارند». اتوكراسی تزار یعنی قدرت نامحدود تزار، یعنی این كه « همة‌قوانین بوسیلة او وضع می شود و همة صاحبان مشاغل مهم بوسیلة‌او منصوب می شوند»‌ [21]0
یكسال بعد در 1912 در مقالة «‌دموكراسی و نارودیسم در چین» حكومت چین را « اتوكراسی چینی» می خواندو ضمن حمایت از خواسته های بورژوا دموكراتیك سون یات سن به مقایسه جالبی دست می زند. از نظر لنین، این كاملا طبیعی است كه رئیس جمهور موقت « چین آسیائی» را با رئیس جمهور در اروپا یا امریكا مقایسه كنیم. در اروپا و امریكا، رئوسای جمهور اهل تجارتند و یا « نمایندگان و دست نشاندگان بورژوازی تا مغز استخوان پوسیده كه سرتا پای شان راخون و كثافت گرفته است» . در این كشورها، رئیس جمهور نمایندة بورژوازی است كه « از مدتها قبل، از ایده آلهای دوران جوانی خود چشم پوشیده و به فاحشگی كشیده شده است و بدن و روح خودرا به میلیونرها و فئودالهائی كه بورژوا شده اند» فروخته است. در چین، رئیس حمهور موقت، « یك دموكرات انقلابی » است كه با وقار و قهرمانی طبقة در حال صعود (‌كارگر) مسلح است. در چین، بورژوازی لیبرال، تنها می تواند به مردم خیانت كند. جامعة‌چین را به دلایلی كه توضیح نمی دهد، « نیمه فئودال» می خواند ولی بلافاصله چند سطر بعد از « بهره كشی فئودالی » سخن می گوید[22] . در مقاله دیگری از انتخابات در این « دولت دسپوتیك» استقبال می كند[23] و بالاخره، در مقالة « مقدرات تاریخی نظریه ماركس» ضمن برشمردن خصلت های انقلاب در روسیه، تركیه، ایران و چین ( كشورهائی كه نظام آسیائی ونیمه آسیائی داشته اند) می نویسد، « هیچ قدرتی در روی زمین نمی تواند، « همان تقید قدیمی رااحیاء كند و یا این كه دموكراسی قهرمانانه توده ها را در كشورهای آسیائی و نیمه آسیائی محو نماید» [24]. پیشتر گفته شد كه در این موارد با یك تفكیك جغرافیائی روبرو نیستیم و در این جا نیز، این پرسش مهم است كه چرا لنین برای حاملان تفكر بورژوائی در این جوامع، برای نمونه، سون یات سن درچین، حساب جداگانه باز كرده است؟
باید اضافه كنم كه اشارات لنین بهمین موارد محدود نمی شود. در 1913 ضمن ارج نهادن بر پیدایش اولین پارلمان درچین، به نكته جالبی اشاره می كند، « عدم تحرك و ایستائی [ جامعة‌ چین] برای مدت مدید باعث خوشحالی باندهای سیاه همه ملتها بود»[25]. و نكته این است كه اگر لنین، هرگز به مقوله نظام آسیائی باور نداشته است، پس چگونه است كه از عدم تحرك و ایستائی جامعة‌چین سخن می گوید؟ این درست است كه هنوز جارچوب تئوریك استواری برای یك نظام آسیائی نداریم، ولی در همین حدی كه می دانیم، یكی از خصلت های برجسته آن چنان نظامی، سخت جانی آن است و گوشه هائی از علت و علل این عدم تحرك را در مبحث بازنگری ماركس دیده ایم. در آنجا گفته بودیم كه دلیل این امر این است كه در این چنین جوامعی ، خط و مرزهای طبقاتی به دلیل متزلزل بودن وضعیت مالكیت خصوصی عوامل تولید، آن گونه كه باید و شاید، تعریف و مشخص نشده است.
در همان سال، در مقالة‌دیگری كه در پراودا چاپ شد، لنین مجددا به همین مسئله عدم تحرك باز می گردد و می نویسد، « مگر جز این بود كه برای مدتهای متمادی، عقیده عمومی بر این دلالت داشت كه چین سرزمینی است كه قرنها ساكن و بی حركت مانده است» و سپس به تحولاتی كه در جریان است اشاره می كند[26].
در همین راستا، در مشاجرات خویش با روزا لوكزامبورگ بر می گردد به همین خصلت و از استبداد آسیائی سخن می گوید ولی آن را داخل گیومه می گذارد. این امر می تواند نشان دهنده یكی از دو حالات زیر باشد.
- به عنوان یك مقوله قابل قبول آن را نمی پذیرد. همانگونه كه در زیر اشاره خواهیم كرد این احتمال به نظر صاحب این قلم بعید بنظر می اید.
- وجود چنین مقوله ای را می پذیرد ولی كاربردش را در این مورد مشخص در ست نمی داند.
برای این كه خواننده خود قضاوت نماید، اضافه كنم كه لنین می نویسد كه لوكزامبورگ در دفاع از حق خودمختاری لهستان « از روی علائم اقتصادی، سیاسی، جامعه شناسی و زندگی روزمره مجموعه ای كه در كلیت آن مفهوم "‌استبداد آسیائی" از آن به دست می آید سخن می گوید» . بلافاصله پس از آن اضافه می كند، « همه می دانند یك چنین نظام دولتی در مواردی كه خصوصیات كاملا پدرشاهی و تقسیم بندی طبقاتی بسی ناچیز است، ثبات زیادی دارد» [27]. در این جا، آیا اشارات لنین به این معنی است كه شیوه تولید آسیائی را فقط به صورت خاصی از صورت بندی سیاسی قبول دارد، چون دارد از نظام دولتی ( State System) سخن می گوید یا این كه همانگونه كه دان مدعی شده است، ققط از آن برای پیشبرد مشاجره بهره جسته است؟ من بر آن سرم كه هیچ كدام از این دو گزاره درست نیستند. اگر در داخل گیومه گذاشتن به معنای نپذیرفتن وجود چنین ساختاری باشد، در آن صورت « ثبات زیاد» نظامی كه از نظر لنین نمی توانسته وجودداشته باشد، معنی نخواهد داشت. اگر « استبداد آسیائی» را به واقع نپذیرد كه در بخش دوم، به جای آنچه كه در بالا آمده است ، می توانست و می بایست، از باور لوكزامبورگ به نظامی كه وجود ندارد، سخن می گفت.
البته لنین درمقدمه ای كه قرارا بر مكاتبات ماركس و انگلس نوشت [ من به این مقدمه دسترسی نداشته ام] بطرز بسیار روشنی در بارة‌ شیوة تولید آسیائی سخن گفت و برای مثال،‌همانند ماركس و انگلس پذیرفت كه كلید نظامهای شرقی فقدان مالكیت خصوصی برزمین است چون، « تمام زمین به دولت تعلق دارد» . همو افزود كه روستاهای محصور و خود كفای آسیائی كه در آنها اقتصاد طبیعی حكمفرماست « اساس نظام آسیائی» را تشكیل می دهند. اركان دیگر چنین نظامی مسئولیت دولت در پیون با كارهای عام المنفعه و عمومی است.[28] این مقدمه، سالها پس از مرگ لنین چاپ شد و تعیین تاریخ نوشته شدنش برای این نویسنده امكان پذیر نبوده است. ولی به حدس قریب به یقین، باید در قبل از 1919 نوشته شده باشد، چون در آن سال، در سخن رانی معروفش راجع به دولت، لنین به روشنی در دفاع از الگوی تك خطی تكامل تاریخی سخن گفته بود.
به باور من، عمده ترین نوشته لنین كه نشان دهنده اعتقاد او به پذیرش چنین نظامی است، كتاب او در بارة‌ « برنامة ارضی سوسیال دموكراسی در انقلاب اول روسیه» است كه اگرچه در 1907 نوشته شد، ولی برای اولین بار در 1918 منتشر شد. در سپتامبر 1917 لنین براین كتاب موخره ای نوشته است. به این ترتیب،‌می توان نتیجه گرفت كه تغییر در دیدگاه لنین در فاصله بین سپتامبر 1917 و 1919، یعنی زمان سخن رانی در بارة‌دولت صورت گرفته است. آنچه در این فاصله اتفاق افتاد، البته پیروزی انقلاب اكتبر است.
آنچه كه در ارتباط با موضوع این نوشتار اهمیت دارد مجادلات لنین و پلخانف بر سر ملی كردن زمین است. پیش از آن ولی، اجازه بدهید به ذكر نكته دیگری بپردازم.
همان گونه كه در مبحث قبل دیدیم، یكی از خصلت های برجسته نظام تولید آسیائی، ناچیز بودن و غالب نبودن مالكیت خصوصی برزمین است. یعنی، در این نظام، آماده كردن شرایط تولید به كار دستجمعی و اشتراكی وابسته است و به همین دلیل، مالكیت خصوصی بر عوامل تولید و در این عصر تاریخی، بر زمین، به صورتی كه، مثلا، در اروپا شاهد بوده ایم ظهور نخواهد كرد. همین جا بگویم، كه ناچیز بودن مالكیت خصوصی برزمین، شرط لازم ولی نه بخودی خود كافی برای وجود شیوة تولید آسیائی است. با این یادآوری، لازم است گفته شود كه آمارهای ارائه شده در كتاب لنین، « برنامه ارضی....» این برنهاده را تقویت می كند كه ساختار اقتصادی - اجتماعی روسیه هر چه بوده باشد، حداقل در حوزه مالكیت ارضی به نظام تولیدی آسیائی بسیار شبیه بوده است. این سخن از آنجا راست می شود اگر در نظر بگیریم كه نظام فئودالی با مالكیت كلان ارضی و تولید در واحدهای كوچك از یك سو و ظلم و اجبار غیر اقتصادی از سوی دیگر برای اخذ مازاد تولید خصلت بندی می شود. ناگفته روشن است كه برای اختصار كلام از بررسی دیگر خصلت های فئودالیسم چشم پوشیده ایم. با این حساب، اگر مالكیت كلان ارضی یكی از مشخصه های اساسی فئودالیسم باشد، آنگاه در روسیه با تصویری كه لنین از آن می دهد، با فئودالیسم به عنوان شیوة مسلط تولید روبرو نبوده ایم. در فصل اول كتاب پیش گفته، لنین ضمن بررسی اشكال مختلف زمین داری ارقام زیر را به دست می دهد. برای سادگی مقایسه من آنها را به درصد بیان می كنم:

مالكیت ارضی در روسیه به درصد
مالكیت خصوصی
26%
زمین های واگذاری
35%
زمین های دولتی و وقفی
39%
كل
100
زمین های واگذاری، زمین های متعلق به جماعت های روستائی بود كه پس از رفرم 1861 بین زارعین به تواتر تقسیم می شد. زارعین هیچ گونه حق دائمی و حق نسق براین زمین ها نداشتند و در ازای این واگذاری هم مالیات می پرداختند. اگرچه نویسندگان شوروی، از جمله لنین، این زمین ها را همیشه زمین های فئودالی ارزیابی كردند ولی به گمان من، این شیوه نگرش، مسئله زمین داری را در روسیه اندكی زیادی ساده می كند. در این زمین ها، كه قرار است فئودالی باشند، آنچه وجود ندارد، زمین دار فئودال است، مگر این كه پیشاپیش دولت را دولتی فئودالی ارزیابی كرده باشیم. به این ترتیب، بر اساس این آمارها، در نزدیك به سه چهارم از زمین ها، تولید كننده مستقیم نه با زمین دار فئودال به تعبیر متعارف، بلكه با یك بوروكراسی عریض وطویل طرف بوده است. فئودالی فرض كردن این بوروكراسی اگر چه كار پژوهشگر را ساده می كند، ولی مفید فایده ای نیست و نمی تواند به پرسش هائی كه هست، جواب شایسته بدهد. زمین های واگذاری كه منجر به هیچ گونه حق نسقی برای زارع وكشتگر نمی شد، در واقع ترجمان فروپاشی جماعت های روستائی بود ودرنتیجة آن، به جای این كه یك جماعت در كلیت خویش مسئول مالیات دولتی باشد، هر عضو جماعت مستقل ازدیگران همان مسئولیت را داشت. این كه در فرایند تكامل خویش، این شكل رابطه ممكن بود به صورت مناسبات خصوصی برزمین متحول شود،‌ یك نكته است و این كه در آن دورانی كه لنین از آن سخن می گوید، این رابطه چه بود، یك نكته دیگر. بررسمیت شناخته نشدن حق نسق، این دردسر اضافی راداشت كه تولید كنندگان مستقیم انگیزه ای برای سرمایه گذاری نداشتند. چون وقتی زارع نداندكه یك سال بعد نیز می تواند هم چنان یك قطعه مشخص زمین را در تصرف خویش داشته باشد، در این وضعیت، چرا با صرف وقت و با زحمت زیاد، مثلا، چاه آب حفر نماید، تا زمین را آبیاری كند؟‌یا چرا در دیگر زمینه ها برای بهبود بازدهی زمین بكوشد؟ وقتی چنین می شود، كل تولید با سرعت كندتری افزایش می یابد ودر آن حالت، مازادتولید هم ناچیز می شود وبرروند انباشت سرمایه و ثروت نیز تاثیر می گذارد. بطور كلی می باید گفت كه كل تحولات جامعه از اقتصادی بخور ونمیر لطمه می خورد.
بهرتقدیر، بنظر می رسد كه لنین خود نیز به تناقض بین داده های آماری و مختصاتی كه برای صورت بندی اجتماعی روسیه پیش كشیده، آگاهی دارد. چون بلافاصله ادامه می دهدكه حدودا 70% از زمین های دولتی و وقفی برای كشت مساعد نیستند و یا این كه در آینده نزدیك به زیر كشت نخواهند رفت. این مقدار را 107.9میلیون دیسیاتین تخمین می زند و با وجود این كه خود می پذیرد كه حدودا یك چهارم این زمین ها، یعنی، 25.7 میلیون دیسیاتین می تواند برای كشت مناسب باشدو هست، ولی همان رقم اول را از كل زمین های دولتی كسر می كند و سپس ارقام را روند كرده و جدول زیر را ارائه می نماید. همانند جدول قبلی، من ارقام را به درصد ذكر می كنم[29].
مالكیت خصوصی
36.3%
زمین های واگذاری
49.2%
زمین های دولتی و وقفی
14.2%
كل
100
باوجود ماساژ ارقام، ولی مشاهده می كنیم كه در چیزی حدود دو سوم زمین ها، مالكیت خصوصی وجود نداشته است. این كه در غالب نبودن مالكیت خصوصی برزمین، ما با چه ساختاری روبرو هستیم باید با پژوهش و اندیشة باز و روشن معلوم شود. فئودالی خواندن این ساختار به همان مقدار كه ساده است، بی ارزش نیز هست. به این نكات از آن رو اشاره كرده ام تاگفته باشم كه حتی آمارهای ارائه شده بوسیلة‌ لنین، حامی موضعی كه او در برابر پلخانف اتخاذ كرد، نیست. این البته درست است كه آن مباحثات با پیروزی لنین بر پلخانف پایان یافت، ولی در ابعاد تاریخی، نادرستی تئوری بافی لنین و حقانیت اعتراضات پلخانف اثبات شد كه داستانش بماند برای فرصتی دیگر.
جالب است كه در این كتاب، لنین در اشارات خود به كشاورزی روسیه از واژگان متفاوتی استفاده نموده است كه معنی و بار یكسانی ندارندو چنین سهل انگاری روشنی از فرد منضبطی چون لنین بعید می نماید. در جائی از مالكیت كلان فئودالی صحبت می كند ودر جای دیگر از مناسبات قرون وسطائی كه « بخشا فئودالی و بخشا آسیائی» بود. از سوی دیگر، به « ماموران استبداد آسیائی در یكصد سال پیش »‌اشاره دارد ولی از این كه بر سرشان چه آمده است، چیزی نمی گوید. در جائی به « فئودالیسم دولتی» اشاره می كند و آن را دردرون گیومه جا می دهد[30]. در نامه به كارگران پطرزبورگ كه ترجمه اش را ضمیمه این مقال كرده ام، به وضوح از شیوه تولید آسیائی سخن می گوید بدون این كه آن را درون گیومه گذاشته باشد[31]. در همین كتاب، « برنامة‌ارضی...» وجود جماعت های روستائی را در روسیه به رسمیت می شناسد. با این همه، به اعتقاد من، لنین و نویسندگان دیگر در برابر چنین وضعیتی، ساده ترین و در عین حال بی فایده ترین،‌ اگر نگویم مضرترین، راه را برگزیدند و با وجود این كه خود نیز آگاهند و این جا و آن جا نیز از تفاوت ها سخن می گویند، ولی ، در نهایت، همه را یك كیسه كرده و با فئودالی قلمداد كردن این مناسبات سرقضیه را بهم می آورند. به این ترتیب است كه مثلا، لنین می نویسد،‌ « دیدیم كه محور مبارزات ارضی در انقلاب ما مالكیت های كلان فئودالی است» [32]. لنین در وضعیتی این ادعا را پیش می كشد كه به استناد همین كتاب خود او، عمده ترین شیوه مالكیت ارضی، مالكیت كلان فئودالی نبوده است.
بهتر است برگردیم به اصل موضوع. برای من جالب است كه در مباحثات استكهلم، لنین در دفاع از ملی كردن زمین می گوید كه هیچ چیز بقدر ملی كردن نمی تواند به احیای مناطق روستائی كه در « حالت نیمه خراب آسیائی» هستند، منجر بشود.[33] درستی و یا نادرستی این ادعا مد نظر من نیست، ولی لنین به روشنی از «‌آسیائی بودن » مناسبات سخن می گوید. پلخانف در جواب بر این اعتقاد بود كه « لنین می گوید كه ما ملی كردن زمین را بی ضرر خواهیم كرد، ولی برای نیل به این هدف باید برای جلوگیری از رجعت به گذشته ما ضمانتی پیدا كنیم. چنین تضمینی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد». و ادامه می دهد، به تاریخ فرانسه و انگلستان نگاه كنید كه در آنها رجعت به گذشته صورت گرفته است. برنامه ما، باید طوری باشد، پلخانف اضافه می كند، كه در صورت اجرای آن « ضررهای ناشی از رجعت به گذشته به حداقل تخفیف یابد». برای این كار، برنامه ما باید اساس اقتصادی تزاریسم را نابود كند و چون ملی كردن زمین آن اساس را از بین نمی برد، به عقیده من، ملی كردن یك خواست انقلابی نیست. اما اساس اقتصادی تزاریسم از دیدگاه پلخانف كدام است؟
« وضعیت دركشور ما آن چنان بوده است كه زمین و آنهائی كه بر رویش كار می كنند در عبودیت دولت قرار داشته اند و براساس این عبودیت استبداد روسی تكامل یافته است. برای سرنگون كردن استبداد باید اساس اقتصادی آن را نابود كنیم و باین ترتیب، ما با ملی كردن زمین در حال حاضر مخالفت می كنیم».[34]
پس از ذكر این بخش ها از سخنرانی پلخانف، لنین به رد نظریات او می پردازد و برای نمونه مطرح می كند كه پلخانف برای جلوگیری از بازگشت گذشته، تضمینی ابداع كرده است، چون او می گوید در صورت چنین بازگشتی، مونی سیپالیزاسیون Municipalisation) ) « زمین را به نمایندگان سیاسی قبلی تسلیم نخواهد كرد». ضمن فریب كارانه خواندن این ادعا، لنین می گوید كه نظر پلخانف موجب خوشنودی مطبوعات طرفدار منشویك ها شده است.[35]
براساس بحث لنین، رجعت به گذشته یعنی بازگشت قدرت دولتی به نمایندگان سیاسی نظام قبلی و قدیمی و بلافاصله می افزاید آیا بر علیه چنین بازگشتی تضمینی می تواند وجود داشته باشد؟ و جواب می دهد، كه البته چنین تضمینی وجود ندارد و سپس می پرسد، سئوال این است كه برنامة‌ پیشنهادی پلخانف، مونی سیپالیزاسیون چه موانعی بر سر تسلیم زمین به نمایندگان نظام قبلی ایجاد می كند؟ جوابش این است كه قوانینی كه بوسیله مجلس انقلابی تصویب شده اند. ولی،‌قانون چیست ؟ قانون، بیان خواسته های طبقاتی ست كه پیروز شده و قدرت دولتی را در دست گرفته اند. با این ترتیب، تضمین پلخانف هم البته كه تضمینی نیست كه بتواند حلوی تسلیم زمین را بگیرد. آنچه كه می تواند مسئله رجعت به گذشته را منتفی كند، پیروزی انقلاب سوسیالیستی در غرب است ولی وقوع یا عدم وقوع آن انقلاب خارج از ارادة‌سوسیال دموكراتهای روسیه قرار دارد. پس، به اعتقاد لنین، آنچه كه می تواند بیشترین موانع را بر سرراه بازگشت به گذشته ایجاد كند، « جلو بردن انقلاب روسیه است تا آنجائی كه امكان دارد». هرچه انقلاب جلوتر برود، بازگشت به گذشته دشوارتر می شود.
در ادامه بحث، لنین به گفتاوردی از پلخانف اشاره می كند كه در آن از جمله آمده است كه ملی كردن زمین درواقع « میراث نظام نیمه آسیائی» روسیه است. در جواب می نویسد كه اگر پلخانف بقدر كفایت اندیشیده بود، در می یافت كه مونی سیپالیزاسیون در حالیكه یك ركن نظام آسیائی را از میان بر می دارد [زمین داری قرون وسطائی ] ركن دیگر آن را یعنی واگذاری قرون وسطائی زمین را دست نخورده می گذاردو درنتیجه، « در مفهوم اقتصادی انقلاب...... این ملی كردن زمین است كه بسیار رادیكال تر اساس اقتصادی استبداد آسیائی را حذف می كند».[36]
مشاهده می كنیم كه اختلاف نظر بر سروجود یا عدم وجود شیوة‌ تولید آسیائی در روسیه نبود، بلكه حول مسئله رجعت آن دور می زد. در طول مباحثات، پلخانف كه نگران بازگشت نظام بوروكراتیك و استبدادی بود بحث و رای كنفرانس را به لنین باخت ولی از انقلات اكتبر هنوز دوسه سالی نگذشته بود كه در گنگره هشتم این لنین بود كه از « احیای ناتمام بوروكراسی در نظام شوروی» سخن می گفت تا بتواند با آن مبارزه كند. دوسال بعد از مباحثات گنگره كه ارتباط كاملا نزدیكی با تجزیه تحلیل بوروكراتیسم داشت، نتیجه گیری شدكه « ما همین شر را بنحوی واضح تر وروشن تر ومخوف تر در برابر خود می بینیم».[37] و اما ریشه های اقتصادی بوروكراتیسم كدامند؟
لنین خود به این پرسش پاسخ می دهد كه این ریشه ها ماهیتی دو گانه دارند. از یك سو بورژوازی تكامل یافته برای مبارزه با جنبش انقلابی كارگران و بعضا دهقانان به دستگاه بوروكراتیك نیاز دارد و ادامه می دهد كه در كشور شوروی علت بوروكراتیسم این نمی توان باشد. دلیل این امر نیز روشن است. به قول لنین « دادگاههای ما..... و ارتش ما طبقاتی وضدبورژوازیست». پس جریان چیست ؟ ریشه بوروكراتیسم در حال رشد در جمهوری تازه پای شوروی:
« تفرقه و پراكندگی تولید كنندگان خرده پا، فقر آنها، بی فرهنگی و بی سوادی شان، نبودن جاده و فقدان مبادله بین كشاورزی و صنعت و نبودن ارتباط و تاثیرگذاری متقابل بین این دو » است[38]
بیچاره پلخانف! در كنگره استكهلم دقیقا بهمین دلایل و بخاطر وجود همین خصلت ها دل نگران احیای بوروكراسی و برای مقابله با آن علاقمند وخواهان یافتن تضمینی برای جلوگیری از آن بود. ولی لنین به جای این كه به آنچه خود اشاره كرده است برخوردی تاریخ گرا داشته باشد و ریشه شر بوروكراتیسم را علاوه بر مشكلات ناشی از جنگ داخلی ومداخلات تجاوزكارانه كشورهای امپریالیستی، در گذشته روسیه تزاری و سلطه نظام آسیائی بداند، فقط به ارائه نیمی از دلایل اكتفا كرد. در این تردیدی نیست كه مشكلات ناشی از جنگ داخلی، فرایند صنعتی كردن شوروی را كند كرده بود ولی آنچه اشاره می شود، دیرپا تر وسخت جان تر از آن بودندكه در همین دورة‌ كوتاه پس از انقلاب اكتبر پیش آمده باشند. برای اندیشه مندی چون لنین، درك این نكته دشوار نبود، ولی، ملاحظات سیاسی بر دیدگان بصیرت بین او پرده ساتری كشید و كل داستان به این صورت سرودم بریده مطرح شد.
در پایان به دو نكته دیگر هم اشاره كنم:
- تحولات بعدی و سرانجام سقوط اقتصاد دستوری در شوروی و دیگر كشورهای اروپای شرقی، نمی تواند به طور مستقیم و غیر مستقیم به این مباحث مربوط نبوده و به احیا و سرانجام، پیدایش شكلی پیچیده تر از استبداد آسیائی كه به شدت بوروكراتیك و دموكراسی ستیز بود، بی ارتباط باشد.
- برای اینكه خوانندگان این نوشتار در جریان مباحثات كنگره استكهلم قرار بگیرند، ترجمة فارسی نامة لنین به كارگران پطرزبورگ را در ضمیمه به دست می دهم. این نامه به وضوح روشن می كند كه لنین، در مقطعی قبل از سخن رانی معروفش در بارة‌دولت ، به مقولة شیوه تولید آسیائی باورواعتقاد داشته است.
- هرچه كه اعتقادات و باورهای لنین و یا ماركس در بارة‌ شیوة تولید آسیائی بوده باشد، این را می دانیم كه اندكی پس از مرگ لنین، مجادلات در این باره بالا گرفت و بالاخره در كنفرانسی كه بیشتر به یك دادگاه فرمایشی می مانست، و در سال 1931 در لنین گراد برگزار شد، تصمیم گرفته شد كه این باور به تاریخ، یعنی پذیرش فرایند تكامل تاریخی چند خطی، به عنوان باوری ماركس ستیز محكوم شود. اطلاعات بسیار ناچیز نویسنده در بارة‌این كنفرانس و سخن رانی های انجام شده، موضوع نوشتار بعدی ما در این مجموعه است.
ضمیمه :‌ نامه لنین به كارگران سنت پطرز بورگ[39]:
بحث پلخانف در دفاع از مونی سیپالیزاسیون[40] چه بود ؟ در دو سخنرانی بر این نكته تاكید كرد كه چگونه می توان از رجعت گذشته جلوگیری نمود. این بحث عجیب و غریب به این صورت است.
زمین های ملی شده اساس اقتصادی شیوة‌تولید آسیائی[41] قبل از حكومت پطر اول بودند. انقلاب فعلی ما مانند هر انقلاب دیگری هیچ گونه تضمینی بر علیه احیای گذشته عرضه نمی كند. به این دلیل برای حذف احتمال احیاء [ احیای نظام قدیمی و پیشا انقلابی] ما باید بحث های مربوط به ملی كردن [ زمین] را كنار بگذاریم.
برای منشویكها، این بحث ها بسیار قانع كننده بود و با اشتیاق و علاقه برای پلخانف هورا كشیدند. مخصوصا در جائی كه « زبان خشنی» بر علیه ملی كردن زمین بكار برد [‌ حرفهای سوسیالیست - رولوسیونری ..... وغیره] با این وصف اگر كسی دقت كند، در می یابدكه این بحث چیزی حز سفسطه خالص نیست.
ابتدا به ساكن بد نیست به ملی كردن زمین در قبل از سلطنت پطراول نگاهی بیاندازیم. البته از این واقعیت نباید غافل شد كه نظر پلخانف در بارة تاریخ، نوعی نظر مبالغه شده نارودنیكهای لیبرال در بارة مسكوی [ Muscovy] است . این واقعا مسخره است كه از ملی كردن زمین در روسیه در دورة ماقبل پطراول صحبت كنیم. در این باره بد نیست به بررسی های كلایچوفسكی، یفیمنكو و دیگر مورخان نگاه كنیم ولی اجازه بدهید این نكته را فعلا كنار بگذاریم.
اجازه بدهید برای یك لحظه فرض كنیم كه زمین در قرن هفدهم قبل از حكومت پطراول در مسكوی ملی شده بود. از این نكته چه نتیجه می شود؟ براساس منظق پلخانف، از آن می توان نتیجه گرفت كه ملی كردن زمین احیای شیوة‌تولید آسیائی را تسهیل می كند ولی این منطق، منطق نیست، سفسطه است. این بازی كردن با كلمات است بدون اینكه اساس اقتصادی انكشاف را بررسی كرده باشیم و یا به بار اقتصادی مفهوم توجه شده باشد. تا آنجاكه زمین ملی شده بود [ اگر شده بود] اساس اقتصادی آن ملی كردن شیوه تولید آسیائی بود ولی این شیوة‌تولید سرمایه داریست كه درنیمة‌دوم قرن نوزدهم در روسیه وجود دارد و در قرن بیستم بطور مطلق حاكم است. به این ترتیب، از بحث های پلخانف چه می ماند؟ اوملی كردن بر اساس شیوة‌تولید آسیائی را با ملی كردن بر اساس تولید سرمایه داری قاطی كرده است. چون واژه ها مشابه هستند اونتوانسته است تفاوت های اساسی موجود در اقتصاد ومناسبات تولیدی را ملاحظه كند. اگر چه او بحثش را براساس احیای مسكوی [ احیای ادعائی شیوة‌تولید آسیائی ] گذاشته است ولی او در واقع از احیای سیاسی، مثل احیای بوربن ها [‌كه ذكركرده است] یعنی احیای حكومت مخالف جمهوری براساس مناسبات سرمایه داری سخن گفته است.
آیا درطول كنگره كسی به پلخانف گفت كه او قاطی كرده است؟ بلی. رفیقی كه در كنگره خود را دیمیان می نامید گفت كه « تئوری احیای پلخانف یك شكست كامل بود». نتیجه بحث منطقی پلخانف احیای شیوة تولید آسیائی است كه چنین چیزی در عصر سرمایه داری واقعا مسخره است. آنچه كه براستی از بحث ها و مثال هایش می توان نتیجه گرفت، احیای امپراطوری بوسیلة ناپلئون و یا احیای بوربونها پس از انقلاب كبیر بورژوائی فرانسه است ولی اولا، این گونه احیاء با شیوه های پیشاسرمایه داری هیچ چیز مشترك ندارد. ثانیا، این احیاء نه نتیجة‌ملی كردن زمین بلكه نتیجة‌فروش زمین بود كه سیاستی كاملا وخالصا پورژوائی بود و سیاستی بود كه باعث تقویت بورژوازی یعنی تقویت مناسبات تولیدی سرمایه داری شد. در نتیجه هیچ كدام از این دونمونة احیا كه پلخانف مطرح ساخته است، چه احیای شیوة تولید آسیائی و چه احیائی كه در فرانسه در قرن نوزدهم صورت گرفت هیچ كدام ربطی به مقوله ملی كردن زمین ندارند.
پلخانف به بحث های رفیق دیمیان كه مطلقا غیر قابل انكارند چه جواب داده است ؟‌ او با زیركی غیر عادی به او جواب داده است او مطرح كرد كه « لنین یك سوسیالیست - رولوسیونری است و رفیق دیمیان هم دارد بما با قیمة جدید دیمیان غذا می دهد» . منشویكها خوشحال شدند و از این خوشمزگی پلخانف آنقدر خندیدندكه چانه شان درد گرفت. سالن را صدای دست زدن ها فراگرفت و این سئوال كه آن بحث های پلخانف در باره احیاء منطقی بود یانه در این كنگره منشویكها ماست مالی شد.
من البته انكار نمی كنم كه جواب پلخانف نه فقط بی نهایت خوشمزه بود بلكه عمیقا ماركسیستی هم بود. معذالك، من این آزادی را دارم كه فكر كنم پلخانف بطور ناامیدانه ای خودرا راجع به احیای شیوة تولید آسیائی و احیائی كه در فرانسه صورت گرفت درگیر و گیج كرده است. هم چنین بر این باورم كه « قیمه دیمیان» یك « واژه تاریخی » خواهد شد كه به رفیق پلخانف برازنده تر خواهد بود تا به رفیق دیمیان [‌فكر منشویكهائی را بكنید كه خوشمزگی پلخانف بد جوری مجذوبشان كرده است]. بهر تقدیر، وقتی كه رفیق پلخانف از قدرت گرفتن در انقلاب كنونی روسیه صحبت می كند منشویكهایش را با داستانی در بارة‌كموناردها در بعضی از شهرهای ایالتی فرانسه قلقلك می دهد. كموناردهائی كه پس از كوشش ناموفق شان برای « گرفتن قدرت» سوسیس نشخوار می كردند. چند نمایندة كنگره وحدت گفتند كه سخن رانی های پلخانف مثل « خورشت مسكو» بود كه « با خوشمزگی سوسیس» می درخشید.
همانطور كه قبلا گفتم اولین سخن ران مسئله ارضی من بودم و در جمع بندی بحث هم من نه آخرین بلكه اولین نفر بودم و بعد ازمن چها ر سخنران دیگر بودند. به این ترتیب، من پس از رفیق دیمیان ولی قبل از پلخانف صحبت كردم. نتیجتا من نمی توانستم دفاع درخشان پلخانف را برعلیه بحث دیمیان پیش بینی كنم. من ضمن تكرار این بحث ها به جای این كه به این مسئله به عنوان بحثی كاملا بی نتیجه در دفاع از مونی سیپالیزاسیون بپردازم، برروی مسئله احیاء‌تمركز كردم.. از رفیق پلخانف پرسیدم كه چه تضمینی بر علیه احیاء در تصور خویش دارد؟ آیا منظورش یك تضمین مطلق است ، یعنی، حذف اساس اقتصادی كه می تواند به احیای گذشته منجر شود یا منظورش یك تضمین موقتی و نسبی است. یعنی ایجاد آن چنان شرایط سیاسی كه اگر چه احتمال احیای گذشته را كاملا از بین نمی برد ولی آن احتمال را تضعیف می كند و احیاء را دشوارتر می كند. اگر منظورش تضمین مطلق است كه من جوابم این است كه پس ازیك انقلاب پبروزمند درروسیه تنها تضمین مطلق بر علیه احیای گذشته انقلاب سوسیالیستی درغرب است . هیچ تضمین مطلق دیگری وجود ندارد و نمی تواند وجود داسته باشد. در نتیجه از این دیدگاه مسئله این است كه انقلاب بورژوا دموكراتیك روسیه چگونه می تواند انقلاب سوسیالیستی در غرب را تسهیل نماید؟ قابل قبول ترین جوابی كه می توان داد این است كه اگر مانیفست فلاكت بار 7 اكتبر به جنبش كارگری اروپا قوت بخشیده باشد در آن صورت پیروزی كامل انقلاب بورژوائی در روسیه بطور اجتنا ب ناپذیری ( یا حداقل به احتمال زیاد] به چنین خیزش های سیاسی در اروپا كمك كرده و تاثیر قابل توجهی بر انقلاب سوسیالیستی خواهد داشت
حالا اجازه بدهید به تضمین نسبی بر علیه احیاء‌بپردازم.اساس اقتصادی احیاء بر اساس شیوة تولید سرمایه داری و نه این بحث های خنده دار راجع به « احیای شیوه تولید آسیائی» بلكه احیائی از آن قماشی كه درا وائل قرن نوزدهم در فرانسه اتفاق افتاد، جیست؟ شرطش تولید كنندگان خرده پا در یك حامعه سرمایه داریست، چون این تولید كنندگان بین سرمایه و كار در نوسان هستند، با طبقه كارگر بر علیه بقایای سرواژ و اتوكراسی پلیسی مبارزه می كنند ولی در هین حال می كوشند كه موقعیت خود را به عنوان یك مالك خصوصی در جامعه سرمایه داری حفظ و تقویت كنند. بنابراین، اگر شرایط انكشاف چنین جامعه ای رضایت بخش باشد [ برای نمونه پیشرفت صنعت، گسترش بازار داخلی درنیتجة‌ انقلاب ارضی و غیره ] تولید كنندگان كوچك كالائی بر علیه پرولتاریا كه برای سوسیالیسم مبارزه می كند وارد عمل خواهند شد. در نتیجه من گفتم، احیای گذشته بر اساس تولید كالائی كوچك، مالكیت دهقانی كوچك در جامعه ی سرمایه داری، نه تنها در روسیه محتمل بلكه اجتناب ناپذیر است. چون روسیه عمدتا یك كشور خرده بورژوائی است. من ادامه دادم كه بر اساس این بررسی از احیای گذشته، موقعیت انقلاب روسیه را در تزهای زیر می توان توصیف كرد:
- انقلاب روسیه آنقدر قدرت دارد كه بر اساس كوشش های خود انقلاب را به سرانجام پیروزمندش برساند، ولی آنقدر قوی نیست كه نتایج این پیروزی را حفظ كند.
- انقلاب روسیه می تواند به پیروزی برسد چون پرولتاریا و دهقانان انقلابی با هم نیروئی شكست ناپذیرند ولی نمی تواند پیروزی را حفظ كند چون در كشوری كه در آن تولید كنندگان خرده پا زیادند، این تولید كنندگان خرده پا [ از جمله دهقانان] وقتی كه قرار است از آزادی به سوسیالیسم[42] قدم بگذارند بر علیه پرولتاریا وارد عمل خواهند شد. برای حفظ پیروزی و برای جلوگیری از احیای گذشته، انقلاب روسیه به ذخایر غیر روسی، به كمك از خارج نیاز دارد. آیا چنین ذخایری وجود دارند؟ بلی. وجود دارند: پرولتاریای سوسیالیست غرب.
هركس كه در مباحثاتش راجع به امكان احیا، این مسئله را نادیده بگیرد، نشان می دهد كه نظرش راجع به انقلاب روسیه بسیار محدود است. آن شخص فراموش می كند كه فرانسه در اواخر قرن هیجدهم، در طول انقلاب بورژوادموكراتیكش با كشورهای عقب مانده تر و نیمه -فئودالی احاطه شده بود كه بعنوان ذخایر احیای گذشته عمل كردند ولی روسیه در ابتدای قرن بیستم و در طول انقلاب بورژوادموكراتیكش با كشورهای بمراتب پیشرفته تری احاطه شده است كه دارای آن چنان نیروی اجتماعی هستند كه میتواند به عنوان ذخایر انقلاب عمل كند.
خلاصه كنیم:
وقتی كه مسئله تضمین بر علیه احیا بوسیله پلخانف مطرح شد او به مسائل بسیار جالبی اشاره كرد، ولی هیچ چیز را توضیح نداد ومخاطبین منشویك خودرا به نادیده گرفتن مسئله مونی سیپالیزاسیون رهنمون شد. درواقع اگر تولید كنندگان كالائی كوچك بعنوان یك طبقه، پایة احیای سرمایه داری[ آن چیزی كه ما خواهیم داشت، احیا نه بر اساس شیوة‌تولید آسیائی بلكه بر اساس شیوة‌تولید سرمایه داریست] باشد، آنگاه مونی سیپالیزاسیون دیگر چه صیغه ایست؟ مونی سیپالیزاسیون یك شكلی از مالكیت زمین است ولی آیا روشن نیست كه اشكال مالكیت زمین مختصات اساسی یك طبقه را تغییر نمی دهد. خرده بورژوازی یقیناو بطور اجتناب ناپذیر بعنوان اساس احیا بر علیه پرولتاریا عمل خواهد كرد و توفیری نمی كندكه زمین را ملی كنید یا تقسیم كنید و یا بعهده شهرداری محل بگذارید[43]
اگر قرار باشد كه بین اشكال مختلف مالكیت زمین تفكیكی قائل شویم، در این مورد فقط باید بنفع تقسیم زمین موضع گرفت. چون در آن صورت ارتباط نزدیك تری بین مالك كوچك و زمین بر قرار می شود. ارتباطی كه چون نزدیك تر است، به همان نسبت، در هم شكستنش نیز احتمالا* دشوار تر است.
* می گویم احتمالا، چون هنوز این مسئله مطرح است كه آیا این ارتباط نزدیك بین مالك كوچك و قطع زمینش، مطمئن ترین پایگاه بناپارتیسم نیست؟ البته این جا، جائی نیست كه راجع به این مسئله مشخص بحث كنم.
[1] براي نمونه نگاه كنيد به پاولويچ - تريا- ايرانسكي : انقلاب مشروطيت ايران و ريشه ها ي اجتماعي و اقتصادي آن، ترجمة‌ هوشيار، چاپ خارج از كشور، بي تا. فصل هشتم. بعنوان مشتي ازخروار، در اين كتاب آمده است كه « ايران به دست انگليس و ارتجاع فئودال در خطرتجزيه افتاده بود براي رهائي از وضع فلاكت بار لازم بود طبقات مترقي جامعه ايراني به ديكتاتوري نظامي -ملي كه متكي بر ارتش ملي و سيستم مالي اصلاح شده اي باشد، متوسل گردد» ( ص 43-142).
[2] نطق حيدرخان در متينگ بين الملل كارگران پطروگراد به مناسبت تشكيل بين الملل كمونيستي، به نقل از اسناد تاريخي جنبش كارگري سوسيال دموكراسي و كمونيستي ايران، انتشارات مزدك، جلد اول، ص 74
[3] نظق حيدرخان در كنگره خلق هاي خاور زمين، همان منبع، ص 76
[4] نامة‌انگلس به اسميت، 5 اوت 1890، گزيدة مكاتبات، مسكو 1977، ص 393
[5] همان جا، ص 393
[6] همانجا، ص 3939
[7] آفاناسيف، يوري، مصاحبه با طريق علي، نئولفت ريويو، شمارة‌171، سپتامبر 1988، ص 82
[8] ويتفوگل، كارل: استبداد شرقي، 1973، ص 401-389
[9] دان، استفن: سقوط و سعود شيوة‌توليد آسيائي، 1982، ص 15-12
[10] سوار، ماريان، ماركسيسم و مسئله شيوة‌ توليد آسيائي، 1977، ص 83
[11] مندل،‌ارنست، صورت بندي تفكرات اقتصادي كارل ماركس، 1971، ص 139-116
[12] براي نمونه نگاه كنيد به « در پيرامون شيوة‌ توليد آسيائي» مقاله اي از نشريات توفان، به نقل از « پيرامون شيوة توليد آسيائي» انتشارات مزدك. هم چنين بنگريد به مباحثات بين سازمان چريكهاي فدائي خلق و يكي از جريانات دانشجوئي خارج از كشور در سالهاي 50. اگر حافظه ام خطا نكند، سازمان چريكهاي فدائي خلق در « پروسة تجانس» شيوة توليد آسيائي را به عنوان مقوله اي ضد ماركسيستي محكوم كرده بود.
[13] لنين : توسعة سرمايه داري در روسيه، 1977، ص 59-158
[14] همانجا، ص 76-175، 207
[15] لنين: سوسيال دموكراتها چه مي خواهند ؟ در مجموعة « به دهقانان فقير»، مسكو، 1975، ص 12-10
[16] لنين: فقر و ثروت: مالداران و كارگران در روستا، همان مجموعه، ص 32-19
[17] لنين: جوهر مشكل كشاورزي در روسيه، در مجموعة « مسئله زمين و مبارزه براي آزادي»، مسكو، 1972، ص 17-15
[18] لنين: دوستان مردم كيانند... پكن، 1978، ص 47-143
[19] لنين: جنگ در چين، در مجموعة « در بارة جنبش هاي آزادي بخش در شرق» مسكو، 1976، ص 27
[20] لنين: سخن راني در مراسم خاكسپاري پاول و لورا لافارگ، از همان مجموعه، ص 53
[21] لنين: سوسيال دموكراتها چه مي خواهند؟ ص 11-10
[22] لنين: دموكراسي و نارويسم در چين، از مجموعة در بارة‌جنبش هاي آزادي بخش...، ص 59-58
[23] لنين: چين احيا شده، در همان مجموعه، ص 67-66
[24] لنين: مقدرات تاريخي نظريه ماركس، همان مجموعه ،ص 70
[25] لنين: مبارزه براي احزاب در چين، هما ن مجموعه، ص 76
[26] لنين: بيداري آسيا، همان مجموعه، ص 79
[27] لنين: حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، همان مجموعه، ص 93
[28] لنين: مقدمه بر مكاتبات ماركس و انگلس، به نقل از ماريان سوار، همان كتاب،‌ص 92. به گفته پروفسور سوار، اين مقدمه براي اولين بار در 1959، يعني 35 سال پس از مرگ لنين چاپ شد!
[29] لنين: برنامة ارضي سوسيال دموكراسي در انقلاب اول روسيه» ، مسكو، 1977، ص 9-8
[30] لنين: همان، ص 59و 60و39.
[31] نگاه كنيد به نامه ضميمه .
[32] لنين: برنامه ارضي سوسيال دموكراسي.. همان، ص 39
[33] همان، ص 101
[34] همان، 03-102
[35] همان، ص 103
[36] همان، ص 06-105
[37] لنين: ماليات جنسي،در مجموعة‌ آثار، جلد 32، ص 52-351
[38] لنين: همان منبع:‌اين نوشته در منتخب آثار لنين به فارسي هم آمده است[ نگاه كنيد به ص 813-798]
[39] براي متن انگليسي اين نامه بنگريد به بيلي - للوبرا ( ويراستار) : شيوة توليد آسيائي، 1981، ص 75-71
[40] چون معادل فارسي مناسبي براي municipalisation به نظرنمي رسد، از همان واژة انگليسي استفاده كرده ام.
[41] لنين در اين نامه Muscovy و شيوة توليد آسيائي را مترادف هم استفاده نموده است. در ترجمه اين نامه، نيز همان نظر تعقيب شده است.
[42] منظورلنين از قدم گذاشتن از « آزادي به سوسياليسم»، گذشتن از جامعه اي بر اساس آزادي مالكيت خصوصي عوامل توليد به جامعة سوسياليستي است.
[43]« واگذاري زمين به عهده شهرداري» را معادل موني سيپاليزاسيون گذاشته ام.




 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?