<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Sunday, July 30, 2006


تناقض بین سیاست و اقتصاد 


به قراراطلاع بورس تهران 10هزارمیلیاردتومان یا معادل 11 میلیارد دلار ارزش خود را از دست داده است. از سوی دیگر، ما مشکل تاریخی فرارسرمایه را هم داریم که اگرفرمایشات آقای دکتر غنیمی فرد درست باشد، میزان اش معادل 200 میلیارددلار است ( من به شخصه بر این اعتقادم که این رقم اندکی زیادی زیاد است). حتی اگر روی عددو رقم تکیه نکنم واقعیت این است که سرمایه از ایران می گریزد. غنیمی فرد معتقد است که «دلیل اصلی فرار سرمایه از کشور هوچی گری است» که من با آن موافق نیستم. مسئله این است که شرایط در ایران امن نیست. وقتی از ناامنی حرف می زنم این مقوله ناامنی اشکال بروز متفاوتی دارد.
نامشخص بودن سیاست های اقتصادی: درخصوص تعرفه های بازرگانی روشن نیست که دولت فخیمه چه سیاستی دارد؟ چرابا تکیه بر دلارهای باد آورده نفتی، تعرفه واردات میوه را به صفر رسانده اند؟ اگربه خیال خویش می خواهند بازار را « رقابتی» کنند، پس چرا تعرفه موبایل را یک شبه 20 برابر افزایش دادند؟ در باره خصوصی سازی، اگر چه فرمان برای خصوصی سازی گسترده صادرشده است ولی در معاملات دیگر، شرکت های شبه دولتی و به ویژه شرکت های وابسته به نهادهای نظامی دست بالا را در مناقصه ها داشته اند. اگر ادعای سعید لیلاز راست باشد که لابد هست، معلوم نیست «چرا [دولت] بخش خصوصی را از مشارکت در طرح ها محروم می کند و به سیاست های قیمت گذاری اجباری می پردازد؟»درضمن این نکته لیلاز هم به نطر درست می آید که «وقتی قیمت بلیط هواپیما را دولت به اجبار تعیین می کند و شرکت های هواپیمایی هیچ نقشی در آن ندارند، چطور ممکن است کسی بخواهد «هما» را بخرد؟ وقتی شما نرخ سود بانک های خصوصی را نیز تعیین می کنید، چطور ممکن است کسی بخواهد بانک های دولتی را بخرد؟»
مشکل به گمان من ولی در جای دیگری است. تناقض بین سیاست و اقتصاد جمهوری اسلامی دارد کار دست دولتمردان ما می دهد. از 1368 به این سو به شکل و شیوه های گوناگون خود و دیگران را متقاعد کرده اند که باید به دنبال سیاست های اقتصادی نئولیبرالی رفت. با جست و خیزهای متفاوت، خصوصی سازی و رها سازی را تجربه کردند ولی از سوی دیگر، در عرصه سیاست، سخن گفتن از « رفرم» گناه کبیره است و هم چنان می خواهند همه چیز را کنترل کنند. از روزنامه و نشریه گرفته تا شیوه لباس پوشیدن و مهمانی رفتن ومهمانی دادن و انتخابات و. گیر قضیه در این است که نمی توان به مردم- فرق نمی کند می خواهد در ایران باشد یا د رکره ماه- در عرصه فعالیت های سیاسی گفت که شما نابالغ اید و « فریب خور» که باید شما را در همه عرصه ها کنترل کنیم و کنترل می کنیم. ولی وقتی می رسد به حوزه های اقتصادی، شما عاقل ایدو بالغ. خودتان تصمیم بگیرید و مسئولیت قبول کنید. در هیچ کجای تاریخ هیچ کس بدون « اختیار» ، مسئولیت قبول نمی کند که ایران نمونه دومش باشد. مسئولیت بدون اختیار، عنوان به واقعیت نزدیک ترش بردگی است و اختیار بدون مسئولیت هم، نامش خودکامگی است و استبداد. کار ما به این جا رسیده است که می خواهند مردم، در حالی که « اختیار» ندارند، « مسئولیت» داشته باشند و دولتمردان هم با این که « اختیار» دارند، ولی « مسئولیتی» قبول نمی کنند. به همین خاطر است که دولت به جای پاسخ گوئی به انتقادات، آن را ناشی از « توطئه» می بیند و یا همین آقای دکتر غنیمی فرد به نیابت از سوی دولت از « هوچی گری» حرف می زند.



Thursday, July 27, 2006


دیوانگان و کنترل این تیمارستان جهانی ما! 


دارم به اخبار گوش می کنم ( عصر چهارشنبه). همان طور که انتظار داشتم اغلب خبرها از لبنان است و سلاخی و انهدام و خرابی. چه فرق می کند که کی دارد کی را سلاخی می کند؟ من هروقت که به این جورقضایا برخورد می کنم می بینم در آن واحد، هم ساکن مناطق شمالی اسرائیل ام و هم روستا نشین جنوب لبنان. می بینم که حتی لباس سربازان سازمان ملل را هم بر تن دارم و از طریق رادیو هی التماس می کنم که بابا جان ما که طرف شما نیستیم! ولی چه فایده! بمب های این دوره و زمانه، خیلی دقیق اند! خیلی. می خواهم بگویم آره ارواح عمه جان شان! بعد می بینم عمه جانشان چه گناهی دارد! همین طور دارم به تلویزیون نگاه می کنم که می بینم قرار است با خانم مارگارت بکت وزیر امورخارجه انگلیس مصاحبه کنند. بعد روشن می شود که امریکا با سوء استفاده از امکاناتی که در فرودگاه پریستویک گلاسگو دارند به اسرائیل اسلحه قاچاق می کند- ظاهرا همین بمب های خیلی دقیق را- و خانم وزیر هم می گوید که اگر این ادعاها راست باشد من به امریکائی ها اعتراض خواهم کرد. و بعد مفسر تلویزیون می گوید که بعید نیست این خانم، شغلش را به خاطر همین کم احتیاطی ا زدست بدهد. می پرسید چرا، برای این که اعضای دولت انگلیس نباید در انظار عموم از دولت امریکا « انتقاد» کند! به گفته مفسر تلویزیونی هیچ یک از نمایندگان حزب کارگر درمجلس هم حاضر به تکرار حرفهای وزیر نشد! جل الخالق! بعد همین جماعت ایراد می گیرند چرا دیگران به حزب الله اسلحه می رسانند! اگر این اسلحه ها نرسد که این سلاخی ها ادامه پیدا نمی کند! بعد این سیاستمداران بی قابلیت جهانی چه بکنند! بنشینند و راجع به فقر انشاء بنویسند! یا راجع به بیکاری و رکود قصه بگویند! این ها که کار دیگری به غیر از سازمان دهی سلاخی از دستشان بر نمی آید! من گفتم، وقتی این طوری می شود من خودم نیستم. درآن واحد هم فلسطینی ام و هم لبنانی . هم اسرائیلی ام و هم عراقی و هم افغانی و هم امریکائی و هم انگلیسی که فرق نمی کند در کجا ولی منفجر می شوند. بد است می دانم. ولی در این چند سال گذشته، آن قدرجسد و خرابی و بدن تکه پاره در تلویزیون دیده ام که همه چیز دارد یواش یواش برای من عادی می شود!آخ که من چقدر از عادی کردن بربریت و توحش بدم می آید . دلم می خواهد داد بزنم. دلم می خواهد یقه پیراهنم را پاره کنم ولی کو گوش شنوا! فعلا که دور دور جهانی کردن بربریت است! در رم کنفرانس می گذارند و اگر کسی فیلم خبرگزاری ها را در اخبار کانال 4 انگلیس دیده باشد می داند که قیافه پریشان کوفی عنان چه ها که نمی گفت از مسایل پس پرده این کنفرانس ها. ازقیافه اش چنین برمی آمد که انگار رودست خورده است یعنی وقتی وزیر امورخارجه ایتالیا خلاصه توافقات را عمومی کرد و روشن شد که برسر آتش بس فوری توافق نکرده اند، قیافه کوفی عنان به وضوح متغیر شد. از سوی دیگر، کشتن 4 مامور غیر مسلح سازمان ملل به تعداد نعش هائی که از دو طرف هر روز دفن می شوند اضافه می شود. نمی دانم از بلاهت است یا از دنائت که بعد صحبت از اعزام سربازان سازمان ملل به این منطقه می کنند. وقتی دولت اسرائیل به واحدی که بیش از 20 سال در منطقه وجود داشت و به گفته نمایندگان سازمان ملل متحد همه نقشه های نظامی اسرائیلی به وضوح این پست های دیده بانی را علامت گذاری کرده، با این وصف، وبا وجود تماس های مکرر از همان بمب های مرحمتی آقای بوش استفاده کرده و 4 تن را می کشند، آن وقت، کدام کشور حاضر خواهد شد که به این منطقه سرباز بفرستد؟ من به واقع، ذهنیت رهبران اسرائیل را نمی فهمم. آخر این چه سرنوشتی است که برای خویش و برای دیگران در این منطقه رقم می زنند؟شمارا به هرچه که برایتان محترم است به یاد آن دوسرباز گروگان گرفته اسرائیلی نیفتید. اسرائیل به همین شیوه چندین هزار فلسطینی و لبنانی را ربوده و زندانی کرده است. نه این که از ماتحت دو کارغلط یک کار درست به دست بیاید، نه به هیچ وجه، ولی خواهش می کنم معیار دوگانه و چند گانه بکار نگیرید که این یکی بد است و دموکراتیک نیست و کارهایش غلط است و آن دیگری ادعای دموکراسی دارد پس هر غلطی که می کند درست است و بی عیب ونقص. نفس این کارغلط است و مهم هم نیست که کی کی را به گروگان می گیرد. بشکند دستی که گروگان می گیرد.به قراراطلاع اسرائیل و امریکا توافق کرده اند که مدتی آتش بس را به تاخیر بیندازند تا اسرائیل « کلک» حزب الله را بکند! به راستی آیاچنین فکر می کنند؟ یا خود و دنیا را فریب می دهند؟ با این سلاخی گسترده به یقین شماری از اعضای کنونی حزب الله از بین می روند ولی جمعیتی که باقی می ماند، سربازان آینده دهها حزب الله دیگراند. 6 ماه یا یک سال اندکی شاید منطقه آرام شود ولی، بعد شروع خواهد شد. اگر همین حداقل رااز تاریخ نیاموخته باشند که چه احمق و کودن اند این جماعت که ریش و قیچی زندگی ما را دردست دارند.اخبار کانال4 حدودا یک ساعت طول می کشد. دقت می کنم. هیچ اشاره ای به عراق نیست. نه از بمب گزاری ها، نه از اعتصاب غذای صدام حسین و نه از سلاخی هائی که هرروزه در این کشور اتفاق می افتد. از افغانستان هم چیزی نمی گویند. یعنی شما می گوئید که در این دو کشور تحت اشغال هیچ خبرنبوده است! شیطان دارد می رود توی جلدم و فکر می کنم دارم می فهمم چرا دولت فخیمه امریکا، قطع نامه سازمان ملل برای آتش بس فوری را وتو کرده وبعد از طریق فرودگاه گلاسگو، بمب های هوشمند به اسرائیل قاچاق کرد. آیا ممکن است هدف پس پرده و پنهان « پروژه لبنان»، منحرف کردن افکار عمومی از سلاخی های عراق و افغانستان باشد؟نمی دانم. همین طوری چیزی به نظرم آمد نوشتم.بیخود نیست می گویند یک دیوانه سنگی در چاه می اندازد که صد تا عاقل هم نمی توانند آن را در بیاورند. ولی حیف، که به قول یک ضرب المثل انگلیسی، دیوانگان کنترل کامل این دیوانه خانه جهانی را دردست گرفته اند



Friday, July 14, 2006


یک قصه ناتمام اقتصادی: 


تا کنون بارها پیش آمده است که در همین وبلاگ به روشنی نوشته ام که من سر از رمز و راز « اقتصاد ایران» در نمی آورم. نه فقط مبانی تصمیم گیری رادرآن نمی فهمم بلکه هرچه می کنم از عدد و رقم هم در آن درکی ندارم. می خواهم برای اثبات « نادانی» خودم شواهد بیشتری بیاورم. من که این مجموعه را نمی فهمم، اگر شما می فهمید، الهی بعد از صدوبیست سال بروید به جهنم، اگر به من کمک نکنید!
از وزیر محترم کار بگویم، اگرچه مدت را مشخص نکرده است ولی «با اشاره به اخراج بيش از 320 هزار كارگر به استناد به قوانين موجود از نحوه بكارگيري دائمي ‌كارگران در واحدها انتقاد و اظهار كرد: واحدها تمايل چنداني براي بكارگيري كارگران به صورت دائمي‌ از خود نشان نمي‌دهند و اگر وضع بدين منوال پيش رود در نهايت در پنج سال آينده كارگر دائمي‌در واحدها باقي نخواهد ماند»
شعارهای دولت عدالت محور که یادتان هست!
با وجود افزایش قیمت ها که به آن می رسم، وزیر اقتصاد «دانش جعفري گفت: تا پايان سال جاري تورم در كشور تك رقمي ‌خواهد شد.
حالا که دارم از « تورم» حرف می زنم ببینید که استاد دانشگاه ما در همین مورد چه می گوید، «در حالي كه دولت خبر از كاهش نرخ تورم نسبت به سال قبل مي‌‏دهد, اعلام كرد ميزان نقدينگي نسبت به سال قبل 30 درصد رشد داشته است. استاد دانشگاه علامه طباطبايي, تصريح كرد: افزايش نقدينگي با كاهش نرخ تورم همساني ندارد و اين دو نمي‌‏توانند با يكديگر توام باشند. به گفته وي، با توجه به اين امر اين امكان وجود دارد كه محاسبات بانك مركزي اشتباه باشد.». حالا که صحبت از این نکات شد، من یکی که این عبارت را در فرمایشات این استاد نمی فهمم اگر شما متوجه می شوید، لطف کنید و مساعدت کنید: «كاهش نرخ تورم به معني كاهش هزينه‌‏ها نيست ؛ ‌‏بلكه به معني بهينه كردن هزينه‌‏ها است.». یک وقتی فکر می کردم که می دانم این هم وطنان عزیزمن « بهینه» کردن را به چه منظوری بکار می برند، الان دیگر نمی دانم. خلاص. جانم راحت.
مبادا فکر کنید که وزیر کار مقوله اخراج ها را از خودش در آورده است! این هم سخنان نماینده کارگران گیلان: «نماينده كارگران گيلان با اظهار نگراني از وضعيت حاكم بر صنايع استان و تهديد امنيت شغلي كارگران گفت‌‏: در سال گذشته نزديك به 6 هزار نفر از كارگران شاغل در واحدهاي صنعتي و توليدي گيلان از كار بي كار شدند . " محمد يعقوبي " در گفت و گو با خبرنگار گروه كارگري ايلنا, تصريح كرد : سوال من از مسوولان اشتغال اين است كه در قبال بيكار شدن اين تعداد كارگران , چه ميزان اشتغال‌‏زايي در سطح استان گيلان انجام شده است . وي تصريح كرد : در ماه‌‏هاي فروردين و ارديبهشت امسال نيز بيش از 1500 تن از كارگران شاغل در واحدهاي صنعتي گيلان به خاطر مسايلي از جمله دو نرخي شدن دستمزدها اخراج شده‌‏اند . اين نماينده كارگري ادامه داد‌‏:‌‏اين كارگران در واحدهايي از جمله " لوكاس تندر" ،‌‏" پلاستيك رام " ،‌‏"‌‏زمزم رشت " , " ايران رادياتور" ، " حشمت رود " ،‌‏"‌‏نساجي خاور " پوشش رشت , صنعت هود , , زرآب , كاشي گيلانا , خزر الكتريك , لوازم طبي, گيلان مقوا , نخ قرقره چابكسر , پنگوئن ، شهرداري لاهيجان و... اخراج شده‌‏اند . او گفت‌‏: گيلان , قطب كشاورزي ايران بود و به دليل توجه مسوولان به بخش صنعت , بخش كشاورزي استان نيز تضعيف شد و امروز نه آن را داريم نه اين بخش را .»
دراواخر قرن نوزدهم ، خوب کارگران بیکارشده در اقتصاد ایران به باکو و مناطق جنوبی قفقاز مهاجرت می کردند، حالا باید به کجا بروند، نمی دانم!
این هم سخنان نماینده کارگران مازندران: «نماينده كارگران مازندران گفت‌‏: با مرگ صنعت نساجي در مازندران , ريشه اشتغال را در اين استان خشكانده‌‏اند . "نصرالله دريابيگي" , در گفت و گو با خبرنگار گروه كارگري ايلنا, تصريح كرد : صنايع نساجي مازندران از جمله صنايع عظيم صنعت در استان بود كه درسال 1370 با واحدهايي چون "تلار"،" طبرستان‌‏" و "گوني بافي" زمينه اشتغال 10 هزار كارگر را در منطقه قائم شهر فراهم كرده بود و امروز اين تعداد به 1400 تا 1500 نفر كاهش يافته كه آنان هم 30تا 4 ماه حقوق نگرفته اند. وي سوء مديريت ها را از جمله دلايل اصلي ركود صنعت نساجي در استان مازندران عنوان كرد و گفت‌‏: به بهانه تغيير ساختار، نساجي مازندران را سه سال تعطيل كردند و در اين مدت كارگران به مقرري بيمه بيكاري روزگار را سپري كردند و پس از اين مدت مشخص شد كه هيچ كاري صورت نگرفته و امروز آناني كه مانده‌‏اند , بلاتكليف هستند و سرگردان ! "دريابيگي" ميزان بيكاري در شهري مثل قائم شهر را كه روزگاري نه چندان دور مهد صنعت نساجي بوده، بالاي 50 درصد اعلام كرد و گفت‌‏: پاسخ اين همه ظلم به كارگران و خانواده هاي بي گناه آنان را چه خواهند داد ‌‏؟»
درجواب کسانی که هم چنان می خواهند با هم یک سنگ دلارهای نفتی، 85 تا گنجشگ چاق و چله شکار کنند، بفرمائید، این هم دیدگاه مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی درباره وضعیت ارزی ما: «در وضعيت كنوني حساب ذخيره ارزي بر مبناي حسابداري تعهدي، اساسا فاقد موجودي است و از اين نظر مفاد پيشنهاد لايحه اساسا موضوعيت ندارد چرا كه بر مبناي حسابداري نقدي، موجودي حساب ذخيره ارزي در ابتداي سال 1385، معادل 4/10‌ميليارد دلار بوده است كه اگر تعهدات بانك‌ها به گشايش‌كنندگان اعتبار در بخش خصوصي بابت استفاده از حساب ذخيره ارزي در نظر گرفته شوند، مانده نقدي حساب در تاريخ 20ارديبهشت به حدود 5/3‌ميليارد دلار كاهش يافته و اين در حالي است كه بايد مبلغ 6/3‌ميليارد دلار بابت تعهدات قانون بودجه سال 1385 كل كشور به دولت پرداخت شود. در نتيجه حساب ذخيره ارزي، حدود 100‌ميليون دلار بابت انجام تعهدات فعلي خود كسري دارد. مركز پژوهش‌هاي مجلس اضافه كرد: با آن كه وضعيت بازار جهاني نفت، با هر معيار و استانداردي، يكي از دوره‌هاي پررونق خود را سپري مي‌كند، اما تعهدات سنگين و روز افزون صندوق باعث خواهد شد كه با كوچك‌ترين كاهشي در قيمت‌هاي جهاني نفت، حساب ذخيره ارزي با مشكل مديريت نقدينگي مواجه شود زيرا به تبع سياست‌هاي دو سال اخير،‌ ماندگاري و پويايي حساب ذخيره ارزي به شدت در معرض خطر قرار گرفته است و مطابق نظر كارشناسان، با كاهش 30‌درصدي قيمت جهاني نفت در دو سال آينده‌، ماندگاري بودجه دولت و حساب ذخيره به شدت دچار چالش شده و نظام بانكي هم به علت تعهدات ارزي سنگين در برابر بخش غيردولتي با گرفتاري پيچيده‌اي مواجه خواهد شد. »
قصه ما به سر نرسید، و البته که کلاغه هم هنوز به خانه اش نرسیده است!!



Tuesday, July 11, 2006


دهخدا ومسئله استبداد درایران 


نوشته های دهخدا، چه مقاله ها و سرمقاله های صور اسرافیل و چه آن چه تحت عنوان «چرندپرند» در همان نشریه و نشریات دیگر می نوشت، هر كدام بیانیه ای جان دار و پرتوان در دفاع از آزادی، قانون مندی، مدنیت، حق طلبی و در انكار خودكامگی اند. رد و نشان از اندیشه مندی می دهند كه برای ایران آن دوره، كمی زیادی و بسیاری زود بود. در این نوشته ها، با نویسنده ای همه فن حریف روبرو هسیتم. نه فقط اقتصاد دانی پردانش بود (1) بلكه شكل و شمایل جامعه شناسی زبردست هم از خلال این نوشته ها رویت شدنی است. هم به فقر گسترده در ایران می پردازد و هم وضعیت فرودست زنان را به باد انتقاد كوبنده می گیرد، آن هم درعصرو زمانه ای كه رهبران مشروطه اش، زنان را همانند دیوانگان و ورشكستگان به تقصیر از حق و حقوق اجتماعی محروم كرده بودند (2). هم درس تاریخ می دهد و هم معلم تراز اول سیاست است. هم دین و آئین جامعه را خوب می شناسد و هم دنیا پرستان دین فروش را رسوا می كند. یک قرن از آن تاریخ گذشته است ولی بسیاری از نكته سنجی های دهخدا هم چنان بدیع و نو برند. در جامعه ای كه مردم فاقد هر گونه حقوقی بودند، دهخدا از كرامت انسانی سخن می گفت . در وضعیتی كه هر جوجه مستبد كودنی خود را قانون می دانست، دهخدا از برابری همگانی حرف می زد(3) و در جامعه ای كه «روشنفكر اكسفورد درس خوانده اش» معتقد بودكه « امروز تقاضای مجلس مبعوثان و اصرار در ایجاد قانون مساوات و دم زدن از حریت و عدالت كامله ..... در ایران همان حكایت تازیانه زدن و ران شتر طپانیدن است.... این حرفها... به عقیده بنده در ایران امروز مایة هرج و مرج و خرابی و ذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر خواهد شد » (4)دهخدا می گفت، «بی تحصیل این حق [ آزادی] انسان از درجة انسانیت تنزل كرده از لوازم اساسة آقائی بزرگان و در ردیف مبل و اسب و استر رئوسای دنیاست» (5).
اگرچه خواستار آزادی بی حد وحصر بود ولی از توجه به مسئولیت اجتماعی غفلت نمی كرد. برای این كه جامعه صاحب حق باشد، دهخدا اجزای آن جامعه را آزاد و دارای حق می خواست. دلیلش هم روشن است و بی ابهام. چون نیك دریافته بود «بی تحصیل این حق [ آزادی] انسان مسلوب الاختیار و از آن رودراعمال صادرة خود مورد تقبیح و تحسین نتواند شد». از آن گذشته، بدون آزادی، «توسعة افكار و ترقی جسمانی و عقلانی انسان ممتنع است» (6). و ضرورت «توسعه افكار» هم تفسیر بردار نیست، چون، «انسان در ظلمت شب و تنهائی ضعیف تر و بیمش بیشتر و برای اعتقاد به خرافات قابل تر است» (7). تعجبی ندارد كه در چنین وضعی، «امروز بعد از هزار و سیصد سال پدربرپدر مسلمان بودن باز دویست و نود ونه هزار از سیصد هزار جمعیت تهران از معركه گیرها شكر پنیر افسون كرده از روی اعتقاد می خرند» و «شب جهارشنبه مهمان به خانه نمی پذیرند» و «سقاخانة نوروزخان را بتكده اسلامی و زیارتگاه مقدس خود می سازند» و آن چه كه «پشت مسلمین را خم كرده و آنها را از تمام پیشرفت های علمی واخلاقی و دینی بازداشته است» نیز، به گمان دهخدا، همین هاست (8).
اگر تجدد را «طرز جدیدی از تفكر و نگرشی تازه به جهان» تعریف كنیم، دهخدا، بی تردید، سرآمد تجدد طلبان است. در فرهنگی كه «زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد» ویا « خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» دهخدا نه فقط از «تهدیدو هلاك بیم و خوفی» ندارد بلكه «به زندگی بدون حریت و مساوات و شرف واقعی» وقعی نمی گذارد. در جامعه ای كه هر قداره بندكوتاه عقلی می كوشد با سراسری و ملی كردن ترس، همگان را بترساند و شمار قابل توجهی را هم می ترساند، دهخدا «بجز ذات پروردگار و احكام الهیه وقوانین ملكیه از احدی» واهمه ندارد (9). و به تجربه زندگی اش می دانیم كه دهخدا كسی نیست كه فقط شعار بدهد. تجربه زندگی و همة نوشته هایش جه درایران و چه در تبعید، شواهد این رشادت و این یگانگی گفتار و كردارند. نه از كسی می ترسد و نه به كسی رشوه می دهد. وقتی مستبدین از دهخدا آئینه ای می سازند برای دیدن چهره كریه خویش در آن و می كوشند حالا كه به تهدیدو زور نشد، به رشوتی دهان دهخدا را ببندند، دخوی نابغه هشدار می دهد كه «پلتیك حضرت والا نگرفت» بهتر است «آدم خودتان را بشناسید و بی گدار به آب نزنید» (10). و یا زمانی كه مستبدین به قانون مندی تظاهر می كنند و دهخدا را برای محاكمه به مجلس فرا می خوانند، نائب رئیس همان مجلس ناچار می شود كه پس از پایان «محاكمه» و برائت دهخدا، او را از دری دیگر به خانه بفرستد چون مجریان بكن و نپرس خودكامگان، تپانچه به كمربر درگاه دیگر در كمین او بودند (11). ولی دهخدا، همان گونه كه خودش می گفت، «بجز ذات پروردگار» از احدی واهمه نداشت. در وضعیتی كه كمتر كسی انتقاد پذیری دارد و اكثریت قریب به اتفاق مردم و روشنفکران، «انتقاد» را توهین غیر قابل بخششی می دانند- دردمندانه، حتی به زمانة كنونی نیز - دهخدا «به فریاد بلند» از همگان می خواهد «اگر خدای نخواسته از ما نسبت به وطن خلافی مشاهده فرمایند مارا متنبه نموده از راه كج باز دارند» (12).
اگرچه سلطان تاجدارش كه «سایة یزدان» هم نامیده می شد و «قبلة عالم » نیز بود ترجیح می داد نوكر روس باشد تا پاسخگوی به وكیل مجلس و نخست وزیر قبل و بعد از مشروطه اش، برسر مردم ادعای سخیف «گران فروشی» داشت (13) ولی دهخدا از «كنترات طبیعی» حرف می زد كه «اسمش را حقوق آدم گذاشته اند» (14). وقتی مستبدی به نوشته ای در صوراسرافیل این گونه اعتراض می كند كه «در هیچ روزنامة آزادی گفتگوئی از شخص بنده نباید بكنند» دهخدا به طعنه می نویسد كه «معنی این عبارت بكلی بر ما مجهول است». و بعلاوه براساس «قوانین تمدن عصر جدید» نیز هیچ وقت و درهیچ جای دنیا «وزرای مسئول از حوزه ی بشریت خارج نیستند كه نتوان دراعمالشان انتقادكرد». وقتی همان مستبد انتقاد را «اعتراض» به خویش می خواند دهخدا به صورت یك معلم كاركشته به پاسخ گوئی بر می آید كه اولا «لفظ اعتراض را كه قدری تند است بهcritique و انتقاد مبادله فرموده» در ضمن بفرمایند قدری از «روزنامة طیمس» را برایشان ترجمه كنند تا مشاهده كنند كه «ملت نه فقط بر حضرت والا بلكه بر همان وكلای محترم ووزرای دولت و همان مبادی عالیه كه نمی دانیم معنی اش چیست، قانونا حق اعتراض دارند» (15).
از همان ابتدای كار، دهخدا از حق و حقوق مردم آغاز می كند. حق و حقوق فردی را به ذات احتماعی انسان پیوند می زند. «تكلیف» را در كنار «اختیار» و «اختیار» را همراه «تكلیف» طالب است. چون می داند «تكلیف» در شرایطی كه «اختیاری» نباشد، نام دیگرش بردگی است. به همان نحوی كه «اختبار» بدون تكلیف نیز همان خودكامگی دیر آشنای خودمان است. به گفتة دهخدا «در هیئت وجود موالید ثلاثه » هم تمام «به تكالیف خود عمل می كنند و هم از اختیارات خودصرف نظر نمی نمایند». اگرچه «میمون های استرالی » كلبة خود را خود اداره می كنند ولی «یك مشت مردم بدبخت ایران برای این كه آدم باشند و استیفای حقوق آدمیت كنند منتظرند مجددا جبرئیل از آسمان نازل شود. فلان مجتهد اجازه بدهد و فلان پادشاه امضاء نماید».
چرا این چنین است؟
پاسخ دهخدا سرراست است و تفسیر بردار هم نیست. «برای این كه ملت ایران به انقیاد كوركورانة آقا، میرزا، كدخدا، آخوند و ابه باشی عادت كرده اند» (16). البته «عادت به تعبد» همزاد دیگری نیز دارد و آن «جهل» است. و چه قدر زیبا می نویسد كه «جهل» را در مقابل«علم» می گذارد و «زور» را در برابر «حق» و «اوهام» را در مقابل «حقایق» و آن وقت بدیهی است كه در میان چنین معجونی«سلطنت موهبتی» می شود «الهی» (17) و الی، آدمیزاد اگر یك ذره شعور داشته باشد، می داند«خداوند تبارك وتعالی، هر جنس مخلوق كه ساخت همه را یكطرح و یكنواخت ساخت. مثلا انسان ساخت همه را یكطرح و یكنواخت ساخت» (18). از آن گذشته، «افراد بشر در زندگی به كمك یكدیگر محتاجند». جذب ملائم و دفع منافر «قوت» می خواهد و قوت نیز«بی جمعیت» حاصل نمی شود (19). و اما، «جمعیت» بدون مساوات و برابری نیز نه فقط «قوت» نمی آورد بلكه زمینه ساز فرهنگی شبان رمگی می شود كه «جمّی عفیر» از فهم بدیهیات قاصرند و به «تحریك یك نفر مغرض و نسبت یك كلمه خلاف» برای ضدیت با هر آن كسی كه بخواهد «مسلمیات دنیای دانا و عالم را درمملكتی مثل ایران كه هنوز یك باب مدرسة عالی ندارد» بگوید و بنویسد «تا همه جا همراه و حاضر می باشند»(20). به همین ضرورت بود كه وقتی دهخدا آدمی به میدان جانبازی در آمد، در تكمیل معنی مشروطیت و حمایت مجلس شورای ملی و معاونت روستائیان وضعفا و فقرا ومظلومین «آقا و نوكر و رئیس و مرئوس پیر و مرید را» در نظر عطوفت الهی « یكسان و مساوی دید». طبیعی است كه با این نگرش، به اجبار«رعایت بزرگی بزرگان وآقائی روسا و ولینعمتی سران و سروران را نكرده» درد را هر جا دید با بیانی صریح و روشن گفت و علاج را نیز قدری كه وقت اجازه می داد و اوضاع مملكتی اقتضاء می كرد، بیان نمود. و این هم بدیهی بود كه «خیانت پیشگان ملك» چنین قلمی را آزاد نخواهند گذاشت (21). و دیدیم كه نگذاشتند. ولی، دهخدا، به تجربة زندگی اش بیدی نبود كه به این بادها بلرزد.
از سوئی به طعنه می نویسد« آدمیزاد گفته اند كه چیز بفهمد، اگرنه می گفتند حیوان» (22) ، پس برای انسان بودن و انسان ماندن خرد و حاكمیت عقل لازم است. در جای دیگر می نویسد، انسان « فقط بعد از به دست آوردن آزادی می تواند خود را آدم شمرده اعمال و افعال خود را نسبت به خود داده»، خود را به بالاترین رتبة وجود برساند (23). ضرورت عقل و خرد هم كه تفسیر بردار نیست. و آن وقت، وقتی عقل و خرد با آزادی از سوئی و مساوات از سوی دیگر در هم آمیزد، نتیجه اش، بی گمان، متكامل ترین شكل جامعه ای انسانی است. می توان، آن را جامعة مدنی نیز خواند. وهمة اینها از جمله مباحثی است كه این «دخوی نابغه» در 100 سال پیش در جامعة عهد دقیانوسی ایران مطرح می كند!
در موارد مكرر و با ذكر نمونه های بیشمار بر ضرورت عقل و خردتاكید می كندو این تاكید چیزی نیست غیر از این كه دهخدا به راستی پاشنة آشیل عقب ماندگی فرهنگی را دریافته است. «عامی اضعف از عالم و از آن رو به پذیرائی اوهام مستعد ترمی باشد» و باز در جای دیگر تاكید می كند كه در دورة جهل علل و اسباب ناتوانی انسان به حد كمال، «و هراس او به نهایت ومناسبترین مواقع برای خروج انسان از خط حقیقت است». وقتی انسان از خط حقیقت خارج شد، روشن است همه چیز قوی می شود و انسان ضعیف، همه چیز غالب می شود و انسان مغلوب. « همه مهاجمند و انسان قوة دفاع ندارد». وقتی عدم مساوات هم باشد و اختیار نباشد، همین انسان مغلوب جمع نمی شود ووقتی جمع نشد،« انسان در ظلمت شب و تنهائی ضعیفتر و بیمش بیشتر و برای اعتقاد به خرافات قابل تر است». و به همین سبب است كه این گونه آدمیان را به طفل و دیوانه تشبیه می كند كه «ضعفشان بیشتر و برای هراس و بیم و قبولی هر باطلی حاضرترند» (24). ولی انسان، به قول دهخدا «مدنی الطبع» است (25) و به همین خاطر «ترقی سیر بشری از هرمرتبة عالی و مقام منیع ممكن است و امتناع عقلی ندارد» (26) ولی «میكروبهای ابدان بشری» (27)انواع تدابیر و ترفندها را بكار می برند تا انسان با این حقیقت بیگانه بماند در حالیكه «برای ترقی بشری بهمه مدارج كمالیه او هیچ مانعی در عالم خلقت نیست» . نه فقط تمام آلات و اسباب كمال و ترقی در انسان موجود است بلكه «میل به تكمیل نفس در تمام افراد این هیئت طبیعی است» (28)
علاوه بر آن چه تاكنون گفته ایم، لازمه این كار، یعنی رسیدن به كمال«فقط واگذاردن انسان» است به خود او، و همین « برای پیروی طریق ترقی خود و یافتن راه كمال نفس كافی است». واما، مزایای واگذاردن انسان به خود ، یعنی آزادی، در چیست؟ پاسخ دهخدا به راستی خواندنی است. نه فقط«تمیز شخصیت انسان» امكان پذیر خواهد شد بلكه «بلكه بی تحصیل این حق [آزادی]» مسئولیت پذیری هم نیست. چون همانطور كه پیشتر دیدیم، در نبود آزادی «اعمال و افعال هیچ كس اعمال و افعال شخصی او نخواهد بود». علاوه بر شناسائی نفس، توسعة «افكار و ترقی جسمانی و عقلانی انسان» ممكن خواهد شد. و اما این «واگذاردن انسان به خود او» مگر به قول آن كج اندیش هم دورة دهخدا، «مایة هرج ومرج و خرابی وذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر» نخواهد شد؟(29) در پاسخ به این پرسش است كه گوهر نگرش دهخدا به شكوفه می نشیند. برخلاف دیدگاه آن مستبدانه اندیش درس خوانده، به قول دهخدا «سرحد این رفتار دلخواه تنها آزادی دیگران است» یعنی، سرحد این آزادی «تا آن جا منبسط می شود كه به آزادی دیگران صدمه ای نرساند. حدود آزادی هر فرد هیئت دیوار حق آزادی فرد دیگر است». به عبارت د یگر، هرج و مرج بی هرج و مرج، چون هر آن چه كه نشانة تصرف و غصب حقوق و آزادی دیگران نباشد «از لوازم انسانیت و فاعل مختار بودن من است» و به همان درجه از اهمیت « هیچ ملاذالاسلام و پادشاه دین پناهی حق دخالت در آن نخواهد داشت» (30). اگركسی در یك صحرای وسیعی دور از مردم زندگی كند، تكلیفی به هیج كس و حقی از هیچ كس ندارد. شب تا صبح می تواند فریاد بزند. پی هیچ كاری نرود. لباس نپوشد چون كس دیگری با او نیست. برای اوهم حقی متصور نمی شود ولی وقتی كسی در اجتماع زندگی می كند، به قول دهخدا، «ناچار شب ها سكوت می كنم برای این كه رفیقم مائل به خواب است. برهنه نمی مانم برای این كه خلاف ادب است. مال رفیقم را نمی دزدم برای این كه نمی خواهم مالم را بدزدند. كار می كنم برای این كه می دانم در هیئت انجمن بیكار و مفت خور دو كلمة مترادف است». و اما در وضعیتی كه نه علم و خرد باشد و نه آزادی و نه مساوات، «یك برزگر حاصل یك سال زحمت خودرا حق ثابت ارباب می داند» و یك رئیس الوزراء « تمام یك ملت را بندة هوی و هوس شخصی و ثروت یك مملكت را سرمایة شهوترانی خود قرار می دهد» و یك نفر متدین مسئله دان «گرفتن شپش پیراهنش را به قضا و قدر حواله می نماید» (31) .
ولی دهخدا جامعه ای می خواهد كه در آن شبان رمگی نباشد، یعنی مردم، قوای دماغیه خود را از فكر عاطل نگذاشته باشند و به پذیرائی هر چه می شنوند بدون به كار انداختن قوة عاقلة خود، اكتفاء نكنند و از آن مهمتر غور كنند كه «عقل و علم و دانائی و تدبر دیگران برای شخص، حتی در مراتب عالیه حجت نیست» و هر فردی «بنفسه باید در تمیز حق از باطل و صدق از كذب تامل و تفكر كند» (32). باا این همه می داند كه یكی از مصائب ریشه دار ایرانی، فراوانی «پیغمبران دروغی، امامان جعلی و نواب كاذبه» است كه همة دنیا را می گذارند و در ایران كه «مركز دین مبین اسلام» است نزول اجلال می فرمایند(33) و از«شاه تیر تركش استبداد» (34) یعنی حربة تكفیر استفاده می كنند كما این كه بر علیه دهخدا و صوراسرافیل كرده بودند. برای دهخدا ولی راه برون رفت برای جامعة استبداد زدة ایران معلوم است و روشن كه« هرچه هست در سعی و كوشش انسانی است. هیچ سدی برای تكمیل جسمانی و روحانی او در دستگاه خدائی نیست». فهم این مطلب نه از حیث شرع و نه از حیث عرف به قدر یك خردل ضرری برای نوع انسان ندارد. البته درست است كه «ضررش به خر سواری بزرگان می خورد» (35) و همین ضدیت، ریشه دارشان را با دهخدا و با صوراسرافیل توضیح می دهد.
بحث دهخدا در ریشه یابی باور مردم به اوهام هنوز هم درست است و تازگی دارد. و درست می گوید كه جهل باعث می شود كه انسان از خط حقیقت خارج شود و موجب می شود كه همه چیز در برابر انسان غالب به نظر آید و انسان مغلوب و در همین جاست كه انسان «از هر چه كه در ظاهر می بیند می گسلد و به بافته های خیال خود می پیوندند». پس منشاء اعتقاد و باور به اوهام و خرافات، «ضعف خیال نادان در برابر عظمت امور وبی اثر ماندن عقل جاهل در مقابل بزرگی وقایع است» (36).
نمونه های درخشانی به دست می دهد. «عظمت و ارتفاع كوههای هیمالیا، وسعت وانبوهی جنگلها، غرش رعدها و طوفان ها» هندوستان را « مخزن اوهام و اباطیل روی زمین كرد»(37). ووقتی از خدایان مصری در عهد عتیق سخن می گوید، این نكته سنجی بدیع را دارد كه «انسان های اولی آب نهر را با بیل به مجاری دلخواه می انداختند اما در مقابل طغیان نیل دخترهای خویش را به رسم قربانی ارباب انواع غرق می كردند».می توانستند تب و سردرد معمولی را معالجه كنند ولی «در ظهور وبا وطاعون تحف و هدایا به درگاه خدایان نوعی تقدیم می كردند». و البته روشن است«درمیان ملل نادان» كه در نتیجة «ضعف جهالت» بیشتر از اعمال این جهانی را از حوزة اختیارات خود استثناء كرده، سلطنت «موهبتی» می شود « الهی»، یعنی به دور از دسترس آدمیان و طبیعتا، غیر پاسخگو و همه كاره بر زندگی انسان ها. در حالیكه «هرچه علم و تجربه بر قوت او افزود» به همان قدر«دائرة اختیارات خویش را انبساط داده» و باور می كند كه «رابطة او هم با شاه» همان رابطة او با مستاجر، بایع، نوكر، عیال، بقال است و تخلف شاه از شروط مورد قبول طرفین، موجب خلع او از سلطنت خواهد شد. تا وقتی انسان«اسیر جهالت» است ضعف جهالت اورا بی اختیار می كند ولی«وقتی جهل باربست و علم به تواریخ و سیر عمر نوع بشر و فلسفة حیات ملل و هزاران شعبه از علوم دیگر بر انسان مكشوف شد» آن وقت، وضعیت به صورت دیگری در می آید (38). حتی سالها بعد كه دیگر نه از مشروطه در ایران نشانی بود و نه از صوراسرافیل رد پائی، دهخدا هم چنان بر همان عقاید اساسی خود مانده بود. هنوز هم هم چنان در این فكربودكه چگونة می توان علم و عقل را در جامعة استبداد زده ایران تزریق كرد. « وقتی ضعف و انكسار ملت خود را دیدم دانستم كه ما ناگزیریم با سلاح وقت مسلح شویم» و آن سلاح وقت نیز، «آموختن تمام علوم امروزی بود». برای تسهیل ترجمة آنچه كه باید به فارسی ترجمه شده در اختیار«مكاتب» قرار بگیرد، «بفكر تدوین لغت نامه افتادم» (39). مشاهده می کنید مرغ استاد معظم ما، یک پادارد! اگر علم و عقل نباشد، کار به سامان نمی رسد.
نه فقط در نوشته های جدی خود، بلكه در عسل پاره های «چرند پرند» نیز دهخدا لحظه ای از دفاع از آزادی، قانون گرائی و حاكمیت عقل و خرد دست بر نمی دارد. بررسی این نوشته ها، باید خود موضوع نوشتار دیگری باشد. به اشاره اما بگویم و بگذرم كه اگرچه جان خودش درامان نبودو اگرچه صوراسرافیل از توقیف مكرر به صورت گاهنامه در آمده بود ولی دراعتراض به توقیف روح القدس، قانون طلبی دهخدا به این صورت جلوه گر می شود كه«آی شما كه امروز یك طلبة بدبخت نان ودوغ خور، یعنی نویسندة روح القدس را زیر محاكمه كشیده اید! آی شما كه می خواهید قوت قانون ننوشته را به یك بیچارة از همه جا آواره نشان بدهید! شما كه می خواهید تجارب جراحی خودتان را در سركچل ما روزنامه نویسها حاصل كنید! قانون مطبوعات كه هنوز از مجلس نگذشته و درحكم قانونیت داخل نشده» و در قوانین شرعی هم كه قانون مفصلی برای مطبوعات ننوشته بودند و «مجازات بی قانون كه گویا در هیچ كوره ده مملكت مشروطه صحیح نباشد.... آیا بهتر نبود كه پس از گذشتن قانون مطبوعات مراعات آن را از مدیر روح القدس بخواهید؟» (40). در عین حال، علاوه بر قانون مند شدن امور، نگران تعمیق دموكراسی و آزادی در ایران هم بود. در همین راستا می نویسد «وزرای ما تا " ارگانیزاسیون" ادارات خودشان را تكمیل نكنند مشروطه ما با یك پف خراب می شود» و در راه رسیدن به سوی جامعه ای باز و مدنی، یعنی جامعه ای با ارگان های دموكراتیك و گسترده و غیر متمركز، ادامه می دهد هركس از تشكیل «انجمن ها و اجتماعات مشروعه» جلوگیری كند معنی اش این است كه «مجلس شوری باید تعطیل شود» (41). البته به مجلس مشروطه انتقادهای فراوانی دارد كه در نوشته ای دیگر به آنها خواهم پرداخت ولی این انتقادها بر خلاف آن چه كه مورخان ما با مسئولیت گریزی به منتقدین نسبت داده اند، نه برای تخریب مجلس و مشروطه كه دقیقا برای قوت بخشیدن به آن بود. به كم عملی مجلس مشروطه، به خرابكاری مكرر مستبد اندیشان در درون مجلس، به اغتشاشات و كشتارها و حق كشی ها بی رحمانه می تازد. به وضوح از مماشات با اخلال گران مستبد روی گردان است. وقتی چند تنی از «هواخواهان ایران » كه خود را طرفدار ملت می دانند و از «صلح» با اخلال گران مشروطه سخن می گویند، دهخدا بر می آشوبد كه «این حرف غلط است» مگر بین دولت ایران و دولتی دیگر نزاعی شده كه «مصالحه كنید و بازیك معاهدة تازه ای مثل عهد نامة تركمانچای برای بدبختی ملت ایران ببندید» و ادامه می دهد كه این حكومت تازه پا « قانون اساسی» دارد كه باكرورها ضرر و هزارها كشتة مردم سرانجام امضاء شد ولی «هنوز مركبش نخشكیده بود[كه ] به خلاف آن عمل كردند». و بعد به موارد عدیده قانون شكنی شاه اشاره می كند و به ملاقاتهای محرمانه ای كه با سفرای خارجی داشت (42).
مجلس شورای ملی نیز از دیدگاه تیز بین دهخدا در امان نماند. این سخن دهخدا بود در بارة فراخواندن امین السلطان به ایران، «هفتاد و چهار رای مجلس علنی یك گرگ چهل سالة را از برلن دو بارة كشیده و به جان ملت می اندازد» و ادامه می دهد كه مردم حالا تازه می فهمند كه «وكیل باشی ها هم مثل دخو خلوت رفته درعدم تشكیل قشون ملی قول صریح می دهند» و از همه جالب تر، به قانون شكنی خود مجلس اشاره می كند كه مردم تازه می فهمند كه «شآن مقنن از آن بالاتر است كه به قانون عمل كند» (43). در «چرند پرند» در صوراسرافیل شمارة 27، دهخدا تراژدی اوضاع ایران را به بهترین صورت نمایان می كند. به بهانة پایان سال، سالنامه می نویسد و در آن می خوانیم «و هم در این سال به موجب قانون اساسی تمام حقوق بشری و امنیت جانی و مالی و مسكن و شرف به همة سكنة مملكت داده شد» و به دنبالش سیاهه ای می آید طولانی از بی حق و حقوقی مردم و قتل وغارت مستبدین در همان سال (44).
در كمتر نوشته ایست كه دهخدا شمشیر قلم را بر علیه قانون شكنی ها از رو نبندد. نه ملاحظه می كند و نه اهل سازش است. كوشش دهخدا برای این است كه ادارة امور در ایران بر مدار قانون بیافتد و به همین خاطر است كه حتی در بارة توقیف نشریة صوراسرافیل كه هیچ دلیل منطقی نداشت، «چون حكم از مجلس مقدس شوری صادر شده بود و امر مجلس عجالتا در حكم قانون است مخالفت با آن با تقوای دورة آزادی مبانیت دارد و حب قانون ووطن راهی برای تشبثات مخالفانه نمی گذارد»(45).
مخالفان آزادی و مستبدان برای خاموش كردن صدای دهخدا به هر ترفندی متوسل شدند. به قتلش بر آمدند و چون طرفی از این کار نبستند از او آینه ای ساختند برای دیدن خویش در آن، و كوشیدند تطمیعش كنند. حداقل در دو مورد - كه من از آن با خبرم - بطور علنی و رسمی برای رشوه دهی به دهخدا كوشیدند. یك بار خود محمد علی شاه، قزاقان را با كیسه ای پول به سراغ دهخدا فرستاد كه دهخدا، از فرماندة قزاقان خواست كه پول را بین خود تقسیم كرده، زحمت كم كنند. و اما باردیگر، این روایت به صورت «چرند پرند» درشمارة 15 نشریه افشاء شد. درا ین شمارة دهخدا به كنایه می نویسد كه اگر «قصد حضرت والا كمك به معارف است» آن هم بهترش این بود كه «حضرت حكمران در همان قلمرو حكومت خودشان دو سه نفر از اطفال یتیم بی بانی را انتخاب می فرمودند و از منافع سالیانة این مبلغ ایشان را به تحصیل وا می داشتند». بحث جالبی پیش می كشد بین چندشخصیت داستانی كه نویسندة همه شان خود جناب دخو ست ولی هر یك از زوایای گوناگون به مباحثه در بارة رشوه و رشوه خواری می پردازند. و سرانجام می رسیم به بیانیه ای جدی « این حاكم بی انصاف خدانشناس كه گوشواره را از گوش دختران ده و گلیم را از زیر پای یك خانوادة بدبخت روستائی می كشد وبر مرغ خانگی پیرزن ابقاء نمی كند... چه علت دارد كه با كمال طوع و رغبت سالی مبلغی به روزنامه چی ها می دهد؟» آیا قصدش غیر از این است كه روزنامه نگار را شریك اعمال ناروای خود بكند؟«رشوه خواری» را سم مهلكی می خواند كه سرانجامش بی آبروئی روزنامه نگاران است و بعد متن نامه ای می آید به حضرت والا كه« پلتیك حضرت والا نگرفت». بهتر است «آدم خودتان را بشناسید و بی گدار به آب نزنید» دلیلش هم روشن است « نه صوراسرافیل رشوه می گیرد و نه آه دل شهدای تازه و نان ذرت و خون گوسفند خورهای كرمان زمین می ماند» (46).
حمایت بی چشمداشت از قربانیان ظلم و استبداد و گشاده دستی و قناعت طبع، دفاع از آزادی و قانون مداری تا پایان عمر، خصلت ثانویه دهخدا باقی می ماند. نه مسلك عوض می كند و نه بر خلاف شماری دیگر از طالبان آزادی به عصر مشروطه «بر سر عقل» آمده به دنبال مسندو مقام می رود. هم چنان در دفاع از آزادی و ستیز با استبدادو دفاع از حق محرومان تندو بی پروا وبراصول عقیدتی خویش استوار و مصالحه ناپذیر باقی ماند و این افتخار، به راستی، افتخار كمی نیست.
دل شورة دهخدا، تا به آخرین لحظات عمر، هم چنان دلشوره ای صادقانه و صمیمی برای فرهنگ ایران باقی می ماند.

(1) بنگرید به مقاله های: « اندیشه های اقتصادی دهخدا»، « دهخدا و عقب ماندگی اقتصادی ایران»و « بر ضد رانت جوئی: باز هم در باره دهخدای اقتصاددان»، در کتاب: در انکار خودکامگی، نشر رسانش، تهران، 1382
(2) براي نمونه بنگريه به صوراسرافيل: شمارة 31 ، صص 8-7
(3) بنگريد به سرمقالة صوراسرافيل،‌ شمارة 14 ، ص 2 وقتي دهخدا به اشكار مي گويد چون « آقا و نوكر رئيس ومرئوس پيرو و مريد» را در نظر « عطوفت الهي» يكسان و مساوي مي ديدم « ناچار رعايت بزرگي بزرگان وآقائي رئوسا وولينعمتي سران و سروران را نكرده» درد را هر جا ديدم به آشكار و عيان گفتم. و يا مدتي بعد، در « چرندپرند» باز مي گردد به همين نكته، و مي نويسد، . « من چه سگي هستم كه بتوانم حرفي بزنم، من چه داخل موجودات باشم كه بخواهم ايرادي به كارخانة‌خدا بگيرم، اما من تنها يك حرف دارم،‌ يعني استغفرالله،‌استغفرالله من مي گويم خداوند تبارك و تعالي، هر جنس مخلوق كه ساخت همه را يك طرح و يك نواخت ساخت. مثلا انسان ساخت همه را يك طرح و يك نواخت ساخت.»، صوراسرافيل، شمارة‌ 18، ص 6.
(4) به نقل از محمود محمود : تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم ، تهران ، چاپ چهارم ، جلد 8 ص 31.
(5)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 2
(6)همان جا
(7)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 2
(8)صوراسرافيل، شمارة 14، ص 4
(9)صوراسرافيل، شمارة 1، ص 1
(10)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 8
(11) بنگريد به « محاكمة دهخدا در جلسة مجلس شوراي دورة اول» در « مقالات دهخدا» به كوشش محمد دبير سياقي،تهران،تيراژه 1364، جلد دوم،‌ صص20-319
(12)صوراسرافيل، شمارة 1، ص 2
(13)درجائي كه الان متاسفانه يادم نيست كجا،‌ خواندم كه كسي به ميرزا علي اصغر خان امين السلطان ايراد گرفت كه تو ايرانيان را نفري مثلا 2 تومان به فرنگيان فروختي [ رقم اصلي را بخاطر ندارم] و امين السلطان جواب مي دهد كه اگر اين چنين است من ايرانيان را خيلي گران فروختم، چون ايرانيان نفري به اين مقدار نمي ارزند! من در بالا، به اين ديالوگ اشاره دارم و شرمنده ام كه منبع اين ديالگ الان به خاطرم نمي آيد تا آن را واژه به واژه و دقيق نقل نمايم. آن سلطان بی قابلیت هم محمد علی شاه بود که برزبان آورد که نوکری روس را به پاسخگوئی به وکیل مجلس ترجیح می دهد.
(14)صوراسرافيل، شمارة 2، ص 2
(15)صوراسرافيل، شمارة 6، صص 4-3
(16)صوراسرافيل، شمارة 2، ص1
(17)صوراسرافيل ( در تبعيد)، شمارة1 ، ص 2
(18)صوراسرافيل، شمارة18، ص 6
(19) صوراسرافيل، شمارة 2، ص 1
(20)صوراسرافيل، شمارة 9، ص 2
(21)صوراسرافيل، شمارة 14، ص 2
(22)صوراسرافيل، شمارة 32، ص 7
(23)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 2
(24)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 2
(25)صوراسرافيل، شمارة 3، ص 2
(26)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 1
(27)صوراسرافيل، شمارة 3، ص 2
(28)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 2
(29)گفته ناصرالملك است به نقل از محمودمحمود: تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم، تهران چاپ چهارم، جلد8، ص 53
(30)صوراسرافيل، شمارة 12، ص 3
(31)صوراسرافيل، شمارة 2، ص 2
(32) صوراسرافيل، شمارة 14، ص 2
(33)صوراسرافيل، شمارة 4، ص 6
(34)صوراسرافيل، شمارة 14، ص 2
(35)صوراسرافيل، شمارة 14، ص 3
(36)صوراسرافيل (تبعيد)، شمارة 1، ص 3
(37)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 2
(38)صوراسرافيل (تبعيد)، شمارة 1، ص 4
(39)به نقل از « مقالات دهخدا» به كوشش دكتر دبير سياقي، تهران 1364، جلد دوم، ص 182.
(40)صوراسرافيل، شمارة 17، ص 8
(41)صوراسرافيل، شمارة 19، ص 6
(42)صوراسرافيل، شمارة 20، ص 8
(43)صوراسرافيل، شمارة 22، ص 7
(44)صوراسرافيل، شمارة 27، ص 7
(45)صوراسرافيل، شمارة 15، ص 1
(46)صوراسرافيل، شمارة 15 ، ص8



Monday, July 10, 2006


مشروطه و مقوله آزادی درایران 


با همه ی خرده هائی كه می توان به نهضت مشروطه خواهی داشت، در این كه برای جامعة استبداد زده ایران، این نهضت نماد قدمی سترگ در راستای درستی بود تردیدی نیست. ای كاش رهبران نهضت اندكی هوشمندانه تر عمل می كردند و مستبدان حاكم نیز برمنافع دراز مدت خویش ادراك گسترده تر وعمیق تری داشتند و نهال نو پای مشروطه طلبی در ایران به بار می نشست. واقعیت تاریخی این است كه این گونه نشد. اگر بخشی از این شكست نتیجة توطئه های نیروهای برون ساختاری باشد، نقش معاندان ایرانی را در این عدم توفیق نباید دست كم گرفت.
بطور كلی مشكل جامعة ایرانی ما در سالهای اولیه قرن بیستم، گذشته از وضعیت فلاك بار اقتصادی این بود كه نه جامعه ای دینی بود و نه جامعه ای سكولار. در آن دوره ای كه به مشروطیت منتهی می شود، نه قوانین مدون داشتیم و نه جامعه به باورهای دینی خود پای بندی نشان می داد. به گفتة بست نشینان سفارت انگلیس، « عمده مقصود ما تحصیل امنیت و اطمینان از آینده است كه از مال و جان وشرف و عرض و ناموس خودمان در امان باشیم». مشروطه اگر چه كوششی برای جایگزینی حكومتی اختیاری با حكومتی قانونی بود ولی به دلایل گوناگون در این مهم موفق نشد. با این همه همین جا بگویم و بگذرم كه در بسیاری از پژوهش هائی كه در بارة این نهضت در دست داریم، خواننده با تصویر متفاوتی روبرو می شود كه با واقعیت مشروطه به آن صورتی كه به گمان من بود، هم خوان نیست. .
برای نمونه آقای دکتر آدمیت ادعا کرده است كه « با ایجاد مشروطة پارلمانی حاكمیت به مجلس ملی تعلق گرفت و دستگاه مجلس در گردش بود. حقوق آزادی ( آزادی بیان و قلم و اجتماعات و انجمن های سیاسی و تظاهرات) شناخته شدند و قلمرو عملی داشتند. آزادی به آنجا رسید كه « اعلان كشتن رئیس دولت را در روزنامه منتشر كردند، اما نه متعرض روزنامه نویس گشتند و نه انجمنی كه آن اعلان به نام او انتشار یافت ».[i] از سوی دیگر، « مجلس كه قطب اصلی سیاست ملی بود ، از سرشت طبقاتی اش عمده طبقات جامعه را در بر می گرفت »[ii]
در هر دو مورد این ادعاها پذیرفتنی نیستند. اگر چه شماری از مورخین ما با ارزیابی غیر مسئولانه و ناثواب خویش روزنامه های عصر مشروطه را بعنوان « فحش نامه » و یا روزنامه هائی كم مایه كه« هنرشان در درشتگوئی و ناهنجار نویسی است » نفی می كنند[iii] ولی واقعیت این بود كه این روزنامه ها « متعرض » فراوان داشتند و در موارد مكرر توقیف شدند. استاد دهخدا و سلطان العلمای خراسانی را حتی به مرگ تهدید كردند . در یكی از این دفعات كه نشریه توقیف شد، « صوراسرافیل » از عموم برادران وطنی « كه در موقع توقیف روزنامه اظهار همراهی فرموده اند كمال امتنان را حاصل نموده ....... ولی همانطور كه كتبا و تلگرافا خدمت همه معروض داشته ایم چون حكم از مجلس مقدس شوری صادر شده بود و امر مجلس عجالتا در حكم قانون است مخالفت با آن با تقوای دورة آزادی مبانیت دارد و حب قانون و وطن خواهی راهی برای تشبثات مخالفان نمی گذارد »[iv]. بعلاوه و در همین راستا ، هنوزمُركّب شمارة اول صوراسرافیل خشك نشده بود كه سردبیرش به « دارالفنون » دعوت شد تا در بارة مندرجات شمارة‌اول « توضیحات » لازم را به عرض وزیر معارف دولت مشروطه برساند چون به قول آن وزیر « من دیروز رفتم بمجلس شورای ملی و در خصوص جریدة صوراسرافیل صحبت كردم وقرارشدشما را سیاست كنم»[v]. در همین نشست همان وزیر، صوراسرافیل را به توقیف تهدید می كند و دیری نمی گذرد كه روزنامه توقیف می شود. « روح القدس » و « مساوات » هم از این محدودیت ها و توقیف ها در امان نبودند. به این داستان باز خواهم گشت.
در مورد دوم ، ادعای اینكه مجلس اول از نظر سرشت طبقاتی « عمده طبقات جامعه » را در بر می گرفت ، ادعای خنكی است كه به دشواری می تواند جدی گرفته شود . گفتن دارد اما كه منظور از « سرشت طبقاتی » كاملا روشن نیست ولی از دوحا ل خارج نیست. یا منظور تركیب طبقاتی نمایندگان است و یا عملكرد طبقاتی آن نمایندگان. هر كدام كه مورد نظر باشد این ادعا با واقعیت مجلس مشروطه درتناقض قرار می گیرد. این درست كه انتخابات مجلس مشخصا « طبقاتی » بود ولی نه چنین بود و نه قرار بود چنین باشد و نه می توانست چنین باشد كه همة طبقات را در بر بگیرد. تا آنجا كه من دیده وخوانده ام هیچ یك از نمایندگان مجلس هم چنین ادعائی نكرده است. واقعیت این است كه در حول و حوش مشروطه ، حدودا 80 در صد جمعیت ایران روستائیان بودند كه در مجلس به هیچ شكل و صورتی حضور نداشتند. اگر چه این روزها مد شده است كه تحلیل طبقاتی را بر نمی تابیم ولی عملكرد مجلس اول هم در این راستا به خوبی نشان دهندة جهت گیری طبقاتی آن بود. این را می دانیم كه مجلس « پیشنهادهای جدید را در بستن مالیات مستقیم بر ملاكان نپذیرفت »[vi] . بعلاوه، « قضیه تعدیل سهم مالك و زارع نیز مطرح نگشت » [vii] . اگرچه شماری از مورخین ما الغای رسم تیول را یكی از بزرگترین دست آوردهای مجلس اول می دانند ولی به قول همین آقای آدمیت « سیاست مجلس در قضیه الغای رسم تیول و اصلاح وضع خالصجات هم تاثیری در میزان سهم زارع از محصول زمین نداشت. هیچكس نگفت كه بیاییم و املاك تیول و خالصة دیوانی را به همان برزگران كه آنجا به زراعت مشغول اند بسپاریم یا حداقل به خودآنان اجاره دهیم .»[viii]. ایشان در یك كتاب دیگر خویش نوشت ، « اما در مسائل اساسی اجتماعی چون تعدیل مالكیت زمین زیر كشت ،‌یا افزایش سهم دهقان از محصول زمین قدمی بر نداشت. حتی گروه تند روان مجلس اشارة معقولی به آن مسائل نكردند. گوئی افسون مالكیت زبان مجلسیان را یكسره بسته بود. صدای نحیف احسن الدوله هم ندائی بود در برهوت » [ix]. زنان نیز در مجلس مشروطه حضور نداشتند و بهمین نحو شهر نشینان بی چیز. برای دفاع از مجلس و ترجیح دادن همین مشروطة نیم بند بر حكومت استبدادی اصلا لازم نیست تاریخ را بازسازی كنیم . با همة كمبودها و ضعف ها، وجود همان مجلس نشانة جهشی سترگ در زندگی سیاسی ایران استبداد زده بود. نه ضرورتی دارد كه در خصوص آزادی های برآمده از نهضت مشروطه طلبی دروغ بگوئیم و نه نیازی كه از مجلس اول تصویری غیر واقعی به دست بدهیم . ضعف های ساختاری مجلس اول در واقع ترجمان تركیب طبقاتی مجلس بود تنها گروه كوچكی از جامعه را در بر می گرفت . این گروه كوچك از آنجا كه فاقد نگرشی پیشرو بود نتوانست منافع طبقاتی خود را به صورت منافع طبقاتی جامعه مطرح كند [ كاری كه بورژوازی غرب در عصر انقلابات قرن نوزدهم در اروپا كرد] و به همین دلیل مورد حمایت تا م و تمام اكثریت مردم قرار نگرفت . زندگی كوتاه مجلس اول نیز بطور عمده به مماشات با محمدعلی شاه و زمین داران گذشت . به این داستان باز خواهم گشت و جنبه هائی از آن را وارسی خواهم كرد.
در خصوص ضدیت ریشه دار محمد علی شاه با مجلس و مشروطه، این داستان خواندنی را هم از شریف كاشانی داریم كه پس از ترور اتابك مشیرالدوله محل توجه عموم مردم واقع شده بود و حتی محمد علی شاه هم مكرر او را احضار كرده و تكلیف رئیس الوزرائی كرد ولی مشیرالدوله قبول نكرد. باقی داستان را از زبان شریف كاشانی می شنویم : « آنچه واسطه فرستاد، قبول نكرده. من بنده محرمانه ملاقات كردم. عنوان مطلب نمودم كه : ‌سابقا، در باب عدم صلاح در آمدن اتابك، آنچه عرض شد محل قبول نشد؛ تا نتیجه و مفاسد آن دیده شد. حالا چرا كناره می فرمایند، با آنكه عموم مردم با جناب عالی همراهند؟ گفتند كه :‌ هیچ صلاح خود را نمی بینم در این ایام، من داخل كاری شوم. چون شاه باطنا همراهی با مشروطیت ندارد. این اشخاص هم كه حالا دور شاه هستند، غیر از خرابی كاری ندارند. با این وضع، امور مملكت منظم نخواهد شد؛ بلكه، هرج و مرج زیادتر می شود. دولتین همجوار مداخله خواهند كرد. بد نامی درخانواده ی من خواهد ماند كه دولت ایران در ریاست من، به دست خارجه افتاده. لذا، حاضر نیستم. دوستان من هم نباید راضی به این بدنامی به جهت من بشوند»[x].
با این همه، یكی از مشكلاتی كه در وارسیدن نهضت مشروطه پیش می آید به این علت است كه معمولا معیارهای دو و گاه چند گانه پیش می گیریم و همین كار شناسائی نقاط قوت و ضعف مشروطه را دشوار می كند. برای اینكه روشن شود چه می گویم، اجازه بدهید یك نمونه بدهم. یکی از مشکلات اساسی مجلس اول، نقشی است که دوسیدین در آن ایفا می کنند و عملا، بدون این که نماینده باشند خود را همه کاره آن می دانستندو در همه امور هم مداخله می کردند. با توجه به همین مداخلات بی جا و بی مورد بود كه شب نامه نویس مشروطه نوشت و چه درست هم كه:
« اعمال این دو نفر حجج الاسلام است كه مجلس محترم شورای ملی را دكان دخل خود تصور كرده اند، كه به هرنحو بخواهند ، رفتار نمایند یا كلام بگویند، خواه ضد نظامنامه باشد یا مخالف قانون اساسی، همان جاری باشد كه رای آقاست. با آنكه سمت وكالت هم در مجلس ندارند، متوقع اند كه تمام امور مجلس بر حسب امر و میل آن ها باشد؛ ولو ، مخالف آرای تمام وكلا و نظامنامه باشد. و الا هزار جور اسباب فتنه و آشوب و بلوا فراهم می كنند »[xi].
و بعد در همین شب نامه از رشوه ستانی های بهبهانی سخن می گوید. درهمین دوره، جناب طباطبائی در پیشنهادش به مجلس از « تقلب در انتخابات » سخن می گوید ولی مشخص سخن نمی گوید. وكلائی را « خائن » می خواند ولی در عكس العمل به پرسش وكلای دیگر قضیه با « خودتان می شناسید » ماست مالی می شود. و بعد این سخن نغز را می گوید كه « تما م اهل مجلس بدانند كه در این شهر انجمن هائی برای تخریب این مجلس منعقد است وبعضی از اهل مجلس هم در آن انجمن ها حاضر می شوند »[xii] .
اگر اتهام مجتهد درست باشد، یعنی اگر اتهام تقلب در انتخابات مجلس راست باشد، پس دیگر نمی توان به این سادگی منتقدان آن مجلس را ضرورتا « عوامل تخریب مجلس » به حساب آورد. و اگر این داستان صحت ندارد و « مجلس بطوركلی بر صحت انتخابات صحه گذارد مگر در چند مورد كه جای حرف باقی بود»‌. در آن صورت، پیشنهاد طباطبائی مبنی برا خراج نمایندگان خلاف آئین مشروطگی بود.
بطور کلی باید گفت که با همه ادعاهائی که گاه می شود، چنته مجلس خالی بود. یعنی برای مردمی كه با آن همه امید به مجلس چشم دوخته بودند، هیچ كاری صورت نگرفت. به گزارش وزیر مختار انگیس « مردم شهر بواسطة اینكه نان مانند سابق به حالت گرانی باقی است رضایت ندارند. از طرف دیگر ضعف مجلس بواسطة مناقشه مابین دونفر از رؤسای آن كه عاقبت منجر به استعفای دادن هر دو گردید مكشوف و باب همه گونه فواید برای دشمنانش مفتوح شد». بعلاوه، « حس استقلال و حفظ ملیت نمودن و ممانعت از ظلم و ذیحق بودن در اداره كردن امور خویش همه روزه مابین مردم بطور سرعت تولید می شود»[xiii].به باور من، مشكل اساسی نهضت مشروطه درایران این بود كه بین ادعای مجلس و واقعیت آن، شكافی پر نشدنی وجود داشت. ‌ برای روشن شدن قضایا،‌ بحث را با یك سئوال كلی پی می گیریم. نتایج نهضت مشروطه چه بود؟صریحتر اگر گفته باشم ، همانگونه كه نمایندگان آذربایجان در مجلس از مشیرالدوله اولین نخست وزیر مشروطه پرسیدند : « دولت به ملت چه داده است ؟ »[xiv]. آیا سخن تنها بر سر عنوان حكومت تازه بود یا اینكه می بایست عملكرد حكومت مشروطه با دورة ماقبل تفاوت می كرد؟ عملكرد حكومت مشروطه را در پیوند با دو مساله بسیار مهم، مسئله زمین و مقوله آزادی پی می گیریم.
در رابطه با مسئله زمین كه بی گمان مهمترین مسئله جامعة ایران در قبل از مشروطه بود، نهضت مشروطه خواهی نه انقلابی برای برهم زدن نظم موجود و جایگزینی اش با یك نظم پیشرفته تر بلكه حركتی برای قانونیت بخشیدن به آن بود. سئوال این است كه اگر می بایست جنبه های دموكراتی آن جدی گرفته می شد، مشروطه خواهی غیر از ضربه زدن به مناسبات پیشا سرمایه داری حاكم، برای روستا و روستا نشینان چه دست آوردی می توانست داشته باشد؟ هرچه كه تاریخ نویسان مشروطه در این خصوص بنویسند واقعیت این است كه اگر می بایست در برابر مثلث ارتجاع، یعنی روسیه، انگلستان و بوروكراسی فاسد حاكم برایران قادر به ایستادگی باشد می بایست برای نزدیك به 80 در صد جمعیت ایران و به خصوص دهقانان آن چیزهائی را به ارمغان می آورد كه برای حفظش به راستی از جان بگذرند. ولی چنته مشروطه و حكومت مشروطه در این ارتباط خالیست. در جای دیگر گفتیم كه بعضی از تاریخ نویسان ما اظهار رضایت كرده اند كه مشروطه تیول را بر انداخت ولی نپرسیدند كه از حذف تیول چه نصیب دهقانان شد؟ مگر قرار نگذاشتند كه تیولدار سرسا ل برود و سهمش را از وزارت مالیه بگیرد؟ مگر هشدار های دردمندانه استاد دهخدا در « صوراسرافیل » به گوش كسی فرورفت. به نظر من، تیول را برانداختند برای اینكه اصل مهمتر مفت خواری زمین داران را قانونیت بخشند. دیگر كسی از تعدیل بهرة مالكانه سخن نگفت. و اگر دهقانان مستقل از مجلس مشروطه از تعدیل سخن گفتند، مجلس با چماق مالكیت خصوصی و تقدس آن و حاكمیت قانونی كه نبود بر سرشان كوفت. داستانش را می شنویم. جالب است كه مجلس به نام حفظ نظم و « عدالت » هر جا ك لازم شد به نفع مستبدین و زمین داران مداخله كرد، نمو نه هایش را خواهیم دید، ولی آنجا كه می بایست بر علیه مستبدین و زمینداران مداخله كند، عذر و بهانه آورد و مماشات كرد. زمین داران به مشروطه رسیده با كاردانی بسیار عمل كردند. آنجا كه باید در مهار كردن استبداد افسارگسیخته شاه بكوشند، منافع مردم را پیش كشیدند و آنجا كه انفعال مردم به نفعشان بود، به طرفداران استبداد و از جمله خود شاه امتیاز دادند و به « افراطیون» و « انجمن ها » تاختند. بهانه شان در تمام این موارد « حفظ نظم عمومی » بود. ولی كمتر از خویش پرسیدند كه كدام قدرت اجتماعی مخل نظم است؟ در توقیف روزنامه ها و اعمال سانسور سریع و قاطع عمل كردند ولی از سوی دیگر، قتل تاجر زرتشتی را جدی نگرفتند و حمله به كلیمیان، سنی ها، زرتشتی ها، ارمنی ها در یزد، اصفهان، ارومیه، شیراز، تهران، كاشان، كرمانشاه، و اراك را زیر سبیلی در كردند. آدم كشان میدان توپخانه را در وضعیتی كه شاه مستبد قاجار در موقعیتی تدافعی بود به دهسال حبس و توقیف در كلات محكوم نمودند. تازه سردمداران آن حركت در كنار شاه قاجار آسوده ماندند تا در كودتای بعدی منشاء خدمات بیشتری برای استبداد بشوند.
واقعیت این است كه استبداد سلطنت اگرچه در نتیجة نهضت مشروطه تضعیف شد، ولی بر خلاف باور بسیاری از مورخان ما، نه دولت، مشروطه شد و نه حكومت قانون استوار گشت. شب نامه نویس مشروطه درست نوشته بود كه « وكلای محترم! شما می خواهید ملت را مطیع قانون كنید؟ خود شماها چرا مطیع نمی شوید؟» [xv]. شب نامه نویس دیگر كمی فراتر رفت و روی مهمترین ضعف مجلس مشروطه انگشت گذاشت:
« یكی نیست از این آقایان [ آقا سید عبدالله و آقا سید محمد] سئوال كند كه : ای حجج اسلام! شما كه سمت وكالت ندارید، در جزو كابینه ی وزراء هم كه نیستید، بر حسب قانون اساسی و طریقه ی مشروطه حق مداخله در هیچ كاری ندارید. ولی، كدام كار، كدام دعوی، كدام مرافعه، كدام حكومت، كدام وزارت است كه بتواند كاری بكند كه یا رقعه، یا پیغام آقا نرسد؟ كه اگر اعتناء به رقعه ی آقا نشود، فورا او را تكفیر و رسوا می نمایند»
كمی بعد، نكته بدیع دیگری مطرح می شود :
« یكی از نتایج مشروطه، رفع رشوه گرفتن، حكم ناحق دادن بود، حالا كه بدتر شده است. جناب آقا سید عبدالله و آسید محمد اگر مشروطه خواه حقه باشند، اول در كارهائی كه به آن راجع نیست، دخالت نكنند. باید رشوه گرفتن را موقوف كنند» [xvi].
بی گمان گمراه كننده خواهد بود اگر تنها این دو تن را مقصر بدانیم . دیگران نیز به درجات مختلف به قانون رفتار نمی كردند. مگر كار نظام السلطنه، نخست وزیر مشروطه كه به شاه مستبد قاجار از خزانه دولت پول پرداخته بود با قانون مشروطه جور در می آمد؟[xvii].
بطور كلی باید گفت كه مجلس مشروطه، با همة ادعاهائی كه در باره آن می شود مجلسی نبود كه در آن به ادعای یكی از دو سیدین، فقیر و غنی برابر باشند. حتی همان سید در اولین تصادم طبقاتی كه پیش آمد به دفاع از زمین داران تنكابن نوشت :
« مقصود از زحمات تاسیس مجلس رفع ظلم بود. شماها این عنوان را اسباب ظلم قرار دادید...... دست از شرارت بر دارید و الا دولت محازات خواهد داد و ماها مداخله نخواهیم كرد»[xviii]
فعلا به این كار نداریم كه همین تلگراف خود نشانة مداخلة ایشان است ولی به نفع زمین داران و برای تداوم همان قرار های ظالمانه پیش از مشروطه. گذشته از آن، در همین تلگراف نكته جالب دیگری هم هست كه به دولت چراغ سبز می دهد كه اگر سركوب و قلع و قمعی لازم شد خیالش از بابت مجلس مشروطه راحت باشد كه حضرات مداخله نخواهند كرد.
وقتی جنبش دهقانی در گیلان بالا می گیرد، صنیع الدوله كه « برجسته ترین متفكران رفورم مالی در دوران مشروطه » بود و در مقام ریاست مجلس « موضع دموكرات »[xix] داشت در زمان ریاست تلگرافی به انجمن ایالتی رشت فرستاد:
« اهالی رشت به درستی معنی مشروطیت و حریت را نفهمیده اند و رعایا بنای خودسری را گذاشته اند..... مجلس قویا خواهش می نماید كه اصول مشروطیت را به مردم بفهمانند و رفع این اغتشاشات را نماید [ بنمایند] »[xx]
همو در طول مذاكرات مجلس در بارة حوادث گیلان نظر نغز دیگری دارد:
« اگر چه رئیس مجلس حق نطق ندارد، ولی مجبورا عرض می كنم: در این كه قبل از این مستبدین ظلم می كردند، حرفی نیست. ولی حالا می خواهند [ حاصل] مال خود را ببرند، وهرج و مرج هم نشود»[xxi]
هر دوی این مواضع توضیح مختصری لازم دارد. در بارة معنی مشروطیت بدون تردید صنیع الدوله راست می گفت. « معنی مشروطیت » از دیدگاه نمایندگان مجلس و دهقانان كه در دو سوی جامعة طبقاتی ایران قرار داشتند، نمی توانست یكسان باشد و نبود. به اعتقاد من، این تمایز گره گاه درك درست از جنبش مشروطه طلبی است. شاهدش هم در نظر صنیع الدوله در مجلس می آید. مسئله این نبود كه مجلس معصومانه نمی دانست چه می كند و یا آن گونه كه ادعا می شود « افراطیون » در كارش اخلال می كردند، و یا اینكه آن گونه كه شماری دیگر از مورخان ما نوشته اند، فریب این یا آن را خورده بود. بلكه آگاهانه می كوشیدكه به وضعیت موجود و میراث باقی مانده از حكومت استبدادی و مطلقه مشروعیت قانونی بدهد. ودر بسیاری از آنچه كه می گفت، گوشهای شاه و حاكمان را هم مد نظر داشت. به این ترتیب، درحالیكه، بر روی « تعدیل بهره مالكانه » شمشیر « تقدس مالكیت خصوصی» می كشید، با پذیرش سلب مالكیت از دهقانان و خرده مالكان و سوء استفاده از توهمات مردم نسبت به خود، به ظلم مستبدان كه خود از زبان رئیس درس خوانده خود می پذیرفت، قانونیت می بخشید.
چرا می گویم مشروطه مجلس نشینان با آنچه كه مردم از آن انتظار داشتند تفاوت داشت؟ وقتی حاجی رضی نامی كه بخش زیادی از فومن را مالك بود، كوشید « با رعایا سخت گیری كند» نه آقا سید محمد تلگراف زد و نه مجلس اصول مشروطیت و حریت را به رخُ كشید. ولی وقتی رعایا در مقام دفاع از خویش، اورا تهدید كردند و او به تهران گریخت،
« تلگراف سخت از وزیر امور خارجه و صدراعظم به حكومت رسیدكه فورا خسارات كه به حاج سید رضی رسیده است، از مردم بگیرد. ده هزار تومان مطالبه می كنند»[xxii].
بعلاوه برای گرفتن اجاره نه تنها سربازان را مامور كردند بلكه به آنها اجازه داده شد كه « اگر از طرف رعایا بی اعتدالی به آنها بشود مجاز هستند كه دفاع كنند»[xxiii]. به واقع عبرت انگیز است كه مجلس مشروطه در حالیكه حق دفاع از خود را برای دهقانان برسمیت نشناخت به سربازانی كه به نمایندگی از سوی زمین داران وارد عمل شده بودند، عملا اجازة كشتن داد.
در همین راست بد نیست برای روشن تر شدن قضایا در پیوند با آزادی و عملكرد مجلس شماری از اسناد را مرور كنیم.
قبل از هرچیز، یكی از اولین نتایج مشروطه پیدایش مجلسی است كه اگرچه ژست شیر می گیرد و به امیدها و آمال ها دامن می زند، ولی در عمل به مثل روباه عمل می كند. قدرت واقعی نه دردست آحاد مردم، بلكه عمدتا در دست زمین دارانی است كه ماسك مشروطه خواهی به چهره زده اند یعنی هما ن جماعتی كه « افسون مالكیت » زبانشان را بسته بود. البته كه این جماعت می خواستند قدرت مطلقه شاه و حكام را تخفیف بدهند ولی در عین حال، با همه توان از قدرت گرفتن تودة مردم در برابر شاه جلوگیری می كردند. علت حمله های پایان ناپذیر مجلس به انجمن ها نه بخاطر «خرابكاری » آنان بلكه به این سبب بود كه مجلس بر نمی تابیدكه در حاكمیت، به غیر از « قبلة عالم» شریك دیگری داشته باشد. از همین رو هم بود كه می خواستند این انجمن ها « ترویج صنایع نماید. تاسیس مدارس و مكاتب كند نه اینكه در امور سیاسی حكومت مداخله كند»‌[xxiv] . مشكل واقعی مشروطه این نبود كه محمد علی شاه و یا شیخ فضل الله می خواستند بساط مشروطه بر چیده شود. آن جماعت دستشان به تمام معنی رو بود و همگان نیز می دانستند كه با چه جریانی طرف هستند. مشكل اساسی تر مشروطه این بود كه شماری در پوشش مشروطه خواهی مشروطه ای بی سر ودم می خواستند. فراتر رفته و می گویم، می خواستند همان شیوة حاكمیت قبلی ولی در پوششی جدید و قابل قبول به جای حكومت مطلقه شاه بنشیند. از همین رو هم بودكه همه كوششان صرف تضعیف جنبه های آزادی طلبانه نهضت مشروطه شد.
به آزادی مطبوعات كه یكی از ره آوردهای تضعیف حكومت مستبده بود حمله كردند و با هزار ترفند در محدود كردنش به راستی سنگ تمام گذاشتند. برای نمونه ، صوراسرافیل در طول 13 ماهی كه منتشر شد، گذشته از دفعاتی كه اداره اش مورد حمله قرار گرفت، ده بار هم رسما و علنا توقیف شد.[xxv] هنور مُركب شماره اول نشریه خشك نشده است كه وزیر علوم یادداشتی به این شرح برای مدیر نشریه می فرستد: « جناب میرزا جهانگیر خان مدیر روزنامه صوراسرافیل... لزوما زحمت می دهم كه صبح یكشنبه بیستم [ ربیع الثانی 1325] در مدرسة مباركة‌دارالفنون تشریف بیاورید كه ملاقات شما لازم است ..» ودر طول این ملاقات كه واژة بازپرسی برای آن مناسب تر است، معلوم می شود كه جناب وزیر علوم روز قبل به مجلس شورای ملی تشریف برده بودند و در خصوص جریدة صوراسرافیل صحبت كردند و « قرار شد شما را سیاست كنم. ولی بشما می گویم كه بعد از این این طور چیز نوشتن را ترك كنید»[xxvi]. كه می دانیم نمی كنند و بهای گزافش را نیز می پردازند. چه به صورت توقیف مكرر و نهایتا به شكل جان مدیر فرزانه اش میرزا جهانگیر خان.
گفتن دارد كه از هما ن ابتدا مجلس تكلیف خود را روشن كرده بود. مجلسی كه قرار بود فرزند نهضت مشروطه باشد با آزادی مطبوعات میانه نداشت. ترفند « سو ء استفاده از آزادی » كه از سوی مجلس نشینان عنوان می شود (كه خواهیم شنید)، حربه شناخته شده ای است كه مستبدین در طول تاریخ همیشه بكار گرفته اند. در یكی از دفعاتی كه صوراسرافیل توقیف شد مذاكراتی هم در مجلس درگرفت. اكثریت نه فقط با سانسور موافقت داشتند بلكه با ترفند های گوناگون پیچیدگی بیشتری برای سانسور پیشنهاد می كردند. هم زمان با این توقیف، حبل المتین هم به بهانة درج یك آگهی برای لاتاری ولی واقعا به دلیل درج مقاله ای انتقاد آمیز از روسیه تزاری توقیف شد. سخن رانان ضد و نقیض زیاد گفتند چون با تظاهر به آزادی از استبداد دفاع می كردند. مثلا وكیلی گفت «حیات مملكت بسته به آزادی روزنامه است » كه البته سخن بسیار درستی هم بود ولی بلافاصله افزود ولی « آن آرتیكلی كه در آن درج بود علاوه بر توهین، بعضی ضررها امروزه به جهت این مملكت داشت ». وكیل دیگری از آزادی سخن گفت ولی در عین حال از محاكمه حرف زد. وكلائی هم بودند كه صریحتر سخن می گفتند. یكی گفت « روزنامه ای كه بخواهد بین مردم اسباب فتنه و فساد بشود هیچ لازم نیست آزاد باشد». و آن دیگری كه ژست دفاع از آزادی اش به نظر جدی تر می آمد گفت ، « این نسبت را به من ندهید كه فلانی ایراد بر توقیف دارد». وكیل التجار در محاسن مشروطگی نطق غرائی كرد ولی افزود مشروطه ای كه «مضر به دین باشد، نمی خواهیم». وكیلی دیگر می خواهد كه آزادی نظم داشته باشد كه البته سخن راستی بود و قانون انطباعات طلب كرد كه این هم تمنای بجائی بود ولی، به موجب آن قانون روزنامه نویس « راجع به مذهب چیزی ننویسد». مدتی بعد، در سوم جمادی الثانی 1325 بازبحث سانسور در مجلس درگرفت. مجلس در برخورد به مقولة آزادی مطبوعات به واقع گرفتار مشكل لاینحلی شده بود:
- از سوئی گفته می شد كه مجازات فایده ندارد، چون مقاله چاپ شده و كار خودش را كرده است.
- در عین حال، عده ای اعتقاد داشتند كه توقیف قبل از چاپ، مجازات قبل از وقوع جرم است و مخالف شرع.
مسئله ولی در طول آن مباحثات كمی پیچیده تر شد. تقی زاده تا حدودی گره كار مجلس را باز كرد و پیشنهادبكارگرفتن « سانسورچی » داد ولی بلافاصه افزود كه « بنده فقط در كتبی كه مذهبی است » گفتم. وزیر علوم حرف دل جماعت مجلس نشین را زد. اگر با من باشد، جناب وزیر ادامه داد، « من هیچ صلاح نمی دانم چند حكایت در گلستان كه اول كتاب اخلاقی است درج شود». یقه چند تا كتاب دیگر را هم گرفت و بالاخره « به عقیده بنده عیبی نداشته باشد كه مُفتش برای كتاب باشد». وكیلی گفت سابق مُفتش داشتیم و به « همه قسم بلیه مبتلا بودیم». تقی زاده باز به كمك می رسد و پیشنهاد می دهد كه « انجمنی » درست كنند از « علما كه اهل خبره و بصیرت باشند » برای سانسور. وكیل دیگری كمی دست پاچه می شود كه « كتب ضلال یك افراد جلیه دارد كه محتاج به تحقیق نیست و ممنوع است » ولی از سوی دیگر « یك افراد خفیه دارد كه البته تحقیق شده به طبع برسد». نظر كلی مجلس در بارة ضرورت برقراری سانسور ابهامی نداردو روشن است. یكی دوهفته بعد، باز صحبت از توقیف همزمان صوراسرافیل وحبل المتین است. وزیر علوم با سلاح تفرقه بیانداز و حكومت كن به مجلس می آید. ضمن دفاع از توقیف صوراسرافیل می گوید در حبل المتین « فقط یك اعلانی مندرج شده كه ظاهرا می نماید از روی غفلت درج شده باشد». اگرچه بین این دو نشریه فرق می گذارد ولی فرقشان را نمی گوید. وكیلی كه مدعی بود « مملكتی كه روزنامه ندارد، حس ندارد» ادامه می دهد « باید از تمام صاحبان جراید التزام بگیرند كه اگر بر خلاف قرآن چیزی نوشتند، توقیف ابدی باشد». وزیر علوم در پاسخ می گوید كه از روز نازل شدن قرآن این التزام وجود داشته است. یكی دیگر، و تنها همین وكیل از آزادی دفاع می كندو می گوید « توقیف معنی ندارد» ولی صدایش در لابلای فریاد های مدافعان سانسور گم می شود. آقا سید جعفر نامی می گوید،‌«‌ باید التزام گرفته شود كه مخالف شرع چیز ننویسند» . دیگری می گوید « روزنامه آزاد است» ولی، این هم مهم است كه آزادی « حدی دارد». تا اینجا حرفی نیست و درست هم همین است. ولی همه حرف و سخن بر سر این « حد» است. به قول آن وكیل، چند چیز است كه در باره شان نباید بنویسند، » یكی شرعیات و آنچه متعلق به آن است» . در ایران آن روز جز این انتظاری نبود ولی « یكی اموری كه راجع به دولت است»‌. حد این وكیل مشروطه هم معلوم می شود . یكی از احترام به قلم سخن گفت . دیگری ولی برای این احترام از «‌حد» حرف زد. « احترام و شرافت در صورتیست كه به امانات الهیه خیانت نكرده باشد». دیگر ی نكته سنجی ظریفی دارد. « تقصیر از نویسنده است، مجازات را به كاغذ و قلم نمی شود داد». و به این ترتیب، نطفة « ممنوع القلم » كردن نویسندگان در ایران شكل گرفت . همان مجلس مشروطه كه این همه به باورش به آزادی می نازید، حكم صادر كرد كه « باید مجازات داد، توقیف معنی ندارد». صحبت برای مدتی مختل شد چون سید محمد طباطبائی كه وكیل نبود مجتهد مراغه را كه او هم وكیل نبودبه مجلس معرفی می كند. وقتی بحث از سرگرفته می شود، امام جمعه نطق مفصلی می كند و از جمله می گوید كه مدتیست كه می خواسته در بارة روزنامه نویس ها حرف بزند ولی « نباید معترض حال روزنامه نویسان شد». راهنمائی امام جمعه ربطی به باورش به آزادی ندارد بلكه معترض شان نباید شد، « زیرا كه زود آبروی آدم را می ریزند». داستان تا حدودی روشن شد و سپس حرف اصلی اش را می زند، « امروز هیچ چیز از برای مجلس مضرتر از این روزنامه جات نیست« و چرایش هم معلوم است. مثل همیشه، برای اینكه « مفسدین دارند از آزادی سوء‌استفاده می كنند».
گفتن دارد كه فقط صوراسرافیل و حبل المتین نبودندكه توقیف می شدند. روح القدس هم از عنایات مجلس بی نصیب نماند. این روزنامه را نحسی شمارة‌13 گرفت به دستور محمد علی شاه و تائید مجلس توقیف شد. بهانه توقیف هم درج مقاله ای انتقادی بود از شاه مستبد قاجار. روزنامه از استبداد مجلس نشینان نیز شكایت كرده بود و به همین دلیل، یكی از وكلا خواهان تبعید نویسنده شد. صنیع الدوله كه وزیر علوم است و بر اساس قوانین مشروطه می بایست در برابر مجلس مسئو ل باشد می گوید، « بلی روزنامه های مملكت ما غیر از اینكه مطالبی بنویسند باعث نقار شود دیگر چیزی نیست». تظاهر به آزادی خواهی هم می كند، « من نمی گویم چطور بنویسند»، ولی « بر حسب تكلیف روزنامة روح القدس را توقیف كرده ام». نویسنده اش هم باید محاكمه شود. رئیس مجلس هم برای اینكه از قافله عقب نماند می گوید، « در بارةو‌كلا هم بعضی چیز ها می نویسند..... از حالا به وزیرعلوم می گویم و پُرتِست می كنم كه اگر منبعد كسی به یكی از وكلا بد گفت فورا باید روزنامه او توقیف شود و استنطاق شود». وكیلی كه خواستار مجازات است وقتی كه روزنامه ها بر ضد دین ودولت چیزی نوشته باشند ولی این نكتة درست را می گوید كه « بنده راضی نیستم به اسم اینكه به بنده بد نوشته ، توقیف شود». امام جمعه مثل همیشه جالب سخن می گوید از مجلس و مجلس نشینان می پرسد آیا در این مملكت « چیزی مقدس داریم ؟ » و خود قبل از هر كس پاسخ می دهد، البته كه داریم، « دین و اعلیحضرت ». ولی دور دورِ مشروطه طلبی هم هست، پس امام جمعه از شعار دادن هم غفلت نمی كند، « البته روزنامه باید در مملكت باشد و آزاد باشد». با این وصف دست به دامان قانون اساسی می شود كه « غیر از كتب ضلال و كتب مذهبی كه باید ملاحظه شود و باقی آزاد است». ناگفته روشن است كه واژة تعریف ناشدنی « كتب ضلال » دست سانسورچی ها را به اندازة كافی باز می گذارد. وكیل دیگری سخن امام جمعه را تكمیل می كند كه ضدیت با دین « مجازاتش در شرایع معلوم است كه قتل است.» رئیس مجلس كه به خیال خویش شخصی است معارف دوست معتقد است كه « روزنامه ها بد می كنند و از مسلك روزنامه نویسی خارج هستند». اگرچه مسلك روزنامه نویسی روشن نمی شود ولی با روزنامه ها اتمام حجت می كند كه اگر تعهد كنند كه « دیگر عبارات ذواحتمالین نسبت به دین در روزنامه ننویسند و بر ضد دولت چیزی ننویسند» [ و لابد ترویج صنایع كنند! ] دستور رفع توقیف داده خواهد شد. ولی اگر این دفعه چیز نوشتند، « من با تمام قوای مجلس حاضرم كه با آنها ضدیت كنم » ، و كسی هم این گمان را نكند كه من « معارف دوست نیستم »[xxvii].

[i] آدميت، فريدون: ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، جلد دوم: مجلس اول و بحران آزادي، تهران، نشر روشنگران، بي تا. ص 143 منبعد فقط به صفحات اين كتاب در متن ارجاع خواهم داد.
[ii] همان، ص 181
[iii] همان، ص 110
[iv] صوراسرافيل، شمارة 15، ص 1.
[v] صوراسرافيل، شمارة 2، ص 7
[vi] آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت، جلد دوم، ص 43
[vii] آدميت، فريدون:ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، جلد اول، تهران 1355، ص 481
[viii] همان، ص 482
[ix] آدميت ، فريدون : فكر دموكراسي اجتمعاي در نهضت مشروطيت ايران ،‌ 1364، چاپ نويد آلمان ، ص 87
[x] محمد مهدي شريف كاشاني : واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول ،‌ ص138، تاكيد را افزوده ام.
[xi] محمد مهدي شريف كاشاني : واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول ،‌ ص141
[xii] آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت، جلد دوم، ص 125
[xiii] كتاب آبي، جلد اول ، ص 40-41
[xiv] محمد مهدي شريف كاشاني : واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول ، ص 107
[xv] همان، ص 132
[xvi] همان، ص 135
[xvii] كتاب آبي، جلد اول، ص 154
[xviii] روشن، محمد: مشروطة گيلان از يادداشتهاي رابينو، تهران 1352، ص 108-107
[xix] آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت، جلد دوم، صص 44و 113
[xx] به نقل از،‌ آدميت، فريدون:ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، جلد اول، تهران 1355، ص 477
[xxi] به نقل از همان، ص 480
[xxii] روشن، همان ، ص 41و 37
[xxiii] همان، ص 58
[xxiv] آدميت، جلد دوم، ص 139
[xxv] مومني،‌باقر : صوراسرافيل، تهران ، 1357 ، ص 12
[xxvi] صوراسرافيل : شمارة 2، ص 7
[xxvii] براي متن كاملتر مذاكرات مجلس در بارة سانسور و آزادي به تحقيق ارزندة آقاي گوئل كهن : تاريخ سانسور در ايران، جلد دوم ، تهران 1363 مراجعه شود. همه آنچه نقل كرده ام از اين منبع است. صص 230-298



Monday, July 03, 2006


روزنامه نگاری در عصر مشروطیت: 


صوراسرافیل: جرقه ای در تاریکی
اگرچه بررسی مفصل از صوراسرافیل می ماند برای فرصتی دیگر، در این نوشته می خواهم نقش نشریه را در اطلاع رسانی به عموم به اختصار بررسی كنم. قصدم در این مختصر، نه ارزیابی مقالات اصلی نشریه بلكه مشخصا آن چه هائی است كه تحت عنوان «اعلان» در آن چاپ می شد. در اغلب شماره ها، این عنوان را مشاهده می كنیم. می خواهیم بدانیم كه در چه عرصه هائی به خواننده اطلاعات می دادند و این اعلان ها، به واقع برای چه منظوری درنشریه چاپ می شد؟
در شمارة اول، خبر رسانی به صورت یك «اخطار» چاپ می شود كه «این جریدة ناقابل» بر خلاف روش معمول در آن دوره «برای هیچكس و بدرخانة احدی فرستاده نمی شود» بلكه به توسط «اطفال در مجامع عمومی و كوچة و بازار بفروش می رسد». البته كسانی كه مایل به اشتراك نشریه اند، می توانند به كتابخانة تربیت مراجعه نمایند.(1) در شمارة 3 نیز همین اخطار تكرار می شود. شمارة 4 اعلان و اخطاری ندارد ولی در شمارة 5، «مژدة» تجدید چاپ 5 شمارة «قانون»، هفته نامه ای كه 15 سال پیشتر به همت ملكم خان در لندن چاپ می شد، را به اطلاع خوانندگان می رساند كه «برای بیماران و خستگان مرض جهل و بی خبری حكم نوش دارو دارد و مرده های چند هزارساله را از گورهای غفلت و نادانی بر می خیزاند و زندة جاوید می نماید». هم محل فروش آن معلوم است و هم قیمت، با این توضیح اضافی كه «قیمت آن نیز به مصارف خیریة ملت خواهد رسید»(2). برای چند شماره بعد اعلان و یا اخطار مهمی نیست تا در شمارة 12، كه به نظر می رسد هم مسائل بیشتری برای اطلاع رسانی وجود دارد وهم به تعبیر امروزین، اگهی تجارتی برای اولین بار در نشریة ظهور پیدا می كند. شخصی «سركار روسی خان» عكاس معروف در اول خیابان علاء الدوله «عكاسخانه به طرز فرنگستان دایركرده و اقسام عكس های ممتاز اعلاء در آنجا گرفته می شود». در همین شمارة «بشارت» چاپ دورة اول كتب رسائل ملكم خان هم به اطلاع می رسد كه هم عناوین رساله ها را به دست می دهد و هم قیمت مجموعه را وهم محل فروش در تهران و تبریز مشخص شده است. با این توضیح كه «نگارشات پرنس معظم از شرح و بیان ما مستغنی است». نكته جالب در بارة قیمت این مجموعه است كه 15 قران بود ولی «بدون جلد دوازده قران بفروش می رسد». در بخش دیگر، خبر از چاپ كتابی می دهد تحت عنوان«حقوق وظایف ملت» كه «اولین نگارشی است كه در این فن به زبان فارسی ترجمه شده». متاسفانه نه نام نویسنده را می دانیم و نه نام مترجم را ولی بر هر فردی از افراد ملت و خصوصا «آنهائی كه از عوالم حقوقی و وظایف بشری بی خبرند» لازم است این كتاب را بخوانند تا «مقام انسانیت و رتبة انسانیت» را كما هوحقه بدانند. دلیلش نیز روشن است و بدون تفسیر، برای اینكه «خویش را بندة امثال خود قرار نداده» و نه فقط «بیش از این زیربار ظلم و تحكمات جابرانة عمرووزید نروند» بلكه «خود نیز از وظایف خویش قصور نورزند»(3). دیدگاه گردانندگان نشریه، بسیار آموزنده است. آشنائی با حقوق، نه فقط برای مقابله با ظلم و تحكمات جابرانه لازم است بلكه، عمل كردن به وظیفه نیز به همان اندازه اهمیت دارد. اخطاری كه در شمارة 13 چاپ می شود، بسیار جالب است. التماس دعائی چاپ می شود از مشتركین «روزنامة قانون و صوراسرافیل» كه قرارا روزنامه ها را دریافت كرده و حق اشتراك نپرداخته بودند. یا حق اشتراك كارسازی می شود و یا حداقل، «قیمت نسخ سابقه را داده بعدهاهم روزنامه به جهت آنان ارسال نمی شود»(4). در یكی دو شمارة دیگر باز اعلان و اخطاری نیست. در شمارة 16 ولی سه اعلان چاپ می شود كه هر كدام به جای خویش، قابل توجه اند. اعلانی چاپ می شود از سوی وزیر افخم كه «چون اطاعت قانون بر تمام آحاد و افراد ملت فرض است» و چون بر طبق اصل 63 قانون اساسی «لقب وزارت افتخاری بكلی موقوف است» لذا از «تمام آقایان و برادران» استدعا می كنم بعد از این «بندة محمد حسن را به لقب ( وزیر افخم) نشناسند و باسم اصلی بخوانند». اخطار دوم، پوزش خواهی نشریه است از مشتركین كه اگر« بواسطة توقیف های پی درپی» از خواندن این «اوراق نالایق» ما باز مانده اید، اكنون «به اطمینان كامل از توقیف كلمة منحوسة توقیف» در ظرف هفته های آینده«نمره های پس افتاده» منتشر خواهد شد. اعلان سوم، اطلاع دهی است در بارة چند كتاب تازه چاپ و جالب است كه یكی از كتابها، كتاب «تربیت نسوان، ترجمه و نگارش میرزا یوسفخان اعتصام الملك آشتیانی» است كه به قیمت سه قران چاپ شده بود (5). در شمارة بعد، هم اعلان كتابها طولانی تر می شود و هم خبر تعطیلی «كتابخانة تربیت» در تهران در نشریه درج می شود. جالب است كه مركز فروش این كتابها، علاوه بر كتابخانة شمس العماره و دفتر نشریه، همان كتابخانة تربیت نیز هست كه خبر تعطیلی اش در ستون دیگر همین شمارة درج شده است. نام و عنوان ده كتاب در این شمارة آمده است. دواخانه داری كتاب«علم عكاسی جدید» چاپ می زند به قیمت 5 قران كه علاوه بر مراكز پیش گفته، «در دواخانه خودشان هم فروخته» می شود. عمادالكتاب نامی هم «رسم المشق ( خط نستعلیق)» تهیه می كنددر22 دفتر كه به قیمت دوازده قران و نیم در «منزل خودشان.... نیز فروخته می شود. ». ترجمة رمان «استنطاق نامه» هم آمده است كه نه نویسنده اش را می شناسیم و نه مترجمش را. و بالاخره، «مارگو فرانسه و فارسی» به قیمت هفت قران«در مطبعه فاروس و تمام دواخانه های ارامنه هم فروخته می شود». «بادة بی خمار» و «كلید زندگی» و «نخست نامه» كه غیر از عناوین، اطلاع بیشتری در بارة محتوا و مضمونشان نداریم. دو كتاب تاریخ هم هست، «جلد اول داستان باستان» كه كتابی در بارة تاریخ ایران است كه ترجمه و تالیف است و «كتاب اول كلیات» ملكم خان كه قیمت با جلدش در نشریه آمده است. آخرین كتاب این مجمومه، «حقوق و وظایف ملت» است كه در بارة اهمیتش، پیشتر خوانده بودیم.(6) ظاهرا اخطار قبلی كه نشریه را به در خانة كسی نخواهند فرستاد، منجر به سوء تفاهماتی شد كه در این شمارة در رفعش می كوشند«بیشتر اهالی طهران معنی عرض ما را درك نفرموده و تصور نموده اند كه اگر باشتراك سالیانه مایل باشند برای آنها [هم] فرستاده نخواهد شد»، در حالیكه برای مشتركین نشریه را «موزعین اداره به منزل او می برند».(7) شمارة بعد، حاوی دو اگهی است. شخصی كه پاسپورت روسی اش را گم كرده، اعلان می دهد كه یابنده، «بدون تعلل و مضایقه در مدرسة حاج ابوالحسن معمار... به حقیر رسانیده و حق الزحمة خود را دریافت فرمایند.» آگهی دیگر دربارة یك داروی ضد سوزاك جدید است، «برای معالجة سوزاك به تازگی در فرنگستان دوای مجربی كه ادویه جدید است، پیدا كرده اند» كه در دواخانه های نظامی و نرمال موجود است و «دستورالعمل استعمال آن را از مطب جناب احیاء ... بخواهید» (8). همین آگهی در شمارة بعدی نشریة هم تكرار می شود با این تفاوت كه احیاء به صورت احیاء الملك در می آید. باز التماس دعائی دارند از مشتركین كه طبق معمول، از پرداخت حق اشتراك طفره می روند. اطلاع دهی جالب این شمارة، تشكیل كلاس شبانه است برای تدریس زبان فرانسه كه «انجمن مدرسة الیاس فرانسه» كه ظاهرا كلاس های روزانه برای تدرسی زبان فرانسه دائر كرده بود «به جهت اشخاصی كه روز وقت تحصیل زبان فرانسه ندارند» درورة تدریس شبانه برقرار كرده بود كه غیر از شب های جمعه و یك شنبه دائر خواهد بود. «هر كس طالب داخل شدن در این طبقه است» با مسیو ویزیوز «مدیر مدرسة ترتیب ورود مدرسه را تحقیق بنماید»(9). در شمارة 21، اعلانی از سوی «اتحادیة طلاب» درج می شود كه خبر از «تاسیس انجمن رابطه» می دهد و تاریخ بر قراری جلسه اش را به اطلاع می رساند و از نمایندگان انجمن ها می خواهد كه به آن جلسه نماینده بفرستند.(10) در شمارة بعد، اگهی اشتراك «جریدة ملانصرالدین» را داریم و هم چنین خبر چاپ «تقویم دیواركوب سال مصور بصور جناب تقی زاده، پرنس ملكم خان و عباس آقای شهید» كه این آخری، البته همان جان باخته ای است كه به قتل امین السلطان برآمده بود.(11)
نمی دانیم نشانة بیشتر شدن «تقاضا» ست یا نشانة سیاست تازه نشریه كه در شمارة بعدی، برای اولین بار «اجرت اعلان» در نشریه به اطلاع خوانندگان می رسد كه اگرچه سطری دو قران است ولی«در صورت تكرار تخفیف داده می شود»(12) در همین شمارة، دو اعلان از «انجمن اتحادیه آذربایجان» درج می شود كه دریكی خبر از پیوستن«پارسیان محترم طهران» به داخل انجمن است كه از «این اتحاد و یگانگی برادران وطنی خود كمال تشكر و امتنان را دارند» و دیگری اظهار مسرت از ورود یكی از مشروطه طلبان است از مشهد مقدس به تهران و از«زحمات فوق الطاقه ای كه در تاسیس انجمن های خراسان، قوچان، سبزوار، سمنان و رشت» كه شعب انجمن اتحادیه آذربایجان بود، «متحمل شده اند، تشكر دارند».(13) به نظر می رسد كه كم لطفی مشتركین بسیار جدی شده است. در شمارة بعدی در همان صفحة اول، اعلانی چاپ می شود كه ضمن تكرار هزینة آگهی، به مشتركین اعلام می كند كه اگر «تا انتشار شمارة 26» وجه اشتراك را كارسازی نكنند «دیگر روزنامه بجهت آنان ارسال نخواهد شد و قیمت 26 نمره را كه بدهی ایشانست گرفته می شود». كارگردانندگان نشریه به عجز و لابه رسیده است. مشتركین گرام طهران كه «بدون اجبار طالب اشتراك این جریده شده اند» امید است كه پس از توزیع این نمره«وجه آبونه را پرداخته» و قبوض چاپی ممهور به مهر اداره را دریافت دارند. از توزیع كنندگان نشریه در خارج از كشور و «مشتركین محترم خارجه» كه از اداره قبول اشتراك نموده اند، می خواهد كه از طریق پست وجة آبونمان را نپردازند، زیرا«كه مسكوكات [ اسكناس] را در پستخانهای سرحدی مملكت روسیه هجر می كنند» و نه فقط وصول آن چندین ماه طول می كشد بلكه مقداری هم هزینه دارد و اضافه می كند، «این سخت گیری و رفتار غیر منصفانه هم مثل سایر مواد معاهدات ما با سایر دول است كه ابواب سعادت و ترقی را به روی ملت بیچاره بسته!!» (14). در همین شماره اعلانی دربارة گم شدن، یا به واقع به سرقت رفتن یك سند است كه یابندگان به وكیل كرمان در مجلس تحویل داده «پنجاه تومان مشتلق دریافت نمایند و ابدا هم ایراد و بحثی به آنها نیست». اعلان دیگر، خبر از گم شدن«یك كیف چرمی قرمز رنگ بدون اسكناس و برات» ولی حاوی بعضی نوشتجات و اسناد است كه یابنده «یك تومان مژدگانی» خواهد گرفت.(15) در صفحه اول شمارة بعد، همان التماس دعای قبلی با مشتركین با همان تفاصیل تكرار می شود وهم چنین اعلان دیگری است مبنی بر چاپ «محاوره و مكالمة روسی به فارسی» كه در تمام كتابخانه های تهران به قیمت مجلدی پنجهزار و دهشاهی به فروش می رسد ولی«به مكاتب و مدارس تخفیف داده می شود».(16) اعلان های شمارة بعدی به همین روال است با این تفاوت كه علاوه بر« ناخوشی سخت» میرزا علی اكبر خان [دهخدا]، «نظر به پارة از مصالح راجع به دوام جریده تعطیل موقتی نیز مقتضی بود» ولی منبعد، جبران خواهد شد. درضمن در اعلان دیگری، جلسات وعظ و سخن رانی یكی از وعاظ مشروطه طلب درج می شود كه «محاسن مشروطیت را باحادیث و اخبار شرعیه و براهین و دلایل عقلیه بیان می نمایند» (17). درهمین شمارة، خبر از تاسیس اولین سینما در تهران نیز چاپ می شود كه «پرده های جدید تماشائی سیمونوتوگراف كه عوالم خارجی را بطور حركت و تجسم نشان می دهد» به تازگی وارد شده و در یكی از مغازه های جناب تاجر باشی تماشا داده می شود، «مقدم آقایان محترم از یك ساعت بعدازظهر تا دو ساعت از شب گذشته در كمال احترام پذیرفته می شود» (18). همین شمارة علاوه بر سینما، اعلانی دارد مبنی بر ترجمه و نشر «تئاتر خدعه و عشق» نوشتة شیللر كه از سوی میرزا یوسف خان اعتصام الملك به فارسی ترجمه و چاپ شده است. اگهی واردات كاغذ های های اعلاء نیز در همین شماره درج شده است. بعلاوه، خبر چاپ 5 كتاب هم اعلام می شود. یكی كتابی است در «عقاید مذهبی زردشتیان» و دو كتاب دیگر«فرامرز نامه» و«بهمن نامه» كه نویسندگانشان را نمی شناسیم ولی می دانیم كه افسانه هائی منظوم اند. «دروس الاشیاء یا مقدمة علوم طبیعی» كه از فرانسه ترجمه شده است و كتاب آخر هم، كتابی است در «وظایف خانه داری وامور تربیته دختران ونسوان» كه این یكی نیز ترجمه است به فارسی كه نه مترجمش را می شناسیم و نه می دانیم از چه زبانی به فارسی ترجمه شده است.(19) در چند شمارة بعد، اعلانی غیر از هزینة اگهی در نشریه درج نمی شود. در شمارة 31، تغییر آدرس محل فروش نشریه به اطلاع می رسد و هم چنین با مسرت و خوشحالی ورود روزنامة «حشرات الارض» را از آذربایجان به عرصة مطبوعات شادباش گفته، محل فروش و قیمت تك فروشی را به اطلاع خوانندگان می رساند.(20) در آخرین شماره ای كه قبل از بمباران مجلس چاپ می شود، سه اعلان چاپ شده است. اعلان اول، تغییر محل فروش نشریه در تهران است و اعلان دوم، خبر از چاپ كتاب ِ «شرح حالات حضرت امام زین العابدین» در بادكوبه می دهد كه برای «ترویج دین مبین اسلام» در آن دیار صورت گرفته و این روزها به تهران نیز رسیده است. و اعلان سوم، هم یك آگهی تجارتی است از «سید حسین طاهر اف قلاب دوز» . این بنده «سالها در اسلامبول مشغول به تحصیل خامه دوزی و ابریشم و گلابتون و پشم دوزی بوده است» حال در مغازة سید حسین طاهر اف در خیابان ناصریه روبروی خانة حكیم مرتضی مشغول به كار شده است و «همه قسم از روی نقشه های خارجه بطریق دلخواه و به قیمت مناسب دوخته می شود» (21).
شماره های نشریه كه در زمان تبعید دهخدا در سوئیس چاپ شد، اعلان و اگهی ندارد.
در بازنگری شماره های متعدد صوراسرافیل، باید به چندنكته توجه نمائیم:
- درایران صد سال پیش، مسئولان نشریه، دركنار هزار و یك مرارت دیگر كه می كشیدند به نقش خویش در اطلاع رسانی به عموم نه فقط واقف بودند كه در حد امكان، عمل نیز می كردند.
- اگرچه در مورد همة كتابهای چاپ شده، اطلاع كافی نداریم ولی، در مواردی دیگر، «جهت دار» بودن نشریه نیز تا حدودی روشن می شود. جالب است كه سه تا از كتاب های معرفی شده، «حقوق ووظایف ملت»، «وظایف خانه داری وامور تربیته دختران ونسوان» و دیگری«تربیت نسوان» بود.
- تاسیس كلاس شبانة آموزش فرانسه و چاپ كتاب محاوره و مكالمه روسی، آنهم در شرایطی كه اكثریت قریب به اتفاق جمعیت در آن دوران، سواد فارسی نداشتند، بسیار جالب توجه است.
- با توجه به سطح درآمدها در آن سالها، قیمت كتابها بسیار گران به نظر می آید.
- اگرچه اولین نشانه های پیدایش آگهی تجارتی را در این شماره ها مشاهده می كنیم، ولی چاپ كتاب «علم عكاسی جدید» برای آن سالها، به نظر كار بسیار شجاعانه ای می آید.
- آخرین و نه كم اهمیت ترین، اشارات مكرر به مشكلات مالی نشریه درایران آن روزهاست كه البته مشكلی نیست كه حتی امروز برای دست اندركاران این دست كارها، ناشناخته باشد.
اگرچه چاپ این اعلانات به جای خود، نشان از تحولاتی می داد كه در بطن جامعة فرهنگی ایران، هر چند به كندی، در جریان بود، ولی، با این همه، نقش اصلی صوراسرافیل، به عنوان یكی از مدافعان سر سخت مشروطیت در این بود كه با تمام جسم و جان در «تكمیل معنی مشروطیت» و«حمایت مجلس شورای ملی» و «معاونت روستائیان و ضعفا و فقرا و مطلومین» (22) به راستی، تا آخرین نفس ثابت قدم بودند. درنوشتاری دیگر، به این مهم باز خواهیم گشت.
پانویس ها:
1 صوراسرافيل، شمارة 1، ص 8
2 صوراسرافيل، شمارة 5، ص 8
3 صوراسرافيل، شمارة 12، ص 8
4 صوراسرافيل، شمارة 13، ص 8
5 صوراسرافيل، شمارة 16، ص 8
6 صوراسرافيل، شمارة 17، ص 8
7 همان، ص 8
8 صوراسرافيل، شمارة 18، ص 8
9صوراسرافيل، شمارة 19، ص 8
10 صوراسرافيل، شمارة 21، ص 8
11صوراسرافيل، شمارة 22، ص 8
12 صوراسرافيل، شمارة 23، ص 1
13 همان، ص 8
14صوراسرافيل، شمارة 24، ص 1
15 همان، ص 8
16صوراسرافيل، شمارة 25، ص 8
17صوراسرافيل، شمارة 26، ص 1
18همان، ص 8
19 صوراسرافيل، شمارة 27، ص 8
20 صوراسرافيل، شمارة 31، ص 1
21 صوراسرافيل، شمارة 32، ص 8
22 صوراسرافيل، شمارة 1، ص 1




Sunday, July 02, 2006


روزنامه نگاری در عصر مشروطیت: روح القدس 


وقتی ساختار استبدادی حاكم بر جامعة تَرَك بر می دارد، آنچه كه قبل از پیدایش تَرَك ناممكن بنظر می نماید، ممكن می شود. از جمله تحولاتی كه پیش می آید، فراوانی روزنامه و نشریه و آزادی بیان است كه به شكل وصورتهای مختلف نمایان می شود. حامیان و مدافعان جوامع تك صدائی، از این دوران به عنوان دورة هرج ومرج نام می برند و بدیهی است كه برای پایان دادن به این دوره می كوشند. اگر این دورة گذار، سیر طبیعی خود را طی كند سرانجامش فراهم آمدن جامعه ایست كه آزادی را در عمل تجربه كرده است. و اگر مدافعان جامعة تك صدائی در بازسازی سریع ساختار استبدادی توفیق داشته باشند كه عمر آزادی و تجربة دموكراسی كوتاه می شود. از این وضعیت معمولا تحت عنوان «بهار آزادی» نام می برندكه به راستی استعاره ای ناهنجار از «خزان دیرپای خودكامگی» در این جوامع است.
ایران به عصر و زمان مشروطه از این قاعدة كلی مستثنی نبود. یكی از پی آمدهای تَرَك خوردن ساختار استبدادی حاكم بر ایران به روزگار مشروطه، پدیدار شدن روزنامه های مختلف است. صوراسرافیل، روح القدس دو نمونة برجستة روزنامه نویسی ایران در آن دوران اند. مطبوعات ایران در آن دوران، آن طور كه سزاوار است مورد بررسی وارزیابی قرار نگرفته اند. علت این امر هرچه باشد، از اهمیت و ارزش این اسناد تاریخی به عنوان بخشی از مهمترین زمینه های موجود برای رسیدن به ادراكی واقعی تر از تاریخ ایران در آن سالهای پرآشوب، نمی كاهد .
من در این نوشتار به بررسی مختصری از روح القدس خواهم پرداخت كه كلا 28 شماره اش در فاز اول نهضت مشروطه ( تا قبل از برآمدن استبداد صغیر) چاپ شد كه در مجموعه ای به همت استاد محمد گلبن از سوی نشر چشمه در 1363 بازچاپ شده است.
قبل از ادامة مطلب، به دو نكته باید توجه كنیم.
- برآمدن این نشریات در جامعه ای اتفاق افتاد كه به تجربة تاریخ دراز دامنش، تجربه ای عملی و ادامه دار از آزادی وآزاداندیشی نداشته است. به دلایل گوناگون كه وارسی شان از چارچوپ این نوشتار فرا می گذرد، در نبود قوانین مدون و در نبود یك سنت دموكراتیك، عمده ترین شیوة حل و فصل اختلاف نظرها، بهره گیری از چماق تكفیر و انگ زدن بود كه در ایران، سابقه ای طولانی داشت.
- اغلب كسانی كه در آن سالها به نشر وپخش نشریه دست زدند، تجربه روزنامه نگاری و به اصطلاح امروزین، كار مطبوعاتی نداشتند. به واقع مطبوعاتی نبود كه زمینه ساز چنین تجربه اندوزی هائی برای كسی باشد.
این دو نكته را پیشاپیش گفته ام تا از همان آغاز، محدودة وارسی مان مشخص و معلوم باشد. بدانیم كه در چه مقطع تاریخی و در چه شرایط اجتماعی و سیاسی این نشریات تهیه و تنظیم شده بودند. نه از آنها انتظار شق القمر داشته باشیم و نه این كه با معیارهای صد سال بعد، به قضاوت بنشینیم. می كوشم با توجه به شرایطی كه در آن بودند، دست آوردشان را بررسی كنم.
در مقایسه با دیگر نشریات زمان مشروطه، روح القدس، زبان تند و تلخی دارد. در انتقاد بی ملاحظه است و این بی ملاحظگی حتی شامل شاه هم می شود. زیاد اتفاق می افتد كه به كنایه سخن می گوید كه - به اعتقاد من- زیبانیست. حتی به زمان خودش می تواند برای خوانندگانی كه تجربه روزنامه خوانی ندارند كمی گیج كننده هم باشد. با این همه، من بر این اعتقادم كه همة این نقائص هزینه ای است كه باید برای رهائی از بی تجربگی پرداخت. شاید این سخن راست باشد كه روح القدس با انتقاد بی رحمانه و بی ملاحظه و تند روی های خود سرانجام خود را به صورتی كه اتفاق افتاد، ورق زده بود[1] . ولی، اگر بخواهیم این ادعا را بپذیریم به این ترتیب، عملكرد استبدادی مستبدین عادی و طبیعی جلوه گر می شود كه نمی تواند راست باشد. به این روایت باز خواهم گشت.
اگرچه به نظر مطلوب نمی آید ولی در عمل از آن گریزی نیست كه در جوامع استبدادزده هزار و یك عملكرد به گردن یك نشریه و روزنامه می افتد. نشریه و روزنامه در این چنین جامعه ای هم ایفاگر نقش احزاب می شود و هم به صورت مجلس نمانیدگان در می آید. هم از گذشته و حال ارزیابی به دست می دهد و هم برای آینده برنامه می ریزد. هم مدرسه ابتدائی است و هم دانشگاه. و این همه كاره شدن، بر نقش و تاثیر نشریه اثرات منفی به جا می گذارد. روج القدس نیز همانند دیگر نشریات آن دوره، برای خویش عملكردی چند گانه دارد. در اولین شماره به بررسی «علت ذلت و خرابی مملكت» می پردازد. ضمن«خطاب به مستبدین» در همین شماره از «حفظ الصحه» نیز سخن می گوید كه نشانة آینده نگری گردانندگان آن است.
دور اندیشی و دانش و مسئولیت پذیری روح القدس از همان شمارة‌اول آشكار می شود. فرارسیدن مشروطیت را به فال نیك می گیرد و علاوه بر«صاحب مجلس» شدن، می گوید «قلم و زبان هم به گمان مان آزاد است» و به استقبال آزادی قلم و زبان می رود كه بر هر فردی از افراد دانشمند ایرانی نژاد«لازم و واجب» است حداكثر مساعی خود را بكار برده و از «خدمات و وظایف نسبت به ملت و دولت مضایقه ننمایند». امیدوار است كه به همت و غیرت همگانی «این دولت ویران» كه نامش ایران است از «خضیض ذلت به اوج عزت» عروج نماید. و اما، سئوال مهمتر این است كه چرا ایران در این وضعیت گرفتار آمده است؟[2]
پیش از آن اما به اشاره از چند مشخصه روح القدس بگویم.
«جریده ایست آزاد» و همین برای خودكامگان زمان پذیرفتنی نیست. تازه «علمی و سیاسی و پولیتكی» هم بحث می نماید و «ابدا شئونات و عناوین ظاهری مانع از اظهار مطالب نخواهد بود». برنامه دارد اعلانات هم بپذیرد و از همان شمارة اول قیمت اعلانات را سطری یك قران قرار می دهد. قیمت تك نمره «صد دینار» است و اشتراك سالیانه هم در تهران 12 قران ووجه اشتراك هم بعد از سه نمره دریافت می شود. ازشمارة 2 معلوم می شود كه هفته ای یك نمره در خواهد آمد. از شمارة 4 به بعد، عنوان نشریه تغییر كرده و «شیطنت» های مدیر آن سلطان العلما نیز آغاز می شود. در این شماره قیمت یك نمره می شود «صد دینار ویك جو غیرت». روزهای طبع و توزیع اندكی جا به جا می شوند. از شمارة 17 در همان صفحه اول می نویسد «دوشنبه طبع و چهارشنبه توقیف می شود». البته در شمارة 16 آمده بود كه «پنجشنبه طبع و شنبه توزیع می شود». از شمارة 18، تك نمره فروخته نمی شود. از شمارة 21 از مشتركین التماس دعا دارد كه حق اشتراك را كارسازی كنند. در شمارة‌27 گله گزاری جدی تر می شود. معلوم می شود كه مشتركین 7 ماه روزنامه دریافت داشته ولی وجهی نپرداخته اند. تهدید به تعطیل نمی كند بلكه واقع بینانه می نویسد، كه «البته دانسته اند كه بی پول نه اجزاء اداره خدمت – و نه اجزاء مطبعه روزنامه طبع می كنند- نه كاغذ فروش هم مفت كاغذ می دهد» و اگر پول نرسد «لابد اداره تعطیل می شود». با این تفاصیل از مشتركان بدهكار می خواهد كه «محض وطن پرستی» نگذارند اداره تعطیل شود[1]. متاسفانه اما، این شمارة‌ماقبل آخر است. شمارة‌28 هم چاپ می شود و بعد یورش ارتجاع محمد شاهی را داریم و كشتار باغ شاه را كه سلطان العلما،‌مدیر روشن ضمیر روح القدس، از اولین گروه قربانیان استبداد صغیر است. تا به آخر، بهای تك شماره صددینار و یك جو غیرت باقی می ماند.
اگرچه سیاست نشریه است كه مكاتیب بی امضاء قبول نكند ولی اغلب مقاله های اساسی نشریه امضاء ندارد. از سوی ایكاش امضاء داشت و ما می توانستیم بررسی مشخص تری از تحول در عرصة‌اندیشه به دست بدهیم و در عین حال،‌به راستی بی امضاء بودن این مقاله ها مهم نیست چون مهم وارسیدن این مقاله هاست برای رسیدن به درك عمیق تری از شرایط حاكم برایران در آن سالها.
از همان شمارة‌ اول روح القدس «مزاحم» مستبدین و طرفداران جامعة‌ تك صدائی و مزاحم فرهنگ خودكامة‌ حاكم است. علت «ذلت دولت و خرابی مملكت» دو عامل به هم پیوسته است. «مردم» عالم به حقوق انسانیت خود نیستند و در صورت عالم بودن «قدرت بر مطالبه حقوق خود ندارند» و از آن طرف «شخص دولت» - مستبد اعظم و دیگر گردانندگان بوروكراسی حاكم برایران «ملاحظة حقوق رعیت را نمی نمایند» و یا «ایشان را دارای حقوق نمی دانند».
هر چه كه جلوتر می رویم نكته روشن تر می شود. مردم نه فقط «باید خود را دارای حقوق در این خاك بدانند» كه در برابر این خاك باید مسئولیت شناس باشند. در جامعه ای كه یكی از «فرشاهی» حرف می زند و دیگری «قبلة عالم» را «سایةخدا» می خواند طلبة یك لاقبائی می گوید كه مردم باید «شخص سلطان را هم مثل خودشان یكی از افراد انسان در اعضاء و جوارح علی السویه خیال كنند». و اگرچه سلطان، وقتی كه مقدمات كار درست باشد، بر مردم «حقوق» دارد ولی مردم نیز لازم است «خودشان را هم دارای حقوق بر شخص سلطان بشمارند». از مردم می خواهد كه سلطان را «مالك الرقاب وخود را عبدرق او» ندانند و به هر چه «ارادة او تعلق بگیرد تمكین صرف نباشند»[2].
به عبارت دیگر، شاهد نگرشی تازه به مناسبات بین حكومت و حكومت شوندگان هستیم كه با مناسبات حاكم بر جامعة ایران هم خوانی نداشت. و بعد اندكی احساساتی می شود. مردم را سرزنش می كند كه چرا رفع ظلم نكردند و رفع ظلم هم به صورتی كه پیشنهاد می شود، به گمان من، نمی تواند رفع ظلم باشد. اشاره دارد به عثمان و مردم را به كار مشابه فرا می خواند. در نادرستی این دیدگاه همین بس كه اگر چنان كاری حلال مشكلات ایران بود كه كمی پیشتر به دست میرزارضای كرمانی صورت گرفته بود. ولی «ریشة خبیثة استبداد» قطع نشد. ایرادش اما به مردم درست است كه باید خودشان رفع ظلم كنند. به «شمشیر مشروطیت» بسیار دل بسته است ولی ازپند و اندرز و حتی اخطار دادن به شاه مستبد قاجار نیز غفلت نمی كند. هم «ژول سزار روم» را به نظر ملوكانه می آورد و هم «كشته شدن شاه شهید» را كه احتمالا یادآوری معقولانه ای نیست. ولی این نكته سنجی درست را دارد كه « مملكتی به باد نرفت مگر بواسطة وزرای خائن، تاجداری بی تخت و تاج نشد مگر بجهت امنای خائن» و امیدوار است كه شاه به این نكات توجه كند. وبعد گریز می زند به ایران به عصر و زمانه ناصرالدین شاه . از سوئی به وام ستانی ها اشاره دارد و از سوی دیگر به انباشت مال از سوی رجال وقدرتمندان و این انتظار بیهوده را دارد كه می توانند و باید «قرض دولت را بدهند» كه البته نخواهند داد و نباید به ذلت و قرض كردن از اجانب راضی باشند كه این هم انتظار بی خودی بود.
البته این حرفش درست است كه دولتمردان به جای «كارخانجات» ثروت انباشت شده را صرف «عروسك مقوائی و سگ و خوك كاغذی» می كنند ولی به كار مولد دست نمی زنند. با آن چه كه از حاكمیت سیاسی ایران می دانیم و همه جا گستری بی قانونی، تعجبی ندارد كه ذهنیت اقتصادی مردم نیز به تباهی كشیده می شود.
و باز بدون مقدمه گریز می زند به وزیر علوم كه گمان می كنم منظورش استنطاق از میرزا جهانگیر خان، سردبیر صوراسرافیل باشد كه هنوز مركب شمارة‌ اول خشك نشده احضار شد ومورد استنطاق قرار گرفت و به طعنه می نویسد كه بهتر است وزیر محترم در نظر بگیرد كه «گر مازسر بریده می ترسیدیم، در محفل عاشقان نمی رقصیدیم»[3].
از همین شمارة اول آشكار است كه به تركیب مجلس انتقاد دارد. با این سخن درست آغاز می كند كه «ایران بیمار است» كه حرف بی ربط ونسنجیده ای نبود. از بدی امور شكوه می كند و ادعا می كند «دشمن بسیار و پرستارانش زهر كشنده به جای دارو زهر بكامش می ریزند» . به تن بیمار كرم افتاده است و «از وقت درمانش مدتی گذشته» و «مرده خواران در كمین اند». نكته سنجی های ظریفی دارد.. از مردمی كه سواد ندارند و «هر كلمه كه بشنوند و ندانند یعنی چه گمان می كنند قرآن است. برای این گول می خورند» و از «ماران و افعیان و موشان » می گوید كه از سوراخ های خودسر برآورده گویا از گرسنگی بی تاب شده اند. با این تفاصیل، معالجه این بیمار، قانونمند شدن امور است. اگرچه از این واژه استفاده نمی كند ولی تعمیق و گسترش آزادی و دموكراسی را چاره مرض می داند. از انجمن های شهر می خواهد كه بر كار مجلس نظارت كرده و در آن چه مجلس می كند «دقت كنند». «اگر وكیل خائنی هست بردارند تا مقصود دشمنان ایران در زاویه مقدسه شورای ملی حاصل نشود» و بعد، خیر و صلاح ملت را از مجلس تطهیر شده بخواهند و مجلس نیز از وزراء بخواهد. و آن كه «صلاح ملت» است «بی كاهلی اجرا شود». با تاكید دوباره «انجمن ها با چهار چشم ناظر مجلس ووزراء باشند» و چه آینده نگری تلخی می كند كه در غیر این صورت «چندان نكشد كه تن بیمار هر پاره اش در شكم مار وموش و بزمجه تحلیل رود»[4]. در همین شماره مقاله ای دارد در بارة « حفظ الصحه» و استدلالش برای چاپ آن ساده و جان داراست. در صفحات جراید غیر از « سیاسی و پلتیكی و خرابی مملكتی و تعریف یا مذمت شخصی» از حوزه دیگری مطلب نوشته نمی شود در حالی كه با توجه به جنبشی كه پیدا شده و باید مردم را « اندكی هم به علوم و صنایع» آشنا نمود و در عرصه علوم، یكی از علوم لازمه برای « ملت متمدن علم طب است». از اهمیت سلامت جسم برای رسیدگی به « امور معاد و معاش» می گوید ووعده می دهد كه در بارة « لزوم آبله كوبی» خواهد نوشت و از خوانندگان می خواهد كه « اگر تمام این روزنامه را برای اهالی خانه خود نمی خوانند همین مقاله را برای اهالی منزل و كسان بخوانند»[5]
از شمارة 2، مسائل اساسی تری مطرح می شوند. پرسش اساسی پیش می كشد: چه شد و چگونه شد كه « دول مغرب زمین گوی ترقی از سایر دول ربوده اند؟» پرسشی كه متاسفانه پس از گذشت صدسال هنوز برایش پاسخ شایسته ای نداریم. ابتدا به ساكن دست می گذارد بر « صحت كابینة وزراء» و زمینه چینی می كند و روشن است كه سرازكجا در خواهد آورد. وقتی هیئتی كار خلافی می كند، تقصیر متوجه رئیس است واشاره می كند به ایران قبل از مشروطه كه حتی وزرا نیز، شخص صدراعظم را مسئول می دانستند و نتیجه می گیرد كه « محققا تا كنون تمام خرابی های ملت و دولت از جناب اتابك یا صدراعظم ناشی می شده» و پس آن گاه با مدافعان اتابك به بحث و جدل می پردازد و به كنایه و طنز متوسل می شود كه می گویند « طبیب حاذق» این مملكت مریض و بیمار همان اتابك است ولی« متحریم چرا تا این طبیب به بالین این مریض نیامده بود» حالت مریض رو به بهبودی گذاشته نزدیك بود از مرض نجات بیابد. اما زمانی كه این طبیب به سر این مریض آمد، حال مریض دگرگون شد وروز به روز مرض در تمام بدنش سرایت كرد و نزدیك شده روح از تن مریض مفارقت كند. ولی وقتی این طبیب به بالین این مریض نیامده بود « حالت مریض رو به بهبودی گذاشته نزدیك بود از مرض نجات بیابد». نمایندگان مجلس می كوشند جلوی انتقاد از اتابك كه پس از مدتی معزولی دوباره به كابینه و این بار كابینة مشروطه پیوسته است را بگیرند. روح القدس به این فعالیت نمایندگان ایراد می گیرد و می گوید « كدام كفایت كه مفید به ملت و دولت باشد از ایشان ظاهر شده» و ادامه می دهد و می رسد به ایرادات دیگر به حكومت مشروطه. از استنطاق یحیی میرزا و سلیمان میرزا ولی عدم مجازات سالارالدوله و آصف الدوله شكوه می كند و ادامه می دهد حتی اگر این كارـ استنطاق از منتقدین دولت درست باشد - «این مطالب جزئیه كه حق ادارة عدلیه است. به چه مناسبت مجلس و پارلمان در این اوقات كه تمام نقاط ایران از سرحدات و غیر مغشوش است بلكه نزدیك است مملكت بكلی از دست برود اوقات شریف را صرف این كار می كنند»[6]. از وكلای مجلس مچ گیری هم می كند. می پرسد وقتی استعفای وزیر افخم را خواسته بودید دلیلتان این بود كه در امنیت مملكت مسامحه می كند. حالا كه اوضاع نسبت به آن زمان بسیار بدتر شده است پس چرا« هیچ كس در صدد استعفای ایشان نیست. اگر وزیر داخله فاقد مسئولیت است پس به اطلاع مردم برسانید» شیطنت مدیر نشریه گل می كند. خوب است « ملت هم بداند كه مقدس غیر از ( اعلیحضرت شاهنشاه) یكی دیگر هم هست». اگر « جهت دیگر دارد و می شود دیگران هم بدانند خوب است بیان شود»[7] اگر هم تیول صدارت ایشان مثل باقی تیولات باید برگردد، پس چرا او صدراعظم نمی شود و بعد به كنایه زنی بیشتر رو می كند. روشن است كه تبلیغات طرفداران امین السلطان را در مد نظر دارد كه « تمام دول اروپ بر حسن كفایت و امانت ایشان اتفاق دارند» ولی « ما ملت بی قابلیت ایران كه خوب را از بد امتیاز نمی دهیم می گوئیم ما قابل این شخص كافی وامین نیستیم. خوب است ما را به شخص بی كفایت و بی امانتی واگذار كنند»[8]. روح القدس به خرابكاری شیخ فضل الله اشاره می كند و هم به اغتشاش آفرینی دیگران. به قول مقاله نویس، حاجی شیخ فضل الله به « زاویة مقدسه می رود و دین می برد» وفلان آقا « درماكو خون مردم می خورد هیچ كس نیست كه بگوید چرا؟». از آن گذشته حتی وقتی تحت فشار عمومی متهم به جرمی را می گیرند حتی در آن موقع نیز « از محاكمه و مجازات رحیم خان نباید سخن راند كه به زلف یار بر می خورد»[9]. پرسش های مقاله نویس روح القدس بسیار جدی اند. به سركوب و كنترل موجود دردوران قبل از مشروطه اشاره می كند: « اگركسی نعوذ بالله در زیرزمین تنگ و تاریك كلمه طیبه قانون یا سلطنت مشروطه به زبان می آورد موشهای دیوار با گوش های تیز خود شنیده به مبادی عالیه خبر می دادند» و بعد « دیگر خر بیار و معركه بار كن» و بعد. به گمان من، این سخن درست را می گوید كه « همان شمشیر تیز استبداد را برای اجرای اوامر مجلس خوب می توان بكار زد» ولی بلافاصله به بیراهه می افتد و خواهان استفاده از راپورتچی و پلیس مخفی می شود كه به « مقتضای مشروطیت و برای حفظ امنیت» استفاده از آنها تجویز می شود كه پیشنهاد پرت و بیخودی بود.
یكی از وجوه جالب اندیشه ورزی در یك جامعه استبداد زده این است كه اغلب اندیشه ورزان ناچار می شوند به زبان استعاره وداستان حرفها را از زبان شخصیت های فرضی و خیالی بزنند. نمونه ای از این شیوة بیان، « راپورت شهری» در شماره 3 نشریه است که داستانش بماند برای فرصتی دیگر.

[1] ص 4
[2] شمارة 1، ص 1-2
[3] همان ص 2
[4] همان، ص 3
[5] همان، ص 4
[6] شمارة 2، ص 2
[7] همان، ص 2
[8] همان، ص 3
[9] شماره 3و ص 1



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?