<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Wednesday, January 31, 2007


بازخوانی مختصری از نوشته های مارکس درباره شیوه تولید آسیائی 


مقدمه:
ماركس و انگلس در « مانیفست» نوشتند:« تاریخ مدون بشرتاریخ مبارزة طبقاتی ست »[1]. متفكران و اندیشه مندان چپ این نظر را می پذیرند. بر این مبنا درك تاریخ، بدون بررسی مبارزة طبقاتی جاری در بطن جوامع بشری غیر ممكن است. آن كس كه نظر اول، یعنی اصل بودن مبارزه طبقاتی،‌ را بپذیرد، این نكته بعدی را هم می پذیرد كه راه رسیدن به درك مفید از تاریخ جوامع وارسیدن تقابل های طبقاتی در آن جوامع است. در خصوص مرحله بندی تكامل تاریخی اما اختلافات زیادی وجود دارد. اگر این اختلافات فقط در محدودة انتزاعی و تئوریك باقی بماند مسئله مهمی نخواهد بود ولی درك نادرست از تاریخ تحولات جامعه به طور اجتناب ناپذیری به درك نادرست از تركیب طبقاتی منجر می شود و پی آمد این درك مغشوش می تواند مسئله آفرین باشد. در بین متفكران چپ اندیش در پیوند با مقوله مرحله بندی تكامل تاریخی دوجریان عمده وجود دارد:
1 - جریانی كه به مفهوم تكامل تك خطی جوامع بشری باور دارد و براین گمان است كه :
« همه از مسیری عبور می كنند كه در اصل یكسان است .... انكشاف جا معه با جایگزینی مراحل مختلف صورت می گیردكه بر اساس قوانین معینی تعریف شده است و بر این اساس از یك صورت بندی اقتصادی - اجتماعی به صورت بندی دیگر دگرسان می شود.»[2]
اگر از بینش تقدیر گرایانة مستتر در این عبارات چشم پوشی كنیم این « مسیر یكسان » كه به اعتقاد حا میان این نگرش در عین حال « نظام طبیعی » تحولات تاریخی جوامع بشری هم هست به این صورت بیان می شود كه جوامع :
« از جامعه اشتراكی اولیه به برده داری،‌از برده داری به فئودالیزم، از فئودالیزم به سرمایه داری و سرانجام از سرمایه داری به كمونیزم..» دگرسان می شوند[3].
2 - جریان دیگری هم هست كه این « نظام طبیعی » را به رسمیت نمی شناسد و مدعی است كه هرجامعه ای را باید بطور مشخص مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد تا بتوان رمز و راز تكامل تاریخی آن جامعه را باز شناخت.
عمده بررسی هائی كه ازتاریخ ایران به عمل آمده است به طور كلی از سوی حامیان جریان اول نگاشته شده است و به همین دلیل در نهایت امر بین تكامل تاریخی ایران و دیگر جوامع جهان تفاوت چشمگیری نمی بیند. طرفداران این شیوة نگرش خیلی كه محبت كنند تصویر مخدوشی از شیوة تولید آسیائی عرضه می كنند و پس آنگاه با اثبات نادرستی كاربرد آن تصویر خاص به ایران به بازگفتن همان داستان های چندبار گفته شده می پردازند . این كه نكات مبهم تاریخ ما روشن نا شده با قی می ماند مسئله ای نیست كه توجهی بر انگیزد.
قصدم دربخش اول این رساله این است كه با مروری مختصر در نوشته های ماركس و لنین نشان بدهم كه مفهوم تكا مل تك خطی تاریخ به عنوان تنها تعبیر قا بل قبول از مرحله بندی تاریخ از جمله تحریفاتی است كه ابتدا به وسیله لنین و سپس عمدتا بوسیله استالین و در زمان حاكمیت خونبار او فرموله شده است[4].
برای این منظور این بخش از این رساله را به سه قسمت تقسیم می كنم. در بخش اول به بررسی نظریات ماركس خواهم پرداخت. در فصل بعد نظریات لنین را مرور خواهم كرد. در قسمت پایانی بخش اول نیز به اختصار در بارة كنفرانس لنین گراد در 1931 سخن خواهم گفت. گفتن دارد كه به دلیل عدم دسترسی به اسناد و مدارك این كنفرانس بررسی من ناكافی و ناكامل است و از آن گریزی هم نیست.
ماركس و جوامع آسیائی:
لازمة درك تطور بینش ماركس از شیوة تولید آسیائی درك درست از نظر ماركس در بارة تكامل تاریخی بطور كلی است. در طول شكل گیری این درك كلی است كه وجود شیوه ای مجزا و متفاوت از فئودالیسم برای ماركس مطرح می شود. در فاز اولیه كه سالهای قبل از نوشتن « مانیفست » را در بر می گیرد ماركس در حال تكمیل تئوری خویش در بارة صورت بندی اجتماعی است. در نوشته هایش در این دوره ، برای نمونه « ایدئولوژی آلمانی » ، « فقر فلسفه »‌، « مزد ، كار ، سرمایه » ، بطوركلی از سه دوره یا عصر طبقاتی صحبت می كند. بعنوان مثال از جامعه عهد عتیق ( Ancient Society ) سخن می گوید كه در آن « برده همراه نیروی كارش خود را یك بار و برای همیشه می فروشد..... برده یك كالاست ولی نیروی كارش كالا نیست »[5] در دورة فئودالیسم ، سرف فقط « بخشی از نیروی كارش را می فروشد. این او نیست كه ازمالك زمین مزد دریافت می كند ، بلكه این مالك زمین است كه از سرف باج می گیرد »[6]. در عصر سرمایه داری اما ، «كارگر آزاد » « خودش را می فروشد ». او « نه به صاحبی تعلق دارد و نه بزمین وابسته است بلكه 8، 10 ، 12، 15 ساعت از زندگی یومیه اش را به آنكه طالب خریدن است می فروشد » . كارگر به این یا آن سرمایه دار منفرد تعلق ندارد ، بلكه متعلق به « طبقه سرمایه داران » است [7]. برای همین دوره هم شواهدی در دست است كه شروع ارزیابی متفاوت ماركس را از تاریخ مشرق زمین نشان می دهد ولی این شواهد بیشتر حالت اشارات گذرا و غیر منظم را دارند و بیانگر یك بررسی سیستماتیك نیستند. برای نمونه در انتقادی كه بر نظریه هگل در بارة دولت می نویسد متذكر می شود كه در « استبداد اسیائی ، دولت سیاسی چیزی جز بولهوسی یك فرد نیست و دولت سیاسی مثل دولت مادی یك برده است » [8]. پس آنگاه در بارة نكات افتراق دولت آسیائی و دولت مدرن توضیح مختصری ارائه می دهد و می نویسد آنچه كه دولت مدرن را از دولت آسیائی مجزا می كند این است كه در دولت مدرن « وحدت اساسی بین دولت و مردم وجود دارد و این وحدت بر عكس آنچه كه هگل می گوید نشانگر آن نیست كه عناصر گوناگون اساس جامعه به صورت واقعیت ویژه ای توسعه یافته اند بلكه كل اساس جامعه در كنار زندگی واقعی مردم به واقعیت ویژه ای دگرسان شده است و در واقع دولت سیاسی ، اساس تشكیل دهندة كل دولت شده است »[9].
در اواخر دهه 1840 و در سالهای 1850 ماركس تئوری اش را تكمیل می كند. در این دوره آثار زیر قابل توجهند : « مقدمه ای بر انتقاد از اقتصاد سیاسی » ، « گروندریسه » ، مكاتباتش با انگلس و مقاله هایش در نشریة دیلی تریبون.
در نامه ای به انگلس ، ماركس می گوید كه نبودن مالكیت خصوصی بر زمین « كلید واقعی بهشت شرق است » [10]. در جوابش انگلس می نویسد كه نبودن مالكیت خصوصی بر زمین « در واقع كلید تمام شرق است » و سپس این پرسش اساسی را پیش می كشد كه چگونه است كه شرقی ها به مالكیت زمین « حتی به شكل فئودالی اش نرسیدند ؟ » [11]. در پاسخ به پرسشی كه خود پیش كشیده است به چند عامل اشاره می كند ، به شرایط اقلیمی ، جنس خاك ، و بعلاوه وجود صحراهای گسترده و در چنین وضعیتی « آبیاری مصنوعی » شرط مقدماتی كشاورزی می شود[12]. از نظرگاه انگلس یك حكومت نمونه وار شرقی هیچ گاه بیشتر از سه شاخه نداشته است :
- ادارة مالیه ، ادارة غارت در داخل كشور.
- ادارة جنگ ، ادارة غارت در داخل و خارج كشور.
- ادارة اموال عمومی ، ادارة تدارك برای تولید و باز تولید[13].
در جای خود به این نكات باز خواهم گشت و اهمیت قابل توجه این ساختار را در بررسی تركیب طبقاتی جامعه باز خواهیم شناخت.
در مقالة « مسائل هند » زمین داری هندی را كاریكاتوری از زمین سالاری انگلیسی برآورد می كند و آنها را در واقع « جمع كنندگان بومی مالیاتها » می خواند [14]. در بارة « رعیت » هم نكته سنجی جالبی دارد. رعیت را می توان معادل « یك دهقان عجیب و غریب فرانسوی » دانست كه هیچ گونه حق دائمی به زمین ندارد و مقدار مالیات هم به صورت بخشی از كل تولید سرانه هر ساله تغییر می كند. البته همانند « سرف رعیت مجبور است كشت كند ولی از سوی دیگرآن امنیتی را كه سرف داشت ، رعیت ندارد »‌. اوضاع در ایالت بنگال كمی پیچیده است ومخلوطی است از زمین داری انگلیسی ، دلالی ایرلندی و نظام اطریشی كه زمین دار را به مالیات جمع كن تبدیل می كند و از طرف دیگر نظام آسیائی كه « دولت را به صورت زمین دار واقعی در می آورد. » [15].
در همین سالهاست كه برای یك نشریة امریكائی ، یعنی دیلی تریبیون مقاله می نویسد. این مقاله ها این فرصت را در اختیار ماركس می گذارد تا مدل تكامل تاریخی اش را در خصوص جوامع آسیائی تكمیل كند. برای مثال در دومقالة « حاكمیت بریتانیا بر هندوستان »‌و «نتایج آتی حاكمیت بریتانیا بر هندوستان »‌روشن می شود كه از دیدگاه ماركس مسیر تكا ملی شرق با غرب یك سان نیست . در مقالة‌ اول ضمن بهره گیری از نكاتی كه انگلس در نامة 6 ژوئن 1856 خود به او نوشته بوددر پیوند با این سه شاخة حكومت آسیائی نكته سنجی های ارزنده ای دارد. « ضرورت حیاتی صرفه جوئی و مصرف اشتراكی آب» در جوامع شرقی ، برای مثال در هندوستان كه صحراهای وسیع و لم یزرع دارد و به علاوه وجود « تمدن نازل و سرزمین وسیع » باعث شد كه یك « عملكرد اقتصادی » بر حكومت های آسیائی تحمیل شود. این واقعیت كه آبیاری مصنوعی « اساس كشاورزی اسكان یافتة شرق را تشكیل می دهد » در عین حال به مقدار زیادی توضیح دهندة این واقعیت مكرر تاریخی هم هست كه « یك جنگ مخرب می تواند سرزمینی را برای قرن ها عاری از سكنه كرده .... و تمام تمدن آنر ا از بین ببرد ». به نظر ماركس انگلیسی ها وقتی بر هندوستان مسلط شدند، ادارة « غارت در داخل » و « غارت در داخل و خارج » را در كف كفایت خویش گرفتند ولی « ادارة كارهای عمومی را كاملا نادیده گرفتند » . نتیجه این مسئولیت گریزی تاریخی انهدام كشاورزی هندوستان بود كه نمی توانست هم چون كشاورزی انگلستان یا دیگر جوامع اروپائی بر اساس اصول رقابت اداره شود. [16] برای انهدام ساختار آسیائی هندوستان ، انهدام كشاورزی به تنهائی كافی نبود. آنچه كه این فرایند را تكمیل كرد ، انهدام صنایع خانگی هندوستان بود كه به نوبه زمینه ساز انهدام « جماعات روستائی » شد. [17] در مقالة « نتایج آتی حاكمیت بریتانیا بر هندوستان »‌ برای استعمار انگلستان نقش دوگانه قائل می شود. تا آنجا كه حاكمیت بریتانیا به انهدام نظام آسیائی منجر می شود، نقش مخرب ولی در عین حال معتقد است كه تا آنجا كه این حاكمیت به شكل گیری اساس مادی جامعه ای شبیه به آنچه كه در جوامع اروپائی وجود داشت ، كمك می كند نقش آن را باید سازنده ارزیابی كرد. جامعة هندی را « تغییر ناپذیر » می خواند و در عین حال می كوشد تفاوت های این جامعه را با یك جامعة نمونه وار غربی نشان بدهد. از نظر او « زمین داری » (Zemindaree ) ‌و « رعیت واری » ( Ryotwaree ) شكل های مشخصی از مالكیت خصوصی هستند كه بوسیله انگلیسی ها وارد جامعة هندوستان شده است و این چیزی است كه در « یك جامعة آسیائی وجود ندارد » [18].
قبل از ادامه بحث به دو نكته باید توجه كنیم . اولا ، ماركس هما نند شماری دیگر از متفكران غربی در این بخش گرفتار « اروپا زدگی » است و همة معیارهای یك جامعة نمونه وار اروپائی را بر جوامع آسیائی تحمیل می كند. ثانیا ، به همین خاطر ولی به گمان من به نادرست، عده ای از محققان با نادیده گرفتن گوهر سخن ماركس، او را به دفاع از سلطه اروپا متهم كرده اند.
از دیگر خصوصیات جوامعی كه بنا به نظر ماركس شیوة تولید آسیائی داشته اند وجود جوامع خودكفای روستائی است. از جمله پی آمدهای وجود چنین جوامع خودكفائی فقدان راه و امكانات ارتباطی دیگر است و این كمبود مبادله فرآورده ها را دشوار می سازد و به نوبه توسعه تقسیم اجتماعی كار را كند می كند. بنظر ماركس « واحدهای خودكفای پرت افتاده از هم » كه باعث كندی مبادله می شوند به پرت افتادگی بیشتر این جوامع منجر می شود. سلطه بریتانیا بر هندوستان این واحد های خودكفا را در هم شكسته است و گسترش شبكه های راه آهن به نیازی كه پدید آمده است پاسخ خواهد داد. در همین مقاله وقتی به تقسیم كار در اقتصاد هندوستان اشاره می كند آن را « تقسیم موروثی كار » می خواند كه منتج از نظام كاست است و براین باور است كه پدیدار شدن « صنایع مدرن » این نوع تقسیم كار را از میان خواهد برد. [19]
به مقالات ماركس در بارة هندوستان اشاره كردیم و گوشه هائی از نظریات ماركس را در بارة جوامع شرقی باز شناختیم. در همان سالها «گروندریسه» ( دست نوشته ها ) كامل ترین بررسی را از آنچه كه ماركس شیوة تولید آسیائی می خواند به دست می دهد. این نوشته ماركس شناخته تر از آن است كه من به بازنگری مختصر آن در اینجا بپردازم . كوششم این خواهد بود كه با بررسی نوشته های دیگر ماركس كه در این خصوص كمتر شناخته شده اند دنباله مطلب را بگیرم.
در مرحله سوم ، یعنی از دهه 1850 تا مرگ در 1883ماركس نه تنها به این نگرش وفادار می ماند بلكه در نوشته های متعددی جنبه های گوناگون این تفاوت هارا بررسی می كند.
ابتدا در این جا باید چند سئوال را مطرح كرد كه برای روشن شدن مطلب مهم و اساسی اند:
1- چه پیش آمد كه ماركس به پذیرش شیوة تولید آسیائی به عنوان شیوة تولیدی مجزا از فئودالیسم رسید؟ آیا آن گونه كه گودز در مباحثات لنین گراد مطرح كردنباید به « مفهوم » چسبید و نتیجه گرفت كه « شیوة‌تولید آسیائی چیزی جز فئودالیسم نیست » ؟
2- آیا او نظرش را بعد ها تغییر نداد ؟
3 - آیا پیش كشیدن چیزی به عنوان « شیوة تولید آسیائی » یك اشتباه لپی و یا لغزش قلم از سوی ماركس نبود ؟ ماركس هم مانند هر انسان دیگری می تواند اشتباه كرده باشد. از آن گذشته ماركس در بارة شیوة تولید آسیائی مطالب چندان زیادی ننوشته است .
4- آیا نظر ماركس در بارة شیوة تولید آسیائی با استناد به مدارك جمع آوری شده بوسیله محققین در دورة‌پس از مرگ ماركس نادرست اعلام نشده است ؟
پاسخ مفصل به این پرسش ها از حوصله این نوشته فرا می گذرد. به اختصار ولی می توان گفت :
در خصوص سئوال اول باید گفت كه در آن دوره ای كه « ایدئولوژی آلمانی» و یا ‌ ‌«مزد، كار ، سرمایه» را می نوشت هنوز تئوری خود را تكمیل نكرده بود و بعلاوه از جوامع شرقی اطلاعات زیادی نداشت. شواهدی در دست است كه نشان می دهد كه در آن سالها ماركس و انگلس برای درك بهتر جوامع شرقی به مطالعات گسترده ای دست زدند. انگلس حتی برای استفاده از منابع ایرانی در بارة‌تاریخ به آموزش زبان فارسی دست زد و حتی در نامه ای به ماركس از لذتی كه از خواندن « حافظ شوریده حال » به زبان اصلی می برد سخن گفت [20]. در این تردیدی نیست كه ماركس و انگلس برای درك بهتر از توسعه سرمایه داری در غرب به شرق و مسائل مربوط به شرق علاقه مند شده بودند. در توضیح این علاقمندی به دلایل زیر می توان اشاره كرد:
1- جنگ تریاك ( 1842-1840)، انقلاب تای پینگ (1864-1851) در چین و « قیام سپوی » در هندوستان ( 1858-1857) اهمیت این جوامع را در توسعه سرمایه داری به ویژه در اروپا بیش از پیش عیان نمود.
2- بحران های ادواری سرمایه داری در اروپا ، به ویژه در اواخر دهة 1840 و اهمیتی كه غارت مستعمرات در تخفیف این بحرانها داشت موجب شد كه توجه ماركس و انگلس بیش از همیشه به بررسی هندوستان ، چین ، ایران ، تركیه جلب شود.
3- بررسی جوامع شرقی نه یك كنجكاوی تئوریك بلكه كوششی صادقانه برای تدوین استراتژی انقلابی برای این جوامع بود. از دیدگاه ماركس جز با بررسی خصوصیات و ویژگی های این جوامع تدوین این استراتژی ممكن نبود. بررسی نوشته های ماركس به وضوح نشان می دهد كه از دیدگاه او بر خلاف تحریفاتی كه پس ازمرگ او بوسیله لنین و استالین شده است شیوة تولید آسیائی همان فئودالیسم نیست .
در باره سئوال دوم ، نوشته های ماركس تا زمان مرگ و به ویژه تحقیقاتی كه در طول سالهای 1881-1879 به عمل آورده نشان می دهد كه نه تنها به مفهوم شیوة تولید آسیائی وفادار ماند بلكه برای درك بهتر آن جنبه های گوناگون این شیوة تولیدی را ، نه بطور منظم و سیستماتیك ، بررسی كرده است. بررسی ماركس از نوشته های كوالفسكی ،‌مورگان ، هنری مین و جان فیر دراین راستا قابل توجهند.
شماری از مخالفین داستان لغزش قلم و اشتباه لپی ماركس را مطرح كرده اند ، یعنی ماركس سهوا به جای فئودالیسم از نظام آسیائی سخن گفته است . اگر در نظر داشته باشیم كه دركمتر نوشته ایست كه ماركس از اختلاف بین این دو ، یعنی فئودالیسم و نظام آسیائی ، سخن نگفته باشد انگاه چنین ایرادی به راستی مضحك و خنده دار می شود. حتی یولك در كنفرانس لنین گراد تا به آنجا پیش رفت كه در توجیه استهزائی چنین ناهنجار بر ماركس ، تئوری شیوة تولید آسیائی را « تئوری بورژوائی » خواند و مدافعان این نظریه هم « حاملان نفوذ خارجی » شدند. در هر بحث و مباحثه ای وقتی كار یكی از طرفین به برچسب زنی و انگ می رسد بی گفتگو باید نتیجه گرفت كه كفگیر استدلال به راستی به ته دیگ رسیده است . یعنی حرف و سخنی برای گفتن نیست ودر عین حال، چنین شیوه ای نشانه حاكمیت تفكری یكه سالار نیز هست. و اما، در مورد این مباحثات، تاریخ نشان داده است كه « برندگان » كنفرانس لنین گراد در طول آن كنفرانس به واقع، تاریخ را به محاكمه كشیده بودند.
در رابطه با سئوال آخرتا به آنجا كه نویسنده با خبر است اسناد و مدارك جمع آوری شده پس از مرگ ماركس براین دلالت داشته است كه همان گونه كه ماركس معتقد بود تكامل تاریخی جوامع شرقی از همان الگوی تكامل جوامع غربی تبعیت نكرده است. نویسندگانی كه چه در زمینة نظری ( برای نمونه هندس - هرست ) و چه در زمینه های بررسی تاریخی ( برای مثال جین چزنو در بارة ویتنام » كه با نفی شیوة تولید آسیائی آغاز كرده بودند در برخورد به واقعیت ها به انتقاد از خویش رسیدند.
بعضی از نویسندگان به ویژه كسانی كه از دیدگاه های استالین طرفداری می كردند به این دلیل شیوة تولید آسیائی را رد می كردند كه ماركس بطور سیستما تیك و منظم راجع به آن مطلب ننوشته و مكانیسم های تحول آن را مشخص نكرده است. برای نمونه گودز از این دیدگاه به شیوة تولید آسیائی انتقاد می كند. این واقعیت به خودی خود درست است كه ماركس نوشتة مجزائی در بارة‌این شیوة تولیدی ندارد ولی برخوردی از این خطا آمیزتر و مخرب تر قابل تصورنیست . نه تنها این مدعیان « سرمایه » را با « انجیل » ویا « تورات » عوضی گرفته اند بلكه باید از این پژوهشگران ومحققان پرسید كه اگر این شیوة بررسی و استدلال درست باشد مگر ماركس جزئیات نظام برده داری و یا فئودالیسم را شكافته است ؟ مگر راجع به جزئیات و یا مكانیسم های جامعه سوسیالیستی و یا كمونیستی وارد جزئیات شد ؟ اگر بتوان جهان بینی ماركسی را تا به این حد تنزل داد غیر از نظام سرمایه داری چه باقی می ماند ؟ واقعیت این است كه ماركس تنها در بارة نظام سرمایه داری تجزیه و تحلیل مفصل و جامعی به دست داده است. آنچه كه باید بشود اینكه با بهره برداری از ابزاری كه در اختیار داریم باید بدون پیشداوری و قشریت به بررسی نظام های پیشا سرمایه داری و فراسرمایه داری همت گمارد تا بتوانیم چگونگی تحولات آنها را باز بشناسیم .
در بالاگفتیم كه در سرتاسر عمر خویش و در تمام نوشته هائی كه در دست داریم، ماركس به تفاوت بین الگوی تحول تاریخی غرب و شرق اعتقاد داشت. این نكته در عمده ترین كتاب ماركس،‌ « سرمایه» نمود بسیار برجسته ای یافته است.
در جلد اول «سرمایه» كه در زمان حیاتش چاپ شد مشاهده می كنیم كه در بخش مربوط به نقش كالا در جوامع سرمایه داری،‌كشورهای آسیائی از كشورهائی كه دارای نظام فئودالی هستند، متفاوت ارزیابی شده اند. برای نمونه، ماركس بر این عقیده است كه در شیوة تولید آسیائی و دیگر شیوه های عهد عتیق، تبدیل محصول به كالا وبه تعاقب آن تبدیل بشر به تولید كننده كالا نقش فرعی بازی می كند ولی هر قدر كه این جوامع « به فروپاشی خود نزدیكتر می شوند، اهمیت این نقش افزایش می یابد»[21]. اختلاف فقط به تولید كالا خلاصه نمی شود. در همان فصل، آنهائی را كه معتقد بودند « اشكال ابتدائی مالكیت اشتراكی« صرفا به شكل اسلاو و یا منحصرا روسی نمودار می شود به سخره گرفته می افزاید:
« این شكل بدول كه وجودش را در بین رومن ها، تیوتن ها و سلتها می توانیم اثبات كنیم،‌امروز نمونه های فراوانی از آن را، اگرچه فروریخته ومنهدم، در هندوستان می شود ملاحظه كردو مطالعه عمیق تری از مالكیت اشتراكی آسیائی و مخصوصا مالكیت اشتراكی در هندوستان نشان می دهدكه چگونه از اشكال متفاوت مالكیت اشتراكی بدوی، اشكا مختلف فروپاشی آنها توسعه یافته است»[22].
اشكال گوناگون مالكیت اشتراكی را از دید ماركس به صورت زیر می توان ارائه نمود.
مالكیت اشتراكی آلمانی فرد Ü زمین Ü جماعت
مالكیت اشتراكی كلاسیك جماعت Ü فرد Ü زمین
مالكیت اشتراكی آسیائی فرد Ü جماعت Ü زمین
تفاوت این اشكال در این است كه در حالیكه در اشكال آلمانی و كلاسیك، فرد مستقیما با زمین [ ابزار عمدة‌تولید ] در ارتباط قرار می گیرد، درشكل آسیائی این ارتباط مستقیم وجود ندارد. فرد موقعی می تواند به زمین حق تصرف داشته باشد كه ابتدا به عضویت جماعت در آمده باشد. عمده تر ین دلیل ماركس در توجیه این ارتباط غیر مستقیم این است كه آماده كردن زمین برای بهره برداری بدون كار جمعی ممكن نیست و به ویژه در عصر و دوره ای كه نیروهای مولده نیز تكامل نایافته اند، زمینه های عینی برای ارتباط مستقیم بین فرد و زمین وجود نخواهد داشت. به یاد داشته باشیم كه :
« شرط عینی و اساسی كار، بصورت محصول كار ظاهر نمی شود. بلكه به صورت طبیعت وجود دارد. از یك سو بشر وجود دارد و از سوی دیگر، زمین به عنوان شرط عینی برای بازتولید بشر»[23]. پس تا به همین جا روشن شد كه در جوامعی چون ایران كه شرایط اقلیمی نامساعدی دارند، از همان آغاز بر سر راه پیدایش مالكیت خصوصی عوامل تولید موانعی بروز می كند. بعلاوه، ضرورت این كه یك فرد، باید برای بهره مندی از زمین عضو جماعتی باشد، در عرصة فرهنگی باعث پدیدار شدن فرهنگ قبیله ای می گردد.
در فصل « تقسیم كار ومانوفاكتور» ماركس از این تفاوت ها روشن تر سخن می گوید. در مانوفاكتور كشورهای آسیائی ( برای نمونه در هند) محصولات بدون « سرمایه، ماشین، تقسیم كار» تولید می شوند در حالیكه در مانوفاكتور اروپائی وجود این عوامل، یعنی سرمایه ، ماشین و تقسیم كار، باعث تسهیل كار مانوفاكتور شده است.[24]
در شرایطی كه سرمایه و ماشین در كار نباشد، مهارتی كه نشان داده می شود، « عمدتا موروثی است كه از نسلی به نسل دیگر و از پدر به پسر منتقل شده است. در یك مانوفاكتور آسیائی، مهارت موجود شبیه مهارتی است كه عنكبوت در تنیدن تار دارد» البته به یادآوری می ارزد كه كار یك بافنده هندی در این نوع مانوفاكتور ها به مراتب پیچیده تر از كاریست كه در مانوفاكتور انجام می گیرد[25]. در این جا تقسیم كاری وجود ندارد چون بافنده، فقط بافنده نیست بلكه باید، هوای كارهای دیگر را نیز داشته باشد. در بخش مربوط به « تقسیم كار در مانوفاكتور و تقسیم كار در جامعه» این نقاط افتراق روشن تر بیان می شوند. لازمة‌ پیدا شدن تقسیم كار در جامعه، جدائی شهر و روستاست كه مبادله فرآورده ها را ضروری می سازد و این مبادله، در مسیر تحول و تكاملی خویش باعث پیدایش تقسیم كار بیشتر در جامعه می شود. بعلاوه نظر به اینكه تولید وجریان كالاها پیش شرط عمده و ضروری پدیدار شدن مناسبات سرمایه سالارانه است، برای پیدایش تقسیم كار در مانوفاكتور لازم است كه تقسیم كار در جامعه به درجه معینی از تكامل رسیده باشد. به عبارت دیگر، بر این نكته انگشت می گذاردكه اگر در شیوة تولید سرمایه سالارانه بی بندوباری در تقسیم كار در جامعه و استبداد تقسیم كار در مانوفاكتور لازم و ملزوم یكدیگرند، در جوامع اولیه و آسیائی كه جدائی حرفه ها بطور خودبخودی صورت گرفته، سپس مشخص تر گردیده وسرانجام با بهره گیری از قانون دائمی شده است ما با وضع جالبی روبرو هستیم. از یك سو،‌« سازمان كار در اجتماع» طبق نقشه پذیرفته شده ومبتنی بر حكمی از بالا صورت گرفته است در حالیكه از سوی دیگر، « تقسیم كاری در كارگاه وجود ندارد، و اگر هم به مقدار ناچیزی باشد، بسیار پراكنده و یا تصادفا شكل گرفته و متحول شده است»‌[26]. پس آنگاه به وارسیدن مختصات جوامع اولیه می پردازدكه در هندوستان « بعضی از آنها هنوز به حیات خود ادامه می دهند» و خصلت های عمده شان را بر می شمرد. و اما این خصلت ها كدامند؟
- مالكیت اشتراكی زمین
- وحدت كشاورزی و صنایع دستی
- تقسیم كار ثابت.[27]
دو خصلت اول، مشخص و معلوم هستند پس رویشان معطل نمی شویم. ولی منظور ماركس از « تقسیم كار ثاتب » چیست؟ در ادامه همین مباحث، مقصود ماركس از تقسیم كار ثابت نیز روشن می شود. وقتی نیازی پیش بیاید، یك جماعت روستائی جدید بر اساس همین مختصات « مثل یك طرح یا الگوی از پیش ساخته و پرداخته » تشكیل می شود كه « همة نیازهای خود را خویش تولید می نماید». در این چنین جماعتی، بخش عمدة محصولات به صورت كالا در نمی آید، یعنی در بازار مبادله نمی شود. به گفتة‌ ماركس،‌ « تولید در چنین جماعتی مستقل از تقسیم كار ناشی از مبادله كالاها در كل جامعه است» و به همین دلیل، فقط مازاد محصول است كه به صورت كالا در می آید، آنهم « موقعی كه مازاد به دست دولت رسیده باشد» كه از زمان های بسیار دور، بخشی از تولیدات را به صورت جنس به عنوان مالیات زمین دریافت می كرده است [28].
در مبحث « تعاون» نیز برشمردن نقاط افتراق بین جوامع آسیائی و غیر آسیائی ادامه می یابد. تعاون سرمایه داری در پروسه كار آغاز می شود یعنی كارگران بطور مجزا و نه همه با هم با سرمایه دار وارد مبادله می شوند، [ مبادله نیروی كار با مزد ] ولی تعاون بین آنها در پروسه كار شكل می گیرد. ولی از سوی دیگر، در پروسه كار كارگران دیگر متعلق به خویش نیستند و در سرمایه مستحیل شده اند. تاثیر همكاری ساده را در آثار غول پیكری كه از تمدن های باستانی به جا مانده است مشاهده می كنیم. ولی در این جوامع این تعاون، از یك سو بر اساس مالكیت عمومی عوامل تولید استوار است و از سوی دیگر، با وابستگی فرد به جماعت، خصلت بندی می شود. به نظرماركس، این وابستگی به حدی است كه همان قدر كه « یك زنبور می تواند از كندو جدا شود»، فرد نیز می تواند از این جماعت فاصله بگیرد». اهمیت وابستگی فرد به جماعت در چیست؟ چرا ماركس این همه بر این نكته تاكید می كند؟ به استنباط من، منظور ماركس این است كه این عدم آزادی فرد موجب كندشدن قراروئی مناسبات براساس مالكیت خصوصی [ ودر پیشرفته ترین حالت، سرمایه سالارانه] در چنین جوامعی خواهد شد چون پیش گزارة تعاون سرمایه سالارانه « وجود كارگر مزدبگیر و آزاد است كه نیروی كار خود را برای فروش به سرمایه عرضه می كند»[29]. البته اگر این تنها مورد اختلاف می بود،‌شاید چندان اهمیت نداشت. ولی در تعاون ساده از نوع آنچه كه در جوامع شرقی وجود داشت با مازااد تولید چه می كنند؟ پس از پرداخت هزینه های بوروكراسی، كارمندان، تاسیسات نظامی« اگر مازادی باقی بماند، آن را صرف ساختن بناهای حیرت انگیز با عمومی می كنند». ساختن این بناها فقط با مازاد تولیدات زمین امكان ناپذیر است، بلكه كنترل و اتوریته دولت های شرقی « بر نیروی كار جمعیت شاغل در خارج از كشاورزی » نیز لازم است. ابزار كنترل دولت شرقی، كنترل دولت بر مازاد مواد كشاورزی و مواد غذائی است. كنترل دولت بر مازاد تولید كشاورزی، كنترل دولت بر بخش غیر كشاورزی را تضمین می كند چون آنها كه در خارج از كشاورزی در یك پادشاهی آسیائی شاغلند، « چیزی غیر از توان بدنی خویش» در این راه صرف نمی كردند ولی « توان آنها در شماره آنهاست» و قدرت « هدایت این توده انبوه » است كه به « پیدایش قصرها، زیارت گاه ها و اهرامی» كه حتی اكنون نیز مورد حیرت ماست، منجر شده است. برای مثال، دره های حاصلخیز نیل، برای جمیعت روزافزون غیر كشاورزی غدا تولید می كرد، و مازادی كه عمدتا در دست شاهان و روحانیون بود، با استفاده از این شماره روزافزون صنعت گران غیر كشاورزی امكان دادكه این همه ابنیه حیرت انگیز كه سرتاسر مصر را پوشانده است ساخته شود. قدرتی كه توانسته است این ابزار و نیروهای عظیم را هدایت كند، قادر شده است كه این همه ابنیه و آثار حیرت انگیز بجا بگذارد. تعاون ساده آسیائی پیش شرط دیگری نیز لازم دارد. اگر قرار است كه این ابنیه و آثار حیرت انگیز ساخته شوند، پس تمركز وسیله زیست این كارگران در دست یك تن و یا معدود اشخاص، لازم است تا بوجود آوردن این آثار امكان پذیر شود. ماركس به طعنه ولی دست به مقایسه درخشانی می زند و اضافه می كندكه « در جامعه مدرن، قدرت شاهان آسیائی ومصری به سرمایه داران منتقل شده است.»[30].
در این جا ماركس عمدتا به بررسی دووجه از مسئله پرداخته است. ابتدا، رابطه تولید كنندة مستقیم با شرایط عمدة‌تولید و در دوران پیشا سرمایه سالاری، با زمین، و درثانی، نحوة اخذ مازاد از تولید كنندة‌ مستقیم. هرآن كس كه با نظام فكری ماركس آشنا باشد می داند كه در این نظام،‌ این دو پایه هائی هستند كه بر آن اساس، تفكیك تاریخ به اعصار گوناگون صورت می گیرد. به این ترتیب، اشارات ماركس به این تفاوتها، نه تصادفی و نه ناشی از بی اطلاعی،‌بلكه دقیقا به منظور مطرح كردن این تفاوت ها در الگوی تكامل تاریخی جوامع گوناگون است. نكته جالب این كه برخلاف آنچه كه مخالفین شیوة تولید آسیائی به ماركس نسبت داده اند، نظام فكری او با تكامل تك خطی جهانشمول، یعنی آنچه كه از 1931 به این سوتا زمان فروپاشی شوروی به عنوان دیدگاه « ماركسیستی » از تاریخ عرضه می شد، در تضاد وتناقض قرار می گیرد. گذشته از آنچه كه تا كنون گفته ایم بد نیست اشاره كنم كه وقتی در زمان حیات خود او، میخائیلوفسكی كوشید تا الگوی تكامل تاریخی اروپا را برای بررسی تحولات تاریخی روسیه بكار ببرد، ماركس نوشت:
« او [ میخائیلوفسكی] اصرار دارد طرح تاریخی من ازتكوین سرمایه سالاری در اروپای غربی را به صورت یك تئوری فلسفی - تاریخی از مسیر عمومی تكامل دگرسان كند. مسیر عمومی تكاملی كه همة جوامع باید تقدیرا و بی توجه به موقعیت های تاریخی خود طی كنند برای این كه در نهایت به آن نظام اقتصادی برسندكه علاوه بر حداكثر كردن افزایش بازدهی كار اجتماعی باعث توسعه و تكامل كامل بشر هم بشود. اما از جناب ایشان پوزش می طلبم (‌ واقعا افتخار بزرگی نصیب من نموده و در عین حال به من افترای عظیمی روا داشته است»[31]
و اما از طرح تاریخی تكامل سرمایه سالاری در اروپا، چه نتایجی می توان گرفت؟ تنها نتیجه ای كه «‌از طرح تاریخی من می توان گرفت» ماركس ادامه می دهد، این كه اگر روسیه بخواهد، نه این كه حتما بایستی بخواهد، متعاقب كشورهای سرمایه سالاری اروپای غربی به صورت یك جامعه سرمایه سالاری در بیاید،‌ « این امر امكان پذیرنخواهد بود مگر این كه بخش عمده ای از دهقانان به صورت پرولتاریا در بیایند».[32]
این نكته نیز كلی تر از آن است كه بتواند برای اثبات جهان شمولی تكامل تك خطی مورد استفاده قرار بگیرد. و اما، در بارة جوامع روستائی، این جماعت های روستائی در یك جامعة‌ آسیائی، در همه جا یك سان نیستند و حتی در مثال مشخص هندوستان، ماركس به این تفاوت ها توجه می كند.
در ساده ترین شكل جماعت، زمین بطور اشتراكی كشت می شودو محصول بین اعضای جماعت تقسیم می شود. در عین حال، وحدت صنعت و كشاورزی خود را به این صورت نشان می دهد كه هر خانواده دوك نخریسی و بافندگی خویش را داراست كه بصورت كار مكمل عمدتا برای مصرف خانواده و بعضا به عنوان یك منبع ثانوی و اضافی درآمد تولید می كند. در این جا نیز، تنها مازاد تولید است كه به صورت كالا در می آید و مبادله این مازاد عم عمدتا نه در درون جماعت بلكه بین جماعت های مختلف صورت می گیرد. در بین اعضای یك جماعت، مشابهت چشمگیری از نظر كار تولیدی وجود دارد ولی دركنار و در واقع بر فراز سر این تودة‌انبوه، « شهروندان مهم» وجود دارندكه در مشاغل « قاضی، پلیس، مامور مالیه.... دفتردار كه حساب كشت و ذرع و مسائل مربوط به آن را نگاه می دارد... دیگری به تعقیب خلافكاران می پردازد و از غریبه های مسافر حمایت می كندو آنها را تا ده مجاور همراهی می نماید... مرزبانان كه از مرزها در مقابل جماعت های همسایه حفاظت می كنند... میرآب كه از منابع عمومی آب را به منظور آبیاری توزیع می كند... براهمنی كه به مسائل مذهبی می پردازد، مدیرمدرسه كه روی شن و ماسه به بچه ها خواندن و نوشتن می آموزد...منجم باشی كه روزهای میمون و نامیمون را برای كشت، بهره برداری محصول ودیگر فعالیت های كشاورزی تعیین می كند.... آهنگر ونجار كه ابزارتولید كشاورزی را می سازند و تعمیر می كنند...كوزه گر كه همه كوزه های ده را می سازد، سلمانی، رختشور كه رخت ها را می شوید... جواهر فروش،... این جا و آن جا...... شاعر كه در بعضی از جماعات ممكن است جواهر فروش نیز باشد ودر جای دیگر مسئول مدرسه... این ده دوازده نفر از كیسه جماعت زندگی می كنند....»[33]
مشاهده می كنیم كه مسئله بهره كشی، یا بهره مندی از مازاد تولید در یك جامعة‌ آسیائی در دو سطح مطرح می شود. یكی در درون این جماعت ها كه به زیبائی توسط ماركس توصیف شده است و دیگر در ارتباط هر جماعت با حكومت محلی و از آن طریق با حكومت مركزی. جالب است توصیف ماركس را از یك جامعة‌نمونه وار آسیائی در بالا خواندیم، بد نیست این توصیف را با توصیفی كه باستانی پاریزی از یك جماعت روستائی درایران به دست می دهد مقایسه كنیم:
« كشاورزی و ثروت این قوم بسته به بارندگی سال است.... بنای كشاورزی كوهستان بر شش اصل:‌ آب، زمین، گاو، تخم،‌كود و كار نهاده شده محصولی كه بدست می آید بهمین تناسب تقسیم می شود... آهنگر و نجار ده تمام كار برزگران و وسائل كشاورزی ارباب را در تمام سال مجانا می سازند... خود زارع در كنار آهنگر گرز می زد كارش خیلی خیلی زود به راه می افتاد. هم آهنگر و هم نجار می دانستند كه فردا در محصول شریكند... حمامی و سلمانی هم همین طور بودند. خدمات عمومی بود. زارع و ارباب مجانا به حمام می رفتند. حمام ده وقفی بود... آخرین خرمنی كه كشیده می شد خرمن حمامی ها و سادات بود. زارعین گاو و گرجین به آنها قرض می دادند تا می كوفتند و باد می دادند و بار آن را می بردند... بعضی كارها بصورت عمومی و حشر انجام می شد. ساختن برج ها... كندن راپین ( جوی پیش قنات تا استخر) شش دانگی و عمومی بود. بستن بند بر رودخانه...عمومی بود... مبارزه با ملخ عمومی و ششدانگی بود... هنگام خرمن كشی، زارع یك ناهار به همه حاضران كه ده بیست نفر بودند - می داد كه به "‌چاشت خرمن "‌معروف بود.... سهم تنقیه قنات و مرسوم را در سر همین خرمن بر می داشتند. گاهی تخم سال بعد هم سرخرمن برداشت می شد. احداث باغ.... به صورت حشر انجام می گرفت. در مركز ده اعلام می شد كه فلان خواجه یا حاجی... می خواهد باغ بریزد. از فردا، از تمام دهات اطراف ومركز ده روستائیان بیل خود را بر می داشتندو به آن محل می رفتند و زمین را دسته جمعی می كندند.... كندن و "‌دنده ریزی" (‌تخم درخت كاشتن) در زمستان انجام می شد...».[34]
این گریز بی موقع را به نوشته پاریزی از آن جهت زده ام تا نشان داده باشم كه تصویر ماركس از زندگی در این جماعات روستائی تا چه پایه منطبق بر واقعیت های این جوامع بود و نتیجتا این را گفته باشم كه شیوة تولید آسیائی را با بحث ارزان «‌بی دانشی ماركس از شرق» نمی توان رد كرد.
در شرایطی كه دربالا توصیف كردیم، اگر جمعیت جماعت زیاد شود، بجای گسترش افقی جماعت، جماعت های تازه ای شكل می گیرد و تقسیم كاری شبیه به آنچه كه در گفتاوردهای بالا آمد، خود را باز تولید می كند. به نظرماركس، تقسیم كاری شبیه به آن چه كه در مانوفاكتور وجوددارد، در این جماعات غیر ممكن است چون بازاربرای تولیدات نجار و آهنگر تغییر چشمگیری نمی كند. در مواردی ممكن است وضعیت طوری باشد كه بجای یك نجار سه نجار باشند كه تماما با بیش و كم تفاوتی همانند همند. قوانینی كه در این جماعات تقسیم كار را سامان می دهند در واقع همانند قوانین طبیعت هستند. و از طرف دیگر، صاحبان حرف، بدون این كه اتوریته سامان دهنده ای بالای سرشان باشد، مستقل از یك دیگر به فعالیت خود ادامه می دهند و از همین نظر، سازمان تولید در این جوامع بسیار ساده است. این ساده بودن سازمان تولید است كه « كلید رمز غیر قابل تغییر بودن جوامع آسیائی را به دست می دهد». غیر قابل تغییر بودن جامعه در تناقض چشمگیری با تغییر دائم دولت های آسیائی و سلاله حكومت گر قرار می گیرد. با این همه، « شالوده و زیر بنای اقتصادی جامعه با وجود طوفان در آسمان سیاسی» دست نخورده باقی می ماند.[35]
در همین مبحث، به اختلافات دیگری هم اشاره می كند. مثلا از یك طرف مطرح می كند كه « بازار محدود امكان رشد افقی یك صنعتگر را در جامعة‌آسیائی از او سلب كرده از سوی دیگر مطرح می كند كه « شماره افزایش یابنده ای ازكارگران كه در كنترل یك سرمایه دار باشند» نقطة‌طبیعی شروع تعاون وتولید مانوفاكتور ی است[36]. با این حساب، روشن می شود كه شرایط لازم برای رشد تولید مانوفاكتور در جوامع آسیائی وجود نداشته است و نتیجتا، ظهور مناسبات سرمایه سالاری نیز به نوبه مواجه با اشكال می شود. از سوی دیگر، گسترش تقسیم كار در مانوفاكتور كه در یك جامعة‌آسیائی امكان پذیر نبوده، افزایش شمارة كارگران را ضروری می سازد و این افزایش، افزایش سرمایه متغیر را در فرایند تولید به دنبال خواهد داشت كه به رشد ارزش اضافی منجر می شود. رشد ارزش اضافی، در فرایند تولید، به نوبه افزایش سرمایه ثابت را به دنبال خواهدداشت.[37]
در فصل مربوط به « ارزش اضافه مطلق و نسبی» مجددا به وارسیدن همین نكات اختلاف می پردازد. به عقیده ماركس، بازدهی كار با دو مجموعة عوامل تعیین می شود. اولا،‌درجة رشد جامعه به صورت تولیدات اجتماعی شده و ثانیا، شرایط فیزیكی. این شرایط خود دو دسته اند. بشر و طبیعت پیرامون بشر. شرایط فیزیكی خارجی خود به دو گروه تقسیم می شوند:
-ثروت طبیعی به صورت ابزار لازم برای بقاء، مثل خاك حاصلخیز و آبی كه ماهی داشته باشد.
- ثروت طبیعی به صورت ابزار كار، مثل آبشار، رودخانه های قابل كشتی رانی، چوب...
در مراحل اولیه تمدن، ثروت طبیعی به صورت ابزار برای بقاء‌تعیین كننده است ولی در مراحل بالاتر تمدن، ثروت طبیعی بصورت ابزار كار اهمیت بیشتری پیدا می كند. در دنباله این مطلب اضافه می كند كه « برای مثال هندوستان را با انگلستان مقایسه كنید »[38]. در آنچه كه در پی آن می آید، اگر چه بطور مستقیم این دو را مقایسه نمی كند ولی روشن است كه ماركس بطور ضمنی این مقایسه را دنبال كرده است . در جوامعی كه زمین حاصل خیزتری دارند و آب و هوای شان مساعدتر است «‌مقدار كار لازم برای حفظ وبازتولید تولید كننده به همان نسبت كمتر است»[39]. ولی اهمیت این نكته در چیست ؟نكته سرراست این است كه در این جوامع، مازادی كه برای دیگران می ماند، به نسبت بیشتر است. و برای اجتناب از اشتباه یادآوری می كند كه منظورش این نیست كه حاصل خیزی زمین به خودی خود، باعث فراروئی مناسبات سرمایه سالاری خواهد شدو حتی در این ارتباط، این گوناگونی حاصل خیزی خاك و شرایط اقلیمی است كه اساس فیزیكی تقسیم اجتماعی كار را تشكیل می دهد. در همین مقوله معتقد است كه نیاز به تحت كنترل در آوردن طبیعت به منظورهای تولیدی است كه نقش برجسته ای در تاریخچه تطور و تكامل صنایع ایفاء می نماید و سپس به ضرورت آبیاری مصنوعی در مصر، لمباردی، هلند،‌ایران و هندوستان اشاره می كند[40]. در همین جا بگویم كه به استنباط راقم این سطور، آنچه كه در تفكر ماركس « شیوة‌تولید آسیائی » نامیده می شود، فقط در پیوند با آبیاری مصنوعی تعریف نمی شود، اگر چه در این دست جوامع آبیاری مصنوعی از اهمیت خاصی برخوردار است. در همین راستاست كه ماركس مطرح می كند كه یكی از اساس مادی قدرت دولت بر ارگانیسم تولید كننده منفرد در هندوستان، برای نمونه، تنظیم عرضه آب بود. نیازی كه به قول ماركس، حكمرانان مسلمان هندوستان بسیار بیشتر و بهتر از انگلیسی ها آن را درك كرده بودند[41]. گفتن دارد كه « شرایط طبیعی مناسب» فقط امكان و نه واقعیت ایجاد ارزش مازاد را تشكیل می دهد و شرایط حاكم بر جوامع آسیائی موجب می شود كه جداكردن تولید كننده ارضی، دهقان از زمین» به سهولت انجام نمی گیرد، چون دراین جوامع همان قدر كه « یك زنبور می تواند از كندو ببرد» فرد هم می تواند از جماعت قاصله بگیرد. ناگفته روشن است كه مسائل ومشكلات موجود برسرراه این جداسازی، به واقع مشكلات فراروئیدن مناسبات سرمایه سالاری در جامعه اند. از دیدگاه ماركس، این جدائی ، « اساس كل پروسة‌انباشت آغازین سرمایه است»[42].
در جلد دوم سرمایه، همین نگرش ادامه می یابد. برای نمونه به این نكته توجه می كند كه جدائی دهقان روسی از زمین، بخاطر مالكیت اشتراكی زمین بوسیلة‌ جماعات دهقانی، هنوز صورت نگرفته است و درواقع، در نتیجه وجود چنین شیوة‌مالكیتی كند شده است[43]. درمبحث دیگری، بین زمان كار و زمان تولید تفكیك قائل می شود ومی گوید كه اگر چه این درست است كه « زمان كار» همیشه « زمان تولید » هم هست، ولی به عكس در همة‌آن مدتی كه سرمایه درگیر محدودة‌تولید است، آن مدت، ضرورتا زمان كار نیست. نمونه های زیادی ارائه می كند برای نشان دادن این تفاوت. برای نمونه، می نویسد، در كشاورزی،‌وقتی كه بذر كاشته می شود، تا زمان بهره برداری از محصول كار زیادی صورت نمی گیرد. به تولید شراب اشاره می كند كه وقتی شیرة‌انگور گرفته می شود، برای مدتی باید بماند با به اصطلاح قوام پیدا كند. در بخش تولید چوب الوار، زمانی كه بذر كاشته می شود و زمانی كه الوار به دست می آید،‌سالها طول می كشد. در این فاصله كار ناچیزی در حیطة‌تولید انجام گرفته است. باذكر این مثال ها، سپس به مورد مشخص روسیه باز می گردد كه در بعضی نقاط شمالی، در سال فقط 150-130 روز امكان كاركردن در سال وجود دارد. هرچه كه شرایط اقلیمی نامساعدتر باشد، تمركز روزهائی كه كار صورت می گیرد، بیشتر می شود. ناگفته پیداست كه همین وضعیت در دیگر كشورهائی كه به تعبیر ماركس شیوة تولید آسیائی داشته اند، برای مثال، هندوستان، ایران نیز صادق بود. پی آمد چنین تمركزی بر فرایند تحولی اقتصاد چیست؟
ماركس ادامه می دهد، علاوه بر زیانی كه بر اقتصاد روسیه واردمی آید، چون منابع موجود آنطور كه باید و شاید مورد بهره برداری قرار نمی گیرند، این اختلاف موجود بین زمان كار وزمان تولید در واقع «‌اساس طبیعی ادغام كشاورزی با صنایع كمكی روستائی است».[44] در بسیاری از روستاها، نسل اندر نسل دهقانان علاوه بر كارهای كشاورزی، بافنده،‌ كفش دوز، قفلساز نیز بوده اند. این صنایع كمكی به نوبه مورد توجه سرمایه داران قرار می گیرند كه ابتدا به صورت « شخص تاجر» ظاهر می شوند ولی وقتی مناسبات سرمایه سالاری گسترش می یابد و گسترش این مناسبات تفكیك كشاورزی و مانوفاكتور را تكمیل می كند دهقانان این منبع درآمد كمكی را از دست می دهند و وضعشان خراب تر می شود[45]. تا آنجاكه به سرمایه مربوط می شود موقعیتش تغییر نمی كند ولی برای كار وضعیت این چنین نیست. كار، و در این مورد مشخصا دهقانان، منبع ثانوی درآمد را رفته رفته از دست می دهند.
كوشش ماركس برای نشان دادن تفاوت های فرایند تحولات تاریخی شرق (‌ جوامع آسیائی)‌و غرب در جلد سوم سرمایه نیز ادامه می یابد. در مبحث « فاكتهائی در بارة‌سرمایة تجاری» به تفصیل از تاثیرات گسترش تجارت و مبادله بر ساختار اقتصادی سخن می گوید و به اخص بین جریان كالائی، یعنی،‌كالاÜ پول Ü كالا و جریان پولی یا سرمایه تجاری، یعنی، پول Ü كالاÜپول تفكیك قائل می شود. بعلاوه،‌ وقتی به موقعیت دارندگان تولید مازاد در ادوار مختلف اشاره می كند، به روشنی طبقه فئودال در ساختار فئودالی و دولت در جامعة آسیائی را یكسان برآورد نمی كند[46]. به اعتقاد ماركس، رشد وپیشرفت سرمایه تجاری به گسترش تولید ارزش مبادله [ به عبارت دیگر، تولید برای بازار در برابر تولید برای برآوردن نیازهای شخصی ] منجر شده كه به نوبه بر ساختار های قدیمی تاثیرات متلاشی كننده ای می گذارد. درجه و میزان فروپاشی ولی « به استحكام و ساختار درونی » جامعه بستگی دارد. بعلاوه، ساختار قدیمی در عین حال تعیین كننده ساختار آتی جامعه نیز خواهد بود. [47] یكی از عمده ترین دلایل پیدایش ورشد تجارت و مبادله كالائی جدائی صنعت شهری از صنعت روستائی است. وقتی این جدائی صورت می گیرد،‌« تجارت ضروری می شود» . باید یادآوری كرد كه گسترش تجارت بخودی خود باعث گسترش صنعت نمی شود. گسترش صنعت و بطور كلی تر رشد مناسبات سرمایه سالاری « شرایط مخصوص بخود» را لازم دارد.[48] پس از وارسیدن نقش فروپاشندة تجارت وتاثیر متقابل صنعت و تجارت بر روی یكدیگر این چنین ادامه می دهد كه تاثیر بازدارندة « استحكام و ساختار درونی» را در مناسبات بین انگلیس و چین و هندوستان می توان مشاهده كرد. و یك بار دیگر بر این تفاوت ها انگشت می گذاردكه در چین وهندوستان، « اساس كلی شیوة تولیدی» بر خلاف انگلیس « وحدت كشاورزی خرد و صنایع خانگی است»‌. در ارتباط با هند باید « شكل جماعت روستائی بناشده بر اساس مالكیت عمومی» را هم اضافه نمود. در چین با بیش و كم تفاوتی وضع بهمین منوال بوده است. در مورد هند، انگلیسی هابدون اتلاف وقت كوشیدند كه قدرت اقتصادی و سیاسی مستقیم خود را به عنوان حكومت گر وزمین دار « با انهدام این جماعات اقتصادی كوچك امتحان كنند» . تا آنجا كه كالاهای ارزان انگلیسی، صنایع كوچك خانگی را كه اساس وحدت صنعت و كشاورزی بود از بین برد، تجارت با انگلیس در تحولات آن كشور، « نقش انقلابی » ایفاء كرده است. بر خلاف انگلیس، تجارت روسیه « اساس اقتصادی تولید آسیائی را دست نخورده گذاشته است»[49]. همین جا بگویم كه شماری از محققین غربی با استناد به نكته ای كه در بالا به آن اشاره كرده ایم چنین نتیجه گیری كردندكه انگار جمع بندی ماركس از نقش انگلستان در تحولات هندوستان،‌ مثبت بوده است و از همین استنتاج نادرست برای انتقاد از نویسندگان و محققان رادیكال بهره جستند.[50] بد نیست یادآوری كنم كه در پانویس همان صفحه ای كه ماركس از « نقش انقلابی » تجارت سخن می گوید، ماركس می افزایدكه تاریخ هیچ ملتی مثل تاریخ فعالیت انگلیسی ها در هند بیانگر آزمون ها وآزمایشات اقتصادی بی فایده وبی بهره نبوده است، چون:
« در بنگال كاریكاتوری از كشاورزی كلان انگلیسی درست كردند. در جنوب شرقی هند، كاریكاتوری از كشاورزی كوچك (‌حصه ای) و در شمال غربی كوشش فراوانی نمودند تا جماعات اقتصادی هندی را كه با مالكیت عمومی ادارة‌می شدند به كاریكاتوری از خودش بدل كنند..»[51]
بحث تحولات و دگرگونی ها با بررسی وضعیت در نظام فئودالی ادامه می یابد. پرسیدنی است كه آیا تصادفی است كه ماركس بلافاصله پس از بررسی جوامع شرقی به بررسی فرایند تحول در نظام فئودالی می پردازد. در این جا به عقیده ماركس، دوراه بیشتر وجود ندارد، یا تولید كننده « تاجر وسرمایه دار» می شود و یا « تاجر» تولید را در كنترل خود می گیرد[52].
فصل 36 جلد سوم سرمایه كه به بررسی مناسبات پیشا سرمایه سالاری تخصیص یافته است در این مورد نیز حاوی نكات بسیار با اهمیتی است. بررسی با اشاراتی به سرمایة ربائی آغاز می شود. لازمة وجود سرمایة ربائی این است كه بخشی از تولید باید بصورت كالا در بیاید. دلیل این امر نیز ساده است. به سیر تحولات پولی بنگریم:
پول Ü كالا Ü پول
آغاز شدن فرایند مبادله با پول, به واقع آغاز پیدایش تقاضا برای سرمایة ربائی در جامعه است. در ضمن، برای این كه « انباشت ثروت» با « انباشت سرمایه » ( در اشكال بدوی) مخلوط نشود ماركس بین سرمایه ربائی و دفینه سازی تفكیك قائل می شود . یك « دفینه ساز ثروتمند» وقتی به صورت یك رباخوار در می آید، در تحول جامعه با اهمیت می شود، چون آنچه كه دفینه می شده است، به شكل وصورتی در اقتصاد به جریان می افتد. درجه اهمیت و تاثیر سرمایه ربائی بر صورت بندی اجتماعی و بطور مشخص در فراروئی مناسبات سرمایه سالاری كاملا به « مرحله تكامل تاریخی و شرایط پیرامونی » بستگی دارد.[53] سرمایه ربائی عمدتا مربوط به دوره ایست كه با تولید كوچك و تولید كنندگان خرده پا خصلت بندی می شود. در بررسی تاثیرات سرمایه ربائی بر نظامهای مختلف قطعه زیر از سرمایه جلد سوم، خواندنی است:
« تا آنجا كه ربا خواری باعث انهدام و فروپاشی آن اشكال از مالكیت می شود كه اساس محكمشان دلیل وجودی و باز تولید سازمان سیاسی است، می توان گفت كه ربا خواری بر همة شیوه های تولید ماقبل سرمایه سالاری تاثیر انقلابی دارد. در اشكال آسیائی، ربا خواری می تواند برای مدتهای مدید ادامه پیدا كند و تنها چیزی كه می تواند تولید نماید، پسرفت اقتصادی و فساد سیاسی است. فقط تا آنجا وتا موقعی كه دیگر پیش شرط های تولید سرمایه داری وجود دارند، ربا خواری می تواند با انهدام لردهای فئودال و تولید كنندگان كوچك و تمركز شرایط كار در سرمایه به پیدایش سرمایه داری كمك كند. در همین راستا بودكه برای مثال انگلس به درستی نوشت كه هم زمان با رشد بطئی ولی ادامه دار نیروهای مولده كه رشد و گسترش بیشتر مبادلات پولی و نقش پول را به دنبال داشت، « پول به قلعه های شوالیه ها بسیار زودتر از آنكه توپها به دیوارهای این قلعه ها برسند، نفوذ كرده است» و همو افزود، « هر جا كه مناسبات پولی جای مناسبات شخصی را بگیرد و پرداخت جنسی با پرداخت پولی جایگزین شود، مناسبات بورژوائی جای مناسبات فئودالی را گرفته است». [54]
به وارسی سرمایه بازگردیم. در فصل دیگری كه به بررسی « دگرسان شدن سود مازاد به رنت زمین» اختصاص داده شده است، تفكیك شرق و غرب ادامه می یابد. در بارة‌ رنت می نویسد كه « اخذ رنت» شكل اقتصادی تحقق مالكیت زمین است. رنت زمین بر این پیش گزاره استوار است كه مالكیت زمین وجوددارد ولی شكل مالكیت می تواند متفاوت باشد، « مالك می تواند یك فرد باشد كه نماینده یك جامعه است. برای مثال در آسیا و مصر ، یا این كه مالكیت زمین می تواند با مالكیت بر تولید كننده مستقیم مخلوط شود. برای نمونه در برده داری و فئودالیسم، یااین كه می تواند مالكیت خصوصی بخشی از طبیعت بوسیلة‌غیر تولید كنندگان باشد و یا نهایتا..... این كه تولید كننده مستقیم خود مالك باشد..»[55]. در این تردیدی نیست كه اشكال مختلف رنت زمین دراین نكته مشترك اند كه همه « اشكال تحقق مالكیت زمین هستند» ولی این شباهت باعث شده است كه اختلافات بین آنها بررسی نشود. همه انواع بهرة زمین تولید كار مازاد هستند. به این ترتیب، انجام كار مازاد بطور عام پیش شرط ذهنی تحقق رنت زمین است ولی این پیش شرط ذهنی به پیش شرط عینی ، یعنی توانائی انجام كار مازاد نیز بستگی دارد و این به نوبه بستگی دارد به این كه « چه بخشی از زمان كار موجود برای تولید و باز تولید تولید كنندگان مستقیم لازم است»[56] . به عبارت دیگر، تولید وسائل مورد نیاز برای تولید و بازتولید تولید كنندگان مستقیم نباید تمام نیروی كار موجود را جذب كند. یعنی، هرچه كه فراهم آوردن شرایط تولید كار بیشتری بطلبد، كار مازاد كمتری وجود خواهد داشت. كار مازاد كمتر، به دنبال مازاد تولید كمتری دارد.
از سوی دیگر، در ارتباط با « كل نیروی كار دركشاورزی» بخش ضروری و بخش مازاد این نكته نیز از اهمیت زیادی برخوردار است كه بخشی از نیروی كار« شاغل در كشاورزی» باید بتواند برای كل نیروی كار جامعه « از جمله شاغلین بخشهای غیر كشاورزی» « معیشت ضروری» را تولید و باز تولید نماید و این به این معنی است كه تقسیم كار بین كشاورزی و صنعت و حتی در بخش كشاورزی بین تولیدكنندگان وسائل معیشت و تولید كنندگان مواد اولیه باید امكان پذیر باشد. این درست است كه تا آنجا كه به تولید كنندگان وسائل معیشت مربوط می شود، كارشان به كار ضروری و كار مازاد تقسیم شدنی است ولی از نظر گاه اقتصادی كل كارشان، كارضروری برای ادامة معیشت جامعه است.[57]
گفتن دارد كه كار مازاد و تولید مازاد فقط به شكل فرآورده های كشاورزی ظاهر نمی شود. در « اروپای عهد عتیق و قرون وسطی و هم چنین در جماعات هندی امروزه» كه صنایع دستی خانگی و كاركارگاهی به عنوان « شكل ثانوی» كار شاغلین در كشاورزی در می آید و چنین تركیبی « كه اساس و پیش شرط آن، شیوة تولیدیست كه اقتصاد طبیعی بر آن حكمفرماست» كار اضافی به صورت تولیدات غیر كشاورزی نیز متجلی می شود.[58] این سازمان سنتی تولید، اما با پیشرفت مناسبات سرمایه داری از بین می رود. البته به دلایلی كه بر شمردیم، پیدائی مناسبات سرمایه سالاری در جوامع شرقی نه تنها كندتر از جوامع فئودالی صورت می گیرد، بلكه تفاوت دیگری نیز دارد.در جوامع فئودالی یك نوع مالكیت خصوصی به نوع دیگری از مالكیت خصوصی دگرسان می شوددر حالیكه در جوامع شرقی، مالكیتی جمعی باید به مالكیت خصوصی دگرسان شود. از این گذشته، حتی منشاء مالكیت خصوصی هم در این دودسته از جوامع با هم یك سان نیست. در جوامع فئودالی، مالكیت های كلان ارضی با سلب مالكیت از زارعین بوجود می آید كه « مالكیت كوچك تعداد زیادی را به مالكیت عظیم عدة‌قلیلی تبدیل می نماید.... [ بعلاوه] این سلب مالكیت رنج آور و هولناك از مردم زحمتكش، سرمنشاء پروسه تكاملی سرمایه است» [59]. به سخن دیگر، مالكیت خصوصی مبتنی بر كار شخصی به مالكیت خصوصی مبتنی بر كار دیگران دگرسان می شود. آیا در جوامع شرقی چنین دگرسانی امكان پذیر است؟ جواب به این سئوال چندان ساده نیست. تا آنجا كه به سلب مالكیت از زارعین مربوط می شود، بخش عمده زارعین مالك زمین نیستند كه از آنها سلب مالكیت شود. در ثانی، حتی مالكیت خصوصی هم در این جوامع منشاء مختلفی دارد. به این معنی كه این پدیده از بالا، یعنی از طریق تملیك بخشی از املاك دولتی توسط وابستگان به بوروكراسی حاكم تكوین پیدا می كند و نه با سلب مالكیت از تولید كنندگان مستقیم. وقتی مالكیت خصوصی بر اساس كار شخصی با مالكیت خصوصی بر اساس كاردیگران جایگزین می شود، كل مناسبات تولید كننده مستقیم و عامل اصلی تولید نیز دگرسان می شود ولی در جوامع شرقی تغییر مالكیت در بالا این مناسبات را دگرسان نمی كند. به سخن دیگر، مادام كه فروپاشی این جماعت ها تكمیل نشود، نمی توان از مالكیت خصوصی به معنای عام كلمه صحبت كرد. مسئله ایكه باید به آن توجه نمود این است كه آیا تجزیه و فروپاشی این جماعت ها اجتناب ناپذیرند؟ جواب به این سئوال به شرایط مشخص تاریخی بستگی دارد. همانطور كه ماركس در نامه اش به ساسولیچ خاطرنشان ساخت در پیوند با این جماعات درروسیه، همه چیز بستگی دارد كه از دست آوردهای مثبت سرمایه داری در اروپای غربی چقدر استفاده كند؟ چون « از طریق تصاحب نتایج مثبت این شیوة تولید» [ سرمایه داری] روسیه قادر خواهد بود« شكل بدوی جماعت روستائی را به جای این كه از بین ببرد،تكامل و تغییر دهد»[60]. انگلس در یكی از آخرین نوشته های خویش نیز به همین مسئله بر می گردد. و براین باور است كه شرط دگرسان شدن این جماعات بدوی به اشكال متكامل تر، بدون این كه تجزیه ای صورت بگیرد، « پیروزی پرولتاریا غرب بر بورژوازی است»‌[61] و سپس به تحولاتی اشاره می كند كه در روسیه تزاری در نیمه دوم قرن نوزدهم، موجب فروپاشی هر چه بیشتر این جماعت ها شد. با این وضعیت اگر قرار است، « بقایائی از این جماعات روسی حفظ شود» نخستین شرط آن « سرنگونی استبداد تزاریسم و انقلاب در روسیه است». انقلاب روسیه به « جنبش كارگری غرب نیزتحرك بخشیده و شرایط مناسب تری برای مبارزه و تسریع پیروزی پرولتاریای صنعتی ایجاد خواهدكرد»[62]. به سخن دیگر، انقلاب در روسیه و انقلاب در غرب مكمل یك دیگر عمل خواهند كرد.
اگرچه در این نوشتار به عمد از شماری از نوشته های معروف ماركس و انگلس، برای مثال گروندریسه و آنتی دورینگ، شواهدی ارائه ننمودیم، ولی بر اساس آنچه كه در صفحات پیش عرضه شد، می توانیم مباحث را به این صورت خلاصه كنیم:
- یك سان برآورد كردن شیوة تولید فئودالی و شیوة تولید آسیائی تحریف آشكار دیدگاههای ماركس در بارة تاریخ است.
- شیوة تولید آسیائی، بر خلاف درك ساده انگارانه بعضی از پیروان عقیدتی ماركس و اغلب معاندان او، منحصر به « ضرورت آبیاری مصنوعی» در تولید كشاورزی نیست. در صفحات پیش دیدیم كه منشاء مالكیت، موقعیت تولید كنندگان مستقیم، رایطة شهر و روستا، تاثیر مناسبات ربائی و پولی بر ساختار اقتصادی جامعه، زمینة پیدایش مناسبات سرمایه سالاری در این جامعه با آنچه در یك جامعه نمونه وار فئودالی وجود داشت، تفاوت داشته است. توجه را به شماری از این تفاوت ها جلب كردیم.
- تاریخ جوامعی كه شیوة تولید آسیائی داشته اند ولی به عنوان جوامعی با نظام فئودالی مورد بررسی قرار گرفته اند، [ برای نمونه، ایران] باید از نو بررسی شود. در این خصوص ، فضل تقدم با استاد فقید دكترخنجی و استاد احمد اشرف و صد البته با استادم دكتر كاتوزیان است كه سالیانی پیش در این زمینه كوشش های ارزنده ای ارائه نمودند و بررسی های جان داری به جا گذاشتند. دریغ و افسوس كه این كوشش ها پیگیرانه ادامه نیافت وبررسی تحولات تاریخی ایران هم چنان در زندان مدل تك خطی تكامل گرفتار ماند. در سالهای اخیر، به ویژه پس از بی اعتبار شدن «ماركسیسم روسی» و سقوط بوروكراسی اشتراكی حاكم بر بخش عمده ای از جهان، تاریخ و تاریخ نگاری بیشتر و بیشتر به صورت خاطره نگاری در آمد و یا حالت وارسیدن نقش شخصیت ها راگرفت.اگرچه با همة ادعاها، جوامع بدتر از همیشه طبقاتی باقی ماندند و به تعبیری « طبقاتی تر » شدند، ولی « تحلیل طبقاتی» از قضایا« نامطلوب» شد. با صبر و حوصله، با بردباری و پركاری و پشتكار، باید دیگران را به نادرستی این دیدگاه متقاعد نمود و لازمه اش نیز گریز از قشری اندیشی و جزمیت است. باید با دلیری و شجاعت، به نقد هر آنچه هست دست زد و این هرآنچه، البته كه شامل دیدگاه های ماركس و بطور كلی تعبیر ماركسی از سیاست و اقتصاد نیز می شود.
- بررسی دقیق تر و مفصل تر نوشته های ماركس و انگلس و دیگر اندیشمندان بر نكات مطروحه در این نوشتار پرتو بیشتری خواهد افكند. اگرچه ممكن است بتوانیم، در بارة‌مكانیسم های درونی این شیوة تولیدی دانش بیشتری كسب نمائیم، ولی پیشاپیش باید، با تمایل ارائه یك تئوری فلسفی - تاریخی از مسیر عمومی تكامل تاریخی كه همة كشورها باید تقدیرا و بی توجه به موقعیت تاریخی خود طی كنند، به مقابله پرداخت.
[1] ماركس و انگلس: مانيفست حزب كمونيست، پكن 1972، ص 34 ( متن فارسي)
[2] كورنين: اساس ماركسيسم- لنينيسم، مسكو 1961، ص 153 ( همه منابع به انگليسي است مگر اينكه خلاف آن تصريح شود).
[3] كوزلف: اقتصاد سياسي - سرمايه داري، مسكو 1977، ص 35
[4] لنين با وجوديكه در بحث هايش با پلخانف به آسيائي بودن روسيه باور داشت ( و داستانش را خواهيم شنيد) ولي با سياست او براي حل مسئله ارضي مخالف بود. به نظر مي رسد كه حدودا از زمان نوشتن " دولت و انقلاب" و علي الخصوص در زمان سخن زاني معروفش در بارة " دولت" در ژوئيه 1919 طرفدار سرسخت مفهوم تكامل تك خطي شد. در بارة اين سخن راني دو نكته جالب است. اولا دراين سخن راني كه قرار بود در بارة مفهوم دولت از ديد ماركسيسم باشد، لنين به هيچ يك از نوشته هاي ماركس اشاره نكرد ولي دو بار از دانشجويان خواست كه از مطالعة كتاب " منشاء خانواده... " نوشته انگلس غفلت نكنند. ثانيا، روسيه هم فئودالي ارزيابي شد ( لنين، در بارة دموكراسي سوسياليستي، مسكو 1977). در حاليكه در نامه اي كه در 1906 به كارگران سنت پطرزبورگ نوشت ( ترجمه اش را در فصل بعد به دست خواهم داد) به اختلاف خود با پلخانف اشاره كرده از مسئله ملي كردن زمين و خطر رجعت حرف زد. در ضمن رد نظر پلخانف، لنين نوشت: " تا آنجا كه در زمان پطر اول زمين در مسكوي ملي شده بود، پايه اقتصادي آن ملي كردن، شيوة توليد آسيائي بو ولي الان، از نيمة دوم قرن نوزدهم ساختار سرمايه داري بر روسيه حاكم است. الان در قرن بيستم بطور مطلق حاكم است. به اين ترتيب، از بحث پلخانف چه باقي مي ماند؟ او ملي كردن بر اساس شيوة توليد آسيائي را با ملي كردن براساس شيوة توليد سرمايه داري را باهم مخلوط كرده است "( به نقل از ص 72-71 از كتاب: " شيوة توليد آسيائي، ويراستار بيلي - لوبرا، لندن 1981).
[5]ماركس: مزد، كار، سرمايه، در " آثار منتخب" ويراستار ادوراتسكي، دو جلد، تاريخ چاپ ندارد. لندن. جلد اول، ص 57-256
[6] همان، ص 257
[7] همان، ص 257
[8] ماركس: انتقادي بر نظرية هگل در بارة دولت، از مجموعة " نوشته هاي اوليه، لندن 1977، ص 91
[9] همان، ص 91 ( تاكيد در اصل)
[10] ماركس به انگلس: نامة 2 ژوئن 1853، در منتخب مكاتبات، مسكو 1975، ص 75-76
[11] انگلس به ماركس: نامة 6 ژوئن 1853، همان، ص 76
[12] همان، ص 76
[13] همان، ص 76-77
[14] ماركس: " مسائل هند" 19 ژوئيه 1853، در مجموعة بررسي هائي در تبعيد، لندن 1977، ص 317
[15] همان، ص 16-315
[16] ماركس: " حاكميت بريتانيا بر هند" ، 10 ژوئن 1853، در مجموعة ماركس و انگلس در بارة بريتانيا، مسكو 1975، ص 167
[17] همان، ص 70-169
[18] ماركس: " نتايج آتي حاكميت بريتانيا بر هند"، 22 ژوئيه 1853، همان، ص 196
[19] همان، ص 199
[20] انگلس به ماركس: نامة 6 ژوئن 1853. ترجمه فارسي در " آينده" شماره 9تا 12، آذر -اسفند 1367، سال چهاردهم چاپ شده است. در متن انگليسي اين نامه كه در شكلهاي مختلف چاپ شده است، قسمت نهائي نامه حذف شده است. متن كاملش در " آينده" چاپ شد.
[21] ماركس، سرمايه، جلد اول، ص 83
[22] همان، پانويس ص 82
[23] ماركس: " پيش نويسهاي اقتصادي سال 59-1857" به نقل از ماركس-انگلس: در بارة صورت بندي هاي اقتصادي-اجتماعي پيشا سرمايه داري" مسكو 1979، ص 97
[24] ماركس، سرمايه جلد اول، ص 322
[25] همان، ص 322
[26] همان، ص 337
[27] همان، ص 337
[28] همان، ص 337
[29] همان، ص 316
[30] همان، ص 317
[31] ماركس: به ويراستاران نشريه Otechestvenniye Zapiki ، نوامبر 1877، به نقل از منتخب مكاتبات، ص 94-293
[32] همان، ص 293
[33] ماركس: سرمايه، جلد اول، ص 38-337
[34] باستاني پاريزي: سنگ هفت قلم بر مزار خواجگان هفت گاه، چاپ دوم، تهران 1362، ص 572-569
[35] ماركس: سرمايه، جلد اول، ص 39-338
[36] همان، ص 339
[37] همان، ص 339
[38] همان، ص 480
[39] همان، ص 480
[40] گفتن دارد كه در اين جا ماركس گرفتار يك خبط اساسي مي شود. بشر كه جزء ناچيزي از طبيعت است نمي تواند طبيعت را به كنترل خويش درآورد.
[41] همان، ص 82-481
[42] همان، ص 669
[43] ماركس: سرمايه، جلد دوم، ص 35-34
[44] همان، ص 245
[45] همان، ص 45-244
[46] ماركس، سرمايه، جلد سوم، ص 331
[47] همان، ص 332
[48] همان، ص 332
[49] همان، ص 334
[50] براي نمونه بنگريد به كتاب مايكل ليپمن: چرا فقرا فقير باقي مي مانند؟، 1977 و كولمن- نيكسون: اقتصاد تغيير و تحول در كشورهاي در حال توسعه، 1986.
[51] ماركس: سرمايه، جلد سوم، ص 34-333
[52] همان، ص 334
[53] همان، ص 594
[54] انگلس، ف: « نزول فئوداليسم و صعود بورژوازي» در « فرماسيون هاي اجتماعي - اقتصادي ماقبل سرمايه داري» مسكو، 1977، صص 62-461. به عقيده انگلس تحول در نيازهاي اشراف فئودال به حدي بودكه « شهرها برايشان ضرورتي حياتي يافت» چون اشراف « تنها وسيله توليد مورد استفاده خويش، يعني سلاح و مهمات را از شهرها تهيه مي كردند» . همان جا، ص 461
[55] ماركس، سرمايه ج 3، ص 634.
[56] همان، ص 634
[57] همان، ص 635
[58] همان، ص787
[59] ماركس: نامه به ساسوليچ، طرح اول، ص 127 به نقل از " سوسياليسم علمي و مبارزه طبقاتي" شمارة اول، پائيز 1354، ( به فارسي).
[60] همان جا، طرح دوم، ص 137
[61] انگلس: موخره بر مسائل اجتماعي در روسيه، به نقل از همان، ص 118
[62] همان، ص 135



Monday, January 29, 2007


نقش سرمایه انسانی در توسعه اقتصادی 



هرآن چه که باعث می شود بازدهی کار بشر با افزایش مهارت هایش بیشتر شود، سرمایه انسانی نامیده می شود. بدیهی ترین نمونه اش هم آموزش وپرورش است.
ولی ویژگی مهم سرمایه گذاری در سرمایه انسانی این است که بخش عمده منافع ناشی از آن به صورت درآمد بیشتر نصیب افرادی می شود که از این سرمایه گذاری ها بهره مند می شوند. همین ویژگی باعث شده است که شماری خواهان واگذاری آموزش و بهداشت به بخش خصوصی باشند.
واما چنین نتیجه گیری ای- به گمان من- نشانه ساده انگاری است.
- آموزش و بهداشت، در عین حال از اهداف پایه ای توسعه اقتصادی جوامع هستند.
- علاوه بر منافع خصوصی، در هر دو مورد منافع عمومی هم وجود دارد که باید مورد توجه قرار بگیرد.
- مشکل تهیه و تدارک این خدمات از آن جا اندکی پیچیده می شود اگر در نظر داشته باشیم که به احتمال زیاد منافع اجتماعی آموزش و بهداشت از منافع فردی شان بیشتر است. اگر این پیشگزاره را بپذیریم در آن صورت، واگذاری این خدمات به بخش خصوصی نمی تواند رفاه اقتصادی را به حداکثر برساند. چون نظام تدارک این خدمات بوسیله بازار، عمدتا بر منافع خصوصی استوار است و درآن صورت، این احتمال جدی وجود دارد که این خدمات به میزانی که برای حداکثر کردن رفاه جامعه لازم است تولید نشود.
هرچه که اختلاف نظر درباره چگونگی سامان دهی این خدمات در اقتصاد باشد، ولی دراهمیت و ضرورت این خدمات برای توسعه اقتصادی اختلاف نظری وجود ندارد. با این همه این که آموزش و بهداشت چگونه تولید شده و با چه مکانیسمی توزیع می شود مسایلی است بحث برانگیز.
و اما از نقش سرمایه انسانی در توسعه انسانی چه می توان گفت؟
آموزش مطلوب و کافی باعث می شود تا ظرفیت اقتصاد برای جذب فن آوری تازه و مدرن افزایش یابد.
بهبود بهداشت عمومی موجب افزایش بازدهی نیروی کار خواهد شد. و از ترکیب این دو نیز، توان تولید کنندگی اقتصاد افزایش می یابد.
درعرصه بهداشت عمومی، مسایل مورد توجه به قرار زیرند.
-میزان مرگ و میر اطفال
-بیماری ها
-انتظار زندگی
همه این عوامل از توزیع درآمدو ثروت، توزیع خدمات بهداشتی و امکانات آموزشی تاثیر می گیرند.
اگرتوجه را به بررسی سرمایه انسانی محدود کنیم، در آن صورت رابطه بین آموزش و بهداشت عمومی هم روشن می شود. کودکان سالم احتمالا دست آورد بهتری در مسایل آموزشی دارند وبه همین نحو، اگر متوسط آموزش جامعه درسطح بالائی باشد، به مسایل بهداشتی هم بی توجهی صورت نمی گیرد و در نتیجه، سرمایه گذاری در بهداشت نرخ بازگشت بالاتری خواهد داشت.
همانند اغلب حوزه های مشابه، یکی از مشکلات ما در بررسی آموزش و بهداشت، به مقوله اندازه گیری مربوط می شود. یعنی پرسش این است که موفقیت و عدم موفقیت را چگونه اندازه گیری می کنیم؟
درپیوند با آموزش، می توان به حوزه های زیر اشاره کرد.
- میزان نام نویسی در موسسات آموزشی درسطوح مختلف
- نسبت معلم به شاگرد در دوره های مختلف آموزشی
- توزیع امکانات آموزشی براساس جنسیت
مقوله جنسیت و امکانات آموزشی در شماری از کشورهای درحال توسعه اهمیت قابل توجهی دارد.
نقش آموزش در رشد اقتصادی
می توان به سه صورت، نقش آموزش را دررشد اقتصادی بررسی کرد.
- کارگران آموزش دیده و آموزش ندیده داده مشابهی در تولید اند و تفاوت در این است که بازدهی آموزش دیده ها بیشتر است. به عنوان مثال، یک کارگر آموزش دیده معادل سه کارگر آموزش ندیده.
براین مبنا، بالارفتن سطح آموزش در اقتصاد اثری مشابه بکارگیری نیروی کار بیشتر را خواهد داشت.
- شیوه دوم این که کارگران آموزش دیده و آموزش ندیده، درفرایند تولید مشابه نیستند. یعنی فرایند تولید این کارگران دارای سرمایه انسانی متفاوت یک سان نیست و فرق می کند. بااین شیوه بررسی، می توان نتیجه گرفت که بیشتر شدن امکانات آموزشی و در نتیجه، کاستن از شماره کارگران آموزش ندیده باعث می شود که اقتصاد بتواند فرایند های تولیدی پیچیده تری را بکار بگیرد.
- ونگرش سوم هم این است که فن آوری تولید با سرعتی تغییر می کند که برای بالا بردن ظرفیت اقتصاد درجذب فن آوری تازه، آموزش اساسی است .
نگرش سوم به واقع، فرم ساده شده تئوری رشد اقتصادی درون زاست که برآن اساس، آموزش بیشتر- یعنی سرمایه انسانی بیشتر باعث می شود که فن آوری تازه بیشتری تولید شود واین فن آوری بیشتر، نیز رشد اقتصادی را تشدید خواهد کرد.
فن آوری جدید: یا به صورت نوآوری مورد استفاده قرار می گیرد و یا درشرایط دیگری باعث می شود که اقتصاد کم توسعه یافته، توسعه پیدا کند. در هر دو مورد، نقش سرمایه انسانی اساسی است.
شواهد آماری موجود نشان می دهد که دراقتصادیا خانوارهای ثروتمند تر، مقولات آموزش و بهداشت اهمیت بیشتری دارد. همین جا باید اضافه کنم که این رابطه رابطه ای یک سویه نیست. یعنی، درعین حال، آموزش بیشتر هم می تواند به درآمد بیشتر منجر شود.
کسانی که سطح آموزش بالاتری دارندو ازبهداشت عمومی بالاتری برخوردارند، معمولا درآمد بیشتری دارند و به همان نسبت می توانند، برای دست یابی به سرمایه انسانی بیشتر، بیشتر سرمایه گذاری کنند. ولی به عنوان یک سیاست توسعه، باید، دربرخورد به این رابطه دو سویه دقت زیادی به خرج داد. یعنی در جامعه ای که فقر گسترده ای وجود دارد، مسئله تولید و توزیع مناسب و مطلوب خدمات بهداشتی و آموزشی اهمیت فوق العاده ای پیدا می کند.
سرمایه گذاری درآموزش
اگرآموزش را به صورت فرایند دست یابی به سرمایه انسانی در نظر بگیریم، روشن است که می توان به تقریب نرخ بازگشت سرمایه گذاری آن را هم محاسبه کرد.
اما از بررسی چندنکته دیگر نباید غفلت کرد:
- افزاد آموزش دیده معمولا دیرتر وارد بازار کار می شوند.
- فرایند دست یابی به سرمایه انسانی دو دسته هزینه در بردارد.
- هزینه گذشت از فرصت های درآمد آفرینی
- هزینه های مستقیم آموزش- به ویژه در شرایطی که آموزش مجانی دولتی فراهم نباشد.
- درطول عمر کاری یک فرد، فردآموزش دیده معمولا بیشتر از یک فردآموزش ندیده درآمد خواهد داشت.
شواهد موجود نشان می دهد که:
- نرخ بازگشت سرمایه گذاری در آموزش در کشورهای در حال توسعه – در مقایسه با کشورهای پیشرفته- بیشتر است.
- نرخ بازگشت خصوصی از نرخ بازگشت اجتماعی سرمایه گذاری درآموزش بیشتر است.
- با این همه در شماری از کشورهای درحال توسعه، وضعیت فقر عمومی به گونه است که شماره قابل توجهی از خانوارها توانائی انجام این سرمایه گذاری ها را ندارند.
شکاف جنسیتی در آموزش:
دراغلب کشورهای توسعه نیافته، دختران معمولا کمتر از پسران آموزش می بینند.
واما اهمیت آموزش زنان و دختران در چیست؟
آیا این مسئله تنها مقوله ای درعرصه عدالت اجتماعی است یا این که عدم توجه به آموزش زنان و دختران پی آمدهای دیگری هم دارد؟
شواهدی زیادی نشان می دهد که نابرابری برمبنای جنسیت در آموزش، یکی از موانع جدی بر سر توسعه اقتصادی یک کشور است. در این راستا به چند عامل می توان اشاره کرد.
- نرخ بازگشت سرمایه گذاری در آموزش زنان از آموزش مردان بیشتر است.
- سرمایه انسانی بیشتر برای زنان، موجب می شود که بازدهی کار زنان بیشتر شده و نرخ مشارکت شان در بازار کار بیشتر بشود.
- سرمایه انسانی بیشتر برای زنان باعث می شود که سن ازدواج در جامعه افزایش یابد.
- سرمایه انسانی بیشتر باعث می شود تا نرخ زادوولد نیز در جامعه کاهش بیابد.
- با توجه به زنانه شدن فقر درشماری از جوامع در حال توسعه، موثر ترین شیوه مقابله با مقوله فقر بطور کلی و زنانه کردن فقر به طوراخص این است که به سرمایه انسانی زنان توجه بیشتر مبذول شود و نابرابری آموزشی براساس جنسیت تخفیف پیدا کرده و حذف شود.
بطور کلی در جوامع در حال توسعه، دروارسی آموزش و بهداشت باید به دو نکته توجه داشت.
نکته اول این است که عرضه خدمات آموزشی و بهداشتی در این جوامع ناکافی است و پی آمدهای منفی ناکافی بودن عرضه با توزیع نابرابر این خدمات در میان اقشار مختلف مردم تشدید می شود. علاوه بر توزیع نابرابر درآمد وثروت دراین جوامع، شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد که نظام آموزشی و بهداشتی این جوامع نیز در تداوم این نابرابری تاثیر قابل توجهی دارند. دربسیاری از این جوامع، مشاهده می شود که امکانات موجود آموزش برای دوره های ابتدائی، متوسطه و عالی بطور نامطلوبی توزیع می شود. به سخن دیگر، به جای این که حداقلی از امکانات آموزشی برای همگان فراهم باشد، امکانات به نسبت زیادی صرف آموزش متوسطه و عالی می شود. یک نمونه جالب این کشورها هندوستان است که اگرچه نزدیک به 50 درصد جمعیت اش بیسوادند، ولی بیش از نیاز خویش، دارندگان مدرک دکترا تولید می کند.
لازم به ذکر است که تاکید صندوق بین المللی پول و بانک جهانی برای واگذاری این خدمات به بخش خصوصی در جوامع درحال توسعه، موجب افزایش نابرابری در توزیع این خدمات شده است.
هزینه این خدمات وقتی که از سوی بخش خصوصی ارایه می شود، به نسبت درآمد برای خانواده های فقیرتر بسیار بیشتر است. یعنی درصد بیشتری از درآمد این خانوارها بایدصرف خرید این خدمات بشود. از سوی دیگر، به دلیل گستردگی فقر، به کار کودک، درمزرعه نیاز مبرمی وجود دارد و با توجه به درآمد پائین خانوار، نه فقط به درآمد کودک، نیاز جدی وجود دارد بلکه امکانات لازم برای فرستادن او به مدارس خصوصی شده وجود ندارد. به سخن دیگر، اگرچه سیاست واگذاری این خدمات به بخش خصوصی ممکن است در کوتاه مدت، کسری بودجه دولت را تخفیف بدهد- که تازه به آن هم اطمینانی نیست- ولی در میان مدت و درازمدت، فقر را در این جوامع مزمن و دائمی می کند.




Wednesday, January 03, 2007


اقتصاد « سوپربهداشتی» ما! 


بفرمائید: نان و ماست... یا اگر دوست تر دارید، نان و پنیر!
بدون این که بخواهم خودم را قاطی مباحث « اقتصاددانها» بکنم، می خواهم توجه شما را به « واقعیت های زیر» درایران عزیز جلب بکنم. می دانم که به احتمال زیاد، دوستان اقتصاددان من، از این کار خوششان نخواهد آمد، ولی به گمانم کار دارد به جائی می رسد که مباحث صرفا نظری درباره اقتصاد، درعمل، همان « انشا نویسی» ای می شود که این دوستان از آن شکوه می کنند! یعنی دارم براین نکته انگشت می گذارم که از منظری که من به دنیا می نگرم- کار دارد به حدی خراب می شود که باید تا دیر نشده، برای تخفیف آن یک فکر اساسی کرد. قبل از آن که از من تئوری بخواهید، می گویم، هر کاری که در این وضعیت، حتی برای کوتاه مدت هم، بهبودی ایجاد کند. والی بعید نیست کار به جائی برسد که نه ازتاک نشانی بماند و نه از تاک نشان. یا کار به جائی برسد که این جور مباحث، به واقع مباحثی بشود از سر سیری. قبل از هرچیز، به فرمایشات معاون اول رئیس جمهور توجه کنید: «خبرگزاري فارس: معاون اول رئيس جمهور گفت: ‌ قدرت خريد دو دهك پائين درآمدي جامعه بسيار پائين است و قوت غالب آنها نان و حداكثر نان و ماست است. دو دهك جمعيت كشور بسيار كم درآمد و نزديك 5/4 ميليون نفر با درآمد روزي كمتر از 1000 تومان زندگي مي‌كنند.» البته توجه دارید که دو دهک جمعیت هفتاد میلیونی ایران هم می شود، رقمی حدود 14 میلیون نفر که به اعتراف صریح آقای دکتر داودی، « قوت غالب آنها نان و حداکثر نان وماست است». مستقل از تعاریف گوناگون « فقر» این وضعیت، یعنی سرشکستگی ملی – البته این جا می دانم که دوستان چپ اندیش من به من گیر خواهند داد، که پدرآمرزیده، « جامعه طبقاتی» است، ملی دیگر چه صیغه ای است؟ با این همه، درآمد روزی کمتر از 1000 تومان هم – یعنی درآمدسالانه ای معادل 390 دلار- که تفسیر بر نمی دارد و با هزار من سریشم هم نمی توان، گستردگی و عمق فقر این 4.5 میلیون نفر را « ماست مالی» کرد- آن ده میلیون نفر دیگر که به قول آقای معاون، فقط « نان و ماست» می خورند، به جای خود محفوظ. البته دریک گزارش دیگر هم می خوانیم که «طبق آخرين آمار خط فقر 156 هزار تومان در نظر گرفته شده كه با اين اوصاف، بيش از 10 ميليون نفر از جمعيت كشور زير خط مطلق فقر قرار دارند و جمعيتي مابين 10 تا 20 ميليون نفر در خط فقر نسبي به سر مي‌برند. ... بيش از 10 ميليون نفر از جمعيت ايران درآمد 15 هزار توماني تا 150 هزار توماني در ماه دارند. با توجه به ضريب و شاخص‌هاي موجود در كشور، هيچ انساني به تنهايي نمي‌تواند با اين رقم زندگي خود را سامان دهد». البته دقت می کنید که به این ترتیب، بیش از 40 درصد از جمعیت یا بطور مطلق فقیرند یا در فقر نسبی زندگی می کنند. این نکته هم بماند که من یکی نمی دانم که درشرایط امروز ایران درآمدی روزی 500 تومان در عمل یعنی چی! باری این را هم می دانیم که فقط در طول 1379 تا 1383 تعداد کسانی که زیر خط مطلق فقر زندگی می کنند 2.5 برابر شد. با این وصف، گیرم که ضریب جینی در این جامعه، تغییر نکرده باشد! سئوال اساسی تر این است که با این نوع « افشاگری ها» که از سوی مقامات رسمی و غیر رسمی می شود، چگونه است که این ضریب تغییر نمی کند! [آیا ممکن است که بانک مرکزی یا سازمان های دیگر مسئول آمارهای رسمی، به جای جمع آوری آمارها، آنها را « پردازش» هم می کنند! شبیه به همان کاری که مدتی پیشتر برای آمارهای تورم کرده بودند] با همه اختلاف نظرهائی که ممکن است برسر اهمیت توزیع درآمدها در جامعه باشد- درپیوند با این ده میلیون ایرانی، در این جا دارم از فقر مطلق حرف می زنم نه فقر نسبی. یعنی صحبت برسراین نیست که طرف به جای تلویزیون رنگی هنوز تلویزیون سیاه وسفید دارد و یا حتی تلویزیون ندارد. بلکه، کار به آن حدی خراب است که به احتمال زیاد این 14 میلیون نفر- همان دو دهکی که معاون رئیس جمهور از آن سخن می گوید- با شکم سیر نمی خوابند- حالا دیگر نیازهای ابتدائی و اساسی زندگی تامین ناشده باقی می مانند، بماند تا درفرصت دیگر به آنها بپردازیم. و اما از سوی دیگر، باید دید بر سر قیمت ها در این اقتصاد عجیب و غریب ما چه می آید؟ براساس گزارش دیگری می دانیم که « سرماي زمستاني افزايش قيمت كالاهاي اساسي را تشديد كرد». البته توجه دارید که « قيمت كالاهاي ضروري مصرفي مردم از برنج، قند و شكر، حبوب، روغن نباتي گرفته تا سيب‌زميني، تخم‌مرغ و ميوه افزايش چشمگيري داشته». یکی از چندین عامل این افزایش چشمگیر هم این است که اگرچه دولت فخیمه دوست دارد از وبلاگ نویسی تا مد لباس و زیر شلواری را تحت کنترل داشته باشد و اگر چه می کوشد همه جهان را به راه راست هدایت نماید و مشکلاتشان را حل کند ولی از اداره اقتصاد الله بختکی ما ناتوان است و « دلالان بازار هيچ‌گاه بيكار ننشسته و بازار در عمل در سيطره دلالان و افزايش بي‌ضابطه قيمت كالاها قرار مي‌گيرد». البته در این گزارش می خوانیم که در یک سال، قیمت گوشت گاو برای دامداران « ثابت» مانده است ولی، « دلالان» محترم، قیمت گوشت را برای مصرف کنندگان به 6200 تومان افزایش داده اند. در شرایط افزایش قیمت هم، « مصرف‌كننده هم فقط از نرخ مي‌پرسد و با حسرت از آنكه توان خريد گوشت براي خانوار را ندارد، حسرت مي‌خورد». بنابراین گزارش، « قيمت يك كيلوگرم گوشت سردست گوساله 5800 تومان، گوشت ران گوسفندي 6700 تومان، مغز ران 6200 تومان، گوشت گردن گوسفندي 4500 تومان، خرده راسته گوساله 3900 تومان، مغز گوساله درجه يك 1800 تومان در حال حاضر در تهران است». با این سطح قیمت ها، جالب است که بودند و هستند کسانی که با بالارفتن حقوق کارگران از 150 هزارتومان درماه به 185 یا 200 هزارتومان، مسئله داشتند و مسئله دارند!
اندکی پائین تر می خوانیم که« اميرحاجي‌بابا قصاب جوان پس از مطمئن شدن از خبرنگار بودن بنده و اين كه مأمور سازمان بازرسي نيستم، در مورد نوسان قيمت گوشت، مي‌گويد: قيمت هر كيلوگرم گوشت گوسفندي از 4800 تومان ظرف يك ماه به 5500 تومان، گوشت گوساله از 5800 تومان به 6200 تومان و گوشت مرغ از 1900 تومان به 1590 تومان رسيده است. وي گفت:‌ قيمت هر شانه تخم‌مرغ 30 عددي كه حدود 2 كيلوگرم وزن دارد، از 1500 تومان به 2300 تومان ظرف دو ماه افزايش پيدا كرده است».
یک دلیل دیگر افزایش قیمت گوشت را هم « عید قربان» و « افزایش قیمت گوسفند زنده» دانست که این هم لابد به همان عید قربان وصل می شود.
البته از قرار، فروش گوشت چرخ کرده به دلایل بهداشتی ممنوع شده است که اتفاقا کار بسیار درستی هم هست ولی در حضور مشتری می توان « گوشت تازه را چرخ كرده و به قيمت 5200 تومان عرضه كرد» ولی در بازار شهرستانی میدان امام حسین« همواره گوشت‌هاي چرخ‌كرده قرمز رنگ و شيك را به قيمت هر كيلوگرم 2500 تومان عرضه مي‌كنند كه معلوم نيست گوشت آن چيست و رنگ قرمز از كجا آمده است». دلیل این سوء ظن هم ساده است، چون « ارزانترين نوع گوشت قرمز كيلوگرمي 4000 هزار تومان است.». مغازه دار دیگری، علت افزایش قیمت ها را « مالیات» دولت می داند و معتقد است که اگر« اگر دولت خواهان عرضه گوشت ارزان به مردم است، از ماليات خود بكاهد و تخفيف قائل شود». این هم به ظاهر مسئله ای نیست ولی روشن نیست که اگر دولت « مالیات زیاد می گیرد» پس چگونه است که « دولت سال گذشته با 6 هزار و 500 ميليارد تومان كسري بودجه مواجه بود كه امسال اين رقم به بالاي 7 هزارميليارد تومان خواهد رسيد».
مغازه دار دیگری، علل افزایش قیمت تخم مرغ را « صادرات آن به عراق»، « کاهش تولید به دلیل رسیدن فصل سرما» و « افزایش تقاضای مردم» می داند. فروشنده دیگری که بازارش اندکی کساد شده است به خبرنگار خبرگزاری فارس گفت، « ديگر پول دست مردم نيست قشر حقوق‌بگير، اكثر حقوق خود را هنوز دريافت نكرده، مجبور است قسط بدهد، لذا توان خريد گوشت كافي ندارند». به گفته یک قصاب، دامدار برای گوشت گاو، کیلوئی 4000 تومان دریافت می کند ولی این گوشت وقتی به دست مصرف کننده می رسد، کیلوئی 6000 تا 6200 تومان در می آید. در تائید نکته ای که از معاون رئیس جمهور نقل کرده ام، خانم خانه داری در مصاحبه می گوید که « مردم با حقوق ميانگين 200 تا 300 هزار تومان در ماه چگونه مي‌توانند گوشت بخورند، گوشت الان كالاي پولداران شده، مردم عادي نان و پنير مي‌خورند».
بعد می رسیم به مغازه خواروبار فروشی، براساس اطلاعاتی که دراین گزارش آمده است، بین عرضه و تقاضای برنج دربازارهای ایران شکافی معادل 300 هزارتن وجود دارد ولی به دلایلی که حداقل برای من روشن نیست، سالی 700 هزار تن برنج وارد می شود. البته معاون وزیر بازرگانی از واردات 850 هزارتن برنج در ده ماه اول امسال خبر می دهد. پی آمدش یکی این است که « برنجهاي محلي يا به اصطلاح معطر، در انبار كارخانه‌ها مانده است و اگر فكري براي آن نشود، خراب مي‌شوند» و از طرف دیگر، این جا دیگر باید اقتصاددانهای محترم به داد ما برسند که اگر در این اقتصاد با « مازادعرضه» روبرو هستیم، چراست وچگونه است که « برنج پاكستاني باسماتي بسته به نوع درجه آن از 1200 تا 1300 تومان در هر كيلوگرم عرضه مي‌شود، در حالي كه دو ماه پيش به قيمت 1000 تومان عرضه مي‌شد». از سوی دیگر، این را هم می دانیم که تخم مرغ از دانه ای 60 تومان به دانه ای 100 تومان رسید و قیمت قوطی 5 کیلوئی روغن نباتی که 4500 تومان بود، به 6500 تا 7000 تومان افزایش یافت. برنج ایرانی هم که ظاهرا قرار است در انبارها مانده باشد، دوسال پیش کیلوئی 1200 تومان بود، پارسال به 1300 تومان رسید و امسال هم، کیلوئی 1700 تومان شده است. به برنج ایرانی اشاره کردم تا اقتصاد دانها به من درس اقتصاد خرد مقدماتی ندهند که قیمت ها دربازار چرا بالا وپائین می روند! اگر اطلاعات آمده در این گزارش درست باشد، « تقاضا» برای برنج ایرانی در حال کاهش است ولی قیمت اش، بر خلاف قوانین « بازار» (ع) افزایش یافته است! درکنار دیگر افزایش قیمت ها، « قيمت يك كيلوگرم قند از 750 تومان يك ماه پيش به 900 تومان، شكر از 600 تومان به 700 تومان افزايش يافته است.فروشنده با نشان دادن ماكاروني گفت: قيمت هر بسته از 400 تومان به 500 تومان، نخود و لوبيا از 800 تومان به 900 تومان و عدس از 1000 تومان به 1200 تومان افزايش يافته است.» با این همه، من یکی که منتظرم تا آقای دکتر الهام یک بار دیگر مصاحبه کند و پنبه همه این افزایش قیمت ها را بزند و یا آقای احمدی نژاد، هم مدعی شود که چون می خواهم با فساد مالی مبارزه کنم، برعلیه دولت من جنگ روانی راه انداخته اند!!
درفصل زمستان، افزایش قیمت میوه هم که به قول معروف « آش کشک خاله جان» مان است، ولی « سيب زميني هم مثل اينكه تبديل به طلا شده باشد». میوه فروش هم از کسادی بازار گله مند است « قبلاً روزي 2 دستگاه نيسان بار ميوه مي‌آوردم، اكنون نصف نيسان هم فروش ندارم، مشتري توان خريد ميوه گران قيمت ندارند.»
خوب، میوه که نمی شود خرید، گوشت و تخم مرغ که چه عرض کنم. سیب زمینی هم « مثل این که تبدیل به طلا شده است» بابا جان، یارانه سنگگ و بنزین را که بردارید تصویر تکمیل می شود..... منحنی های عرضه و تقاضا درست در بیاید، با بقیه یک کاریش می کنیم!



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?