<$BlogRSDUrl$>

نیاک - یادداشتهای احمدسیف
 

Monday, October 31, 2005


درباب اخلاق و ادب 


اگر پدرومادرید که لابد تا به حال چندین بار پیش آمده است که به فرزند خود گفته اید که « بچه عزیز است ولی ادب عزیزتر..». یا اگر هم بچه ندارید و یا خودتان بچه اید و یا کارهای بچه گانه می کنید لابد به شما گفته اند که « ادب داشته باش». به هررو، این مبحث شیرین ادب، مبحثی نیست که با بالا رفتن سن اهمیت خود را از دست بدهد. خلاصه، برای یک لحظه خودتان را به جای مرحوم اعتمادالسلطنه بگذارید و به سال 1302 هجری برگردید که دارید شانه به شانه مرحوم امین السلطان، نخست وزیر قبل وبعداز مشروطه قدم می زنید. در همین موقع، جهانشاه خان سرتیپ افشار خمسه از راه می رسد و سلام می کند. امین السلطان بدون مقدمه می گوید:
« زن قحبه، پدرسوخته، اسبت خوب.... نقره ساخته ای بسیار خوب. خراسان خدمت کرده ای، آفرین. اما بی خود در تهران معطلی چرا؟ و با نائب السلطنه ی مادرقحبه که فلان تو بفلان زن او، فلان زن او بفلان زن تو، فضله ی تو بکله پدر او وفضله ی او بکله ی پدر تومراوده می کنی؟ زن هر دورا.... ای خدا! ای داد! ای فریاد! نائب السلطنه مادرقحبه از من چه می خواهد؟ حالا به تو می گویم راهت را بکش، برو. و الا زنت را به خر می کشم...» ( روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 362)
حال اعتمادالسلطنه را مجسم کنید! یک جفت پا داشت، یک جفت دیگر قرض می گیرد و نفس نفس زنان خودش را می رساند خدمت ظل السلطان که از بی ادبی امین السلطن شکایت کند چون هر چه باشد وزیر عزیز است ولی ادب عزیزتر. با هم کلی صحبت کردند. بعد وضو گرفتند و نماز خواندند. بعد از نماز اعتمادالسلطنه مشاهده می کند که ظل السلطان به خودش می پیچد ولی از جایش تکان نمی خورد. کمی نگران می شود. در هیمن حین، « پیشخدمتی گلدان دردست» وارد شد. « دگمه شلوار را در حضور من باز کردند، پیش خدمت باشی که ابراهیم خان موسوم است، احلیل شاهزاده را گرفته در گلدان نهادند. شاهزاده ادرار کردند». برای این که خواندن نماز بعدی با مسایل شرعی مواجه نشود، « همان پیشخدمت باشی آب ریخت، طهارت گرفته»( همان، ص 562)
اعتمادالسلطنه که با کنجکاوی تمام ناظر جریان بود اذن خروج می گیرد که برود خدمت شاه و از دست امین السلطان و ظل السلطان هر دو شکایت کند. می بیند سفره ای پهن است و می خواهند نهار نوش جان کنند. در این بین ملیجک ادرارش گرفت، « گلدان مخصوص همایونی که در آن ادرار می فرمایند را آوردند. با دست مبارک، آلت [ نامبارک] ملیجک را بیرون آوردند، میان گلدان گذاشت که بشاشد» ( همان ص 406). اعتمادالسلطنه سرخورده و ناامید می خواهد از قصر فرار کرده به حسن آباد برگردد که « سه نفر نوکر و یک کنیز را » چوب بزند، « مدتی بود می خواستم این ها را بزنم، امروز مجال کردم» ( همان، ص 303 ) ولی شاه می گوید بمان با تو فرمایش داریم. و ادامه داد که دیشب خواب غریبی دیدم، « دیدم که تو در حضور من نشسته ای وروزنامه می خوانی و من میل کردم با تو جماع بکنم». اعتماد السلطنه می خواهد زبان باز کرده بگوید آن دفعه که درحضور وزرا بلکه سفرا.... که شاه حرفش را قطع می کند، « دیدم مثل زنها فرج داری و از آن طرف هم خیالی برای من آمد که باید فردا صبح نماز بخوانم» با خودم گفتم که نماز را پس فردا هم می شود خواند، این بود که « بالاخره با توجماع کردم» و بیچاره اعتمادالسلطنه، « عرض کردم که تعبیر این خواب خیلی بزرگ است... می خواهید به من التفاتی بکنید باز هم موانع پیدا می شود» ( همان ص 910).
اعتمادالسلطنه اجازه مرخصی می گیرد و سلانه سلانه به طرف حسن آباد راه می افتد و دائما در این فکر است که اگر شاه به راستی بخواهد با او « جماع» کند، چه باید کرد؟ در همین افکار غوطه ور است که در بین راه به عبدالله خان امین الدوله می رسد. سلام و علیکی می کنند و اعتماد السلطنه می گوید عبدالله خان خیلی گرفته وپکرم بیا برویم جائی و جرعه ای شراب بنوشیم... عبدالله خان می گوید استغفرالله! من وشراب
-اذیت نکن. تو که شراب زیاد می نوشیدی! حالا به ما که رسید، ترک کرده ای!
- حق با شماست... انکار نمی کنم. پدرم هر چه سعی کرد جلوی شراب خواری مرا بگیرد نشد. تا این که « شبی که شراب زیاد خورده بودم و مست بودم، مستی مراواداشت که شاگرد آشپز خود را که کاکا سیاه بود، آوردم ماست به تمام بدن او مالیده، با زبان لیسیدم. صبح که ملتفت شدم فی الفور ترک شراب نمودم» ( همان ص 83)
همان طور دلخور، اعتماد السلطنه به خانه می رود. چون اوقاتش به راستی تلخ بود، « گبر ومسلمان را کتک زدم»( همان ص 230)



Saturday, October 29, 2005


ما و این رجال کودک آزار ما: 


:

آورده اند که فرخ خان امین الدوله که نماینده دولت ایران در کنفرانس پاریس بود در بچگی از غلام بچگان دربار فتح علی شاه قاجار بود. ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، قبل از این که به دستورجانشین فتح علی شاه، محمد شاه، خفه شود، در باره اش نوشت:
« معقول کاری، روزگاری داشتیم. هروقت که از خدمات دولتی خسته می شدیم در سالاریه سرگرم بازی شطرنج بودیم و چون از حرکات فیل و فرزین و رخ ملال حاصل شدی به غنچ و دلال فرخ واصل شدمی. چه فرخ لبی رنگین تر از لاله، دلی سنگین تراز مرمر، بهشت نعیم، ید وبیضای کلیم، کلاله مو، لاله رو، ابرو کمند، بالا بلند، تذرو خرام، شیرین کلام، گل بدن، جادو سخن، نازک میان، سهام مژگان، قندین لب، ماه غبعب، روشن ضمیر، خرما کیر، پرمایه، فندق خایه... بود»
و زمانی که فرخ به او تمکین نکرد، دراین باره نوشت:
« او ومن هر دو به هم نازیم و نازمن به است
او به کون خویش نازد، من به کون شهریار
»
وقتی بزرگ شد و بر صورتش به قول سعدی، «چون به گردی نشست» فتحعلیشاه او را همراه نامه ای به حضور عباس میرزای ولیعهد فرستاد. در آن نامه می خوانیم:
« فرزند جانم، غلام بچه های ما رفته رفته بزرگ شده اند و دیگر مناسب این خدمت نیستند. باید مقداری غلام بچه های خوشگل و قشنگ هر چه زودتر تدارک دیده، بفرستی»( به نقل از محمود کتیرائی: فراماسونری درایران، تهران، صص 33-31)
نامه فتحعلیشاه در پستخانه مبارک گم شد و درزمان ناصرالدین شاه، یکی از نوکران اقبال الدوله که سواد زیادی نداشت، نامه را در پشت قفسه ای که شکایات رسیده از ولایات را بایگانی می کردند پیدا کرده و بلافاصله آن را به اقبال الدوله رسانید. اقبال الدوله در روز پنجشنبه 19 جمادی الثانی 1305، برای اعلیحضرت ناصر الدین شاه « دو نفر بچه کاشی هدیه» برد و « لباسهای مضحکی تن آنها کرده بود. خیلی خنده داشت. تمام اوقات همایونی امروز صرف آنها بود»( روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، تهران 1350 ص 538)
از قرار معلوم، به طریقی که برایمان روشن نیست اعتمادالسلطنه خودش به متن نوشته قائم مقام دسترسی پیدا کرد. در خاطرات سال 1298 هجری قمری خود نوشت:
« ... غلامحسین حقه باز که ملحف حسن علی خان نام جوانی است خوشرو و خوش مو، کمر باریک، کفل بزرگ، چشم درشت، گونه سرخ، لب کوچک، که میرزا فروغی در مدحیه او گفته است:
آن کس که تو را پدید در عالم کرد
از جوهر زن به خلقت مردآورد
ا زخلقت تو غریب تر نتوان دید
ای معنی زن، پدید در صورت مرد
را همراه آورده بود. خیلی خوش گذشت
» ( همان، ص 84)




زنگ تفریح: 


فکر کردم بد نیست چند کلمه ای برای رفع خستگی شما بنویسم. چه چیزی بهتر از شماری از حکایت های تاریخی خودما.

« وقتی کریم خان زند بیمار شد. طبیبی حاضر آوردند.چون نبض و زبان بیمار بدید گفت گل خطمی بجوشانند و آلت اماله آماده کنند. چون چشم کریم خان به اماله افتاد در غضب شد و فریاد زد: کدام پدرسوخته را باید اماله کرد؟
طبیب وحشت زده گفت:- جان نثار را، خان!
پس به فرمان کریمخان طبیب رابر زمین افکنده و اماله کردند و قضا را روزدیگر بیمار بهبود یافت و از بستر برخاست.
گفته اند که از آن پس، هرگاه کریمخان احساس اندک کسالتی می کرد فرمان می داد تا حکیمباشی مخصوص را اماله کنند»

کتاب کوچه، حرف الف، دفتر سوم، ص 802

زین العابدین ظهیرالاسلام که در 1261 قمری به دنیا آمده بود درزمانه ناصرالدین شاه امام جمعه تهران بود.

« امام جمعه تهران به تلاشی عظیم افتاد و بحران سختش روی نمود. تولوزان دکتر را به عیادت وی آوردند. خوردن شراب کهنه تجویز کرد. امام جمعه استیحاش نمود که اگر بخورم به جهنم خواهم رفت.
دکتر گفت: اگر نخورید زودتر خواهید رفت!»

همان کتاب، ص 811

درباب اخلاق

در باب مسایل مربوط به اخلاق هم کتابهای تاریخی ما، منابع لایزالی هستند. هر صفحه اش، هر فصلش پر ولبریز است از درسهای اخلاقی که مخصوصا برای جوانان وحتی برای پیران این دوره و زمانه هم بسیار مفیدند. مثلا مملکت اسلامی ایران را در اواخر قرن نوزدهم در نظر بگیرید. روز دوشنبه 10 جمادی الاولی 1303 هجری، اعتمادالسلطنه لنگ لنگان به دربار می رود تا برای شاهنشاه ایران زمین، ناصرالدین شاه قاجار، قصه بخواند. ولی شاه به او خبر می دهد، « دیشب خواب غریبی برای تو دیدم.». من اگرچه حضور نداشتم ولی حدس می زنم که نیش آقای اعتمادالسلطنه باید تا بناگوش باز شده باشد ولی شاه ادامه داد، خواب دیدم « که در میان مردم و جمعیت با حضور وزراء بلکه سفرا با تو لواط می کنم و خودم ازاین کار تعجب دارم که چه طور شد من با تو این کار را می کنم». البته تعجب هم دارد که آدم مثلا 60 ساله ای در خواب با یک مرد 54 ساله ای آن هم در یک مملکت اسلامی لواط کند! ولی اعتمادالسلطنه خودش را از تک و تا نمیندازد. خواب شاه را تعبیر می کند، « عرض کردم، این خواب پادشاه تعبیری دارد و آن این است که یک التفات بزرگی که هیچ کس انتظار ندارد و محل تعجب همه خواهد بود در حق من خواهید فرمود که خودتان هم از بزرگی این مرحمت تعجب می کنید! فرمودند بلی باین چنین باشد»( روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، تهران1350، ص 409)
خبر ندارم و مهم هم نیست خبر داشته باشم که آیا این گونه شد یا نه؟



Wednesday, October 26, 2005



شهر تك پران

تهران:
ای شهر دل گرفتة زندانی
ای شهر تن فروش
ای شهر بد نفس، كه نفس هایت، دود است و گازوئیل
من از چه روست، كه در میان كوچه های غرق دودة تو
این همه شادم و سرخوشم؟
مانند كاه،
مثل پرم كه وزن ندارد.
تهران:
ای شهر تك پران
با این كه در میان كوچه های تو، تهران
روزی هزار بار گم می شوم
با این همه،
من از چه روست كه با كوچه های غریب ات
احساس می كنم كه رفبق ام؟
تهران: تهران:
ای شهر دودسرشت:
ای شهر صف
صف های تایر و برنج و نان و الكلُ گندم
صف های پرخوری،
در میان شكم های سرشار گشنگی[i]
ای شهر منطق وارونه
ای شهر گیج،
شهر بزن بزن، برای هیچ
شهر صدا، صداهای بی خود و موذی
شهر كران….
و شهر خسته و متظاهر
و شهر… چهره های عبوس و زندانی
من از چه روست
كه در میان این همه سختی،
این همه جان كندن،
احساس می كنم كه نفس هایم آسان ترند و سبك تر؟
تهران: تهران:
ای شهر گیج، ای شهر گیج سران
كه قتل گاه امید هزارانی
من از چه روست كه در میان این همه زشتی
احساس می كنم كه جهان زیباست.
و زندگانی من در كنارتو
در لابلای كوچه های دلگرفته و غمگین ات
كه در میانه شان،
مانند كودكان
گم می شوم
آن قدرها كه می گویند، بد نخواهد بود
تهران: تهران :
ای شهر بو ق های مكرر
شهر شلوغ،
ای شهر حق كشی
ای شهر مست، مست الكل وخون
شهر تكبر و تزویر
ای شهر تن فروش
ای شهر هرج و مرج و بی سر و سامان،
ای شهر هرت…
آیا از آن نجابت دیرین ات
چیزی به رسم یادگار به جا مانده است؟
تهران
ای قتلگاه
ای قتلگاه شرف
ای شهر پنجه بكس
ای شهر عربده
ای شهر عشق و آشتی
ای شهرقهرو ستم
ای شهر گورهای مخفی و ناپیدا
ای شهر خون طلب
ای شهر زخم دار
من از چه روست كه
این همه با یاد و یادگارهای تو
این خطوط مبهم و ناخوانا
كه در ذهن مه گرفته مغزم كمرنگ می شوند،
سرمستم؟
تا كجا؟
تا كی؟
شط طویل خاطره هایم جاری است
در امتداد زمان
تا مركز زمین.
و من هنوز…
تصویرهای كودكی ام را
كه با عشق و انتظار
در قاب سینة خود حفظ كرده ام
مانند آب صاف و گوارائی می نوشم
تهران: تهران:
ای شهر پنجه بكس و عربده
ای شهر صف
ای شهر مست
ای شهر دود ودم
شط طویل خاطره هایم
جاری باد
زیرا كه سالهاست
جز خون و نعش،
جز تلخی و تباهی و زشتی
جز نابكاری ونادانی،
جز جسد
چیزی به چشم های خسته نمی آید
تهران، تهران
ای شهر پنجه بكس و عربده
شهر قمه
قمه های موتور سوار
ای شهر عشق و صفا
ای شهر صف
ای شهر مست
مست جین و ویسكی قاچاق
ای شهر مهر ووفا
ای شهر دود ودم
شهر گذشت
ای شهر فاحشه های نابالغ
شهر آدمیان بلوروار
ای شهر دروغ و دوروئی
شهر فریب
ای شهر تك پران،
تا كی و تا كجا؟
خود را به خاطره هایم بسپارم؟

منامه- بحرین، هتل گلف گیت، 29 اگوست 2003
[i] در بيرون رستوران البرزدر تهران دو صف وجود دارد. صفي از مشتريان كه بروند و كباب هاي 50تا 70 سانتيمتري را نوش جان كنند. رستوران در ظرف هاي يك بار مصرف غذاي زیاد آمده را به مشتريان مي دهدكه به خانه ببرند. در بخش خروجي رستوران، صفي است از گرسنگان كه از مشتريان غذاي زياد آمده را گدائي مي كنند! ا زکسی نقل نمی کنم. خودم به چشم خودم دیدم.



Tuesday, October 25, 2005


ما و این « کرمهای انترنتی ما» و یکی دو نکته دیگر: 


نمی دانم ما را چه می شود؟ سال 2005 هم دارد خرده خرده به آخر می رسد ولی ما هنوز که هنوز است از پیش مقدمات این دوره و زمانه بی خبریم و یا تجاهل می کنیم. انترنت که قراراست وسیله ای برای تسهیل مبادله اطلاعات باشد در میان ما به صورت وسیله ای برای دق ودل خالی کردن در آمده است. کم نیستند کسانی که ظاهرا کار دیگری ندارند به غیر از این که در این وبلاگشهر بی در وپیکر پیدایشان بشود وبرای عده ای از سوی دیگرانی دیگر کامنت بگذارند. در این کامنت گذاشتن ها نیز هیچ اصول اخلاقی و مذهبی و یا سیاسی نیز وجود ندارد که شایسته رعایت کردن باشد. یعنی می خواهم بگویم که به جای این که به یک دیگر کمک کنیم تا از این وسیله ای که هست بیشترین بهره را در شناخت بهتر از یک دیگرو از زمانه ببریم آن را عملا به صورت وسیله ای برای « کارافزائی» برای یک دیگر در آورده ایم. روحیه ملی مان که از این خراب تر نمی شود. روحیه فردی مان که در وجوه عمده و اساسی به شدت خراب است. خودمان هم که با این کارافزائی نه فقط کمکی به بهبود اوضاع نمی کنیم بلکه وضع را از آن چه که هست خراب تر می کنیم. از سوی دیگر، دربرخورد به همین مشکلات، چند و چندین گروه در میان ما قابل رویت اند.
- گروهی که همه کاسه وکوزه ها را بر سر « استکبارجهانی» می شکنند و در همه چیز بوئی از « توطئه» می شنوند و به این هم کار ندارند که مگر در معادلات قدرت جهانی چکاره ایم که کسی بخواهد به این گستردگی در برخورد به ما، « توطئه پردازی» کند؟ انقلاب بهمن به این خاطر اتفاق افتادکه ایران « ژاپون» نشود! اگر در نظر داشته باشید که آقای حداد عادل هم می خواهد یک «ژاپون اسلامی» تحویل بدهد مشاهده می کنید که « توطئه گران» کور خوانده بودند!! البته دراین بیست و چند سال گذشته هم نه فقط برسر دولت درایران که حتی مخالفان همین دولت در خارج از ایران، « استکبار» در گیر توطئه بود! واما کسانی که می کوشند همه مسایل ومشکلات مارا با توطئه استکبار « توضیح» بدهند، در نظر نمی گیرند که اگرهمین « استکبارجهانی» برای چند هفته - فقط چند هفته- از ما نفت نخرد، ما حساب مان با کرام الکاتبین است. همه چیز به کنار، در کشوری که بر دریائی از نفت خوابیده است باید با اسب والاغ این ور و آن ور برویم چون اگر دلارهای نفتی نباشد، بنزین وارداتی هم نیست که در پیکان های سیری ناپذیر و یا بنزهای آخرین مدل به مصرف برسد! ولی ما طوری رفتار می کنیم که انگار به زمانه داریوش و یا کورش « قبله عالم ایم» و اقتصاد مان هم مثل یک ساعت ممتاز ساخت سوئیس خوب و بقاعده کار می کند. غافل از این که اگر این دلارهای بی صاحب نفتی نباشد، قحطی و گرسنگی این مملکت باستانی را در بر می گیرد. در گذشته نزدیک هم همین بود. نمود بیرونی همین دیدگاه را در حرکت های خنده دار اخیر در داخل ایران می بینید که می خواهند تجارت با انگلیس و کره و چند کشور دیگر را در اعتراض به رای ای که داده اند متوقف کنند. خوب متوقف کنید، چه می شود؟ خودتان با کمبود روبرو می شوید! تازه معلوم نیست اگر رای دادن در پرونده اتمی ملاک کار باشد که باید به غیر از ونزوئلا همین « تحریم» را درباره دیگران هم بکار گرفت. در آن صورت، من که نمی دانم کدام کشور باقی می ماند و از آن گذشته، چرا آدم عاقل باید اقدام به انجام کاری بکند که خودش هم می داند یا باید بداند که توان انجامش را ندارد.
- گروهی دیگر که همه کاسه و کوزه ها را بر سرحکومت می شکنند و از این که کسی چون « احمدی نژاد» در این مملکت رئیس جمهور شده است، بدون برخورد به سیاست هایش « احساس سرشکستگی» می کنند و از ایرانی بودن خود « شرمنده اند». اگر ایراد به سیاست های دولت تازه بود که خوب حرفی نبود. ولی ایرادها به واقع و به راستی بچگانه است. این حضرات از « قیافه» احمدی نژاد « خوششان » نمی آید! انگار که می خواهند با او هم خوابگی کنند که قیافه اش برای شان این همه مهم شده است! وضع این جماعت به راستی اسف انگیز است. هم انتخابات ایران را « نمایش» می دانند و« طبیعتا» تحریم اش می کنند و هم اگر لازم باشد، نتیجه اش، « مشت محکمی می شود بر دهن ولایت فقیه». هم می دانند « رئیس جمهور» در ایران کاره ای نیست وهم نگران اند که این « احمدی نژاد» با مواضع « تندی» که می گیرد ممکن است موجب حمله امریکابه ایران بشود! تو گوئی که این امریکائی ها « نازنین» برای حمله به یک کشور دیگر، منتظر « دعوت» کسی می نشینند! از« تقلب» درانتخابات شکوه می کنند وبا قاطعیت می دانند که « کسی» در این انتخابات شرکت نکرده است! و اگر هم بگوئی که قبول، در این انتخابات تقلب شده است ولی همه اش تقلب نبود. در وبلاگ های شخصی بدون هیچ وابستگی به دولت ومقامات دولتی، عکس هائی هم آمده است که حداقل بخش هائی از مردم در انتخابات شرکت کرده اند. اگر نتوانند این عکس ها را انکار کنند، د رذهن استبداد زده این حضرات نمی گنجد که ایرانی ها هم حق دارند در انتخابات مخدوش شرکت کرده وحتی به همین آقای احمدی نژاد رای بدهند، می گویند چه انتظار داشتی! اگر رای ندهی که پدرت را در می آورند! و معلوم نیست که اگر دولت پدر آدم را وقتی رای ندهی در می آورد پس چه شدو چگونه شد که با زبه گفته همین حضرات، « کسی» دراین انتخابات شرکت نکرده است! نه این که مشکلم شرکت یا عدم شرکت مردم در این انتخابات مخدوش باشد،بلکه قصدم توجه به شیوه استدلال خود ماست! به جای استدلال « بهانه جوئی» می کنیم و خسته هم نمی شویم.همه مسایل ما به کنار، همین مشکل کوچک انترنتی که در بالا به آن اشاره کرده ام به حکومت ایران چه ربطی دارد؟ بخش عمده ای از این « کرم های انترنتی» ساکن خارج از ایران اند و بخش عمده زندگی شان را در همین فرنگ، مستقل از پاسدارو بسیجی و وزارت ارشاد سر کرده اند. ولی از زندگی درغرب و از غربی ها چیزی که چیزی باشد نیاموخته اند. چون اگر آموخته بودند که دلیلی نداشت و ندارد که این گونه رفتار کنند!
حالا که دارم از « کرم های انترنتی» حرف می زنم پس اشاره ای گذرا بکنم به کرم های رسمی انترنت و از « سانسور» انترنت درایران هم به اشاره بگویم. درایران که به واقع فکر می کنم سانسور انترنت از حالت تراژدی گذشته و اکنون دیگر دارد یواش یواش به صورت یک « کمدی» در می آید! نه فقط « جنسیت» فیلتر شده است، بلکه، از قرار « زن» و « زنان» هم فیلترند. نمی دانم اگر در این کشورگل وبلبل که مثل هر کشوری 50% جمعیت اش زن اند، اگر کسی بخواهد در باره مطالعات زنان در انترنت جستجو کند چه باید بکند! لابد باید بنویسد «مطالعات ضعیفه» یا « مطالعات منزل».... که شاید از فیلترمقامات رد بشود!! واقعا که روزگار غریبی است نازنین!!
- و باز گروهی دیگر که نخوانده ملا شده اند. در باره هر چیز و همه چیز اظهار نظر می کنند. اگر صحبت فیلم باشد، فیلم شناس اند. اگر از اقتصاد حرف بزنید، اقتصاد چپ وراست، بازار گرا و دولت سالار را کهنه کرده اند. خلاصه هیچ چیزی نیست که این « اساتید» در آن خبره نباشند. بعد می روید و نوشته هایشان را می خوانید. دل تان می خواهد به سرنوشت خودتان گریه کنید. از ضعف تحلیل و زمین و آسمان را به هم دوختن که بگذرم، تازگی ها دیده ام و می بینم که به طور روزافزونی، فارسی هم بلد نیستند. یعنی در یک پست چند سطری آن قدر غلط املائی و انشائی دارند که آدم حالش از فارسی نوشتن شان بهم می خورد. البته این اساتید « معتبر» معمولا هم در باره مسایلی می نویسند که نه فقط مسایل یومیه ایرانی ها دردرون و بیرون از ایران نیست، بلکه مسایل یومیه این جوامع غربی هم نیست. ولی نوشتن در باره این مسایل حاشیه ای، از جمله شواهد تظاهر به روشنفکری است. با این همه ادعا، از ظاهرشان که بگذرید، عهد بوقی اند- یعنی کردارشان به این دور وزمانه نمی خورد. خرد ورزی ندارند. از تعقل بی بهره اند. هنوزبه عصر آمار و حرف را از روی سند و مدرک زدن نرسیده اند ولی به « پسامدرن بودن» تظاهر می کنند. اگرچه بدشان نمی آید نخود هر آشی باشند و در هر « نهضت» انترنتی برای اعتراض به این یا آن ستمگری « مداخله» نمایند ولی خودشان در برخورد به آدمهای دوروبر خود، نماد مسلم توحش اند. توحشی مدرن و حتی می گویم پسامدرن که به خاطر پسامدرن بودن، تعریف شدنی هم نیست. البته، قرار است این بی اصولی و بی پرنسیبی و این « تن فروشی عقیدتی» نشانه آزادگی باشد و البته که این چنین نیست. چیزی را که نشان می دهد در بهترین حالت، یک زندگی قارچ گونه و انگلی است که هرکس تا آنجا به دیگری می چسبد که بتواند ا زشیره جانش ارتزاق کند و همین که این کاررا کرد، می رود و خودش را به جان دیگری می بندد. این کار عنوان اش چیست نمی دانم. ولی می دانم که نه به دولت ایران مربوط می شود و نه به استکبار جهانی.
به قول ضرب المثل خودمان:
« خودم کردم که لعنت برخودم باد...»



Saturday, October 22, 2005


تاملاتی در باب سرمایه داری، طبقه، تحلیل طبقاتی 


نوشتة: امیر
امیر عزیز در پیوند با یادداشت من مطلبی نوشته است که می خوانید. از امیر ممنونم که اجازه داد این مطلب را در نیاک منتشر کنم.
ا.س.

«از طبقه و تحلیل طبقاتی چه درکی داریم؟ آیا فروپاشی « سوسیالیسم واقعا موجود» نشان نداده است که این مقوله ها دیگر فقط به درد «از طبقه و تحلیل طبقاتی چه درکی داریم؟ آیا فروپاشی « سوسیالیسم واقعا موجود» نشان نداده است که این مقوله ها دیگر فقط به درد بررسی های تاریخی می خورند؟ آیا تنها با لغو مالکیت خصوصی، می توان به جامعه ای غیر طبقاتی رسید؟ از سوی دیگر، آیا جامعه ای تقسیم شده به طبقات می تواند جامعه ای « عدالت محور» باشد؟»
احمد سیف

نظام سرمایه داری، در بینش مارکسی، نظامی است دوپاره. دوپارگی این نظام از مساله مالکیت خصوصی بر ابزار تولید نشات می گیرد. این دوپارگی خود را در وجود دو طبقه کارگر و سرمایه دار عریان می کند. در هرمنوتیک مارکسی از جامعه، این دوپارگی تنها ازطریق الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است که رفع می شود. الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید پیشدرآمد انحلال طبقات است و بستر گذار به پایان تاریخ مارکسی، یعنی گذار به جامعه آرمانی کمونیستی. این دوپارگی تنها امر مادی نیست. بلکه خود را در دوپارگی میان عین و ذهن نیز نشان می دهد. به بیانی، تعریف مارکس از طبقه حاوی دو جنبه است: برخورداری یا نابرخورداری از مالکیت بر ابزار تولید از سویی و آگاهی یافتن بر این برخورداری یا نابرخورداری. مارکس آگاهی را هستی آگاهانه می نامد، که در این اندیشه به معنای آگاهی از هستی یا موقعیت طبقاتی خویش است. مارکس همچنین به موازات بحث درباره مالکیت و کار از آگاهی کاذب سخن می گوید، که درواقع مراد مارکس است از آن چه ایدئولوژی خوانده می شود. بر بستر هستیِ اجتماعی دوپاره که بر بنیاد رابطه با مالکیت بر ابزار تولید استوار است، آگاهی کاذب یا ازخودبیگانگی پدید می آید. ازخودبیگانگی تنها بیگانگی از مالکیت و ابزارتولید نیست،بلکه بیگانگی از اهداف تولید نیز هست که ازجمله در شیئیت یافتگی یا بت وارگی عرض اندام می کند. اگر فشرده بگویم، اندیشه مارکسی نوید جامعه نو فقط ازطریق برچینی مالکیت خصوصی است. آن چه این جا حائز اهمیت است این است که بحث طبقه با مالکیت گره خورده است و گذار به جامعه غیر-سرمایه داری یا فرا-سرمایه داری یا ، هر نام دیگری که بخواهید، در اندیشه مارکسی فقط ازطریق الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید میسر است. این که لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید به منزله «دولتی کردن»، «ملی کردن» و یا «اجتماعی کردن» آن است، بماند. هرچند تجربه سوسیالیسم واقعا موجود پندآموز است. به این مفهوم، نظریه مارکس نظریه کلان است یا به عبارتی یک فرا-روایت. چگالی اندیشه مارکسی تحول جامعه ازطریق تحلیل طبقاتی است. تحلیل طبقاتی انعکاس موقعیت طبقاتی است. آگاهی حقیقی، در اندیشه مارکسی، نخست معرفت یافتن براین واقعیت است و سپس تغییر آن است. آن چه که در اندیشه مارکسی پراتیک نام برده می شود. شاید بیراهه نرفت اگر گفت عصاره اندیشه مارکسی بیواسطگی است. به همین جهت است که در اندیشه مارکسی جامعه سرمایه داری تضاد آشتی ناپذیر میان کار و سرمایه وجود دارد و این تضاد به گونه انقلاب رفع می شود. این فشرده متراکم و کم وجهی است از خوانش من از مارکس.
اما آن چه امروز به نام نظام سرمایه داری در حال جهانی سازی خویشتن است تا چه حد با آن چه مارکس اندیشیده، همخوانی دارد؟ تحلیل طبقاتی تا چه حد ساختار اجتماعی موجود این جوامع را بازتاب می دهد؟
برآنم که نظام سرمایه داری معاصر نظامی دوپاره نیست، که نظامی چندپاره است. جامعه مدرن جامعه ای تفکیک گشته به حوزه های متفاوت، که هریک حاوی رمز خود است. این چندپارگی تقلیل خود به دوپارگی را برمی تابد و به همین جهت به بازنمایندگی میدان می دهد. چندپارگی جامعه سرمایه داری معاصر فروکاستن به موضوع مالکیت را در نطفه خفه می کند و نظام بازنمایی اش بر بیواسطگی غلبه می کند. به همین جهت، به نظر من، ما با پدیده ای روبروایم که شاید پارادوکس بنماید، اما امرواقع است. آن پدیده این است که درست به جهت همین بازنمایندگی، آن چه مارکس آگاهی کاذب یا آگاهی طبقاتی نام نهاد، به پارادایم فکری بدل نمی گردد زیرا رابطه میان زیربنا و روبنا رابطه انعکاسی نیست، که رابطه باژگونه است. به عبارتی، شاید بتوان گفت که آگاهی معاصر به نوعی آگاهی کاذب است.
می دانیم که مارکس از آن نوع اندیشمندانی بوده است که نمودها را به ماهیت ها بازمی گرداند. اما ماهیت برای مارکس ذات درمعنای قدیمی و کهن آن نبود، بلکه ماهیت تاریخی و اجتماعی است که آبشخوراش رابطه آن با مالکیت و جایگاه آن در چرخه تولید است. به همین جهت هست که مارکس دارای نظریه اجتماعی بوده است زیرا پدیده های اجتماعی را بازنمایی کلیتی می دانست که تام است و کل روابط اجتماعی و انسانی را پوشش می دهد. نظام اجتماعی، در این اندیشه، پیوند خورده است با مناسبات مالکیت. و این مناسبات چنان فراگیر است که فقط ازطریق تحلیل ساختار آن ممکن است به شناخت درست از آن دست یافت و رهایی از آن را مادیت بخشید. طبقه کارگر، در دید مارکس، درست به سبب چنین منزلتی است که رسالت دارد طبقه انقلابی باشد و جامعه را متحول کند.
اما اگر بپذیریم که جامعه سرمایه داری معاصر چندپاره است، تحلیل تقلیل یابنده مارکسی با دشواری روبرو خواهد گشت. و اگر بپذیریم که جامعه مدرن همان جامعه سرمایه داری است – موضوعی که نیاز به تامل دارد- آن گاه تحلیل طبقاتی که درواقع مبتنی بر شاخص درآمد است، با پیچیدگی های مختلفی روبرو می گردد که ناشی از بی اعتبارگشتن اصل دوپارگی چونان ماهیت سرمایه داری است. شاخصه دوپارگی، تضاد و تقابل است. شاخصه چندپارگی، نزاع و ترکیب است. دوپارگی، درنهایب به انفجار می انجامد. حال آن که در چندپارگی منازعات اجتماعی کانالیزه گشته و با نهادینه شدن آن در کل نظام، خصلت انفجاری آن در شکل بحران جلوه می کند. شاید به همین جهت است که آن چه مارکس خصلت بحران زای سرمایه داری نامید، نه به نابودی آن منجر گشته است و نه به آن نظام اجتماعی که غیر-سرمایه داری است.
این چندپارگی ساختاری که نهادینه گشته است و حوزه های متفاوت اجتماعی را تشکیل می دهد، در تحلیل طبقاتی چگونه بازتاب می یابد؟ برخلاف دوپارگی مدنظر مارکس، که لاجرم به آن جا منجر می گشت که آگاهی و کنش طبقه کارگر بازتاب منافع طبقاتی آن باشد، در چندپارگی مدرن و معاصر، چنین رابطه بیواسطه ای دیگر نه ادراک می شود و نه حس می شود. زیرا شاخصه چندپارگی سرمایه داری معاصر، برخلاف اندیشه مارکسی، ازخودبیگانگی نیست، که دگردیسی و روان پریشی است. به بیانی، ادراک جامعه چونان کلیت در اندیشه دوپارگی کلیدی است. اما در اندیشه چندپارگی جامعه چونان کلیت نه ادراک می شود و نه چونان مساله بازتاب می یابد.
این از این نظر مهم است که گرچه جامعه سرمایه داری معاصر، همنوا با نظریه مارکس، مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است، اما بحث بر سر مالکیت خصوصی دیگر متن را تشکیل نمی دهد و به امر حاشیه ای بدل گشته است. زیرا تفکیک مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تفکیک مالکیت بر بدن خویش چنان درهمتافته است که بدیهی می نماید. امر مالکیت چنان پذیرفته گشته است که گویی وحی منزل می نماید. همین بدیهی بودن این امر است که بحث درباره مالکیت خصوصی و سرمایه را از جذبه و اعتبار افکنده است. اما این ناشی از آگاهی کاذب یا فقط هژمونی تفکر سرمایه محوری نیست. چندپارگی نهادین جامعه سرمایه داری معاصر که در نظام بازنمایندگی تبلور می یابد، موضوعیت این بحث را در کانون افکار عمومی مغفول می سازد. بحث مالکیت در پرتو بحث کارآمدی، مشروعیت و باصطلاح ضرورت های بازار رقابت رنگ می بازد و مالکیت بر خویشتن به سان مالکیت بر ابزار تولید می نماید.
ازهمین روی است که درباره مالکیت خصوصی بر ابزار تولید یا نظام سرمایه داری چونان نظام بحث فراگیر و گفتمان ساز نمی شود، بلکه درباره میزان تولید و کارآیی و طرق انگیزه دادن به سرمایه سالاران بحث می شود. به عبارتی، چرخشی در پارادایم صورت گرفته است که خود را در مباحث اجتماعی نشان می دهد.
این چرخش هم برآیند و هم نشانه تحولی است که در طی صدوپنجاه سال اخیر در نظام سرمایه داری صورت گرفته است. این تحول حاکی از مستعارشدن یا وساطت یا میانجیگری است که رخ داده است و فاصله عریان میان کار و سرمایه و مالکیت و روند تولید را پوشش می دهد. این مستعارشدن بازنمایندگی را تولید می کند. منزلت امر بازنمایندگی در جهان سرمایه داری در همین است.
اگر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، روند کار و تولید، اهداف تولید و سلطه در اندیشه مارکس چنان درهم تنیده است که میانجی گری و بازنمایندگی در آن نقشی ایفا نمی کند، در جهان سرمایه داری نوین این میانجی گری نقش مهمی دارد. میانجی گری از طریق بازنمایندگی تقلیل تضادهای آشتی ناپذیر به منازعات اجتماعی اقتصادی بر سر درآمد و منزلت اجتماعی است و رسانه این مبارزه «پول» یا «درآمد» است. گسست مالکیت از روند تولید و کار به افزایش نقش مدیریت راه می برد و نقش مدیران حرفه ای را برجسته کرده، و مساله مالکیت را به حاشیه سوق می دهد.
این وساطت درواقع به نوعی تفکیک رابطه مالکیت و روند تولید و بازتولید آن است. این تفکیک یک تفکیک صوری نیست. بلکه یک تفکیک کارکردی و حقوقی نیز هست. این باواسطگی همان چیزی است که بنیاد مساله بازنمایندگی را در نظام سرمایه داری پی می نهد. اما بازنمایندگی فقط نمایندگی کردن نیست، بلکه خود از استقلال نسبی برخوردار است که تنها محدود به روند کار و تولید نیست، بلکه حتا به روند مالکیت نیز تسری می یابد..
در جهان سرمایه داری چند پاره، برخلاف دوران سرمایه داری دوپاره دوران مارکسی، تفکیکی میان مالکیت بر ابزار تولید، روند تولید و کار، مدیریت و خرده نظام های سیاسی، حقوقی، اقتصادی و فرهنگی و علمی رخ می دهد. این تفکیک کارکردی که متشکل از خرده نظام های نسبتا مستقل است که با پیرامون خود دادوستد دارد، هم بحران زا است و هم بحران زدا.
برخلاف تصور مارکس، که سلطه بر مالکیت خصوصی بر ابزارتولید بی واسطه به سلطه روبنایی بدل می گردد، و رابطه مالکیت و کنترل بی واسطه است، رابطه مالکیت و کنترل در سرمایه داری معاصر رابطه بی واسطه نیست و چندسویه است. این چرخش قبل از هرچیز خود را در حوزه سیاسی و اقتصادی عریان می کند. رمز خرده نظام سیاسی مشروعیت یا عدم مشروعیت است، حال آن که رمز خرده نظام اقتصادی بازدهی یا عدم بازدهی است. گاه اتفاق می افتد که مشروعیت با بازدهی به چالش می نشیند و رابطه اقتصاد و سیاست چونان رابطه تعارض و تقابل می گردد. این تعارضات بواسطه کارکرد نهادینه بازنمایندگی در نظام سرمایه داری معاصر است که الزاما مصداق درهمتنیدگی سلطه اقتصادی و سلطه سیاسی نیست. تا زمانی که رابطه هر خرده نظام با خرده نظام دیگر مبتنی بر رمز درونی آن است و هیچ خرده نظامی به نظام فراگیر بدل نشده باشد، امکان تعارض و منازعه نهادینه است. در سرمایه داری دوران منچستر چنین چیزی محال بود.
مثال ملموس تری را ذکر کنم تا رابطه خرده نظام ها را ملموس سازم. در جریان دادگاه میکونوس دستکم سه خرده نظام نظام سرمایه داری آلمان در نزاع بودند. نظام حقوقی که رمزاش حق یا ناحق است، می خواست جانیان پرونده را فاش سازد و نام آن ها را بیان کند؛ نظام سیاسی که رمزش مشروعیت یا عدم مشروعیت است با این مشکل دست به گریبان بود که چگونه با نظام سیاسی که مخالفان خود را حتا در کشور بیگانه به قتل می رساند؛ و نظام اقتصادی که رمزش بازدهی یا غیربازدهی است خواهان حفظ روابط اقتصادی با ایران بود. تحلیل طبقاتی مبتنی بر دوپارگی جامعه بر اساس تضاد کار و سرمایه چه تحلیلی از این تفکیک کارکردی ارائه می دهد؟
مثال دیگری می زنم.
زمانی کائوتسکی از رهبران سوسیال دمکرات آلمان در نوشتاری درباب رابطه دمکراسی و سوسیالیسم بیانگر این نظریه بود که سوسیالیسم و دمکراسی با هم هیچ منافاتی ندارند، زیرا دمکراسی به منزله حکومت اکثریت بر اقلیت در درون جامعه سرمایه داری که کارگران در آن اکثریت را تشکیل می دهند حاکمیتی نیست مگر حاکمیت کارگران و لذا سوسیالیستی.
او نیز بر این باور بود که صرف کارگر بودن و معرفت یافتن بر آگاهی طبقاتی لاجرم کارگر را وامی دارد حزب خود را انتخاب کند. این مثال را به این جهت می زنم تا شکست دو نحله فکری سنت مارکسیستی را بیان کنم. به تفکر برنشتینی در این جا نمی پردازم. مهم این جا این است که او نیز باورداشت که معرفت بر کارگربودن خویش بی واسطه کارگر را برآن می دارد نماینده خود را برگزیند. در این اندیشه ردپای همان اندیشه دوپارگی را می توان دید.
این پیشدرآمد موید آن است که معضل رویکرد طبقاتی به جامعه لاغرشدن و رنگ باختن عنصر ادراک و آگاهی از و در موقعیت است. صرف کارگر بودن همان قدر امر اقتصادی است که مدیران حرفه ای صرف امر اقتصادی است. یعنی آگاهی از موقعیت خود اگر در این رویکرد مراد نشود نتبجه این می شود که رابطه میان آگاهی و خودآگاهی به همان گونه ای بازتاب پیدا کند، که مارکس از آن چونان آگاهی کاذب نام می برد. این درحالی است که مارکس چون به بی واسطگی چونان نوع زیستن باور داشت، و به همین جهت بر این باور بود که هستی آگاهی را تعیین می کند، به این آگاهی کاذب پی برد. اما خود این پی بردن ناشی از همان بی واسطگی در اندیشه مارکسی است که نمادی از بازنمایندگی در آن نیست. به همین جهت این مدیران حرفه ای، همان طور که شما به درستی می گوئید، حالت دوگانه ای دارند. اما آنان به همین خاطر کمتر به معضل نظام اجتماعی دیگر می اندیشند. یا اگر بیندیشند از زاویه نگاه خود می اندیشند تا جایگاه خود را بهبود بخشند.
به رغم آن چه که پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود ادعا شده، فقر و بی عدالتی در جامعه سرمایه داری کاهش نمی یابد. برعکس، ما به سوی افزایش فقر و بی عدالتی در سرمایه داری پیشرفته در کشورهای صنعتی پیش می رویم. منتها، چون ادراک طبقاتی رنگ باخته است و چون طبقه به مفهوم مارکسی نه دریافت می شود و نه به آن مفهوم وجود دارد کنش انسان ها به سمت کنش اقتصادی سوق پیدا می کند.
به بیانی، نظام سرمایه داری بی عدالتی و بازتولید نابرابری را در چارچوب برابری حقوقی خود ادامه خواهد داد، اما چون مالکیت چونان پارادایم تفکر و کنش گویی از جامعه رخت بربسته می نماید، مساله مالکیت به بحث گزارده نمی شود، زیرا بحث کارآمدی و تولید و رشد و مشروعیت برخاسته از آن نقش کلیدی تری ایفا می کند. به عبارتی جامعه بالاخص جامعه سرمایه داری پیشرفته به مراتب اقتصادی تر می گردد و اقتصاد به پارادایم اصلی جامعه بدل می گردد، به گونه ای که آن چه جامعه شناسی کلاسیک همیشه درباره آن اندیشیده، و همیشه رابطه جامعه و اقتصاد را مدنظر قرار داده است اینک به مسائل دیگری روی کرده است.
عدالت در جامعه سرمایه داری به مساله توزیع ثروت تقلیل یافته است. شاخص عدالت اقتصادی در این جامعه قوه خرید است. عدالت در این نظام به موضوع مالکیت ناظر نیست. پارادوکس این نظام این است که عدالت و برابری در درون این نظام نهادینه هستند. برابری حقوقی آن روی سکه نابرابری اقتصادی است. نابرابری اقتصادی در این جامعه چونان بی عدالتی بیانگر عمیق ترشدن فاصله اقشار اجتماعی در هرم درآمدی است. در اواخر دهه هفتاد جان رالز تلاش کرد تعریفی از عدالت را ارائه دهد که بر مبنای آن بتوان جامعه را عادلانه یا ناعادلانه نامید. بر مبنای این تعریف نابرابری های اجتماعی و اقتصادی زمانی عادلانه است که بتوان گفت که محرومان یا اقشار کم درآمد جامعه از آن بهره ببرند. قصد من پرداختن به سایه و روشن های نظریه رالز نیست اما این نظریه نزدیک به ربع قرن است که بر بحث عدالت سایه افکنده است. اگر این تعریف را مبنا قرار داد باز درمی یابیم که عدالت محوری در جامعه سرمایه داری مقتضی است به میزان معینی به نابرابری. در جامعه سرمایه سالار عدالت موید بر نابرابری است. آن چه ما امروز در این جوامع می بینیم دال بر تعمیق بی عدالتی و شکاف درآمد میان اقشار مختلف جامعه است. اما این بی عدالتی نه به گذار از نظام می انجامد و نه به موضوع تامل در باب مساله مالکیت. درهمین رابطه است که می بینیم سیاست مالی یا مالیات به اهرم اصلی مبارزه اجتماعی اقتصادی بدل گشته است.
تحلیل طبقاتی در اندیشه مارکسی بر پایه نقد مالکیت خصوصی بر ابزار تولید استوار بود. به همین جهت تحلیل طبقاتی ناظر بر ساختار طبقاتی بود و واکاوی سرمایه چونان رابطه اجتماعی، چون سرمایه تمامیت جامعه را نقش می زد. تحلیل طبقاتی در این اندیشه لاجرم به مساله مالکیت ختم می شد. این درحالی است که اکنون بحث مالکیت اساسا عمده نیست. و حتا آن جا که از سرمایه بحث می شود بیشتر به وظایف اجتماعی سرمایه ارجاع داده می شود و نه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید. برای مثال کافی است به انتخابات اخیر آلمان اشاره کنم. رئیس حزب سوسیال دمکرات آلمان، آقای مونته فرینگ، سرمایه داران را به «ملخ» تشبیه کرد که شبیخون می زنند و بعد می روند. هرچند منظور وی بیشتر سرمایه مالی و سهام سالاری بود. اما او نیز بحث مالکیت چونان مالکیت را مطرح نمی کند. این همان پارادوکسی است که مدنظر است. نقد طبقاتی بدون نقد و مساله سازی مالکیت بر ابزارتولید.
اگر وجود طبقه را ناظر بر شاخص درآمد بدانیم، امری که خود مبتنی بر درک تک بعدی از طبقه چونان هیات اقتصادی است، توزیع ناعادلانه ثروت تنها به مبارزه بر سر افزایش یا کاهش درآمد فروکاسته می شود. عدم فرارویی مبارزه اقتصادی به مبارزه بر سر کلیت نظام دال بر افول پرسش مالکیت بر ابزار تولید ازسویی است و فروکش کردن جنبش انقلابی و بنیان برانداز سرمایه چونان نظام اجتماعی از سوی دیگر است. به این مفهوم، نه مالکیت بر ابزار تولید پارادایم درک تحولات و ساختار اجتماعی است و نه طبقه یا تحلیل طبقاتی، به مفهوم مورد نظر مارکس، سوژه تحول است و ابزار شناخت. طبقه پارادایم درک تحولات اجتماعی نیست. اما طبقه وجود دارد. این پارادوکس سرمایه داری پیشرفته معاصر است.
قطع نظر از این، می توان گفت که علامت اقتصادی طبقه، یا آن چه سطح درآمد نامیده می شود، درواقع شاید نشانه صنف یا قشر است..
آیا طبقه و رویکرد طبقاتی مصداق جهانی است که مالکیت یا عدم مالکیت مساله آن نیست، بلکه مساله سهام دار یا بی سهام. این پدیده بورس و مساله سهام از بحث طبقه به مراتب مهم تر است و ابعاد اجتماعی آن به مراتب چند لایه است. تحول اجتماعی که گذار از مالکیت یا عدم مالکیت به سهامداران یا غیرسهامداران به همراه خواهد داشت آن روی سکه مدیومی است که جامعه توسط آن کانالیزه می گردد.
شاید بتوان این پرسش را طرح کرد که آیا ازلحاظ نظری ممکن است نظامی را بازسازی کرد که در آن مالکیت مستعار گشته و باواسطه است، اما به تمرکز و انباشت قدرت به آن گونه نمی انجامد که به توزیع نابرابر قدرت و تاثیر گذاری اجتماعی بینجامد؟
بحث طبقه چونان پدیده اقتصادی از همان آغاز با معضل جنبه غیراقتصادی آن روبرو بوده است. و در این جهان که رابطه عین و ذهن انعکاسی نیست و بازتابشی است، که تمرکز در زیربنا به تمرکززدایی در روبنا انجامیده است و شعور کاذب مارکسی خود به پارادایم نوین و معاصر بدل گشته است، مدیران حرفه ای چه به منزله صاحبان صوری مالکیت چه به منزله کارگران صوری مالکیت کمکی به زنده ساختن بحث طبقه نمی کند زیرا فقدان مالکیت آگاهی فقدان از مالکیت را در بر ندارد.
جامعه سرمایه داری دستخوش تغییر است. بحران سوسیال دمکراسی نماد همین تحول است. رابطه اقتصاد و جامعه که در سوسیال دمکراسی می خواست راه حل همگرایانه را یافته باشد اکنون واژگونه شده است و اقتصاد بر جامعه در حال سیطره افکندن است.
به همین جهت مدیریت حرفه ای خود نماد آن است که بحث مالکیت بیش از همیشه ابعاد اجتماعی خود را به منزله مساله از دست داده است. بی تردید پرداختن به این مساله از دید میدانی بسیار جالب توجه و آموزنده است، اما به نظر من نمی نماید که به پیدایش نظام هایی راه برند که سرمایه داری نباشند، مگر آن که تعریف از نظام سرمایه داری را بر مبنای تقسیم طبقاتی فرونهیم و بااین کار درواقع بحث مالکیت را کنارنهیم، که این خود راه گشایی نوینی است به سوی تعریف و بازتعریف سرمایه داری بر مبانی دیگر. که خود داستان دیگر ی است.



Thursday, October 20, 2005


دربارة طبقه 


با فروپاشی « سوسیالیسم واقعا موجود»، اگرچه تقسیم طبقاتی جوامع انسانی تشدید شد ولی تحلیل طبقاتی از همه سر زیر ضرب قرار گرفت. ایدلوگهای نگرش تازه که برخرابه های سوسیالیسم واقعا موجود رقص و پای کوبی می کردند بااعتماد به نفسی کاذب، اعلام کردند که عصر تازه ای آغاز شده است. سرمایه سالاری امریکا که از هر جامعه دیگری « طبقاتی تر» بود- و طوفان اخیر عیان تر از هر تحلیلی این واقعیت را با عینیت آزاردهنده ای آشکار کرد- بیرق دار این تحلیل های « غیر طبقاتی» شد. قرار شد امریکا « سرزمین فرصت ها» باشد و ادعا بر این بود که هرکس که بخواهد و بکوشد، می تواند از این «مخروط طبقاتی» بالا برود. فعلا به این کار ندارم که حتی همین ادعا- یعنی پذیرش وجود این مخروط- خود تائیدی بود براین که جامعه هم چنان طبقاتی است. آن چه که مورد پرسش قرار گرفته بود نه واقعیت طبقاتی بودن جامعه که مفید بودن تحلیل طبقاتی بود.
با این همه، این که جامعه چگونه به «طبقات» تقسیم شده است، به دیدگاه سیاسی تحلیل گر بستگی دارد.
دراقتصاد سرمایه سالاری، وقتی که واقعیت طبقات به رسمیت شناخته می شود، تقسیم بندی طبقات براساس سطح درآمد صورت می گیرد. یعنی ساکنان یک سرزمین یا « درآمد بالا» دارند یا « درآمد متوسط». اگر از این دو گروه نباشند که « درآمد پائین» دارند. این نوع شیوه تقسیم جامعه به طبقات، صرفا یک تقسیم بندی براساس تفاوت کمی در سطح درآمدهاست. و البته که این نگرش، خواه ناخواه، جهت گیری سیاست ها را نیز مشخص می کند. یعنی آن چه که باید اتفاق بیفتد، در بهترین حالت، بازتوزیع درآمد و احتمالا ثروت است. این دیدگاه در دوران طلائی رونق خویش، به صورت وضع مالیات از اغنیاء و هزینه کردن آن دربرنامه هائی برای استفاده همگانی درآمد( به اصطلاح اقتصادیات کینزی یا سوسیال دموکراسی).
و اما، اگرچه کوشش می شود که این نگرش به عنوان تنها نگرش « منطقی» پذیرفته شود، ولی نگرش دیگری هم هست که از مقوله بهره کشی در جامعه سخن می گوید. یعنی جامعه انسانی در یک تقسیم بندی خیلی کلی، به بهره کش ها وجماعتی که مورد بهره کشی قرار می گیرند تقسیم می شود. در این دیدگاه، تناقض موجود بدون دگرسان کردن اساسی جامعه امکان پذیر نیست.
البته در این نگرش به طبقات، ابهاماتی وجود دارد که باید برطرف شود. در این نگرش، آن چه که تعیین کننده است، مالکیت عوامل تولید است. این زمینه نظری، درمبارزه برای ایجاد جامعه ای مدرن اگرچه مناسبات مالکانه را در جامعه تغییر می دهد، ولی در فرایند تکاملی خویش به صورت « ملی کردن» و در نهایت به صورت نوعی « سرمایه سالاری دولتی» در می آید که اگرچه به عنوان « سوسیالیسم» مورد ارزیابی قرار می گیرد ولی سوسیالیسم نیست.
آن چه که دراین تعریف از طبقه و جامعه طبقاتی غایب است، مقوله کنترل پروسه کاردر جامعه است. یا به شیوه ای دیگر اگرگفته باشم این دیدگاه براین پیش گزاره استوار است که مالکان سرمایه، فرایند تولید را نیز در کنترل خویش دارند. بگویم و بگذرم که اگرچه در این دیدگاه، آن چه که اهمیت پیدا می کند نابودی نظم سرمایه سالارانه در فرایند تولید وتوزیع و مصرف است ولی نکته ای که مورد عنایت قرار نمی گیرد این که چه نیروهائی فرانید دوباره سازی نظام اقتصادی را در کنترل خویش خواهند داشت؟ گفتن دارد که اگر تولیدکنندگان در این فرایند دست بالا را نداشته باشند، این خطر جدی وجود دارد که حتی در شرایطی که مالکیت خصوصی وجود ندارد، کارگران هم چنان آزاد و رها نباشند.
درادبیات کلاسیک مارکسی، شیوه حقوقی مالکیت سرمایه است که طبقه بورژوازی را تعریف می کند. همان گونه که پیشتر هم گفتیم، این تعریف، به یک معنا، قدم بعدی را نیزمشخص می کند. یعنی لغومالکیت خصوصی وسیله ای می شود برای گسترش عدالت در جامعه، ولی با درس آموزی از تجربه ها و با نگاهی اندکی دقیق تر به فرایند تولید در اقتصاد، مشاهده می کنیم که علاوه بر مالکیت، مقوله مهم دیگر، کنترل فرایند کار در این نظام است. یعنی امروزه کم نیستند بنگاههائی که اگرچه تعداد کثیری کارگر را بکار می گیرندوحتی درمواقعی بر بخش قابل توجهی از اقتصاد نیز اعمال کنترل می کنند ولی ضرورتا درکنترل هر روزه مالکان سرمایه نیستند. به سخن دیگر، بین مالکیت و کنترل شکافی ایجاد شده است که با « مدیران حرفه ای» پر می شود. موقعیت « مدیران حرفه ای» در اقتصاد سرمایه داری مقوله بسیار حساس و با اهمیتی است. یعنی، این طبقه به خاطر خصلت های مشترک اش با هر کدام از این دو طبقه اساسی یک اقتصاد سرمایه داری، درپیروزی یا شکست مبارزه برای پی افکندن نظام تازه نقش تعیین کننده ای دارد. به یک معنا درست است که مدیران به خاطر این که مالک سرمایه نیستند، همانند پرولتاریا، فروشنده نیروی کار در بازار هستند. در عین حال، نکته مهم تر شاید این است که از آن جائی که بر کارگران اعمال کنترل می کند و سهم به مراتب بیشتری از تولید اجتماعی دارد، به بورژوازی بیشتر شباهت پیدا می کنند تا به طبقه کارگر. نکته این است که در مبارزه برای ایجاد جامعه ای نو، اگر شوراهای کارگری کنترل مستقیم فرایند تولید وتوزیع را در اختیار نداشته باشد، یکی ازپی آمدهای احتمالی، پیدایش نظامهائی است که ممکن است سرمایه داری نباشند- چون باحذف مالکیت خصوصی عوامل تولید به آن معنای رسمی طبقه بورژوازی نخواهد داشت- ولی سوسیالیستی هم نیستند.چون بخش اکثریت جمعیت- کارگران- هنوز نه آزادند و نه از بهره کشی رها شده اند و از آن مهم تر، نه برزندگی خویش اعمال کنترل می کنند. البته که این داستان در این جا ناتمام می می ماند تا فرصتی دیگر پیش بیاید.
یافتن کارآمد ترین و در عین حال، دموکراتیک ترین شیوه تولیدو توزیع چالشی است که دربرابر ما قرار دارد.



Tuesday, October 18, 2005


خلق وخوی ما ایرانی ها: 


راوی گرامی با قلم شیرین اش، به مسایل تلخی اشاره کرده ودراین نوشته، پرسش های شیرافکنی مطرح نموده است که اگرچه پرسش هائی اساسی اند ولی پاسخ سرراست و ساده ای ندارند. بخشی از این پرسش ها را به روایت خودش از زندگی هم ربط داده است. و چقدر خوب است که کسانی چون همین راوی را هم داریم که با وجود این همه ستم که بر او رفته است، به صورت یک « قربانی» در نمی آید. نه تنها یک قربانی نیست بلکه کسی است که به واقع برای هم چو منی که به جای خود، کم هم ادعا ندارم، به واقع افتخاری است که با چنین انسانی هم زمانه و هم زبان شده ام.
از سوی دیگر، با گشاده دستی و سعه صدری که به من دارد، ازمن خواسته است که به اصطلاح فتح باب کنم در این حوزه ای که هم او می داندوهم من که به واقع شیرافکن است. در باره فرهنگ، در باره عرف ما، و هم درخصوص برخورد به زن در این فرهنگ.
اندکی که خودشیرینی بکنم من چند سال پیش نوشته نسبتا مفصلی نوشته بودم در همین حوزه که هم نسخه اندکی دست کاری شده اش در کتابی درایران در آمده است و هم نسخه دست نخورده اش در یک سایت انترنتی.
هرچه که ادعاهای مدافعان غنای فرهنگی ما باشد، واقعیت این است که د راین فرهنگ، به نصف جمعیت ایران ستم عریانی اعمال می شود و اگر طالب رسیدن به جامعه ای انسانی هستیم باید کار را از نقد هر آن چه که هست، آغاز کنیم.
چنین کاری ولی حداقل دو پیش گزاره دارد:
- پذیرش حق و حقوق فردی-
وقتی از حق و حقوق فردی سخن می گویم منظورم حق هم سان اندیشی با من نوعی نیست. این بدترین نوع استبداد و دیکتاتوری است که در همین فرهنگ گرانمایه ما، خود را تکرار می کند. وقتی از حق وحقوق فردی حرف می گویم، این حق و حقوق اما و اگر ندارد. و اما همین جا، پس این را هم بگویم که اگر می خواهیم به جائی برسیم و هرز نرویم، این آزادی فردی ما باید با احساس مسئولیت در خصوص آن چه که می گوئیم همراه شود. نه این که دیگران برای ما تکلیف تعیین بکنند بلکه خودمان، در نظر داشته باشیم که قرن بیست و یکم دیگر زمانه ای نیست که کسی علامه دوران باشد و در باره هر چیز و همه چیز « نظر» بدهد. البته که کماکان هرکس حق دارد ولی حق داشتن، نشانه صلاحیت داشتن نیست و ما به خصوص در وضعیتی که هستیم لازم داریم که در عرصه هائی که صلاحیت نداریم، حرف نزنیم. چون یکی از پی آمدهائی این هرکی به هر کی، اغتشاش اندیشه است و در میان مائی که یاد نگرفته ایم به درستی اندیشه کنیم این اغتشاش نه فقط کارساز نیست بلکه، می تواند بسیار هم مخرب باشد. پس حق وحقوق فردی ما در تداخل با احساس مسئولیت ما، باعث می شود که بتوانیم در گفتمان هائی که با یک دیگر داریم، و یا باید داشته باشیم، مددکار یک دیگر باشیم.
- عمدا و آگاهانه با « مقدس تراشی» مقابله کردن.
یعنی، پذیرش این اصل که راهی به غیر از نقد هر آن چه که هست نداریم. د راین عرصه، نه « خط قرمز» داریم، ونه مجموعه ای از « قدسیان» که هیچ کس نتواند به بارگاهشان نزدیک شود!تا زمانی که در عرصه اندیشه ورزی، خط قرمز داریم کارمان زار است و زار می ماند. نه خود را فریب بدهیم ودر فریب کسی دیگر بکوشیم. چند سال پیش یادتان هست که احمد شاملو- این نمونه برجسته آبرو و شرف ادبیات فارسی در 50 سال گذشته- در باره یکی از بزرگان فرهنگی ما سخنی می گوید که عده ای را خوش نمی آید. در نظر بیاورید و به نشریات درون و برون مرزی همان سال مراجعه کنید تا ببینید که کوتوله های فرهنگی و ادبی ما، با چه بی حرمتی هراس انگیزی کوشیدند به « انتقاد» شاملو پاسخ بدهند!!! خوب وقتی جایگاه نقد در این زبان و در این فرهنگ این گونه باشد به گمان من، تعجبی ندارد که این زبان واین فرهنگ در جا می زند و پیش نمی رود. با من بمیرم و تو نمیری، زبان و فرهنگ به جائی نمی رسند و زبان و فرهنگی که توان دارد نه فقط از نقد نمی هراسدبلکه برای بالندگی خویش مبلغ و مشوق آن می شود. ولی ما چه کرده ایم و چه می کنیم؟ کم نیستند ایرانیان محترمی که هنوز « احمد شاملو» را به خاطر آن سخن رانی « نبخشیده اند»!! خوب، نبخشند، از موقعیت و قدر شاملو که کم نمی شود. چیزی که عیا ن می شود یکی ا زچندین معضل فرهنگی ماست.
اگر بتوانیم این گونه شروع کنیم، می توانیم و چرا نباید بتوانیم که خودمان را از نظر فرهنگی تکان بدهیم. اگرچه برخورد به زن خیلی خیلی هم مهم است ولی همه مشکل فرهنگی ما این نیست.
فهرست وار به شماری از مشکلات خودمان اشاره می کنم که باید در باره شان دست به پژوهش جدی بزنیم.
- بی برنامه ایم و هم چنین ریاکار و فرصت طلب.
یادتان هست یکی از اولین کارهائی که بعد از سال 1357 شد، تشویق خانواده ها به بچه دارشدن بود. نه کسی به این اندیشید که تکلیف مدرسه ابتدائی و متوسطه و دانشگاه چه می شود و نه این که این بچه ها وقتی به سن و سالی می رسند شغل و خانه و هزار و یک نیاز طبیعی دیگرهم دارند. الان مثل خر مرحوم ملا نصرالدین مانده ایم با جمعیتی که به شدت جوان است. هنوز هم برنامه ای نداریم و بعد، البته هزار ویک نوع بیماری اجتماعی داریم که نه می دانیم برای مقابله چه باید بکنیم و نه برنامه ای داریم که خودمان را برای مقابله با این بیماری های اجتماعی آماده کنیم. به پروژه های اقتصادی مان دیگر نمی پردازم. شما صنعت اتوموبیل سازی ما را در نظر بگیرید. در 30 تا 45 سال گذشته، چه انواع مختلف اتوموبیل را در ایران مونتاژ کرده ایم و هنوز که هنوز است، یاد نگرفته ایم که چگونه می توان اتوموبیل ساخت! این تکه را از کتاب خواندنی « جامعه شناسی خودمانی» نوشته حسن نراقی نقل می کنم که بسیار روشنگر است:
«...توصیه می کنم گروهی این همت را بکنند و روی اسامی هم وطنان یک کمی کار بکنند. ببینید درصد بالائی از ثریاها و شهناز های ما حدود پنجاه ساله هستند و اکثر خانم هائی که با نام فرح هستند حدودا چهل و ودو سه ساله. اسامی کورش و داریوش و خشایار و امثالهم که اکثرا سالهای تولدشان مربوط به سالهای 50 و 51 می باشد و هکذا. عمارها و هداها و یاسرها حدود بیست و بیست ویک ساله.... علت آن را می گذارم خودتان بررسی کنید»( ص 81) .
یا اجازه بدهید نمونه دیگری بدهم: در روز 15 تیرماه 1331 از 66 نماینده مجلس، 53 نفر به مصدق رای اعتماد دادند. تنها 11 روز بعد، در جلسة سری 26 تیرماه 1331، از 42 نمایندة حاضر، 40 نماینده به نخست وزیری قوام رای مثبت دادند. 5 روز بعد، در 31 تیرماه 1331، از 63 نمایندة حاضر 61 نفر به دكتر مصدق رای تمایل دادند. عبرت آموز این كه در جلسة 7 مرداد 1331، همان مجلسی كه 40 تن از نمایندگانش به نخست وزیری قوام رای داده بودند، احمد قوام را « مفسدفی الارض شناخته علاوه بر تعقیب و مجازات قانونی، به موجب این قانون كلیه اموال و دارائی منقول و غیر منقول احمد قوام را از مالكیت او خارج می گردد».
- با تاریخ بیگانه ایم.
نمی دانم ا زکدام مثال شروع کنم؟ با این بی حقی عمومی ما در طول تاریخ، آغاز « حقوق بشر» از ایران است! و کسی هم به این سئوال کار ندارد پس چرا با خود ما در طول تاریخ درازمان بدتر از « حیوان» رفتار کرده بودند! یا برابری « زن و مرد» د رایران قبل از اسلام، و بعد معلوم نیست مذهبی ها به کنار، چرا غیر مذهبی های ما، حتی درسال 2005 هم این برابری را به رسمیت نمی شناسند و به آن عمل نمی کنند!
- قهرمان پرور و استبداد زده ایم.
وقتی از کسی خوشمان می آید آن شخص، بی عیب می شود. آن قدر در این ستودن خویش پیش می رویم که خرده خرده هیچ کس دیگری هم حق ندارد به این « بتی» که ساخته ایم بگوید بالای چشمش ابروست. باور کنید دروغ نمی گویم وقتی درکتابی هم از مرادم احمد شاملو ستایش کردم( در یک مقاله) و هم در مقاله دیگری اورا به نقد کشیدم بسیاری از دوستان بدون این که سخن شان ابهامی داشته باشد به خود من گفته بودند که بهتر است « تکلیفم» را با شاملو روشن کنم! چند سالی گذشته است ومن هنوز نمی دانم چه تکلیفی؟ شاملو را به عنوان مراد و استادم دوست دارم و این جا و آن جا به بعضی از کارهایش هم انتقاد دارم. چرا همین جا، پس گزارش نکنم که هیچ نشریه ای در داخل وخارج از ایران حاضر نشد نقد من براستادم شاملو را منتشر کند.
- حقیقت گریز و پنهانکاریم.
چند نفر را می شناسید که برای ریشه یابی مشکلاتی که داریم به خودمان بپردازد؟ اگردست نیروهای خارجی در کار نباشد، حتما ریشه اش به « سلطه اعراب» بر می گردد. از « مغولها» غافل نباشید. آخ! آخ! اگر مغولها نبودند ما خیلی زودتر از غربی ها به « سرمایه داری» رسیده بودیم. این ها ادعاهای من نیست. در کتابهای تاریخی مان نخواندیدش؟
- خودمحور و برتری طلبیم.
ما د رجامعه ای زندگی می کنیم که هنوز با « نمی دانم» به صلح نرسیده است. اگر اندکی « دموکرات» باشیم که فکر می کنیم این « حق» ماست که در باره هرچیز و همه چیز« نظر» بدهیم. و فکر هم می کنیم که به این طریق داریم به آزاد اندیشی در این فرهنگ کمک می کنیم. صحبت اقتصاد باشد هیچ کس نیست که مارکس و کینزوفریدمن را به شاگردی خود قبول داشته باشد. اگر از فلسفه حرف بزنیم که دیگر واویلاست. آن چنان پنبه غولی چون هگل را می زنیم که تا کنون درتاریخ بشر کسی این چنین نکرده است!! من حتی دیده ام که در موارد متعدد « طبابت» هم می کنیم!
- احساساتی و شعار زده.
شما هم لابد شنیده اید که هستند کسانی که خیلی جدی ادعا می کنند ایران را به ما بسپارید سه ماهه یک سوئیس و یا سوئد به شما تحویل می دهیم! یا یادتان هست، چون ایران داشت « ژاپن خاورمیانه» می شد، نیروهای استعماری توطئه کرده و سلطنت را سرنگون کردند. حالا شما درهمان دوره « رونق» یک ماه اکسیژن « دلارهای نفتی» را از اقتصاد می گرفتی، نه گوشت بود و نه نخود لوبیا که با آن یک دیزی بی قابلیت بخوری، بقیه وجوه بماند. الان هم همان است. خدا پدر آقای بوش را بیامرزد که با دیوانه بازی هایش، دلارهای نفتی ما را زیاد کرده است. روزی نیست که شاهد بروزبرنامه های این چنینی نباشیم. در آخرین نمونه دیده ام که آقای احمدی نژاد خواستاراعزام دانش آموزان و جوانان به حج است ومعلوم نیست اگر چنین بودجه ای موجود است چرا صرف بهبود امکانات آموزشی نمی شود تا مثل پارسال گروهی از بچه ها به همراه معلم خویش در آتش خاکستر نشوند! درگذشته سوار بر مرکب سم سیاه نفت به « تمدن بزرگ» رسیده و از آن گذشته بودیم و الان هم، می خواهیم برهمان مرکب « پوزه استکبار جهانی» را به خاک بمالیم. غافل از این که اگر همین « مستکبرین» برای یک ماه از ما نفت نخرند، ما حسابمان با کرام الکاتبین خواهد بود. الان هم نه برنامه ای برای افزایش تولید داریم و نه می دانیم چگونه می توانیم از وابستگی به این « طلای سیاه» که به واقع « بلای جان ما» شده است خلاص بشویم.
- ظاهر سازیم.
نمی دانم از کجا مثال بزنم که به خودمان زیاد بر نخورد؟ شما را نمی دانم د رخانواده هائی که من می شناختم و می شناسم، بهترین میوه ها را مهمان ها می خوردند و می خورند! البته اسمش را « مهمان نوازی ویژه» ایرانی مان گذاشته بودیم ولی من بر آن سرم که علت اصلی اش این بود که خود را به آن چه که نبوده ایم بنمائیم.
- توطئه پندار و توطئه باورو مسئولیت گریز.
فرق نمی کند می خواهد قتل امیر کبیر باشد یا انقلاب بهمن. یا حتی آشفتگی کنونی اوضاع د رایران. در همه و همه این موارد ما- یعنی ما ایرانی ها- « مفعولان» تاریخ ایم و این دیگران اند که بر علیه ما توطئه می کنند! مسئولیت، اگر مسئولیتی باشد آن هم به گردن دیگران است. تازگی ها داشتم راجع به وضعیت رانندگی درایران با چند تائی صحبت می کردم می گفتند، تقصیر از تنگی جاده ها در ایران است و دیگری می گفت، مردم ازدست جمهوری اسلامی اعصاب راحتی ندارند و خوب، « طبیعی» نیست که وقتی اعصابت خراب باشد. این گونه رانندگی بکنی! آدم نمی داند به قول معروف سرش را به کدام سنگ بکوبد! البته همین جا بگویم که اگر با این دلایل من درآوردی موافق نباشی، بدیهی است که « رژیمی» هستی ولی، زمان شاه که « جمهوری اسلامی» نبود ولی رانندگی همین بود. و یا اگر خیابانهای تهران باریک است نمی دانم اگر این جماعت قرار بود در خیابانهای تنگ و ترش لندن رانندگی کنند چه پیش می آمد! یعنی ما نمی خواهیم بپذیریم که رانندگی درایران، یعنی کوشش دستجمعی برای خودکشی، حالا بعضی ها در این کار موفق نمی شوند که آن بحث دیگری است.
- قانون ستیز و قانون گریز.
دلیل اش را نمی دانم ولی ما به قانون تمکین نمی کنیم. می خواهد قوانین مالیاتی باشد و یا قوانین رانندگی. بار آخری که چند سال پیش ایران بودم، دیده بودم که بستن کمربند ایمنی در اتوبان ها اجباری شده بود- خود همین کار اندکی خنده دارد که چرا فقط در اتوبان؟- ولی دیده بودم رانندگان محترم، شخصی وکرایه ای، آقای مهندس و دکتر، که کمربند را می کشند و در نزدیکی نقطه ای که باید به گیره کلیک شود نگاه می داشتند که پلیس گمان می کند کمربند را بسته اند ولی نبسته بودند! وقتی هم اعتراض می کردم که پدرجان به جدم قسم این قانون به نفع خود شماست و تو آن را به صورتی در آورده ای که وبال گردنت شده است و احتمال تصادف را بیشتر کرده است چون یک دستت بند است که نباید باشد. جواب هم این بود که بابا جان تو زیادی در غرب مانده ای! ما حتی چشم بسته هم می توانیم توی این خیابانها رانندگی کنیم! خوب باشد. بر منکرش لعنت. آن وقت، به هرکجای تهران و شهرستانها که می روید از این حجله ها می بینید که عمدتا برای جوانانی که در رانندگی کشته می شوند بر سر کوچه و بازار گذاشته اند! موارد دیگر را می گذارم که خودتان به آن بپردازید.



Friday, October 14, 2005


« زنانه کردن فقر» دیگر چه حرف مزخرفی است که در باره اش نوشته ای! 


بنده خدائی به من ایمیل زده است که « زنانه کردن فقر» دیگر چه حرف مزخرفی است که در باره اش نوشته ای! اگرچه این ایمیل امضاء ندارد ولی روشن است که « آقائی» لطف کرده و آن را برای من فرستاده است. با این امید که این نوشته را بخواند می خواهم در باره این « حرف مزخرف» اندکی بیشتر توضیح بدهم.
بدون این که بخواهم وارد جزئیات بشوم باید بگویم که « زنانه کردن فقر» درسالهای 1970 در مباحثی که در امریکا درباره موقعیت زنان بدون شوهرولی دارای فرزند و نظام رفاه اجتماعی در جریان بود بر سر زبانها افتاد. ولی بعد، درچارچوب های دیگری هم مورد استفاده قرار گرفت و قرار می گیرد. بطور کلی منظور از زنانه کردن فقر افزایش شماره خانواده هائی است که زن مسئول آن است و در مرحله دوم، منظور از آن، مشارکت بیشتر زنان در کارهای کم مزد شهری و عمدتا در بخش غیر رسمی اقتصاد است.
از یک دیدگاه دیگر، زنانه کردن فقر به سه منظورنیز بکارگرفته می شود.
- فقر درمیان زنان بیشتر از مردان است.
- فقر زنان جدی تر از فقر مردان است.
- به ویژه درپیوند با افزایش شماره خانوارهائی که زن مسئول آن است، شاهد فقر عمیق تری هستیم.
یکی از مشکلات جدی در راه وارسیدن بیشتر این مقوله کمبود داده های آماری است. آمارهای مربوط به فقر در وجوه عمده شامل فقر خانوار می شود بدون این که میزان دسترسی زن و مرد را به درآمد خانوارو به خدمات بطور مستقل و مجزا مشخص نماید. این مقوله به خصوص در دو سه دهه در پیوند با رفرم های تعدیل ساختاری که دراغلب کشورها انجام گرفته است بیشتر بر سر زبانها افتاده است. دلیل اصلی و اساسی اش هم این است که هزینه رفرم های اقتصادی تعدیل ساختاری بطور نابرابری بر گردن زنان می افتد. درعین حال، دراغلب جوامعی که برای مقابله با پی آمدهای این سیاست، برنامه های حداقل امنیت اجتماعی را به اجرا در آورده اند، این برنامه ها بطور علنی تنها مردان را د رنظر می گیرد و از بررسی وضع زنان غفلت می کند. شواهد آماری نشان می دهد که وقتی درآمد خانوار کاهش می یابد، مردان معمولا سهم بیشتری از درآمد کش رفته خانوار را برای رفاه خویش دراختیار می گیرند و آن چه که به خانوار می رسد کاهش می یابد. در همین راستا، زیاد اتفاق می افتد که با تداوم این روند کاهش یابنده، مردان بطور کلی از پرداخت هر گونه پولی به خانوار شانه خالی می کنند و یکی از دلایلی که شاهد افزایش شماره خانوارهائی با مسئولیت زنان هستیم همین پدیده است.
درگزارش سازمان ملل ( برای سال 1995) برا ی مثال می خوانیم که از 1.3 میلیارد نفری که در فقر زندگی می کنند 70% آن زنان هستند.
به خصوص در جوامعی که برنامه تعدیل ساختاری را به اجرا درآورده اند، همراه با کاهش موقعیت های شغلی در بخش رسمی، بخش غیر رسمی بصورت یک منبع عمده اشتغال برای زنان و مردان بیکار شده و جویای کار در آمده است.سازمان ملل در سال 2000 گزارش کرد که نسبت زنان در این بازار غیر رسمی از مردان بسیار بیشتر است. التبه در این بخش، نه فقط میزان مزد معمولا کمتر است بلکه ساعات کار طولانی تراست و کارگران از حق وحقوقی برخوردار نیستند. وقوانین موجود- اگر چنین قوانینی وجود داشته باشد معمولا به اجرا گذاشته نمی شوند.
حالا که از تعدیل ساختاری حرف زده ام پس نقش اش را در زنانه کردن فقر بررسی کنم.
با همه ادعاهای مدافعان این سیاست ها، آن چه د راین کشورها شاهدیم نشان می دهد که:
- عدم امنیت شغلی افزایش یافته است ( آن چه که معمولاتحت عنوان بازار کار منعطف از آن سخن می گویند)
- فعالیت اقتصادی در بخش غیر رسمی و حتی غیر قانونی بیشتر شده است.
- افزایش بیکاری
- افزایش فقر، فساد مالی و جرم وجنایت
- کاهش میزان واقعی مزد و حقوق باز نشستگی
- افزایش نابرابری اجتماعی
- کاهش خدمات اجتماعی و دولتی در آموزش، بهداشت، بهداشت خانواده، نگه داری نوزادان، و بطور کلی نظام رفاه اجتماعی. نه تنها در جوامع پیرامونی بلکه حتی در جوامع غربی هم هزینه اصلی این سیاست ها از کیسه زنان پرداخت می شود.
- کاهش نقش و نفوذ اتحادیه های کارگری، امنتیت و بهداشت محیط کار، و حمایت قانونی از حقوق کارگران
- کاهش حمایت های بهداشت محیط زیست.
شواهد موجود نشان می دهد، تاثیر این تحولات منفی در اقتصاد بر زنان به نسبت بیشتر است. زنان بخش عمده کسانی هستند که در نتیجه اجرای این سیاست ها به حاشیه نشینی مجبور می شوند. و به همین خاطر، موقعیت اقتصادی و اجتماعی زنان در این جوامع هر روزه بدتر می شود. تبعیض بر علیه زنان در بازار کارافزایش می یابد و تازه، از نظر اجتماعی نیز این تبعیض بیشتر به راحتی مشهود نیست.
تاثیر افزایش بیکاری و کمبود منابع برزنان به نسبت بیشتر از مردان است. در پی آمد این فشارها، بطور روزافزونی زنان به صورت نیروی کار تحصیل کرده ولی ارزان در می آیند. در این مجموعه، موقعیت زنان به حاشیه رانده شده، برای نمونه زنان روستائی، زنان مهاجر، زنان کهن سال، زنان دارای نقض عضو، زنان جوان، زنان کولی از دیگران به مراتب بدتر است. دراغلب جوامع در حال تعدیل، سیاست پردازان به مسایل مربوط به جنسیت توجه کافی مبذول نداشته و حتی تبعیض بر علیه زنان را به رسمیت نمی شناسند و یا می کوشند برای این تبعیضات توجیهات مذهبی و فرهنگی بتراشند. در نتیجه، فرایند تدوین این سیاست ها از پرداختن به نیازهای زنان غفلت می کند. دربازار کار، تمرکز زنان در حوزه های خاصی است- بهداشت، آموزش، بخش خدمات کم مزد، بخش کم مزد صنعت، برای مثال صنعت نساجی، و دوزندگی و بافندگی.
دردیگر حوزه ها نیز این تبعیض ها وجود دارد و معمولا برای رفع شان عملی انجام نمی گیرد. بطور مشخص، زنان برای انجام کار مشابه در همه کشورها، کمتر از مردها مزد دریافت می کنند. حقوق بازنشستگی زنان از مردان کمتر است. حضور زنان در مقام مدیریت با سهم شان در نیروی کار هیچ ارتباط معنی داری ندارد ومعمولا بسیار ناچیز است. نه فقط زنان کمتر از مردان مزد دریافت می کنند بلکه در صنایع کم مزد، بخش عمده و اساسی کارگران آن زن هستند. تفاوت مزد زن و مرد برای انجام کار مشابه در بخش غیررسمی از بخش رسمی بیشتر است.
گذشته از دلایل پیش گفته، به دلایل زیر شاهد زنانه کردن فقر در این جوامع هستیم.
- انزوا وکناز گذاشته ماندن اجتماعی زنان
- تداوم فرهنگ پدرسالارانه در این جوامع.
- حفظ و گسترش انواع گوناگون نابرابری و تبعیض و پیش داوری در ذهنیت اجتماعی
- کمبود منابع
- موانع موجود برسر فعالیت های اجتماعی و اقتصادی مستقل زنان
اجرای بیشتر برنامه های تعدیل ساختاری، باعث می شود که وضعیت زنان از آنی که هست نیز خرابتر بشود.
دراغلب این جوامع، بخش عمده کارمندان و کارگران بخش دولتی زنان هستند که در نتیجه اجرای این سیاست ها و آب رفتن بخش دولتی، از کار بیکار می شوند و درنهایت، شماره قابل توجهی از آنان مجبورند که در بخش غیررسمی و حتی غیر قانونی اقتصاد به بکار بپردازند. از سوی دیگر، در این جوامع، همانند دیگر جوامع، هنوز بخش عمده کارخانگی بوسیله زنان انجام می گیرد. اجبار به کارکردن در بخش غیر رسمی که ساعات کارش طولانی تر است، در عمل ساعات کارروزانه و هفتگی زنان را بیشتر می کند.
وقتی هزینه های دولتی در بخش های اجتماعی کاهش می یابد، برای نمونه قطع پرداخت مقرری به زنانی که بچه به دنیا می آورند، کاهش مهد کودک های دولتی، پایان دادن به خدمات مجانی بهداشتی دولتی، خصوصی کردن آموزش، کاستن از پرداخت های رفاهی، پرداختهای بازنشستگی، فشار اصلی این برنامه ها هم چنان بر دوش زنان قرار دارد.نمی دانم برای این آقای نه چندان محترم آیا روشن شد که این « حرف مزخرف» به واقع چه بود که در باره اش نوشته ام یا نه؟ به حضور انوارشان اعلام می کنم که اگرفرصتی پیش بیاید باز هم خواهم نوشت.



Wednesday, October 12, 2005


جهانی کردن، کار خانگی و بهره کشی طبقاتی از زنان 


با احترام: برای فرناز سیفی

عمده بحث هائی که بر سر مقوله جهانی کردن می شود از دیدگاههای متفاوت برروی نقش و موقعیت سرمایه و قدرت گرفتن شرکت های فراملیتی تمرکز کرده است. گروهی براین باورند که این تغییرات نوید دهنده آینده ای روشن تر از حال است و گروهی هم چون صاحب این قلم بر این عقیده اند که بدون تغییرات اساسی در شیوه اداره اقتصاد جهانی، آینده نه فقط ناروشن بلکه بسیار مخاطره آمیز خواهد بود. دربرخورد به کار در این اقتصاد جهانی کرده، با تاکید بیش از حد برروی بخشی از کارگران- کارگرانی که در بخش اطلاعات سالار کار می کنند- درموارد گوناگون کار دیگران « بی ارزش» ارزیابی می شود. شماری از مدافعان جهانی کردن طوری سخن می گویند که انگار به غیر از همین جماعت اندک دیگر هیچ گروه دیگری در این اقتصاد کار نمی کند. برای این جماعت، کسانی که مثلا پیتزا را به منازل می رسانند، یا ادارات را تمیزمی کنند، راننده کامیون اند، به کارخانگی مشغولند، بچه داری می کنند، و شماری دیگر- به اصطلاح « کارگران یقه آبی»- اصلا وجود ندارند. از سوی دیگر، یکی از حوزه های که به اندازه کافی مورد توجه قرار نمی گیرد تاثیر این فرایند در افزایش نابرابری در میان زنان است. البته گفتن دارد که فراهم شدن امکانات بیشتربرای ورود زنان دارای مهارت بالا به بازار کار، بدون تردید فاصله موجود بین این زنان- که درواقع بخش مغلوب زنان اند- ومردان را تخفیف داده است. ولی برای این که چنین نتیجه ای به دست آمدنی باشد، کارخانگی هم چنان بوسیله زنانی دیگر- کارگران خانگی- ولی این بار در بخش غیر رسمی اقتصاد انجام می گیرد. به سخن دیگر، زنان در کلیت خویش به دو گروه تقسیم شده اند. زنانی که دربیرون کار می کنند و مهارت و دانش لازم را دارا هستند و زنانی که فاقد این مهارت های نو و تازه اند و به جای این زنان، در منازل آنها کار خانگی را درازای مزد- معمولا مزد پائین- انجام می دهند. به سخن دیگر، روی دیگرسکه شرکت بیشتر زنان با مهارت در این بخش اقتصاد، رشد تقریبا نامرئی بازار دیگری برای کار زنان- منتها با مهارت بسیارنازل- خدمتکاران زن در اقتصاد خانگی است. بخش هر روزافزون تری از زنان مهاجر و پناه جودر این بخش شاغل اند و به خدماتی چون آشپزی، تمیزکاری، و بچه داری برای این زنان شاغل مشغولند. به سخن دیگر، یک رابطه مهم و به مقدار زیادی نامرئی بین این دو بخش از زنان ایجاد شده است. از سوی دیگر، در پیش گرفتن سیاست های اقتصادی نئولیبرالی از سوی دولت ها نیزبا کاستن از امکانات عمومی، به تقاضا برای کارگران خانگی افزوده است. وقتی امکانات عمومی نگه داری از نوزادان در اقتصادکاهش می یابد، برای زنان با مهارت راهی به غیر از این باقی نمی ماند که یا باید از بازار کار خارج شده و خود این کارها را انجام بدهند و یا این که باید با استخدام زنانی دیگر، انجام این مسئولیت ها را به آنها واگذار نمایند.وقتی دولت رفاه آب می رود و امکانات عمومی برای انجام این کارها هر روزه کمتر می شود، زنان با مهارت بالا تنها با بهره گیری از کار ارزان زنان مهاجر و پناه جو است که می توانند به مشارکت خویش ادامه بدهند. به عبارت دیگر، این تحولات نه فقط یک بعد جنسیتی- زنانه و مردانه – دارد که دارای بعدی طبقاتی نیز هست. این « اقتصاد زنانه » ای که دارد شکل می گیرد در یک سویش زن « کارفرما» ست و در سوی دیگر، زن « خدمتکار»- این که زنان خدمت کار از کجا می آیند، در نهایت تاثیر چندانی برروی این تحولات ندارد. آن چه که در این جا قابل توجه است این که اغلب زنان مهاجری که فاقد مدارک لازم برای اقامت هستند مجبورند بطور غیر قانونی کار کنند و به همین خاطر، نه فقط مورد بهره کشی بیشتر قرار می گیرند بلکه در بسیاری از موارد مورد آزار و ستم جنسی هم هستند ولی با این وصف، نمی توانند به مقامات قانونی شکایت کنند.
در سالهای اخیردرجوامع غربی، به دلایل گوناگون زمینه اقتصادی مفهوم مرد به عنوان « تنها نان آور» خانواده از بین رفت و دربسیاری از خانواده ها زن وشوهر هردو در این عرصه به فعالیت پرداختند. با این همه، تحولات لازم فرهنگی یااتفاق نیفتادو یا به آن حدی که لازم بود اتفاق نیفتاد. در نتیجه، کار خانگی هم چنان « وظیفه» ای زنانه باقی ماند. به همین خاطر هم هست که در بسیاری از این جوامع، زنان شاغل در عمل روزی حتی تا 16 ساعت در بخش رسمی و غیر رسمی اقتصاد کار می کنند برای این که علاوه بر انجام کار در بیرون، بتوانند به این « مسئولیت» از تاریخ مانده خویش در اداره خانواده نیز عمل کنند. درمیان زنانی که با مهارت بالا درآمد بالا دارند، بخشی از این کار خانگی است که به زنانی دیگر- خدمتکاران زن- واگذار می شود. به سخن دیگر، مشارکت بیشتر این زنان در اقتصاد رسمی بدون رشد این بخش غیر رسمی اقتصاد برای کار زنان عملا غیر ممکن است.
در پیوند با این بخش رو به رشد اقتصاد غیررسمی زنانه، چند نکته قابل توجه است:
بخش عمده زنانی که در این بخش شاغل می شوند، زنان مهاجرند. در میان زنان مهاجر، برای آن بخشی که فاقد مدارک قانونی لازمند، کار خانگی – غیر از تن فروشی- عملا تنها امکان اشتغال است.
کارگران فاقد مدارک در این بخش نه فقط در معرض بهره کشی و سوء استفاده بیشتر قرار می گیرند بلکه به خاطر وضع نامشخص قانونی خویش، به کارفرمای خویش وابسته ترند و در واقعیت زندگی، مجبور به تحمل هر نوع آزار و ستمی هستند که بر آنها اعمال می شود.
اگرچه در یک واحد سرمایه داری، حوزه مسئولیت های کاری مشخص است ولی در این بخش هیچ توصیف مسئولیت وجود ندارد. یعنی کارگران خانگی عملا باید هرکاری که از آنها خواسته می شود را بدون اما واگر انجام بدهند. این حوزه در برگیرندة همه كارهای خانه، آشپزی، تمیزكاری، خرید، شستشو، خیاطی، چیدن میز غذاخوری، اطوكشی می شود و حتی گاه شامل باغبانی، قطع چوب، شستن اتوموبیل، غذادادن، نگهداری و تغذیه حیوانات خانگی، انجام كارهای عمیقا شخصی و خصوصی [ نه ضرورتا روابط جنسی] بلكه خشك كردن تن پس از حمام نیز هست. كارخانگی ممكن است شامل نگهداری از كودكان وكهن سالان و افراد افلیج نیز باشد.
نظر به این که بین اشتغال و زندگی شخصی و خصوصی شان مرزی نیست کارگرانی که در خانه محل کار خود زندگی می کنند، 24 ساعته در دسترس قرار دارند. به همین خاطر، در معرض سوءاستفاده و بهره کشی بیشتر قرار دارند.
دلایلی وجود دارد كه چرا كارخانگی 24 ساعتی [ یعنی زندگی كارگر خانگی در خانة كارفرما] از دیدگاه زنان مهاجر نیر ممكن است مطلوب باشد. این نوع كاركردن امتیازات مشخصا عملی دارد. برای كسانی كه مدارك قانونی ندارند، خانة كارفرما به واقع پناهگاهی در برابر ماموران دولت است [ البته می تواند به صورت یك زندان نیز در بیاید]. درواقع بسیاری از این كارگران ترجیح می دهند كه 7 روز هفته كار بكنند تا این كه یك روز مرخصی داشته باشند و این طرف و آن طرف بروند و احتمالا بوسیلة‌ پلیس بازداشت شوند. برای كارگرانی كه تازه وارد می شوند زندگی در خانة كارفرما مشكل اشتغال و مسكن را به یك باره حل می كند و بعلاوه به آنها امكان می دهد تا میزان پس انداز خود را به حداكثر برسانند. پس اندازی كه برای بازپرداخت وامی كه برای مسافرت به اروپا گرفته اند استفاده می شود. اگرچه می دانند كه به این ترتیب به شدت مورد بهره كشی قرار می گیرند.
به همین نحو، دلایل دیگری هم هست که چرا کارفرماهای زن ممکن است کارگران مهاجر را به کارگران داخلی ترجیح بدهند. وقتی یک زن محلی به کار گرفته می شود، اگر فرزندش مریض بشود او برای نگه داری از فرزند مریضش از كارش مرخصی خواهد گرفت. یك زن مهاجر نمی تواند این كار را بكند چون فرزندش احتمالا در كشور مبداء زندگی می كند.
مقابله با این شیوه های تازه تر بهره کشی طبقاتی اززنان نه فقط چالشی در برابر این كارگران بلكه چالشی است دربرابر همة شهر وندان، و بطور کلی همة كسانی كه خواهان مناسبات انسانی در جامعه هستند.
12 اکتبر 2005



Monday, October 10, 2005


ایران و سازمان تجارت جهانی 


مدتی پیشتر که پس از 21 بار وتو شدن تقاضای عضویت ایران در سازمان جهانی، امریکا سرانجام تقاضای عضویت ایران را وتو نکرد دولتمردان و بسیاری از کارشناسان اقتصادی ما مدعی اند که این پذیرش یک موفقیت چشمگیری برای ایران است. از آن گذشته، ادعا می کنند که دیگر راه برای بهروزی اقتصادی ما هم هموارشده است.
من با این نتیجه گیری موافق نیستم. به گمان من، اگر تغییرات بسیار اساسی در ساختار اقتصادی وسیاسی ایران پیش نیاید عضویت ایران در این سازمان یک فاجعه تمام عیار خواهد بود که هزینه اصلی این فاجعه را نیز مردم و بطور مشخص طبقه کارگر و زحمت کشان ایران خواهند پرداخت.
برای این که به گوشه هائی از این مسئله بپردازم باید به دو وجه این قضیه توجه کنیم.
یکی- اندکی در باره این سازمان بدانیم و بدانیم که به راستی این سازمان چگونه کار می کند. توزیع قدرت در آن چگونه است؟ سیاست هایش چگونه اند؟ ارجحیت هایش هم چگونه تعیین می شوند.
نکته دوم هم، طبیعتا یک بررسی اجمالی از اقتصاد ایران است. یعنی باید دید که این اقتصاد چه مختصاتی دارد ؟ مشکلات و مسایلش چیست؟ و این مشکلات ومسایل آیا با این عضویت رفع می شوند یا این که احتمالا عمیق تر و حادتر خواهند شد.
اول در باره سازمان تجارت جهانی:
بدون این که سرتان را با جزئیات به درد بیاورم درسالهای پایانی جنگ جهانی دوم عمدتا به رهبری امریکا که در آن موقع موقعیت مسلطی در اقتصاد جهانی یافته بود یک سری کنفرانس هائی برگزار شد و درپی آمد کنفرانس برتون وودز در1944 قرار شد سه تا سازمان بین المللی تشکیل شود:
- صندوق بین المللی پول
- بانک جهانی
- سازمان تجارت بین المللی
کنگره امریکا به دلایلی لایحه سازمان تجارت بین المللی را تصویب نکرد و طبیعتا این سازمان تشکیل نشد. به جایش در 1947 در ژنو اعضا بر سر تشکیل گات توافق کردند. گات- قرارداد عمومی تعرفه و تجارت- برخلاف سازمان تجارت بین المللی و یا سازمان تجارت جهانی ( که بعدا به جای آن تشکیل شد)، یک سازمان ویک نهاد نبود. بلکه یک توافق، یک قراردادی بود برای سامان دادن تجارت در حال افزایش جهانی. هدف اصلی گات هم این بود که مثلا کشورهائی که تعرفه ها و دیگر مقررات دست و پاگیر را کاهش داده بودند به صورت های دیگر همان محدودیت ها را دو باره اعمال نکنند. این که گات به نظر به صورت یک سازمان جلوه گر می شد بیشتر نتیجه یک تصادف بود نه یک برنامه ریزی مشخص و معلوم.
قرار های گات هم در قرارداد 35 ماده ای آن آمده است و هر چند سالی هم برای رهاسازی بیشتر تجارت اعضا دور هم جمع می شدند که به آن « روند» می گفتند. روند ژنو 1960-61، روند کندی 1963-67، روند توکیو 1973-79 و بالاخره روند اورگوئه 1986-93 که در آن تصمیم گرفته شد که سازمان تجارت جهانی به جای گات تشکیل شود. البته قرار داد مورد توافق یک سال بعد در مراکش امضاء شد و به قرارداد مراکش معروف است.
تغییرعمده ای که پیش آمد این بود که گات، یک سازمان نبود ولی WTOیک سازمان است که شخصیت حقوقی دارد.
نکته دوم این بود که اعضا باید WTO و همه قراردادهای دیگر را به صورت یک واحد درکلیت اش بپذیرند و باید قوانین داخلی خویش را برای هم خوان شدن با مقررات WTO تغییر بدهند. به سخن دیگر،اعضا برخلاف گذشته حق انتخاب ندارند که از این توافق ها کدام را می پذیرندو اجرا می کنندو طبیعتا آن چه را که نمی پذیرند خوب اجرا نمی کنند. این حق انتخاب در WTO وجود ندارد.
شیوه حل اختلاف هم تغییر کرده است. یعنی با گات، هم شاکی و هم متهم باید با میانجیگری گات توافق می کردند ولی در تحت WTO فقط درخواست شاکی برای تصمیم گیری WTOکافی است. دریک صورت، می شود از زیر اجرای تصمیم دررفت که هم شاکی و هم متهم با آن موافق نباشند و البته این احتمال تئوریک درعمل پیش نمی آید. و تصمیم WTO لازم الاجراست.
شیوه کار WTO هم این گونه است که هر دو سال در سطح وزارت خانه یک گردهمائی دارند، یک جلسه عمومی- ازجمله برای حل اختلاف و سه تا هم جلسه مشخص برای محصولات، خدمات، و فرآورده های فکری. یک دبیر کل هم دارد و در مقایسه بادیگر موسسات بین المللی به نسبت کوچک است. مثلا در همان سال اول تاسیس WTO در کل 513 کارمند داشت ولی بانک جهانی و صندوق هم به ترتیب، 6781 و 2577 نفر کارمند داشتند
سازمان تجارت جهانی حالا که به صورت یک نهاد در آمده است طبیعتا برای خودش استراتژی هم دارد. مسئله این است که به اعتقاد من این استراتژی در کلیت اش به نفع کشورهای چون ایران که هنوز « در حال توسعه» اند نیست. من به اختصار به چند مورد اشاره می کنم.
- تجارت و سوداگری را به همه ارزش های دیگر مقدم می شمارد. براساس قوانین این سازمان، همان گونه که پیشتر گفتم، قوانین و مقررات داخلی اعضا که برای گسترش حمایت از کارگران، مصرف کنندگان، بهداشت محیط زیست، بهداشت و ایمنی در محل کار، حقوق بشر، حمایت از حیوانات و دیگر اهداف غیر بازرگانی تدوین شده اند باید براساس « حداقل محدودیت برای تجارت» بازنگری شوند.
- مقررات این سازمان به دموکراسی لطمه می زند. یعنی اگر حکومتی که بطور دموکراتیک از سوی مردم انتخاب می شود این مقررات WTO را در نظر نگیرد به مجازات های سخت محکوم می شود. مهم نیست که مردم کشور چه خواسته اندو بر چه مبنائی حکومت خودرا انتخاب کرده اند. درعین حال، همین مقررات دست و پاگیر دست و بال دولت های غیر کارآمد را هم باز می گذارد که هر غلطی که دلشان می خواهند بکنند و بعد بگویند که ما داریم سیاست های سازمان تجارت جهانی را پیاده می کنیم.
- WTO تنها یک تنظیم کننده تجارت جهانی نیست، بلکه مشوق تجارت هم هست. ممکن است بگوئید که اشکال در چیست؟ اشکال این است که مثلا اگر ایران را درنظر بگیرید نیازهای محلی و بومی ایران تحت الشعاع نیازهای تجارت خارجی قرار می گیرد. من نه این که مخالف تجارت خارجی باشم ولی معتقدم که اقتصاد باید به جای تمرکز بر تولید برای صادرات برای مصرف بازارهای داخلی تولید کند و بعد مازاد را به بازارهای جهانی ارایه نماید.
- در همین راستا معتقدم که به جای تکیه بر سرمایه خارجی و یا وام ستانی از موسسات بین المللی باید تکیه اصلی روی منابع داخلی باشد.
- در همین راستا، باید برای به طور جدی سیاست های بازتوزیع ثروت و درآمد را به اجرا گذاشت چون معتقدم که ستون اصلی موفقیت در بازارهای بین المللی، داشتن یک اساس جدی و محکم در بازارهای داخلی است. در این جا بحث یک کم تکنیکی می شود که از خیرش می گذرم. مسایلی چون صرفه جوئی های ناشی از مقیاس، ECONOMIES OF SCOPEو ECONOMIES OF NETWORKING مهم می شوند که متاسفانه معادل فارسی شان را نمی دانم.
- تصمیم های استراتژیک اقتصادی نباید به دست های کور بازار سپرده شود- در کشورهای صنعتی این چنین نبوده دلیلی ندارد که در کشورهای چون ما چنین شود. بطور خلاصه من معتقدم که اقتصاد باید در خدمت جامعه باشد نه این که جامعه بوسیله اقتصاد هدایت شود.
- مقررات واحد بین المللی برای همه کشورها مناسب نیست. آن چه لازم داریم کثرت گرائی است تا این که این مقررات با توجه به نیازهای محلی وبومی تنظیم شود
WTO به این دلیل به ضرر کشورهای پیرامونی است که برخلاف تجربه کشورهای صنعتی کنونی، به آنها امکان نمی دهد که از صنایع نوزاد خود حمایت کنند. همه تلاش WTOبراین است تا بازارهای این کشورها به روی شرکت های بزرگ جهانی باز شود. در شرایطی که کمبود تولید وجوددارد، مثل ایران، نتیجه این بازکردن دروازه ها نه رونق اقتصادی بلکه آن چیزی است که تونی ثروال آن را اثر جارو برقی می نامد یعنی شما مثل یک جارو برقی پرقدرت این کالاها را می مکیدو روشن است که پشت بندش، ورشکستگی واحدهای داخلی، افزایش بیکاری، و بعد، هم بحران مالی بین المللی است و بدهی خارجی ... باز بنگرید به نمونه ایران در همین یکی دوسال گذشته که اندکی دروازه ها را باز کردند.کسری تراز تجارت خارجی ما بیش از دو برابر شد. اگر دوره 1380-83 را با سه سال آخر ریاست جمهوری آفای رفسنجانی مقایسه کنیم متوجه می شویم که در این سه سال به زمان رفسنجانی ایران در کل 53 میلیارد دلار واردات و درازایش هم 14 میلیارد دلار صادرات غیر نفتی داشت. یعنی بدون محاسبه دلارهای نفتی، کشور با 39 میلیارد دلار کسری روبرو بوده است. در سه ساله دوم، یعنی به زمان آقای خاتمی کل واردات 106 میلیارد دلار و صادرات غیر نفتی ما نیز 23 میلیارد دلار بود . یعنی کسری تراز کشور با 113% افزایش به 83 میلیارد دلار رسید( منبع سایت بازتاب) در سال 83 به نسبت سال 1382، واردات به ایران 30 درصد افزایش یافت و از 30 میلیارد به 35 میلیارد دلار رسید در حالی که صادرات غیر نفتی ما، کمتر از 7 میلیارد دلار بود که به یک حساب سرانگشتی، کسری تراز غیر نفتی ما می شود 28 میلیارد دلار و اگر دلار را معادل 900 تومان بگیرید، یعنی برای 25.200.000.000.000 تومان کالا و خدماتی که در اقتصاد ایران به مصرف رسید، شغلی در کشور ایجاد نشد. جالب است اگر بدانیم که تنها در سال 1383 به گفته وزیر بازرگانی، از همان صندوق ذخیره ارزی کذائی 8 میلیارد دلار در بخش صادرات سرمایه گذاری شد( همشهری 17 فروردین 1384) و این در حالی است که کل صادرات غیر نفتی ایران در آن سال، تنها 7 میلیارددلار بود! یعنی حتی سرمایه گذاری دولت هم- وقتی دروازه ها رو باز می کنید- نه فقط « ارز آوری» نداردبلکه مثل مرحوم ملا نصرالدین برای هر دلار درآمد صادراتی، ما یک دلار و 15 سنت هزینه می کنیم!!
- WTO اصل اقدامات احتیاط آمیز را به رسمیت نمی شناسد یعنی اعضا نمی توانند برای مقابله با خطرات احتمالی دست به اقدام بزنند
- WTO سازمانی است مخفی کار، یعنی واحدهای این سازمان در باره « مشروعیت» قوانین ملی اعضا تصمیم گیری می کنند، ولی این تصمیمات در جلسات غیر علنی اتخاذ می شود.
- البته ما دولت مسئول و مردم دوست نداریم ولی اعضائی که نیک بخت ترند و از این حکومت ها دارند، دامنه فعالیت دولت د رحوزه هائی مثل استفاده از درآمدها برای پیشرفت حقوق بشر، بهداشت محیط زیست، حقوق کارگران و دیگر اهداف غیر تجارتی به خاطر قوانینWTO محدود می شود.
- WTO اجازه نمی دهد که دولت ها براساس ضوابط اجتماعی و غیر تجارتی، مثلا ممنوعیت ورود کالاهائی که با کارکودکان تولید می شود، یا تولیدات واحدهائی که اصول ابتدائی ایمنی در آنها رعایت نمی شود را ممنوع کنند.
- WTO ثبت حق اختراع نسبت به موجودات زنده را هم به رسمیت می شناسد.
حالا اجازه بدین یک کم در باره اقتصاد ایران و این عضویت حرف بزنم.
اقتصاد ایران- مشخصات کلی
نمی دانم چه حکمتی است که در میان بسیاری از ایرانیان، سازمان تجارت جهانی به صورت یک منجی در آمده است و به همین خاطر هم هست که عضویت در آن، این گونه که ادعا می شود به خودی خود، قرار است باعت تخفیف مسایل و مشکلات اقتصادی ما بشود. این نگرش نه فقط در میان شماره روزافزونی از نئولیبرال های وطنی بلکه در میان اعضای دولت آقای خاتمی هم جا افتاده است. به عنوان نمونه، معاون وزیر اقتصاد ادعا می كند كه « با پیوستن به سازمان تجارت جهانی اقتصاد ایران به شكوفائی اعلا خواهد رسید»[i].
بلافاصله با این سئوال روبرو می شویم که چگونه؟ یعنی مکانیسم این شکوفائی اقتصادی چگونه است؟ از آن گذشته، اگر این حرف درست باشد، پس اقتصاد همه ی کشورهائی که عضو این سازمان هستند باید، « خیلی شکوفا» باشد، و به تحقیق این گونه نیست. یعنی شکوفائی اقتصادی را به عضویت در سازمان تجارت جهانی وصل کردن، فاقد وجاهت منطقی است.
و اما در خصوص اقتصاد ایران، در حال حاضر، ایران در بخش غیر نفتی اقتصاد یک کسری خیلی جدی دارد. یک چیزی بین 25 تا 30 میلیارد دلار از آن چه که در اقتصاد ایران مصرف می شود در ایران تولید نمی شود. یا تولید داخلی نداریم و یا تولید داخلی کیفیت نامرغوبی دارد که مورد پسند مصرف کنندگان داخلی قرار نمی گیرد. واقعیت هر کدام باشد، ولی نتیجه تفاوت نمی کند. اگر تولید داخلی نداشته باشیم که روشن نیست شکوفائی ما با پیوستن به سازمان تجارت جهانی چگونه به دست خواهد آمد؟ و اگر شق دوم درست باشد، یعنی محصولات داخلی یا به خاطر کیفیت نامرغوب و یا قیمت بالا در داخل متقاضی ندارد، در آن صورت، آن محصولات بنجل یا گران را با چه ترفندی باید به خارجیان فروخت؟ خارجیاتی که هم به کالای ارزان تری دست رسی دارند- از همان منبعی که کالا به ایران صادر می شود، اگر فرض دوم ما درست باشد- و اگر هم تولید داخلی کم باشد، که باتشویق صادرات آن چه که در داخل کم یاب است، بر تورم در اقتصاد ایران چه خواهد آمد؟ همین جا بگویم که مطابق برآوردهای بانک جهانی تولید ناخالص داخلی ایران بین 110 تا 120 میلیارد دلار است که در آن صورت، کسری موازنه تجارتی ( تفاوت بین واردات و صادرات غیر نفتی) ما حدودا 20 تا 25 درصد تولید ناخالص داخلی است. به سخن دیگر، کمبود تولید و کمبود توان تولیدی در اقتصاد ایران بسیار جدی تر از آن است که در نگاه اول به نطر می رسد.
یکی از مسایلی که در این مباحث، زیاد مورد توجه قرار نمی گیرد به واقع ماهیت به شدت عقب مانده بخش خصوصی درایران است. این که اقتصاد سرمایه داری خوب است یا بد الان مد نظر من نیست. واقعیت این است که اقتصاد ایران سرمایه داری است ولی بخش خصوصی اش چه الان و چه در زمان شاه، به خاطر فعالیت های مولد اقتصادی نیست که ثروت اندوزی می کند. این بخش خصوصی به شدت رابطه سالار، و به همین خاطر، رانت طلب است و عمدتا هم رانت خواری می کند. می خواهم این نکته را بگویم که این بخش، به خاطر مسایل به اصطلاح سیاسی- وابستگی و پیوستگی به مراکز قدرت- این روزها به آنها می گوئیم آقا زاده ها و دیگر وابستگان- است که مطرح است نه هیچ چیز دیگر. می دانم حرفم اندکی خنده دار است ولی به گمان من، اصلا منطق کارکرد نظام سرمایه داری را نمی شناسد و چون رانت خوار است، برای تخفیف بحران ها اقتصادی هم کاری نمی کند یا کار جدی ای نمی کند چون تداوم بحران به نفع اوست و رانت بیشتری نصیب او می کند. به کمبود تداوم می بخشد- چون کمبود، رانت را بیشتر می کند. من دریکی ازمقاله هائی که منتشر کردم نشان دادم که نرخ برگشت در صنایع سیمان مثلا 162% است . با هر معیاری که به آن بنگرید، این میزان نرخ برگشت، اسمش سود نیست بلکه رانت است. یعنی اگر مکانیسم بازار که دل وهوش از بسیار از ایرانی ها برده کار بکند، شما این میزان سود ندارید ونمی توانید داشته باشید. درایران یک مترسکی به اسم بازار هست ولی رابطه ها ست که دارد کار می کند. به عنوان مثال می گویم، از دولت ارز ترجیحی می گیرد برای تولید، بعد، ارز را تو بازار سیاه می فروشد. الان خبر ندارم ولی تا چند سال پیش حتی « صادراتش» هم ارز سوزی داشت. چون ارزی را که صرف خرید مواد اولیه می کرد ترجیحی بود بعد ارز به دست آمده از صادرات را در بازار سیاه می فروخت. اگر چه در آمد ریالی داشت ولی از منظر میزان واقعی، ارزها را آتش می زد.
اگر از مقوله كمبود و پائین بودن توان تولید و یا نامرغوب بودن محصولات درایران بگذریم این را هم می دانیم كه براساس ارزیابی مجمع جهانی اقتصاد، ایران در بین 102 كشور جهان از نظر رقابت پذیری جائی ندارد یعنی از این دیدگاه وضعیت ایران از موزامبیك، هندوراس، مادگاسگار، زیمبابوه، بنگلادش، مالی، آنگولا، چاد، هائیتی هم نامطلوب تر است[ii].
پس اولین سئوالم این است که با این توان رقابتی ناچیزو در واقع ناموجود، پی آمد بازكردن در های اقتصادی مملكت به روی واردات به غیر از انهدام تتمه بنیه اقتصادی و صنعتی مملكت، چه می تواند باشد؟ البته این را نیز می دانیم كه ایران در پائین ترین سطح بهره وری نیروی انسانی در آسیا نیز قرار دارد[iii] . با این همه، ارقام و آمار به روشنی این مشکل اقتصادی ایران را عیان می کنند. در همین راستا، برای نمونه می دانیم كه در 7 ماه اول 1382 اگرچه 15 میلیارد و 206 میلیون دلار واردات داشتیم كه نسبت به 7 ماه مشابه در سال قبل 31 درصد افزایش نشان می دهد ولی صادرات كشاورزی ایران با 50.5 درصد افزایش در همین مدت فقط 666 میلیون دلار بوده است[iv]. یعنی ما به ازای هر دلاری که کالای غیر نفتی صادر می کنیم، نزدیک به 23 دلار از جان آدم تا شیرمرغ را وارد می کنیم و تازه، وقتی به سازمان تجارت جهانی بپیوندیم، بی گمان این نسبت هراس انگیز تر خواهدشد؟ پرسش این است که در آن صورت، درآمد نفت که نمی تواند پاسخگو باشد، پس برای تامین مالی این واردات بیشتر چه باید بکنیم؟
به عبارت دیگر، مشكل اساسی اقتصاد ایران این است كه در برابرصادرات نفتی ناچیز، 5 یا 6 برابر آن واردات دارد. یعنی همان گونه که پیشتر گفته ام، بطور متوسط به ازای 25 تا 30 میلیارد دلار از هزینه های مردم در اقتصاد ایران، شغلی درایران ایجاد نمی شود و اشتغال آفرینی اش محدود است به «شغل» اندك شمار دلالان و تجار بازاری كه در این دست معاملات شركت دارند و رانت خواری می کنند. از سوی دیگر خبر داریم كه قراراست در پایان برنامة چهارم میزان واردات 42.1 میلیارد دلار بشود و دربرابر آن با همة برآوردهای غیر واقع بینانه، میزان صادرات غیر نفتی هم تنها 13 میلیارددلار خواهد بود. یا به عبارت دیگر كسری واقعی تراز پرداخت های ایران سالی نزدیك به 30 میلیارد دلار می شود كه از كل واردات در ابتدای برنامة چهارم بیشتر است[v]. جالب توجه این كه در 8 ماه اول سال 82 واردات بیشتر از 17 میلیارد دلار و میزان صادرات غیر نفتی كمتر از 4 میلیارد دلار بوده است[vi] . یعنی در همین 8 ماه، برای 13 میلیارد دلار از مصرف در اقتصاد ایران در داخل شغلی ایجاد نشده است.
با این مقدمات، من هم چنان این مکانیسم ادعائی را درک نمی کنم. علت اصلی عدم توفیق ما در تجارت بین المللی، نه عدم عضویت در سازمان تجارت جهانی، بلکه کمبود تولید در داخل، کیفیت نامرغوب، و در مواردی که کیفیت محصول هم بسیار عالی است، بی توجهی به بسته بندی و شیوه ارایه محصول به مشتری است[vii] . آن چه که در اقتصاد کمبود سالار ایران، مشکلی ایجاد نمی کند – عدم توجه تاریخی به کیفیت محصول- با باز شدن درها که پی آمد اجتناب ناپذیر عضویت در سازمان تجارت جهانی خواهد بود، موجب ورشکستگی این واحدها، افزایش بیکاری وفقر و نداری، گسترش کسری تراز پرداختها و بطور یقین بی آبروئی مالی بین المللی و احتمالاورشکتسگی اقتصادی ایران خواهد شد.
پیشتر گفتم که من مکانیسم ادعائی این دوستان را نمی فهمم. می بینم که نفهمی من فقط به همین یک مورد محدود نمی شود. از سوئی اعلام می شود كه « به منظور حمایت از صنایع داخلی تعرفه واردات پارچه و لوازم خانگی كاهش می یابد»[viii] . تا آن جا که من می دانم و این جا و آن جا خوانده ام در همه جای دنیا وقتی می خواهند از صنایع داخلی حمایت كنند- نمونه سیاست دولت آقای بوش در امریكا در افزودن بر تعرفه وارداتی فولاد و چند قلم دیگر- میزان تعرفه را افزایش می دهند. درایران، ولی با کاهش تعرفه می خواهند از صنایع داخلی حمایت کنند!! جل الخالق!
از آن گذشته، ورود پنبه به ایران را ممنوع كرده اند. و این سیاست پردازی در حالی است كه می دانیم پنبه مورد نیاز صنایع نساجی داخلی سالی 200 هزار تن است و میزان تولید داخلی نیز تنها 85 هزار تن است ( یعنی سالی 115 هزار تن باید وارد شود). ولی در نتیجه این سیاست عجیب، بهای پنبه خام از كیلوئی 8000 ریال به 12000 ریال افزایش یافت[ix] . بدیهی است که هزینه تولید پارچه بالا می رود و به تعاقب آن، قیمت اش در بازار بیشتر می شود.
اگر چه مدت زمان زیادی از اجرای این سیاست های « آزاد» سازی نمی گذرد ولی باخبرشده ایم كه در نتیجه كاهش تعرفه، از 15 واحد تولید تلویزیون در ایران 5 واحد تعطیل و 5 واحد دیگر نیمه فعال شده و تنها 5 واحد فعالیت دارند[x] .
حالا که این چند کلمه را خوانده اید، یک بار دیگر ادعای معاون محترم وزیر اقتصاد را دو باره بخوانید و اگر عقل تان به جائی رسید، شما را به جان مادرتان قسم، مرا هم بی نصیب نگذارید:
« با پیوستن به سازمان تجارت جهانی اقتصاد ایران به شكوفائی اعلا خواهد رسید»
بنده که بخیل نیستم! ولی اگر به عوض به خاک سیاه افتادیم، اقای معاون، یقه کی را باید بگیریم؟
با توجه به این مختصری که در صفحات قبل نوشته ام، می رسیم به یك سئوال اساسی:
در این وضعیتی كه در آن هستیم، چه پی آمدهائی می توان انتظار داشت؟
متاسفم که برای شما خبر های خوش ندارم.
- سالی که نکوست از بهارش پیداست! هنوز عضویت ما شروع نشده، فقط برای عضویت داریم زمینه سازی می کنیم ولی موج بیکاری و تغییر موقعیت شغلی- اخراج کارگران و استخدام شان به صورت پیمانی- و گرانی روزافزون امان مردم را بریده است.
- در یکی از سایت های اینترنتی خواندم که « بدون توجه به جهانی شدن نمی توانیم در داخل مرزهای ایران توسعه پایدار داشته باشیم»[xi]. ولی، در عین حال، « خطر پیوستن به WTO» برای کشاورزی ایران « از خشکسالی و آفت نیز جدی تر است». نویسنده - دکتر عیسی کلانتری - اگرچه به سیاست های دولت انتقاد دارد، ولی معتقد است که « کار به جائی رسیده است که اگر دروازه های اقتصادکشور به روی بازار جهانی باز شود، 90 درصد از کشاورزان ایران ورشکست می شوند». البته این را می دانیم که به ادعای آقای دکتر ادیب، اگر دروازه های کشور باز شود، سطح زندگی مردم حداقل دو برابر بهتر خواهد شد. ولی کلانتری، معتقد است که « اگر امروز تجارت جهانی اجباری شود» که با پیوستن به سازمان تجارت جهانی چنین خواهد شد، در آن صورت، « چهار میلیون کشاورز موجود در کشور بیکار خواهند شد» و از آن هم هراس انگیز تر، « دولت باید بیش از 200 میلیارد دلار مواد غذائی وارد کند»[xii]
چند تا پرسش ساده ولی روی دستمان مانده است:
- اگر چهار میلیون کشاورز بیکار بشوند با وجود بیکاری گسترده کنونی، پی آمدهای انسانی، اقتصادی و سیاسی این بیکاری گسترده چیست؟
- اگرچه قیمت نفت این روزها افزایش یافته است ولی بعید است کل درآمد ایران از نفت بیش از 30 تا 40 میلیارد دلار باشد. در آن صورت، به جای 200 میلیارد دلار واردات مواد غذائی چه داریم که بدهیم؟ نفت که مراد نخواهد داد. مقداری دختر و کلیه صادر می کنیم. بقیه راچه باید بکنیم؟
- و اگر هم این مواد غذائی را وارد نکنیم، من و خارج نشینان دیگر هم چنان می رویم به فروشگاه محلی مان و این شکم بی هنر را سیر می کنیم. ولی آنها که مدافع اجرای این سیاست ها در ایران هستید، ممکن است بفرمائید، مردم در ایران چه باید بکنند؟
-دوست محترمی که بریکی از مقاله های من در انکار این عضویت نقد نوشته بود، فکر کرد که از من مچ گیری کرده است چون نوشت که فلانی بگو منافع عدم عضویت چیست! جالب این که خودش د رنقدی که بر فریبرز رئیس دانا نوشت، از جمله متذکر شد که پیوستن به سازمان تجارت جهانی باعث می شود 5 میلیون نفر در ایران از کار بیکار شوند. من هم از شما چه پنهان جواب دادم، خوب اگر این پیوستن صورت نگیرد، بیکاری در ایران 5 میلیون نفر بیشتر نمی شود. از این منفعت بیشتر! وقتی آدم به قدر کفایت احساس مسئولیت نکند نتیجه این می شود که در همان جا، البته بدون این که منبع اش را مشخص کند برای دولت هم تعیین تکلیف می کند که می تواند یا باید حداکثر ماهی 180000 تومان به کسانی که بیکار می شوند، بیمه بیکاری بپردازد! البته پیشنهاد بسیار بجائی است! اشکالش در این است که این دوستان در نظر نمی گیرند، که به این ترتیب،هزینه دولت سالی 10.800.000.000.000 تومان بیشتر خواهدشد که حتی با ریال بی ارزش شده کنونی، سالی نزدیک به 13 میلیارد دلار می شود.
من که عقلم قد نمی دهد. اگر کشاورزی مملکت قرار است از بین برود و یا در دیگر بخش ها، 5 میلیون نفر دیگر بیکار بشوند، در آن صورت، فایده این عضویت در چیست؟
فکر نکنید که خودشان نمی دانند که دارند چه می کنند.
این سخن نغز را هم از آقای جهانگیری وزیر پیشین صنایع بشنوید که در سفر خویش به مشهد حرف دل مدافعان عضویت را می زند و ادعا می کند که « کسانی که مانع عضویت (ایران» در WTO( سازمان تجارت جهانی) می باشند، مخالفان جدی کشور وملت هستند»[xiii].
بیهوده نخواهد بود اگر بگویم، قافیه چو تنگ آید، انگ به مدد می رسد! جالب این که بدون هیچ توضیح بیشتر، راهنمائی می کنند که « نتایج منفی این عضویت باید با تلاش بنگاههای خصوصی جبران شود». البته در باره این نتایج، توضیحی نمی دهند.

برای مثال، در شرایطی كه اقتصادایران در آن وجوددارد، ضعف بنیه تولیدی، ضعف كاربرد علوم و تكنولوژی مدرن در تولید، تولید غیر انبوه ( فقدان صرفه جوئی های ناشی از مقیاس تولید)، دلیلی ندارد كه باز كردن دروازه های اقتصادی مملكت، یعنی آن چه که با پیوستن به سازمان تجارت جهانی اجباری خواهد بود، سیاست درستی باشد! یعنی، لغو تعرفه و دیگر سیاست های حمایتی، اگر چه برای اقتصادی كه توان زورآزمائی در بازارهای جهانی را دارد ممكن است گره گشا باشد، ولی برای ساختار نحیف اقتصادی ما، به راستی سم مهلكی است كه حتی تتمه توان تولیدی را نیز از بین خواهد برد. از سوی دیگر، من به هیچ وجه، مبلغ حمایت نامحدود و بی برنامه از صنایع داخلی نیستم. به عكس، معتقدم با تصحیح ساختار دولت و با در پیش گرفتن یک برنامه آموزشی در سطح ملی- از طریق وسیله های ارتباط جمعی- به خصوص در عرصه هائی چون قانون قرارداد، مقابله با اشکال گوناگون رانت خواری- در بخش دولتی و خصوصی- باید برای تصحیح ذهنیت اقتصادی خودمان بکوشیم. این ذهنیت کنونی وتاریخی مابه شدت، با اجرای قانون قرارداد که اس واساس نظام سرمایه سالاری است، بیگانه است و بعلاوه در پی آمد مجموعه ای از عوامل، دلال مسلک و تولید گریزشده است. تا موقعی که این مسایل برطرف نشود، اقتصاد ما مولد نمی شود و در صورت فقدان یک اقتصاد مولد، عضویت در سازمان تجارت جهانی، اگر خودکشی نباشد، به طور حتم، مرگ تدریجی خواهد بود. نتیجه اش افزایش چشمگیر بیکاری، و گسترش هراس آور فقر و نداری و آسیب پذیرتر شدن بخش غالب کارگران و زحمت کشان ایران است. اگر قرار باشد با تولیدات چین بخواهیم رقابت کنیم- یعنی باید بکنیم، من حساب کردم در شانگهای و در گوان ژو متوسط حقوق ماهانه کارگران به ازای هفته ای 100 ساعت کار، و به دلار 900 تومانی، 76 تا 94 هزار تومان در ماه است. در جاهای دیگر چین، حقوق ماهانه به ازای همین میزان کار هفتگی از این هم کمتر است. درشرایط امروز ایران، هرکس که بخواهد بداند می داند که با این میزان حقوق ماهانه نمی شود زندگی کرد.
برای تخفیف این مصائب باید اقدامات تصحیحی زیادی در پیش گرفته شود که من چشمم آب نمی خورد چنین کنند. دنیای هزاره سوم، دنیائی است که عامل اصلی واساسی موفقیت در رقابت در بازار، تکنولوژی است. تا حدی می توان روی پرداخت مزدهای برده دارانه به کارگران تکیه کرد ولی در نهایت، آن چه که موجب حفظ سهم یک تولید کننده از بازار می شود و حتی امکان افزایش آن را می دهد، سرعت و میزان رشد قابلیت های تکنو لوژیک است. با میزانی که در ایران صرف برنامه های تحقیقاتی می شود، فرایند تولید در اقتصاد ایران هم چنان طبیعی و به تعبیری بدوی باقی می ماند. و با فرایند تولید بدوی، پیوستن به سازمان تجارت جهانی، و ادعای شکوفائی اقتصاد، به دنبال باد دویدن است.
مدافعان پیوستن به سازمان تجارت جهانی ادعا می کنند که وقتی بپیوندیم « تجارت خارجی» ایران افزایش می یابد. من فکر می کنم این دوستان از دم اشتباه می کنند. من ولی حرفم این است که در وجه عمده فقط واردات ایران زیاد می شود – چون چیزی برای صدور نداریم. به تاریخ کار ندارند، نداشته باشند ولی به تجربه دیگران بنگرند. به تکرار دیده ام که مدافعان پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی، بدون این که لحظه ای به پی آمدها اندیشیده باشند- یا به قول خودشان، اندکی آینده نگری کرده باشند، می فرمایند، صنایعی که نمی توانند رقابت کنند، خوب، نابود می شوند. فرض کنیم که همین سیاست ها را درایران پیاده شد و به تخمین خودشان، 5 میلیون نفر هم بیکار شدند، از هر پی آمدی که بگذریم آیا ممکن است برای خلق خدا توضیح بدهند که آن وقت در ازای این واردات روزافزون چه داریم که به جهان صادر کنیم؟ مگر می شود از ایران چقدر کارگر و تن فروش و دکتر به دیگر کشورهاصادر کرد؟ تا حدودی البته که نفت هست ولی آیا خسته نشده ایم که درهفتاد-هشتاد سال گذشته فقط دلارهای نفتی را با کالاها و خدمات دیگران تاخت زده ایم! آیا بهتر نیست که به جای این ماجراجوئی اقتصادی، برای سامان دادن به تولیدات داخلی برنامه ریزی بکنیم و درخصوص تعامل با جهان بیرونی نیز، تا آنجا درها و دروازه های اقتصادی را باز کنیم که به نفع رشد اقتصاد ملی ما باشد.ولی مدافعان پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی، به این مسایل پیش پا افتاده کار ندارند. انگار دستی از غیب خواهدرسید و همه چیز را به خودی خود و بدون این که از دماغ کسی خون بیاید، سامان خواهد داد. البته که این چنین نخواهد شد. چون در هیچ جای دیگری این چنین نشده است و دلیلی ندارد که در ایران بشود. به همین خاطر است که این فتوای مدافعان پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی یک حلقه گم شده دارد. معلوم نیست که این صادرات بیشتر از کجا می آید؟ ممکن است بخواهید « درآمد ارزی» ایجاد نمائید و بخشی از محصولات را از مصرف داخلی به صادرات بکشانید. من نمی گویم چنین کاری غیر ممکن است – دیگران کرده اند- ولی اگر بخشی از همین مختصر را از بازارهای داخلی به بازارهای خارجی منتقل کنید، در آن صورت، افزایش تورم داخلی را چه خواهید کرد؟ ( به دیگر پی آمدهای اجتماعی اش اشاره نمی کنم) اگرهم این کار را نکنید که مازاد تولید را ازکجا می آورید تا از این بازارهائی که به روی تان باز می شود، برای توسعه بالقوه استفاده کنید؟ برای من که نه سرپیازم و نه ته پیاز، بسیار جالب و اندکی عجیب است که سیاست پردازانی که با سوء مدیریت ها و اتلاف منابع مالی وانسانی، اقتصاد ایران را به ورشکستگی کشانده اند، تا همین اواخر ادعا می کردند که مشکل اصلی ما این است که این امریکای جهان خوار نمی گذارد به سازمان تجارت بپیوندیم- چون اگر بپیوندیم ایران از نظر اقتصادی، بهشت برین خواهد شد؟ عبرت آمیز این که، شماری از کسانی که برای سرنگونی همین حاکمیت لحظه شماری می کنند، آنها نیزدقیقا به همین صورت به مردم ایران آدرس غلط می دهند. تازه بعضی از مدافعان در ادعاهایشان، بهبودوضعیت سیاسی رانیز به دم این عضویت بسته اندو مدعی اند که پیوستن به سازمان تجارت جهانی، دست و بال ولایت فقیه را هم در ایران خواهد بست! نمی دانم رابطه آقای « گودرزی» را با آقای « شقایقی» مشاهده می کنید یا خیر؟

درشرایطی که نئولیبرال های وطنی اندر فواید « جهانی شدن» و برنامه های خصوصی سازی و پیوستن به سازمان تجارت جهانی هم چنان شعار می دهند، شواهد فراوانی رویم انباشت می شود که بعید نیست این رویا در بیداری را بسیار زودتر از آن چه که به نظر می رسید، « جوانمرگ» کند.
از اخراج های گسترده کارگران درایران، از تعطیلی زنجیرواره واحدهای تولیدی، از اقدام چند تنی از کارگران مستاصل برای « رهاشدن» از این عذاب بیشتری که به آن گرفتار آمده اند، از علایم بروزبحران دربورس تهران که بگذریم، شواهد دیگر حتی نگران کننده ترند.
مدتهاست که نئولیبرال ها با وجود تورم لجام گسیخته در ایران که از جمله در نتیجه این سیاست های مخرب تشدید شده است، در باره « شفاف شدن» قیمت ها داد سخن داده وعده دادند که قیمت ها آن قدر سقوط خواهد کرد که از جمله سطح زندگی مردم حداقل دو برابر بهتر خواهد شد[xiv].
سندو شاهد می خواهید؟ بفرمائید. به وضع سیمان و فولاد در ایران بنگرید.
سیمان که قبل از خصوصی سازی کارخانه های سیمان، تنی 13980 تومان بود، با سلام و صلوات الان تنی 32000 تومان شده است[xv].
حالا تصور کنید که همین 130 درصد افزایش قیمت سیمان، برسر قیمت گران مستغلات در ایران چه می آورد؟ به روزنامه دنیای اقتصاد 28 اردبیهشت 1383 مراجعه کنید تا ببینید که « قیمت مسکن هم درتهران افزایش یافت».
و اما از صنایع فولاد، اگرچه برنامه دارند که 49 درصد فولاد مبارکه را به بخش خصوصی واگذار کنند – ظاهرا با همه زوری که زده اند نشد که کل این مجموعه را «تبدیل به احسن» نمایند[xvi]- و از سوی دیگر چندین تولیدی خصوصی فولاد هم درکشور فعالیت دارند. ولی جالب است که دوستان هم چنان دوست دارند تا دولت به زیان مردم، به این صنایع خصوصی شده یارانه بدهد ولی به قول معروف « اسم اش را نیاورد». این تکه را از دنیای اقتصاد 28 اردبیهشت 1383 بخوانید تا صحت عرایض بنده روشن شود:
« دبیر انجمن تولیدكنندگان فولاد ایران ، گفت : دولت به جای ورود شتابزده به مناسبات قیمتی بازار و تعدیل قیمت فولاد ، باید به فكر تامین مواد اولیه كارخانه های فولاد بخش خصوصی باشد»
اولین پرسش این است که چرا؟ مگر همه ادعاهای تان بر این مبنا نبود که « مداخلات» دولت باعث اختلال در بازار می شود و نمی گذارد ما « کارآفرینان» ایران را به صورت « ژاپن اسلامی» در بیاوریم! الان چه شده است که تامین مواد اولیه، وظیفه دولت شده است؟
اندکی که بیشتر دقت می کنیم، نکته روشن تر می شود.
« وی از دولت خواست تا قبل از اعمال هرگونه سیاست تعدیلی زودگذر جهت رفاه تصنعی مصرف‌كننده ، به فكر تامین مواد اولیه با قیمت مناسب برای كارخانه های بخش خصوصی باشد، تا این واحدها با تولید خود عرضه محصولات فولادی را در داخل افزایش دهند.»
اگر فرمایش دبیر محترم انجمن تولید کنندگان فولاد را به فارسی ساده بنویسم، التماس دعای شان این است:
- به ما مواد اولیه سوبسید دار بدهید.
- دست ما را در قیمت گذاری باز بگذارید، - التماس دعا برای کنار گذاشتن« رفاه تصنعی مصرف کننده»- ما هم قول می دهیم که محصولات فولادی بیشتری تولید می کنیم!
آیا امکان دارد که این ادعا به این معنا هم باشد که اگر این چنین نشود، ما هم تولید را افزایش نمی دهیم. به عبارت دیگر، غیر محتمل نیست که دوستان بااستفاده از قدرت اقتصادی به دست آمده، از دولت باج می خواهند.
و اما تحولات دیگری هم در جریان است.
دبیر اتحادیه آهن فروشان از وزیر بازرگانی کمک خواسته است چون به قول دبیر اتحادیه، « عده ای با خرید محصولات فلزی با قیمت بالاتر از نرخ بازار آزاد به افزایش قیمت این محصولات دامن می زنند که باید هویت آنها مشخص شود» البته طبق قانون سازمان بورس، باید هویت خریداران سهام مشخص باشد ولی در ایران عزیز، کدام کار ما مطابق قانون انجام می گیرد که این یکی بگیرد. خود دبیراتحادیه افزوده است، که تعیین هویت ضروری است تا « احتمال ایجاد تبانی به صفر برسد»[xvii]
پی آمد این « تبانی احتمالی» هم این است که « قیمت محصولات مورد مبادله بورس فلزات به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافت»[xviii]
البته مدیرعامل شرکت ملی فولاد داستان دیگری می گوید. اگر چه می پذیرد که ایجاد بورس فلزات « موجب افزایش درآمد تولید کنندگان فولاد شده است» ولی برخلاف گزارشی که پیشتر به آن اشاره کرده ام ادعا می کند که « قیمت فولادی كه به دست مصرف‌كنندگان می‌رسد قبل و بعد از ایجاد بورس فلزات تفاوتی نكرده است»[xix].
البته این خبر را هم در روزنامه می خوانیم که « به علت كاهش قیمت های جهانی قیمت فولاد داخلی نیز با كاهش قیمت مواجه شد » و دلیل اصلی اش هم این است که به گفته رئیس انجمن تولید کنندگان فولاد « در حال حاضر تمام بنادر شمالی كشور مملو از محصولات فولادی وارداتی است و این حجم زیاد واردات موجب كاهش قیمت فولاد داخلی شده است ».
البته از سوئی وقتی که قرار است سر مصرف کنندگان ایرانی را شیره بمالند وعده « آزادی تجارت خارجی» می دهند که قرار است کالای مرغوب خارجی را به قیمتی بسیار کمتر از محصولات نامرغوب داخلی در اختیار آنها بگذارد ولی وقتی کار به اجرای این سیاست ها می رسد – نه این که نویسنده این سیاست ها را درست بداند- به یک مرتبه خواب نما می شوند که برای رسیدن به ظرفیت فولاد در نظر گرفته شده در برنام های سوم و چهارم اقتصادی به گفته رئیس انجمن فولاد، « بدون كنترل واردات و تعرفه آن ، این اهداف بطور قطع محقق نخواهد شد»[xx]
استدلال این دوستان، منطق ویژه ای دارد. وقتی این واحدها در بخش دولتی بود، حمایت از آنها غلط اندرغلط بود و باعث اتلاف منابع محدود می شد ولی وقتی به بخش خصوصی واگذار شده است، به گفته رئیس انجمن تولید کنندگان فولاد، « برای رسیدن به ظرفیت 5/12 میلیون تن فولاد تا پایان برنامه سوم و 20 میلیون تن در برنامه چهارم اقتصادی باید از تولید داخلی حمایت شود»[xxi].
و البته می دانیم که پس از پیوستن به سازمان تجارت جهانی نمی توان از این شکرها خورد... امیدوارم من کاملا اشتباه کنم ولی من آینده اقتصادی ایران را خیلی سیاه می بینم. خواهشم این است که شما هم دعا کنید که من اشتباه کنم.

[i] آفتاب يزد سوم آبان 82
[ii] آفتاب يزد 10 آبان 82
[iii] شرق 11 آذر 82
[iv] آفتاب يزد 15 آبان 82
[v] شرق 11 آبان 82
[vi] دنياي اقتصاد 12 آذر 82
[vii] نمونه ای که می توانم بدهم خرمای مضافتی است که اگرچه احتمالا مرغوب ترین خرمای جهان است ولی بسته بندی اش آن چنان بدوی و غیر جذاب است که به غیراز ایرانی های مقیم فرنگ در میان کس دیگری متقاضی ندارد. یا بطور حتم آنقدر که سزاوار است متقاضی ندارد. بسیار اتفاق افتاده است که برای دوستان غیر ایرانی ام بسته ای از این خرما تحفه برده ام، در حالی که به شدت مجذوب کیفیت آن می شوند، از بسته بندی اش شکوه می کنندکه در این بسته ها، مشتری چگونه باید متقاعد شود که این محصول را باید خرید؟
[viii] آفتاب يزد 3 آذر 82
[ix] آفتاب يزد 26 آبان 82
[x] شرق 11 آذر 82
[xi] بنگرید به مقاله ایشان در سایت امروز 12 مه 2004
[xii] همان جا
[xiii] حیات نو 23 اردبیهشت 1383
[xiv] بنگرید به نوشته آقای ادیب در سایت اخبار روز: تحلیل اقتصادی اعتصاب معلمان
[xv] حیات نو، 23 اردبیهشت 1383
[xvi] براساس ماده 44 قانون اساسی – اگر حافظه ام خطا نکند- صنایع بزرگ را نمی توان به بخش خصوصی واگذار کرد. در این خصوص دقیقا چه کرده اند خبر ندارم فقط می دانم که برای این که برخلاف قانون اساسی عمل نکرده باشند می خواهند 51درصد سهام را در دست دولت نگاه بدارند تا طبق تعریف شرکت هم چنان دولتی باقی بماندو بقیه را هم لابد پولداران محترم خواهند خرید.
[xvii] حیات نو 28 اردبیهشت 1383
[xviii] همان
[xix] دنیای اقتصاد 29 اردبیهشت 1383
[xx] همان جا
[xxi] همان جا



 
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?