<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Wednesday, August 23, 2006


اقتصاد بی حساب وکتاب ما 


- اگر پست قبلی مرا درباره اقتصاد ایران خوانده باشید حتما خوانده اید که نوشتم که اقتصاد ایران را با مطالعه متون اقتصاد خرد و کلان نمی شود تحلیل کرد. این اقتصاد منطق خاص خودش را دارد. برخلاف آن چه که در نگاه اول به نظر می رسدمن در این جا با کسی شوخی نمی کنم. ممکن است این حرف من خیلی هم پرت باشد، ولی من خیلی جدی دارم این حرف را می زنم. اقتصاد خرد و کلان برای خودش حساب و کتاب دارد و این اقتصاد، هرچه داشته باشد، حساب وکتاب ندارد.
اجازه بدهید به همان مقوله تورم اشاره بکنم. فعلاکاری به این که ندارم که چه عواملی ممکن است باعث افزایش تورم در یک اقتصاد بشود ولی همان « کاهش نرخ تورم» را که ادعای دولتمردان ماست را در نظر بگیرید. فعلا کاری ندارم که با هرکس که درایران حرف می زنم از افزایش تقریبا لجام گسیخته قیمت ها می نالند- البته که این نوع نمونه برداری علمی نیست- ولی دنباله این روایت این است که دولت مهرورز هم برخلاف موضع گیری عمومی اش با نمایندگان مجلس هفتم جلسات متعددی برای وارسی علل گرانی درایران وراههای تخفیف آن بر گزار کرده است. درضمن اگر به صفحات نظریات خوانندگان روزنامه ها هم مراجعه کنید همین روند کلی را مشاهده خواهید کرد. به این هم فعلا کار ندارم. ولی نمی دانم در روزنامه ها آیا دنبال کرده اید یانه که وزیر اقتصاد در جواب کسانی که از « گرانی» و « تورم» نالیده بودند، به تکرار بدیهیات رو آورد که برای اندازه گیری تورم یک سبد کالا و خدمات را در نظر می گیرند ( درایران این سبد شامل بیش از 300 کالا و خدمات است) و بعد این اقلام بسته به اهمیتی که در رفاه خانوار دارند وزن خاصی به آنها داده می شود و سرانجام متوسط تغییر قیمت ها در دو نقطه زمانی متفاوت به عنوان متوسط میزان تورم اعلام می شود. معترضه بگویم که اگر تغییرات نرخ تورم قرار است معنی دار باشد، ترکیب این سبد نباید تغییر کند. البته که در گذرزمان- به اصطلاح اقتصاددانها د ردراز مدت- با تغییری که در شیوه زندگی و سطح زندگی پیش می آید، ترکیب این سبد تغییر می کند ولی از یک سال به سال بعد و حتی بدتر از یک ماه به ماه بعد، تغییر در ترکیب کالاهاو خدمات این سبد مجاز نیست. به این حساب، با این مقدمه باید ادعای وزیر اقتصاد و دولت را در نظر گرفت که مدعی اند نرخ تورم سیر نزولی داشته است. دریک حالت خیلی کلی، برای پائین آمدن سطح عمومی قیمت ها، یا باید تقاضا در اقتصاد کاهش یابد و یا عرضه افزایش داشته باشد(البته ترکیبی از این دو نیز ممکن است). راه دیگری وجود ندارد. پرسش این است که در اقتصاد ایران، با توجه به این مقوله ها، چه اتفاق افتاده است؟ در یادداشت قبلی گفتم که نگاهی به میزان رشد نقدینگی ووضعیت کلی اقتصاد، نشان می دهد که احتمالا تقاضای کل در اقتصاد بیشتر شده و درکنارش، عرضه کل هم کاهش یافته است و اگر حدسم درست باشد، نتیجه اش، افزایش فشارهای تورمی است ونه کاهش آن. یعنی می خواهم بگویم که نتیجه آن چه که درایران می گذرد، اگر اقتصاد حساب و کتاب داشته باشد، باید تورم بیشتر باشد نه کمتر. به اشاره هم نوشتم که گشودن درهای اقتصاد به روی واردات– حداقل با توجه به گفته های وزیر بازرگانی- نمی تواند درکوتاه مدت، چنین پی آمدهائی داشته باشد.
حالا اجازه بدهید توجه شما را به چند بریده خبر جلب کنم. من فکر می کنم که به قدر کافی این اخبار، روشنگرند.

«واگذاري توزيع داروهاي تك نسخه اي به بخش خصوصي و تعطيلي برخي داروخانه هاي هلال احمر از سوي وزارت بهداشت باعث افزايش 50 تا 100 درصدي قيمت اين داروها شده استخراسان

«از ابتداى سال جارى تا کنون به طورمتوسط قيمت لوازم خانگى در بازار نسبت به مدت مشابه سال گذشته 20 درصد افزايش يافته است». رسالت 26مرداد 85

«از ابتداي سال جاري تاكنون حداقل حدود ۱۵ درصد اجاره بهاي مسكن افزايش يافته است».همشهری 14مرداد85

«طبقه متوسط و فرودست اجاره نشین اما، امسال بی امیدتر از همیشه به دنبال سرپناه می گردند. هیچ بنگاه و هیچ آگهی دلگرم کننده ای وجود ندارد. باور کردنی نیست، اما سال 85 سالی است با 60 تا 70 درصد افزایش در قیمت اجاره خانه ها». آفتاب

«با افزايش30 درصدي قيمت فرآورده‌‏هاي گوشتي از مهرماه، نيمي از كارخانه‌‏هاي فرآوده‌‏هاي گوشتي تعطيل مي‌‏شوند». بازتاب

«بهاي مسكن در برخي مناطق تهران به يكباره 30 تا 40 درصد افزايش يافته و به تبع ان اجاره بهاي مسكن چنان بالا رفته كه اقشار آسيب‌پذير همچون كارمندان دولت را حتي از اجاره نشيني در تهران نيز مايوس كرده است». بازتاب

«وزير اموراقتصادى و دارايى دليل ورشکستگى و تعطيلى برخى واحد هاى توليدى را ارزان تر بودن قيمت کالاهاى مشابه وارداتى آنها نسبت به توليدات اين واحدها دانست و افزود: تعطيلى اين واحدها به دليل بالا بودن نرخ تورم نيست». رسالت 30مرداد 85

«وزير کار و امور اجتماعي گفت : سال گذشته 320 هزار نفر از کار اخراج شدند». انتخاب
این دوبریده پایانی را برای این آورده ام که شاهدی مبنی بر کاهش احتمالی عرضه هم به دست داده باشم.

2- همین طور بیخودی داشتم پیچ و تاب می خوردم که از « اصلاح قانون کار» خبر دارشدم. البته برای چند روزی مقامات حکومتی با ما بندگان روسیاه خدا « دودوزه» بازی کرده بودند که « اصلا چنین خیالی نداریم» و یا« فعلا نداریم» و بعد کار کشید به مجلس و وزرا. اگر حافظه ام خطا نکند وزیر کار از « اصلاح» خبر داد ولی سخنگوی « جنگجوی» دولت- که فعلا گرفتار تادیب روزنامه نگاران است- کل این خبر را تکذیب کرد. ولی الان روشن شده است که دولت فخیمه چنین برنامه ای دارد و برمبنای گزارشی در رسالت اگر این چنین بشود، « زمينه اخراج بيش از چهار ميليون کارگر قرارداد دائم هموار مى‌شود». مهرورزی و عدالت طلبی از این بهتر نمی شود! نمی دانم خواب دیده بودم من یا واقعیت داشت که دولت « مهرورز» با کلی شعارهای خیلی خیلی شیک برسر کارآمده بود و از اشتغال و کاستن از نابرابری ها سخن می گفت. بفرمائید این مستوره را فعلا داشته باشید تا برسیم به حراج بیت المال که آن هم در دستور کار همین دولت مهرورز قرار گرفته است. در بخش دیگری از نوشته رسالت می خوانیم که « هنگامى‌که قراردادهاى زير سه ماه مشمول قانون کار نمى‌شد کارفرمايان اقدام به انعقاد قراردادهاى 89 روزه مى‌کردند حال با اين پيش نويس قراردادهاى 29 روزه در کارگاه‌ها باب خواهد شد».
این اصلاح قانون کار، با این مختصاتی که برای آن می شمارند، بدون عقبه نخواهد بود. یادتان باشد ما گفتیم!



Friday, August 18, 2006


«معمای» مصدق و بی دانشی تاریخی ما 


در این كه مصدق اشراف زاده بود تردیدی نیست. و از سوی دیگر می دانیم كه از دهسال قبل از مشروطه كه حسابداری ایالت خراسان را داشت تا مرداد 1332 كه درزمان نخست وزیری برعلیه حكومت او كودتا كردند به تناوب از بانفوذ ترین مردان سیاست ایران بود. در آبان 1304 وقتی كه مقدمات تغییر سلطنت در ایران پیش می آید، بانطق استواری كه در مجلس ایراد می كند ما با باورهای سیاسی او آشنا می شویم. باورهائی كه تا پایان عمر به آن وفادار می ماند. به بخش هائی از این سخن رانی در جای دیگر پرداختم و دیگر تکرار نمی کنم.
برای دوسه سالی مصدق هم چنان فعال باقی می ماند وبعدحكومت خودكامة رضا شاه برای بیش از یك دهه، نه فقط صدای مصدق كه صدای بسیاركسان دیگررا نیز خاموش می كند. زنده یاد مدرس و بسیارانی دیگر كه در این راه، جان می بازند. البته، در ظاهر امر، ما و جامعة ما «متجدد» می شویم و اما از تمام پروژة مدرنیته، تنها به ظواهر چسبیده بودیم و آن چه در این دوره داریم، با همة ادعا های مدافعان علنی وشرمسار آن حكومت خودكامه، به واقع مدرنیتی قلابی و حرامزاده بود. پارلمان و مجلس را به تقلید از غربیان راه اندازی كرده بودیم ولی به روال استبداد شرقی خویش اجازه انتخاب آزاد به مردم ندادیم. دانشگاه ساخته شد ولی نه منابع كافی برای تحقیق و پژوهش تدارك دیدیم و نه اجازه تحقیق و پژوهش مستقل و آزاد دادیم. لباس و ظاهرمان نیز به تقلید از غربیان با چماق و سركوب « متجدد» شد ولی نه ما و نه سیاست مداران مااحترام به قانون را از آن ها آموختیم و نه احترام به حق وحقوق فردی را. نه مطبوعات آزادی باقی ماند ونه تحزبی. البته كه « امنیت» داریم ولی آن چه كه امنیت نامیده می شود نه حاكمیت قانون، بلكه ، ترس سراسری و ملی شده ناشی از سركوب خشن است. این ترس ملی شده در همه جا و درهمه اعصار عمده ترین عامل عقب ماندگی است. كوشش هائی برای تدوین قانون می شود ولی، هم چنان، حرف مستبد اعظم « قانون» است و آن چه كه قانونمندی امور نامیده می شود، بر روی كاغذ می ماند. رضاشاه اموال هر كس را بخواهد غصب می كند و در دوره او و بعد از او، هم چنان هرکس را که بخواهند می گیرند و به بند می کشند. بعلاوه این هم عبارتی است از زبان یكی از مدافعان او، « رضا شاه دستور دارد تیمورتاش را بگیرند. سردار اسعد بختیاری را بگیرند ونصرت الدوله را بگیرندو بعد هم گفت آنها را بكشند. شخصا دستور قتل آنان را داد».[i] به تبعیت از مصدق، شما اگر شاهرگ مرا هم بزنید، در جامعه ای كه چنین جنایاتی اتفاق می افتد، صحبت از تجدد اندكی خنده دار و مضحك است.
در پی آمد شهریور 1320، رضا شاه بر كنار شده واز ایران تبعید می شود. دو سه سالی طول می كشد تا مصدق امكان فعالیت سیاسی پیدا كند. در این دوره نیز، هم چنان فعال است و پركار تا این كه سرانجام در 1330 به نخست وزیری می رسد.
هر ایرادی كه به مصدق وارد باشد ولی در دو مورد دیدگاه او تفسیر بردار نیست:
- مصدق به معنای كامل كلمه ایران را دوست می دارد.
- باور او به آزادی و كثرت گرائی عقیدتی در میان سیاست پردازان ایرانی در یكی دو قرن گذشته منحصر بفرد است.
واما لطیفة تاریخ ما در جای دیگری است. اگر خواننده به آن چه كه معاندان مصدق در بارة اونوشته اند قناعت كند، نه فقط دربارة مصدق چیز دندان گیری یاد نمی گیرد بلكه این امكان را هم پیدا نمی كند تا به واقع « معاصی كبیره» مصدق را بشناسد؟
مصدق در همة عمرش سیاستمداری مشروطه طلب و مدافع حاكمیت قانون بود . ولی سلطنت طلبان - بدون این كه سندی ارایه نمایند- مصدق را به جمهوری خواهی متهم می كنند و از همین اتهام بی پایه زمینه ای به دست می آید برای توجیة كودتای ننگینی كه در 28 مرداد 1332 با توطئة قدرت های امپریالیستی ولی به دست اوباشان و خودفروشان سیاسی برعلیه حكومت مصدق و برعلیه منافع دراز مدت ایران انجام گرفت. برای شماری از جمهوری طلبان گرامی ما، گناه كبیرة مصدق دفاع او از سلطنت مشروطه است. شماری از مدافعان حكومت پهلوی اما، گناه مصدق را حمایت او از سلسلة قاجار می دانند و مدعی اند كه او حتی نماینده ای به اروپا فرستاد تا با « بچه های محمد حسن میرزا، ولیعهد احمد شاه» ملاقات نماید و به این ترتیب، « مسلم بدانید اقدامات دكتر مصدق در جهت منقرض كردن سلسلة پهلوی بود»[ii]. البته یکی دیگر، دقیقا عكس این ایراد و انتقاد را به مصدق دارد و با دیدگاهی دائی جان ناپلئونی نتیجه می گیرد كه حتی شفاعت طلبی محمد رضا شاه برای آزادی مصدق از زندان بیرجنددر زمان رضا شاه، «سرانجام» خوبی داشت. یعنی، «پسرارشد رضاشاه در آن موقع نمی دانست كه با این كار، و در آینده ای نه چندان دور، نظام پادشاهی اش را نجات داده است»[iii]. نتیجه اخلاقی این كه، مصدق، هم زمان هم متهم به كوشش برای براندازی سلسلة پهلوی است و هم متهم به نجات همان سلسله از سقوط!!!
تحلیل «علمی» از این بهتر نمی شود!
سازمان ها و گروه های مذهبی اما در برخورد به مصدق دو شاخه می شوند.
یك گروه بر این باورندكه كودتای امریكائی- انگلیسی و ضدایرانی 28 مرداد 1332 « سیلی اسلام» بود به مصدق كه دین و ایمان درست و حسابی نداشت. شماری حتی پارا فراتر نهاده ومدعی می شوند كه،« كمتر كسی است كه عملكرد وی را به عنوان یك ماسون برای قطع نفوذ رهبری مذهبی زمانش یعنی آیت الله كاشانی دریافته باشد».[iv] البته این حضرات حق مسلمی دارند تا مسائل را از راستای منافع اسلام در ایران و یا حتی براساس برداشتهای خویش از منافع اسلام و یا منافع ایران مطرح می كنند، با این همه، هرگزبرای بندگان خدا توضیح نداده اند و توضیح نمی دهند كه اگر این چنین بود، «سیلی اسلام» چرا از آستین « نامسلمانان» امریكائی و انگلیسی و سازمان جاسوسی سیا و همتای انگلیسی اش بدر آمد؟ با آن چه از جزئیات توطئة كودتا بر علیه حكومت دكتر مصدق امروزه می دانیم، بعید است بتوان این ادعای « سیلی اسلام» را جدی گرفت[v].
بخش دیگری از مذهبی ها، كه علاوه بر ایمان و باورهای دینی، تمایلات دفاع از منافع ملی نیز دارند، به تمام مصدق را از خودشان می دانندو به دلایل مختلف، كه بخشی ریشه در سیاست ایران دارد و بخش دیگر ریشه در فرهنگ آن سرزمین، می كوشند او را یك حزب الهی دو آتشه نشان بدهند حتی اگر خودشان هم حزب الهی نباشند. برای مثال و به عنوان یك نمونة قدیمی، دوستانی در پیش از سقوط سلطنت « انتشارات مصدق» را در خارج از كشورراه انداخته بودند و در كنار هزار ویك كار نیكو، یكی از كارهای درخشانشان تكثیر شماری از نطق های مصدق بود. همین دوستان هم چنین، كتاب بی نظیر زنده یاد كی استوان را نیز تجدید چاپ كردند كه به واقع دست مریزاد. در این جا اما مشاهده می كنیم، كه از یك نطق بسیار طولانی و مهم مصدق در 20 شهریور 1324 در مجلس كه بیشتر به یك مانیفست سیاسی می ماند تنها دو سه جمله خاص را انتخاب كرده، و بر پشت جلد دوم « كتاب موازنة منفی » تالیف زنده یاد كی استوان آنهم با حروف برجسته چاپ كرده اند[vi]. در این كه مصدق یك مسلمان مومن و بااعتقاد بود تردیدی نیست ولی دست چین كردن چند جمله و حذف آن چه كه بین آن جملات گفته شد، از مصدق تصویر ی به دست می دهد كه با آن چه كه او بود تفاوت دارد. البته این را هم می دانیم، كه بخشی از مذهبی ها، با همة شواهدی كه دردست است هنوز هم چنان از «بی دینی» مصدق افسانه می سازند وبرای پیشبرد مقاصد عمدتا شخصی خود به خورد جوانان تشنة دانستن می دهند. بخشی از چپ اندیشان ما بسته به موقعیت وجایگاه عقیدتی خویش، مصدق را وابسته به این یا آن قدرت امپریالیستی می دانند كه آمده بود تا جلوی « نهضت رو به رشد كمونیستی» را در ایران بگیرد. البته داستان « نهضت رو به رشد كمونیستی» هم بیش از آن چه ریشه در واقعیت زندگی سیاسی و اجتماعی ایران داشته باشد، به واقع، ناشی از ذهنیت معصوم و پندار باف خود آنهاست كه نتوانسته اند بین خواسته های خویش و واقعیات زندگی در ایران تفكیك قائل شوند[vii].
بخشی از « لیبرالها» ی ایرانی - اگرچه چنین تركیبی معنای قابل قبولی در فرهنگ سیاسی ما ندارد - البته دقیقا نقیض این ایراد را به مصدق دارند و در این خصوص با بخشی ازمذهبی ها هم راه می شوند كه مصدق در كنار هزار و یك حسنی كه داشت یك ایراد اساسی داشت . از دید این جماعت، مصدق می رفت تا جاده صاف كن گسترش تفكرات كمونیستی در ایران بشود . اگر كمی توده ای ها و دیگر مخالفان خود را سركوب می كرد، شاید كودتای 28 مرداد پیش نمی آمد. جالب و عبرت آمیز است كه در ایراد این اتهام نه فقط مذهبی ها با شاه سابق، و شاه سابق با زنده یاد خلیل ملكی و وزیر كار حكومت مصدق، تیمور كلالی بلكه این جماعت با سیاست پردازان و طراحان سازمان های اطلاعاتی امریكا ( سیا) و انگلستان ( انتلیجنت سرویس) هم رای و هم داستان می شوند![viii] این جا هم مشاهده می كنیم كه مصدق، هم به عنوان سدراه گسترش نهضت رو به رشد كمونیستی مورد انتقاد قرار می گیرد وهم در تلگرافی كه آن سیاستمدار فرومایه درهمان سالها به دبیر كل سازمان ملل می فرستد، به عنوان كسی كه می خواهد در ایران دولت كمونیستی روی كار بیاورد سرزنش می شود. در این تلگراف مصدق، متهم می شود كه: « در نظر دارد كه یك دولت كمونیستی به مردم ایران تحمیل كند».[ix]
این دست یك كیسه كردن ها، گذشته از افشای كم دانشی تاریخی ما در بارة مقولات سیاسی وفرهنگی در ضمن نشان دهنده ذهنیت ساده اندیش و استبداد سالار ما نیز هست. متهم كردن احزابی چون حزب توده به گسترش تفكرات كمونیستی، بیشتر از آن كه نشان دهنده هویت ایدئولوژیك آن حزب باشد در واقع بیانگر زمینه سازی ملی ما برای سركوب هر اندیشه ایست كه با اندیشه مسلط بر جامعه همراه نباشد. به ویژه كه درفرهنگ سیاسی بدوی و توسعه نیافته ایران، هر آن كسی كه به هر دلیل از باورهای مذهبی خویش دست كشیده باشد، یا ادعای چپ اندیشی دارد و یا اگر هم نداشته باشد از سوی دیگران، به آن متهم می شود. طنز تلخ زندگی سیاسی ما این است كه برای شماری دیگر، اعتقادات مذهبی داشتن خودبخود نشانة از قافلة زمانه عقب ماندن است. می خواهم بر این نكته انگشت گذاشته باشم كه مشكل فرهنگی ما درایران، یكه سالاری در عرصة اندیشه است و اگر چه در جزئیات، ممكن است بین گروه های مختلف تفاوت هائی نیز باشد ولی در اصول، و به ویژه در مقولة یكه سالاری، همه سر وته یك كرباسند.
واما در خصوص تاثیر ونقش مصدق ، این پرسش نیز به ذهن این جماعت خطور نمی كند كه چگونه چنین چیزی امكان پذیر است كه یك آدم و یا یك جریان، هر چقدر هم تاثیر گذار و صاحب نفوذ، تاثیراتی این گونه متناقض بر جریان امور درایران گذاشته باشد ؟
شماری از ناظران هستند كه ظاهرا اهل هیچ فرقه و قبیله ای نیستند. یا احتمالا بهتر است بگویم كه از ولایت چوخ بختیارند و پیرو حزب باد. این جماعت بر مصدق ایراد می گیرند كه اگر او اندكی مدارا و مماشات می كرد. با شاه و كمپانی های نفتی راه می آمد، احتمالا به افسران ارتش اضافه حقوق می داد، جلوی مداخلات كاشانی و دیگران را نمی گرفت، كودتای 28 مرداد 32 هم پیش نمی آمد.[x] اگر به ساده كردن دیدگاه این جماعت مجاز باشم، لُب حرفهای این دوستان این است كه مصدق برای این كه به حكومت قانونی خویش ادامه بدهد می بایست کس دیگری می شد! البته این حضرات نیز از بررسی این نكته بدیهی شانه خالی می كنند كه اگر مصدق آن گونه كه این جماعت طلب می كنند عمل می كرد، دیگر مصدق نمی بود، می شد زاهدی. و بدیهی است كه برعلیه نخست وزیری چون زاهدی كودتائی دیگر لازم نبود!!
حزب توده در همان سالها، و شماری از جریانات و نیروهای مخالف دو آتشه این حزب در دوره ای دیگر، در مورد مصدق دیدگاه مشابهی دارند كه مصدق نه این كه زمامداری مردمی و ضد استعماری بوده باشد، بلكه آمده بود تا نفوذ امپریالیسم - به خصوص امپریالیسم امریكا - را در ایران تحكیم نماید. شماری حتی تا به آنجا پیش می روند كه اگرچه اورا عامل اصلی كودتای 28 مرداد نمی خوانند، ولی معتقدند كه « در حدی آن را تسهیل كرده است» و یا « كودتا [28 مرداد 1332] ظاهرا علیه دولت مصدق بود».[xi] فعلا به این نكته كار نداریم كه اگر این كودتا، « ظاهرا» بر علیه حكومت مصدق بود، «باطنا» انگیزه و هدف آن همه برنامه ریزی هائی كه از سوی سازمان سیا و همتای انگلیسی اش درایران صورت گرفت،چه بود ؟
ناتوان و بی دانش در باره خویش و گذشته خویش، شماری از دست به قلمان چاره کار را در این دیده اند که اصلن سری که درد را نمی کند دستمال نبندند و به همین خاطر است که کودتای ننگین 28 مرداد را « عاشورا» نامیدند. با این همه،53 سال از کودتای ننگین 28 مرداد 1332 گذشته است. کودتاگران خائن بهترین فرصتی را که به همت پیر احمد آباد نصیب ما شده بود تا به دنیای مدرن وارد شویم از ما گرفتند و کردند آن چه که نباید می کردند.
به احترام مصدق از جایم بر می خیزم وضمن گرامی داشت یاد این مرد بزرگ، به مصدق با سربلندی و غرور، تعظیم می کنم.


[i] سيد ابراهيم نبوي: در خشت خام: گفتگو با احسان نراقي، تهران، 1379، ص 77
[ii] گفتگو با حسين مكي، تاريخ معاصر ايران، سال اول، شمارة‌اول، بهار 1376، ص . 191
[iii] بهزاد كاظمي : ملي گرايان و افسانه ي دموكراسي: كارنامه ي مصدق در پرتو جنبش كارگري و دموكراسي سوسياليستي، نشر نظم كارگر، لندن، دسامبر 1999، ص 86. منبعد در متن به شمارة صفحه اين كتاب ارجاع خواهم داد.
[iv] عبدالحميد ديالمه: مصدق از حمايت تا خيانت، تهران، 1360، به نقل از انديشه جامعه، شماره 12، شهريور 1379، ص 22
[v] براي نمونه بنگريد به : اسراركودتا: اسناد محرمانة CIA در بارة عمليات سرنگوني دكتر مصدق، ترجمة دكتر حميد احمدي، نشر ني، 1379
[vi] براي نمونه، بنگريد به اين عبارات: « از مسلماني و آداب آن براي بر حق بودن اسلام نه براي ميل اين و آن پيروي كنيم... و بلوازم آن فقط از ترس خدا و معاد - نه مقتضيات دنيوي و سياسي عمل نمائيم.....من ايراني ومسلمانم و بر عليه هر چه ايرانيت واسلاميت راتهديد كند تا زنده هستم مبارزه مي نمايم» .
[vii] البته كتاب معروف ميراث خوار استعمار هم هست كه براي تخفيف « مسئوليت» مرتجعيني كه بر عليه حكومت مصدق در كودتا شركت كرده بودند كوشيد مصدق و ديگر رهبران نهضت ملي گراي ايران را وابسته به امريكا بشناساند و اگر اين حرف و حديث درست باشد، كه نيست، تازه مي رسيم به اول چهارراه چكنم؟ اگر اين چنين بود پس چرا سازمان سيا بر عليه همان «مصدق وابسته به خويش» كودتا كرد؟
[viii] اسناد مختصري كه اخيرا منتشر شده است ( اسناد سيا در انترنت) به خوبي نشان مي دهد كه اين روايت تا چه پايه ساخته و پرداخته همان سازمان ها بوده است تا بتوانند مرتجعان محلي رابراي شركت فعالتر در كودتا سازمان دهي نمايند.
[ix] به نقل از كورش زعيم: حبهه ملي ايران از پيدايش تا كودتاي 28 مرداد، انتشارات ايران مهر، تهران 1378، ص 295
[x] شاخص ترين نمايندگان فكري اين گروه، آقاي مصطفي رحيمي و آقاي دكتر احسان نراقي هستند كه در نوشته هاي مكرر خويش شمه اي از آن چه كه در بالا آمد را به عنوان « ضعف هاي مصدق» بر شمرده اند. به قول نيماي بزرگ، آدم حيران مي ماند كه به كجاي اين شب تيره قبا يا عباي ژنده خود را بياويزد؟
[xi] سيد جلال الدين مدني: تاريخ سياسي معاصر ايران، جلد اول، قم 1361؟، ص 292



Sunday, August 13, 2006


تئوکراسی بی دینان 


مشكلات اجتماعی و اقتصادی با ریشه هایش به گذشته پیوند می خورد و با پی آمدهایش، حال را به آینده پیوند می زند. درك این مشكلات، به گمان من، بدون كوشش برای یافتن این ریشه ها در گذشته، كار عبثی خواهد بود. وقتی ادراكات ما از گذشته كافی نباشد، برداشت مان از حال هم كسری دارد و با ادراك ناكافی ازگذشته و برداشت معیوب از حال، بدیهی است كه آینده مان نیز تعریفی نخواهد داشت و شاید بهتر است بگویم كه نتواند داشت.
قرن نوزدهم بر خلاف دیدگاهی كه در میان شماری از همكاران فرهنگی رایج است به اعتقاد من قرن گم شده ای است كه در طول آن، نه ساختار سیاسی ایران دستخوش تحول شد ونه ساختار اقتصادی آن بهبود یافت. اگر در ابتدای قرن، به زمان آن مستبد ریش بلند كوتاه عقل قانون گریزی و قانون ستیزی داشتیم، همین وضعیت در سالهای پایانی قرن نوزدهم هم حاكم است. در عرصة های اقتصادی نیز دلال مسلكی و دلال پیشگی گسترده و همه جا گیر هم برای همة این مدت دست نخورده می ماند. در حوزه های دیگر نیز تحول قابل ذكری اتفاق نمی افتد. آن چه از ارتباط با اروپا به دست می آید، نه نشانة حركتی به جلو كه در بهترین وضعیت، حالت در جازدن و در خود پوسیدن را دارد. بازارهای ایران به روی كالاهای فرنگی باز می شود ولی پی آمدش دگرسان كردن شیوة تولید در ایران نیست. اگر پی آمد قابل توجهی داشته باشد، گسترش و رشد دلال مسلكی است. اگر در مقطعی صدور تریاك به جای صدور ابریشم خام می نشیند و یامدتی بعد صدور قالی و شال عمده می شود ولی در همةاین موارد، شیوة تولید هم چنان طبیعی و دستی باقی می ماند. نه تكنولوژی تولید تحول می یابد و نه مناسبات حاكم بر روابط بین تولید كننده ومالكان ومتصرفان عامل عمدة تولید، زمین. بهرة مالكانه در پایان قرن به همان شیوه ای اخذ می شد كه در ابتدای قرن و حتی در دوقرن پیشتر. عدم امنیت مال و جان نیز همان گونه كه دویست سال پیشتر بود. شیوة حكومتی نیز بدون تغییر می ماند و مخروط خودكامگی هم چنان همه جا گستر است.
در این ساختار مخرب و زندگی سوز تنها مقامی كه زور نمی شنود ولی همیشه زور می گوید، مستبد اعظم، شاه است كه بر تارك این مخروط خود كامگی نشسته است. برای بقیه لایه های این مخروط، به غیر از تحتاتی ترین لایه كه در ضمن پرشمارترین آن هم هست، زندگی هر روزه تركیبی است از زور شنیدن و در لحظه ای دیگر زور گفتن. كل زندگی اقتصادی و اجتماعی براین مدار اجحاف سالار ی می چرخد.
برای مثال، اگرچه ناصرالدین شاه به ظل السلطان زور می گوید ولی ظل السلطان در محدودة حكمرانی خویش نه كاریكاتور پدر، بلكه قسی القلب تر از اوست چون در ضمن می كوشد تاوان زورشنیدن از پدر را از اعضای لایه های دیگر باز ستاند. و نتیجه این می شود كه همة زندگی ایران در طول این قرن در همه عرصه ها به صورت مخرب ترین و در عین حال زشت ترین شیوة هرج ومرج و هركی به هر كی در می آید. ایران و ایرانی تا زمانی كه در تحت چنین نظام خودكامه ای روزگار می گذراند، بی آینده می شود و بی امیدی به آینده، نه فقط بهترین زمینه برای به هرز رفتن قابلیت هاست بلكه مسئولیت گریزی را تشدید می كند. ایران قرن نوزدهم از این قاعده كلی مستثنی نیست.
حكومت در ایران قرن نوزدهم، نه شیوة حاكمیتی سكولار و یا حكومتی دینی بلكه نوع ویژه ای از « تئوكراسی بی دینان» است. این نوع حكومت نه بهره ای از باورهای سكولار عصر و زمانة خویش دارد و نه به باورهای دیرپای جامعة سنتی ایرانی پای بندی نشان می دهد. وجه «تئوكراتیك» ساختار حكومتی تجلی اش را در « قبلة عالم» و « ظل الله» خواندن شاه می یابد. البته در بسیاری از عرصه ها تظاهر به دین داری هست ولی دراغلب عرصه ها، دین باوری وجود ندارد.
جامعةسنتی ایران در سالهای پایانی قرن نوزدهم ، آن چه از شاه به عنوان نماد استبداد سكولار می بیند و یا حتی در كردار اندك شمار رجال اروپا دیده شاهد است، كوشش برای تحكیم پایه های همین « تئوكراسی بی دینان» است. به همین خاطر است كه در این چنین جامعه ای انقلاب مشروطیتی اتفاق می افتد كه هم نهضتی دینی است و هم نهضتی سكولار و یكی از عوامل عدم توفیق آن نهضت هم تقابل وتناقض بین این دو چهرة آن نهضت است.
در عرصة مناسبات بین حكومت و مردم هیچ قرارداد نانوشته ای وجود ندارد. نه دولت در قبال مردم مسئولیتی به گردن می گیرد [ به وضعیت راه و امكانات بهداشتی و حتی امنیت در آن دوره بنگرید] و نه مردم، به غیر از واهمه و ترس سراسری و ملی شده كه در اغلب موارد به صورت خشونتی عریان جلوه گر می شود، در برابر حكومت وظیفه شناس اند. اگر چه مالیات های اخذ شده در پروژه های عمومی صرف نشده بلكه هزینه خوشگذرانی های حكام می شود ولی مردم نیز بدون عریان شدن سر نیزة سركوب مالیات نمی پردازند. این خصائل ناپسند، حتی در سالهای پس از مشروطه نیز ادامه می یابد. یعنی نه مردم به دولت مالیات می دهند و نه دولت به مردم حساب پس می دهدو یا در هیچ زمینه ای آنها راجدی می گیرد. این دو پارگی بین دولت و ملت، اگر عمده ترین دلیل عقب ماندگی جامعه ایران نباشد، یكی ازعوامل عمده آن است.
حكومت مركزی و محلی به تمام معنی « اختیاری» و عنان گسیخته است. میزان زیاده خواهی و زیاده روی ها را كارآمدی ارگان های سركوب تعیین می كند نه هیچ گونه ارزیابی عینی و یا آینده نگری منطقی. كوشش اندك شمار دولتمردان دلسوز هم به جائی نمی رسد. عبرت آموزی تاریخ در این است كه نظام خودكامة حاكم بر ایران اگرچه به بركناری میرزا شفیع و آقاخان نوری بسنده می كند ولی تا خفه كردن قائم مقام و رگ زدن میرزا تقی خان امیر كبیر به پیش می تازد.
گذشته از بختك حكومت و حاكمیت خودكامه، عقب ماندگی اقتصادی از زمانه نه فقط به صورت موارد مكرر شیوع بیماریها بلكه فقدان كامل ابتدائی ترین خدمات و دانش بهداشتی كه به صورت مرگ و میرهای بسیار زیاد در می آید، نیز جلوه گر می شود. در اقتصادی كه هنوز از ابزار سرمایه ای و ماشین آلات استفاده چندانی نمی كند، لطمه به جمعیت و به نیروی كار كه در كنار طبیعت عمده عامل تولید بود، كل فرایند تولید را در این اقتصاد طبیعی با مخاطره روبرو می كند. در اواخر قرن، تعداد كثیر ایرانیانی كه به دلایل گوناگون به روسیه، مصر، عثمانی و هندوستان می گریزند با به در بردن مازاد بالقوه كار خویش از اقتصاد ایران تحول قهقرائی این فرایند را تشدید می كنند.
بدیهی است كه در چنین فضائی شیوه های تولیدی نیز بهمان شكل وشمایل پیشین طبیعی و براساس تجربه، بدون بهره گیری از علم زمانه ادامه می یابد. وضع در بخش های غیر كشاورزی با آن چه بر روستاها می گذرد تفاوت چشمگیری ندارد. اگرچه صنایع دستی كه در زیر بختك حاكمیتی خودكامه به زحمت نفس می كشد، رفته رفته و در وجوه عمده از جمله در نتیجة رقابت كالاهای خارجی منهدم می شوند ولی این منهدم شدن با انهدام صنایع دستی در اروپا تفاوتی بنیادین دارد. در اروپا، صنایع دستی روستائی با گسترش تولیدات صنعتی در شهرها به نابودی كشیده می شوند صنایع گسترش یابنده در شهرها، هم پناهگاهی است برای سرفهائی كه ازدست فئودالها می گریزند و هم در ضمن، ابراز تولید تازه تری در اختیار روستا قرار می دهد كه جایگزین كار سرف فراری در فرایند تولید می شود و هم افزودن بر تولید را امكان پذیر می سازد. در جوامعی چون ایران اما، شاید بتوان گفت كه انهدام صنایع دستی به واقع نوعی گردن زدن صنعتی است. یعنی، به تعبیری، جوامعی چون ایران به صورت حوزه های روستائی شهرهای صنعتی اروپا دگرسان می شوند. تفاوت اما در این است كه:
- در ایران، دهقان و صنعت كار به جان آمده از كل نظام اقتصادی به بیرون از آن پرتاب می شود یعنی با مهاجرت و یا فرار از ده به شهر روبرو نیستیم. ایرانی به جان آمده به مناطق جنوبی روسیه، تركیه ، وهندوستان می گریزد.
- نه ماشین آلات جدیدی هست و نه مناسبات تازه ای. این جوامع به صورت بخش روستائی جوامع صنعتی دگرسان شده باید با همان ابزارهای عهد دقیانوسی خود تولید نمایند.
این گردن زدن و سقط جنین « صنعتی» نه فقط برای بخش غیر كشاورزی مصیبتی عظیم است بلكه از جمله عوامل موثر بحران افزائی در بخش روستائی نیز هست.
در بخش صنایع دستی، صنعت كاران بیكار شده یا از كل فرایند تولید به بیرون پرتاب می شوند و مازاد بالقوه را با خویش به سرزمینی دیگر می برند و یا به كشت و زراعت می پردازند - یعنی به عكس فرایندی كه دراروپا اتفاق می افتد - و توازن قوا بین عوامل مختلف تولید، زمین و كار را به ضرر كار بر هم می زنند.
زارعان صنعت كار هم منبع در آمد نقدی خویش را از دست می دهند و از درون این مجموعه، اقتصاد كم توان و در وجوه كلی نه چندان مولد واساسا كشاورزی و در وجوه عمده سخت شكننده ایران سر بیرون می زند. بی توجهی و غفلت از حفظ و نگاهداری از نظام پرهزینه و در عین حال اساسی و مفید قنوات هم مزید بر علت شده و مشكلات اقتصادی را دو صد چندان می كند.
« تعدیل ساختاری بدوی» ناصر الدین شاهی هم كار ساز نمی شود. اگر چه بدهی خارجی كشور افزایش می باید و سلطه اقتصادی با سلطة سیاسی مخلوط می شود ولی از « خصوصی سازی» زمین های دیوانی هم خیری به كسی نمی رسد. طبقة زمین داری شكل می گیرد كه زمین اش را از سلطان و حاكم اگرچه به قیمت ارزان، ولی« خریده » است. مناسبات بین مالك و زارع به همان روال سابق باقی می ماند. زارع هم چنان در فلسفة حاكم بر جامعه و ذهنیت ایرانی، نماد بی حقی مطلق است و مالك هرزمان كه لازم آید به صورت یك حاكم عمل می كند. به همان نحو كه حاكم، هر گاه كه اراده كند هم چون مالك « بهره مالكانه» می ستاند. تولید ولی هم چنان طبیعی باقی می ماند.
اگر چه قراردادهای اسارت بار با رشوه و فساد امضاء می شوند و بر مملكت چون اموالی صاحب مرده چوب حراج می زنند ولی كار عمده ای در عرصه های تولیدی انجام نمی گیرد. تنها استثناء، تولید قالی در سلطان آباد [اراك] و تبریز است كه آنهم عمدتا كانالی است برای خروج سرمایه از ایران و یافتن وسیله ای برای تامین مالی واردات، وظیفه ای كه از سالهای اولیة قرن بیستم به گردن دلارهای نفتی می افتد.
ایستائی تكنولوژی تولید به تداوم « طبیعی» بودن شیوه های تولیدقوت می بخشد و این شیوة تولید در همه جای جهان قابلیت اندكی برای رشد و گسترش و پیشرفت دارد. در ایران اما نظام خودكامگی با همة پی آمدهای مخربش این محدودیت ها را بیشتر و حلقه های خفه كننده را تنگ تر می كند.
در آمدهای نفتی اگر با مسئولیت پذیری و ایران دوستی برای افزودن بر قابلیت های تولید هزینه می شد،می توانست بسیار مفید وموثر باشد. و اما این گونه نشد. باز گفتن این داستان، یعنی بررسی مختصر جامعه و اقتصاد ایران در قرن بیستم باید موضوع بررسی دیگری باشد.



Thursday, August 10, 2006


انقلاب مردانه! 


شاید بی ربط نباشد اگر آغاز کنم با یک ادعا که انقلاب مشروطه، به خصوص در رابطه با دست آوردهایش، یکی از« مردانه» ترین انقلاب های روزگار ماست. منظورم از انقلاب مردانه هم این است که نه فقط وجود زنان را به رسمیت نمی شناسد و برای ایشان حق وحقوقی در نظر نمی گیرد بلکه، حتی، به یک معنا، با یک کیسه کردن شان با دیوانگان و ورشکستگان به تقصیر، به زنان بی حرمتی هم می کند. به عنوان نمونه در قانون انجمن های ایالتی و ولایتی 5 گروه بودند که حق انتخاب نداشتند. اشخاصی که بواسطه جنحه یا جنایتی مجازات قانونی دیده اند. اشخاصی که معروف به فساد عقیده و به ارتکاب قتل یا سرقت باشند. اشخاص ورشکسته به تقصیر « رابعا، طایفه نسوان»و بالاخره، اشخاص خارج از رشد.
و اما وقتی می رسیم به هزینه های این انقلاب، داستان اندکی تفاوت می کند. ا زکوشش « چندین هزار زن ایرانی» برای پیوستن به بست نشینان سفارت انگلیس درتهران با خبر می شویم که « گرانتداف کاردار و جانشین و زیر مختار جلوگیری کرده است»[1] و بعد که کار اندکی « بیخ» پیدا می کند، از پیداشدن « اجساد شیرزنان مسلح در میدان های جنگ امیرخیز و خیابانی» میان شهدای حریت با خبر می شویم. تازه خبر داریم که « به موجب استخبارات صحیحه و اطلاعات موثقه که دردست داریم هستند زنان شیرافکن در یک نقطه مهمه شهر که بگاه جنگ با تغییر قیافت به یک مهارت خصوصی که در کار تیراندازی دارند سینه دشمن را می شکافند و آتش به فرق نامردانه سپاه یزد می بارند»[2] و بعد، بیانیه زنان را داریم به عین الدوله که به فرمان محمدعلی شاه به تبریز لشگر کشیده و شهر را در محاصره گرفته بود و امیدوار که شاید ملت از مشروطه دست بردارند ولی دربیانیه زنان می خوانیم« از برگ درختان و گیاه می خوریم با میوه سد جوع می نمائیم و حتی گوشت گربه و سایر حیوانات می خوریم بالاخره در خون خود می غلطیم وتابع هوای نفس محمدعلی میرزا نمی شویم. ولی شما بد نام می گردید» ( همان)
ظاهرا زنان تبریز دست به بیانیه نویسی شان روان است. اسپرینگ رایس به ادوارد گری گزارش می کند که « زنان تبریز به مردان اینجا [ شیراز] مکتوبانی فرستاده و ایشان را سرزنش و ملامت نموده اند که پس از رسیدن این گونه مکتوبات حساسیت اهالی چنان بجوش آمده که از این به بعد بهیچ وجه نمی توانم از ایشان جلوگیری نمود»[3]
وبعد « مقاله یکی از مخدرات وطن پرست» را داریم در صوراسرافیل که نگران مشروطه است و نکته سنجی های دقیقی دارد و افسوس می خورد که « چرا مرد نیستم تا ( گویم آن چیزها که می دانم. بکنم آنچه را که می خواهم) و تا آخرین قطره خون خود رادرراه وطن بریزم.....آه که نمی دانم مردها از چه می ترسند و از چه می هراسند..)[4]
مشروطه سرانجام به ثمر می رسد. حتی استبداد صغیر محمدعلی شاهی را هم پشت سر می گذارد و بعد می رسد به مجلس دوم. این هم گرته ای از مذاکرات مجلس در اوت 1911 که به زنان مربوط می شود.
« اشخاصی که از حق انتخاب نمودن مطلقا محرومند. اول نسوان....» وکیل همدان به اعتراض بر می آید که « با کدام دلایل منطقی می توانیم آن ها را محروم بکنیم.» ذکا ء المللک – وکیل تهران- اندکی لفاظی می کند ولی می گوید « این که ما سلب این حق را از آن ها کرده ایم محتاج به دلیل و برهان نیست که توضیح بدهم. هروقت که ممکن بود زن ها بیایند شرکت در انتخابات بکنند و رای بدهند فورا تصدیق خواهیم کرد» و سرانجام مدرس تیر خلاص را می زند« و اما جواب ما باید بدهیم از روی برهان. نزاکت و غیر نزاکت رفاقت است. از روی برهان باید صحبت کرد و برهان این است که امروز ما هرچه تامل می کنیم می بینیم خداوند قابلیت در این ها قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب را داشته باشند. مستضعفین و مستضعفات و آن ها از آن نمره اند که عقول آن ها استعداد ندارد. گذشته از این که در حقیقت نسوان در مذهب اسلام ما در تحت قیمومتند. الرجال قوامون علی النساء، در تحت قیمومیت رجال هستند مذهب رسمی ما اسلام است. آن ها در تحت قیمومیتند ابدا حق انتخاب نخواهند داشت. دیگران باید حفظ حقوق زن ها را بکنند که خداوند هم در قرآن می فرماید درتحت قیمومیت اند و حق انتخاب نخواهند داشت. هم دینی و هم دنیوی. این مسئله بود که اجمالا عرض شد....»[5]
[1] نهضت مشروطه ایران- بر پایه اسنادوزارت امور خارجه- دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی-تهران 1370، ص154
[2] روزنامه انجمن شماره 41 سال سوم 17 صفر1327 ص 971
کتاب آبی جلد اول ص 38[3]
[4] صوراسرافیل، شماره 7/8 21 جمادی الاخر 1325، ص 5
به نقل از آرش، شماره 95-96 ، ژوئن 2006، ص 35[5]



Monday, August 07, 2006


به بهانه صد سالگی انقلاب مشروطیت 


معماری تاریخ: آدمیت و مشروطه
روایت بمباران مجلس اول



روایت دکتر آدمیت از تراژدی بمباران مجلس به جای اینكه بیان موجزی از آن تراژدی باشد ، بیانیه مغلوط و بسیار « سوزناكی» از تاریخ نگاری خود اوست. منطق درونی روایتش به شدت می لنگد و حتی با گفته های خود او در این فصل ناسازگاری جدی دارد. خلاصة روایت بمباران به اعتقاد من این است كه در ماجرای كودتای اول، « انجمن ها» و« افراطیون » مجلس را به دنبال خود كشیدند و شاه مستبد قاجار چاره ای غیر از پذیرش شكست نداشت ولی در این جا بر خلاف ادعای آدمیت « رهبری » تمام و كمال به دست مجلسیان افتاد و راه مماشات و سازش با استبداد را در پیش گرفتند وبازی را به شاه و دیگر نیروهای مرتجع باختند. این، به اعتقاد من، خلاصه داستان است. ولی در نوشته آدمیت به شیوة خاص ایشان به صورتی دیگر مطرح می شود.
گفتن دارد كه این سخن نظام السلطنه پرت بود كه « شاه پس از حادثة سوءقصد سخت بر آشفته و بر سر ستیز است » ( ص 303 تاكید را افزوده ام ). خود آدمیت نیز به همین موضوع اشاره دارد ولی می گوید نه بخاطر آن سوء قصد بلكه « شاه آنگاه بر آشفت كه در امر كشف توطئه به عمد اهمال گردید، و سپس در لوث كردن محاكمه تلاش مستمر بعمل آمد» ( ص 284). هر دو روایت نادرستند و اسناد و شواهدش را در گفتار دیگر به دست داده ام. بر اساس شواهد ارائه شده شاه حتی در دوره « آشتی كنان» یعنی قبل از سوءقصد نیز لحظه ای از توطئه پردازی بر علیه مجلس دست بر نداشت و نیت خود را مبنی بر بر چیدن مجلس پنهان نكرد. منتظر فرصتی نشسته بود كه به آن نیت جامه عمل بپوشاند. مجلس نشینان ولی بر این گمان باطل بودند كه اگر در برابر شاه بیشتر عقب نشینی نمایند مشكلات حل خواهد شد و همگان در كنار هم به خوبی و خوشی زندگی خواهند كرد. ولی در نظر نگرفتند كه عقب نشینی در برابر مستبدین و طرفداران حكومت مطلقه به دنبال خویش عقب نشینی های بیشتر را دارد،كما اینكه داشت. در حول و حوش كودتا، در مذاكرات مجلس، سخن تقی زاده بیربط بود كه « ما از اعلیحضرت نهایت اطمینان داریم » و از آن پرت تر و مزخرف تر نظر وكیل الرعایا بود كه « پادشاه از اول در همراهی با ملت بوده، فقط اشخاصی مانع بودند و نمی خواستند» ( س 306) . جالب است كه آدمیت به درستی نظر تقی زاده را« مزورانه » می خواند ولی روشن نیست كه چرا نظرش را در باره سخن پرت تر آن دیگری باز نمی گوید. لابد حكمتی دارد!
به هر تقدیر، ستیز محمدعلی شاه با مجلس و مشروطگی ریشه ای بسیار عمیق تر داشت و با عملكرد آن چند تن تعیین نمی شد . با آنچه از او می دانیم، بعید نیست این روایت سیاح راست باشد كه محمد علی شاه صریحا گفته بود « من راضیم خدمتگذار روسها باشم و راضی نمی شوم مشهدی باقربقال[ یكی از وكلای مجلس اول] برای من مقرری سلطنتی معین كند »[i]. به سخن دیگر محمدعلی شاه كه پروردة فرهنگی استبدادی بود وقدر قدرتی و همه كاره بودن و برجان و مال مردم بدون هیچ بازخواست حاكمیت مطلقه داشتن پدر و پدر بزرگ تاجدارش را دیده بود، نمی توانست محدود شدن قدرت خود را بپذیرد. گذشته از آن، استبداد حاكم بر ایران اگرچه در وجود شاه « مشروعیت اجتماعی » یافته بود ولی برای ادامه حیات خویش به زنجیره ای از مستبدین ریز و درشت نیاز داشت كه اجزاء و شاخه های متعدد این مجموعة بوروكراتیك و به شدت فاسد را بچرخانند. اگرچه شاه در تارك این مجموعه ایستاده بود ولی نظام برای خویش« ایدئولوژی » هم لازم داشت و سازندگان ایدئولوژی لازم برای این نظام هم كم نبودند. گیر اصلی نظام حاكم بر ایران كه محمدعلی شاه بر فرقش نشسته بود این بود كه حاكمبت قانون و نظام قانونی را بر نمی تابید چراكه شرط اساسی و گریز ناپذیر آن نظام، خودسری و بی قانونی بود. مسئله به طینت افراد ارتباطی نداشت. هر كس كه در این نظام جای می گرفت می بایست یا مثل دیگران عمل كند و یا اینكه نظام به « خدمتش » خاتمه می داد. برای نمونه قتل امیر كبیر به باور من تنها در این مجموعه است كه معنی مشخص و شایسته اش را پیدا می كند. امیر خواهر محبوب شاه را هم به زنی گرفته بود ، ولی نیاز های آن نظام استبدادی برای تداوم، از مسائل شخصی بسی مهمتر بودند. از همین روست كه من بر آنم كه اگر در عصر مشروطگی « افراطیون » هم نبودند و نشریات هم« درشتگوئی » نمی كردند این نظام و وابستگان به آن « دلایل » لازم را برای كوشش در انهدام این تشكیلات جدید می یافتند، به همان نحو كه برای نابودی امیر كبیر یافته بودند. و بر همین منوال است كه به اعتقاد من خطا ی مهلك مجلس مشروطه مماشات با استبداد شاه و حامیان نظام كهن بود. در این نظام پوسیده منادیان تغییر به خاطر چنین «جسارتی»، پیشاپیش در دیدگاه گردانندگان این نظام محكوم به نابودی اند. آنجا كه محمد علی شاه « شمشیر نیاكان» خود را به رخ می كشید و از « نفس نفیس » خویش سخن می گفت ، به همین داستان نظر داشت. و باز در همین مجموعه است كه این سخن روح القدس، بر خلاف همة دشنام های آدمیت به نویسنده اش ، بسیار مهم می شود كه:
« مردم باید شخص سلطان را هم مثل خودشان یكی از افراد انسان در اعضاء وجوارح علی السویه خیا ل كنند و شخص سلطان را بر فرض تصدیق بر مقدمات دارای حقوقی بر خودشان بدانند و خودشان را هم دارای حقوقی بر شخص سلطان بشمارند نه اینكه سلطان را مالك الرقاب و خود را عبد رق او بدانند كه بهر چه اراده او تعلق بگیرد تمكین صرف نباشند و قادر بر مطالبه حقیقت و بطلان مطلب نباشند»[ii]
و « صوراسرافیل » یكی دیگر از همان « درشتگویان » فراتر رفت:
« میمونهای استرالی موافق یك قانون نامعلوم كلبة خود را اداره می كنند. اما یك مشت مردم بدبخت ایران برای اینكه آدم باشند و استیفای حقوق آدمیت كنند منتظرند مجددا جبرئیل از آسمان نازل شود، فلان مجتهد اجازه بدهد و فلان پادشاه امضاء نماید.چرا؟ برای اینكه كامبیز پادشاه هخامنشی دل پسر وزیرش را هدف تیر كرد. برای اینكه فلان شاهزاده خانم می گوید عمله چه داخل آدم است . برای اینكه ، چه فرمان یزدان چه فرمان شاه از اشعار فردوسی است. برای اینكه سید محمد مجاهد چندین هزار آدم ونصف یك مملكت را فدای تعصب و بی اطلاعی خودنمود. برای اینكه فلان حاكم رعیت را گاو شیرده خود حساب می كرد. برای اینكه ملت ایران به انقیاد كوركورانه آقا، میرزا، كدخدا، آخوند و اُبه باشی عادت كرده اند....»[iii]
به گمان من، برای مستبدین تحمل سخن درشت این یا آن آدم «افراطی» به واقع هزینه ای نداشت ولی وقتی « رویشان» را مثل نویسنده روح القدس یا صوراسرافیل این همه زیاد می كنند، در آن صورت است كه باید برای حفظ وضعیت موجود دست بكار شد. و این دست بكار شدن هم در شرایط مختلف به شكل های مختلفی در می آید. پس از این مقدمه، برگردیم به روایت بمباران مجلس: آدمیت می نویسد« ناتوانی مجلس در ایستادگی در برابرتعرض سلطنت ، در قیاس آنچه در كودتای اول تحقق یافت - خیره كننده است» ( ص 312-311). بعد اشاراتی دارد به رفتار« منافقانه » بعضی از نمایندگان كه مایه « رسوائی » بود. از نامة خصوصی شریف كاشانی این نكتة بدیع را می آورد كه از همراهی بعضی از وكلا با شاه سخن گفته بود . پیشتر گفتیم كه شریف كاشانی در موارد مكرر به همین داستان اشاره دارد ولی آن اشارات در نوشتة آدمیت تا به این جاانعكاسی ندارد . والبته كه جای خوشحالی است كه آدمیت بالاخره به اشاره به اسنادی ازاین دست هم رضایت داده است . به « دلخوری های» معین التجار اشاره می كند كه باعث شد او در سه ماه آخر عمر مجلس پا به مجلس نگذارد و از زبان او می نویسد كه در یكی از دفعاتی كه به « افراطیون» تاخته بود گفت همة اغتشاش و برهم خوردگی ولایات زیر سراین « محركین و مفسدین » است كه حتی شاه را « نمی گذارند با مجلس همراه باشند» ( ص 313). شواهدش را در گفتار دیگر آورده ایم كه بی پایگی این اتهامات را نشان می داد. ولی واقعا جالب و خواندنی است كه در ایران آن روز همه چیز ظاهرا روی شاخ دو تا ونصفی« افراطیون » می چرخیده است . باری ، قضیه معین التجار ولی، از « دلخوری » كَمَكی بیشتر بود و آقای آدمیت هم این را می داند. آدمیت از نامة شریف كاشانی به بهبهانی نقل می كند كه در با لا به آن اشاره كردم ولی ظاهرا نمی بیند كه شریف كاشانی در صفحه بعد نوشته است :
« خرده خرده ، شنیده می شود كه : به سربازان سیلاخوری گفته اند : اعلیحضرت اجازه ی چپاول و تاراج داده است. قراولان و سربازان مجلس هم می خواهند مسلح شوند. بعضی از وكلا مثل : حاجی محمد اسماعیل آقا و حاجی معین بوشهری و حاجی سید مرتضوی و حاجی علی شال فروش ، مانع [ می ] شوند، بلكه حاجی محمد اسماعیل آقا تفنگهای مجلس را جمع آوری و ضبط می نماید»[iv]
اگر روابت شریف كاشانی درست باشد كه به احتمال قریب به یقین هست ، پس قضیه از آنچه آدمیت مطرح می كند مقداری جدی تر است . در تأئید این نكته، باز به نوشته شریف كاشانی در اندكی پس از واقعة بمباران :
« از قرار راپرتچیان سری باغشاه، حاجی امام جمعه خوئی ، حاجی محمد اسماعیل آقا وحاجی معین بوشهری اغلب شبها خدمت شاه می روند و مورد تلطفات واقع اند » [v]
شاه قاجار كسی نبود كه بی دلیل به كسی، آنهم در میان وكلای مجلس كه با آن همیشه «نزاع» داشت « التفات» داشته باشد و این را به تجربه حكومتش می دانیم. علاوه بر این، در گزارش مارلینگ هم می خوانیم كه اندكی پس از بمباران مجلس :
« هیئتی مركب از 18 وكیل و عده ای از تجار خدمت شاه مشرف شده و اظهار رضایت از اقوال و اطمینانات شاه نمودند» [vi]
در همین گفتار آدمیت به اعلامیه ای از « انجمن اجتماعیون » اشاره می كند و می گوید كه « مفاد آن سخیف و لاف و گزاف بود» و می افزاید كه « گوئی به عقل اجتماعیون نمی رسید كه چه باید بكنند، مگر نوشتن اعلامیه های پوچ» ( ص 318). آقای آدمیت كه به اسناد وزارت امور خارجة انگلیس دسترسی داشته است ظاهرا ندیده و نخوانده است كه :
« در آن روز و در دو روز بعدظاهرا از انجمن ها قدری جدیت بروز نمود در صورتی كه مجلس خیلی مایل بود كه صلح بر قرار بماند و بهانه به دست شاه برای بعضی اقدامات سخت داده نشود و به این جهت سعی می نمود كه از طرف انجمن ها اقدامی نشود»[vii]
« انجمن ها» و « افراطیون» در تحلیل آدمیت با یك مشكل لاینحل روبرو هستند. اگر دست به اقدام بزنند، در كار مجلس خرابكاری می كنند و اگر به رأی مجلس گردن نهند، كه ایكاش چنین نمی كردند، لاف می زنند و صداقت ندارند. و این بلاتكلیفی قبل از آنكه و بیش از آنكه بلاتكلیفی آن جماعت باشد ناشی از نگرش غرض ورز دکتر آدمیت به تاریخ ایران است.
به این اظهار نظرهای یك سویه و مغرضانه آدمیت خواهم پرداخت ولی آدمیت برای اینكه اتهامش به « اجتماعیون » به واقع بچسبد این دروغ بزرگ را می گوید كه « باید دانست در این زمان نشانه ای از حركت انقلابی به چشم نمی خورد » (ص 318). و شگفت انگیز اینكه انگار به یادش نیست كه چند صفحه پیشتر در همین كتاب نوشته بود كه « مردم پایتخت خواهان مقاومت جدی و آمادة فداكاری و جنگ با محمد علی شاه بودند» و می افزاید كه « مردمی كه به مجلس و مشروطگی دلبستگی داشتند » ( ص 314) و درد به واقع همین است. یعنی در یك بزنگاه مهم تاریخی همان مردم و همان« انجمن ها » به آن مجلس بسی بیشتر از آنچه كه لیاقت وسزاواری داشت « دلبستگی » داشتند و اضافه می كنم احترام واطاعت نشان دادند و مجلس هم به خاطر محافظه كاری فطری اش هم شماری از همان مردمان را به مسلخ باغشاه فرستاد و هم خود مخروبه شد. آدمیت این « افسانه » نبودن « حركت انقلابی » را می سازد تا به « افراطیون» و « انجمن ها » چند تا ناسزای اضافی نثار كند ولی از آنجائیكه آدم دروغگو كم حافظه هم هست در صفحة بعد كتابش می نویسد :
« از روزی كه بیانیة تحكم آمیز دربار منتشر شد، صحن مجلس و میدان بهارستان و مدرسة سپهسالار صحنة جوش و خروش مردم بود. گاه همراه تظاهرات شورانگیز. مردم آمدند، خواستند بفهمند چه باید بكنند؟ ( ص319)
ولی دریغ كه به گفتة خود آدمیت « روح مجلس مدارا و تسلیم بود» ( ص 319) و نتیجة « رهبری مجلس » هم « سرگردانی مردم» از آب در آمد( ص 321). و بدیع است كه به ناگهان آدمیت بسی تند تر از تند ترین « افراطیون » زمان مشروطه می نویسد كه « زبونی و رهبری سیاسی غلط مجلس بود كه از مردم نخواست به پا خیزند – بلكه هر بار مردم به مجلس روی آوردند رانده شدند» ( ص 339) . خیر قربان: اشتباه می فرمائید. خطاكاری مجلس در این نبود كه از مردم « نخواست به پا خیزند»، بلكه خیانت مجلسیان در این بود كه هر بار كه مردم خواستند بپا خیزند، آنها را واداشتند كه بنشینند و این دو، با یكدیگر زمین تا آسمان تفاوت دارند. این فرمایشات احتشام السلطنه رئیس پیشین مجلس كه این همه مورد ستایش آقای آدمیت است سفسطه محض بود كه سالها پس از بمباران هم چنان « افراطیون » را مقصر می شمرد كه محمد علی شاه به كنار:
« با اوضاعی كه افراطیون و انجمن های ماجراجو و جراید هرزه و هتاك پیش آورده بودند - « هر پادشاه ترقیخواه و عاشق آزادی و حكومت مشروطه ای را هم كه به جای محمد علی شاه بود، متنفر وعاصی و وادار به دشمنی و جنگ با مجلس و آن نوع مشروطه خواهی می نمود» ( ص 314)
واقعا خحالت داردكه احتشام السلطنه ودر كنارش آدمیت این گونه در مقام توجیه خیانت ها و جنایت های محمد علی شاه بر علیه مشروطگی بر می آیند. چون اگر قرار باشد حتی یك « پادشاه ترقی خواه و عاشق آزادی و حكومت مشروطه » هم در عكس العمل به «كارهای افراطیون » به جنگ با مشروطه « وادار » شود، پس چه شكوه ای و گلایه ای از محمد علی شاه كه چنین كرده بود ؟ چرا می گویم سخنان احتشام السلطنه سفسطة محض بود؟ « پادشاه ترقی خواه و عاشق آزادی و حكومت مشروطه » آماج انتقادات و حمله های « افراطیون » و « انجمن ها » قرار نمی گرفت، به همین سادگی. پس باقی داستان حرف مفت است كه حتی چنان پادشاهی هم به جنگ وادار می شد. همة نشریات « افراطیون» و « انجمن ها » سرشار از تملق وحتی می گویم چاپلوسی بود از مظفرالدین شاه آنهم به این خاطر كه فرمان مشروطیت در زمان آن پادشاه امضاء شده بود. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ! تا چه رسد به پادشاهی كه ترقی خواه و عاشق آزادی هم بوده باشد. درمرگ آن پادشاه « افراطیون » در اطلاعیه ای كه در تهران منتشر كردند آن را « خبر وحشت اثر رحلت پدر تاجدار » نامیدند و حتی به دروغ نوشتند كه:
« از بدو جلوس تا انتهای عمر خود ، این همه زحمات فوق العاده را كشیدی ، ابواب سعادت و نیك نامی را به روی ما ایرانیان گشودی، و نام نیك در روزگارگذاشتی»[viii]
ولی همان جماعت به محمدعلی شاه انتقاد داشتند چون بسی عمیق تر از « رئیس با لیاقت مجلس » و آقای آدمیت در زمان ما، محمد علی شاه و ساختار سیاسی ایران را می شناختند. باری به داستان بمباران باز گردیم.
شاه مستبد قاجار با ساز و برگ نظامی به باغشاه رفت و بیان نامة « راه نجات » را نیز منتشر ساخت كه در آن « به تند ترین الفاظ بر مخالفان تاخت » و به قول آدمیت « پیش درآمد اعلان جنگ بود » بر علیه مجلس و مشروطگی ( ص 316) . ولی مجلس نشینان حتی در این موقعیت خطیر هم دست از دروغ گوئی و تملق از شاه مستبد قاجار بر نداشتند و نوشتند: « ملت می داند كه هر چند آن بیانیه به نام سلطنت انتشار یافته ولی حقیقت امر غیر از این است » ( ص317). ولی آنچه حقیقت نداشت نظر مجلس نشینان محترم بود نه نیات ملوكانه. خود آدمیت هم نوشته است كه مجلس به مردم اجازه نداد « به تلگرافخانه رفته و تلگرافچیان را مجبور به مخابرة تلگراف ها نمایند» ( ص 321). و هم چنین به این هم اشاره دارد كه مجلس به تلگرافات واصلة از ایالات جواب نداد تا « تكلیفی برای این مردم » معین شود ولی چون چوب زدن به « افراطیون » ثواب دارد می نویسد خبر « روزنامة صوراسرافیل « سه روز پیش از كودتا ) دایر بر اینكه : » برادران آذربایجانی و گیلانی و فارسی و اصفهانی ما در راه اند و عنقریب خواهند رسید« مانند وعده های آن نمایندة تبریزی پاك یاوه بود » ( ص 335). گیرم كه از ایالات كسی نیامده بود، اهالی پایتخت كه به گفته خود شما، « خواهان استقامت بودند» ( ص 325).
حتی در بازگوئی خلاصه جریان كودتا هم آدمیت نفرت خود را از « افراطیون » كتمان نمی كند . ملك المتكلمین را نكوهش می كند كه گویا اجازه نداد سید حسین رزاز « لیاخف را هدف گلوله قرار دهد» چون اگر می داد، از مارلینگ نقل می كند، بعید نبود « كودتا سرانجام دیگری در پی داشت و شاه به سفارت روس پناه می برد» ( ص 340). ما در این جا با نخبه گرائی صِرف آقای آدمیت روبرو هستیم كه بر پشت گزارشی از مارلینگ سوار می شود و « حقانیت » پیدا می كند تا یك ناسزای اضافی به « افراطیون » بدهد. در این جا به دو مطلب اشاره می كنم.
اگرچه كار مجلس نشینان در برخورد به كودتا ملغمه ای بود از تزلزل و ندانم كاری و حتی می گویم خیانت، ولی در این مورد خاص بر خلاف نظر آدمیت، احتمال مداخلة روسیه تزاری « خیال عوامانه و باطل » نبود( ص 341). نه فقط وزرای مختار روس و انگلیس بر این باور بودند كه « فعلا نگاهداری شاه در سریر سلطنت خیلی بجا و مهم شمرده می شود...... بنابراین چیزی كه اكنون اهمیت خواهد داشت نگاهداری شاه است »[ix]. بلكه وزیر مختار روس رسما خواسته بود روس و انگلیس به وزیر امور خارجه ایران اطلاع بدهند كه « در صورتیكه حفظ شاه به قوة قهریه لازم آید این كار را حاضرند بكنند» [x]. اگرچه در این مورد لازم نیامد ولی دیدیم كه هر آنگاه كه ضروری دیدند، چنین كردند. و اما ایراد دوم به نظر آدمیت این است كه انگار خودش فراموش كرده است كه قبل از كودتا در باره مجلس چه نوشته است: رئیس مجلس شكوه كرد كه « هرروز ملاحظه می شود كه عدة حاضران برای مذاكره و تصمیم گرفتن كافی نیست و در كمیسیون ها هم حاضر نمی شوند. « نمی دانم پس كی برای خدمت حاضر خواهند شد ؟» ( ص 312). می خواهم این را بگویم كه «مجلس مقدس» مدتی قبل از بمباران به « همت » مجلس نشینان تقریبا به حالت تعطیل و تعلیق در آمده بود. در نتیجه كشتن چند تا افسر روسی در آن شرایط نمی توانست كارساز باشد و تنها احتمال عملی اش این بود كه روسها را به مداخله نظامی و مستقیم در ایران وا دارد كه بدون شك پی آمدهای فاجعه بار تری برای ایران داشت. شگفت آور است كه زبان آدمیت نمی گردد تا وطن دوستی ستایش انگیز ملك المتكلمین را در این جا بستاید كه حتی در آن شرایط هم حاضر نشد بر سر منافع دراز مدت ایران معامله كند وزبان درشتگویش را به كار می گیرد كه دو تا دشنام اضافی نثار او و دیگران كرده باشد.
از این نكته بگذریم و بپردازیم به چند مسئله دیگر. آدمیت برای اینكه داستان را به شیوه ای كه با بررسی اش جور در می آید مطرح كرده باشد از دست بردن در اسناد هم ابائی ندارد. به چند نمونه در گفتار های پیشین اشاره كرده ام و به یك نمونه دیگر اشاره می كنم.
به جان شاه سوءقصد شده است و به گفته آقای آدمیت، شاه از اینكه كار بر مدار قانونی نمی گذرد سخت عصبانی است و با مجلس سر ستیز دارد. در جای دیگر شواهدی به دست داده ام كه نشان می دهد این داستان واقعی نیست، ولی آدمیت می نویسد « اینجا درنگ می كنیم و به دو نامة مهم و محرمانه محمد علی شاه »، توجه می دهیم. پس در اینكه آن نامه ها به صراحت « مهم » بودند اختلاف نظری نداریم. در خصوص نامة دوم هم مشكلی نداریم و اما در بارة نامة اول ، مقایسه روایت آدمیت با اصل نامه جالب است:
ابتدا روایت آدمیت را پی می گیریم:
« وضع شهر و انجمن ها را ملاحظه كنیدكه ابدا با آنها كسی نیست وهمه رو به طرف ما هستند. اگر در باب رضا بالا رئیس نظمیه مطلبی گفتند، شما جواب بدهید» ( ص 279).
و اما گفتة شاه به روایت اصلی:
« وضع شهر و انجمن ها را ملاحظه كنیدكه ابدا با آنها كسی نیست وهمه رو به طرف ما هستند. ولی به خدا اگر از این طرف سستی شد، تمام به آن طرف می روند. اگر در باب رضا بالا رئیس نظمیه مطلبی گفتند، شما جواب بدهید»[xi]
در این جا، دو نكته قابل ذكر است:
اولا، منظورمحمد علی شاه از « ولی به خدا اگر از این طرف سستی شد، تمام به آن طرف می روند» چه بود و به واقع یعنی چه ؟
ثانیا، آدمیت به چه دلیلی این عبارت را حذف كرده است؟ انگیزه اش آیا این نمی تواند باشد تا به خواننده القاء كند كه اگرچه محمد علی شاه به آشتی بر آمده است ولی این « افراطیون» و « انجمن ها» ول كن معامله نیستند. یعنی با حذف این عبارت كه دلالت دارد بر مبارزه شاه و دیگر حامیانش با « انجمن ها » ، آدمیت به واقع می كوشد ضدیت انجمن ها را با شاه یك سویه و بی منطق جلوه دهد. و این البته فرجامی است كه برای « منطقی جلوه كردن » « تحلیل» آدمیت لازم است.
و اما برسیم به روز كودتای محمد علی شاه بر علیه مجلس و مشروطگی:
روایت آدمیت این است كه مجلس به بررسی اولتیماتوم شاه تشكیل جلسه داد.« برخی نمایندگان و هم چنین دو مجتهد طباطبائی و بهبهانی معتقد به مقاومت و مخالف پراكنده كردن مردم بودند. برخی دیگر گفتند كه مخالفت با شاه منجر به خرابی كار خواهد شد» . و ادامه می دهد، « روح مجلس مدارا و تسلیم بود و رأی بر این قرار گرفت كه مردم فورا پراكنده شوند». مردم نه فقط سخن رئیس مجلس و چند تن از نمایندگان را به گوش نگرفتند بلكه به « رأی مجلس اعتراض كردند و به مجلسیان خیلی ناسزا گفتند» . تا بالاخره، به اصرار مجلس بهبهانی به موعظه بر آمد و در یك بزنگاه تند تاریخی از مردم خواست كه به واقع خود فعال مایشاء بشوند. بهبهانی گفت،« مردم، نه می گویم بروید و نه می گویم نروید، خودتان عقل دارید. مجلس رأی داده كه متفرق شوید تا به اصلاح كار برسد - احتراما اطاعت نمائید. ولی من در این خصوص رأیی ندارم، مختارید» ( ص 320). به فاصله كوتاهی، « بهارستان و صحن مجلس از انبوه جمعیت خالی شد».
ولی روایت دیگری هم داریم بر اساس گزارشی كه برای عضدالملك از آن وقایع تهیه شد. بر مبنای این روایت، وقتی 60 مامور قزاق به مجلس می رسند، «از مجلس مهربانی به اینها می كند [ می كنند] و چای به ایشان می دهند». وقتی سید عبدالله به در مجلس می رسد، ابتدا مانع می شوند ولی بعد به مجلس می رود. و اما از طباطبائی، « آقا سید محمد به مجلس ابدا نرفته»، ولی به مجلس پیغام می دهد كه :
« مردم متفرق شوید. دولت ما میل مباركشان براین بوده به ما مشروطیت مرحمت بفرماید و حال میل مباركشان برگشت و شما خودتان را بدون جهت تلف نكیند. این را گفته و رفتند حدمت شاه در باغشاه»[xii].
روایت شریف كاشانی با این روایت اختلاف دارد و بر آن است كه طباطبائی هم در آن روز به مجلس رفته بودكه بعددركناربسیاری دیگر به دست قزاق ها گرفتار شد[xiii]. نكته بدیع اما این است كه روایت آدمیت از سخنان بهبهانی دقیق نیست. هم افتادگی دارد و هم اضافات. اصل آن در منبعی كه منبع آقای آدمیت نیز هست به این قرار است:
« مردم! نه می گویم بروید، نه می گویم نروید! ولی می گویم كه شماهائی كه مجلس شورا را معظم و مكرم می دانید، باید تمكین از آن داشته باشید تا امور منتظم شود. حالا كه وكلا ء مجلس مقدس رأی می دهند كه متفرق شوید، احتراما اطاعت نمائید. ولی، من در این خصوص رائی ندارم. مختارید»[xiv].
و اما بر گردیم به داستان طباطبائی، چه در آن روز به مجلس رفته یا نرفته باشد، طولی نكشید كه به گزارش شریف كاشانی اورا مرخص كردند كه برود دركه ی شمیران، ساكن شود. همو اضافه می كند:
« این ترتیب، موجب بدنامی آقا شده كه در باطن، مثل بعضی اشخاص، با شاه موافقت داشته. بعضی می گویند، چون میرزا ابوالقاسم پسر آقا، مدیر انجمن آل محمد بود و كاركن شاه بود، محض احترام پسرش رعایتی از او كرده اند »[xv].
اگرچه د راغلب روایاتی كه از مشروطه در دست داریم، طباطبائی بر خلاف بهبهانی نیك نامی دارد ولی، روایت اول، یعنی موافقت باطنی با شاه، بعید نیست درست بوده باشد. شاهد ما دراین قضیه متن نامه ایست از محمد علی شاه به عضدالملك كه بعداز بمباران مجلس نوشته شده است.
عضدالملك به توسط وزیر مخصوص مسائلی را با شاه مطرح می كند كه جزئیاتش را نمی دانیم ولی پاسخ محمد علی شاه نشان می دهد كه به احتمال بسیار زیاد آن مسائل عمدتا در حول وحوش امان خواستن برای طباطبائی بوده است. شاه در پاسخ با اشاره به پیغام وزیر مخصوص نوشت:
«یقین است كه جناب حجت الاسلام آقا سید محمد سلمه الله تعالی و خانوادة ایشان هیچوقت ملك و علاقات قدیم خویش را از دست نداده در خیر خواهی و دولتخواهی این دولت و مملكت نكته [ ای ] فروگذار نخواهند كرد»
و بعد، می رسیم به این قسمت بحث انگیز در آن پاسخ:
« و كمال امتنان را از زحمات ایشان دارم و انشاءالله همه نوع محبت نسبت به ایشان خواهم نمود» [ تاكید را افزوده ام ]
شاه مستبد قاجار باشی، و در یك برخورد نظامی هم با خون و خونریزی عجالتا پیروز و سرفراز شده باشی و آن وقت به یكی از دو رهبر و قائد آن نهضتی كه برای در هم شكستنش این همه مایه گذاشته ای وعدة « همه نوع محبت » بدهی! گذشته از آن، قضیه « زحمات » طباطبائی چیست؟ بعید و غیر محتمل است كه منظور محمد علی شاه « زحمات طباطبائی» برای پیشبرد مشروطیت باشد. شاه ولی بی ابهام سخن می گوید:
« [ از] طرف من از ایشان احوال پرسی نمائید و بگوئید قدر زحمات شما را كاملامی دانم و فراموش نخواهم كرد»[xvi]
اگر این سند قبل از بمباران مجلس تنظیم می شد، تعبیر و تفسیر دیگری داشت. شاید شاه می خواست سید را بدنام كند. شاید می كوشید در میان « رهبران » اختلاف بیاندازد! ولی پس از بمباران و برچیده شده مجلس و پراكنده شدن انجمن ها و كشت و كشتاری كه در باغشاه صورت گرفت، محتمل است كه ادعای شریف كاشانی به واقعیت نزدیك باشد كه سید مثل بسیاری از وكلای مجلس « در باطن » با شاه موافقت داشته و اشاره شاه، به واقع قدرشناسی او از آن« زحمات» بوده است برای كمك به بر چیدن بساط مشروطه و مشروطگی.
و اما برگردیم به جریانات مجلس. مشیرالسلطنه و برخی وزیران هم در آن روز به مجلس رفتندو همانگونه كه آدمیت نوشت وعده ها دادند ولی پاسخ مردم كه در روایت آدمیت انعكاسی ندارد بسیار آموزنده است. مردم به صدراعظم و وزیران« مشروطه » گفتند، « تمام فرمایشات جناب عالی صحیح است در صورت مملكت استبداد» باشد ولی اگر مشروطیت داریم كه ، « اعلیحضرت حق ندارد خیالات فاسده نماید كه شماها جلوگیری نمائید». وپس « ایران مشروطه نیست » و پس، « این مجلس دروغ است » و پس،« این وكلاء و این قانون و این ترتیبات همه دروغ» است. و اشاره می كنند به چند بازداشت و تبعید غیر قانونی و به وكلاء، مشیرالملك و « این دو مقام» خرده می گیرند كه از این همه بی قانونی ها چه آسان گذشتند:
« سبحان الله ! ما وكلا انتخاب كردیم كه در مجلس دارالشورا حقوق مغضوبه ی دیرینه ی ما را از دست ظالمین بی رحم باز ستانند. هیچوقت احتمال نمی دادیم كه وكیل ما بتواند حقوق حقه ی مارا به ظالمان ببخشد»
و بعد می رسند به یك پرسش اساسی: « حال چه باید كرد؟» و درد مندانه می گویند « این خاكی است كه خود بر سر خود ریخته ایم» و سپس چه سنجیده و درست سخن می گویند:
« اگر پیشتر می توانستیم داد بزنیم، فریادی كنیم، تظلمی نمائیم، حال دیگر نمی توانیم نفس بكشیم»
دلیلش هم ساده است:
« اگر پیشتر بدون سند حقوق ما را می بردند، حال، با سند می برند كه : وكلای مجلس چنین رأی دادند»
به وكلا هم كه نمی توان نازك تر از گل گفت چون خواهند گفت، « رأی ما همین است» و لُب مطلب را می گویند كه پیشتر نیز در چند شب نامه گفته بودند:
« اگر بگوئیم وكیل خائن معزول است، می گویند مخالف مجلس شده اید. حالا چه خاكی به سر كنیم؟»
پس از این همه مذاكرات، « حضرات گفتند: تمام این مطالب صحیح است ولی خواهش داریم كه جمعیت متفرق شوند». و مردم نیز درمانده و مستأصل به پاسخ گوئی بر آمدند كه:
« اگر به متفرق شدن این جمعیت و برداشتن تابلوها، كارها اصلاح خواهد شد، بسم الله »[xvii].
و می دانیم كه چه شد.
[i] خاطرات حاج سياح يا دورة خوف و حشت، به كوشش حميد سياح، تهران 1346، ص 593
[ii] روح القدس، شمارة 1، جمادي الثاني 1325، ص 2-1
[iii] صوراسرافيل، شمارة 2، 24 ربيع الاول 1325، ص 1
[iv] شريف كاشاني، مهدي: واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول 1362، ص 186
[v] همان، ص 192
[vi] كتاب آبي، جلد اول، ص 201
[vii] كتاب آبي، جلد اول، ص 237
[viii] شريف كاشاني، مهدي: واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول 1362، ص 124
[ix] كتاب آبي ، جلد اول ، ص 145
[x] همان ، ص 191
[xi] موسسه پژوهش ومطالعات فرهنگي: تاريخ معاصر ايران، جلد اول، تهران 1368، ص 169. رويه اي از نامة محمدعلي شاه در ص 198 آمده است.
[xii] موسسه پژوهش ومطالعات فرهنگي: تاريخ معاصر ايران، جلد ششم، تهران 1373، ص 255
[xiii] شريف كاشاني، مهدي: واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول 1362، ص 189
[xiv] همان، ص 179
[xv] همان، ص 196
[xvi] موسسه پژوهش ومطالعات فرهنگي: تاريخ معاصر ايران، جلد هشتم، تهران 1374، ص 281
[xvii] شريف كاشاني، مهدي: واقعيات اتفاقيه در روزگار، جلد اول 1362، ص 181-180



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?