<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Thursday, September 14, 2006


وطن پرستی و چهارم ژوئیه: 


هوارد زین:
درمراسم گرامیداشت روز 4ژوئیه سخن رانی های زیادی انجام می گیرد که در آن از جوانانی که « برای کشور خویش خودرا فداکرده
اند» سخن خواهند گفت. ولی بگذارید در باره جنگ صادق باشیم. آنها که خود را فداکرده اند، برخلاف آن چه که به آنها گفته می شود، خودرابرای کشور فدا نکرده اند بلکه خودرا به خاطر دولت به کشتن داده اند. تفکیک بین کشور ودولت، گوهر بیانیه استقلال ماست که در مراسم 4 ژوئیه به تکراربدون توجه به معنای آن به آن اشاره می کنند .
براساس بیاینه استقلال- که سند اساسی ما درباره دموکراسی است- دولت ها مخلوقاتی مصنوعی اند که از سوی مردم ایجاد می شوند « و قدرت مشروع خودرازرضایت آنها که برآنها حکم می رانند می گیرند» و از سوی مردم این مسئولیت به آنها واگذار می شود تا حقوق برابر همگان را برای« زندگی، آزادی و جستجوی نیک بختی» تضمین نمایند. بعلاوه همان گونه که در بیانیه آمده است، « هرگاه حکومتی به این اهداف بی اعتنائی کند، این حق مردم است که حکومت را تغییر داده و نابود نمایند».
آن چه اساسی است کشور است و مردم اش و این ایده آل تقدس زندگی و گسترش آزادی.هرگاه دولتی با گشاده دستی زندگی جوانان خود را فدای انگیزه های سود و قدرت می کند و همیشه هم ادعا می کند که انگیزه هایش اخلاقی وناب اند، آن دولت وعده های خویش به کشور را نادیده گرفته است. اشغال پاناما را « عملیات انگیزه عادلانه» خوانده بودند همان طور که « عملیات آزادی عراق» هم نام اشتغال عراق است». جنگ تقریبا همیشه نشان دهنده زیر پاگذاشتن آن وعده هاست. جنگ نه فقط جستجوی نیک بختی را غیر ممکن می سازد بلکه غم و رنج به بار می آورد.
مارک تواین که به خاطر انتقاد از اشغال فیلی پین از سوی امریکائی ها یک « خائن» لقب گرفته بود به مسخره از « وطن پرستی شاهانه» سخن می گفت. او گفت، « کتاب مقدس وطن پرستی شاهانه این است که شاه هیچ وقت اشتباه نمی کند. ما هم همین نظرگاه را با همه بی نتیجگی اش و با تغیری نه چندان مهم در لفظ پذیرفته ایم. « کشورما، درست تا غلط». ما عمده ترین دارائی مان را به دور افکنده ایم این که افراد حق دارند وقتی فکر کنند که پرچم وکشور اشتباه می کنند با آنها مخالفت کنند. ما این دارائی را به دور افکنده ایم و همراه با آن هم هرچه را که در باره این عبارت خنده دار و مسخره وطن پرستی، محترم بود.»
اگروطن پرستی در بهترین معنایش( نه معنای شاهانه» یعنی وفاداری به اصول دموکراسی، در آن صورت وطن پرست واقعی کی بود؟ تئودور روزولت که برای قتل عام 600 مرد و زن و کودک فیلی پینی بوسیله سرباران امریکائی هورا کشید یا مارک تواین که این حرکت را محکوم کرد؟
امروز هم سربازان امریکائی در عراق و افغانستان برای کشورشان خود را به کشتن نمی دهند، بلکه آنها دارند برای دولت شان می میرند. آنها دارند برای بوش و چینی و رامسفلد خود را به کشتن می دهند. بله حقیقت دارد، آنها دارند خودشان را برای حرص وآز کارتل های نفتی، برای گسترش امپراطوری امریکا، وبرای آرزوهای سیاسی رئیس جمهوربه کشتن می دهند. آنها زندگی شان را فدا می کنند تا سرقتی که از ثروت ملی برای این ماشین مرگ آفرین شده است از دیده ها پنهان بماند. تا 4 ژوئیه 2006 بیش از 2500 سرباز امریکائی در عراق کشته شده اند و بیشتر از 8500 سرباز هم مجروج اندو نقص عضو پیدا کرده اند.
اگرچه مدتها پیش اعلام کرده بودند که در جنگ عراق به « اهداف رسیده ایم» آیا ما می توانیم به قدرت نظامی امریکا بنازیم- و درست برعکس تاریخ امپراطوری های مدرن و براین اصرار کنیم که امپراطوری امریکا ، یک امپراطوری مفیدی خواهد بود.
ولی تاریخ خود ما چیز دیگری نشان می دهد. تاریخ ما با آن چه که در کتب تاریخ مدارس به آن « گسترش به سوی غرب» نام گرفته آغاز می شود- حالا بماندکه این گسترش به سوی غرب، به واقع یعنی نابودی و اخراج قبایل سرخ پوستی که درامریکا ساکن بودند آنهم درپوشش « پیشرفت» و «تمدن». دراوایل قرن، گسترش قدرت امریکا به کشورهای کارائیب رسید و بعد به فیلی پین و بعد اشغال مکررامریکای مرکزی بوسیله نیروی دریائی ما و بعد، اشغال طولانی مدت هائیتی و جمهوری دومینیکن.
بعد از جنگ جهانی دوم، هنری لوس- صاحب تایم، لایف و فورچون از « قرن امریکائی» سخن گفت که در آن امریکا جهان را « هر طور که بخواهد» سازمان دهی خواهد کرد. به واقع، گسترش قدرت امریکا ادامه یافت واغلب هم با حمایت ا زدیکتاتوری های نظامی درآسیا، افریقا، امریکای لاتین، خاورمیانه همراه بود چون این دیکتاتورها با شرکت ها و با دولت امریکا دوست بودند.
سابقه ای که داریم باعث می شود که به این حرف بوش که امریکا می خواهد برای عراق دموکراسی بیاورد اعتماد نکنیم. آیا امریکائی ها باید از گسترش قدرت ملی با وجود خشمی که در میان بسیاری از مردم جهان بر انگیخته است استقبال کنند؟ آیا ما باید از گسترش هزینه های نظامی به ضرر هزینه های بهداشت، آموزش، نیازهای کودکان- که یک پنجم شان در فقر بزرگ می شوند- حمایت کنیم؟
به جای این که از قدرت نیروی نظامی ما بترسند، ما باید بخواهیم که به خاطراحترامان به حقوق بشر، مورد احترام دیگران باشیم. می خواهم بگویم که یک وطن پرست امریکایئ که به واقع دلش برای کشورش سوخته است، باید با دیدگاه دیگری به مسایل بنگرد.
آیا ما نباید وطن پرستی را دوباره تعریف کنیم؟ ما باید معنای وطن پرستی را ازاین محدوده تنگ ملی گرائی که این همه مرگ و رنج ببار آورده است فراترببریم. اگر مرزهای ملی نباید مانعی در برابر تجارت باشند- بعضی ها به این می گویند «جهانی کردن»- خوب، چرا این مرزها هم چنان به صورت مانعی برسر مهر و سخاوتمندی باقی می مانند؟
آیا ما نباید کودکان را در همه جای جهان، از آن خود بدانیم؟ اگر چنین کنیم، در آن صورت جنگ که همیشه یورشی به کودکان است، به عنوان یک راه حل مشکلات جهان غیر قابل قبول می شود. کرامت انسانی باید به دنبال راههای دیگری باشد.
اصل مقاله در 3ژوئیه2006 درZnet منتشرشد.



Thursday, September 07, 2006


یک « اقتصاد» و 1250 کلانتر! 


وقتی اخبار اقتصادی روزنامه ها درباره اقتصاد ایران را می خوانید اندکی گیج می شوید که آیا همه این اخبار در باره همین ایران خودمان است یا این که آن چه به اسم ایران می شناسیم کشوری است که اولا در سیاره دیگری وجود دارد و در ثانی، یک کشور با یک حکومت واحد نیست. بلکه سرزمینی است که هزار و دویست و پنجاه تا کلانتر دارد که هر کس هم به فراخور میل، دارد ساز خود را می زند.
دارم روزنامه های امروز- پنجشنبه- را در انترنت می خوانم.
- دررسالت می خوانیم که «بانک جهانى اعلام کرد: ايران از نظر آسانى فعاليت اقتصادى در سال 2006 با 11 پله سقوط نسبت به سال قبل از آن در رتبه 119 جهان قرار گرفت»
اگر توجه داشته باشید که در میان 175 کشور، ما به این مقام رسیده ایم، روشن می شود که وضعیت مان، تعریفی ندارد.
البته یک سایت نزدیک به دولت به نقل از همین « بانک جهانی» می نویسد: « از نظر فضاي تجاري نيز ايران در سال 2005 نمره 9/56 را به دست آورده است. اين رقم با بهبود نسبي در مقايسه با سال قبل از آن مواجه بوده است».
من شرمنده هم نمی دانم کی دارد این جا راست می گوید؟
رئیس اتاق بازرگانی و صنایع تهران، حداقل بخشی از این گرفتاری را- خرابتر شدن را- به گردن « غرب» می اندازد و می گوید« غرب دنبال برهم زدن امنیت روانی سرمایه گذاری در ایران است». درهمان صفحه این روزنامه البته، « رئیس کمیته اقتصادی فراکسیون اصول گران در مجلس» می گوید که « موافقین دولت درمجلس در حال ریزش هستند». وقتی به دلایل این « ریزش» نگاه می کنیم درمی یابیم که رئیس اتاق بازرگانی و صنایع تهران، بدون توجه به آن چه که کنار گوشش می گذرد، دارد از « فلسفه دائی جان ناپلئون» استفاده می کند تا شرایط نا هنجار اقتصادی را توجیه کند.
از سوی دیگر، می بینیم که دربرخورد به فاجعه مرگ و میر جاده ها در ایران، وزارت راه و ترابری، حداقل دو سیاست متفاوت دارد. وزیر راه و ترابری می گوید که « سوخت ارزان موجب کم شدن ایمنی راه ها شده است» و استدلالش هم این است که « د رحال حاضر به نوعی جاده ها مجانی و سوخت ارازن است و در کشور حمل ونقل اضافی صورت می گیرد» البته این را اضافه می کند که « با واقعی شدن قیمت سوخت طبیعتا نمی توانیم در عرصه تولید کالا رقابت داشته باشیم» که البته من یکی نمی دانم نتیجه گیری آقای وزیر چیست؟ پس چه باید بکنیم؟ البته از آن جائی که کلی گوئی درایران باب است، می گوید « باید از فضای حمل و نقل کشور استفاده اقتصادی کرد» خوب. آقای وزیر این پیشنهاد به راستی یعنی چی! صاحب این قلم که درزمان پادشاهی اشکبوس چند کلمه اقتصاد خوانده است، منظور شما را نمی فهمد خدا به داد آنهائی برسد که حتی همان چند کلمه را هم نخوانده اند. و « سرمایه گذاری ها باید در جهت ایجاد صرفه اقتصادی باشد که گسترش ترانزیت و حمل ونقل بین المللی از این موارد است». من بیچاره که حالم هم چندان مساعد نیست دیگر کاملا گیج و منگ شده ام. اگر درایران « حمل و نقل اضافی صورت می گیرد» که « گسترش ترانزیت و حمل و نقل بین المللی» باعث بیشتر شدن این حمل و نقل اضافی خواهد شد. با این همه، در همان صفحه این روزنامه، معاون اقتصاد و برنامه ریزی وزارت راه و ترابری ( به واقع معاون همان وزیر) در همان جلسه – که وزیر از ارزانی سوخت شکوه کرده بود- می گوید « اگر قیمت سوخت واقعی شود تراتزیت و صادرات در کشور به شدت کاهش می یابد و گران شده سوخت موجب فلج شدن اقتصاد کشور می شود»
حالا شما به من بگوئید، آیا همه این آقایان در باره یک کشور واحد حرف می زنند؟
معترضه: البته دقت کرده اید که من برای این که روحیه خودم خرابتر نشود از موارد مشابه در دیگر بخش های این دولت مهر ورز چیزی نگفته ام و نمی گویم.



Sunday, September 03, 2006


«کمیابی»و«انتخاب»! 


کم نیستند اقتصاددانانی که معتقدند عمده ترین مشکل ومسئله اقتصاد « کمیابی» از سوئی و « انتخاب» از سوی دیگر است. این دو مقوله بطور تنگاتنگی با هم مربوط اند ورابطه علییت نیز از کمیابی به انتخاب می رسد. یعنی اگر «کمیابی» وجود نمی داشت، « انتخابی» نیز ضروری نمی شد و به یک معنا، « مشکل اقتصادی» هم نداشتیم.
علت اصلی کمیابی هم « نامحدودبودن» خواسته های بشر و محدودیت امکانات تولیدی است که به ناگزیر به « انتخاب»می رسد. این که در باره این « انتخاب ها» چگونه تصمیم گیری می شود سر از نظام های اقتصادی مختلف در می آورد. در اقتصاد سرمایه داری، نیازها و انتخاب ها فردی، و کانال تصمیم گیری هم « نظام بازار» است.
همین جا به اشاره بگویم و بگذرم که همین که از « نظام بازار» سخن می گوئیم که در آن « نهار مجانی به کسی نمی دهند»، به ناچار باید به عامل دیگری نیز توجه کنیم و آن این که آن « نیازی» که از طریق نظام بازار عمل می کند، مختصات ویژه ای دارد. یعنی در اینجا داریم به واقع از « تقاضای موثر» سخن می گوئیم که علاوه بر « نیاز فردی» یک بعد پولی هم دارد. نظام بازار در ناب ترین شکل خویش به نیاز آدمهای بی پول پاسخ نمی دهد.
از « کمیابی» آغاز می کنیم.
عمده ترین پی آمد « کمیابی» اجباری شدن و اجتناب ناپذیر شدن « انتخاب» است. یعنی، باید « انتخاب» کنیم که چه تولید کنیم؟ چگونه؟ به چه مقدار؟ و برای کی؟ همین تعریف ساده در بطن خویش، پیام دیگری هم دارد. یعنی اگر بتوان به مقدار نامحدود تولیدکرد و اگر خواسته های انسانی درتمامیت اش برآورده شوند، ما با این معضل اقتصادی روبرو نخواهیم بود.
به عبارت دیگر، در این نگرش، تعریف ما از مشکل اصلی اقتصاد بر مبنای مصرف شکل می گیرد و اگر این مسئله برای همگان حل شود، به واقع، مشکل اقتصادی ما نیز رفع شده است.
فعلا به این مقوله در ادوار مختلف تاریخی نمی پردازم ولی در همین نظام سرمایه داری، آیا هدف از سازمان دهی فعالیت های اقتصادی در یک نظام بازار گرا، تنها برآوردن نیازهای مصرفی همگان است یا اهداف دیگری نیز وجود دارد؟ اگر مشخص تر سخن گفته باشم، برای طبقه سرمایه دار آن چه که اهمیت اساسی دارد- باز به گفته مدافعان این نظام- « حداکثر کردن سود» [مازاد] است. آنهم نه فقط به خاطر تامین مالی مصرف سرمایه دار، بلکه به منظور انباشت سرمایه و گسترش تولید، برای این که در بازار رقابتی بازی را به حریف نبازد. به سخن دیگر، برخلاف، نقطه آغاز ما، هدف فعالیت اقتصادی نه فقط تولید به خاطر تولید، یا تولید ارزش مصرفی برای مصرف، بلکه تولید ارزش اضافی است که می تواند و می باید برای جلوگیری از شکسته شدن سرمایه دار در نتیجه رقابت در بازار، انباشت شود.از این دیدگاه، سرمایه دار به عنوان یک طبقه- تا موقعی سرمایه دار باقی می ماند که نه فقط برای برآوردن نیازهای شخصی بلکه نیازهای سرمایه برای گسترش تولید، پاسخ مقتضی داده باشد. یعنی می خواهم بگویم که سرمایه دار در نقش خویش به عنوان مصرف کننده، سرمایه دارنیست. بلکه همین که نقش خویش را به عنوان عامل انباشت سرمایه ایفاکرد، مصرف هم می کند- گیرم که مصرف اش از متوسط مصرف دریک جامعه بیشتر هم باشد.
در این جا باید بگویم که اقتصاد کینزی نیز به همین صورت، با تاکید برروی مصرف آغاز می کند. با این تفاوت که می کوشد با بازتوزیع درآمدها به شکل وصورت های مختلف، « امکان مصرف» را در اختیار تعداد بیشتری از ساکنان یک جامعه قرار بدهد. جالب این که بازارگراها اگرچه از همین تعریف از مشکل اقتصادی آغاز می کنند ولی با مخالفت خویش با سیاست های مداخله گرانه کینزی نشان می دهند که برخلاف پیش گزاره تعریفی که با آن آغاز می کنند، حال این مشکل برای شان ارجحیت ندارد.
به اختصار بپردازم به نیمه دیگر این روایت: « انتخاب»
گفتم که در این نگرش، « کمیابی» انتخاب را اجتناب ناپذیرمی کند. این را نیز می دانیم که در این دیدگاه، « انتخاب جامعه» در نهایت « جمع» انتخاب های فردی است و یا بهتر است این گونه باشد. به سخن دیگر، مخالفت بازارگراها با مداخلات دولت در عرصه اقتصاد ازاین جا ریشه می گیرد که از دید این اقتصاددانان، مداخله دولت، « انتخاب های فردی» را مخدوش می کند.
به گمان من، برخلاف ادعائی که دارند این جا با ضعیف ترین حلقه استدلال این اقتصاددانان روبرو هستیم. آن چه که آن را « خطای ترکیب» (Fallacy of Composition) می نامیم- یعنی آن چه را که به جزء مربوط می شود در باره کل هم کلیت بدهیم- در این جا حضور چشمگیری دارد. یعنی، روشن نیست و روشن نمی شود که از انتخاب فردی چگونه می توان به انتخاب جمعی نقب زد؟ به سخن دیگر، نکته این است که یک اقتصاد سرمایه داری به ویژه آن چه مد نظر اقتصاددانان بازارگراست فاقد ساز و کار اجتماعی لازم برای انتخاب- و به خصوص انتخاب اصلح- در سطح جامعه است. یعنی، پرسشی که باقی می ماند، این که انتخاب در سطح جامعه چگونه بهینه می شود؟



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?